میان بافنده قالی و تاجر … خط مشی ایران و آمریکایی ها در مذاکرات
میان بافنده قالی و تاجر … خط مشی ایران و آمریکایی ها در مذاکرات
الجزیره ؛ 13 مه
در عرصه سیاست بینالملل محل همپوشانی ممکن ها با غیرممکن ها و در هم تنیده شدن قلمرو منافع با مرزهای محدود اصول و ارزش ها ، مذاکره همیشه ابزاری برای حل و فصل کشمکش ها نیست بلکه گاهی اوقات به مرحلهای برای مدیریت موازنههای در حال تغییر و پیشبینی تحولات ساختاری در روابط قدرت تبدیل میشود.
مدرسه مذاکره “هاروارد” از طریق پیشگامان برجسته خود همچون ” راجر فیشر “، ” ویلیام اوری” و “بروس پاتون”، راهبرد نشستن پشت میز مذاکره را نه فقط به عنوان یک وسیله بلکه به عنوان یک هدف پایه گذاری کرد.
وقتی کشورها به رویکرد مذاکره متوسل میشوند، همان طور که ایران با مهارت قابل توجهی قبل و بعد از امضای توافق هستهای برجام با گروه 1+5 انجام داد، این کشورها آن قدر که روی یک روند کند فرسایشی برای خسته کردن فضای بینالمللی و دشمنان شان شرط میبندند، روی یک راهحل سریع و فرضیه ” زمان به عنوان یک متحد راهبردی” شرط نمیبندند که می تواند مواضع دشمنان را تغییر داده و جبهههای فشار داخلی و خارجی را تضعیف نماید.
بنابراین ایران با نزدیک به بیست و یک ماه مذاکره دیگر به عنوان طرفی ظاهر نشد که به دنبال دستیابی به یک دستاورد سنتی از راه مذاکره است بلکه به عنوان بازیگری ظاهر شد که در فرآیند مذاکره سرمایهگذاری میکند و روایت خود را در هر یک از نشست ها و با صدور هر بیانیه ای به عنوان یک طرف مشروع که نمیتوان آن را کنار گذاشت، تغییر شکل میدهد و با حضور مداوم خود در پشت میز مذاکره در سطح بین الملل به رسمیت شناخته شده است و در آینده حتی با تغییر یافتن موازنه قدرت سخت، سلب مشروعیت از چنین کشوری سخت و دشوار خواهد بود.
شاید اغراق نباشد اگر بگوییم بیانیه وزیر امور خارجه ایران پس از خروج دولت ترامپ از توافق که در آن تأکید کرد « آمریکا میز مذاکره را ترک کرد اما ایران در پشت میز مذاکرات باقی ماند.» این اقدام صرفاً یک موضع تبلیغاتی گذرا نیست بلکه این امر درک ساختاری عمیقی از ارزش حضور در مذاکره را به خودی خود به عنوان یک امر راهبردی را نمایان کرده که فراتر از محتوا و پیامدهای مستقیم توافق است.
طبق تحلیل عمیق “مکس بایزرمن” و “هرب کوهن”، ارزش واقعی در این واقعیت نهفته است که « نشستن پای میز مذاکره » واقعیتی در مذاکره ایجاد میکند که کنار گذاشتن مذاکره را پرهزینهتر از همراهی با آن خواهد کرد و مخالفان را مجبور میکند تا آن را به عنوان یک ضرورت و نه یک گزینه در نظر بگیرند.
این چشمانداز ایرانی در پرتو تحولات جاری انسجام بیشتری یافته است. با بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید در اوایل سال ۲۰۲۵ و با همان دوازده شرطی که قبلاً تلاش های به کار رفته برای تدوین یک توافق پایدار را ناکام گذاشته بود، تهران بار دیگر توانایی خود را در اتخاذ رویکردی دوگانه مبتنی بر تعامل آرام در مذاکرات پشت پرده در مسقط و رم نشان داده است بدون آنکه در دام امتیازات زودهنگام یا شرط بندیهای کوتاه مدت و فوری بیافتد. تهران میداند که صرفاً باز نگه داشتن مسیر مذاکره حتی اگر غیررسمی باشد برای کند کردن روند تحریمهای جدید کافی است و یک فضای حیاتی برای مانور راهبردی در سطوح مختلف منطقهای و بینالمللی فراهم میکند.
