خلاصه جلد چهاردهم: کتاب شریف الغدیر حضرت علامه امینی رحمه اﷲ علیه

ابوبکر و ابوطالب در منابع اهل سنت

 

ابوبکر و غلو گویی و تند روی در مورد او   در منابع اهل سنت

و

اثبات مسلمانی ابیطالب در اسناد اهل سنت

قبل                            بعد

 

خلاصه جلد چهاردهم: کتاب شریف الغدیر حضرت علامه امینی رحمه اﷲ علیه

اشاره

آغاز جلد چهاردهم فارسی کتاب شریف الغدیر به حول و فضل الهی شعراي غدیر در قرن نهم ….. غدیریه حافظ برسی- …

بررسی سخنان ابوبکر در دم مرگ و پشیمانی او:

(مضمون) آورده اند که عبدالرحمن بن عوف بر ابوبکر صدیق رضی اﷲ عنه وارد شد در همان بیماري که به مرگ او منتهی شد ….. و ابوبکر گفت ….. دوست داشتم سه کار را که انجام دادم انجام نمی دادم و سه کار که انجام ندادم انجام می دادم ولی آن سه کاري که اي کاش نکرده بودم، اي کاش خانه فاطمه را براي هیچ چیز بازرسی نمی کردم، هرچند باب آن خانه را براي نبرد با ما می بستند و اي کاش فجاه سلمی را زنده زنده نمی سوزاندم بلکه یا او را به آسانی می کشتم (بدون اینکه زجر بکشد) یا با اعمال رأفت و تفضل از روي فکري صحیح او را آزاد می کردم و اي کاش روزي که در سقیفه بنی ساعده آن گیرودارها برپا بود من امر خلافت را بر گردن یکی از آن دو یعنی عمر و یا ابوعبیده می انداختم تا یکی از آنها خلیفه شده و من دستیار او باشم، ولی آن سه کاري که کاش انجام می دادم: آرزو می کنم روزي که اشعث بن قیس را در بند کرده نزد من آوردند گردن او را می زدم و…، اي کاش زمانی که خالدبن ولید را براي دفع مرتدان می فرستادم خودم در ذوالقصه می ماندم و… و اي کاش از رسول خدا می پرسیدم که کار خلافت با کیست و…، و نیز درباره ارث دختر برادر و عمه می پرسیدم و… (ابوعبید، طبري، ابن قتیبه، مسعودي، ابن عبدربه …..)، در این روایت 9 موضوع قابل توجه است که از آنها سه موضوع را خلیفه در روزي که باید به کار می بست حکم آن را نمی دانست اول زنده سوزاندن فجاه است که ذکر شد دوم انداختن کار خلافت به گردن عمر و یا ابوعبیده بود و این سخن مؤید آن است که خلیفه در روزهاي آخر عمرمتوجه شد امري که تصدي آن را برعهده گرفته بود بر اساس موازین شریعت خدا نبوده است، و این همان چیزي است که خلیفه دوم پس از روزگاري دراز آن را دریافت و گفت: (آنگونه دست بیعت دادن مردم با ابابکر، واقعه و رویدادي بدون فکر و اندیشه و کاملاً ناگهانی بود مانند آنچه که جاهلان در قبل از اسلام می نمودند ولی خداوند مردم را از بدي آن حفظ کرد و از این به بعد هرکس مانند آن از مردم بیعت بگیرد او را به قتل برسانید)، ….. من می دانم که این ناروا بودن در نحوه گزینش ریشه در کجا دارد… ولی در حال حاضر زندگی نامه گروه انبیاء و رسولان الهی در برابر ماست که از تعیین جانشین خود براي پس از مرگ خود و آن هم با دستورهاي آشکار و علنی روگردان نبوده اند و هرگز هم پیروان این انبیاء جانشین آنان را تعیین ننموده اند، …..

و همچنین شیوه و روش مسلمانان روزگار پیامبر تا این زمان به همین روش بوده و آئین اسلام نیز صحت آن را بیان نموده و… در دو کتاب صحیح آمده که رسول خدا (ص) فرمود: (….. هر مسلمان چیزي داشته باشد که بتواند براي پس از مرگ درباره آن سفارشی (وصیّتی) نماید، شایسته نیست که دو شب را به روز برساند مگر آنکه وصیت یادشده را نوشته نزد خود داشته باشد) …..

و پس عمر گفت: (از آن گاه که آن سخنی را از رسول خدا شنیدم هیچ شبی بر من نگذشت مگر آنکه وصیتّ نامه یاد شده را نوشته نزد خود داشتم …..)، ….. خداوند سفارش نمود و رسولان او نیز وصیت ها براي پس از مرگ خود نمودند و لذا پیروي از آنها بهترین امور است، و اگر وصایت پس از مرگ نباشد آفریدگان به حیرانی و گمراهی می افتند …..، و اگر وصیت نمودن براي پس از مرگ براي متاع ناچیز دنیایی امري نیکوست پس چرا آن را درخلافت پیامبر و آئین جاویدان او نپذیریم …..،

و بر اساس آنچه گذشت اندیشه عایشه و عبداﷲ بن عمر و معاویه و سخنان مردم را آورده و بازگو نمودیم که می گویند: (چوپان یا ساربان یا کارگزار یک زمین، براي هیچکدام سزاوار و شایسته نیست که آنچه را که زیردست خود دارد بی سرپرست رها کند و از طرفی سرپرستی مردم از سرپرستی شتر و گوسفند دشوارتر است…..) ….. پس قطعاً چنین گمان ها از ساحت بزرگترین پیامبران به دور است زیرا که او به راستی جانشین خود را معرفی و این موضوع را به پیروان خود ابلاغ کرد ولی همانطور که در حدیث صحیح وارد شده است به وصی خود فرمود »یا علی به درستی که پس از من متحمل رنجهاي فراوان خواهی شد علی پرسید آیا دین من سالم می ماند فرمود دین تو سالم می ماند و به علی گفت کینه هایی در سینه گروه هایی هست که آن را آشکار نخواهند کرد مگر پس از من و به او گفت یا علی به راستی توپس از من گرفتار می شوي پس مبادا به پیکار برخیزي«کنوزالدقایق مناوي» و همچنین پشیمانی دیگر او از تصدي پست خلافت و آرزوي اینکه اي کاش یکی از این دو نفر (عمر و ابوعبیده) آن را تصدي می کردند و… و امّا بازرسی خانه فاطمه علیها السلام که ما دوست نداریم با پیش کشیدن آن روزهاي سیاه و تاریک، دلها را بخراشیم ولی خلاصه آن گزارش سهمناك اینکه بانوي صدیقه علیها السلام از جهان رفت ولی با دلی که به شدت از انجام دهنده این کار پر از خشم و نفرت بود تا حدي که تا پایان عمر پس از هر نماز که بجا می آورد بر او نفرین می نمود، …..

و اگر به شگفت می آیی حق داري که می بینی این دارودسته از امت در حریم و حرمی، این رسوایی و ننگ را به بار آورده اند و در آن درمانده شده اند که آواي رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله گوشهاي همه را پر نموده بود که: (هر کس این بانو را می شناسد که شناخته و هرکس نمی شناسد بداند که او پاره تن من و نیز قلب و جان من در میان دو پهلویم است، هر که او را بیازارد مرا آزرده است) و نیزفرمود: (فاطمه پاره تن من است هرچه او را بیازارد مرا آزرده و هرچه او را ناراحت کند مرا ناراحت خواهد کرد)، و نیز فرمود: (فاطمه پاره تن من است هر که او راخشمناك نماید مرا خشمناك یافته) و نیز فرمود: (فاطمه پاره تن من است هرچه او را غمگین نماید مرا غمگین نموده و هرچهاو را خرسند نماید مرا خرسند نموده است)، و نیز فرمود: (فاطمه پاره تن من است هرچه او را خوشحال نماید مرا خوشحال نموده است)، و نیز فرمود: (یا فاطمه آگاه باش که خداوند براي خشم تو خشمگین و براي خشنودي تو خشنود می گردد) و…،

و لذا می بینی که پشیمانی خلیفه بی دلیل نبوده است ولی پشیمانی او سودي نداشت زیرا فاطمه در عنفوان جوانی با قلب و جانی لبریز از خشم بر او در زیر خروارها خاك آرمیده بود

(کلب گوید خداوند در کتاب شریف و ارجمند خود اجر رسالت را مودت فی القربی اعلام نمود و حال سؤال اینست اگر کسی مودت فی القربی که حضرت صدیقه طاهره مصداق بارز آن است را انجام ندهد چه خواهد شد پاسخ قطعاً اجر رسالت را نداده است سؤال بعدي اگر ذوالقربی رسول خدا را دشمنی نموده و یا به قتل برساند چه خواهد شد پاسخ اینست که با اجر رسالت محاربه می نماید و با رسول خدا در ستیزه می شود وکتاب خدا دشمن رسول خدا را از جمله مشرکین دانسته است پس چگونه اجتهاد خواهد بود براي کسی که عمداً اجر رسالت را نمی دهد و با رسول خدا به محاربه برمی خیزد تو اگر می توانی پاسخی از قرآن براي من بیاور انا ﷲ و انا الیه راجعون)،

وامّا آن سه کار از آن (9) عمل که خلیفه از انجام ندادن آنها پشیمان بود دلالت بر آن دارد که واکنش او در مقابل آنها نه ازروي فکر و بصیرت بوده و نه بر اساس دستور از آئین شریعت ….. تا اینکه متوجه شده است که در هر سه جا لغزش نموده و شالوده گرفتاري هاي سخت را بنیاد نهاده است…،

و از داستان اشعث بن قیس نیز معلوم می شود که ندامت او بجا بوده است زیرا آن مرد پس از آنکه از دین خدا روي برگردانید و گناهانی از او سر زده و با مسلمانان به پیکار برخاسته و گرفتار شد مسلمانان او را دستگیر نموده و به نزد او بردند، خلیفه بجاي برخورد و مجازات او، خواهرش را هم به همسري و همبستري اوداد و او (دیوانه وار) به بازار شترفروشی رفته و با شمشیر خود تمام شترهاي نر و ماده موجود در بازار را پی کرد و مردم فریاد برآوردند که اشعث کافر شد (دیوانه شد) و او چون از پی کردن شترها فارغ شد گفت به خدا سوگند من به خدا کافر نشدم ولی این مرد (ابوبکر) خواهرش را به من داد و اگر ما در شهرهاي خود بودیم به گونه اي دیگر سور می دادیم پس اي مردم مدینه بخورید و اي صاحبان شترها بیائید پول شترها را بگیرید …..

و وبره بن قیس خزرمی در این باره گفت (….. به راستی اشعث کندي در روز دامادي خود چنان سوري داد که براي فراهم کردن آن، بار تبهکاري هاي گران را بر دوش خود هموار نمود) ….. و نیز اصبغ بن حرمله لیثی از سر خشم گفت: (….. یکی از کندیان را آوردي که از دین ما بیرون رفته بود و… و پاداش پیمان شکنی او آن بود که جان او را زنده بداري و دستمزد ارتداد او آن بود که دوشیزه اي را به همسري او درآوري ….. و اگر او نمی پذیرفت مهر آن دختر را نیز از کیسه خود می دادي و اگر بیشتر را هم می خواست ده تا مثل آن را نیز به او تزویج می کردي و به دنبال آن ده تا دیگر به او می دادي به ابوبکر بگو که پس از اینکار روي قریش را زشت نمودي ….. و تو اگر در پی سرافرازي بودي، آیا در میان تبار تو کسی نبود که خواهرت را به او بدهی البته اگر وقتی که اشعث را آوردند او را به قتل می رساندي براي خواهرت سرافرازي بود ….. حالا در برابر این کار نه ستایش و مدحی براي تواست نه پاداشی داري …..)،

و سه زمینه دیگر که خلیفه آرزو کرده بود که کاش از رسول خدا سؤال می کرد، نیز ما را آگاه می نماید که او تا چه اندازه در علوم دینی بی بهره و اندك مایه بوده است و… و نیز دلالت می کند در اینکه او در اساس خلافت پیامبر مردد بود که آیا با دستور پیامبر است یا با گزینش مردم و حال آنکه اگر پرسشی از رسول خدا می نمود پاسخی مثل این سخنان را می شنید که: (هر کسی را که من از خودش به او سزاوارتر هستم علی نیز در برابر او همین گونه است)، و یا(به راستی من در میان شما دو چیز گرانبها را به جا می گذارم، قرآن و عترت) و یا (من در میان شما دو جانشین می گذارم، کتاب خدا و خاندان خودم را)، و یا (علی در نزد من همان جایگاه را دارد که هارون در برابر موسی داشت مگر اینکه پس ازمن همان پایگاه را داشته باشی که هارون در کنار موسی داشت جز اینکه تو پیامبر نیستی و شایسته نیست که من بروم مگر تو جانشین من باشی) و این سخن که (جبرئیل به وحی خود مرا از سه فضیلت علی آگاهی داد، امیرالمؤمنین، امام متقین و پیشواي سپیدرویان عرصه محشر و در روز قیامت)، (مستدرك حاکم) و یا این سخن آن حضرت به فاطمه: (به راستی خداوند بر مردم زمین توجه کرد و از میان آنان پدر تو را انتخاب کرد و او را مبعوث به رسالت نمود و بار دیگر نظر فرمود و شوهرت راانتخاب کرد و با وحی خود به من فرمود تا تو را به همسري او درآورم، و وي را وصی خود گردانم تا سفارشهاي ویژه مرا به کار گیرد) و یا این سخن حضرت (که علی صدیق اکبر و فاروق (اعظم) این امت است که حق و باطل را از یکدیگر جدا می کند در میان مؤمنین به پادشاه زنبورها در نزد آنان شباهت دارد و دروازه اي است که براي رسیدن به من بایستی از او عبور کنند واو جانشین من بعد از من است،) و یا این سخن آن حضرت (علی پرچم هدایت و امام دوستان من و نور براي کسانی که از مناطاعت کنند و سخنی که پرهیزکاران همیشه به همراه دارند و هرکه او را دوست داشت مرا دوست دارد و هرکه او را دشمن داشت مرا دشمن داشته است) و یا (علی برادر من است و او کسی است که پس از مرگ سفارش هاي ویژه مرا انجام داده و میراث من به او می رسد، و پس از من جانشین است)، و یا (….. علی سروري است که باید او را بزرگ بشمارند و مایه امید مسلمانان و فرمانرواي مؤمنین در دین آنان است و محل و جایگاه راز من و دانش و علوم من است و کسی که به او باید پناهنده شوند و او کسی است که در میان خاندان من و پیروان نیکوکار من، که وصیت هاي مرا پس از مرگ به کار می گیرد و اوست برادر من در این جهان و جهان آخرت) و یا (علی برادر من و یاور من و بهترین کسی است که پس از خود به جاي می گذارم)، و یا (علی با حق است و حق با علی است و آن دو از هم جدا نشوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند) ویا (علی از من است و من از علی و او پس از من سرپرست هر کسی است که به این دین ایمان آورده است) و یا (پس از من در برابر هر مرد و زن که به این دین ایمان آورده علی از خودش نیز به او سزاوارتر است) و یا (خداوند به علی همان پایگاه رادر کنار من بخشیده است که مرا در برابر خودش) و یا سخن آن حضرت: (….. در میان همه کسانی که به این دین گرویده اند، علی پس از من سرپرستی است که من نصب نموده ام) (مسند احمد) و یا این سخن آن حضرت که فرمود: (علی در نزد من همان جایگاه را دارد که من در نزد پروردگار خودم) (سیره طیبه) و یا (پس از من علی سرپرست کسانی است که به این دین ایمان آورده اند …..) و یا (هرکس که خدا و رسول او سرپرست او باشند علی هم سرپرست اوست) و یا (هیچکس از سوي من نباید این پیام را ابلاغ کند مگر خودم و یا مردي که از من باشد (که منظور علی علیه السلام است)) و یا این سخن(که هیچ پیامبري نیست مگر آنکه همانندي دارد و علی همانند من است)، و یا (من و علی در روز رستاخیز و در برابر پیروان من پشتوانه روشنگري هستیم) و یا (هر کس علی را اطاعت کند مرا اطاعت کرده و هرکه در برابر او نافرمانی کند از فرمان من سرپیچی نموده است.) (مستدرك حاکم و…)، پس با این سخنان آشکار رسول خدا، چگونه ابوبکر که به جانشینی او رسیده چنان آرزویی می نماید.

(کلب گوید یک احتمال دیگر هم هست و آن اینکه منظور خلیفه از این سخن این بوده باشد که آنها یعنی عمر و ابابکر و یاران آنها چون به گمان خود مصلحت اسلام را در این دیدند که علی را برخلاف قول خدا و رسول کنار بزنند و اسلام را به روش خود اداره نمایند تا کمترین مفسده را داشته باشد، می خواست در این باره نظر پیامبر در مورد خلافت را بداند نه اینکه در حقانیت علی علیه السلام شک نموده باشد، چنانچه گواه تاریخ به این اذعان در کلام آنان بچشم می خورد).

پرسش یک یهودي از ابوبکر:

از قول انس بن مالک نقل نموده اند که (مضمون) پس از رحلت پیامبر یک فرد یهودي به نزد ابوبکر آمد و گفت سؤالهایی دارم و پاسخ آن سؤالات را نمی داند مگر پیامبر و یا کسی که وصی او باشد و ابوبکر گفت سوال کن گفت مرا آگاه کن از آنچیز که خدا ندارد و آن چیست که در آستان او نیست و آن چیست که خدا نمی شناسد ابوبکر گفت اي یهود این پرسشها از کسانی است که خود را به ظاهر، متدین نشان می دهند ولی در باطن دشمن آن هستند و آنگاه ابوبکر و اطرافیان او خواستند که آسیبی به یهودي بزنند ولی ابن عباس گفت اگر پاسخ او را دارید بگوئید وگرنه او را نزد علی ببرید تا پاسخ دهد زیرا به راستی من از رسول خدا شنیدم که اینگونه براي علی دعا کرد که (خدایا دل او را هدایت کن و زبان او را استوار بنما)، پس ابوبکر و همراهان نزد علی آمدند و اجازه خواستند و ابوبکر گفت اي ابوالحسن این یهودي پرسشهاي کسانی را به نزد من آورد که ظاهراً متدین هستند ولی در باطن دشمن آن هستند علی گفت اي یهودي چه می گویی گفت: سؤالات مرا پاسخ نمی دهد مگر پیامبر یا وصی او ….. پس آن حضرت پاسخ گفت، آنچه را که خدا نمی شناسد درستی سخن شماست که میگوئید عزیر پسر خداست ….. و آنچه در آستان او نیست ظلم به بندگان است و ….. آنچه که خدا ندارد شریک و همتا است…پس یهودي گفت لااله الااﷲ و محمد رسول اﷲ و تو وصی پیامبري، پس ابوبکر و سایر مسلمین به علی گفتند اي دورکننده رنجها)، (المجتنی تألیف ابن درید) …..، پس بخوانید و داوري کنید.

(مضمون) حافظ عاصمی از سلمان فارسی آورده است که گفت چون رسول خدا (ص) رحلت نمود مسیحیان به دور پادشاه روم جمع شده و گفتند اي پادشاه ما در کتاب انجیل بشارت ظهور پیامبري بعد از عیسی را دیده ایم و ما آمدن او را مواظبت کرده و از ویژگی هاي او آگاهی یافتیم… پس پادشاه روم یکصد نفر از (نمایندگان) مسیحیان را جمع نموده و عهد و پیمان از ایشان گرفت که حیله نکرده و چیزي را از او پنهان ننمایند گفت اکنون به سراغ این کسی بروید که پس از رحلت پیامبر آنان وصی او گردیده و از او سؤال کنید آنچه را که از پیامبران می پرسیدند و ….. و… نشانه هایی که با کمک آن پیامبران شناخته می شدند …..، اگر شما را آگاه کرد پس به پیامبر و به وصی او ایمان بیاورید و نتیجه را براي من بنویسید و اگر شما را آگاه نکرد بدانید او ….. (پیامبر نیست) پس آنان حرکت کرده به بیت المقدس رسیدند و رهبر یهودیان (راس الجالوت) نیز صد نفر با آنان همراه کرد ….. پس آنان به مدینه آمده ….. به ابوبکر گفتند ما سؤالاتی داریم ….. ابوبکر گفت سؤال کنید ….. پس راس الجالوت گفت من و تو در آستان خداوند چه هستیم، ابوبکر گفت تا این زمان چه نزد خود و چه نزد خدا از ایمان آورندگان به او بودم و پس از این نمی دانم چه می شود پس یهودي گفت وضعیت جایگاه خود در بهشت و جایگاه مرا در دوزخ به من نشان بده تا از جایگاه خود کناره گرفته و به جایگاه تو گرایش یابم، ابوبکر به جاي پاسخ نگاهی به معاذ و سپس نگاهی به ابن مسعود انداخت و راس الجالوت روي به یاران خود کرده به زبان مادري خود به آنان گفت این پیامبر نیست و سلمان می گوید پس مسلمانان به من نگریستند و من به ایشان گفتم اي مردم بدنبال آنکسی بفرستید که اگر مسند و جایگاهی براي او قرار دهید تا بر آن قرار گیرد در میان یهودیان با تورات آنها و در میان مسیحیان با انجیل آنان و با اهل زبور با زبور و در میان اهل قرآن با قرآن آنان داوري نماید وتمام ظاهر و یا باطن کتاب خدا را می داند و…، پس معاذ به سوي علی شتافت و او را خبر نموده و آن حضرت به مسجدرسول خدا آمد و نشست و ابن مسعود می گوید و ما مسلمانان که لباس خواري و مذلت بر تن داشتیم به محض آمدن علی بن ابی طالب خداوند به وسیله او این لباس مذلت و خواري را از تن ما بیرون آورد

(کلب گوید همیشه همین بود آیا در هر زمانکه اسلام و مسلمین همه به بن بست می رسیدند آیا این مولاي ما حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب فریادرس نبود و پاسخ سؤال را چرا از نعره هاي عمربن عبدود بر سر مسلمانان و دروازه هاي خیبر و مرحب و …..، و شجاعان بخاك افتاده سپاهیان کفر و شرك در بدر و حنین، احد و ….. سؤال نمی کنی که چگونه بدون وجود علی علیه السلام بر اسلام و مسلمین مسلط بودند و نیز در عرصه هاي علم و فقه و …..، که اگر آن حضرت نبود همه با تعبیر و تفسیرهاي شیطانی به کفر و شرك و راههاي منتهی به دوزخ جاوید سقوط می کردند و البته هر کسی که ناسپاس به این نعمت و آیت خدا شود البته دوزخ جاوید جایگاه اوست)،

پس علی فرمود هرچه می خواهی بپرس انشاءاﷲ تو را از پاسخ آن آگاهی خواهم داد سؤال کرد من و تو در آستان خداوند چه هستیم، حضرت فرمود از خود بگویم که من تاکنون در نزد خویش و در پیشگاه خدا از مؤمنین به او بودم و پس از این نمی دانم چه خواهد شد و از تو بگویم که تو تاکنون چه در دل من و چه در آستان خدا از غیر مؤمنین بوده اي و پس از این نمی دانم چه پیش خواهد آمد، راس الجالوت گفت وضعیت جایگاه خود را در بهشت و جایگاه مرا در دوزخ به من نشان بده تا از جایگاه خود کناره گرفته به سوي جایگاه تو بیایم و علی گفت اي یهودي من پاداش بهشت و کیفر دوزخ را ندیدم تا به تو نشان دهم ولی خداوند براي مؤمنین بهشت و براي غیر آنان دوزخ را مهیا نموده است و اگر تو در این تردید داري به حقیقت از گفتار رسول خدا سرپیچی نموده و در محدوده اسلام نیستی گفت خدایت رحمت کند راست گفتی و… تاپایان گزارش). (زین الفتی از حافظ عاصمی).

بیائید تا غلو و تندروي را بشناسیم:

این بود نمونه هایی از افکار و نظرات ابوبکر که ما بر آنها، با همه کمی این آثار دست یافتیم که تو را از جایگاه او در علم به کتاب خدا و سنت رسول او و احکام شریعت اسلام ما آگاه می سازد، بنابراین با توجه به این اوصاف آیا گزافه گویی وغلوگویی و تندروي نیست که بنویسند (….. هر کس بهره اي از علم دارد می داند دانش ابوبکر چندین برابر بیش از علی بوده است …..) و یا گزافه گویی نیست که بگویند (مشهور است که مردم قضاوت ها و نظرات و برداشت هایی را که از ابوبکر، عمر و عثمان و علی رسیده است را جمع آوري و دیده اند که درست ترین همه آنها که دانش دارنده آن را بهتر نشان میدهد، دستورهاي ابوبکر و سپس عمر و شماره کارهاي عمر که با سنت پیامبر مخالفت دارد از علی کمتر است ولی براي ابوبکر هیچ حکم آشکاري نمی توان یافت که با سنت پیامبر مخالفت نموده باشد) …..، آیا گزافه گویی و تندروي نیست که بگویند (نه ابوبکر و نه عمر و نه هیچ یک از صحابه پیامبر براي پرسش هیچ سؤالی به سراغ علی نمی آمدند، و حتی مشهوراست که علی علم خود را از ابوبکر گرفته و…)، آیا گزافه و تندروي نیست که کسانی همچون ابن حجر بگویند (به راستی که ابوبکر از بزرگترین کسانی است که اندیشه خود را براي دریافت دستور خدا بکار برده ….. و بی تردید از همه اصحاب داناتر است)، و آیا گزافه گویی و تندروي نیست که بگویند (به راستی که در بین اصحاب ابوبکر از همه داناتر و باهوشتر ….. است)، آیا گزافه و تندروي نیست که از زبان رسول خدا بگویند (….. خداوند هیچ در سینه من نریخت مگر آن را در سینه ابوبکر ریختم …..) و …..

شهادت و گواهی هاي پیامبر و یارانش:

(مضمون) کاش می دانستم که بر سر این گروه با این لافها و دروغ پردازي هاي آشکار که در راستاي راندن مردم عوام و ساده دلان به سوي لغزش و تیره روزي …..، صورت داده اند چه آمده است، و آیا این دروغ پردازي ها با شهادت و گواهی حضرت محمد صلی اﷲ علیه و آله یعنی بالاترین و پاك ترین فرستاده از میان رسولان خدا مخالف نیست؟ آیا این سخنان رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله نیست که به فاطمه می فرماید (….. آیا خشنود نیستی که من تو را به همسري کسی درآورم که از همه مسلمانان زودتر به اسلام گرویده و داناترین آنان است)، و یا فرمود (….. من تو را به همسري بهترین پیروان خود و داناترین آنان دادم)، و یا (به راستی علی در میان اصحاب من نخستین کسی است که اسلام آورد و دانش و علم او از همه بیشتر است)و یا (….. بعد از من داناترین امت علی است) و یا (من شهر علم هستم و علی باب آن) ….. (علی ظرف اسرار علم و دانش من است)، یا (علی دروازه علم من است)، یا (علی گنجینه دار و بکارگیرنده علم و دانش من است)، یا (علی ذخیره دانش من است)، یا (من خانه فرزانگی هستم و علی در آن است)، یا (من خانه دانش هستم و علی در آن)، یا (من ترازوي فرزانگی و علی زبانه آن است)، یا (استادترین و داناترین امت من در علم قضاوت علی است) و یا …..، و نیز با وجود گواهی کسانی چون: عایشه، عمر، معاویه، ابن عباس، ابن مسعود، عدي بن حاتم، سعیدبن مسیب، هشام بن عتبه، عبداﷲ بن جحل، عطاء و…..، که همگی بر عظمت و علو قدر و والایی بی بدیل و بی نظیر دانش و علم ایشان گواهی داده اند …..، (پس)، کجا میتوان به جز امیرالمؤمنین کسی دیگر را داناترین امت محمد به حساب آورد، و… دیدیم که چگونه همه اندیشمندان اتفاق نظر دارند که تنها علی بوده است که علم و دانش پیامبر پس از رحلت ایشان به او رسیده و در حدیثی که از آن حضرت رسیده است در این خصوص فرمود (….. به خدا سوگند من برادر و دوست و پسرعموي او هستم و دانش و علم او پس از درگذشت او به من رسیده پس کیست که به او سزاوارتر از من باشد …..) …..

و اگر بر این حقیقت که رسول خدا و علی در فضایل برابر و علی همتاي برادر پاك خود رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله است و دانش او بعد از رحلت آن حضرت به او رسید و او دروازه و پیمانه علم و صاحب جمیع علوم و دانشها و… آن حضرت است و در این چنین حالتی اگر ابوبکر را بر علی مقدم بدانی پس ابوبکر را از رسول خدا هم بالاتر می دانی و… و حال آنکه میزان و حد علم و قدر و اندازه دانش ابوبکر در فهم واژه هاي (اب) و (کلاله) و موضوع ارث نیا و مادر بزرگ و… معلوم شده است هرچند گمان ندارم که همه و یا اکثریت بزرگان امت، چنین گزافه گویی ها را در باب ابوبکر بپذیرند ولی با این وجود می بینیم کسانی هستند (به شرحی که گذشت) که ابوحنیفه را از پیامبر داناتر می دانند پس چگونه احتمال ندهیم مانند این افراد این گزافه و غلو و دروغ را بر ابوبکر نبندند …..، پس اي پیروان ابن حزم، ابن تیمیه، ابن کثیر، ابن قیم …..، در واقع گزافه گویی و غلو و تندروي که باید امت محمد از آن دوري نموده و آن را دشمن بدارند، در واقع این یاوه ها و این بیهوده گویی ها است که شما می گوئید نهآنچه شیعه می گوید.

شواهد و نشانه هاي از داناتر بودن ابوبکر و…:

ادعاي اینکه تنها او می دانسته که پیامبر هم می میرد:

نخستین نمونه از نمونه هاي علم خلیفه در نظر باقلانی از قدما و احمد زینی از متأخران، در موضوع آگاه نمودن مردم از رحلت رسول خدا و گفتگوي او با عمربن خطاب در قالب کلام خدا (….. که محمد نیست مگر رسول که قبل از او هم پیامبران از جهان رفته اند …..)، (مضمون) این دو نویسنده فراموش کرده اند که این رویداد تقریباً براي همه اصحاب امري روشن بوده و همه می دانستند که اولا رسول خدا مانند بقیه رسولان از جهان خواهد رفت و نیز گفتار و اخبار خارج از حد احصاء آن حضرت در پیش بینی رحلت خود، خصوصاً در آخرین حج (حج الوداع) که تقریباً همه امت اسلامی از موضوع رحلت آن حضرت بطور تلویحی آگاهی یافته بودند و به همین دلیل آن را (دیدار خداحافظی) یا (حجه الوداع) نامیدند و امّا در اینکه چرا عمر بن خطاب، خبر رحلت رسول خدا را نمی پذیرفت و مردم را از به زبان آوردن آن به شدت نهی می کرد، صرفاً به دلیل اعمال سیاست هوشمندانه او بود که فکر عامه مردم را از این پرسش که پس از رحلت رسول خدا جانشین پیامبر کیست منحرف نماید تا کار اخذ بیعت خلافت براي ابوبکر قطعیت یافته و به انجام برسد و در واقع کار یکسره شود و همچنین قبل از اینکه این خبر را ابابکر به عمر بدهد، عمر بن زائده یعنی همان صحابی بزرگ که رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله به هنگام خروج خود از شهر مدینه براي جنگ او را، سیزده بار جانشین خود قرار داده بود، این آیات را در مسجد پیامبر بر عمر و یاران و اصحاب پیامبر خواند ولی عمر از این گفتار و از بازگو کردن آن روي گردانید و بعضی از بزرگان این دار ودسته براي اینکه کسی او را براي این عمل او جاهل و نادان نداند گفته اند که شدت اندوه باعث این عکس العمل عمر بن الخطاب شده و …..، ولی سخن همان بود که عرض شد.

اینکه پاسخ وي با پیامبر یکسان بوده:

ابن حجر نمونه هاي دیگري از دانش این جانشین پیامبر را آورده و آنها را دست آویزي قرار داده است تا او را بی چون و چرا از همه اصحاب پیامبر داناتر معرفی نماید از جمله گزارشی که بخاري در صحیح در خصوص صلح حدیبیه از قول عمربن خطاب آورده است که گفت (مضمون) (به نزد رسول خدا رفتم پرسیدم ….. مگر تو به ما نگفتی که ما به خانه خدا رفته و دورآن طواف خواهیم کرد پاسخ داد آري ولی آیا گفته بودم که همین امسال می روم گفتم نه گفت پس در آینده به سوي آن رفته و طواف خواهی کرد و عمر می گوید آنوقت به سوي ابوبکر رفتم و گفتم ….. مگر پیامبر نمی گفت که به خانه خدا رفته و دور آن طواف می کنیم گفت آري ولی آیا گفت امسال می رویم گفتم نه گفت پس در آینده به سوي آن رفته و طواف می کنی)، آري و این بالاترین حدي است که به اتکاء آن، فضیلتی را براي ابوبکر ذکر کرده اند، آیا به نظر شما این فضیلت است، بدیهی است اگر عمر این سؤال را از هر یک از دیگر اصحاب هم می نمود قطعاً همین پاسخ را می شنید زیرا اساساً بستر سؤال به نحوي است که جز آن جوابی ندارد. ….. آري پس ابن حجر هر چه خواهد در مدح این فضیلت واهی بگوید، ولی دیده گان پژوهشگران او را می بیند و خداوند هم به دنبال او از اعمال کارهایش را حساب کشی و او را مؤاخذه و عمل او رامحاسبه خواهد کرد.

و اینکه تنها او می دانسته که پیامبر را کجا باید به خاك سپرد:

از نشانه هاي بارزي که ابن حجر بی چون و چرا بر داناتر بودن این خلیفه در برابر اصحاب او عنوان می نماید موضوع گزارشی است که بدون هیچ سلسله اسناد صحیح از قول عایشه نقل نموده اند که گفت (….. اصحاب گفتند رسول خدا را در کجا به خاك بسپاریم… ابوبکر گفت از رسول خدا شنیدم گفت هیچ پیامبري جان نمی سپارد مگر در زیر همان محلی که در آن ازدنیا رفته است به خاك سپرده می شود)، (و نیز باز اصحاب سؤال کردند ….. و ابوبکر گفت از رسول خدا شنیدم که گفت ما انبیاء ارث براي بازماندگان نمی گذاریم و آنچه از ما باقی می ماند باید (به مستمندان) صدقه داده شود) …..،

از این نقل که اسناد آن قابل اعتنا نبوده و آن را از عایشه نقل نموده اند دو قول از ابوبکر آمده است که فقط او آنها را از پیامبر شنیده بود وکسی دیگر خبر نداشت و این را براي او فضیلت اعلام نموده اند و آنرا مستند این قرار دادند که از همه داناتر است و حال آنکه در اطراف او کسانی بوده اند که هزاران حدیث از رسول خدا نقل نموده اند ولی این اقوال دلیل بر علم آنها نشده ولی دست تعصب و غلو می گوید کسی که دو حدیث نقل نموده از همه عالم تر و داناتر است آیا فراموش شد که میزان علم ودانش او در عدم آگاهی در معنی واژه هاي (ابا) و (کلاله) و (ارث پدربزرگ) و… چه اندازه بوده و آیا مگر او نبوده است که احکام آئین سنت پیامبر را از افرادي معلوم الحال مانند مغیر بن شعبه و محمد بن مسلمه و عبدالرحمن بن سهیل ….. فرا میگرفت و

(کلب گوید و یا فراموش کرده که چگونه به دلیل عدم آگاهی، اعمال برشمرده شده او که کاملاً بر ضد کتاب خدا و مخالف سنت رسول خدا انجام و چگونه بدعت هاي او مانند تائید جنایات خالد و …..، اینگونه براي حاکمان بعدي او الگو قرار گرفت تا در کربلا ذوالقربی رسول خدا و خاندان او را قتل عام کردند و …..، انا ﷲ و انا الیه راجعون)،

 و امّا در بیان محل قبر

(کلب گوید از اوصاف محل قبر که خلیفه بیان نموده است نکته اي است و آن اینکه پس از رحلت رسول خدا علی علیه السلام و خاندان او مشغول عزاداري و غسل و تدفین رسول خدا بودند و این دوستان در سقیفه مشغول رتق و فتق امور بودند و ظاهراً این سخن پس از دفن رسول خدا و تعیین موضوع خلافت و …..، و فارغ شدن از تمامی دغدغه ها به عنوان آخرین دستور کار جلسه سقیفه، مطرح شده و به نظر می رسد این موضوعی بوده که اساساً قابلیت طرح نداشته زیرا پس از زمان دفن رسول خدا مطرح شده و نکته دیگر اینکه این سخن مربوط به کسانی است که جمع شده اند براي دفن (قبل از غسل و کفن نمودن) و… حال آنکه او و راویان، دراین زمان هیچ دغدغه و نگرانی جز بحث و مجادله براي حکومت و جانشینی در خلافت نداشته و این پیکر پاك و مطهررسول خدا بود که بر زمین و در جمع خاندان او غریب و تنها قرار داشت و این در حالی بود که مصیبت رحلت آن حضرت به عنوان بالاترین مصیبت امت، از اذهان آنها کاملاً خارج شده بود…)،

که ابن حجر انحصاراً نقل آن رابه خلیفه نسبت می دهد که این مقوله نیز ابداً مقرون به صحت نیست زیرا رسول خدا در نقلهاي بسیاري از محل وفات و آرامگاه خود سخن فرموده ازجمله: (در میان آرامگاه و منبر من باغی از باغهاي بهشت است)، (….. میان سرا و منبر من باغی از باغهاي بهشت است…) و یا(میان خانه تا منبر من باغی از باغهاي بهشت است)… و یا (میان منبر تا خانه عایشه باغی از باغهاي بهشت است)، و یا (….. هرکس شاد می شود که در باغی از باغهاي بهشت نماز بخواند در میان منبر و آرامگاه من نماز بگزارد…) و …..، که حدیث اوّل را بخاري، احمد، عبدالرزاق و ابن عساکر و… از طریق جابر و سعد بن ابی وقاص و عبداﷲ بن عمر و… نقل نموده اند و حدیث دوم را نیز بخاري و مسلم، ترمذي، احمد، دارقطنی و… و حدیث سوم را نیز احمد، شاشی، سعیدبن منصور و… و حدیث چهارم را نیز از ابوسعید خدري و… و حدیث پنجم را نیز دیلمی از عبیداﷲ بن لبید و…، …..، ابن ابی الحدید در شرح خود مینویسد (….. چگونه در محل به خاك سپاري آن حضرت سخنان مختلف نقل نموده اند و حال آنکه آن حضرت خود به ایشان فرموده بود: (مرا بر بسترم در همین جاي خانه ام کنار آرامگاهی هم (یعنی جایی که از دنیا خواهم رفت) بگذارید)، و این سخن بطور آشکار می رساند که آن حضرت باید در همان خانه اي مدفون گردد که آنها را در آن جمع نموده بود یعنی خانه عایشه،) ….. ابن حجر فکر می کند که اصحاب پیامبر پس از اینهمه سخنان جایگاه دفن رسول خدا را نمی دانستند و یا اگر اساساً آنچه او نقل کرده صحیح می بود می بایست رسول خدا آن را به وصی خود یعنی به کسی بگوید که خود به او سفارش و وصیّت نموده که پس از مرگ او را چگونه بشوید و به خاك بسپارد یعنی علی بن ابی طالب، یعنی همان کسی که کفن نمودن و شستن و تدفین او را به عهده گرفت، یعنی برادر و وصی او علی بن ابی طالب (زیرا که می داند تنها او است که هیچگاه او را تنها نگذاشته و هیچگاه او را در این گونه احوالات رها نمی کند او) و بپا خواهد خاست و نیمه شب (در حالیکه دیگرن مست از باده ریاست شده اند) و جز خانواده او کسی حضور ندارد (در نهایت غربت) او را کفن نموده و در خاك پنهان می نماید (اناﷲواناالیه راجعون) و البته ابن حجر فراموش نموده است که چگونه این روایت عایشه با روایت دیگر او که ابویعلی از او نقل می نماید کاملاً تضاد دارد که عایشه گفت: (….. در اینکه آرامگاه او کجا باشد سخنان گوناگونی به میان آمد تا آنکه علی گفت: به راستی که خداوند همان محلی را که پیامبرش در آن جان سپرده است، از همه جاي دیگر بیشتر دوست دارد)(الخصایص الکبري)، ….. و نیز روایت دیگر که گفت: (ما از به خاکسپاري رسول خدا آگاه نشدیم مگر آن زمان که در دل شب، آواز بیل ها را شنیدیم که براي هموار کردن آرامگاه او بکار می رفت…)، …..

(کلب گوید اي ابن حجر بدبخت تو چه می دانستی که یاوه هاي تو را پهلوان تحقیق و بررسی یعنی حضرت علامه بهم می ریزد و تو را در بین کسانی که براي تو اندك علمی قائل بودند اینگونه رسوا می نماید، و راستی را بر امت محمد (ص) آشکار می نماید، درود و رحمت و رضوان خدا بر حضرت علامه و همه دوستداران حق و حقیقت نثار باد و خداوند علی اعلی ما را از شفاعت او بهره مند فرماید آمین،آمین، آمین یا رب العالمین).

تنها او می دانسته که پیامبران ارث نمی گذارند:

برویم سراغ گزارشی که ابوبکر و تنها او، درباره ارث به جا مانده از پیامبر نقل نموده که ابن حجر در کتاب خود اول می گوید: (او تنها کسی است که آن را نقل نموده) و سپس در صفحاتی بعد آن را پس گرفته و می گوید (….. او اولین کسی است که آن را بیان کرد) یعنی بقیه نیز آن را بیان نموده اند …..، (مضمون) سؤالی که پیش می آید اگر رسول خدا این سخن را گفت چرا این سخن را به خانواده و ذینفع موضوع اعلام نکرد

(کلب گوید و با این رسوایی که چنین موضوع مهمی را یکی بیرون از خانواده آن حضرت به خاندان او اعلام نماید آنهم پس از درگیري فیزیکی و …..، و نیز کسی هم مدعی نشودکه در حضور آنان این موضوع به خانواده او یعنی ذوالقربی که رعایت حق آنان واجب است اطلاع داده شده است)

و…، تاخانواده او براي احقاق حقوق خود از چنگ دیگران به کشمکش بر نخیزند و حال آنکه در کتاب خدا و سنت رسول او احکام ارث وارثان، از ماترك آمده و کسی در آن مستثنی نشده است

(کلب گوید و همچنین با توجه به تعیین شاخص یعنی کتاب خدا براي تشخیص روایات صحیح از روایات جعلی ملاحظه می شود که این روایات با آیات کتاب خدا سازگاري ندارد و ورث سلیمان داوود …..، الی آخر پس این امر قطعیت می یابد که خلیفه به نظر خود براي اصلاح امر خلافت صلاح را بر آن دیده که روایتی بگوید و دست آل محمد را از مال دنیا تهی نماید تا خطري براي خلافت او و تقویتی براي صاحب حق یعنی علی علیه السلام نباشد و الاّ می بایست این حدیث را به تمامی ماترك پیامبر تسري داده و شمشیر و عبا و وسایل شخصی رسول خدا را نیز حراج زده و به مستمندان می دادند ولی آنان فقط به فدك بسنده کردند چرا پاسخ معلوم است به همان دلیلی که عرض شد)

پس چرا رسول خدا آن را به همه از جمله خاندان خود نگفت که این گفتگوها درنگیرد و کینه توزي به همراه نیاید و جگرگوشه او با دلی پر از خشم و نفرت از اصحاب پدر خود جان نسپارد …..و اینها انگیزه دشمنی نشود ….. آیا آن حضرت نمی دانست ….. اگر چنین نکند چه آشوب ها به راه می افتد و امیرالمؤمنین و حضرت صدیقه طاهره که خوراك خود و خانواده را بر مسکین و یتیم و اسیر بذل می کنند به خلاف سنت رسول خدا براي گرفتن کالاي بدون ارزش دنیایی اقدام می کنند و….

داستان فدك:

چرا باید لاف زنی ابوبکر را در زمینه اي پذیرفت که هم با کتاب خدا و هم با سنت رسول خدا تطبیق ندارد ….. و چرا آنها ازآن دو پاك و مطهر این قول رسول خدا را نپذیرفتند که فرمود: (فدك بخششی است از رسول خدا به ما)

(کلب گوید پس به اصطلاح بحث مطروحه خلیفه اول، به لحاظ شکلی دچار ایراد بود زیرا فدك ماترك رسول خدا نبود که احکام ارث بر آن جاري شود چه بر معیار آنچه در قرآن است و یا آنچه ابوبکر ساخته است و نیز موضوع حدیث ایراد ماهیتی هم داشت و آن ضدیت و مخالفت مفهوم حدیث با آیات قرآن بود که دلالت بر بی اعتباري آن حدیث و کوبیدن آن به دیوار وفق کلام رسول خدا را داشت، البته ابوبکر با احتجاج حضرت صدیقه طاهره مجاب شد و قباله فدك را برگردانید ولی عمر بن الخطاب ظاهراً این واگذاري را به زعم خود برخلاف مصلحت اسلام دانسته و به جاي خدا تصمیم گیري نموده و قباله را با آن وضع که می دانید از ذوالقربی رسول خدا پس گرفت انا ﷲ و انا الیه راجعون …..، و همچنین الزام نمود حضرت زهرا را براي آوردن شاهد براي اثبات مالکیت و حال آنکه خلیفه صلاحیت این دادرسی را نداشت، زیرا فدك در تصرف فاطمه بود و کارگزاران او سالها در آن کار می کردند و این در واقع اماره مالکیت آن حضرت بود پس اگر خلیفه مدعی بود می بایست اقامه بینه نماید نه اینکه از منکر دلیل بخواهد همانگونه که خود آن حضرت استدلال فرمود…..)

و دیگر اینکه آن بانوي صدیق و مطهر از اعمال زشت و ظالمانه آنها به خشم آمد مگر نه اینکه از زبان پدر بزرگوارش نقل شد که (خدا به غضب فاطمه غضب می کند و به رضایت او رضا می دهد…)، آیا فراموش کرده اند خداوند در آیات کتاب خود آنچه را که درباره رسول خدا فرموده است (که از روي هوي و هوس سخن نمی گوید و گفتار او وحی خداونداست) و…، و ما البته ساحت مقدس و مطهر صدیقه طاهره فاطمه زهرا را که خداوند در آیات کتاب خود گواه پاکی و طهارت او داده و اینکه او بقیه اهل کساء است (آیات تطهیر و…) را از این بدنامی بدور می دانیم …..،

و فقط فرض بعدي می ماند که آن حضرت، گوینده حدیث را راستگو ندانسته و یا زمینه گزارش را تباه شده می شمرده و من حیث المجموع آن حکم راحکم مغایر با کتاب خدا و سنت رسول او دانسته است و… کار بجایی برسد که روسري بر سر انداخته و چادر بر خود پیچیده و در میان گروهی از پرستاران و زنان خویشاوند چنان راه بیافتد که از طریقه راه رفتن او همه را به یاد رسول خدا انداخته و دراین وضعیت بر ابوبکر در مسجد وارد شود و در بین جمع مهاجر و انصار و در مسجد پرده اي براي او نصب نمایند و او ابتداء چنان ناله اي سر دهد که از آن، مردم را به گریه درآورده و انجمن آنان بلرزد و پس از آن که کمی صبر نمود تا گریه و ناله آنان آرام شود، سخنانی فرمود که بخشی از آن ها این است (….. آن حضرت پس از حمد و ثنا و درود بر رسول خدا …..فرمود: آیا شما تصور می کنید که پس از مرگ رسول خدا آنچه از او باقی ماند به ما نمی رسد، آیا روش اعراب دوره جاهلیت و قبل از اسلام را جستجو می کنید، پس فرمان چه کسی بهتر از فرمان خداوند، براي آنان که به او ایمان دارند؟ اي پسر ابی قحافه، تو آنچه را که پس از مرگ پدرت بماند ارث می بري ولی من ارث نمی برم؟ به راستی که تو دین و آئینی ساختگی و جعلی و ترسناك آورده اي، بیا این تو و این شتر (خلافت) که افسار بسته و پالان نهاده آماده است بگیر و ببر تاروز قیامت به دیدار تو آید که آن روز بهترین موقع خواهد بود که خداوند داوري کند و محمد راهبري نموده و وحشت قیامت تو را بترساند، زیرا چون قیامت و محشر برپا شود، دروغ پردازان و بیهوده گویان زیانکار خواهند بود، سپس روي به قبر رسول خدا نموده و گفت: اي پدر یا رسول اﷲ پس از رحلت تو وقایع سخت و مجادله ها ناراحت کننده واقع شد که اگر توزنده بودي این رویدادهاي ترسناك وقوع نمی یافت و ما با از دست دادن تو مانند زمینی هستیم که از نعمت باران بی بهره شده است و اینگونه بعد از تو خاندانت به پریشانی افتاده اند پس به آنها نظر کن و… اي پدر کاش ما بعد از تو ….. با مرگ روبرو می شدیم و از این جهان می رفتیم و…)، و عدم توجه به خواسته هاي حق آن مظلومه، در واقع انگیزه اي بود که آن حضرت بر آنها غضبناك باشد و تا آخرین لحظات زندگی، پس از هر نماز بر آنها نفرین و لعنت می نمود تا آن زمان که مظلومانه در زیر خاك آرمید و به دیدار پدربراي دادخواهی رفت، ….. (انا ﷲ و انا الیه راجعون).

این آیات قرآن می رساند که پیامبران ارث می گذارند:

سوره نمل آیه 16 (….. و سلیمان از داوود ارث برد…) و این هم سوره مریم که زکریاي نبی در آیه 5 و 6 از خدا می خواهد:

(….. بار خدایا مرا از نزد خود فرزند و جانشینی شایسته عطا فرما تا از من و دودمان من ارث برد…) …..، همه می دانند که منظور از ارث ماترك متوفی است ولی حالا بیائیم این فراز از آیه کتاب خدا را آنچنان که این دار و دسته تعبیر نموده اند بررسی نمائیم، در این بررسی معلوم می شود که این برداشت با اصل و ظاهر آیات سازگار نیست زیرا مقام نبوت و علم ودانش چیزي نیست که به عنوان ماترك بماند تا به ارث برسد

(کلب و یا نمی توان آن را بصورت مشارع بین ورثه تقسیم کرد و آئین نحوه تقسیم ارث مابین ورثه نیز در آن بصورت (هشت یک و چهار یک و یک و نصف و…،) کاملاً مسخره و نامفهوم است و ارث امور مالی تا قیامت می تواند اصالت داشته و باقی بماند و اختیار آن در واگذاري به غیر یا هبه به هر کس در اختیار وارثان است و بر اساس قانون شریعت به ظالم و غیر ظالم می رسد ولی عهد نبوت و میراث آن به ظالمان نمی رسد و لاینال عهد الظالمین)

و… در واقع رسالت وابسته به اراده خداوند است (و انتصابی بوده)، و از روز ازل این سرنوشت براي آنان گزیده شده و اوست که می داند رسالت خود را در چه کسی قرار دهد و در گزینش او نه دودمان و نه خواهش دیگران تأثیري در آن ندارد و… علم و دانش نیز اکتسابی بوده و با زمینه و تلاش در راه آن براي شخص فراهم خواهد شد و از طرفی درخواست زکریا علیه السلام نیز چنانچه از ظاهر و باطن آیه معلوم می شود براي آن بوده که ماترك او در دست مردانی که خویشاوند پدري او هستند (عموزادگان و…) قرار نگیرد، و در واقع این خواسته تنها بر موضوع دارایی و ماترك مالی و مادي منطبق است وگرنه با چنان درخواستی نمی توانست که مردان خویشاوند پدري خود را از رسالت و علم رسالت برخوردار نماید

(کلب گوید به عبارتی این ارث غیرمالی به ظالمین نمی رسد ولی این ارث مالی به ظالم و یا غیرظالم می رسد و ارتباطی به انتصاب الهی ندارد و طبق دستورالعمل کتاب خدا صورت می پذیرد)

و به این دلایل …..، …..، …..، این قول قابل پذیرش نیست و همچنین اگر ابوبکر این حدیث خود را راست و درست می دانست پس چرا با برگردانیدن آن به فاطمه آن را بی مقدار نمود چنانچه آمده است (….. نامه اي براي فاطمه صدیقه نوشت تا فدك را به او بازگردانند تا اینکه عمربن خطاب سر رسید و پرسید این چیست گفت نامه اي است که نوشتم تا فاطمه ارث پدر خود را بگیرد پس عمر گفت هزینه جنگ با اعراب را از کجا می آوري مگر نمی بینی به جنگ با تو قیام نموده اند، پس عمر نامه (قباله فدك) را گرفته و پاره کرد(السیره الحلبیه …..))

و اگر کسانی که بعد از او آمدند این حدیث او را قبول داشتند چرا اقداماتی بر خلاف او و برداشت هایی غیر از آنچه او داشت ارائه کردند از جمله:

1- چون عمربن خطاب به جانشینی ابوبکر نشست فدك را به وارثان رسول خدا برگردانید تا آنکه علی بن ابی طالب و عباس بن عبدالمطلب بر سر آن کشمکش کردند و علی گفت که این مال را رسول خدا در زمان زنده بودن خود به فاطمه بخشیده وعباس می گفت نه ارث رسول خدا بوده و پس از درگذشت او به من می رسد ….. داوري را نزد عمر بردند او از داوري خودداري کرد و گفت خود بهتر می دانید چکار کنید …..، (صحیح بخاري، صحیح مسلم، الاموال ابوعبید، سنن بیهقی، ابنکثیر، …..)

براي دشنام گویی به علی، عموي پیامبر را دشنام گو معرفی کرده اند:

1.ما در خصوص رسوایی هایی که در گزارشهاي مربوط به این موضوع یافته ایم، به بحث نمی پردازیم وگرنه آنچه از کشمکش آنان بیان شده از اساس باطل است چه رسد به این گزارش سراسر یاوه مسلم در صحیح که آورده که عباس به عمرگفت …..، (اي امیرالمؤمنین میان من و این دروغگوي بزه پیشه و نیرنگ باز و نادرست کار داوري کن…) ….. آیا می توان پذیرفت که عباس از امیرالمؤمنین علی علیه السلام با این گونه واژه ها یاد نماید، آیا آیه تطهیر در برابر او نبوده است، آیا آیات ارجمند دیگري که درباره علی نازل شده بود در برابر او نبوده است ….. آیا این کلام رسول خدا را نشنیده بود که فرمود: (هر کس علی را دشنام دهد البته مرا دشنام داده و هر کس مرا دشنام دهد به راستی که خدا را دشنام داده و هر کس خدا را دشنام دهد، خداوند در روز حساب، آن بدبخت را با صورت و دو سوراخ بینی اش در آتش ابدي دوزخ می اندازد)…

و البته ما عباس رااز این دروغ پردازي ها که باو نسبت داده اند کاملاً مبرا می دانیم و می دانیم که این دارودسته کینه توز براي اینکه به سرور ما امیرالمؤمنین علی جسارت نمایند این گزارش را جعل نموده و آن را به عباس عموي پیامبر نسبت داده اند، تا در واقع کینه خود را به زبان او آشکار کنند…،

(کلب گوید خوب دقت کن اگر عباس این سخنان را گفت در واقع این دشنام ها و ناسزاهارا به ابوبکر خلیفه اول نثار کرده زیرا او بود که براساس روایت خود، موضوع ارث را منتفی می دانست و از طرفی دیگر اگر این ادعاي دروغ بودن آن روایت ابوبکر و مطرح بودن موضوع ارث رسول خدا موضوع قبول شده اي بود آیا مگر عباس تنها وارث بلامنازع رسول خدا بود که چنین عربده کشی نماید و اگر نبوده چرا بقیه وراث براي گرفتن حقوق خود اقدام نکردند و فقط عباس با فحاشی و ناسزا براي آن اقدام کرد و …..، پس این روایت به لحاظ شکلی و ماهیتی مردود است و از طرفی دیگر اگر این ادعا حقیقت داشت نسلهاي آنان می بایستی همچنان بر سر آن منازعه می کردند و ….. یعنی تا این زمان و از طرفی هر کس مدعی فدك باشد باید بداند که اول دشمن او حضرت زهرا است که مدعی فدك بود همان کسی که ابوبکر د رمقابل احتجاج او تسلیم شد و البته خلیفه دوم هم تلویحاً ادعاي حضرت زهرا را حق می دانست منتهاي مراتب مدعی بود بایداز حضرت زهرا فدك را گرفت و خرج سپاه اسلام کرد).

2.در زمان عثمان (به دستور خلیفه)، مروان بن حکم فدك را جزء اموال خود قرار داد (سنن بیهقی) در زمان معاویه این فدك سه قسمت شد بین (مروان بن حکم، عمروبن عثمان بن عفان، یزید بن معاویه) و …..، مروان بن حکم همه فدك را به عبدالعزیز پسر خود و او آن را به پسرش عمر بن عبدالعزیز داد.

3.پس عمربن عبدالعزیز کل فدك را ….. یکجا به اولاد فاطمه برگردانید،

4.پس تا زمانی که عمر بن عبدالعزیز خلافت داشت فدك در دست اولاد زهرا بود تا آنکه یزید بن عبدالملک بر سر کارآمد و دوباره از اولاد فاطمه پس گرفت و فدك به دست مروانیان افتاد

5.و چون ابوالعباس سفاح به حکومت رسید باز فدك را به اولاد زهرا برگردانید

6.و ابوجعفر منصور دوباره آن را از اولاد زهرا پس گرفت

7.سپس مهدي پسر منصور آن را دوباره به اولاد فاطمه داد

8.باز موسی پسر مهدي و برادرش آن را از فاطمیان گرفته تا زمان مأمون

9.مأمون آن را دوباره در سال 210 هجري به فاطمیان برگردانید و در این زمینه نامه اي به نماینده خود در مدینه نوشت که (مضمون ….. البته رسول خدا علیه السلام فدك را به فاطمه دختر خود داد و آن را از راه نیکوکاري براي هزینه هاي او بازگذاشت و این نیز رویدادي واضح و آشکار بود که در آن هیچگونه شک و تردیدي در میان خاندان رسول خدا صلی اﷲعلیه وآله نبوده و زهرا همیشه فدك را متعلق به خود می دانست و در این زمینه او سزاوارترین کسی است که بایست سخن اورا باور نمود و تصدیق کرد …..)

10.و چون المتوکل علی اﷲ به حکومت رسید دوباره آن را پس گرفت …

پس ملاحظه می گردد که حدیث ابوبکر با کتاب خدا و سنت او مغایرت دارد و نیز با هیچ یک از زمینه هاي بالا نیز نمیسازد پس چگونه ابن حجر آن را از نشانه هاي دانایی او می داند،

دست به دامن دروغ ها:

و بسیار شگفت از کلام ابن حجر باید داشت که در صواعق می نویسد: (این حدیثی که از پیامبر در فضایل علی که می گوید من شهر علم هستم و علی دروازه آن، نمی تواند مستند آن شود که او از ابوبکر داناتر است زیرا ما پاسخ می دهیم که این حدیث نکوهیده است و اگر هم نیکو باشد ابوبکر محراب آن شهر خواهد بود و نیز گاهی مردم در پی کسی می روند که داناتر نیست ولی بهتر می تواند به مردم درس بدهد و در ضمن با حدیث الفردوس که از قول رسول خدا می نویسد (من شهر علم هستم و ابوبکر زیربنا او و عمر دیوارهایش و عثمان آسمان آن و علی درش) و این نشان می دهد که زیربنا و دیوار وآسمان از در بالاتر است …..،

امّا در خصوص دست آویز اول ابن حجر، به طور مشروح بیان شد که حدیث (من شهر علم و علی دروازه آن) را حافظان و دانشمندان حدیث و…، همه صحیح و نیکو شمرده و عده اي هم با صراحت و با ذکر دلایل متقن گفتار امثال این یاوه گویان را نفی کرده اند ….. و امّا در موضوع دست آویز دوم ابن حجر یعنی در خصوص گزارش الفردوس، لازم به این حجر متعصب متذکر شد که در امت اسلام دو نفر را هم نمی توان یافت که چه در مورد بی ارزشی و چه در مورد بی اساسی آن شک کنند زیرا این حدیث بدون هیچ شک و تردید مردود همه حافظان است و…، و جالب اینکه خود او نیز از کسانی است که این حدیث را کاملاً بی ارزش و بی اساس می داند و آنرا در کتاب الفتاوي الحدیثه خود آورده و می نویسد (این حدیث بی پایه است و فراز دیگر آن که می گوید معاویه کوبه آن است، نیز پایه اي ندارد…)، با وجود تمامی این موارد، تعصب بی جا و یکدندگی و لجاجت او موجب شد که قضاوت خود را در آنجا فراموش کند و بر خلاف حقیقت بگوید ابوبکر داناتر است و نیز عجلونی در کشف الخفا آورده که دیلمی درالفردوس حدیثی بی سلسله از ابن مسعود نقل نموده که پیامبر گفت من شهر علم و ابوبکر زیربنیاد و عمر دیوار و عثمان آسمان و سرپوش آن و علی در آن و نیز بدون آوردن سلسله راویان از انس نقل می کند که ….. معاویه کوبه آن ….. و میگوید تمامی این احادیث بی پایه و اساس و بیشتر فرازهاي آن زشت و ناپسند است و نیز سید محمد درویش الحوت در اسنی در خصوص این حدیث می گوید، …..، ذکر چنین احادیثی در کتاب هاي دانشمندان شایسته نیست مخصوصاً از ابن حجر …..و از مثل او زشت است نقل چنین احادیث …..، و…،

آري و تو نظر کن بر حال آن بیچاره اي که این یاوه هاي مضحک و خنده دار را به هم بافته و شهر دانش را مانند شهرهایی که در بیرون وجود دارند فرض کرده و فکر نمی کند که رسول خداتشبیه بکار برده و منظور آن حضرت این است همانطور که تنها راه براي گام نهادن به شهر عبور از دروازه آن است، آگاه باشید یگانه وسیله براي بهره گیري از دانش رسول خدا بهره برداري و اخذ و گرفتن آن از جانشین وي یعنی سرور ما …..

…. و…ولی در نهایت رسوا شدند بطور مثال چون نتوانستند حدیث (الحسن و الحسین سیدي شباب اهل الجنه) را انکار کنند حدیث برابر جعل نموده و گفتند (عمر و ابوبکر هم پیران اهل بهشت) هستند و فراموش کردند که در بهشت افراد پیر و فرتوت ومعیوب و ضایع …..، وجود ندارند که این دو یعنی عمر و ابابکر سید آنان باشند و… الی آخر) …..،

دلیري ابوبکر:

ما از این خلیفه نمونه اي از شجاعت در قبل از اسلام او در دست نداریم که گواه دلیري او باشد و همچنین در همه جنگهایی که او با پیامبر هم شرکت نمود نیز باز نشانی از دلیري او مشاهده نمی شود و… جز اینکه او نیز مانند دوست خود عمر در بعضی از جنگها مانند واقعه خیبر از روبرو شدن با قهرمان یهود یعنی مرحب و جنگ با او فرار نموده اند که این واقعه مشهور یعنی شکست او و همراهانش و سپس شکست عمر و همراهانش ….. را همه بزرگان حدیث نقل نموده اند (از جمله طبرانی، بزار، قاضی ایجی، قاضی بیضاوي و…) و این سخن رسول خدا که فردا پرچم جنگ را به کسی خواهم داد که خدا و رسول را دوست می دارد و خدا و رسول هم او را دوست می دارند و خدا به دست او ما را به پیروزي می رساند و فرار کننده هم نیست…..

(کلب گوید که در واقع این گفتار رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله به منزله شهادت آن حضرت بر علیه آنان و براي مولانا المظلوم علی علیه السلام در این رابطه است) و ابن ابی الحدید در قصیده خود می گوید… (….. هرچه را فراموش کنم آن دونفر را که پیش از او بودند فراموش نمی کنم که چگونه گریخته و فرار کردند با آنکه می دانستند فرار گناه است و پرچم اسلام به خواري افتاده بود و… جوانی از پیروان موسی (یهودیان- مرحب) ….. آن دو را اینگونه فراري داد… و تو نمی دانی آیا آن دو بودند که اینگونه می دویدند یا دو شترمرغ بودند که به این صورت فرار می کردند ….. آیا آنان یعنی عمر و ابابکربا آن ترس و ناتوانی که ابراز کردند از گروه مردان بودند یا زنان ناخن رنگ کرده و صورت آرایش کرده ….. آري من شما را معذور می دارم زیرا که از مرگ همه فرار می کنند …..) و نیز داستان ترس خلیفه از کشتن ذوالثدیه که بدون سلاح مشغول نماز بود …..، هم از امر پیامبر تخلف کرد و…، ….

دروغ بستن به علی در اینکه او گواهی داد دلیرترین مردم ابوبکر است:

ابن حزم و همفکران او ابوبکر را از همه دلیرتر دانسته و در این خصوص حدیثی هم به امیرالمؤمنین بسته اند (مضمون): که ازاو سؤال کردند از تو دلیرتر کیست گفت از من دلیرتر ابوبکر است که در روز بدر پیامبر را در هودجی قرار دادیم و هیچکس جرئت نکرد از پیامبر محافظت کند مگر ابوبکر …..، آري و این یاوه گویان حدیثی را نقل کردند، بدون آنکه سلسله اسناد آنرا بیاورند تا حافظان حدیث جاعل آن را بشناسند و همین مقدار کفایت می نماید که بگوئیم، حافظ هیثمی بدون سند آن را نقل نموده و گفته است این حدیث ضعیف و در سند آنیک ناشناس وجود دارد و از طرفی حدیث صحیح از ابن اسحاق نیز آن را نفی می کند که گفت: (رسول خدا در روز بدر در هودج بود و سعد بن معاذ با شمشیر برهنه با گروهی از انصار از رسول خدا پاسداري می کردند …..) و از طرفی دیگر نگهبانی از رسول خدا در همه اوقات و نیز در جنگها ویژه ابوبکر نبود ….. بطور مثال در شب بدر با سعد بن معاذ، در روز آن به گفته حلبی با ابوبکر، در روز احد با محمد بن مسلمه، در روز خندق با زبیر بن عوام، در روز حدیبیه با مغیره بن شعبه، در شب حدیبیه با ابوایوب انصاري و… و لازم به ذکر است این شیوه نگهبانی و پاسداري از رسول خدا با کلیه اصحاب بود تا اینکه این آیه در غدیر خم در حجه الوداع بر رسول خدا نازل گردید که (و اﷲ یعصمک من الناس) که پس از آن به امر پیامبر، وظیفه نگهبانی از رسول خدا به کنار رفت …..، و اگر آن دروغ که به علی بسته اند که ابوبکر دلیرتر بود صحت داشت چرا در روز بدر، خداوند در آیات خود علی و حمزه و عبیده را با نزول (هذان خصمان اختصموا …..) مدح کرد و نیز اگر این فکر درست بود چرا خدا آیه (من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهد اﷲ علیه …..) را در حق علی و حمزه و عبیده نازل فرمود و یا چرا این آیه را فقط در مدح و ثنا علی علیه السلام نازل فرمود که (هو الذي ایدك بنصره و بالمؤمنین …..)

و یا چرا علی علیه السلام در این آیه به مدح خداوند مخصوص گردید (….. و من الناس من یشري نفسه ابتغاء مرضاه اﷲ …..) و یا نداي منادي خداوند در روز بدر فقط براي او طنین انداز شد که (….. لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار …..)، …..، …..

(کلب گوید شاید علی علیه السلام بر سبیل مزاح چنین گفته باشد همانطور که سیاهی را کافور و یا کچلی را زلفعلی می نامند و شاید در این حدیث آن حضرت اشاره به فرار مشهور او از مرحب در خندق داشته است ….. و اﷲ اعلم)، …..

خبر صحیح آن است که رسول خدا خود دلیرترین جنگجویان بود و همیشه در عرصه جنگ حضور داشت و سؤال اینست درآن زمان که رسول خدا در هودج نبود ابوبکر کجا بود، آیا در روز خیبر خدا و رسول به شجاعت و دلیري او نیاز نداشتند پس این ترسو و شکست خورده چه کسی بود که نمی تاخت و می گریخت و اینگونه خوار و سرافکنده برگشت تا جایی که جنگجویان سپاه یهودیان جلو آمده و انصار را در هم شکستند و به جایگاه رسول خدا رسیدند و این امر بر رسول خدا بسیارگران آمد و بسیار اندوهگین گردید، پس این خلیفه در آن ساعت کجا بود و نیز در آن ساعتی که رسول خدا سلمه بن اکوع را به سراغ علی فرستاد که به دلیل چشم درد(ناشی از مبارزه با عمر بن عبدود ملعون که ضربتی به سر مبارك آن حضرت زده بود) در مدینه بستري بود و حتی جلوي پایش را از درد نمی توانست ببیند و فرمود که فردا پرچم اسلام را به مردي می دهم که می تازد و نمی گریزد، پس این ابوبکر کجا بود آن زمان که رسول خدا وارد معرکه جنگ شد و به شدت می جنگید در حالی که دو زره پوشیده و کلاه خود و زره زیرین آن را بر سر داشت و…، کجا بود خلیفه و دلیري او و آیا رسول خدا در هودج بود که در روز بلا و امتحان دشمن توانست خود را به رسول خدا برساند و به سوي او سنگ پرانی کند تا جایی که سنگ به دندان مبارك آن حضرت خورده وآن را بشکند و لب او را مجروح و خون مبارك او را بر صورت نازنین او جاري نماید و آن حضرت دست بر خون کشیده و بگوید چگونه رستگار می شوند قومی که چهره پیامبر خود را از خون رنگین نمایند در حالی که او آنان را به سوي پروردگارشان دعوت می نماید

(کلب گوید یا رسول خدا شما با یک چنین حرکتی از این کافران و مشرکین فرمودي چگونه رستگار می شوند پس کجا بودي که عده اي به ظاهر مسلمان و در واقع کافر و مشرك را در کربلا از امت خود ببینی که زنان و کودکان حرم تو را محاصره نمایند و سر حسین تو را در حالی که از آنان استغاثه جرعه اي آب می کرد با لب تشنه با دوازده ضربه از قفا ببرند پس از اینکه خاندان و جوانان تو را قتل عام و یاران او را تکه تکه نمودند و زنان حرم تو را شهر به شهر و دیار و دیار ببرند و ….. انا ﷲ و انا الیه راجعون)،

اگر آن روز دلیرترین مردم یعنی رسول خدا در هودج نبود پس این ابوبکر کجا بود و یا چه میکرد در آن روزي که علی علیه السلام فرمود چون اصحاب درروز احد رسول خدا را تنها گذاشتند، من در میان کشتگان نظر کردم ولی رسول خدا را ندیدم و با خود گفتم به خدا سوگند که او نمی گریزد و میان کشتگان نیز او را نمی بینم پس خدا بر آنچه ما عمل کردیم بر ما غضب نموده و رسول خدا را به آسمان برد و براي من بهترین کار اینست که آنقدر نبرد کنم تا کشته شوم، پس غلاف شمشیر را شکسته و به دشمن حمله نمودم تا براي من راه را باز کردند و ناگهان رسول خدا را در میان آنان دیدم، آري در همان روز بود که بر علی علیه السلام16 ضربه مهلک وارد آمد و هر زخم آنقدر کاري و کشنده بود که او را بر زمین می افکند و هیچکس جز حضرت جبرئیل او را بلند نمی نمود (اسد الغابه)

و کجا بود این ابوبکر و آیا دلیرترین مردم یعنی رسول خدا، آنروز هم در هودج بود و یا در آنروز که در یکی از گودالهایی افتاد که ابوعامر حفر کرده بود تا مسلمانان در آنها افتاده و کشته شوند، در آن روز ابوبکر کجا بود که در آن زمان علی دست رسول خدا را گرفته و طلحه او را بلند کرد و بیرون آورد تا بر پاي ایستاد

(آري کلب گوید این یاوه گویان چنین وانمود می نمایند که رسول خدا در جنگ ها همیشه داخل هودج بوده و ابوبکر در کنار او و حال آنکه رسول خدا دلیرترین مردم در جنگها بود و این کلام شاه اولیاء شه سوار امت اسلام است که می فرمود من در بحبوحه جنگ و در شدت حرارت آن به رسول خدا پناهنده می شدم)

آري کجا بود این ابوبکر آن زمان که رسول خدا در میان کارزارهاي مرگبار با دو زره حضور داشت و خصوصاً در معرکه حنیین که آنگونه با دو زره نبرد می نمود …..، (شرح مواهب)، کجا بود ابوبکر در روزي که هفتاد زخم شمشیر بر صورت پیامبر وارد آمد و خداوند گزند همه را از او دور کرد (مواهب اللدنیه)،

کجا بود ابوبکر آیا آنجا هم آن حضرت در هودج بود و یا در همان روز که هشت نفر براي نبرد تا پاي مرگ و جانبازي با پیامبر بیعت کردند (علی، زبیر، طلحه، ابودجانه، حارث بن صمه، حباب بن منذر، عاصم بن ثابت، سهل بن حنیف،) او کجابود و یا آن زمان که رسول خدا در وسط معرکه جنگ به دنبال دیگران که می گریختند و آن حضرت ایشان را به یاري صدا می کرد، او کجا بود (امتاع از مقریزي)، و کجا بود دلیرترین مردم یعنی رسول خدا آیا باز هم در هودج بود، البته که نبود، اگر نبود چه کسانی گریختند و ابوبکر کجا بود و در همان روز که علی از یک طرف از رسول خدا پاسداري می کرد و ابودجانه و مالک بن خرشه از سوي دیگر و سعد بن ابی وقاص در برابر گروهی دیگر و حباب بن منذر که چنان مشرکان جمع شده را پراکنده می نمود که گویی گوسفندان را می پراکند (امتاع مقریري)، آیا دلیرترین مردم یعنی رسول خدا کجا بود آیا باز هم در هودج بود، البته که نبود و اگر در هودج نبود پس ابوبکر کجا بود، و یا در آن روز دیگر که آتش جنگ شعله ور شده و رسول خدا در زیر پرچم انصار نشست و آنوقت به دنبال علی فرستاد که بیا و علی می آمد و می گفت من هستم آن مرد دشمن شکن و خردکننده (کافران و مشرکان)، …..