نشست های عمان بر طراحی زمان بندی های محدود برای ایجاد اعتماد از راه انجام اقدامات نمادین تمرکز یافت که در صورت لزوم میتوان از نظر سیاسی آنها را انکار کرد. تهران از جلسات رم برای آزمودن استقبال غرب از بده بستانهای جزئی سود جست و به این ترتیب توانست از کاهش تدریجی تحریمها بدون به خطر انداختن اصل برنامه هستهای خود بهره مند شود. به گفته فیشر و یوری این امر مبتنی بر نظریه ابهام آگاهانه بود که می توان از آن به عنوان ابزاری در خدمت رسانی به منافع ملی عالی کشور سود جست.
بنابراین راهبرد ایران در نمادهای نوین خود صرفا یک واکنش نشات گرفته از شرایط موجود نیست بلکه امتداد طبیعی یک رویکرد بلندمدت مبتنی بر بهرهبرداری از مذاکره به عنوان فرآیند تداوم بخش مشروعیت سیاسی و تجدید ساختار روابط بینالملل به شمار می رود به گونهای که تهدیدها را دفع کرده و فرصتهای مانوردهی را گسترش می بخشد بدون اینکه در دام فرسایش داخلی یا رویارویی مستقیم با ابرقدرتها بیفتد.
این راهبرد بر درک عمیقی از معادلات فشار و وسوسه متکی است و هوشمندانه از هر تضاد ساختاری بین مواضع قدرتهای غربی مطابق با قانون طلایی ترسیم شده توسط فیلسوفان مذاکرات واقع بینانه مبتنی است. بر همین اساس تحمیل خواسته ها به طور مطلق یک پیروزی واقعی به شمار نمی رود بلکه پیروزی واقعی آن است که بتوانیم حریف را وادار نماییم طبق منافع ما عمل نماید بدون آنکه لزوما در جریان قلمرو این امتیازدهی قرار گیرد.
در حال حاضر دو رویکرد کاملا متفاوت پشت میز مذاکره قرار گرفته اند. این صحنه بیشتر شبیه یک رویارویی نمادین بین یک بافنده فرش ایرانی است که نخهای مذاکرات را طبق یک زمان مشخص مبتنی بر صبر و تحمل بافنده می بافد زیرا تنها از راه یک فرآیند آهسته و تامل برانگیز می توان یک فرش زیبا بافت اما طرف مقابل مذاکره با ایران یک دلال املاک آمریکایی نشسته است که انجام یک معامله سریع را نماد موفقیت و زیرکی خود میداند. او به دنبال کوتاه کردن زمان و تبدیل مذاکره به یک معامله فوری است که با اولین مانع احتمال فروپاشی آن وجود دارد.
از این رو مبارزه مخفیانه نه تنها حول مفاد و شرایط توافق بلکه حول محور دو فلسفه متضاد در رابطه با مدیریت زمان، فرصت های پیش رو و شرط بندی بر روی آینده می چرخد. این امر باعث میشود نتیجه نهایی به نفع آن کسی رقم بخورد که به جای داشتن لحن قاطعانه دارای صبر و تحمل و بردباری راهبردی کارآمد است به گونه ای که بتواند واقعیت جریان مذاکرات را به نفع خویش رقم بزند.
زمان به عنوان یک ابزار در دست کسانی قرار دارد که بر آن تسلط دارند. پس ایران همچون یک بافنده ماهر بردبار فقط پشت میز مذاکره ننشست بلکه حضور خود را به یک آیین مذاکره عمیق تبدیل کرد شبیه یک دعای درونی که کلمات را با تار و پود امکان میبافد و انتظار را با رنگهای احتیاط و تأمل رنگآمیزی میکند.
ایران توانست با این نیایش طولانی معامله را به نفع خود منعقد کند البته نه با شکستن قوانین و یا به چالش کشیده شدن خواسته های خود بلکه تهران توانست زمان را به نفع خود بکار گیرد به گونه ای که قبل از تغییر یافتن مواضع خود کاری کرد که مواضع طرف مقابل در حال تغییر یافتن است.
شاید همان گونه که از برخی از جنبههای صحنه کنونی نمایان است، همین فریب نرم به خود ایالات متحده نیز سرایت کرده است که همیشه عادت داشته است بر اساس سرعت و اقدام فوری معامله کند. آمریکا یک بار دیگر خود را قربانی بازی شکل گرفته در دوران موافقتنامه برجام یافته است که بر اساس یک دور بسیار کند باید به تماشای آن بنشیند و خواندنش بسیار عمیق است و صرفاً بر اساس متن توافقنامهها امکان پذیر نیست.
در مذاکره همانند قالیبافی کسی که سریع عمل میکند برنده نمیشود بلکه کسی که صبور است و میداند چگونه هدف خود را زیر لایههای پنهان مخفی کند که تنها زمانی آشکار شود که نبرد معنای خود را از دست داده باشد و زمان به ابزاری برای کنترل تار و پود سرنوشت تبدیل شود.(م.غ)