کجا بود خلیفه اول ابابکر در آن روز که رسول خدا به خانواده اش وارد شد و شمشیر خود را به دخترش فاطمه داد و گفت دخترك من خون را از روي این شمشیر بشوي که به خدا سوگند این شمشیر امروز با من به راستی رفتار کرد ….. و یا در آن روز که حسان بن ثابت سرود که جبرئیل آواز خود بلند کرد در حالی که گرد و غبار جنگ بالا رفته بود و مسلمانان دور پیامبر مرسل را گرفته بودند و گفت لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار …..، کجا بود دلیرترین مردم در روز حمراءالاسد آیا باز هم رسول خدا در هودج بود و یادر همان روز که رسول خدا با چهره زخمی و پیشانی شکسته و دندان شکافته بیرون آمد در حالی که لب زیرین او از درون پاره شده و شانه راست او از ضربه ابن قیمیه حرامزاده در هم کوبیده و پوست دو زانوي او کنده شده بود، پس این ابابکر درآن زمان کجا بود (طبقات ابن سعد)، آیا رسول خدا یعنی آن دلیرترین مردم در روز حنین هم در هودج بود، در آن زمان که تنور جنگ افروخته شد و همه از اطراف پیامبر فرار نمودند و کسی با او نماند مگر چهار نفر از هاشمیان و یک نفر دیگر که علی و عباس در پیش رو و ابوسفیان بن حارث که مهار مرکب و ابن مسعود هم در چپ او بود آیا او در میان فراریان نبود که از روي ترس رسول خدا را در چنگال مرگ رها کرده و جان خود را عزیزتر شمرده و گریختند و هیچکس از مشرکان به قصد جان رسول خدا جلو نیامد مگر آنکه کشته شد (سیره حلبی)،

آیا آنجا هم رسول خدا در هودج بود اگر نبود پس کجا بود این ابوبکر و دلیري او و نیز کجا بود در آن زمان که فرمود رسول خدا در حق علی: ضربت علی بالاتر از عبادت جن وانس است و در عبارت دیگر کار علی در قتل عمرو بن عبدود (خبیث نابکار) برتر و بالاتر است از عبادت جن و انس و درعبارتی دیگر روبرو شدن علی با عمربن عبدود (ملعون) برتر بود از اعمال (عبادات) امت من تا روز قیامت و…

و نیز استناد مینمائیم به این سخن اسکافی متوفی 240 هجري که در پاسخ این یاوه سرایی جاحظ نادان متعصب که گفته بود (پیامبر هیچگاه در کام جنگها فرو نرفت و از جنگ کناره می گرفت و بودن ابوبکر در کنار پیامبر در هودج دلیل برتري اوست و…،) را ذکرمی نمائیم که او در رد این یاوه هاي جاحظ می گوید (….. به راستی که جاحظ از زبان قلم بهره وري یافت ولی از خرد بی بهره است …..

تاریخ اسلام و احادیث واصله پر از ذکر شجاعت هاي رسول خدا و نبردهاي او و عظمت آن حضرت و جهاد و…، و این کلام علی علیه السلام که فرمود هرگاه کار سخت می شد و آتش جنگ شعله ور می گردید ما به پناه رسول خدا می رفتیم و در کنار او سنگر می گرفتیم…، آنگاه چه مناسبت است میان ابوبکر و رسول خدا براي مقایسه که کسی او را با رسول خدا بسنجد و کار او را در ردیف کار رسول خدا بیاورد ….. و این جریان به ابوبکر چه ارتباط دارد ….. آیا اگر ابوبکردر یکی از گیرودارها کشته می شد قتل او اسلام را ناتوان می ساخت ….. ولی ما می بینیم که او در واقع از همه مسلمانان کم دل و جرأت تر بوده و کمتر از همه به کفار عرب گزند رسانید، هرگز نه تیري انداخت و نه شمشیري کشید، نه خونی ریخت ….. نه در طلب کسی رفت و نه کسی در طلب او آمد، یعنی او اصلاً عدد و رقمی نبود که دشمن از او بترسد ….. و از طرفی دیگر چگونه جاحظ می گوید گام نهادن در جنگ فضیلتی ندارد.

(کلب گوید نظر کن و ببین که چگونه الهام شیطان و تعصب چشمان بصیرت دین آنان کور می کند تا جایی که هر ضعف و سستی خلیفه را براي او به فضیلتی تبدیل می کنند و…، و البته اگر پاسخی دندان شکن نشنوند، فرار او از جنگ و رها کردن رسول خدا در میان مشرکین و کشته شدن آن حضرت را از عقل و درایت او دانسته و خواهند گفت او پیش بینی می کرد که اگر رسول خدا کشته شود جهان اسلام بی رهبر می ماند، پس جان خود را حفظ میکرد تا اسلام بی رهبر نماند و ….. انا ﷲ و انا الیه راجعون)، …..

و نیز در پاسخ یاوه سرایی هاي جاحظ که گفت گام نهادن درجنگ و نابودي پهلوانان نیز فضیلتی ندارد ….. اسکافی ادامه می دهد (مضمون) ….. (آیا استقرار دین جز با جانفشانی هاي آنان بود مگر نشنیده بود که (خداوند دوست می دارد کسانی را که در راه او جهاد می کنند و گویی بنیان مرصوص و استوارند… پس نزد خدا علی علیه السلام از همه مسلمانان محبوب تر است زیرا او در صف استوار خدا از همه ثابت قدم تربوده و به اجماع امت هیچگاه نگریخته و فرار نکرده و هرگز با کسی از دشمنان روبرو نشده مگر اینکه او را به جهنم داخل نموده است و یا این کلام خدا فضل اﷲ مجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما و ….. یا خداوند خریداري کرد از مومنان جانها ودارایی آنان را در برابر بهشت و… آگاه باش اگر آنکسی که در گیرودار نبرد ایستاده و متکی به کمک دیگران بوده (مانند ابوبکر) و… در جاي امن تري ایستاده ….. و اگر اساساً افراد ناتوان و ترسو با ترك جنگ و فرار، شایسته ریاست شوند و دراین کار، مانند پیامبر رفتار کرده باشند، پس حسان بن ثابت که از همه ترسوتر بود از همه مردم براي ریاست و خلافت شایسته تر بوده است ….. و همچنین اگر در تاریخ عرب نظر کنی و در احادیث جستجو کنی می دانی که مشرکان و آن کسانیکه محمد را جستجو می کردند و همیشه در طلب قتل او بودند، چون ناامید می شدند به دنبال قتل علی می رفتند، زیرا موقعیت او از همه اصحاب به رسول شبیه تر و هم قرابت او بیشتر و هم سخت تر از همه از او دفاع می کرد و قطعاً اگر آنان موفق میشدند که علی را یافته و به قتل برسانند آنوقت بود که کار محمد را به ناتوانی کشیده و شوکت و جلال او را در هم می شکستند چون بالاترین کسی که درگرفتاري ها با نیروي ایمان و دلاوري خود رسول خدا را یاري می رساند علی بود و… و این رسول خدا بود که در روز خندق دعا فرمود که خدایا در احد حمزه را از من گرفتی در روز بدر عبیده را، پس امروز علی را براي من نگاه دار، خدایا مرا تنها مگذار که تو بهترین بازماندگان هستی ….. … پس علی علیه السلام به سوي عمربن عبدود رفت و مسلمانان چنان خاموش و بی حرکت بودند مانند کسانی که مرغ روي سر آنها نشسته تا آنکه بانگ اﷲ اکبر علی برخاست و ….. حذیفه بن یمان گفت….. اگر فضیلت علی در کشتن عمرو را در روز خندق، بر تمامی مسلمانان امت پخش کنند، البته براي سعادتمند کردن همه آنها کافی است

و نیز ابن عباس درباره این آیه (و خداوند مؤمنان را از پیکار بی نیاز نمود …..) گفت این بی نیاز نمودن با دست علی بن ابی طالب بود)، و نیز ادعاي کذب اینکه به گواهی قرآن، ابوبکر دلیرترین مردم است و …..)، پس نظر کن و ببین که چگونه مشکلات اثبات شجاعت خلیفه، پیروان او را به ستوه آورده و خسته نمود و اینگونه از راه راست گمراه و درپرتگاه قرار داد (یعنی تا جایی که بجاي اثبات فضیلت براي او، موجبات اثبات فضیحت براي او را فراهم کردند) …..

و لذا ازاثبات آن در مانده و نتوانستند تا به آنچه می خواستند برسند و نیز هرچه فراز و نشیب تاریخ را هم جستجو کردند هیچ اثر و اساسی حتی به دروغ پیدا نکردند تا بتوانند در استدلال خود به آن تکیه نمایند به همین دلیل به سفسطه روي آورده و… یکی به فلسفه هودج پناه می برد، دیگري قوت قلب او را در عدم تأثیر خبر مرگ پیامبر بر او دلیل شجاعت او اعلام می کند و آیه(و نیست محمد مگر مانند پیامبران دیگر که از دنیا رفتند …..) را مستند آن می آورند …..، سؤال اینست که این آیه چه ربطی به شجاعت دارد و نیز این نویسنده و پیروان او تفاوتی را که بین بی رحمی و سنگدلی و شجاعت است را نمی دانند و ….. و اگر این امر، میزانی براي شجاعت باشد پس ابوبکر از پیامبر هم که در مرگ عثمان بن مظعون بیش از این بی تابی و گریه کرد شجاع تر است و نیز اگر آن ملاك و شاخص نیست پس عمر از پیامبر شجاع تر است زیرا در آن زمان که پیامبر در مرگ دختر خود زینب سخت غمگین و گریان شد، عمر بن خطاب نه تنها دلش در آن مصیبت نسوخت بلکه زنانی را هم که درماتم وي گریان بودند را هم با تازیانه می زد و با همین معیار و ملاك، عثمان بن عفان از رسول خدا هم دلیرتر و شجاع تر بود زیرا در آن زمان که در مرگ یکی از دو دختران خود (رقیه یا ام کلثوم)، غمگین و گریان بود عثمان نه تنها دلش براي او نسوخت و نه تنها از اینکه پیوند دامادي او با رسول خدا قطع شده است غمگین نبود بلکه بنا به خبر صحیح از انس ….. از آمیزش با برخی از زنانش نیز باز نایستاد… و ….

گواهی ابن مسعود:

این گروه بعد از این یاوه گویی ها و رسوایی ها در بیان شجاعت خلیفه، دروغی شاخدار را به ابن مسعود و نیز رسول خدا بسته اند که ابن مسعود گفت (اولین کسی که شمشیر خود را در مکه آشکار کرد محمد و ابوبکر و زبیر بن عوام) و یا پیامبر گفت (اگر ابوبکر نبود اسلام نابود می شد)…، ظاهراً آنها فکر می کنند در برابر چشم امت محمد (از اول تا آخر) پرده کشیده  بودند تا آن شمشیري را که به دست خلیفه بود ندیدند، زیرا هیچ خبري و هیچ روایتی وارد نشده که او حتی براي یک روز هم که شد آن را بر خود بسته و یا در رویدادي ناگوار آن را از نیام بیرون بکشد و یا در هنگام نبرد کسی از شمشیر او بلرزد و بترسد ….. و نیز نمی دانم کدام ویژه گی خلیفه بوده که اگر نبود اسلام نابود می شد، آیا شجاعت و دلیري او بود یا علم ودانش او …؟

پایداري خلیفه بر بنیاد عقیدتی:

(مضمون) از قول ابوسعید خدري آورده اند که (ابوبکر به نزد پیامبر رفته و ….. از شخصی خاص تعریف و تمجید نمود ….. رسول خدا آن شخص را شناخته و فرمود برو و او را بقتل برسان ابوبکر رفته و چون او را در حال نماز دید برگشت و …..رسول خدا عمر را فرستاد ….. او هم رفت و برگشت ….. فرمود علی تو برو علی رفت ولی او را ندید و برگشت ….. پس پیامبر فرمود این شخص و یاران او قرآن را می خوانند و با آنکه آهنگ آن از اطراف آنان دور نمی شود، از دین خدا خارج میشوند و برنمی گردند همانطور که تیر از چله کمان خارج شده و برنمی گردد، آنانرا بکشید که بدترین آفریدگان خداهستند،)

و از زبان انس بن مالک آورده اند که گفت: (در روزگار رسول خدا مردي بود که عبادت و تلاش او براي ما جالب و جذاب بود، ما تعریف او را نزد رسول خدا نمودیم حضرت او را نشناخت پس در همین حال ناگهان سروکله آن شخص پیدا شد، به رسول خدا گفتیم آن شخصی که می گفتیم همین است پیامبر فرمود، این کسی که شما از او گفتگو می کنید من در صورت او اثر و چشم زخمی از شیطان می بینم، پس او نزدیک جمع شد ولی بر رسول خدا سلام نکرد و رسول خدا به او گفت ترا به خدا سوگند می دهم آیا این زمان که تو به مجلس ما رسیدي و ایستادي با خود نگفتی که در میان امت کسی برتر و یا بهتر از من نیست گفت به خدا آري و سپس داخل شد و به نماز ایستاد و رسول خدا گفت چه کسی این مرد را می کشد ابوبکر گفت من، ….. رفت و برگشت پس عمر را فرستاد ….. رفت و برگشت ….. پس علی را فرستاد و فرمود برو ولی من بعید می دانم که تو او را پیدا کنی ….. برگشت و گفت بیرون رفته بود پس فرمود اگر اوکشته می شد حتی دو نفر هم در میان امت من (اولین تا آخرین) با هم اختلاف نمی کردند،)

(کلب گوید ببین میزان خباثت این ملعون را که خود را از رسول خدا هم بالاتر می دانست و البته شنیدم که یکی از پیش نمازان حرم رسول خدا به عنوان یکی از افتخارات خود می گفت من سی سال یا پانزده سال در این حرم نماز خواندم و یکبار بر این مرد، منظورش رسول خدا بود سلام نکردم پس نگاه کن به خبر غیبی رسول خدا به معجزه که چگونه تاریخ درباره اینگونه افراد پست و پلید و نجس و نحس تکرار می شود که نمونه آن ذکر شد انا ﷲ و انا الیه راجعون)،

آري این سرگذشت مربوط است به ذوالثدیه رهبر شورش و فتنه نهروان که امام امیرالمؤمنین بنا به آنچه در صحیح مسلم و سنن ابوداود آمده در جنگ نهروان او را به جهنم واصل نمود و… ثعالبی در ثمار خود می گوید که (….. ذوالثدیه پیشواي خوارج نهروان است که پیروان خود را به ضلالت و گمراهی انداخت و او کسی بود که پیامبر به ابوبکر و عمر دستور داد که او را در حال نماز بکشند ….. آنها با ترس از انجام این مأموریت خودداري نمودند و چون علی قصد آن خبیث نمود او را ندید پس رسول خدا به وي گفت اگر او را می کشتی اولین و آخرین فتنه ها نابود می شد و چون روز نهروان رسید او را میان تشنگان یافتند پس علی علیه السلام فرمود (دست ناقص) او را بیاورید چون آوردند فرمود آن را (در منظر مردم) آویزان کنید …..، …..، حالا شما از خلیفه سؤال کنید چرا دستور پیامبر را اجرا نکردید و چه کسی به شما گفت که در هنگام نماز کسی را نکشید، آیا آن را از قانون محمد گرفته بودید مگر این خود محمد نبود که به شما امر می کرد آن فرد را در حال نماز بکشید این کدام کافر است که قتل او واجب است و پیامبر درباره او گفت در صورت او چشم زخم و نشانه شیطان است و این کدام بدبخت است که خود را از همه حتی رسول خدا برتر و بالاتر می داند و به محفلی وارد می شود که رسول خدا در صدر آن نشسته و آنگاه سلام نمی کند و این کدام بی شرم است که …..

(کلب گوید اي حضرت علامه خدا پدرت را بیامرزد آن زمان می گوئیم همه عرب بدوي و بدون علم و دانش بودند پس بیا و ذوالثدیه قرن بیستم را ببین که ما شنیده ایم که شخصی مدت سی سال یا پانزده سال در مسجد پیامبر نماز می خواند و از فضایل خود می دانست و می گفت در این مدت سی سال یا پانزده سال هر وقت داخل مسجد شدم به این مرد (یعنی رسول خدا) سلام نکردم آري آن ذوالثدیه را همه انکار کردند و این ذوالثدیه ها را همه پیش نماز قرار دادند انا ﷲ و انا الیه راجعون…..)

…..، البته نکته مهم اینکه گروهی می گویند آن دو خلیفه به لحاظ نمازخوان بودن ذوالثدیه از قتل او صرف نظر کردند، ولی در واقع این بهانه اي بیش نیست، زیرا همانطور که ابونعیم در حلیه و ثعالبی در ثمار القلوب خود آورده اند، آن دو نفریعنی عمر و ابوبکر از ذوالثدیه ترسیده و به دلیل ترس از او فرار کردند، در حالی که آن کافر هم بدون اسلحه در حال نماز بود …..، ….. البته این ذوالثدیه سابقه بدي هم در نزد دو خلیفه داشت و آن در روزي بود که رسول خدا غنیمت هاي هوازن را تقسیم می کرد که همین ذوالثدیه به پیامبر اعتراض کرده و گفت می بینم به عدالت رفتار نمی کنی و یا در تقسیم غنائم دادگري نمی نمایی و…، پس پیامبر بر او غضبناك شد و فرمود واي بر تو اگر من به عدالت رفتار نکنم پس چه کسی به عدالت رفتار خواهد کرد، و عمر گفت او را بکشم حضرت فرمود نه ولی بدانید از فتنه اي که این مرد بپا می کند گروهی از دین خدا بیرون می روند همانطور که تیر از چله کمان و…،

(کلب گوید خوب توجه کن که چگونه دستورات رسول خدا را از آنچه خدا فرستاده است جدا می دانند و حال آنکه خداوند می فرماید ما ینطق عن الهوي، یعنی آن زمان که فرستاده خدا  امر به کشتن منافقی دارد امر او مانند کسی دیگر مانند تو نیست که در آن احتمال اشتباه دهی و یا توجیه شیطانی کنی که اگر خطا بود، دو ثواب تو یکی می شود، بلکه حکم او عین حکم خداوند لازم الاجرا است و ملاحظه می شود که ذوالثدیه که رسول خدا در هنگام نماز حکم به قتل او می دهد کسی است که شریعت را جداي از پیامبر می داند تا جایی که به خود جرئت می دهد براساس استنباطی که از احکام اسلام دارد، پیامبر را مؤاخذه نماید و به او جسارت نماید و یا خود را بالاتر ازاو بداند که چنین کسی به فتوي رسول خدا کافر و واجب القتل و به حکم آیات کتاب خدا اهل دوزخ جاوید است)

گفتار آنان پس از مرگ خلیفه در احوال خداپرستی او:

از روش خلیفه چه در روزگار پیامبر و چه پس از آن اخباري نرسیده است که نماینده رنج و تکلف او در عبادت باشد و…، محب طبري در ریاض النضره آورده است (مضمون) (عمر پس از مرگ ابوبکر به نزد همسر وي رفته و از اعمال ابوبکر سؤال کرد و او گفت آري او در شب ها برمی خاست ولی براي عبادت کار خاصی انجام نمی داد مگر اینکه در هرشب جمعه وضو می گرفت و نماز می خواند و رو به قبله می نشست و سر بر دو زانو می نهاد و چون سحرگاه می شد سر خود را بلند می کرد و نفسی دراز از روي رنج و درد برمی آورد به نحوي که ما در خانه بوي جگر بریان شده او را می شنیدیم و آنگاه عمر گریه فراوان نموده و گفت کجا پسر خطاب می تواند خود را به جگر بریان شده ابوبکر برساند) و در مرآت الجنان آمده که آورده اند که (چون ابابکر نفس می کشید بوي جگر بریان شده از وي استشمام می کردند)،

و در عمده التحقیق از عبیدي مالکی آمده است که (چون ابوبکر صدیق درگذشت، عمر که به جانشینی او رسید آثار او را به دنبال کرده و کار خود را به او شبیه می نمود و هر چند وقت یکبار به نزد عایشه و اسما می رفت و از آنان در خصوص ابابکر سؤال می کرد و آنها گفتند ما ندیدیم که ابوبکر شبها زیاد نماز بخواند یا به عبادت برخیزد، تنها عملی که از او سر می زد این بود که چون شب می شد نزدیک سحر برمی خاست و می نشست و دو زانوي خود را در بغل می گرفت و سر خویش بر دو زانو می نهاد و سپس آن را به سوي آسمان بلند می کرد و نفسی دراز از سر رنج و درد می کشید و می گفت (آه)، پس ما دود سیاه را می دیدیم که ازدهان وي بیرون می آید، پس عمر گریه فراوان کرد و گفت عمر هر کاري را می تواند بکند ولی دود سیاه را نمی تواند از دهان خود بیرون بدهد)،

و عبیدي ادامه می دهد علت آن دود سیاه که از دهان ابابکر خارج می شد این بوده که ترس زیاد ازخدا موجب می شد که دل او آتش بگیرد بگونه اي که همنشینان او بوي جگر بریان شده از او می شنیدند ….. و نیز آنچه که پیامبر در دل او ریخت ….. باعث شد قلب او آتش گرفت)، …..،

و نیز ترمذي در نوادر از قول بکربن عبداﷲ مزنی آورده که برتري ابوبکر به مردم به دلیل این نبود که از مردم بیشتر نماز و روزه بجا می آورد بلکه به خاطر آن چیزي بود که در دلش بود،)، به همین مضمون ازدي در شرح صحیح بخاري، و شعرانی در یواقیت و یافعی و صفوري …..، این داستان را آورده اند،

آري این موارد همگی غلو در فضیلت تراشی است زیرا اگر داستان جگر بریان شده صحت داشت باید همه انبیاء و مرسلین چنین خصوصیتی را دارا می بودند زیرا آنان خیلی بیشتر از ابوبکر خداترس بود پس قاعدتاً می بایست چنان بویی از آنان هم برخاسته شود و بیشتر از دود سیاهی که از جگر سوخته او به مشام می رسید به مشام هاي مردم رسیده و همه جا پراکنده شود …..،

حالا بیائید جستجو کنیم در احوالات بزرگان و مقربان واولیاء الهی و برویم به سراغ کسانی که در خداترسی پیشرو بوده و در عبادت خود را فانی ساختند که سرسلسله آنان مولاي ماامیرالمؤمنین علی است که در دل تاریکی هاي شب برمی خاست و چون شخص مارگزیده به خود می پیچید و همواره ازروي علم و آگاهی، با اندوه گریسته و آه می کشید و کلام ها به زبان می آورد که دلیل بر کمال ترس و هراس او بود و…،

و براساس آنچه که رسول صادق محمد مصطفی صلی اﷲ علیه و آله فرمود، وي تقسیم کننده بهشت و دوزخ و…، است و او را می بینی که هر شب چند بار از هوش می رفت ولی نه از او و نه از دیگران هیچکس بوي جگر بریان شده نشنیده است و…،

و اگر آنچه آنان با گزافه گویی و یاوه سرایی در خصوص او گفته اند در همه اولیاء الهی تسري می یافت، از روزگار آدم تازمان خلیفه، می بایست همه فضا از آن بوها پر می شد و چهره روزگار از آن دودي که از جگرها برمی خاست سیاه میگردید …..،

آري کسی که این سخن مضحک و خنده دار را گزارش کرده فکر می کرد که هرکس از خدا بترسد آتش سوزانی بر جگر او می نهند که هم کباب شود و هم دود نماید …..، و عجیبتر آنکه این جگر سوخته پس از آن آتش سوزي جگر باز هم زنده است …..، و اگر از راوي سؤال نمایی و توجیه بخواهی احتمالاً پاسخ می دهد این ها همه معجزاتی است که خاص خلیفه است …..،.

(کلب گوید و راویان ذکر نمی نمایند که چگونه وقتی قلب او آتش می گرفت به نحوي که دود از دهان او خارج می شد به حدي که همه بوي کباب سوخته شده را استشمام می نمودند با قلب سوخته او چگونه زنده بود، راوي و پیروان متعصب شنیده بودند که فلانی با دل سوخته و قلب سوزان دعا کرد ولی آیا نمی دانستند که آن یک تشبیه ادبی است نه اینکه واقعاً قلب آن شخص آتش گرفته و دود کند مثل کباب بر سر منقل ذغال چرا می دانستند ولی این تعصب و گزافه گویی است که کور و کر می نماید).

وضعیت اخلاق خلیفه:

از اخلاقیات خلیفه چیزي بدست ما نرسید که براساس آن بتوانیم او را بالا ببریم مگر آن قولی که در صحیح بخاري از طریق ابن ملیکه و از ابن زبیر آمده (مضمون) (که گروهی از تمیمیان به رسول خدا وارد شده ابوبکر گفت قعقاع را فرماندهی بده و عمر گفت اقرع بن حابس، ابوبکر به عمر گفت که تو جز سر ناسازگاري با من قصدي نداري و عمر جواب داد ….. تا آنکه بگو و مگو بالا گرفت و صدایشان به فریاد بلند شد و… پس خداوند این آیه را فرستاد که (اي مؤمنان صداي خود را از صداي پیامبر بلندتر نکنید…) و بخاري از قول ابن ملیکه می گوید که نزدیک بود آن دو نیکوکار هلاك شوند …..، پس از این دومرد تعجب نمی کنی که درطول آن همه مدت در معاشرت با رسول خدا آداب اولیه معاشرت را یاد نگرفتند و… ندانستند که چگونه بایستی در حضور رسول خدا عمل نمایند و چندان با هم بگومگو کردند تا جار و جنجال بالا گرفت تا جایی که موجب شد ….. اعمالشان در معرض حبط شدن و نابودي قرار گیرد، …..

و بر اساس گزارش ابن عساکر از مقدام این دو نفر ابوبکر و عقیل بن ابی طالب بودند که به دشنام گویی یکدیگر مبادرت کردند و تصریح نموده می گوید ابوبکر سباب (فحاش و زیاد فحش دهنده) بود ولی ابن حجر از روي تعصب براي رفع و رجوع آن نوشته که واژه یا سباب بوده یا نساب (یعنی نسب شناس) بوده ولی سیوطی بعد از او حتی سباب را حذف کرده و نساب را آورده و… و این هر دو عالم و محقق می دانند که لفظ نساب در این مجادله و فحاشی به یکدیگر تعبیري نابجا و بی معنا است مگر آنکه بگویی که آنان خواسته اند در این فحاشی به طرف بی آبرو کردن ناموس و شرف و آبروي خانوادگی و نسب پدر و مادر و اطرافیان ….. و کشیدن بنچاق یکدیگر بروند که این هم عذر بدتر از گناه است …..، …..

و چنانچه از گزارش آورده شده در خصایص الکبري این دشنامگویی بین ابوبکر و عقیل در حضور رسول خدا صورت پذیرفت آنهم در آخرین روزهاي عمر شریف آن حضرت صلی اﷲعلیه آله و سلم …..،

(کلب گوید چگونه دیگران گفتند آن دود از دل او بیرون می آمد آیا این احتمال نبود که این دود مربوط به زبان او بوده باشد به جهت سباب بودن او و این واقعه به دلیل تادیب او صورت می گرفت آنهم هر شب ولی تأثیر بر او  نداشت).

دشنام گویی هاي دیگر ابوبکر در تاریخ:

نمونه دیگر بر فحاش بودن او را قبلاً آوردیم که در پاسخ کسی که در زمینه تقدیر سؤال کرد به او گفت اي پسر زن گندیده…..، و نمونه دیگر در آن زمان که به او خبر دادند که انصار مایلند مردي فرمانده آنان باشد که از اسامه سالخورده تر باشد و او به عمر گفت: اي پسر خطاب، مادرت به عزایت بنشیند و داغ تو بر دل او نشیند (یعنی خدا مرگ ترا برساند)، پس ریش او را گرفت و گفت رسول خدا او را به این کار گماشته و آنگاه می گویی او را برکنار سازم …

دروغ بافی و جعل حدیث دروغ در بردباري ابوبکر:

آري ابن حبان از طریق اسماعیل بن محمد، همان دروغگوي حدیث ساز و آن هم بدون ذکر زنجیره پیوسته، درباره اخلاق خلیفه آورده که جبرئیل گفت ابوبکر در آسمان معروف تر است تا در زمین، زیرا فرشتگان او را بردبار قریش می نامند …..)که دروغ بودن و جعلی بودن این حدیث را قبلاً اثبات کردیم

(کلب گوید در ضمن فحاش بودن یک شخص دلالت بر عدم صبوري و بردباري او دارد که اینگونه اشخاص به لحاظ روانشناسی می خواهند گفتار خود را از طریق فحاشی و ایجاد رعب وترس در طرف مقابل بجاي بکارگیري استدلال و منطق اثبات نمایند …..)

تندي و درشتی او با دختر پیامبر:

اگر خلیفه بردبار قریش بود یا چیزي از اخلاق عظیم رسول خدا در او بود، پاره پاك تن رسول خدا و جگرگوشه او در حالی جان نمی سپرد که از او خشمگین باشد آن هم به خاطر آنچه از او کشید از درشتی و تندي در بازرسی خانه اش که خود او در هنگام مرگ آرزو می کرد که اي کاش آن کار را انجام نداده بودم و اگر صبور و بردبار بود دستور نمی داد با هر که در آن خانه بود جنگ نمایند و رسوایی پشت رسوایی ببار آرند و بخاري در باب وجوب خمس از زبان عایشه می گوید که فاطمه (ع) دختر رسول خدا پس از مرگ آن حضرت از ابوبکر صدیق درخواست کرد که سهم الارث وي را از غنایمی که خدا به رسول خود بخشیده بود و پس از او بجاي مانده بود را به وي بدهد و ابوبکر به او گفت رسول خدا گفت ما ارث نمیگذاریم و هرچه از ما بماند صدقه است پس فاطمه و دختر رسول خدا بر او خشم گرفت و از ابوبکر متنفر شد و دوري کرد وهمچنان این دوري را گزیده بود تا درگذشت)

(کلب گوید آیا اینان مدعی هستند که رسول خدا فدك را در زمان حیات خود به دختر عزیز خود یعنی مظهر مسلم ذوالقربی نداده بود اگر اینگونه است پس باید کارگزاران رسول خدا در آنجا کار می کردند نه کارگزاران فاطمه و عواید آن را بایستی آن کارگزاران به رسول خدا می دادند نه حضرت فاطمه پس اینکه کسی بگوید رسول خدا آن را در زمان حیات خود به فاطمه نداده بود دروغ محض است و اگر بفرض ارث هم بوده باشد بازهم متعلق به حضرت زهرا بود یعنی در هر دو حالت مالک حضرت فاطمه بود و این همان چیزي بود که خلیفه ابوبکر آن را قبول کرد ولی عمر به زعم خود براي مصلحت اسلام آن را زیر پا قرار داد و کسی سؤال نکرد اگر می خواستی بذل و بخشش کنی چرا از مال خودت یا دیگران ندادي و قلب ذوالقربی را سوزاندي آنهم با توهین به حضرت زهرا و با جسارت در میان جمع به او که به منزله جسارت و استهزا و مسخره کردن رسول خدا بود که گفت به روباه گفتند شاهد تو کیست گفت دم من انا ﷲ و انا الیه راجعون)

آزرده شدن فاطمه و واکنش هاي او:

هم او در بخش غزوات باب خیبر …..، از قول عایشه آورده است که ….. (ابوبکر قبول نکرد از اینکه چیزي از فدك را به فاطمه بدهد و فاطمه به همین علت بر ابوبکر خشم گرفت و از او دوري گزید و با وي سخن نگفت تا از دنیا رفت و بعد از پیامبر شش ماه زنده بود و چون از دنیا رفت، شوهرش علی او را شبانه به خاك سپرد و خود بر او نماز کرد و ابوبکر را خبرنکرد و به او اطلاع نداد…)،  این حدیث در صحیح مسلم، مسند احمد، تاریخ طبري، مشکل الاثار طحاوي، سنن بیهقی، کفایه الطالب مذکور

و در تاریخ ابن کثیر آمده که ….. فاطمه تا واپسین دم زندگی خود از ابوبکر متنفر بود و او را دشمن داشت….. و دیار بکري و تاریخ الخمیس این حدیث را به همان عبارت که در دو صحیح بخاري و مسلم است را آورده است.

(کلب گوید به عنوان نمونه از جمله اخلاق خشن ابوبکر تهدیدي بود که او به سؤال کننده یهودي نمود و متعاقب آن میخواست با همکاري یاران خود به آن فرد صدمه بزند و از روي جهل به او گفت تو ظاهراً وانمود می نمایی که متدین هستی ولی در باطن دشمن دینی که اینگونه گفتار هم افترا است و هم فحاشی و ناسزاگویی و مثل اینگونه خشونت هاي رفتاري را اوبا حضرت زهرا نمود و خود هم از آن عمل اظهار ندامت کرد ولی چه فایده …..)

چرا و با چه انگیزه اي باید شبانه به خاك سپرده شود و چرا باید اثر و نشانه اي از قبر او باقی نماند…..، »آري خشم و تنفر او به آنجا رسید که وصیت کرد که او را شبانه در دل خاك قرار دهند و هیچکس بر جنازه او براي تشیع حاضر نشود و مخصوصاً ابوبکر بر وي نماز نخواند و شبانه او را به خاك سپردند و ابوبکر از آن آگاهی نیافت و علی خود بر او نماز خوانده و همراه با اسماء بنت عمیس او را غسل داد، و بر اساس آنچه در سیره حلبی آمده است واقدي میگوید: (نزد ما ثابت است که علی کرم اﷲ وجهه خودش او را شبانه دفن کرد و بر وي نماز گزارد و عباس و فضل نیز با اوبودند و کسی دیگر را خبر نکردند، ….. و بخاري از عایشه روایت کرد که چون فاطمه درگذشت، همسرش علی شبانه او را دفن کرد و ابوبکر را خبر نکرد و خود بر او نماز خواند)،

در خصوص خشم و تنفر فاطمه و…، روایت شده است ((در روزهاي پایانی عمر فاطمه) عایشه دختر گرامی ابوبکر خواست تا به خانه فاطمه وارد شود پس اسماء مانع از ورود او شد و گفت داخل مشو پس او به ابوبکر شکایت نمود و گفت این زن خثعمی میان ما و دختر رسول خدا مانع می شود پس ابوبکر بر در خانه ایستاد و گفت اي اسماء چه چیز موجب شده است که تو نگذاري زنان پیامبر در خانه رسول خدا وارد شوند و آنوقت به جاي اظهار ندامت و گریه و زاري با گستاخی تمام و ….. اشاره به تابوت زهرا کرده و به اسماء گفت براي فاطمه هودج عروسان را ساخته اي و اسماء پاسخ داد او خودش به من دستور داده که هیچکس را به خانه او راه ندهم و چنان چیزي را براي او درست کنم.)، این روایت در استیعاب، ذخایر العقبی، اسدالغابه، تاریخ الخمیس، کنز الاعمال، شرح صحیح مسلم از سنوسی، شرح مسلم از آبی، اعلام النساء …..، آمده است.

(کلب گوید پس نگاه کن که چگونه او زخم زبان و استهزا را با تندي و خشونت رفتاري و ایجاد رعب و ترس به جاي عذرخواهی و اظهار ندامت بر زبان می آورد تا جایی که تابوت دختر پیامبر را به مسخره به هودج عروسان تشبیه می کند آیا او خواست تا این کلام به گوش دختر رسول خدا برسد و قلب او را بعد از آن همه مصائب بیشتر بسوزاند یا اینکه اساساً اینگونه اعمال عادت و روش اخلاقی او بود من نمی دانم)

عذرخواهی خلیفه از فاطمه زهرا:

تمامی این احادیث و بسیاري دیگر از اینگونه روایات، همگی مؤید تنفر و نارضایتی و غضب فاطمه نسبت به خلیفه و عملکرد زشت و نارواي او است و دلایل قطعی و اثبات شده در مقابل نقل قول دروغ کسانی که با جعل روایت از شعبی و اوزاعی و براي پوشانیدن این ننگ ابدي آورده اند که ابوبکر از زهرا عذرخواهی کرد و او نیز پذیرفت و این دو نقل در مقابل دریا يا حادیث که مستقیم و غیرمستقیم دلالت بر نارضایتی زهرا از ابوبکر دارد چه ارزشی و اعتباري خواهد داشت و با توجه به اینکه هیچ نشانی از آنها در هیچیک از جوامع حدیث و مسند حافظان حدیث نیز یافت نمی شود و… و معلوم نیست از زبان که و از قول چه کسی این خبر به اوزاعی متوفی 157 رسیده و یا به شعبی متوفی حدود سال 110 آنهم بدون ذکر هیچ سلسله و زنجیره حدیث که معلوم نیست راوي آن کیست ….. الی آخر.،

ابن قتیبه و جاحظ روزهاي پایانی فاطمه و عکس العمل آنحضرت در مقابل کردار بد ابوبکر را نقل و آن را تفسیر نموده اند، ابن قتیبه آورده است (….. عمر به ابوبکر گفت برویم به نزد فاطمه زیرا ما او را به خشم آورده ایم پس هر دو رفتند و از فاطمه اجازه ورود خواستند و او اجازه نداد، آنوقت نزد علی رفته و با او گفتگو کردند تا آن دو را به خانه فاطمه راه داد و چون به نزد او نشستند، فاطمه صورت خود را به سوي دیوار برگردانید پس آن دو بر فاطمه سلام کردند ولی فاطمه جواب سلام آنها را نداد، و ابوبکر شروع به سخن کرد و گفت اي حبیبه رسول خدا به خدا قسم خاندان رسول خدا نزد من از خویشان من محبوب تر هستند و تو در نزد من از دخترم عایشه محبوب تر هستی و من دوست داشتم روزي که پدرت از دنیا رفت من هم می مردم و پس از او نمی ماندم پس آیا گمان داري من با آنکه تو را می شناسم و از فضیلت و شرف تو آگاه هستم تو را از رسیدن به حق خویش و سهم الارث تو از رسول خدا محروم می کنم، جز این نبود که من از پدرت رسول خدا شنیدم که ما ارث نمی گذاریم و آنچه از ما بماند صدقه است. فاطمه فرمود شما دو نفر مرا آگاه کنید ببینم که اگر حدیثی از رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله براي شما بگویم آن را میشناسید و به آن عمل می کنید گفتند آري، گفت شما را به خدا سوگند می دهم آیا از رسول خدا (ص) شنیدید که گفت خشنودي فاطمه از خشنودي من و خشم فاطمه از خشم من است پس هر که دخترم فاطمه دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هرکه فاطمه را به خشم آورد مرا به خشم آورده است گفتند آري شهادت می دهیم که ما این گفتار را از رسول خدا شنیدیم پس فاطمه گفت من خدا و فرشتگان او را گواه می گیرم که شما دو نفر مرا به خشم آوردید و خشنود نداشتید و من هرگاه رسول خدا را ملاقات نمایم شکایت شما را به او خواهم کرد، پس ابوبکر گفت اي فاطمه من به خداي تعالی پناه می برم از خشم او و خشم تو، پس ابوبکر چنان سخت به گریه و زاري افتاد که نزدیک بود جان او از کالبدش بیرون رود و آنگاه زهرا گفت به خدا قسم که در هر نمازي که بگزارم بر تو نفرین و لعنت می فرستم، و ابوبکر گریان بیرون آمد و در حالی که مردم گرداگرد او را گرفته بودند ولی او به مردم گفت همه شما با دلی خوش به خانواده خود (مراجعه) و شب را در آغوش همسر خود به آرامش به سر می برید ولی (شما) مرا با نگرانی هایی (که در این رابطه یعنی ظلم و ستم بر فاطمه زهرا و گرفتاري هاي آخرتی آن) دارم رها می کنید، مرا نیازيبه بیعت شما نیست بیائید و بیعت خود را با من نادیده بگیرید …..).

نگاهی در یک سخن آزاردهنده:

براي ما شایسته نیست که حتی سخنی را که ابن کثیر براي توجیه کار ناشایست خلیفه آورده است بیان نمائیم که گفت، (…..او نیز زنی از نوع بشر بود و توقع عصمت نباید داشت که چرا از کار ابوبکر خشمگین و او را سرزنش کرد و با او سخن نگفت تا درگذشت) و یا (او نیز مانند دیگران بشر بود و همانطور که همه ناراحت می شوند او هم ناراحت شد ….. و مخالفت وي با ابوبکر علیرغم سخن آشکار از رسول خدا جاي دفاع ندارد) …..، چه بگوئیم درباره این یاوه گویی ها و غلط کاري ها آن هم در مقابل آیه تطهیر که درباره او و شوهر و پسرانش در کتاب خدا نازل گردید…،

و چه بگوئیم درباره این سخنان باطل با آنکه دریایی بی انتها از گفتار رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله را می بینیم که در برابر ماست که فرمود: (فاطمه پاره تن من است پس هر که او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است)، و در عبارتی دیگر (فاطمه پاره تن من است هرچه او را آزرده نمود مرا آزرده می سازد و هرچه او را غضبناك نماید مرا غضبناك می سازد)، و یا در عبارتی دیگر (فاطمه پاره تن من است هرچه او را خشمگین سازد مرا خشمگین می سازد و هرچه او را دلخوش نماید مرا دلخوش ساخته است) و ….. عبارتی دیگر(فاطمه پاره تن من است هرچه او را آزرد مرا می آزارد و هرچه او را خسته نماید مرا خسته نموده است …..) و یا (فاطمه پاره تن من است هرچه او را پریشان نماید مرا پریشان کرده و هرچه او را بیازارد مرا آزرده است …..) و در عبارتی (فاطمه پاره تن من است ….. فاطمه شاخه اي از (درخت هستی) من است …..،فاطمه تکه از گوشت وجود من است …..

(کلب گوید تو تعجب نمی کنی از این طرفداري با تعصب کور که چگونه خود خلیفه نگران این مسائل است ولی ابن کثیر جاهل بعد از قرن ها می آید و در پی توجیه کاري است که خود خلیفه از آن نادم است و آیه مودت ذوالقربی را به ضد آن معنی می نماید و می خواهد با این کلام خود بگوید به این مضمون که معنی مودت ذوالقربی یعنی اگر مودت هم نکردي مهم نیست حتی ظلم هم کردي مهم نیست و حتی بقتل رساندي هم مهم نیست آري آنها اگر تفاوت معنی خطا و جرم را در قرآن می فهمیدند معنی این آیه را نیز می فهمیدند یا می فهمند ولی تعصب چشم آنانرا کور و گوش آنان را کر کرده است)

ذکر اسامی پنجاه و نه تن از راویان و بزرگان و حافظان اهل سنت این حدیث:

پیشوایان و راویان صحاح سته (صحیح بخاري، مسلم، …..) و گروهی دیگر از بزرگان و …..، این حدیث را با عبارات گوناگون، در نوشته هاي خود اعم از سنن، مسانید و معاجم آورده اند که نمونه آنان:

1- ابن ابی ملیکه متوفی 117 براساس آنچه بخاري، مسلم، ابن ماجه، ابن داوود و احمد و حاکم آورده اند وي از راویان این حدیث است.، 2- ابوعمر بن دینار مکی متوفی 125 بنا به گفته هاي بخاري و مسلم او نیز از راویان این حدیث است.، 3- لیث بن سعد مصري متوفی 175 …، 4- ابومحمد بن عینیه کوفی متوفی 198 …، 5- احمد بن یونس یربوعی متوفی 227 …، 7-حافظ ابوولید طیاسی 227 …، 8- ابومعمر هذلی …..، قتیبه بن سعید ثقفی …..، عیسی بن حماد …..، امام حنبلیان احمد …..،حافظ بخاري …..، حافظ مسلم …..، حافظ ابن ماجه …..، سجستانی …..، عیسی ترمذي …..، ابوعبداﷲ ترمذي، نسایی …..، ابوالفرج اصفهانی …..، حاکم نیشابوري …..، ابوبکر بیهقی ….. خطیب تبریزي …..، بغوي، عیاض، خوارزمی، ابن عساکر، ابوالقاسم سهیلی (او همان است که روایت نمود که ابولبابه رفاعه بن عبدالمنذر وقتی که توبه کرد، خود را در بند نمود تا آیات قبولی توبه او نازل شد و چون فاطمه خواست بندهاي او را بگشاید گفت من قسم خورده ام که جز رسول خدا هیچ کس بندهاي مرا باز نکند، پس رسول خدا فرمود فاطمه هم پاره اي از گوشت من است پس درود خدا بر رسول خدا و بر فاطمه نثار باد و این حدیث دلالت می کند بر اینکه هرکس فاطمه را ناسزا گوید کافر است و هرکه بر او سلام و درود فرستد بر پدرش رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله درود فرستاده است،)،

….. ابن ابی الحدید …..، ابن جوزي …..، اثیر جزري …..، ابن طلحه شافعی …..، ابن جوزي …..، گنجی شافعی، محب الدین طبري، ازدي، ذهبی، ایجی، زرندي، یافعی، زین الدین عراقی، نورالدین هیثمی، ابن حجر عسقلانی، سیوطی، ….. زین الدین مناوي ….. می گوید (سهیلی این حدیث را دلیل آورده بر کفر کسی که به زهرا ناسزا گوید زیرا با کار خود او را به خشم آورده و همین فضیلت دلالت دارد بر اینکه او از ابوبکر و عمر بالاتر است …..، …..).

(کلب گوید و این احادیث کاملاً صحیح است زیرا دوستی ذوالقربی امر الهی و در راستاي جبران اجر رسالت و اعطاي بهشت جاوید از سوي خداوند است و مظهر و مصداق کامل انجام این مودت رضایت مولاتنا حضرت زهرا سلام اﷲ علیها در حیات و پس از شهادت جانسوز اوست پس سلام وصلوات بی انتهاي خداوند بر وجود پاك و مطهر حضرت زهرا نثار و ایثار باد و خداوند ما را از شفاعت آن حضرت در دنیا وآخرت بهره مند فرماید آمین، آمین، آمین یا رب العالمین).

احادیث غلوآمیز یا قصه هاي خرافی:

و این هم بحث هاي کوتاه است که روحیات خلیفه و فضیلت هاي او را در برابر ما مجسم می سازد… خورشید بر چرخ گردنده: (مضمون) در این حدیث که عاري از هرگونه زنجیره اي پیوسته است، پندارهاي خرافی که زائیده گزافه گویی هاست آورده شده که از آن جمله (….. پیامبر به عایشه گفت چون خداوند خورشید را آفرید، آن را از مرواریدسفیدي آفرید و 14 مرتبه از دنیاي ما بزرگتر است پس آن را بر چرخ گردنده قرار داد و بر چرخ گردنده 860 دستگیره آفریده و در هر دستگیره زنجیري از یاقوت سرخ و آنوقت 60000 فرشته مقرب را دستور داد که این زنجیرها را بکشند ….. و این خورشید هر روز بالاي کعبه که مرکز زمین است می ایستد و حرکت نمی کند ملائکه هرچه می کشند نمی توانند خورشید را حرکت دهند تا آنکه 000/60 فرشتگان مقرب عاجز می شوند و خدا به ملائکه وحی می کند که خورشید را بر ابوبکر قسم بدهند ….. و چون 000/60 ملائکه، خورشید را به ابوبکر قسم می دهند، خورشید به حرکت در می آید ….. و نیز آن زمان که گنهکاران امت بر آتش جهنم بگذرند، آتش به آنان حمله می کند ولی وقتی محبت ابوبکر را در دل آنان می بیند، آتش ترسیده و از آنها فرار کرده به دنبال دیگري می رود …..)،

(کلب گوید ….. با این روایات و سایر اینگونه روایات ما جواب دانشمندان نجوم را چه بدهیم آیا به ما نمی خندند خوب بعد بیا این روایات را با قرآن تطبیق بده ببین آیا تطبیق دارد ….. مگر خداوند نمی فرماید آسمان را بدون ستون خلق کرده و در مدار خود در حرکت هستند …..، آیا در آن آیات سخن از زنجیر و دستگیره و توقف هر روز و …..، ملاحظه می شود)،

و تعجب اینکه این داستان هر روز خورشید است با 000/60 ملک مقرب و ایستادن و سرکشی کردن و نرفتن و ….. تا آنکه به ابوبکر قسم بدهند هر روز از اول خلقت …..، و آیا خداوند در قرآن نفرمود این نظم خداوند است (نه خورشید را سزاوار است به ماه برسد و نه ….. هر کدام درمداري شنا می کنند

(کلب گوید هرچه دانشمندان جهان با مطالعه قرآن به اسلام نزدیک می شوند به همان اندازه از دیدن این احادیث نامعقول و یاوه از اسلام دور می شوند و این بالاترین صدماتی است که به اسلام وارد می شود).

توسل به ریش ابوبکر:

یافعی از قول ابوبکر آورده است (مضمون) (که ما در مسجد نشسته بودیم کوري آمد و ما او را نزد پیامبر نشاندیم پس اوکمک خواست ابوبکر گفت من تو را کمک می کنم تا زندگی تو سر و سامان بگیرد دیگر چه می خواهی گفت دختري دارم می خواهم کسی او را به همسري بگیرد ابوبکر گفت من او را به همسري می گیرم آیا حاجت دیگري داري گفت می خواهم در راه دوستی محمد دستم را در میان ریش هاي ابوبکر فرو برم پس ابوبکر برخاسته ریش خود را در دست کور قرارداد و گفت ریش مرا در راه دوستی محمد بگیر پس آن کور ریش ابوبکر را گرفت و گفت خدایا به حق ریش ابوبکر بینایی را به من برگردان پس درجا چشم او بینا شد و بلافاصله جبرئیل نازل شد و از قول خداوند گفت …..، اي محمد اگر همه کوران عالم مرا به ریش ابوبکر قسم می دادند البته هیچ کوري روي کره زمین باقی نمی ماند و همه بینا می شدند)،

(کلب گوید این روایت از روایاتی است که متن آن ماهیتاً اصل روایت را بکلی منتفی می نماید مانند روایت قبلی در موضوع خورشید و …..، اگر دقت شود در این روایت کوران براي بینا شدن فقط باید خدا را به ریش ابوبکر قسم بدهند و هیچ شرط دیگري نیست و هیچ شرایط خاصی ندارد و چون عملاً چنین چیزي حقیقت ندارد پس این روایت دروغ است مانند روایت قبل وقتی خورشید هیچگاه توقفی در هیچیک از ساعات شبانه روز ندارد پس آن دروغی است شاخدار و اینکه حالا که ابوبکر دختر او را به همسري گرفت پس آن مرد بایستی داراي اصل و نسب و اسم رسم شود و دختر او که بعداً ملکه اسلام می شود بایستی فرد معلوم باشد نه اینکه از پدرش به عنوان شخص کوري یاد نمایند که نام او با وجود این معجزات عجیب و غریب معلوم نباشد و …..)

راستی این گروه هم دیده ظاهر و هم دیده باطن آنها کور شده است و به راستی آن نابینا قبل از کوري چشمش دچار کوري دل بوده و نمی فهمید که سوگند دادن به ریش رسول خدا سزاوارتر است نزد خدا از سوگند دادن به ریش ابوبکر و چرا ….. حافظان حدیث این روایت را از کوران امت مخفی نمودند و کجایند کوران برادران اهل سنت که با توسل به ریش او بینا شوند و… و البته این غلوي ناروا است که ریش ابوبکر را بر ریش رسول خدا مقدم نمودند و…،

و نیز در همین مضمون در خصوص ریش ابوبکر روایت جعل نموده اند که چون رسول خدا مشتاق بوي بهشت می شد ریش ابوبکر را می بوسید …..، که در رابطه با جعلی بودن آن سخنها رفت و گفته فیروزآبادي و عجلونی که دروغ بودن این روایت ها را عقل هر کس بدیهی می شمارد و نیز روایتی که عجلونی آورده که (ابراهیم خلیل و ابوبکر صدیق)، هر کدام ریشی در بهشت دارند و به نقل از ابن حجر می آورد که (صحیح نیست که در بهشت براي خلیل و براي ابوبکر ریش باشد) و این را در هیچ یک از کتب معروف حدیث و… نیافتم ولی اگرصحیح باشد فلسفه آن اینست که هر دو به منزله پدر مسلمانان هستند زیرا خلیل مردم را مسلمان نامید و ابوبکر هم مردم را به اسلام آورد و ….. پاسخ اینکه، اولا خلیل مردم را مسلمان نام ننهاد بلکه خداوند نام نهاد و ثانیاً پیامبر پدر این امت است و وصی او چنانچه در روایات آمده است و نیز این روایات جعلی با سایر روایات دیگر معارض است و همچنین ابن کثیر در تاریخ خود آورده است (….. که کسی در بهشت ریش ندارد مگر آدم که بلندي ریش او تا ناف اوست) ….. و یا عجلونی(که ….. کسی در بهشت ریش ندارد مگر موسی بن عمران که ریش او تا ناف اوست …..)،

و شگفت و هزار شگفت که ابوبکر را دومین پدر بشناسند که در را به مردم باز کرد تا مسلمان شوند پس مستحق داشتن ریش شد، ولی صاحب دین یعنی رسول خدا که هر دو لنگه در را، براي مردم باز کرد شایسته داشتن ریش در بهشت نیست در صورتی که اگر دقت نمایی حتی برعکس این ادعا، ابوبکر در اسلام را با محروم نمودن وصی رسول خدا از خلافت که براي او در نظر گرفته شده بود بست، و قطعاً اگر کارها را آنطور که خداوند امر فرموده بود انجام داده و از دست او خارج نمی کردند، آن حضرت علوم را انتشار میداد و آیات او درخشان می شد و حکمت هاي او به همه می رسید و دستورهاي او بکارگیري می شد و آنوقت می دیدي که چگونه برکات خداوند از زمین وآسمان نازل می گردید …..

پس با این ناروایی شهرها به خشکسالی افتاد و بوستانها خشک شده و فساد در بر و بحر ظاهر شد،….. و این لقب پدري همانگونه که از طریق انس بن مالک از پیامبر آمده است فقط شایسته امیرالمؤمنین علی است که رسول خدا در مورد او فرمود (….. حق علی بر این امت حق پدر است بر فرزند) و ….. نیز از طریق عمار و ابوایوب انصاري نیز روایت شده است که رسول خدا فرمود (حق علی بر هر مسلمانی حق پدر است بر فرزند…)

گواهی ابوبکر و جبرئیل:

نسفی آورده است که (مردي در مدینه مرد و پیامبر خواست بر او نماز بگذارد ولی جبرئیل نازل شد که بر او نماز نخوان و پیامبر نخواند، پس ابوبکر آمد و گفت اي پیامبر بر او نماز بگذار که من جز خوبی از او ندیدم پس جبرئیل آمد و گفت اي محمد بر او نماز بگذار که گواهی ابوبکر از گواهی من بالاتر است) و …..،

پس با من بیائید که به حساب این راویان مغلطه گر بپردازیم صرف نظر از فقد سلسله اسناد براي این روایت جعلی سؤال اینست آیا پیامی که جبرئیل آورد از پیش خود بود یا از نزد خدا پس معلوم است که از نزد خداست پس چگونه می تواند از گواهی خود به نفع ابوبکر چشم بپوشد و… نیز

(کلب گوید اگر قول ابوبکر بر سخن جبرئیل ارجح است، پس کلام خداوند در قرآن کریم را ابوبکر می تواند دخالت نموده و متن آن را تغییر دهد و قرآن جدید بیاورد و اگر نمی تواند پس این حدیث یاوه است خصوصاً در قسمت آخر که می گوید از قول خداوند یا خودش که گواهی ابوبکر از گواهی من بالاتر است، انا ﷲ و انا الیه راجعون).

انگشتر پیامبر و نقش آن:

(مضمون)، (روایتی نقل کرده اند که در آن آمده که رسول خدا انگشتر خود را به ابوبکر داد تا بر آن نقش لااله الا اﷲ حک کند و ابوبکر رفته به حکاك گفت بنویس لا اله الا اﷲ و محمد رسول اﷲ و حکاك چنین کرد و چون انگشتر را نزد پیامبر برد پیامبر دید علاوه بر آن دو عبارت نوشته ابوبکر صدیق و از ابوبکر سؤال کرد این اضافه ها چیست ابوبکر گفت من محمد رسول اﷲ را گفتم اضافه کند ولی ابوبکر الصدیق را نمی دانم از کجا آمد و جبرئیل فرود آمد و گفت خداي تعالی گفت اسم ابوبکر را من اضافه کردم چون او دوست نداشت بین نام من            تو جدایی بیفتد و من هم خوش نداشتم که بین اسم او و تو جدایی بیفتد.)، این حدیث کذب محض است زیرا همه محدثین بی چون و چرا متفق القول هستند که نقش نگین انگشتر آن حضرت (محمد رسول اﷲ) بوده است بدون هیچ اضافه دیگر و در کتاب صحیح از انس روایت شده که پیامبر انگشتري از نقره ساخته و بر آن حک کرد محمد رسول اﷲ و امر فرمود هیچکس مانند آن بر انگشتر خود حک ننماید. این حدیث در صحیح بخاري، صحیح مسلم، صحیح ترمذي، سنن ابن ماجه، سنن نسایی، که بخاري و ترمذي اضافه نموده اند که این عبارت در سه سطر به ترتیب (محمد-رسول- اﷲ) بوده است ….. و این همان انگشتر بود که حضرت با آن مکتوبات و مراسلات را نیز مهر می نموده است …..،

وآري اگر این موضوع صحت داشت البته از عظیم ترین فضایل ابوبکر بود که خود او در روز سقیفه و یا اعوان و انصار او درآن روز به آن استناد می کردند و ارتباط و تقرب او به خداوند و تفضل جبرئیل به او را ذکر می نمودند ….. ولی چنین نبودچون آن انگشتر دروغین را در سده هاي بعد دروغپردازان براي او ساخته اند که به عنوان فضیلت او در سقیفه مطرح نشد، ….. الی آخر.

(کلب گوید و همینطور سایر فضایل از قبیل شفادادن کور و یا موضوع ریش ابوبکر و یا قسم دادن 000/60 فرشته موکل خورشید، در حالی که این خورشید بی حرکت برروي خانه کعبه ایستاده و این خورشید متمرد را به ابوبکر و قسم دادن حرکت نمودن آن و اینکه این داستان که از اول خلقت تا آخر خلقت ادامه دارد؟! و یا نقشی که خداوند راساً خودش به روي انگشتر پیامبر براي او حک کرد که این معجزه عظیم راکسی نقل نکرد و این فضیلت در جهان منتشر نشد که نام پیامبر را روي انگشتر حکاك حک کرد ولی نام ابوبکر را به معجزه خدا روي انگشتر پیامبر حک کرد و از این موضوع احدي از مردم و بزرگان صحابه و ….. اطلاع ندارند مگر راوي کذاب، اناﷲ و انا الیه راجعون)

وسعت بهشت ابوبکر:

صفوري در نزهه المجالس آورده (مضمون): (همه فرشته ها زیر درخت طوبی جمع شده بودند پس فرشته اي گفت دوست داشتم که خداوند نیروي هزار فرشته را به من می داد و پر و بال هزار پرنده تا در بهشت پرواز کنم و به آخر آن برسم پس خدا به او داد و او هزار سال پرواز کرد پس چون قوت او تمام شد و پرهایش ریخت خدا دوباره به او قوت داد تا هزار سال دیگر هم رفت پس افتاد دوباره قوت داد هزار سال دیگر هم رفت پس خسته شده و در آستانه کاخی افتاد و مشغول گریه کردن شد پس یک حوریه بهشتی آمد و گفت چرا گریه می کنی گفت من سه هزار سال مشغول پروازم و هنوز به آخر بهشت نرسیدم پس آن حوریه به او گفت تو خودت را به پرتگاه انداختی زیرا این سه هزار سال که طی کردي در واقع یک ده هزارم آن جایی است که خدا براي ابوبکر صدیق آماده کرد) این نقل را جردانی هم در مصباح خود آورده است، پس بر اساس این نقل آنچه خدا براي ابوبکر آماده کرده و هیچ فرشته ايکه قدرت هزار فرشته و هزار پرنده را دارد نمی تواند آن را کمتر از سی هزار سال طی نماید و… من بازخواست و مؤاخذه صحت این حدیث را به جوانان باهوش امروزي واگذار کرده که در امروزه در گوشه و کنار این جهان در دانشگاه ها مشغول تحصیل و در مدارج عالیه فارغ التحصیل می گردند و همینطور تحقیق در سلسله اسناد این نقل را از تکالیف کسانی می دانم که بر راویان غیبی آن که اصلاً وجود خارجی ندارند، آگاهی دارند زیرا نه هیچ حافظ حدیث و نه هیچ حدیث شناس نمی تواند در آن حیطه گام بردارد …..،

(کلب گوید نگاه کن که این روایت را چه کسی و به چه کسانی گفته است اگر این حدیث جعلی مانند همان روایت ارث قرار ندادن پیامبر فقط خود او راوي آن است که ما سخنی در این نداریم جز همان که درباره آن می گوئیم و اگر حداقل این حدیث که شأن عظیم او را بیان می کند دیگران هم شنیدند چرا جزء فضایل او درسقیفه بیان نکردند، …..، دلیل آن روشن است زیرا این فضیلت دروغین را در سده هاي بعد دروغپردازان براي او تراشیده اند (…..

خدا از ابوبکر حیا می کند:

(مضمون) از قول انس بن مالک آورده اند که گفت (….. زنی از انصار نزد پیامبر آمد و گفت اي رسول خدا همسرم در مسافرت است و من به خواب دیدم که درخت نخل خانه ام افتاد، پیامبر به او گفت باید صبور باشی چون شوهرت مرده وهرگز دیگر نمی آید پس آن زن گریان و نالان بیرون رفت و ابوبکر را دید و همان داستان را گفت ولی قول رسول خدا را نقل نکرد پس ابوبکر گفت برو خیالت راحت باشد شوهرت امشب پیش تو می آید …..، چون شب شد شوهرش آمد پس آنزن نزد پیامبر آمد و آمدن همسرش را اطلاع داد پس جبرئیل نازل شد و گفت اي محمد آنچه گفتی درست بود ولی چون ابوبکر به این زن گفت شوهرت امشب پیش توست خدا نخواست حرف ابوبکر دروغ از آب درآید، پس براي حفظ آبروي او، آن مرد را که مرده بود زنده کرد به منزل فرستاد …..)، تعجب از راوي است که براي حفظ آبروي ابوبکر، از گناه دروغگویی این حدیث را جعل و آن گناه دروغگویی را به گردن پیامبر (ص) انداخته اند ….. گویی خدا حیا نمی کند که بر زبان پیامبر راستگو و راستگو شمرده شده اش، دروغی جاري شود آن هم در زمانی که رسول خدا (در این حدیث جعلی) به آن زن خبر مرگ شوهرش را با قید نفی ابد و همراهی آن با حرف لن که آن را شدیدتر می کند گفته است یعنی تا ابدآباد او را نخواهی دید….. ولی ابوبکر تیري در تاریکی انداخت و جاعل حدیث، جاري شدن دروغ بر زبان پیامبر را روا دانست ولی آن را بر زبان ابوبکر روا ندانست با آنکه اگر حرف ابوبکر دروغ در می آمد ضرري به اسلام نداشت ولی راه یافتن دروغ به سخنان پیامبر شکستی در بازوي اسلام و دین خواهد بود یعنی ابوبکر از صدیقان باشد ولی سرور صدیقان عالم یعنی پیامبر نباشد آنهم براي حفظ آبروي ابوبکر و نکته دیگر آنکه جاعل حدیث توجه نداشت که اگر از قول پیامبر می گفت که آن مرد مرده است وسپس آن مرد زنده می شد و برمی گشت باز می توانستیم بگوئیم قول پیامبر دروغ در نیامد ولی وقتی از قول پیامبر به آن زن گفت که تو هرگز شوهرت را در کنار خود نخواهی دید با این داستان قول کذب به رسول خدا نسبت داده شده است که بانقل اول فرق دارد ….. الی آخر.

(کلب گوید خوب اي راوي عزیز نگفتی این معجزه عظیم که از جناب ابوبکر صادر شد نام این زن چه بود نام همسر گرامی او چه بود از کدام قوم و قبیله بودند قطعاً از ایتالیا نیامده بودند و به همان اطراف تعلق داشتند زیرا می گوید از انصار بود و …..، آن مرد که مرده بود و زنده شد حالات خود را چگونه بیان کرد و مردن او به چه نحو بود و زنده شدن او به چه نحو و بسیار مطالب دیگر که همگی سؤالاتی بدون جواب دارد آري و اگر این معجزه که هم ردیف معجزات رسول خدا براي و بود چرا آن را در سقیفه رسماً اعلام نکرد و …..، و همه این احادیث در اثر تعصب نابجا عده اي کذاب در سده هاي بعد ساخته و پرداخته و تحویل عوام الناس شده است.)

کرامت دفن ابوبکر:

ابن عساکر در تاریخ خود آورده (مضمون) (که چون ابوبکر به حالت مرگ افتاد به حاضران گفت اگر من مردم، پس از غسل و کفن کردن، مرا به حجره رسول خدا ببرید و بگوئید این ابوبکر است که اجازه می خواهد، پس اگر به شما اجازه داده شد و در بسته که با قفل بسته است باز شد مرا آنجا دفن کنید وگرنه ببرید بقیع ….. چون او را آوردند قفل بسته، افتاده باز شد و هاتفی از درون قبر ندا داد که دوست را بر دوست وارد کنید که دوست به دوست مشتاق است …..) که این گزارش را رازي، حلبی و دیار بکري، قرمانی و حضوري نیز نقل نموده اند، …..، و البته بازگو نمودن و جعل این گزارش از سوي راویان به دلیل آن بوده است که خواسته اند به این وسیله یعنی ساختن این داستان، دفن خلیفه را در آن مکان پاك توجیه نمایند به این دلیل که این موضوع از غوامض مسائل آنان است که آنها را درمانده ساخته و از عهده جواب آن برنیامده اند زیرا حجره رسول خدا یا متعلق به رسول خدا و ارث وراث اوست و یا بقول او ارثی وجود نداشته و صدقه است (متعلق به همه مسلمین)، اگر بگوئیم ارث است پس از وارثان یعنی خاندان رسول خدا دوامام سبط و خواهرانشان، اجازه نگرفتند و اگر متعلق به همه مسلمین است باز هم اجازه نگرفتند و اگر بگویی از سهم عایشه بود اولاً که گفتی پیامبر ارث نداشته و اگر ارثی هم باشد با توجه به اینکه رسول خدا 9 همسر داشته 1/72 سهم عایشه است وآن هم به دلیل مشاع بودن می بایست رضایت سایر مالکین جلب می شد و… و ثالثاً صرف نظر از اینکه در مشاعات رضایت همه وراث شرط است، آن مقدار ارث او به اندازه یک قبر هم در نمی آمد و همچنین یا خود علم غیب داشت و یا رسول خدابه او چنین گفت و لذا بیان آن در جمله شرطی که اگر پاسخی نیامد مرا به بقیع برید سالبه بر اصل است و باز هم این گزارش تا روزگار ابن عساکر هیچ نشانی در هیچ صحیح و مسانید آن ندارد زیرا اگر چنین بود کرامت عظیمی در حضور صحابه و از مهاجرین و انصار، ….. و آن ندایی که از قبر شریف بیرون آمد و…، ابن عساکر پس از ذکر زنجیره، گوید این حدیث داستانی قابل انکار است، زیرا ابوطاهر دروغ ساز بوده و حال عبدالجلیل هم معلوم است ….. و ابوطاهر مقدسی را هم ابوذرعه و ابوحاتم از دروغسازان و جاعلان بزرگ حدیث بحساب آورده اند و نسایی می گوید مورد وثوق نیست و ابن حیان می گوید نقل حدیث از او روا نیست چون دروغ ساز بوده و ابن عدي می گوید دزد بوده و ….. آري اگر چنین چیزي در نزد مهاجر و انصارو… در باز شدن قفل و نداي قبر ….. واقع می شد می بایست همان زمان و تا ابدالآباد بازگو شود ولی آیا تا زمان ابن عساکرهمه کر و کور و لال شده بودند که …..، آري البته چنین چیزي واقع نشده بود ….. بلکه تمامی اینها گزافه گویی و دروغ هاي ساختگی براي توجیه کار خلیفه بوده است که ….. از روح صوفی مآبانه راوي سرچشمه گرفته است…،

جبرئیل از هیبت ابوبکر به خاك می افتد:

شیخ یوسف فیشی مالکی آورده است (مضمون) (….. هر زمان ابوبکر بر پیامبر وارد می شد و جبرئیل با او در حال گفتگو بودتنها براي احترام ابوبکر و نه هیچ کس دیگر از جاي برمی خاست پیامبر سؤال کرد چرا گفت او حق استادي بر گردن من دارد زیرا در آن زمان که خدا به ملائکه گفت سجده کنید دلم به من گفت سجده نکن ….. و من جایگاه بلندي دیدم که روي آن نوشته بود ابوبکر ابوبکر و او می گفت سجده کن پس از هیبت ابوبکر به سجده افتادم …..)، شگفت از این گروه که حتی امین وحی خدا هم از گزند آنان برکنار نماند و براي گزافه گویی براي خلیفه

(کلب گوید کجا بود حضرت ابابکر که به جاي جبرئیل به خودش خطاب کند که چهل و پنج سال یعنی یک عمر بت پرستی ننماید و بر لات و عزي و هبل به سجده نیفتد و آمار او را در شرابخانه مکه، نگیرند و به سلامتی لات و عزي و هبل کاسه، کاسه شراب بالا نکشند و ….، آري چگونه کسیکه تمام عمر خود به استثناء ایام اسلام خود یعنی حدود پانزده سال، را در کفر و شرك و بت پرستی و شراب خواري و …..، سپري نموده می تواند معلم توحید حضرت جبرئیل بوده باشد)

آري آنان مقام جبرئیل امین را تا حد ابلیس رجیم پائین آورده اند که اگر نهیب و هیبت خلیفه نبود جبرئیل هم وارد سپاه ابلیس می شد

(کلب گوید اشتباه راوي آن بود که فکر کرد ابلیس هم جزء ملائکه است حال آنکه به فرموده امام معصوم ابلیس در صف و جمع ملائکه حضور داشت و لذا مخاطب قرار گرفت ولی ماهیتاً فرشته نبود و صاحب اختیار بود ولی ملائکه صاحب اختیار نبوده و قادر به مخالفت نیستند و همچنین اگر خلیفه آن بود که راوي می گوید چرا جبرئیل براي جبران محبت او مانع از حضور او در بتکده ها و شرابخانه ها و ….. نشد و یا او را در عدم سجده بت ها یاري نکرد …..)، و …..

و شگفت از این فرشته مقرب و امین وحی که امر خدا او را نمی ترساند و هیبت خداوند در او ایجاد رعب و ترس نمی کند ولی نهیب ابوبکر او را به سجده در می آورد

(کلب گوید مبارك است مبارك است گزافه گویی چنان آنها را کور و کر نمود که ابوبکر را نه تنها از جبرئیل و رسول خدا بلکه از خدا هم بالاتر بردند انا ﷲو انا الیه راجعون)

و در ….. آن جایگاه اگر قرار باشد جایگاه رفیعی وجود داشته باشد براي رسول خدا باید نصب شود نه ابوبکر ….. آري گزافه گویی آنان را چنان نابینا کرد که جبرئیل امین را پست نمودند ….. پس دانسته باش که آنان خواستند در کنار فضیلت مولایمان امیرالمؤمنین فضیلتی براي خلیفه بسازند (همانگونه که در کنار فضیلت دو سبط رسول خدا علیهم السلام که رسول خدا (ص) فرمودند حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشت هستند و اینان جعل کردند آن دو نفر یعنی ابوبکر و عمر دو پیران اهل بهشت هستند و خود را رسوا نمودند و ندانستند که در بهشت پیر و علیل و کور و کر و معیوب وجود ندارد و همه اهل بهشت در شکل و هیأت جوان هستند …..)

و امّا آن حدیث که مولاي ما امیرالمؤمنین (همان قسیم الجنه و النار و همان ساقی کوثر…..)، در آن گامهاي حضرت جبرئیل امین را استوار نموده در آن وقتی که خداوند از او سؤال کرد که من کیستم و تو کی هستی و هیبت خداي تعالی بر جبرئیل مستولی شد پس انوار مولاي ما امیرالمؤمنین بر او تجلی کرد و به وي آموخت که بگوید تویی خداي جلیل و منم بنده تو جبرئیل، که شاعر ادیب صاحب سخن شیخ صالح تمیمی این روایت را در قالب قصیدهاي آورده است که (……. هر نسیمی که از کوي تو گذر نماید جان را از نسیم تو راحتی می بخشد ….. روزي که خداوندآسمان جبرئیل را آواز داد ….. که من کیستم و اگر تو نبودي او پاسخی به آن نیکویی که عرض کرد هرگز نمی توانست تقدیم نماید …..) پس فکر کن آیا این حدیث مانند افسانه ابوبکر است آیا در آن آمده که جبرئیل مانند ابلیس می خواست از فرمان خدا سرپیچی کند و…، از هیبت خدا سجده نکرد ولی از ترس ابوبکر سجده کرد و..،

داستانی دیگر از کرامت ابوبکر:

(مضمون) ابوالعباس بن عبدالواحد آورده است که شخصی در اطراف مدینه زندگی می کرد او در روز عاشورا که شیعیان امامی در قبه عباس عموي پیامبر جمع می شوند، به جمع آنها وارد شد و گفت در راه ابوبکر دیناري به من کمک کنید ….. به دستور رئیس آنها زبان او را بریدند ….. او به قبر پیامبر آمده و به خواب رفت و زبان او را به او دادند پس ….. سال بعد دوباره همانجا رفت ….. و به جمع آنان وارد شد و همان مطالب را تکرار کرد، پس جوانی آمد او را برد و پذیرایی کرد و دست او را گرفت به یکی از اطاقها برد و بوزینه اي را نشان داد و گفت پدرم از بزرگترین شیعیان امامی مدینه بود، پارسال زبان مردي را برید تبدیل به این بوزینه شد ….. من به او گفتم آن مرد من هستم ….. پس مرا بوسیده و دیناري به من داد …..،

(کلب گوید اولاً شیعیان هیچگاه نسبت به برادران دینی خود چنین اعمال زشت و بد را انجام نمی دهند چون خداوند می فرماید که ما برادر هستیم بلکه این کینه توزي امثال این ناصبیان است که با دروغ پردازي اختلاف می اندازند و دشمنان اسلام را شاد می نمایند پس هرگونه اختلاف نظر بین مسلمانان باعث اینگونه اعمال نمی شود و پیامبر فرمود در اختلاف امت من رحمت است منظور همین تحري حقیقت است و ثانیاً راوي کذاب این گزارش نمی دانست آنچه بیان می نماید مخالف قرار خداوند و سنت رسول خداست، زیرا عذاب مسخ و تبدیل شدن به حیوانات مربوط به امت هاي قبل بوده و در اسلام باوجود رسول خدا (ص) واقع نمی گردد، چنانچه دیدي شمر خبیث سر امام حسین را با 12 ضربت از پشت سر و با جگر تفتیده از تشنگی جدا کرد ولی مسخ نشد و یا کل بنی امیه و بنی العباس …..، آن جنایت ها را که با خاندان پیامبر و امت رسول خدا نمودند ….. آیا شنیدي که کسی از آنها مسخ شده باشد …..، و حال آنکه اگر قراربود کسی مسخ شود کسانی مسخ می شدند که در جامعه و امت اسلام ظهور نمودند که به تصدیق و تائید و اجماع امت ننگ بر مسلمانی و جامعه مسلمین و تاریخ بشریت بودند ولی هیچکدام مسخ نشدند مثل یزید، مثل حجاج و زیاد و ابن زیاد …..)،

راوي می گوید این شخص با زبان بریده ودهان پر از خون به حجره رسول خدا وارد شد، پس آیا هیچکس خبردار نشد و آیا در شهر هیاهو نشد و آیا حرم نگهبان نداشت و…، و معلوم نیست چه انگیزه اي این اشخاص را وادار نموده که این افسانه ها را بهم ببافند و عوام الناس را به آن تهیج نموده و به خشونت مجبور و آنها را وادار نمایند تا اینگونه سخنان را بپذیرند… و با امثال این تهمت و افترا بر شیعه بتازندو گرفتاري هاي بزرگی مانند آن را به آنها نسبت دهند …..، و امثال اینگونه قضایاي وحشتناك و دهشت آور و تفرقه افکن که نقل می شود بوجود آورند از جمله گفته شیخ علیا مالکی که رافضیان چون می میرند ….. خداوند چهره آنان را مثل چهره خوك می کند و این نشانه اي است که وي بر مذهب تشیع مرده و شیعیان چون این را می بیند که صورت مرده آنان شبیه خوك شد خوشحال می شوند و اگر این تبدیل انجام نشود ناراحت می شوند و می گویند مانند اهل سنت مرده است و یا داستانی که از گروهی از جوانان حلب نقل می کنند که چون ابن منیر مرد یکی از آنان به بقیه گفت چنین شنیده ایم که هرکس به عمر و ابابکر دشنام دهد خداوند او را در گور خود تبدیل به خوك می کند و این ابن منیر دشنام داد، پس همگی رفته گور او را شکافته و دیدند که صورتش تبدیل به خوك شده و رویش از قبله برگشته پس او را بیرون آورده آتش زدند و…)،

این یاوه سرایی ها نیست مگر به دلیل جوشش کینه ها و نمایشی از دشمنی ها و اگر خواهی بگو نمونه هایی از مستی مفرط در دوستی و یا حاصل تندروي و گزافه گویی ….. پس چقدر فاصله است میان اعمال اینگونه افراد و…، با ادب دین و ادب علم و ادب نگارش و ادب پاکدامنی و ادب اسلام و…، آیا تشیع زائیده این روزگاران است آیا سلمان، ابوذر، عمار،مقداد، ابوالطفیل ….. به تشیع شناخته نشده و پناه بر خدا …..) (اناﷲ واناالیه راجعون)

ابوبکر مردي سرشناس و پیامبر جوانی ناشناس:

(مضمون) از انس بن مالک روایت کرده اند که گفت در آن زمان که پیامبر به سوي مدینه حرکت نمود، ابوبکر پیرمردي سرشناس و پیامبر جوانی ناشناس بود و مردم چون به ابوبکر می رسیدند می گفتند اي ابوبکر این که جلوتر از توست کیست او می گفت راهنماي (جاده) است، و به نقلی دیگر ابوبکر پشت سر پیامبر بر شتر نشسته بود و… مردم از او سؤال می کردنداي ابوبکر این بچه که جلوتر از توست کیست و به گزارش احمد می گفتند اي ابوبکر این بچه که جلوتر از توست کیست او می گفت او راه را به من نشان می دهد ….. در نقلی دیگر رسول خدا پشت سر ابوبکر سوار شتر او شد و به همین مضمون ابن عبدالبر نیز آن را نقل می نماید و همچنین در ضمن عباراتی دیگر که چون پیامبر رو به سوي مدینه آورد و مسلمانان آمدند، ابوبکر برخاست و پیامبر ساکت بود و او پیامبر را به مردم معرفی می کرد تا زمانی که آفتاب بر پیامبر افتاد و ابوبکر بالاپوش خود را سایه بان پیامبر ساخت و آنوقت مردم او را شناختند و …..، صحیح بخاري، سیره ابن هشام، طبقات ابن سعد، مسنداحمد، ابن قتیبه …..، روزگار چه مقدار از جایگاه رفیع پیامبر کم کرد تا آنجا که بگویند: او جوانی ناشناس بود یا او بچه اي ناشناس بود که پیرمرد معروفی یعنی ابوبکر او را به مردم به عنوان راهنماي بیابان معرفی می کرد

(کلب راوي ها تا کجاشخصیت پیامبر را تحریف و تضعیف می نمایند و آن را طوري عوام فریبانه طرح می کنند که مردم جاهل تصور می کنند که اگر ابوبکر نبود کسی پیامبر را نمی شناخت و او بود که پیامبر را به مردم معرفی کرد و …..،) …..، در حالی که این پیامبر بود همیشه به همراه دعوت خود به میان قبایل رفته و اسلام را بر آنان عرضه می نمود تا آن که گروهی به او ایمان آورده و خصوصاً و مخصوصاً گروه انصار از مردم مدینه که قبلاً مردان اوس و خزرج با آنان بوده و با آن حضرت دو بار در عقبه اول و در عقبه دوم با هفتاد و سه مرد و دو زن با او دست بیعت دادند و …..، آیا آن حضرت همان کسی نبود که به یاران خود فرمود تا قبل از او همه به مدینه مهاجرت نمایند و همه آنها به مدینه مهاجرت نموده و در مکه نماندند مگر علی علیه السلام و ابوبکر وآیا مدینه شهر اقوام مادري آن حضرت (ص) یعنی قوم بنی النجار نبود و آیا دایی ها و بستگان مادري رسول خدا در آن شهرزندگی نمی کردند، آیا رسول خدا نبود که مدینه را مرکز کشور اسلام و پایتخت فرمانروایی خود قرار داد و آنجا را لشکرگاه خود نموده و حرکت کرد در حالی که تمام خواص خود از مردم مدینه و تمام مهاجرین در هر لحظه منتظر قدم شریف آنحضرت بودند و ….. و همه از خرد و کلان به پیشواز آن حضرت رفته و آنها همان کسانی بودند که او را مانند فرزندان خود می شناختند و آن حضرت بود که چندین شبانه روز در قبا مسجد شریف را بنا نمود و… همه او را شناخته و نماز جماعت روزجمعه را به امامت خود برگزار نمود و…،

(کلب و راوي جاهل کار را به آنجا برساند که این ورود شکوهمند را و استقبال با عظمت را تلویحاً تبدیل به ورود پنهانی نماید تا جایی که به شخص چهل و پنج ساله بگویند این بچه کیست او بگوید راهنما است و از بالاپوش خود سایه بان درست کند آنوقت مردم بهفمند که این بچه رسول خداست به خدا پناه می بریم از این راویان کذاب که براي بزرگداشت خلیفه به پیامبر جسارت و تاریخ را دگرگون می نمایند)،

آیا همه مردم با سروپاي برهنه به دیدار حضرت نیامده و کودکان با سرودهاي شعف آمیز به آن حضرت خوش آمد نگفته بودند که: (……. اي آنکه در میان ما مبعوث شده اي با فرمانی از سوي خداوند که البته اجرا خواهد شد و…) و …..، ولی (راوي نادان) طوري وانمود می نماید که آن حضرت در لباس ناشناس و بی هیچ مقدمه به شهري پا نهاده که هیچکس او را نمی شناسد و هویت او با معرفی ابوبکر معلوم شود ….. و از طرفی چه نیازي بوده که با آن مردم مشتاق که در انتظار مقدم او بوده اند با ترس و لرز و دوپهلو صحبت نماید …..، و همچنین چه کسی گفته که ابوبکر پیرمرد بوده و رسول خدا بچه و یا جوان بوده (آیا این راوي کذاب جاهل ونادان نمی دانسته که پیامبر از ابوبکر سالخورده تر بوده است …..، آیا فراموش کرده است که در خبر صحیح از ابن عباس آمده است که ابوبکر از پیامبر سؤال کرد یا رسول اﷲ پیر شدي فرمود سوره هود و واقعه مرا پیر کرد و به همین مضمون ازحافظان دیگر نیز نقل شده است ….. آري این جاعلان حدیث فراموش کردند در آن روزي که پیامبر (در قبل از نوجوانی) به سفر مدینه رفته جناب خلیفه در آغوش مادر قرار داشته و از پستان او شیر میل می فرمودند ….. آیا حدیث ام ایمن را که در سن شش سالگی او را براي دیدار دایی ها و بستگان به مدینه برد را نشنیده اند …..، این راویان جاهل چگونه رسول خدا را که در چهل سالگی مبعوث و در پنجاه سالگی به مدینه وارد شد را بچه یا جوان عنوان نموده اند ولی نمی دانست که این گزافه گویی ها و یاوه سرایی ها سرانجام با تحقیق محققین به رسوایی ختم می شود و… ولی تو ملاحظه می نمایی که چگونه این احادیث با تعصب در علاقه به خلیفه و بی توجهی به ایرادات شکلی و ماهیتی، جعل شده است از صحاح و مسندهاي آنچنانی و… سر در می آورد …..، و در اینجا چگونگی هجرت رسول خدا را می آوریم تا بر بصیرت خوانندگان افزوده گردد:

(کلب گوید تو به راویان این حدیث که خود را از بزرگان حدیث می دانند ایراد بگیر که اینگونه احادیث جعلی را در فضیلت ابوبکر که بر خلاف عقل و شعور و تاریخ مسلم اهل اسلام و …..، است که بطور مثال شخص پنجاه ساله را کودکی تصور مینمایند را نقل می نمایند و اگر العیاذ باﷲ رسول خدا را کودك شیرخواره نیز معرفی می نمودند آیا شما تصور می نمائید این بزرگان آن را نقل نمی نمودند شک نفرمائید که آن را هم نقل می نمودند زیرا بالاتر از آن را هم نقل کرده اند).

نقش انصار در دو بیعت:

رسول خدا در مواقعی که طوایف براي زیارت خانه خدا می آمدند، خبر رسالت و نبوت خود را به مردم می داد ….. پس درعقبه اول، 12 مرد از انصار به او دست بیعت دادند ….. عباده بن صامت گفت ما در شب عقبه اول به رسول خدا دست بیعت دادیم که هیچ چیز را شریک خدا ندانیم، دزدي نکنیم، زنا نکنیم، فرزندان خود را نکشیم، ….. و از او اطاعت کنیم ….. پس رسول خدا مصعب بن عمیر را براي آموزش آنان فرستاد (تا این زمان جنگ و جهاد واجب نشده بود)، ….. و در عقبه دوم …..73 مرد و دو زن با پیامبر بیعت نمودند …

گزارش هجرت رسول خدا:

چون قریش در برابر خداي عزوجل راه سرکشی را در پیش گرفتند ….. خداوند به رسول خود اذن جهاد داد ….. و لذا رسول خدا به اهل مکه امر فرمود که به مدینه مهاجرت نمایند ….. و همه مهاجرت نمودند مگر علی بن ابی طالب و ابوبکر و کسانیکه گرفتار بودند و توشه سفر نداشتند، …..، و در آن زمان که خدا به رسول خود اجازه و اذن خروج از مکه را صادر نمود علی علیه السلام را امر فرمود تا در مکه بماند و امانت هایی که از مردم نزد رسول خدا بود، را به آنان برگرداند زیرا به دلیل شهرت رسول خدا در امانت و صداقت، مردم اشیاء و اموال گرانبهاي خود را در نزد آن حضرت به عنوان امانت قرار می دادند، ….. و آنگاه رسول خدا آماده خروج شد و با ابوبکر بیرون آمده ….. چون به نزدیک قبا رسیدند پانصد تن از انصار به استقبال او رفته و با او دیدار نمودند و آنحضرت سه روز (به عبارتی چهارده شب، در عبارت موسی بن عقبه 22 شب و در عبارت بخاري ده و اندي شب) در آنجا بوده و مسجد خود را نیز در آنجا بنا نمود …..مردم همه چشم براه رسول خدا بوده و… تا اینکه حضرت به مدینه وارد شد و نماز جمعه اقامه فرمود و همه مردم افتخارآمادگی در پذیرایی و خدمت به رسول خدا را اظهار نمودند ….. ولی رسول خدا فرمود هرجا که شتر من توقف نمود، من درآنجا خواهم بود زیرا این شتر مأمور است ….. پس راه را باز گذاردند تا به خانه بنی مالک بن نجار رسید و خوابید که امروزآن خانه درب مسجد اوست ….. و ابوایوب انصاري به کمک خالدبن زید بارهاي آن حضرت را گرفت و در خانه خود نهاد،ابن هشام، طبري …

ابوبکر سالخورده تر از پیامبر:

از قول یزید بن اصم نقل نموده اند که پیامبر از ابوبکر سؤال کرد من از تو پیرترم یا تو از من؟ ابوبکر گفت تو از من مقامت بالاتر و ارجمندتر و از من بهتري ولی من از تو پیرتر هستم، ….. با همین مضمون ابن ضحاك، ابوعمر و محب طبري و سیوطی….. این قول را آورده اند، و تو به شگفت نمی آیی از دروغی که براي ابوبکر ساخته اند ….. زیرا اولاً یزید بن اصم پیامبر را ندیده است پس چگونه از او روایت می نماید زیرا او در سال 103 متولد و در 73 سالگی مرد و تولد او پس از رحلت رسول خدا بوده است و از طرفی ابوبکر جوانتر از رسول خدا بود زیرا رسول خدا در عام الفیل و ابوبکر سه سال بعد از عام الفیل متولد شد، سعید بن مسیب گفت ابوبکر با مدت زمانی که در خلافت گذرانید عمري معادل عمر پیامبر یافت و در 63 سالگی مرد معارف از ابن قتیبه آورده که همه بزرگان متفق القول هستند که عمر او 63 سال بوده بنابراین رسول خدا به تعداد سالهایی که ابوبکر خلافت کرد از او بزرگتر بود و نیز به صحیح ترمذي که می گوید آن حضرت در سن 65 سالگی رحلت نمود و…، سپس یادي از حدیث یزید بن اصم نموده و می گوید این روایت جز از این طریق بما نرسیده و به نظر می رسد که موهوم و جعلی باشد، زیرا تمام کسانی که صاحب نظر در علم حدیث و تاریخ و… هستند بر آن اتفاق نظر دارند …..، آري به گفته بغوي و ابن منده و ابن یربوع این گفتگو بین سعیدبن یربوع و آن حضرت واقع شده و…ولی چون سن زیاد خلیفه تنها فضیلت او در روز سقیفه براي او و دلیلی بر ضد مخالفان او بوده است لذا طرفداران متعصب او با این گزافه گویی و…، سعی نمودند تا این فضیلت را براي او جعل نمایند و …..

(کلب و گمراه ننمودند مگر عوام و افرادساده که قادر به بررسی و محاسبه نبوده اند، پس این گزارش نیز مانند سایر احادیث جعلی هم به دلیل شکلی و هم به لحاظ ماهیتی داراي ایراد بود که ایراد شکلی آن به جهت ضعف در سند و اینکه راوي در زمان رسول خدا به دنیا نیامده بود و…، وایراد ماهیتی اینکه رسول خدا از او سالخورده تر بود و به اجماع علماء امت و ….)

ایمان و اسلام ابوبکر قبل از تولد علی:

(مضمون) از قول شبابه نقل نمودند که ….. از میمون بن مهران سؤال کردم که ابوبکر صدیق اول به پیامبر ایمان آورد یا علی بن ابی طالب پس گفت به خدا سوگند ابوبکر در زمان بحیراي راهب به پیامبر ایمان آورد و واسطه شد میان او و خدیجه تا ازدواج آنها و اینها همه قبل از تولد علی علیه السلام بود…) و نیز از قول ربیعه بن کعب آورده اند که اسلام ابوبکر با برنامه آسمانی بوده ….. وي خوابی دید به بحیرا راهب گفت ….. او تعبیر کرد که پیامبري می آید و تو جانشین او خواهی شد …..پس تا پیامبر مبعوث شد نزد او آمد و گفت بر مدعاي خود چه دلیلی داري گفت همان خوابی که در شام دیدي پس ابوبکر ایمان آورد، و امام نووي هم گفت که ابوبکر در بیست و یا 15 سالگی ایمان آورد …..، ….. حالا شما با من بیائید در این روایات بی اصل و نسب بنگریم تا ببینیم آیا بویی از راستی از آنها شنیده می شود یا خیر، اول سلسله اسناد گزارش ابن مهران:

1.ابوعمر و شبابه بن سوار، پس احمد گفت از احادیث او چیزي نیاوردم زیرا از فرقه مرجئه بود و ابن خراش گفت احمد که در احادیث راستگو بود از شبابه راضی نبود و ساجی و ابن عبداﷲ و ابن سعد و… آورده اند که بر آئین مرجئه بود. و ابوعلی مدائنی گوید او دشمن خاندان محمد بوده و کسی بر او نفرین کرد که خدایا اگر شبابه خاندان محمد را دشمن می دارد او را دچار فلج کن پس خدا او را در همان روز نفرین، فلج کرد تا همان روز هم بمرد، …..

(کلب گوید و با سایر دشمنان محمدصلی اﷲ علیه و آله به جهنم واصل شد).

2.فرات بن سائب جزري: بخاري گوید وي نکوهیده و حدیث او قابل سرزنش است و یحیی بن معین گفت احادیث او همه بی ارزش است و… او متروك است ….. دروغ ساز و جاعل است ….. پس فرات به نظر پیشواي حنبلیان شخصی کذاب،حدیث ساز و دروغگو است ….

3.میمون بن مهران: در رابطه با او همان سخنان که بر فرات گذشت براي او بس است و ….. عجلی درباره او گوید او بر علی تاخت و تازهایی داشته و اگر هم بعضی او را مورد وثوق می دانند باید گفت پس از تاخت و تازهاي او بر امیرالمؤمنین علی دیگر خود او و هم حدیث او بی ارزش و بی قیمت است، میمون در حدیث خود به دو موضوع اشاره کرده اول مسلمان شدن ابوبکر در زمان بحیرا و واسطه بودن او در ازدواج پیامبر و خدیجه …..، ….. به گفته مقریزي واسطه ازدواج آن حضرت و خدیجه عموي آن حضرت جناب ابی طالب بوده است و نیز هم ایشان بودند که واسطه شدند تا رسول خدا نماینده ایشان در سفر تجارتی شود، و ….. مشهور در تاریخ آن است که حضرت خدیجه شیفته راستگویی و صداقت امامت رسول خدا گردیده و تمایل خود به ازدواج با آن حضرت را ابراز کرد و پس رسول خدا موضوع ازدواج با حضرت خدیجه را با عموها در میان نهاد ….. پس آنها نزد خویلد بن اسد عموي ایشان آمدند و خواستگاري کردند و… ابوطالب خطبه عقد را خواند (…….ستایش خداي را که ما را از فرزندان ابراهیم قرار داد …..) طبقات ابن سعد، تاریخ طبري، ماوردي ابن جوزي، ابن اثیر، ابن کثیر، …..، پس من این فکر ابن مهران جاعل و دروغ ساز را با این تاریخ صحیح و متواتر چگونه سازگار نمایم …..،

و اما در خصوص ایمان ابوبکر در 18 سالگی و… این روایت را بسیاري از حافظان از جمله …..، ضعیف ….. و متروك میدانند و رسواتر از این گزارشی است که از طریق ابونوح قراد آورده اند ….. که بحیرا راهب به میان آنان آمد ….. و گفت این پیامبر است پس همه (کاروانیان) با پیامبر بیعت کردند و نزد او ماندند ….. ابوبکر نیز بلال را با پیامبر همراه نمود …..، …..زنجیره این گزارش بسیار ….. ضعیف و متروك …..، و نیز صرف نظر از آن متن روایت یعنی ماهیت حدیث هم خود به تنهایی، دلالت بر جعلی و دروغ بودن آن دارد زیرا در سفر ابوطالب به گفته طبري و سهیلی و…، پیامبر حدود 9 ساله و ابوبکر حدود 6 سال داشته و نطفه بلال هم بسته نشده بود و از طرفی این بچه ها و کودکان در بین بزرگان قریش چه می کردند و ….. و اگر قرار به اصالت و قبولی اینگونه اسلام آوردن است، پس بحیرا و امثال او قبل از ابوبکر اسلام آورده اند و یا اینکه بنا به گفته آنها ابوطالب و دیگران نیز به پیامبر ایمان آوردند ولی این جماعت آنها را اولین مسلمانان نمی نامند ولی ابوبکر را براي آنکه فضیلتی براي او بتراشند اولین مسلمان اعلام می فرمایند …..

حافظ دمیاطی گوید: دو تفکر بی پایه و اساس در این روایت است اول اینکه راوي آورده است که همه با پیامبر بیعت کردند و نزد او ماندند، دوم آنکه می گوید ابوبکر بلال را با او فرستاد وحال آنکه (براساس منطق و عقل) هیچیک از این دو با رسول خدا (ص) نبوده اند و بلال هم که به ده سالگی هم نرسیده بود و نه اسلام آورده بود و نه در آن زمان غلام ابوبکر بود بلکه سی سال بعد غلام ابوبکر شد و ابوبکر هم خود در آن زمان کودك بود، و سن او ده سال بوده است و… بر اساس این دلایل ذهبی هم این روایت را نفی کرده و ضعیف می داند …..، و نیز زرکشی آورده است که این حدیث کاملاً موهوم و ساختگی است و جعلی بودن آن آشکار است، زیرا بلال را ابوبکر پس از بعثت رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله خریده است و آنهم پس از اسلام آوردن بلال و انگیزه او نیز از خرید بلال آن بود که مالکان او به دلیل مسلمان شدن بلال، او را شکنجه می کردند و از طرفی دیگر در آن زمان که رسول خدا با عموي خود به شام می رفت حدود 12 سال داشته که در آن زمان بلال هنوز به دنیا نیامده بود …..، …..

و ابن ابی الحدید در شرح خودآورده است که ….. علی درباره کعب الاحبار می گفت او دروغ پرداز است و کعب هم از راه و روش علی روگردان بود و…،هم او بود که حدیث ساخت که آسمان بر دور یک ستون آهنی می چرخد پس خبر به حذیفه رسید گفت کعب دروغ میگوید و این خلاف قرآن است، زیرا خدا می فرماید خود آسمانها و زمین را نگاه می دارد …..، ….. کعب الاحبار کسی است که تا زمان حکومت عمربن خطاب بر دین یهود باقی بوده و در زمان مسلمان شدن نیز حداقل 82 سال داشته و مشهور بین محدثین آن است که بیشتر آنچه او نقل نموده کاملاً دروغ است …..، از جمله حدیث ذي قربات را که تمامی محدثین و حافظان در جعلی بودن آن اجماع نموده اند ….. الی آخر، و نیز آنچه از او نقل شده با سایر احادیث صحیح و موجود نیز مخالف است

(کلب گوید آیا دانشمندان و محدثان آنان تفکر نمی کنند که حتی خود ابوبکر مدعی نیست که اول مسلمان بود و اگر این فضیلت براي او بود در سقیفه با مدعی آن یعنی حضرت علی علیه السلام محاجه می نمود ولی ….. این افراد متعصب براي تراشیدن فضیلت هاي دروغین مواردي را به او نسبت دادند که او خود نیز خبر از آنها ندارد …..)

از آن جمله احادیثی که با این قول آنها مخالف است اینکه از رسول خدا نقل گردید که در پایان سال هفتم که فرمود: (فرشتگان هفت سال بر من و علی درود می فرستادند چون ما نماز می خواندیم در حالی که هیچکس همراه ما نبود که نماز بخواند …..) و ….. شک نیست که حضرت علی علیه السلام اولین کسی بود که اسلام آورد و این موضوع قبلاً بطور مشروح بیان و اثبات شده و روایاتی که از آن حضرت در این خصوص و (تأکید آن) با شصت حدیث دیگر از بزرگان صحابه و شاگردان آن حضرت مذکور گردید ….. و نیز ثابت شد که ابوبکر بعد از اسلام آوردن حدود پنجاه نفر از صحابه …..، اسلام آورد و …..، پس با وجود این مقدار از احادیث صحیح که از پیامبر و وصی گرانقدر او و بزرگان صحابه نقل گردید آیا دیگر مجالی براي این گزافه گویان و یاوه سرایان وجود خواهد داشت که این گروه در برابر آنها استناد کنند آنهم به قول کعب الاحبار معلوم الحال که تنها او است که چنین مطلب کذب و دروغی راعنوان نموده است …

ابوبکر پیرترین اصحاب رسول خدا:

ابن سعد و بزار ….. نقل نموده اند که پیرترین اصحاب پیامبر ابوبکر صدیق بود …..، ما گمان کردیم که این گزافه گویی ها(از سوي جاعلین و دروغپردازان) فقط در مورد فضایلی ممکن است صورت پذیرد که مربوط به نفسانیات آدمی چون علم وتقوي و… که توسط حواس ظاهري درك نمی شود رخ می دهد ولی با کمال تعجب ملاحظه کردیم که گزافه گویان و یاوه سرایان بدون توجه به آن رسوایی ها که در امور مشهور و واضح، با بررسی تاریخ و …..، آشکار می شود، نیز به جعل حدیث پرداخته اند از جمله این بافته هایی که این جاعلان در پیش ما قرار دادند و با همه توان آن را فریاد می نمایند آن است که میگویند ابوبکر پیرترین اصحاب پیامبر است، علیرغم اینکه خود در زندگی نامه مفصل و مشروح صحابه رسول خدا، کسانی را ذکر می نمایند که از او پیرتر بوده اند از جمله: (اماناه بن قیس که مسلمان شد و به نقل اصابه 320 سال داشت، امد بن ابد حضرمی ….. که در زمان معاویه 300 سال داشت، انس بن مدرك که که 154 سال عمر کرد و در رکاب علی کشته شد، اوس بن حارثه پدر خرام از اصحاب رسول خدا که 200 سال زندگی کرد، ثوب بن تلده ….. که در روز بدر 120 سال داشت و 200 سال زندگی کرد، جعد بن قیس که در صد سالگی مسلمان شد، حسان بن ثابت که 60 سال در جاهلیت و 60 سال در اسلام زندگی کرد، حکیم بن حرام اسدي برادرزاده حضرت خدیجه کبري که 23سال قبل از عام الفیل بدنیا آمد و 120 سال زندگی کرد، حضرت حمزه بن عبدالمطلب عموي پیامبر که حدود چهار سال قبل از رسول خدا به دنیا آمد، ….. ابوعبداﷲ سلمان فارسی متوفی حدود 36 هجري که در میزان عمر 250 ساله او کسی تردید ندارد ….. عباس بن عبدالمطلب عموي پیامبر که چند سال از رسول خدا بزرگتر بود ….. عدي بن حاتم که حدود 160 سال عمر کرد ….. معاویه بن ثور بکایی که در صد سالگی به دست پیامبر مسلمان شد ….. نابغه جعدي که حدود 220 سال عمر کرد ….. ابوقحافه پدر ابوبکر که به قطع و یقین از ابوبکر بزرگتر بوده مگر آنکه یاوه گویان معجزه ساز او را نیز از پسرش کوچکتر نمایند، همانطور که رسول خدا را از او کوچکتر کرده و ….. تا حدي که گفتند خردسال بوده و مانند کودکان و جوانان ناشناس …..، اینها نمونه کسانی بودند که هم صحابه پیامبر بودند و هم پیرتر از ابوبکر ….. از همه اینها که بگذریم آیاپیرتر بودن افراد به تنهایی فضیلت محسوب می گردد، خصوصاً در خصوص خلیفه که به هنگام ایمان آوردن به پیامبر درهفت سال بعد از بعثت، یعنی 45 ساله بوده که با کسر از عمر 63 ساله او درمی یابیم که فقط 18 سال از عمر او در اسلام سپري شده است ….. ولی جز این نبوده است که طرفداران او، سن او را فضیلتی براي پیش انداختن او بر امیرالمؤمنین علی تلقی و آن را بهانه کردند و سعی در توجیه بلاوجه آن دارند ….

ابوبکر در کفه ترازو:

(مضمون) خطیب در تاریخ خود ….. آورده است که پیامبر گفت من وارد بهشت شدم و صداي بلال را شنیدم، پس جلوتررفته و دیدم بیشتر اهل بهشت را فقیران مهاجر و فرزندان مسلمانان تشکیل می دهند و از ثروتمندان و زنان بسیار کم در بهشت بودند پس ترازویی آوردند همه امت در یک کفه و من در یک کفه که طرف من سنگین تر بود و من پائین آمده ابوبکر قرارداده شد که از همه امت کفه او سنگین تر شد و سپس عمر را قرار دادند که کفه او از همه امت سنگینتر بود و آنوقت ترازو را بالا بردند

(کلب گوید تو بیا و بر بهشت مردانه توصیفی راوي کذاب ناصبی احمق بنگر که بیشتر اهل بهشت از اول تا آخرخلقت را افراد انگشت شمار از فقیران مهاجر و فرزندان کودك آنان بدون در نظر گرفتن پسر یا دختر بودن آنها می داند یعنی کل اهل بهشت را حدود چند هزار نفر اگر بگویی در بهشت کذایی او، بقیه اهل بهشت از اول خلقت تا آخر خلقت در جاي دیگر هستند پس اصل روایت را تکذیب کرده اي و نیز زنان و ثروتمندان که اصلاً در این بهشت حضور ندارند مگر به استنثناء تعدادي معدود، خوب بقیه خلقت کجا هستند آیا به غیر از دوزخ جاي دیگري وجود دارد و یا بلال و فقیران مهاجر….. چگونه قبل از پیامبر وارد بهشت شده اند و همان بهشتی که در آن فقیران از مهاجرین و دیگر مسلمانان حضور دارند و رسول خدا در آن ثروتمندان و زنان را ندید الاّ به ندرت و سپس آن ترازو …..، پس این چه بهشتی است که اولاً امت قبل از رسول خدا در آن وارد شده و سپس رسول خدا در آن وارد شده و اطلاع یافته که اهل بهشت احوالات آنان اینطور بوده که گفته شد حال سؤال اینکه بقیه امت کجا هستند آیا غیر از دوزخ جایگاه دیگري دارند پس براساس این حدیث جعلی نیمی از جمعیت امت اسلام که جمیعت زنان را تشکیل می دهند (به استثناء آن عده اي نادر و کم) از صدر اسلام تا قیام قیامت همگی در آتش دوزخ قرار دارند و معلوم نیست به چه گناهی عذاب می شوند و چرا دوزخی شده اند و بر این عده هم اضافه بفرماجمعیّت مسلمانان ثروتمند را از صدر اسلام تا قیام قیامت که به دلیل ثروت وارد آتش شده اند و معلوم نیست که چرا داشتن ثروت آنان را اهل آتش کرده در حالی که حقوق واجب اموال خود از زکوه، خمس، صدقه، خیرات، یاري اسلام و…، را درکارنامه خود داشته اند …..،

و اگر مرز ثروت کذایی را مازاد رفاه آنان بر معیشت تهیدستان و فقراء مهاجرین تصور نمائیم ملاحظه می نمائیم که اکثر امت مرحومه در آتش ابدي الهی و در عذاب او معذب هستند در حالی که هیچ جرم و گناهی را بر خلاف شریعت اسلام مرتکب نشده اند مگر اینکه زن خلق شده و حال آنکه آنان با کار و کوشش و تلاش براي رفاه حال جامعه مسلمین و خانواده خود اقدام نموده بودند)، و امّا در خصوص آن ترازوي کذایی قطعاً منظور راوي از سنگینی کفه ترازو بیان فضایل دو خلیفه است که زیادي عمر خود را در شرك و الحاد و اعمال باطل سپري نموده و سپس سنگینی اعمال آنان فائق می آید بر فضایل و اعمال (امت از جمله علی، فاطمه، حسنین، حمزه، سلمان، جمعیت شهداء اسلام از صدر تا قیام قیامت و…و بعد از دو خلیفه ترازو را بالا بردند یعنی ترازو را خدا بالا برد تا فضایل عثمان و علی و ….. بیان نشود و راوي ناصبی به مخاطب چنین القاء کند که بقیه امت هیچ فضیلت و منقبتی ندارند و آن هم در خصوص آن بزرگواري که ضربت اودر روز خندق افضل از عبادت جن و انس شده بود و اسلام مدیون ایثار و فداکاري او و مسلمانان در حمایت شجاعت و رشادت او بودند،…..) اناﷲ واناالیه راجعون)

این حدیث صرف نظر از ایراداتی که بر متن او وارد است، اسناد و زنجیره هاي آن نیز مورد طعن و ملامت و نکوهش و رد حافظان و بزرگان حدیث امت است از جمله مطرح بن یزید که بزرگان احادیث گزارشات او را سست و ضعیف و شایسته دوري کردن و… می دانند و نیز عبید اﷲ بن زحر و ….

توسل خورشید به ابوبکر:

آورده اند که پیامبر گفت در شب معراج ….. من علت کسوف را از خورشید پرسیدم گفت خدا مرا روي چرخ گردنده قرارداد ….. گاهی متکبر شده و با غرور به خود می نگرم پس آن چرخ مرا پائین می اندازد و در دریا سرنگون می کند پس دو نفر را می بینم که یکی می گوید (خداي یگانه، خداي یگانه) و دیگري می گوید (راست گفت راست گفت) پس من باتوسل به آن دو از کسوف نجات پیدا می کنم و از خدا می پرسم آن دو نفر چه کسانی هستند گوید اولی دوستم محمد و دومی ابوبکر صدیق است…) من درباره این روایت فقط دانشمندان علم نجوم و ستاره شناسان را به قضاوت دعوت می کنم….. ما در قبل داستان آن چرخ که خورشید را روي خود سوار نموده را نقل کردیم ….. و دانشمندان هوا و فضا آگاه شوند که علّت ایجاد کسوف تکبري است که خورشید پیدا می کند و در دریا می افتد و ….. با توسل به ابوبکر خدا از کیفر او میگذرد

(کلب گوید ولی باز براي خورشید خیره سر درس عبرت نمی شود و تکبر خود را در کسوفی دیگر دنبال می کند و این مسخره بازي او تا قیام قیامت هرچند وقت تکرار می شود. ….. خوب ما با اینگونه روایات جواب دانشمندان را چه باید بدهیم که آنها علت کسوف را قرار گرفتن کره ماه مابین زمین و خورشید و نرسیدن نور او به اهل زمین می دانند ولی تصور راوي جاعل و کذاب آن بوده که خورشید در دریا و لجن فرو می رود و این راوي عوام جاهل اینگونه فکر می کرد و نمیدانست که به مرور زمان علم پیشرفت می کند و گند کار در می آید و مردم می فهمند که خورشید بدون هیچ تغییراتی درمسیر خود نورافشانی می کند و این کره ماه است که مانع رسیدن نور او به زمین می شود ولی راوي دیوانه تصور می کرد حال خورشید خراب شده است و حال آنکه حال خورشید کاملاً خوب است و بلکه حال او و روز اوست که خراب شده است

و سؤال دیگر اینکه  آیا منظور راوي از ابوبکر همان ابن ابی قحافه است که چهل و پنج سال بجاي راست گفت راست گفت تصدیق بتهاي مکه رامی نمود و بر آنها سجده و آنها را عبادت می کرد و شراب می خورد در شرابخانه هاي مکه و …..، اگر او بود پس داستان یگانه یگانه و راست گفت راست گفت دروغ محض است)،

و انبوه سؤالات که گریبان گیر است ….. اگر این کسوف مخصوص این امت نبوده …..، پس قبل از ابوبکر و بعد از او چه کسی (راست گفت راست گفت) می گوید، ….. و یا زمانی که او در روي کره زمین بود چه کسی در فلک الافلاك براي خورشید (راست گفت راست گفت) می گفت و… فرض می کنیم که خورشید نیز داراي زندگی روحانی است ولی آیا روح عصیان و گناه هم در او هست تا دچار تکبر و خودبینی گردد و به فرض قبول این داستان چرا هر بار که همان گناه را می کند و همان کیفر را می بیند باز هم همان قضیه را دنبال نموده وهمان گناه را بجا می آورد …..، تا پایان جهان ….. این هم نمونه اي دیگر از گزافه گویی و دوستی افراطی که دوستان او راکور و کر می نماید …..،

قضیه مأموریت سگ ماده از میان دیوان (اجنه):

(مضمون) (از قول انس بن مالک آورده اند که گفت ما نزد رسول خدا بودیم ناگهان مردي از صحابه آمد و از ساقهاي پاي او خون می آمد ….. و گفت سگ فلان منافق مرا گاز گرفت و پیامبر گفت بنشین پس مرد دیگري آمد با همین وضع پس پیامبر با یاران براي کشتن سگ حرکت کردند چون به سگ رسیدند ناگهان سگ گفت من از طایفه اجنه (دیوان) و به شکل ماده سگ هستم و مأمورم هرکس ابابکر و عمر را فحش بدهد او را گاز بگیرم پس پیامبر به آن دو نفر گفت شنیدید و آنها گفتند توبه می کنیم و دیگر به ابوبکر و عمر فحش نمی دهیم):

آري توجه کن به این حدیث و ….. این مدح و منقبت عظیم که در جمع صحابه واقع شد و این معجزه عظیم که جن به صورت سگ به سخن آمد و گفت مأمور از طرف خداست …..،چگونه است که فقط عبیدي آن را نقل نموده و حال آنکه اگر واقعی بود می بایست به راههاي مختلف از صحابه و یا رسولخدا و…، نیز نقل شده و در صحاح و مسانید و… از این فضیلت مشحون و لبریز شود و…، و ….. این ماده سگ از اجنه کجا بود بعد از آن واقعه تا ابدالآباد که وظیفه خود را فراموش کرد و پاي کسانی که در همان روزگار و پس از آن ابوبکر و عمر را به باد ناسزا گرفته اند را گاز بگیرد …..،

(کلب گوید آري راوي جاهل نگفت این دو صحابی که به عمر و ابوبکر ناسزا می گفتند چه کسانی بودند و خطاي عمر و ابابکر در آن زمان چه بود که آن دوصحابی آنان را ناسزا می گفتند زیرا اشتباهات آنان بعد از رحلت رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله بود و وقتی پیامبر یا گروه یاران براي کشتن سگ حرکت کردند و ناگهان آن سگ در بین آن همه گروه مهاجرین و انصار و احزاب و …..، به سخن درآمد و فضایل عمر و ابابکر را ذکر نمود و گفت مأمور براي دفاع از شرافت هاي آنان است چرا صحابه این معجزه رسولخدا را ذکر ننمودند و خود آن دو نفر این منقبت عظیم خود را براي معرفی خود سند در روز شورا و غیر آن قرار ندادند وحتی دیگران نیز به این یاوه ها براي اثبات فضیلت آنها استناد نکردند و …..)

ارمغان ابوبکر براي دوستداران خود:

(مضمون) از قول عکرمه آورده اند که علی گفت من نزد پیامبر بودم و ایشان گفتند اي علی می خواهی پیران اهل بهشت رابه تو نشان دهم گفتم آري و ایشان عمر و ابوبکر را نشان دادند و آنوقت پیامبر …..، چین بر پیشانی خود انداخت ….. ابوبکرعلت را سؤال کرد پیامبر گفت شیطان می گوید خدایا مرا به عذابی که براي دشمنان ابوبکر و عمر آماده کردي عذاب نکن….. و پیامبر گفت در آخرالزمان گروهی می آیند که آنان را رافضیان گویند حق را طرد و رفض می کنند و قرآن را تأویل می نمایند خدا آنان را در کتاب خود (…….) یاد نموده ….. پس ابوبکر گفت پاداش دوستان ما چیست پیامبر گفت خودتان باید بگوئید ابوبکر و عمر گفتند هر کدام 1/4 پاداش خود را می دهیم پس آن را نوشته و به آسمان بردند و همه امضاء وگواهی کردند و خدا گفت نزد من باشد تا عمر و ابوبکر بیایند و به تعهد خود عمل کنند …..)، …..،

من نمی خواهم با تخطئه این روایت که به افسانه سرایی و داستان سرایی بیشتر شباهت دارد تا حدیث، سخن را به درازا ببرم، زیرا هر بخش از آن گواهی صادق بر نادرستی آن است و لذا من نه به پیري آن دو اشاره می کنم و نه چون و چرایی در آن می نمایم زیرا که مفصل قبلاً مذکور شد و نه می خواهم به ….. ریش او و بوسیدن آن از سوي پیامبر اشاره اي نمایم و نه اینکه در بهشت هیچکس جز او و ابراهیم ریش ندارد، و نه اینکه وقتی او را پیرمرد سرشناس و پیامبر را بچه و جوان آورده اند و نه اینکه با دست آویز نمودن به اینکه او پیرترین اصحاب است خواستند براي او فضیلتی بتراشند و نمی پردازم به اینکه چراعذاب دشمنان ابوبکر و عمر بایستی از ابلیس بیشتر باشد ….. و ….. و نیز به سند این حدیث کذایی نیز اشاره اي ندارم ….. و حتی از راویان آن سخنان مضحک نمی پرسم که آن همه گواه، خدا و امین وحی جبرئیل و… و نگهداري آن سند نزد خود تا ابوبکر و عمر به گفته خود در قیامت عمل نمایند یعنی چه ….. و نیز نمی گویم که چرا پیشوایان و ائمه حدیث این منقبت عظیم ابوبکر را تا روزگار عبیدي در قرن 11 ذکر نمی نمودند ….. ولی اکنون با من بیائید و معانی آیات کریمه اي که در این روایت آن را به رافضیان مستند نموده اند بررسی کنیم می بینیم که در سوره نساء آیه 66: (بعضی از آنها که دین یهود دارند …..) و مائده آیه 82 (خدا از بنی اسرائیل پیمان گرفت …..) این تحریف و دستبرد را که مربوط به یهودیان و بنی اسرائیل و تحریف آنان در کلام خداست را به کسانی نسبت داده اند که هنوز خلق نشده اند ….. و قطعاً از رسول خدا دور است که چنان سخنانی گفته باشد… بلکه آنان را کسانی ساخته اند که در پرتگاه هاي کینه توزي و هوي و هوس ها سرنگون شده اند و این زشتی ها را به مؤمنین بسته اند و …..

(کلب گوید ندیدي که راوي این گزارش چگونه عذاب دشمن ابوبکر و عمر را از عذاب دشمنان پیامبر و دین او بالاتر می داند و قطعاً این مخالف عقل است که کسی را به جهت دشمنی کسی که آبروي کمتري نزد خدا دارد بیشتر ازآنکه آبروي بیشتري نزد خدا دارد عذاب نمایند و… و نیز در متنی که بنا به ادعاي راوي آمده است گفته که ابوبکر و عمرتمام مسلمانان حاضر را براي کتابت عهد خود گواه گرفته ولی در تاریخ نامی از این گواهان و شاهدان که علی علیه السلام صدیق اکبر این امت نیز در آن نامبرده شده است مشاهده نمی گردد ….. اناﷲ واناالیه راجعون).

ابوبکر در قاب قوسین:

(مضمون) روایت نموده اند که پیامبر چون به معراج رفت و به قاب قوسین رسید، ناگهان هراسی بر او افتاد پس صداي ابوبکررا شنید و دلش آرام شد و به صداي دوستش انس پیدا کرد…)، من نمی دانم که این هراس براي چه و این دلگرمی براي چه بوده است ….. آن هم از پیامبري که خدا از او راضی و او از خدا راضی بوده است …..، ….. اما گزافه گویان دوست دارند اینگونه روایات را هر چند که زنجیره آن بریده است را از فضایل خلیفه بشمارند

(کلب گوید، راوي کذاب دیگر اشاره نمیکند که گفتار ابوبکر در آواي او چه بوده است و چگونه مایه تسلی پیامبر شده و چه حرفی بیان شد و ابوبکر آنجا چه میکرد آن هم در مقام بالاتر از قرب یعنی جایی که پیامبر از حضور در آنجا به هراس افتاد ولی ابوبکر قبل از او آنجا رفته و سخنی گفته که ترس پیامبر زایل شده است و هزاران سؤال دیگر …..، آري آنها شنیده اند که بایست روایت جعل نمایند ولی خوب فهم نکردند که چگونه آن را بسازند که مایه رسوایی آنان نشود می گویند وزیر تبلیغات هیتلر (رهبر مردم آلمان در جنگ جهانی دوم) می گفت دروغ هرچه بزرگتر باشد باور آن براي مردم آسانتر است).

دین و گوش و چشم آن:

از قول حذیفه نقل نموده اند که پیامبر براي هدایت مردم افرادي را براي آموزش آنان به اطراف می فرستاد، مردم گفتند چرا ابوبکر و عمر را نمی فرستی گفت آنها مانند چشم و گوش دین هستند، این روایت را حاکم در مستدرك آورده و گفته این حدیثی است که تنها حفص بن عمر آن را نقل کرده و ذهبی آن را بی پایه و اساس می داند و نسایی گفت حفص مورد وثوق نیست و ابن عدي و ابن حیان مالک بن عیسی و ….. به همین مضمون اشاره نموده و عقیلی گفته که حدیث هاي او اباطیل ومزخرفات است …..، ….. البته که ظاهراً بهتر شد که پیامبر آنان را نفرستاد والاّ درمانده می شدند در برابر پرسش هاي مردم درآیات قرآن و فهم پاره اي از واژه ها مانند کلاله و احکام مانند تیمم و شکیات نماز و …..، ….. و قبلاً از زبان مقدسی نقل نمودیم که گفت این روایت جعلی چشم و گوش دین، براي ابوبکر و عمر از جعلیات و ساخته هاي دروغ ولید بن فضل همان خبرساز جاعل معروف است …..

(کلب گوید هیچ شکی وجود ندارد که این جاعلان و حدیث سازان از مصادیق بارز این آیه کتاب خدا هستند که فمن اظلم ممن افتري علی اﷲ کذبا و به شرح تفسیري که بر آیات خداوند نگارش نموده ایم همگی در شمول کسانی هستند که در آتش جهنم ابدي خداوند قرار دارند)

ابوبکر و جایگاه او نزد خدا:

از قول ابن عباس گفته اند که در آن زمانی که پیامبر با ابوبکر در غار ثور بود تشنه شد پس پیامبر گفت برو آخر غار و آب بخور او رفت و گفت آبی آشامیدم که از عسل شیرین تر و…، پس پیامبر به او گفت خدا دستور داد فرشته اي رشته اي ازجوي بهشت به ته این غار بکشد تا ابوبکر بخورد ….. پس پیامبر گفت اي ابوبکر اگر کسی به اندازه 70 پیامبر کار نیک انجام دهد ولی ترا دشمن دارد پایش به بهشت نمی رسد) …..،

تفکر نمائید چگونه این روایت می تواند صحیح باشد در حالی که هیچکدام از حافظان حدیث و پیشوایان تاریخ و…، آن را ندیده اند در حالی که این فضیلتی بزرگ و معجزه اي بزرگ از پیامبر در آن بوده و… قطعاً اگر وجود داشته و ساخته وپرداخته و از بافته ها و جعلیات دوران هاي بعدي نبوده است چرا در هیچیک از حدیث هاي اصلی و در هیچیک از شرح حالها و زندگی نامه ها نیامده و فقط سیوطی آن را آورده که ابن عساکر درباره آن می گوید سلسله اسناد آن بی پایه و اساس است و نکته بعدي اینکه چرا این روایت فقط از زبان ابن عباس آمده که در زمان ورود ابوبکر به غار، نوزاد یکساله بوده و نیز نگفته که این حدیث را از که شنیده، در حالی که در آن غار هم جز ابوبکر و پیامبر کسی نبوده است و همچنین روایاتی که ایشان خود درباره این فضیلت باید می دادند کجا رفته است ….. آیا برازنده است که یک عاقل و حافظ بیاید و اینچنین احادیث را صحیح فرض کرده و فضیلت بداند

(کلب گوید صرف نظر از ایرادات بسیار دیگري که وارد است ….. یک نکته دیگر قابل ذکر است و آن اینکه راوي بجاي اینکه بگوید فرشته اي جامی از آب بهشت آورد و خدمت ابوبکر داد می گوید که رشته اي از جوي بهشت را کشیده تا ته غار آورده و ما چنین معجزه و امر عظیمی را که در عالم اسلام بالاتر از شق القمراست را در شمول معجزات رسول خدا نداریم بلکه در رابطه با اشربه و اطعمه بهشتی و …..، ظرفی و یا هدیه اي می آمد نه اینکه قسمتی از بهشت کنده شده و یا مستقیماً وصل شود به ته غار ….. و دیگر اینکه گفت اگر به اندازه 70 پیامبر …..، آري، راوي شنید که اگر کسی عبادت زیاد و روزه زیاد بگیرد ولی ولایت علی نداشته باشد اهل آتش است و خواسته تا فضیلتی مانند آنچه نمونه هاي آن قبلاً گذشت و آنان را رسوا نمود، را بسازد ولی توجه نداشت که نمی بایست عمل افراد مورد نظرخود را به کسانی تشبیه کند که مقصود او را انکار نماید زیرا عمل پیامبران قطعاً مقبول درگاه الهی است و با توجه به قطعیت موضوع، این سخن منافات دارد با مقصود راوي جاعل، زیرا اگر ماهیت را ترجمه کنیم باید بگوئیم (اگر کسی به اندازه کار نیک هفتاد پیامبر که خداوند از تک تک آنها قبول نموده و بواسطه آن اعمال در رضایت خداوند وارد بهشت و رضوان خدا شده اند انجام دهد ولی دوستی ترا نداشته باشد پایش به بهشت نمی رسد) که این جمع اضداد است بلکه صحیح آنست که گفته شود مانند آنچه در حق مولاي ما امیرالمؤمنین با این مضمون گفته شده است که (اگر کسی روزها روزه بگیرد و شبها به عبادت قیام نماید هزار سال و…، اگر دشمن او باشد بر خدا حتم و واجب است که با صورت او را وارد آتش نماید که انتهاندارد،)

پس راوي کینه توز می خواست که فضیلت مشابه این بسازد ولی مانند آنچه براي عمر و ابابکر در مقابل این حدیث الحسن و الحسین سیدي شباب اهل الجنه ساخته اند که آن دو پیران اهل بهشت هستند و رسوا شدند و لذا با توجه به قید کلمات عمل پیامبران و اینکه عمل پیامبران ماهیتاً منافات با مقصود راوي دارد، ملاحظه می شود که مفاهیم وارده ضد و نقیض هستند و این است نتیجه دوري از خدا که مقارن است با رسوایی در دنیا و آخرت)،

آري آنان درباره دوستی ابوبکر و عمر روایاتی دارند که به افسانه شباهت داشته و بدست کسانی که در فضیلت تراشی به گزافه گویی افتاده بودند بهم بافته شده است …..، و …..

نیز امثال این احادیث که بزرگان و حافظان زنجیره و سلسله اسناد آنها را مذمت و نکوهش نموده اند و آنها را بی پایه و اساس می دانند….. از جمله ….. اینکه خدا وقتی ابوبکر زائیده شد به بهشت گفت هیچکس داخل تو قدم نمی گذارد مگر ابوبکر را دوست داشته باشد

(کلب گوید غیر از نفی سلسله اسناد توسط حافظان آیا راوي گزافه گو فکر نکرد که اگر پیامبر 18 سال دیرتر بدنیا می آمد و یا 18 سال دیرتر مبعوث می شد این خلیفه کما فی السابق مشغول چه کاري بود به غیر از بت پرستی و شراب خواري و…، و می مرد در حالی که بویی از اسلام نبرده بود بلکه این سخنان شایسته پیامبران است که به روحی از خدا تائیدشده هستند و هیچگاه به بت سجده نکرده و عمل زشت انجام نداده اند چه مبعوث بشوند و چه نشوند و ذاتاً متغیر اجتماعی محسوب و بقیه امت تابع اجتماعی هستند و راوي جاهل و جاعل، صفت متغیر اجتماعی بودن رسول خدا (ص) را به تابعان او تسري داده که مفهوم آن جمع اضداد است…)،

و نیز ….. به همین مضمون …..، اثبات گردید که این احادیث از ساخته هاي امثال ابوشاکر، غلام و برده متوکل یا ابوسعید بصري، یا شجري، یا اشنانی، یا ابراهیم انصاري، ….. است، که بی پایه و اساس بودن تمام این احادیث را قبلاً در (جلد پنجم عربی) مشروحاً بررسی و فساد آن آشکار گردید و ما بیش از این شرح و بسط نمی دهیم و قضاوت را به افکار آزاده و هوشیار واگذار می کنیم.

پیامبر از ابوبکر و عمر یاري می گیرد:

از ابو اروي دوسی آورده اند که گفت من نزد پیامبر بودم که ابوبکر و عمر آمدند و رسول خدا گفت خدا را شکر که مرا به دست شما یاري کرد، سلسله این روایت بر اساس گفتار حافظان بزرگ و دانشمندان حدیث ضعیف و سست است از جمله ابن سعد که سلسله آن را ضعیف و عاصم بن عمر آورده که می گوید احمد، ابن معین، ابوحاتم و ابن عدي …..، احادیث او را ضعیف می شمردند و…،

(کلب گوید صرف نظر از ضعف در سلسله اکثر این گونه روایات جعلی، این احادیث در ماهیت نیز دچار اشکال اساسی هستند زیرا به اجماع اهل تاریخ و حدیث بیشترین یاري و کمک به رسول خدا در راه دین و اعتلاي شریعت با وصی او علی بن ابی طالب بود و اساساً تا زمان زنده بودن پیامبر، این دو نفر کدام عمل را انجام دادند که بهتر از آن را دیگران انجام ندادند که شایسته این تقدیر شوند و قطعاً تشویق ادنی به جاي افضل شرط عقل و انصاف نبوده و از شأن رسول خدا بدور است و منظور راوي کذاب کدام یاري است همان یاري درفرار از چنگ مرحب در خندق و یا یاري در فرار در غزوه حنین و یا …..)

اشباح پنج گانه از زادگان آدم:

(مضمون) از انس آورده اند که پیامبر گفت: جبرئیل به من خبر داد و گفت خداوند چون آدم را بیافرید و روح خود را در اودمید به من دستور داد سیبی از بهشت گرفته آن را در گلوي آدم بفشارم پس از چکه اول تو را اي محمد از چکه دوم ابوبکرچکه سوم عمر و چکه چهارم عثمان و از چکه پنجم علی را خلق کرد پس آدم گفت اینها کیستند خدا گفت اینها پنج شبح هستند و از همه براي من عزیزترند چون آدم خطا کرد به خدا گفت به آبروي این شبح ها توبه مرا بپذیر و خدا پذیرفت) ابن حجر این روایت را از محب الدین طبري آورده و گفته مسئولیت صحت این حدیث به گردن طبري است …..، ملاحظه می فرمائید که تا چه حد فاصله است بین کسی که روا می دارد توسل آدم به پیامبر و وصی او را، در کنار توسل آدم به افراد عادي و معمولی و میان این افراد هم کسی وجود دارد که موضوع توسل را از اصل منکر است حالا به هر کس و به هر کجاکه باشد حتی توسل آدم به نبی اعظم را احترامی قائل نیست …..، …..

بهر حال سیوطی در قضاوت خود این حدیث را دروغ، ابن حجر و عجلونی نیز به همین مضمون به جعلی بودن آن تصریح دارند، و امعان نظر به متن گزارش نیز به جعلی بودن آن گواه است، پس جز این نیست که طرفداران آنان براي اینکه فضیلتی دروغین بتراشند آن را در مقابل این روایت مشهور درفضایل آل محمد جعل نموده و ساخته اند که بزرگان حدیث در تفسیر آیه (فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه …..)، آن رانقل نموده اند از جمله دیلمی در مسند خود با سلسله اسناد صحیح از علی علیه السلام روایت نموده است که گفت از رسولخدا سؤال کردم در تفسیر این آیه و آن حضرت فرمود: (……. و جبرئیل به آدم گفت، این کلمات را بگو که خدا توبه تو را می پذیرد و ترا می آمرزد، بگو خدایا از تو می خواهم به حق محمد و آل محمد که اي خداي پاك که جز تو خدایی نیست که من به خود ستم کردم پس مرا بیامرز زیرا تو آمرزنده مهربانی، و این بود آن کلماتی که آدم آموخت)،

و ابن النجار از ابن عباس روایت نموده است که گفت: (از رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله پرسیدم که آن کلمات که آدم از خداوند فرا گرفت و آموخت و باگفتن آنها آمرزیده شد کدام است آن حضرت پاسخ فرمود که وي از خدا درخواست کرد و گفت که به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین توبه مرا بپذیر و خداوند هم پذیرفت …..)، این روایت در درالمنثور، ینابیع الموده، مناقب ابن مغازلی….. مذکور گردیده است و نیز ابوالفتح محمد علی نطنزي متولد 480 هجري در الخصایص خود از ابن عباس آورده است که (……. چون خدا آدم را آفرید …..، آدم سؤال کرد خدایا آیا مخلوقاتی داري که نزد تو از من گرامی تر باشند فرمود آري والبته اگر آنان نبودند ترا خلق نمی کردم پس پرده ها را برداشتند …..، ناگهان پنج شبح در پیشاپیش عرش دید از خداوند سؤال کرد و خداوند فرمود اي آدم این پیامبر من محمد و این امیرالمؤمنین علی پسرعموي پیامبر من و جانشین اوست، و این فاطمه دختر پیامبر من است و این دو نیز حسن و حسین دو پسر علی و دو فرزند پیامبر من هستند ….. پس چون از او آن لغزش سر زد گفت خدایا از تو به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین می خواهم که مرا بیامرزي و خدا او را آمرزید،)، وکسی که تصور می کند حضرت آدم خلفا را به درگاه خدا شفیع قرار داده است باید به حدیث معروف که با سند صحیح درباره توسل عمر به عباس عموي پیامبر توسط پیشوایان حدیث آمده است توجه نماید که (در نماز طلب باران که خشکسالی مردم را مستأصل و بیچاره نمود، عمر به نماز باران از شهر بیرون آمد و گفت خدایا به آبروي عموي پیامبرت (یعنی عباس) ازتو درخواست می کنیم که این سختی خشکسالی و… را از ما دور کنی و ما را با باران سیراب کنی و عباس گفت ….. خدایااین مردم به خاطر خویشاوندي من با پیامبرت به من توسل یافته اند پس …..، هنوز سخن او تمام نشده بود که ….. باران شروع به باریدن گرفت ….. و مردم شروع کردند به تبرك جستن به عباس و مسح نمودن او و می گفتند گوارا باد تو را اي ساقی دوحرم (مکه و مدینه) و حسان بن ثابت در این خصوص شعري سرود ….. (خشکسالی ما طولانی شده بود که پیشوا (عمر) دعا کرد و به آبروي چهره درخشان عباس که بزرگ قوم بود ابرها ما را سیراب کرد…) و نیز شاعر هاشمیان که سرود (…….به آبروي عموي من عباس خدا حجاز و اهل او را سیراب کرد در آن زمان که عمر موي سفید او را وسیله متوسل شدن براي نزول باران کرد …..) ….. و من اکنون نمی دانم چه بگویم که تو خود زمینه اي وسیع داري که سخن حق را اظهار کنی و بگویی آنچه را که وجدان آزاده ات تو را به آن راهنمایی می نماید ….. و حال در میان این گروه جاعلان به سراغ دیگري میرویم که او اصل توسل را انکار می نماید و در برابر آن افراط راه تفریط را در پیش گرفته و در منجلاب گل و لاي افکارخود از حرکت مانده است… و منکر روایتی شده است که از طریق عمر بن خطاب رسیده است که او گفت (……. رسول خدا فرمود چون از آدم آن خطا سر زد گفت خدایا از تو می خواهم به حق محمد مرا بیامرزي پس خدا سؤال کرد چگونه او راشناختی با آنکه او را نیافریدم …..، گفت بر ارکان عرش دیدم نوشته بود لااله الا اﷲ و محمد رسول اﷲ پس دانستم که او محبوب ترین مخلوقات نزد توست ….. خدا گفت راست گفتی اي آدم ….. به حق او مرا بخوان که تو را آمرزیدم و آگاه باش اگر محمد نبود تو را خلق نمی کردم) این حدیث را بیهقی، حاکم، طبرانی، ابونعیم، ابن عساکر، سبکی، قسطلانی، سمهودي،زرقانی، عزامی، سیوطی و…، نقل نموده اند …..

پس حالا در گفتار قصیمی که جا پاي ابن تیمیه قرار داده و اصل توسل را انکار نموده و گفته آن ….. پایه اي ندارد نظر کن و ما در پاسخ این جاهل بی نام و ننگ و آزمند و بدزبان همان کلمه سلام را که قرآن فرموده بکار می گیریم و می گوئیم که ائمه حدیث و بزرگان پاسخ خود را مانند آنچه که سبکی آورده به او وامثال او داده اند …..، که گفت: (……. ابن تیمیه ….. اگر می دانست که حاکم در قضاوت هاي خود این موضوع را صحیح ودرست می دانست چنین سخنانی را نمی گفت، ….. و چگونه مسلمانی این جرئت را می یابد که بر نهی از این کار بزرگ(توسل) گستاخی نماید که نه خرد و نه دین آن را مردود نمی دانند و درباره آن حدیثی هم وارد شده و آنچه درباره توسل جستن ابراهیم و نوح و پیامبران دیگر ….. نیز رسیده است و مفسران آنها را نقل نموده اند ….. و فرقی ندارد که این گونه اعمال را توسل و یا یاري خواستن و یا شفیع آوردن و یا احترام و…، بنامیم و کسی که به اینگونه دعا می کند در حقیقت از پیامبر چیزي نمی خواهد و به او پناه نمی برد بلکه او را وسیله اي قرار می دهد براي آنکه خدا دعایش را مستجاب کند و باروي آوردن به سوي او از خدا پناه بخواهد …..) که ما نیز مشروحاً در سابق آن را ذکر نمودیم …..

(کلب گوید کلام آنان از مصادیق ضرب المثل کاسه داغ تراز آش است که اینگونه افراد به جاي اینکه اول به موضوع اجماع علماء حدیث امت اسلام در این باره و اتفاق نظر آنان بپردازند و آن را با قرآن مطابقت دهند سعی در عوام فریبی و تقدس نمایی از راه توجیه و تفسیر آن دارند اولاً یاوه هاي آنان با قرآن مخالف است که خدا فرمود به سوي خدا وسیله جویی نمائید و…، و نیز از همه مهمتر وقتی همه علماء اسلام اجماع دارند که نماز صبح دو رکعت است دیگر توجیه و تفسیر در رد نمودن آن از سوي عده اي معلوم الحال هیچ جایگاه ندارد واینجانب قسم یاد می نمایم که قطعاً اگر اینگونه افراد در زمانی که خداوند امر فرموده بود به ملائکه که به آدم سجده کنید این عده همگام با ابلیس از این عمل استنکاف می نمودند و به سرعت تمام به توجیه و تفسیر دستور خدا اقدام و بر رد آن استدلال می نمودند و سعی می نمودند تا با اقامه دلایل و توجیه و تفسیر آن خدا به راه راست هدایت کنند همانگونه که ابلیس احمق این احتجاج و این تلاش را معمول نمود تا خداوند را العیاذ باﷲ به راه راست هدایت کند و خود را مستحق دوزخ جاودانی ساخت که جایگاه او و دوستداران و طرفداران اوست، …..، اناﷲ واناالیه راجعون)

ابوبکر بهترین افراد در میان آسمانها و زمین:

از قول ابوهریره آورده اند که (رسول خدا و ابوبکر و عمر از انبیا و مرسلین که بگذریم از همه اهل آسمانها و زمین و از همه اولین و آخرین بهترند…)، ….. در میان سلسله اسناد این گزارش یکی جبرون بن واقد افریقی که متهم به حدیث سازي است کاملاً شاخص است و جبرون تنها کسی است که این حدیث و حدیث مشابه آن را نقل نموده که هر دو ساختگی و جعلی است و ….. ذهبی در زندگی نامه محمد بن داوود می گوید که او از قول جبرون دو حدیث باطل و جعلی آورده …..، و …..من نمی دانم که آندو نفر یعنی عمر و ابابکر با چه چیزي بر همه برتري یافته اند آیا دانشی از ایشان فوران می نمود ….. یا ازگناه معصوم بوده اند …..

(کلب گوید رحمت خدا بر پیامبر که مبعوث شد و آن دو را از مابین بت ها بیرون آورد و از کفر وشرك خارج نمود وگرنه در بین سایر اهل جاهلیت راه اجداد خود را طی می نمودند ….. و نکته اي دیگر آنکه راوي کذاب براي بالا آوردن ابابکر، منزلت پیامبر را پائین می آورد و می گوید از انبیاء و مرسلین که بگذریم یعنی مقام و منزلت رسول خدا را هم ردیف سایر انبیاء و مرسلین و یا کمتر می داند اگر غیر از این بود می بایست فقط آن حضرت را ذکر می کرد نه انبیاء و مرسلین را و زیرا اجماع امت است که رسول خدا گل سرسبد عالم خلقت و برترین خلایق عالم است بر جمال او صلوات، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم، خدایا ما را از شفاعت آن حضرت در دنیا و آخرت بهره مند بفرما آمین، آمین، آمین یا رب العالمین)،

پاداش پیامبر و ابوبکر:

از قول علی بن ابی طالب آورده اند که پیامبر به ابوبکر گفت، خداوند به من پاداشی برابر با پاداش همه کسانی که از آغاز خلقت آدم تا بعثت من به خداوند ایمان آورده اند داد و به تو پاداشی می دهد برابر با پاداش همه کسانی که از آغاز بعثت من تا روز قیامت به خداوند ایمان آورده اند)، ….. و امّا درسلسله اسناد این حدیث ابوسعید عدوي همان شیخ بی شرم و جاعل دروغ پرداز است که به سادگی حدیث جعل می نمود که شرح حال او را قبلاً ذکر کردیم و …..

و دیگري ابومعاویه ضریر است که به خشونت علیه شیعیان شهرت دارد و… و اما درباره متن حدیث وجدان آزاده ات بهترین داور است،

(کلب گویدایرادات شکلی این حدیث جعلی بودن آن را ثابت می کند و اگر توجه نمایی متن آن نیز بر دروغ بودن آن بیشتر گواهی میدهد، زیرا نکته قابل توجه و ذکر، این است که اولاً این حدیث بطور آشکار مخالف با قرآن است که خداوند در آن در رابطه با اجر رسالت و نحوه اداي آن آیات واضح نازل فرموده و نیز آن را به کسی هم واگذار نکرده مگر کسانی که به ذالقربی محبت نمایند …..، و همچنین در ابتداء شنونده تصور می نماید که اجر و پاداش کسانی که از ابتداء تا زمان بعثت به خدا ایمان داشته اند از اجر مؤمنین بعد از بعثت پیامبر بیشتر است اولا چرا این اجر به خلیفه داده شود مگر او ضربت یوم الخندق که افضل از عبادت ثقلین بوده است را بر نماد کفر و شرك وارد نموده است در حالی که هنوز عرق شرم فرار از دست مرحب یهودي از تن او خشک نشده و عرق شرم آن فرار از پیشانی او نرفته است و یا ….. و ثانیاً براساس حکم عقل، اجر ابابکر نبایستی از اجر پیامبر بیشتر شود و در واقع مقصود راوي کذاب بی سواد که قادر به محاسبه نبوده نیز همین بوده ولی محاسبات عکس این را ثابت نموده و نشان می دهد، بدینگونه که اگر جمیعت مؤمنین تا زمان بعثت انبیاء شماره شود یعنی از زمان حضرت آدم تا بعثت رسول خدا که حدود پنج هزار سال است به استثنا آن کسانی که در طوفان نوح نابود شدند یا دیگر اقوام ….. تا زمان پیامبر به غیر مشرکین و کافرین و فقط از طایفه مؤمنین و تو قلت و کمی عدد آن را مقایسه کن با توجه به نحوه رشد جمعیت که براساس تصاعد هندسی حرکت دارد، از زمان بعثت به بعد تا این زمان از طایفه مؤمنین تا قیام قیامت که بهیچ وجه قابل شمارش نیست و می بینی بطور واضح و آشکار که راوي خبیث چگونه اجر پیامبر معصوم را با آن همه زحمت و مرارت و عظمت که در پیشگاه خداوند دارد را تا این حد بی مقدار و بی ارزش نموده است آنهم در مقابل اجر و مزد کسی که تمام عمر خود را به استثناء حدود 15 سال، در جهل و بت پرستی گذرانده و همانگونه که قابل قیاس نیست جمعیت میلیاردي کره زمین بعد از بعثت را که با تعداد ناچیز مؤمنین قبل از بعثت که راوي نادان به آن توجه نداشته و فرق اعداد و تفاوت آن را نمی دانسته و قادر به محاسبه آن نبوده و البته تعجبی ندارد زیرا اغلب این جاعلین افراد بی سواد و عامی بوده و فکر کرده که تا روز قیامت همه شنوندگان آنها، مردم عوام و جاهل و نادان مثل خود آنها هستند و تعجب بیشتر از راویان اینگونه احادیث است که خود را از دانشمندان و بزرگواران فهم و عقل می دانند (…..

دوستی و سپاسگزاري واجب بر امت مسلمان:

از قول سعد بن سهل آورده اندکه (رسول خدا گفت دوست داشتن ابوبکر و تشکر از او بر همه پیروان من واجب است)، این گزارش را خطیب نقل و گفته این حدیث را هم تنها عمر بن ابراهیم آورده که بایستی از سر احادیث او گذشت و به آنها توجه ننمود و ذهبی نیز همین مضمون را اظهار نموده است ….. دارقطنی می گوید عمربن ابراهیم کردي فردي دروغگو و پلیدو خبیث بوده است و…،

(کلب گوید این مراتب در اثبات وضعیت شکلی حدیث و اما در وضعیت ماهیتی این حدیث همان انتقادات و مطالب که گذشت بر این حدیث و امثال آن نیز وارد است)

ابوبکر در کفه ترازو:

… از قول سفینه برده، ام سلمه نقل کرده اند که عادت رسول خدا این بود که چون نماز صبح تمام می شد به اصحاب میگفت، بگوئید دیشب چه کسی خواب دیده است؟ تا اینکه روزي مردي گفت اي پیامبر من دیدم که ترازویی از آسمان آویزان نمودند و ترا در یک کفه و ابوبکر را در یک کفه و تو بر ابوبکر چربیدي پس جاي تو را به عمر دادند کفه ابوبکرچربید پس به جاي ابوبکر، عثمان را قرار دادند کفه عمر چربید پس عمر را برداشته علی را گذاشتند پس کفه عثمان چربید ….. و آنگاه ترازو را برداشتند و بردند پس پیامبر صورتش دگرگون شد و سپس گفت سی سال خلافت پیامبرانه است و سپس پادشاهی …..) …..، راویان سلسله اسناد این حدیث همگی ضعیف و غیر قابل اعتنا هستند و…،

آري واي بر کم فروشان ….. از این ترازویی که بصري ها آورده و آویزان نموده اند ….. چگونه رسول خدا در کفه اي و ابوبکر در کفه اي دیگر ….. کجا عمل آنان با هم قابل سنجش است و.. این ترازو کار را به جایی برساندکه عثمان را با علی قیاس کنند …..،

(کلب گوید صرف نظر از ضعف در زنجیره این حدیث کذایی، از مطالعه محتویات متن معلوم می شود که چگونه این حدیث براي عوام ساخته شده که با بالا و پائین رفتن کفه قادر به تشخیص فضایل و مناقب هستند و قادر به تجزیه و تحلیل شخصیت ها و تبین عظمت وجود آنان نیستند و…، و شما تصور نمائید که دشمنان اسلام با اینگونه احادیث چگونه قادر خواهند بود به ساحت پیامبر در حالی که ایشان را در کفه ترازویی ترسیم می نمایند و ابوبکر درکفه اي دیگر و به استهزا بپردازند و چگونه راوي کذاب این عادت یعنی پرسش هر روز پیامبر از اصحاب بعد از نماز صبح را آورده و هیچکس جز او آن را نقل نمی نماید که خود دلیل قاطع بر کذب بودن آن است و اینکه در تمامی این صبح ها ازجمیع امت نه کسی خوابی دید و نه پیامبر آن خواب ها را تعبیر کرد و ….. و نه در حدیثی نقل شد مگر این حدیث جعلی که راوي جاهل با نقل آن اراده داشت تا تائید آن حضرت را بر صحت خواب خود اعلام نماید والاّ چه ارتباطی، متن خواب به لحاظ عددي داشت تا این موضوع در اذهان متبادر شود که معنی خواب تو سی سال خلافت پیامبرانه و سپس پادشاهی است یعنی حکومت ابوبکر و عمر را تائید و مابقی را نفی نموده و با این حال فضیلت آنها را نسبت به هم و بر همه امت را نقل نموده و فراموش نموده است که نهایت همه امت را مچاله کرده دریک کفه بگذارد و… اناﷲ واناالیه راجعون و علی علیه السلام را با کسانی قیاس می کنند که اگر رسول خدا مبعوث نمی شد و یا پانزده سال دیرتر مبعوث می شد مشرك و بت پرست و شرابخوار از دنیا می رفتند)

پدر هیچیک از مهاجرین جز ابوبکر مسلمان نشد:

(از عایشه نقل نموده اند که پدر هیچیک از مهاجرین مسلمان نشد مگر ابوبکر …..) و ….. نیز از قول علی بن ابی طالب نقل نمودند که (……. پدر و مادر ابوبکر مسلمان شدند و جز او هیچیک از مهاجران صحابه را این فضیلت حاصل نشد که پدر و مادرش مسلمان شوند الا ابوبکر …..) و عده اي نادان هم این حدیث را گرفته و بدون فکر وتأمل آن را از جمله مناقب ابوبکر که مورد اتفاق همه است نقل می نمایند…، البته ما زبان علی و عایشه را پاك تر از آن می دانیم که به نقل چنین دروغهایی باز شود، در حالی که تاریخ برخلاف آن گواهی و زندگی نامه صحابه نیز بر خلاف آن شهادت می دهد و…، پس زندگی نامه تنی چند از مهاجران را به عنوان نمونه ذکر می نمائیم که پدر و مادر آنان مسلمان شدند و …..،

این عمار بن یاسر از بزرگترین صحابه مهاجر بود که پدر و مادرش در جرگه اولین مسلمانان و کسانی هستند که اسلام آورده و در زیر شکنجه مشرکین کینه جو و ستمکار در راه خدا شهید شدند، و بنا به گزارش وارده در میان هیچیک از مهاجران کسی نبود که پدر و مادر وي مسلمان باشند مگر عمار بن یاسر، که این روایت خود به تنهایی اسلام پدر و مادر ابوبکر را نیز نفی می کند،

دیگر عبداﷲ بن جعفر است که پدر او از بزرگان صحابه مهاجر و دو برادر او محمد و عون با مادرشان اسماء بنت عمیس با او بودند، این عمر بن ابان سعید اموي از مهاجرین است که پدر بزرگوار او در خیبر با رسولخدا بود و مادرش فاطمه بنت صفوان نیز مسلمان بود،

این خالد بن ابان …..، این ابراهیم بن حارث …..، این حاطب بن حارث…..، این حطاب ابن حارث …..، این حکیم بن حارث، …..، این خزیمه بن جهم …..، جابربن سفیان، جناده بن سفیان، و ابن سلمه که پدرش جزء مهاجرین بود و مادرش ام سلمه بعدها از همسران بزرگوار و ارجمند رسول خدا و ام المؤمنین گردید، و… عبداﷲ بن بدیل …..، عبداﷲ بن عمر بن خطاب، ….. (که تعداد این گروه از حد شمارش و احصاء خارج است)، ….. پس مسلم می گردد آنچه به زبان علی و عایشه نقل نموده اند جز دروغی واضح و آشکار که ریشه در نادانی و پلیدي دلها آنان دارد، چیز دیگري نیست، که آنها را به دلیل جهل و تعصب به خلیفه بسته اند …..،

مسلمان شدن پدر و مادر ابوبکر:

حالا بیائید با من تا ببینیم که آیا به راستی این دو (پدر و مادر ابوبکر) مسلمان شدند و یا ….. اینکه این هم حاصل گزافه گویی جاعلان حدیث بوده است …

مسلمانی پدر ابوبکر:

می گویند که ابوقحافه پدر ابوبکر در روز فتح مکه مسلمان شد و پسرش ابوبکر او را نزد پیامبر آورد و این تنها روزي بود که در طول زندگی خود با پیامبر دیدار کرد …..، حال احادیث رسیده در این باره را دو بخش می نمائیم اول آن روایاتی که به مسلمان شدن ابوقحافه اشاره ندارد، و سپس آن روایاتی که به مسلمان شدن او اشاره دارد:

بخش اول روایات، مؤید آن است که ابوبکر در روز فتح مکه او را نزد پیامبر برده و پیامبر گفت که اگر او را در خانه میگذاشتید من به احترام ابوبکر نزد او می رفتم …..، حاکم، راوي احادیث در این حدیث برخلاف احادیث دیگر در خصوص سلسله اسناد سکوت نموده تا موضوع (احترام ابوبکر) محفوظ بماند و اگر در خصوص زنجیره آن سخن می گفت قطعاً این موضوع تخطئه می شد …..

و امّا حال و روز زنجیره این حدیث:

اول: محمد بن شجاع بغدادي ابن ثلجی: که احمد گوید او بدعت گذار و هوي پرست بوده است و عبداﷲ بن احمد از قواریري نقل می نماید که گفت ابن ثلجی کافر است …..، ساجی گوید او دروغ پرداز و کذاب بوده است و …..، موسی بن قاسم اشیب گفت وي کذابی پلید و خبیث بوده است

دوم: حسین لولوي کوفی که ابن معین گوید او دروغ پرداز بوده …..، ….. ابوثور گفت من دروغگوتر از لولوي ندیدم و احمد بن سلیمان گفت ….. روزي در نماز صورت نوجوانی را که به سجده رفته بود نیشگون گرفت و من نیز احادیث این پلید را بدورانداختم…، ابواسامه گفت او پلید و خبیث بوده است، و روایت دیگري به همین مضمون آمده: که زنجیره آنان هم نکوهیده وشایسته پیروي نیست که در میان زنجیره هاي آن قاسم بن محمد ابی بکر است که در آن سال که پدرش مرد بدنیا آمد، پس او چگونه از پدر خود می تواند روایت نموده باشد و لذا ذهبی در ادامه این روایت می نویسد نه قاسم از پدرش روایتی شنید ونه پدرش از ابوبکر (یعنی این روایت کذب محض و دروغ است) ….. و یا به همین مضمون و با زنجیره هاي غیرقابل اعتنا و…..،

و از جمله در زنجیره آن ابن جعابی معلوم الحال است که به اتفاق مورخان در سال 285 متولد و در 355 مرده است پس چگونه می توانسته از ابوشعیب که در سال 298 درگذشته است حدیث نقل نماید و ….. و نیز ذهبی در خصوص ابوشعیب میگوید ما او را متهم نمی کنیم ولی او براي نقل احادیث پول دریافت می کرد و ابن حجر او را لغزش کار و موهوم پرور میداند …..،

و روایت دیگري به همین مضمون آمده ولی در این روایت بجاي آوردن ابوقحافه توسط ابوبکر به آوردن او توسط عمر تصریح شده ….. که این هم به گواهی حافظان ضعیف و… به گفته ابن حزم مردود است که این احادیث من حیث المجموع دلالت بر مسلمان شدن ابوقحافه نمی نماید،

و در بخش دوم در کتب حدیث و زندگی نامه هاي گسترده ابوقحافه چیزي که دلالت نماید بر مسلمان شدن ابوقحافه یافت نشد مگر گزارش احمد در مسند که آورده (……. دخترابوقحافه دست او را گرفته و بالاي بلندي برد و چون سپاه مسلمانان وارد شد ….. کسی گردنبند دختر او را گرفت …..، ابوبکراو را نزد پیامبر آورد و او مسلمان شد پس ابوبکر برخاست و گفت ….. همه را به حق خدا و اسلام سوگند می دهم که هرکس گردن بند خواهرم را برداشته بدهد و کسی پاسخ او را نداد و او به خواهرش گفت به حساب خدا بگذار و در عبارتی دیگر ….. که به خدا سوگند آدم حسابی و درستکار در میان مردم امروز کم است)، که این روایت هم درست نیست ….. زیرا محمد بن اسحاق از دروغ پردازان پلید است و… مالک او را دجالی از دجالان دروغ پرداز می داند ….. و هشام بن عروه گفتابن اسحاق از قول همسرم فاطمه بنت منذر حدیث نقل می کرد در حالی که هیچگاه او را بخدا قسم ندیده بود و… این بود بررسی موضوع مسلمان شدن ابوقحافه که نیست مگر ادعاهاي توخالی و متکی بر سخنان بی پایه و اساس ….. و این هم منزلت و درجه ابوبکر که سه سال بعد خلیفه آنها شد در میان اصحاب و سپاه اسلام تا چه پایه اي بود که او به قسم جلاله می داد ولی کسی حرف او را به حساب نیاورده و به آن اعتنا نمی کرد تا آنکه او گفت بین اینها آدم درستکار کم است… و درباره مسلمانی مادر ابوبکر ام آل خیر هم پیش از اسلام پدرش ابوقحافه چیزي معلوم نیست مگر ….. حدیثی که تنها عبیداﷲ بن محمد عمري آورده که ذهبی، ابن حجر و نسایی او را کذاب و دروغگو می شمارند و…

دارقطنی نیز درباره حدیثی دیگر که فقط او راوي آن بوده گوید صحیح نیست چون تنها راوي آن عمري است و احادیث او همه سست و بی پایه است و سایر راویان این زنجیره حدیث نیز مجهول الحال و ناشناخته اند و… از طرفی هیچگاه ابوبکر جزء کسانی نبوده است که در راه اسلام شکنجه دیده باشد و… و نقل این حدیث که مؤید درگیري ابوبکر و سپس مسلمان شدن مادرش است ….. از سوي عایشه بلاواسطه که در زمان وقوع این قضیه موهوم یکساله بوده و در آغوش مادرش شیر می خورده است چگونه توجیه پذیر است ….. پس جز این نیست که این را دست فضیلت تراشان براي کسی ساخته اند که زندگی نامه او قبل از این گزافه گویی در هم نوردیده شده بود …..

و نیز در زنجیره حدیث دیگر، هیثم را می بینید همان کسی که کنیز او می گفت هیثم تا صبح نماز می خواند سپس چون بامداد می شد به دروغ بافی می نشست و ….. بیهقی، نقاش و جوزجانی این حدیث را به دلیل حضور هیثم ساختگی دانسته اند ….. و نشانه محکم در نتیجه گیري آشکار ما بر این که ام الخیر مادر ابوبکر در همسري ابوقحافه بود و در شهر مکه ماند با آنکه حسب ادعاي آنها او در سال 6 بعثت مسلمان شد و ابوقحافه نیز براساس ادعاي این جماعت در سال 8 هجرت پس میان اسلام این زن و شوهر حداقل سیزده سال فاصله بوده پس چه عذري این دو را نزد هم نگاه داشته و حال آنکه شعار مسلمانان صدر اسلام جدایی میان این دو بوده است و با کدام فرمان کنار هم بوده اند آن هم مادر کسی مانند ابوبکر پس چگونه ادعا دارندکه او اسلام آورد و با این برنامه او چگونه او را مسلمان می شمارید …؟

ابوبکر و پدر و مادرش در قرآن:

دست هاي هواپرستان کتاب خدا را نیز به بازي گرفته و معانی آن را تحریف می کنند و کارشان به جایی رسیده است که میگویند آیه 15 سوره احقاف درباره ابوبکر است که خداوند در این آیه می فرماید (……. ما انسان را به نیکی کردن به پدر و مادر سفارش کردیم ….. و بارداري و شیر دادن او را سی ماه قرار دادیم …..) که نقل آن را به علی و ابن عباس بسته اند که….. این فضیلت مخصوص ابوبکر است و هیچیک از مسلمانان از مهاجران را این فضیلت نبود که پدر و مادرش مسلمان شوند …..) آیا کسی نیست از این بزرگان بی خبر بپرسد که چگونه این ایام بارداري و شیردهی مخصوص ابی بکر است مگر این قانون جاري انسانها نیست ….. و نیز دروغ و تهمت آشکاري که از اسلام اختصاصی پدر و مادر ابوبکر به علی بسته اند که ماقبلاً و بطور مفصل ذکر نمودیم بحث گروه کثیري از صحابه مهاجران را که پدر و مادر گرامی آنان مسلمان بودند و مانند عمار یاسر هر دو در راه اسلام شهید هم شده بودند ….. الی آخر.

بستن آیه اي دیگر به ابوبکر و پدرش:

(مضمون) این حدیث جعلی مربوط به آیه 22 از سوره مجادله است (……. گروهی که به خدا و روز جزا ایمان دارند نمی بینی که با مخالفان خدا و رسول دوستی کنند …..) و نقل نموده اند که ابوقحافه پیامبر را دشنام داد پس ابوبکر او را به سختی کتک زد و نزد پیامبر آمد و گفت اگر تیغی در نزدیک دستم بود او را می کشتم و…، مفسران اتفاق نظر دارند که سوره احقاف جز سوره هاي مکی است و سوره مجادله هم جزء سوره هاي مدنی است پس چگونه این تضاد برطرف می شود در آیه اول به تصریح می گویند که وقتی ابوبکر به چهل رسید ابوقحافه نیز به ایمان رسید ولی آیات قسمت دوم دلالت می کند که ابوبکر 53 ساله بوده و ابوقحافه همچنان در کفر و شرك بوده است وتوجه به متن نیز دروغ بودن آن را آشکار می نماید زیرا در زمان نزول این آیات ابوبکر در مدینه و ابوقحافه در مکه بوده و امکان کتک کاري بین آنان نبوده است و… و از طرفی آیا وجوب کشتن کسی که به پیامبر دشنام دهد فقط کشتن با شمشیراست

(کلب گوید اگر سخن راوي درست باشد او می توانست اگر می خواست او را با دستهاي خود نیز خفه نماید یا چیزي را محکم روي سر او بکوبد)…، پس می بینی که چگونه و تا چه حد گزافه گویی باعث کور و کر شدن جاعلان می شود

(کلب گوید و می بینی که چگونه حقیقت از پس پرده هاي جهل و تعصب توسط قهرمان و پهلوان امت محمد (ص)، یعنی حضرت علامه با بررسی و تحقیق دقیق او خارج می شود و براي حدیث سازان و جاعلان رسوایی ببار می آورد آري و البته آنها نمیتوانند فریب دهند مگر افراد عامی و ساده دل و بی سواد را).

هدف از بگو و مگو:

من گمان نمی کنم این دار و دسته نیازي داشته باشند به اینکه پدران مهاجران مسلمان باشند یا نباشند و یا نیازي داشته باشند به مسلمانی پدرو مادر ابوبکر بلکه آنان فقط به این دلیل هوچی گري و عربده کشی می نمایند که می خواهند به عوام الناس القا نمایند که سرور مکه و سردودمان امامان معصوم یعنی حضرت ابوطالب پدر امیرالمؤمنین را العیاذ باﷲ کافر معرفی نمایند، و زیرا نتوانستند به بدگویی پیرامون فرزند او بپردازند به این دلیل از روي کینه و عداوت تیرهاي تهمت و افترا خود را به سوي پدر روانه نموده اند و بعضی مانند حافظ عاصمی جسارت را تا آنجا رسانده اند که این زبان درازي را به سمت توهین واهانت به پدر و مادر رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله نیز تسري داده اند ….. تا جایی که می گوید (……. پیامبر با همه نعمتهایی که خداي تعالی به او ارزانی داشت ….. باز هم قسمت او نکرد که پدر و مادرش مسلمان شوند ….. و همین گونه مرتضی نیز با همه برتري ها و بزرگی ها که به او داد قسمت او نکرد که پدر و مادر او مسلمان شوند …..) …..،

(کلب گوید تو به بدبختی اینها نظر کن، همان کسانی که اکنون در زیر خروارها خاك مدفون هستند و ببین که چگونه باخود جسارت به این بزرگواران یعنی اولیاء اﷲ را به همراه خود به داخل گور خود برده اند و این گفتار کفرآمیز و زشت را در میان مردم عوام باقی گذاشته اند در حالی که نیازي به این اهانت ها نداشتند ولی آنها به دلیل کینه توزي و پست فطرتی به دروغ از جانب خدا سخن گفتند و گفتند خدا قسمت نکرد و…، و قطعاً آنان جزاي ترسناك، تهمت و افترا خود و شدت عذاب خداوند را در بردن آبرو و حیثیت آن عزیزان درگاه الهی که از قتل جسم و پیکر آنان هولناك تر است، را ملاحظه مینمایند) (مضمون) آري آگاه باشید آنکس که جناب ابوطالب را می شناسد، می شناسد و آنکس که او را نمی شناسد باید بشناسد و باید بداند که او بالاترین حافظ و نگهدار رسول خدا و شریعت او در خطرناك ترین ایام غربت پیامبر بوده است، و اسلام او در گفتار و کردار آشکار و معلوم و ….. دفاع همه جانبه اي از شریعت اسلام و وجود نازنین پیامبر و با تمام توان …..،بر همگان معلوم و محرز است،

آري: اگر ابوطالب و پسر او نبودند، دین ما با تمام عظمت خود پدیدار نشده و استوار نمی گردید این ابوطالب بود که در مکه رسول خدا را در پناه خود گرفت و پشتیبانی کرد و البته به عظمت و بزرگواري ابوطالب چه زیانی خواهد رسید اگر نادان و جاهلی سخن یاوه اي بگوید و علیرغم بینایی خود را به کوري بزند، همانطور که اگر کسی روز روشن را تاریکی تصور نماید به آمدن بامداد زیانی نخواهد رسانید

(کلب گوید و ما و همه مؤمنین می گوئیم آري به آب دهان سگ هاي کافر و مشرك آب دریا فضایل آل اﷲ نجس نمی شود)

دلایل واقعی بر آنچه قطعی و مسلم می نماید که ابوطالب مسلمان بوده است:

براي شناخت روحیات و شخصیت افراد چهار طریق وجود دارد:

1.بررسی و نتیجه گیري از سخنانی که بر زبان رانده است

2.یا کارهایی که در انجام آن کوشش خود را بکار برده است

3.یا آنچه خاندان و نزدیکان او درباره او گزارش نموده اند

4.یا از نسبت هایی که کسانی از اطرافیان او درباره او اعلام نموده اند

سروده هاي بسیار آن حضرت:

گفتار ابوطالب: اینک گوهرهاي آبدار از سروده هاي او که در کتب حدیث و زندگی نامه ها و کتب تاریخ ثبت شده است:حاکم در مستدرك با سلسله اسناد خود قصایدي را از حضرت ابوطالب خطاب به نجاشی آورده است که آن پادشاه را تشویق به محافظت از مهاجران مسلمان نموده است (……. نیکان مردم جهان بدانند که محمد، دستیار موسی و مسیح بن مریم است، او نیز براي ما دینی آورد مانند آنچه آنان آوردند، همه این پیامبران ما را به فرمان خدا راهنمایی می کنند و از بدي ها باز میدارند، و البته شما در کتاب خود می خوانید که او گفتاري راست و صادق دارد و سخنان او از روي جهل نیست، …..) و نیز ازآن حضرت است (….. راه هدایت فردا دانسته خواهد شد و نعمت روزگار جاودانی نیست، و با نادانی آرزوهاي خود را درباره محمد بکار نگیرید و از فرمان گمراهان و کجروان پیروي نکنید ….. به خدا قسم شما توان کشتن او را ندارید ….. و تصور میکنید که ما محمد را به دست شما می سپاریم و یا فکر می نمائید براي محافظت از او با تمام توان و افراد تحت امر خود زمین را بر شما تنگ نخواهیم کرد ….. او پیامبر است و از سوي پروردگارش به او وحی می شود و هر کس چنین سخنی را نپذیرد از پشیمانی لب به دندان خواهد گزید، و شما گروهی از هاشمیان را می بینید که گرداگرد او می چرخند و خطر گزند وآسیب هر ستمکار و گردنکش پلید را از او دور می نمایند …..)

و نیز از سروده هاي آن حضرت درباره رویداد صحیفه است(که مذکور خواهیم نمود) که (….. مگر نمی دانید که ما محمد را پیامبري همچون موسی می دانیم، که در کتب آسمانی قبل از او یاد شده است، یک روز براي شما همچون نوزاد شتر صالح پیامبر خواهد بود که مادر خود را جستجو و شیون می کرد (وخدا عذاب خود را بر آن قوم نازل نمود)، به هوش آئید به هوش آئید قبل از آنکه گودال ها براي مدفون نمودن شما حفر شود،….. سوگند به خانه خدا کعبه مقدس که ما احمد را به دست شما نخواهیم سپرد، ….. ما از جنگ خسته نمی شویم تا جنگ رابه ستوه آوریم …..)، سیره ابن هشام، شرح ابن ابی الحدید، بلوغ الادب، خزانه بغدادي، تاریخ ابن کثیر، اسنی المطالب، و…،

و نیز از سروده هاي آن حضرت است (….. خوابهاي پریشان آنانکه خواستند بر محمد ستم کنند، و البته آنکس که از ستم کاريپرهیز نکند خود ستم خواهد دید ….. به ما امیدوارند که به کشتن محمد توسط آنان رضایت خواهیم داد ….. سوگند به خانه خدا که دروغ پنداشتید و به آرزوي خود نخواهید رسید ….. بنابراین از ستم و ظلم بر پیامبري که از سوي خدا آمده و مردم را به راه راست و به پیروي از دستور عظیم که از نزد پروردگار عرش نازل شده است می خواند خودداري نمائید)،

و هم آن حضرت است که خطاب به پیامبر اعظم عرض می کند (….. اي محمد به خدا سوگند که هرگز دست این فرومایگان به تو نخواهد رسید تا من در میان گور به خاك سپرده شوم و در آن آرام گیرم، پس بدون هیچ ترس و خواري رسالت خود را آشکارا دنبال کن و دل خوشدار و دیده ات روشن باد، تو مرا به راه راست دعوت کردي و من یقین دارم که خیرخواه من هستی و البته تو به دعوت به اسلام قیام نمودي در حالی که امین و درستکار هستی و من به حقیقت یافتم که اسلام و دین محمد بهترین ادیان براي مردم است)، این سروده ها را ثعلبی در تفسیر خود آورده و از آنها تعریف و از حضرت ابوطالب تمجید نموده و نیز مقاتل و بن عباس و قسم بن محضره و عطاءبن دینار و… در خیر و خوبی آن اتفاق نظر و در آثار بغدادي، ابن کثیر، ابن ابی الحدید، ابوالفداء، …..

نیز مذکور و نکته حایز اهمیت اینکه، ابن کثیر در تاریخ خود و نیز قرطبی این بیت را نیز به دنبال سروده هاي بالا آورده اند، که (….. اگر بیم از سرزنش یا پرهیز از دشنام نبود البته می دیدي که من آشکارا در راه دین حق ایثار مینمایم…))، احمد زینی می گوید بعضی گفته اند این بیت از حضرت ابوطالب نیست و در اشعار او آورده اند پس تو بر این فرض نما که این بیت هم واقعاً از اشعار و سروده هاي حضرت ابوطالب باشد زیرا آنچه مسلم است در واقع این ننگ و دشنامی بود که ابوطالب از آن پرهیز و اجتناب می نمود و می ترسید با دچار شدن به آن از پایگاهی که نزد بزرگان قریش داشته است سرنگون شود و دیگر نتواند به یاري پیامبر صلی اﷲ علیه وآله اقدام نماید، و در واقع این ترس مانع از آن شده بود که نتواند خود را علنی و آشکار در ردیف پیروان این کیش مشهور نماید

(کلب گوید و در صورت اعلام ایمان علنی دیگر قادر نبود از رسول خدا (ص) و نیز طرفداران و سایر مسلمانان دفاع کند و ایمان علنی او باعث وقوع جنگ نابرابر می شد که نتیجه آن نابودي همه مسلمانان بود پس در واقع، این چتر حمایتی حضرت ابوطالب بود که بر سر رسول خدا و تمامی مسلمین انداخته شد تا شریعت قوام گرفته و توانست اندیشه آن در جهان منتشر گردد و در واقع هر مؤمن و مسلمان تا قیام قیامت مدیون فداکاري و مرهون خدمات حضرت ابوطالب سلام اﷲ علیه است پس رحمت و رضوان و سلام خدا بر پیکر پاك و مطهر وروح و روان طیب و طاهر او نثار باد تا آن زمان که خدا خدایی می فرماید یعنی تا ابدالآباد آمین رب العالمین …..)

و لذا از سروده هاي آن حضرت است در آن زمان که بر قریش خشم گرفت در رابطه با دشنام و شکنجه اي که آنان نسبت به عثمان بن مظعون روا داشتند که (…..آیا از یادآوري عمل گروه هاي نادان و جاهل که بر هر کس که مردم را به سوي دین می خواند می تازند به گریه نشستی….. آري ما براي ظلمی که به عثمان بن مظعون روا شد به خشم آمدیم ….. پس به کتابی اعجاب آور ایمان بیاورید که بر پیامبري همچون موسی و یونس نازل شده است …..)،

و نیز از سروده هاي آن سرور است در مدح و ثناي رسول خدا صلی اﷲعلیه وآله (….. به راستی که خداوند پیامبر خود محمد را گرامی داشت، پس در میان مردم گرامی ترین و بهترین خلایق وآفریدگان خداوند، احمد است و خداوند براي بزرگداشت و احترام به او نامش را از نام خود گرفت زیرا خداوند صاحب عرش محمود است و این نیز محمد است)، این گزارش را بخاري در تاریخ صغیر و ابونعیم در دلایل النبوه و ابن عساکر درتاریخ و ابن ابی الحدید در شرح خود و ابن کثیر در تاریخ و ابن حجر، عسقلانی، در آثار خود آورده و دیار بکري در تاریخ خود می نویسد که حضرت ابوطالب در ستایش پیامبر ابیاتی سروده که یکی از آنها این است:

(….. و براي بزرگداشت او، نام وي را از خود گرفت…) و حسان بن ثابت نیز در اشعار خود این معنی را آورده و زرقانی گفته است شاید او شعر ابوطالب را تضمین کرده باشد ….. و نیز از اشعار معروف آن حضرت است (….. تو محمد پیامبر هستی، سروري بزرگ و رهبر امت و انتخاب شده، براي سروران گرامی و پاکان پاکزاده شده، ….. چگونه بر تو از سوي فرومایگان امکان ستمگري وجود دارد در حالی که من زنده هستم و هنوز نمرده ام و خود دلیري رزمجو هستم و… عموزاده هاي تو همچون شیران بیشه هستند که از خشم براي تو برافروخته شده اند، من گذشته تو را می دانم و یقین دارم که در سخن خود راستگو هستی و زبان خود را به دروغ آلوده نمی کنی …..)

و نیز ابوجهل پسر هشام به نزد رسول خدا صلی اﷲ علیه واله آمد و دید آن حضرت در سجده است پس خواست سنگی را که در دست داشت به سوي حضرت پرتاب کند پس چون دست خود را بالا برد سنگ به دست او چسبید و نتوانست به آن حضرت صدمه بزند و در این زمان حضرت ابوطالب درباره این معجزه پیامبر این اشعار را سرود: (….. اي فرزندان غالب به هوش بیائید و به پاره اي از این گفتار (کلام خدا قرآن) از گمراهی و کجروي باز ایستید وگرنه من می ترسم که بلاهاي سهمناك در خانه هاي شما فرود آید …..مگر از عاد و ثمود چه برجاي ماند ….. از خشمی که از خداوند بر آنان فرود آمد ….. نشانه اي عجیب تر از آنکه در امت هاي قبل بود واقع شد و آن چسبیدن سنگ در کف دست آن کسی است که از روي خباثت و بد ذاتی بپا خاست تا به آن صابر راستگوي و پرهیزگار صدمه بزند ولی خداوند برخلاف میل آن بی خرد ستمگر، سنگ را در کف دست او چسبانید، در دستان همان احمق مخزومی شما، به نام ابوجهل که از گمراهی گمراهان به پرتگاه افتاد و دین خدا را حق نشمرد …..)، ابن ابی الحدید در شرح خود می نویسد: از عبداﷲ مأمون رضی اﷲ چنان معروف شده بود که می گفت به خدا سوگند که ابوطالب با سرودن این اشعار اسلام آورده بود: (من رسول خدا همان پیام آور خداوند فرمانرواي عالم را، با شمشیري یاري نمودم که همچون آذرخش ها می درخشید و همیشه مانند محافظ و پاسداري دلسوز از رسول خدا پشتیبانی و پاسداري میکنم و چنان نیست که در برابر دشمنان او به نرمی رفتار کنم… بلکه مانند شیر در بیشه اي پر درخت در برابر آنان غرشی بلند سر می دهم)

و سرور ما حضرت ابوطالب قصایدي دیگر نیز سروده و آن را براي نجاشی پادشاه حبشه فرستاد و این بعد از آن بود که عمروبن عاص براي قتل عام مسلمانان به سوي کشور حبشه حرکت کرد… در این سروده ها حضرت ابوطالب، نجاشی را تشویق می نماید که جعفربن ابی طالب را براي گرایش و قبول به اسلام گرامی داشته و از عمروعاص که براي صدمه زدن به آن ها آمده است روي خود را بگرداند و به آنها بی اعتنایی کند در این سروده ها می فرماید: (آگاه باش که تو به راستی با(شهرت خود در) دوري از کردار ناپسند، (در بین مردم) مردي بزرگ و بزرگوار هستی و لذا هر کس در کنار تو پناهی بجوید قطعاً ناامید نخواهد شد …..) و باز ابن ابی الحدید می گوید و این هم از سروده هاي مشهور او خطاب به محمد صلی اﷲ علیه وآله است که به این وسیله نگرانی او را برطرف کرده و از او خواسته تا دعوت خود را براي نشر شریعت پاك خود علنی و آشکار سازد (….. اي محمد مبادا دست هایی که براي آزار تو پیش می آید و هیاهوي فرومایگان ترا از انجام امر حقی که براي اظهار آن (یعنی دین اسلام) قیام کرده اي باز دارد، ….. دست تو دست من است و آگاه باش در سختی ها و شداید نیز من جان خود را در پیش جان تو سپر قرار می دهم) …..

و نیز از سروده هاي آن حضرت است (….. سوگند به کوه ثور ….. سوگند به خانه اي که در دل مکه است ….. سوگند به خداوند که هرگز غافل نیست ….. سوگند به حجرالاسود…، و سوگند به خانه کعبه که شما اي دشمنان محمد دروغ گفتید و به ما پیام دادید (که ما در کار محمد شکست ایجاد می کنیم و …..)، و تصور نمودید که ما او را به شما تسلیم خواهیم کرد نه هرگز چنین نخواهد شد مگر آنکه همه ما در اطراف او به خاك و خون غوطه ور شویم و همسران و فرزندان خود را به فراموشی بسپاریم ….. و به خدا سوگند اگر آنچه می بینم با خطر بیشتر همراه شود البته و قطعاً شمشیرهاي ما با پیکر بزرگان آنها آشنا خواهد شد و… (محمد) آن درخشنده رویی است که به آبروي او از ابر باران می خواهند و او سرپرست یتیمان و نگهبان بیوه زنان است و مستمندان هاشمی به پناه او می روند، و در سایه رحمت و نعمت اوآرامش می یابند، او را گواهی دادگر از سوي خویش است ….. مگر نمی دانید فرزند ما کسی نیست که نزد ما دروغگوشمرده شود و قطعاً ما از سخنان یاوه آنان پروایی نداریم ….. به جان خودم سوگند چندان در دوستی احمد شادمان هستم که شادمانی را به ستوه آورده ام)

(کلب گوید یا حضرت ابوطالب این شادمانی تو بی دلیل نبوده است زیرا محبت و عشق تو به محمد و تلاش ها و زحمات تو، نام تو و یاد تو …. خدا بر تو که یاور رسول خدا و مسلمین نبودي اسلامی وجود نداشت و بر اثر مساعی و جانفشانی هاي عاشقانه و سیاست هاي مدبرانه تو جان رسول خدا حفظ وشریعت اسلام تقویت شد و به امر و تشویق تو شیران بیشه شجاعت و دلاوري از خاندانت یعنی امیرالمؤمنین و جناب جعفرطیار، و جناب حمزه سیدالشهداء و …..، همواره جان خود را سپر بلاي رسول خدا نمودند تا آنکه خداوند دین خود را پیروز کرد و لذا تا جهان باقی است شریعت محمد و همه کسانی که لا اله الا اﷲ و محمد رسول اﷲ را بر زبان آوردند و رستگارشدند مدیون تو هستند و بر کسی که چنین اعتقادي ندارد لعنت خدا و رسول و ائمه اطهار و همه ملائکه و الناس اجمعین بادآمین رب العالمین،

آري این رحمت و رضوان خداست که از آن زمان و تا زمانی که خدا خدایی می کند تو را در بر گرفته وموجبات شوق و شادمانی ظاهر و باطن ترا فراهم آورده است خداوند ما و همه مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات را نیز ازاین شادمانی بهره اي عطا فرماید آمین رب العالمین)،

و نیز می فرماید: (آري بر او مهربانی نموده و صدمات و گزندها را از او دور نمودم و پاسدار و محافظ او بودم و با همه نیرو و توانایی هاي خودم از او پشتیبانی نمودم پس (امیدوارم) که پروردگار بندگان با یاري خویش او را پشتیبان باشد و دینی را آشکار نماید که باطل را در سرزمین وجود آن راه نیست …..)،

….. ابن ابی الحدید در شرح خودپس از آوردن بخشی از سروده هاي حضرت ابوطالب می نویسد: (….. بودن همه این اشعار از ابوطالب در حکم متواترات است چون اگر تک تک آنها نیز از این نظر متواتر نباشد مجموع آنها دلالت بر امري واحد می نماید که در همه آنها مشترك است و آن نیز راست شمردن و تصدیق و تائید دعوت محمد صلی اﷲ علیه وآله (شریعت پاك اسلام) است)،

(کلب گوید رحمت و رضوان خدا بر تو باد اي ابن ابی الحدید که چه زیبا استدلال و احتجاج می فرمایی)

….. ابن التین می گوید (اشعارابوطالب دلیل بر آن است که او پیش از مبعوث شدن رسول خدا و از همان زمان که بحیرا راهب و دیگران درباره عظمت رسول خدا (ص) به او گزارشهایی دادند پیامبري او را شناخته بود، و نیز از حافظان و مفسران بسیاري همین مضامین را در باب حضرت ابوطالب ذکر نموده و…

(کلب گوید خدایا رحمت و رضوان خود را بر همه کسانی که قدردان زحمات حضرت ابوطالب، یعنی آن پناه اسلام و قرآن و آن مؤمن کامل به دین و شریعت تو یعنی همان یاور دین و شریعت و پیامبر تو حضرت محمد صلی اﷲ علیه و آله و سلم و خاندان او هستند، نازل بفرما آمین رب العالمین)، …..،

سید احمد زینی آورده که امام عبدالواحد سفاقسی در شرح خود بر کتاب بخاري به همین مضمون آورده و اضافه می نماید (….. این شعرهاي ابوطالب دلیل بر آن است که پیش از مبعوث شدن رسول خدا و از همان زمان که بحیراي راهب و دیگران در باب مقامات آن حضرت(ص) گزارشهایی به او دادند به موضوع پیامبري او آگاه شده بود و این معرفت خود را با آنچه خود از احوال او می دید ….. و از جمله خواستن نزول باران به برکت وجود او در کودکی و… استوار گردانید و مؤید این حقیقت، صرف نظر از شعرهایی که نماینده معرفت ابوطالب به نبوت او صلی اﷲ علیه و آله است گزارش ها و احادیث فراوان دیگري است که به ما رسیده است…..)، …..

آري ….. اگر یکی از این سخنان در آثار نظم و یا نثر کسی باشد آن را دلیل بر مسلمانی او می آورند و من نمی دانم براي اثبات گواهی و اقرار به نبوت آن حضرت دیگر چه باید کرد ….. پس به شگفت بیا و عبرت بگیر ….. این بود بخشی از سروده هاي حضرت ابوطالب که از هر فراز آن ایمان خالص و اسلام واقعی او نمایان است و دانشمند یگانه ما ابن شهر آشوب مازندرانی ….. می گوید (به راستی آن مقدار از اشعار ابوطالب که نماینده ایمان اوست از 3000 بیت هم بیشتر است ….. و این اشعار را نیز به عنوان وصیت براي پس از مرگ خود سروده است (چهار نفر را براي یاري پیامبر خوبی ها، سفارش مؤکد و مخصوص می نمایم، پسرم علی و بزرگ خاندان عباس و حمزه آن شیري که پاسدار حقیقت او است و هم جعفر را تا گزند و آسیب مردم (فرومایه) را از او دور نمایند، اي فداي شما باد مادرم و همه فرزندان او، من از شما می خواهم که در یاري احمد و در برابر دشمنان او مانند سپرهاي محافظ باشید)،

(کلب گوید یا حضرت ابوطالب به خوبی و به خوب کسانی وصیت کردي و آنان هم به احسن وجه و به بهترین شکل به وظایف خود عمل کردند و تا جان خود را فداي او و شریعت او نمودند، خدایا ما را نیز از محبان و دوستان آنها قرار بده و در دنیا و آخرت به برکت وجود آنان ما را هم رستگار بفرما آمین، آمین، آمین رب العالمین).

اعمال نیکو و سخنان شایسته حضرت ابوطالب علیه السلام:

…، پس این هم از اعمال نیکو و کوششهاي شایسته اي که سرور مکیان حضرت ابوطالب (ع) در یاري پیامبر اسلام عرضه داشت ….. که هر کدام دلیلی آشکار بر اسلام واقعی و ایمان ناب و بر تسلیم او در برابر قرآن خداوند و ….. است و اکنون بیاو ببین تا اهل سنت در این باره چه آورده اند:

1- ابن اسحاق آورده است (مضمون) (که چون حضرت ابوطالب در کاروان تجاري قصد شام کرد رسول خدا نزد او آمد و گفت مرا به که می سپاري ….. و آنگاه ابوطالب آن حضرت را با خود برد ….. در بین راه به صومعه بحیراي راهب رسیدند….. برخلاف هر زمان بحیرا به دلیل نشانه هایی که از آنان دید و آن ابري که بر آنها سایه افکن شد و …..، از آنان پذیرایی کرد و او صاحب علم کتب انبیاء گذشته بود ….. او از آن حضرت سؤال کرد ترا به لات و عزي سوگند که به پرسش من پاسخ ده آن حضرت فرمود هرگز با سوگند به لات و عزي چیزي از من مپرس، پس بحیرا گفت پس ترا به خداوند سوگند که به سؤالات من پاسخ ده پس حضرت فرمود هر چه می خواهی بپرس ….. و او شروع به سؤال کرد و رسول خدا او را پاسخ میداد و بحیرا ملاحظه کرد که تمامی پاسخ رسول خدا با نشانه هایی که او از پیامبر موعود می داند هماهنگ است، پس به مهرنبوت که مابین دو کتف آن حضرت بود نظر نمود ….. و ابوطالب در این باره سرود:

(….. به راستی که جایگاه پسر آمنه که پیامبر خداست، نزد من از فرزندان من هم بالاتر است ….. چون در سفر شام در آن سرزمین فرود آمدیم ….. در این هنگام بحیرا آمد و ….. چون دید سایه اي از ابر او را دائماً از گزند آفتاب بدور می دارد مانند سجده کنندگان سرش را خم کرد ….. در آن میان گروهی آمدند در حالی که قصد قتل محمد را داشتند ….. و او بر ایشان تورات را تفسیر کرد تا به درستی سخن او یقین نمودند ….. به آنها گفت آیا می خواهید محمد پیامبر را بکشید ….. در برابرشما خدا براي او بس است و او نیرنگ هر فرومایه را پاسخ می دهد و این نیز از معجزات اوست و هرگز روز روشن مانندتاریکی ها نیست)، دیوان ابوطالب، تاریخ ابن عساکر، سیوطی، بیهقی …..،

طلب باران ابوطالب به برکت وجود رسول خدا:

(مضمون) ابن عساکر در تاریخ خود آورده است (….. در ایام خشکسالی به مکه وارد شدم و قریش گفتند اي ابوطالب خشکسالی بر ما غالب شد و ما در معرض هلاکت افتاده ایم پس با ما به نماز باران بیا و ابوطالب آمد در حالی که کودکی به همراه داشت که گویی خورشیدي بود در تاریکی ها و… پس ابوطالب او را گرفته و به خانه کعبه چسبانید و آن کودك انگشت او را گرفت ….. ناگهان ابرها روي آورده و باران به شدت باریدن گرفت ….. در این زمینه ابوطالب گوید سپیدرویی که به آبروي او از ابر باران می خواهند …..)

شرح بخاري، ….. و نیز شهرستانی در ملل و نحل خود این واقعه تاریخی را با همین مضمون نقل نموده است…

ابوطالب در زاده شدن امیرالمؤمنان:

از قول جابربن عبداﷲ آورده اند که گفت من از رسول خدا از چگونگی بدنیا آمدن علی بن ابی طالب سؤال کردم ایشان فرمود مرا از بهترین کودکی که زائیده شد پرسش کردي که تولد او مانند تولد مسیح بود و خداي تبارك و تعالی علی را از نور من آفرید و مرا از نور علی آفرید و ما هر دو از یک نور هستیم پس خداوند عزوجل ما را از صلب آدم و از صلب هاي پاك به ارحام پاك منتقل نمود و من از صلب هیچکس انتقال نیافتم مگر علی هم با من بود و ما به همین گونه بودیم تا مرا دربهترین رحم ها که از آمنه بود قرار داد و علی را در بهترین رحمها که از فاطمه بنت اسد بود قرار داد

و در روزگار ما مردي پرهیزکار و خداپرست به نام مبرم زندگی می کرد و 270 سال خدا را پرستش کرد و چیزي از او نخواست پس خداوند ابوطالب را به سوي او فرستاد چون مبرم او را دید برخاست و سر او را بوسید ….. و گفت اي مردم به درستی که خداي علی اعلی چیزي در دل من الهام کرد و آن اینکه اي ابوطالب از صلب و پشت تو فرزندي متولد می شود که دوست خداي عزوجل است ….، پس در شبی که علی در آن متولد شد زمین درخشندگی یافت، ابوطالب بیرون آمده و می گفت اي مردم دوست خدا در خانه کعبه متولد شد و چون صبح شد به خانه کعبه آمده و می گفت اي پروردگار این تاریکی آغاز شب و اي پروردگار ماه درخشان روشن، از کار پنهانی خود ما را درباره نام این کودك مبارك خبر بده، پس صداي سروش و هاتفی را شنید که می گفت اي خاندان پیامبر برگزیده، شما را با دادن فرزندي پاك ویژگی بخشیدیم و به راستی که نامش را از والایی علی نام نهادیم و این علی از نام خداوند علی گرفته شده است) این حدیث را حافظ گنجی در کفایه الطالب آورده و می گوید تنها گزارشگر آن مسلم بن خالد و تنها بازگوگر آن نیز عبدالعزیز بن عبدالصمد است که نزد ما مشهور است.

آغاز کار پیامبر با ابوطالب:

فقیه حنبلیان ابراهیم بن علی بن محمد دینوري در کتاب نهایه خود به طور مفصل از ابن عباس نقل می نماید که (مضمون) پیامبر به عباس عموي خود گفت که خداوند مرا فرمان داده است تا دین خود را به مردم آشکار نمایم نظر خود را بگو ایشان گفت از سوي قریش صدمات مهلک بر تو می رسد مگر آنکه در پناه ابوطالب درآیی، پس به نزد او آمده و شرح ماوقع رادادند …..، پس حضرت ابوطالب گفت ….. به راستی و حقیقت قسم، پدرم که تمام کتب (آسمانی) را می خواند و به آنها واقف بود به من خبر داد که از نسل من پیامبري خواهد آمد و من دوست داشتم که روزگار او را دریابم و به وي ایمان بیاورم پس هر کس از فرزندان من روزگار او را دریابد بایستی که به او ایمان بیاورد) پس می بینی که ابوطالب با چه پشت گرمی این حدیث را از پدر خود نقل می کند…

(کلب گوید و تمامی اولاد و نسل خود را امر و الزام در ایمان به او می نماید پس لعنت خدا و رسول و ائمه اطهار و همه مؤمنین و مؤمنات بر کسانی باد که افترا و بی ادبی نسبت به ساحت مقدس حضرت ابوطالب و پدر و مادر رسول خدا و سایر مقدسین درگاه الهی می نمایند و با این توهین و جسارت، قلب رسول خدا را آتش می زنند خدایا به حکم آیات کتاب تو آنان اصحاب النار هستند پس آتش ابدي خود را نثار این افاکان اثیم بفرما آمین، آمین، آمین یا رب العالمین).

ابوطالب پیامبر را گم می کند:

ابن سعد واقدي نقل نموده است که (مضمون) (قریش به نزد ابوطالب آمده و درباره محمد با او گفتگو نمودند و از پاسخ ابوطالب به خشم آمده از نزد او بیرون شده و…، گفتند بهترین رأي آن است که محمد را بقتل برسانیم پس شامگاه آن روز فرا رسید، رسول خدا به خانه نیامد پس حضرت ابوطالب به همراه عموها در پی او روان شدند ولی او را نیافتند پس ابوطالب همه جوانان هاشمی و بنی مطلب را احضار نموده و فرمان داد تا هر یک به سلاحی برنده مسلح شده و به مسجدالحرام بیایند و هر کدام در جمع بزرگان قریش که ابن حنظلیه (ابوجهل) در میان آنان هستند قرار گرفته و به اشاره او همه آنان را قتل عام کنند، پس زید بن حارثه سر رسید و ابوطالب را پریشان دید و خبر سلامتی پیامبر را به او داد و او پیامبر را به خانه آورد و فرداصبح با او به مسجدالحرام وارد شد و سپس دست او را گرفت و در جمع قریشیان بلند نمود و گفت اي گروه قریشیان میدانید چه قصدي داشتم گفتند نه گفت تصور کردم که به محمد صدمه زده بودید و قصد داشتم شما را قتل عام کنم و به خدا سوگند اگر او را کشته بودید یک نفر از شما را باقی نمی گذاشتم ….. پس آن گروه همگی درمانده و سرشکسته و از همه بیشتر ابوجهل مرعوب و ترسان شده بود)، و این گزارش به همین مضمون از فقیه حنبلی ابراهیم بن علی بن محمد دینوري وسید فخار بن معد و ….. نیز نقل گردیده است.

ابوطالب در آغاز دعوت پیامبر:

چون این آیه نازل شد (….. و خویشاوندان نزدیک خود را بیم بده …..)، (مضمون) (رسول خدا از کوه صفا بالا رفته و به مردم گفت اگر من به شما خبر دهم که سپاهی در پشت این کوه می خواهند بر شما هجوم آورند قبول می کنید؟ گفتند آري ما تو را آزموده ایم و از تو سخن دروغ نشنیده ایم و آنگاه رسول خدا آنان را بیم داد ولی ابولهب مجلس را بهم زد ….. پس بار دیگر آنان را دعوت کرد و باز هم بعد از حمد و ثناي خداوند اعلام فرمود که من رسول پروردگار هستم ….. و ابوطالب گفت ….. اي محمد فرمانی را که گرفته اي بکار ببند که بخدا سوگند همیشه در کنار تو هستم و از تو پاسداري می کنم و تنها اینکه دلم راه نمی دهد که از کیش عبدالمطلب روي بگردانم،) و البته دین عبدالمطلب نبوده است جز همان دین یگانه پرستی و ایمان به خدا و رسولان و کتب آسمانی و…،….. ولی آن بزرگوار از روي تقیه با این فراز از سخن خواسته است تا دیگران را از کینه توزي و عناد با او دور نماید… ابن سعد در طبقات حدیث دعوت را از زبان علی چنین آورده است… که (….. پیامبر گفت کیست که در کاري که به آن قیام نموده ام یاور من باشد تا بهشت از آن او بوده و برادر من باشد پس من پاسخ دادم اي رسول خدا، من حاضرم هرچند که ازهمه خردسال تر و ساق هایم از همه باریکتر است، پس آن گروه خاموش شدند و سپس گفتند اي ابوطالب پسرت را نمی بینی گفت او را واگذارید که پسرعموي او هرگز در نیکوکاري به او کوتاهی نخواهد کرد ….)،

و ابوعمرو زاهد طبري …..آورده است (که ابن اعرابی درباره واژه اعور به معنی پست ترین هر چیز، استناد به روایت ابن عباس و حدیث وارده از علی نموده است که (مضمون) … (.. که چون پیامبر خواست سخن بگوید ابولهب میان گفتار او افتاده و با سخنانی به تحریک حاضرین پرداخت و آنگاه گفت برخیزید پس برخاسته و رفتند و چون فردا شد مرا امر فرمود تا همان خوردنی ها و نوشیدنیها را فراهم نمایم و آنان را دعوت کنم ….. پس آنان آمده خوردند و نوشیدند و رسول خدا برخاست تا سخن بگوید که ابولهب برخاسته و گفتار او را با خرده گیري قطع کرد پس ابوطالب وي را گفت ساکت شو اي اعور (یعنی فرومایه)، تو را چه رسد که در این باره سخن گویی؟ و فرمان داد که هیچکس از جا برنخاسته و مجلس را ترك ننماید پس همه نشستند و آنگاه ابوطالب به پیامبر گفت که اي سرور من برخیز و هرچه می خواهی بگو و پیام پروردگار خود را برسان که تو راستگو بوده و راستگو شمرده می شوي)، پس ببین که چگونه این حامی پیامبر و مسلمانان به دید عده اي کینه توز و گمراه مسلمان نامیده نمی شود در حالی که با تمام وجود و به قیمت آزار خاندان خود به تشویق پیامبر در اداي رسالت و ….. می پردازد.

(کلب گوید یا حضرت ابوطالب خداوند به حق عزت خود و آبروي محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم، بهترین جزا و پاداش را به شما عطا فرماید و لعنت و عذاب ابدي خود را بر دشمنان تو نازل فرماید و ما را از ارادتمندان و شاکران زحمات ومرارت هاي شما در راه اسلام و شریعت برگزیده خداوند یعنی اسلام قرار داده و از شفاعت شما ما را در دنیا و آخرت بهره مند فرماید آمین، آمین، آمین یا رب العالمین)

گفتار ابوطالب به علی، با پسرعمویت همراهی کن:

ابن اسحاق گوید دانشمندان گفته اند که رسول خدا (مضمون) به هنگام نماز، در دره هاي مکه به عبادت خداوند و اقامه نمازمی پرداختند ….. پس ابوطالب به علی گفت با پسرعمویت همراهی کن ….. در شرح ابی الحدید آمده که علی علیه السلام فرمود که پدرم گفت (اي پسرك من پسرعموي خود را همراهی کن زیرا تو به یاري خداوند از هر گزندي در حال و آینده دور خواهی بود پس با محمد همراهی کن …..) و نیز می نویسد که از سروده هاي او در این باره (….. به راستی علی و جعفرپشتوانه من هستند در روزهاي گرفتاري، پس عموزاده خود محمد را یاري کنید و دست از او برمدارید) و بیت هایی است که ابن ابی الحدید نیاورده که (….. مائیم و این پیامبر که او را یاري می کنیم و دشمنان را با سرنیزه ها از او دور می نمائیم …..).

و سخن ابوطالب به جعفر و حمزه علیهم السلام که خود را به پهلوي عموزاده ات پیوند بزن و ….:

ابن اثیر آورده است که ابوطالب پیامبر و علی را دید که نماز می گزارند و علی در سمت راست او است پس جعفر را امر کرد و گفت خود رابه پهلوي عموزاده ات پیوند بزن و در سمت چپ او به نماز قرار بگیر و ….. نیز به حضرت حمزه گفت (….. اي ابویعلی (کنیه حضرت حمزه) بر دین احمد صبور و نمونه اي براي دین او باش تا با صبر تو رسول خدا یعنی آن کسی که از نزدپروردگار خود، دین حق (یعنی شریعت اسلام) را آورده است به پیروزي رسد و اي حمزه به حقیقت، با اراده محکم خود، پاسدار و پشتیبان او باش و در زمره کافران قرار نگیر که به حقیقت و راستی من شادمان و مسرور می گردم که بگویی ایمان به او آورده اي و در راه خدا پیامبرش را یاري کن و آنچه را آورده آشکار و علنی در میان قریش تبلیغ کن و بگو که احمد فرستاده خداست و جادوگر و ساحر نیست…)، اسدالغبه، شرح ابن ابی الحدید، الاصابه، سیره حلبی، اسنی المطالب …..، برزنجی می گوید اخبار متواتر داریم که ابوطالب پیامبر را دوست می داشت و از او پشتیبانی کرده و او را حمایت می کرد و او را یاري می داد و در تبلیغ و گسترش شریعت اسلام او را همراهی می کرد و آنچه را آورده بود تصدیق می نمود و فرزندان خود علی و جعفر را به پیروي و یاري او امر می فرمود و… و این همه اخبار همگی آشکارا دلالت بر آن دارد که قلب ابوطالب سرشار و لبریز از ایمان به پیامبر بوده است.

(کلب گوید پس دقت کن و ببین که چگونه حضرت ابوطالب با در نظر گرفتن برتري واضح قواي کفار و مشرکین و ضعف مسلمانان، با در پیش گرفتن سیاست هاي مدبرانه خود، این موازنه قوا را مدیریت نموده و با اتخاذ سیاست هاي هوشمندانه خود و با پیش گرفتن استراتژي هاي مناسب از هجمه ناگهانی کفار و مشرکین و ریشه کن نمودن اهل اسلام جلوگیري و در عین حال بر رشد جمعیت و تقویت جمعیت دین خداوند دقت و همت و تلاش خود را معطوف می نمود و این است همان سیاست هوشمندانه، بزرگ خاندان آل محمد علیهم السلام، که بواسطه او همه مسلمانان تا پایان جهان مرهون آن حضرت هستند پس رحمت و سلام و رضوان خدا بر حضرت ابوطالب تا آن زمان که خورشید طلوع و غروب می کند و پرندگان بر شاخساران براي خداوند نغمه سرایی می نمایند و نسیم ها با وزش خود رحمت خداوند را بر جهان طبیعت نثار می نمایند آمین، آمین، آمین یارب العالمین)

ابوطالب و دلسوزي او براي پیامبر:

ابوجعفر محمد بن حبیب (ره) در امالی آورده است که (….. ابوطالب گاهی که رسول خدا را می دید گریه می کرد و میگفت چون او را می بینم به یاد برادرم عبداﷲ می افتم و نیز عبدالمطلب نیز او را دوست داشت شدت علاقه ابوطالب به رسول خدا آنقدر زیاد بود که می ترسید مشرکین به او صدمه بزنند پس شبانه او را بیدار و علی را در بستر او قرار می داد و شبی علی به او گفت پدر مرا می کشند او گفت ….. ما تو را دادیم و سختی را بر خود هموار کردیم تا فداي نیک مردي با گوهر تابان و کریم و بزرگوار شوي ….. پس علی به او پاسخ داد اي پدر به خدا قسم آنچه گفتم از روي بی تابی نبود بلکه دوست داشتم تو یاري مرا ببینی و بدانی که من همیشه فرمانبردار تو هستم و در راه خدا و در یاري پیامبر راهنما احمد، ….. خواهم کوشید)،

…..، پس می بینی عشق و علاقه ابوطالب را تا این حد و قطعاً رعایت خویشاوندي حد و مرز معینی دارد و این فداکردن نور چشمان و همه تبار و خاندان به راه رسول خدا، همانطور که از گفتگوي آنان نیز معلوم است تنها و فقط به انگیزه علاقه به شریعت و دین است که او را وادار به اینکار می کند

(کلب گوید رحمت و درود و سلام خداوند علی اعلی بر رسول خدا و بر این پدر و فرزندان او و دوستان و طرفداران آنها نثار و تقدیم باد تا آن زمان که حکم اودر جهان هستی نافذ است یعنی تا ابدالآباد آمین، آمین، آمین یا رب العالمین).

ابوطالب و پسر زبعري:

قرطبی در تفسیر خود می گوید، مورخین آورده اند که (روزي پیامبر به سوي خانه کعبه روانه شد و می خواست نماز بخواند چون داخل نماز شد، ابوجهل لعین گفت کیست که به سوي او رود و نماز او را تباه نماید پس ابن زبعري برخاسته و از درون یک شکمبه خون و سرگین بیرون آورد و با آن سر و صورت رسول خدا را آلوده کرد پس پیامبر از نماز خارج شد و به نزد ابوطالب آمد و ایشان سؤال کرد چه کسی با تو اینکار را کرد رسول خدا گفت عبداﷲ بن زبعري پس ابوطالب برخاسته شمشیر خود را روي شانه اش قرار داد و به نزد آنان آمد آنها چون ابوطالب را دیدند قصد فرار نمودند پس ابوطالب گفت به خدا قسم هر کس از جاي خود برخیزد او را با شمشیر خود خواهم زد پس ابوطالب سرگین و خون شکمبه را گرفته و بر چهره و ریش و لباس همه آنها مالید و به آنها بد و ناسزا گفت …..) ….. داستان این عکس العمل حضرت ابوطالب در بسیاري ازکتب اهل سنت نقل گردیده است…

سرور ما ابوطالب و قریش:

(مضمون) ابن اسحاق می گوید ….. (چون رسول خدا بطور آشکار و علنی قوم خود را به اسلام فرا خواند و…، و بت ها و خدایان آنان را رد نمود ….. همگی در دشمنی با او متحد شدند ….. و در این زمان که رسول خدا تلاش و فشار قریش را در ترك رسالت الهی ملاحظه کرد گفت اي عمو به خدا قسم اگر قریش خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند که رسالت خود را رها کنم من اینکار را نخواهم کرد تا خدا دین خود را آشکار نماید و یا من جان خود را دراین راه فدا کنم پس اشک در دیدگان رسول خدا آمد و آنگاه ابوطالب گفت اي برادرزاده ام برو و هرچه در رسالت خودداري بازگو نما و تبلیغ کن که بخدا هرگز و در برابر هیچ کاري تو را به دشمن نخواهم سپرد …..، ….. و در ادامه کار سخت شده و آتش جنگ برافروخته شد و در این زمان ابوطالب در مقابله با قریش در میان هاشمیان و مطلبیان بپاخاست و ایشان رابه یاري خود و در پشتیبانی از رسول خدا فراخواند و …..، همگی درخواست او را به جز دشمن خدا ابولهب پذیرفتند و ….. ابوطالب اشعاري سرود که از درخشان ترین مدح و ثنایی است که او درباره پیامبر سروده و در آن حضرت محمد راصادق و راستگو خطاب کرده است…، …

سرور اهل مکه و نامه قریش:

(مضمون) در این مرحله قریش بدور هم گرد آمده پیمان نامه اي را تنظیم نمودند که در آن عهد و پیمان بستند که هیچکدام از آنان با هاشمیان و مطلبیان پیوند زناشویی نبسته و هیچگونه داد و ستد و خرید و فروشی با آنان ننمایند و هیچگونه صلح وسازشی با آنها نکرده و بر آنها هیچگونه ترحمی روا ننمایند …..، مگر آنکه رسول خدا را به آنها بسپارند که کشته شود ….. وآن را مکتوب نموده در خانه کعبه آویختند ….. پس همگی آنها رانده شده و با او به دره درآمدند مگر ابولهب پس ایشان دویا سه سال در آن دره رنج بسیار بردند تا آنکه مجبور به خوردن برگ درختان شدند …..، ….. پس خداي تعالی به رسول خود وحی فرمود که آن پیمان ستمکارانه توسط موریانه ها خورده شده و فقط نام خدا بر آن باقی است پس رسول خدا این گزارش را به عموي گرامی حضرت ابوطالب داده و ایشان پرسیدند اي برادرزاده من آیا پروردگار تو چنین خبري را به توداده است رسول خدا فرمود آري پس ابوطالب گفت به ستارگان درخشان قسم می خورم که تو هیچگاه به من دروغ نگفته اي پس در میان گروهی از هاشمیان و مطلبیان به راه افتاد تا به مسجد رسید و سپس به قریشیان گفت محمد برادرزاده ام به من خبر داده و دروغ هم نمی گوید که خداوند بر سر پیمان نامه شما جانوري را فرستاده تا آن را نابود کند مگر نام خدا را پس اگر چنان باشد که او می گوید شما از راهی که در پیش گرفته اید برگردید و به هوش بیائید که به خدا قسم ما او را تسلیم شما نخواهیم کرد تا آخرین نفر قوم ما بمیرد و اگرسخن او دروغ بود ما او را تسلیم شما می نمائیم اگر خواستید او را بکشید یازنده بگذارید پس بزرگان قریش گفتند ما به این قول و قرار راضی هستیم پس پیمان نامه را آورده و آن را گشودند و دیدند همانگونه است که خداي محمد خبر داده بود پس گفتند این جادو و سحر برادرزاده توست و باز هم علیرغم این معجزه روشن رسول خدا باز هم بر ستم و دشمنی خود اضافه کردند

(کلب گوید بر این فراز از تاریخ دقت کن و ببین که چگونه حضرت ابوطالب بر پیام خداي محمد اعتماد کرد و چگونه با قریش سخن گفت که این دلیل بر عظمت ایمان و اعتقاد او به حضرت اﷲ و شریعت پاك حضرت محمد داشت و اگر بنا به آنچه این گمراهان و جاهلان به افترا می گویند که حضرت ابوطالب روي علاقه خانوادگی و دوستی فامیلی این حمایت را داشت در تحت هیچ شرایطی حتی اشتباه بودن آن پیام، برادر زاده خود را به آنان واگذار نمی کرد ولی ایمان کامل او به خداوند و صدق کلام رسول او یعنی حضرت محمد صلی اﷲ علیه و آله و سلم و عجل فرجهم تا حدي بود که با قاطعیت و درراستاي تبین این معجزه آشکار با کل جمعیت کافر و مشرك به احتجاج برخاست ولی آن کوردلان علیرغم آشکار شدن حق و ….. تسلیم نشدند همانگونه که خداوند می فرماید مانند بعضی از مفتریان به ساحت حضرت ابوطالب که علیرغم همه این نشانه ها هدایت نمی شوند و لا یزید الظالمین الاّ خسارا یعنی از مصادیق بارز این آیه همین دشمنان حضرت ابوطالب که در کلام خدا مشرکین یعنی دشمنان رسول خدا و کافرین یعنی ناسپاسان و همگی در گروه اعداء اﷲ یعنی ظالمین هستند که جززیان بر آنها اضافه نمی شود و به حکم کتاب خدا در دوزخ جاوید معذب خواهند بود).

سفارشهاي ابوطالب در هنگام مرگ:

از قول کلبی نقل نموده اند (مضمون) که آن حضرت به هنگام مرگ بزرگان قریش را احضار کرده و چنین وصیت نمود (…..اي گروه قریش ….. من شما را سفارش می کنم به بزرگداشت و احترام به خانه خدا و دوستی و محبت با خویشاوندان و دوري از ستمگري و مردم آزاري و ….. شما را وصیت می کنم به دوستی و محبت با محمد که او امین قریشیان است و راست رو قوم عرب و سود تمام آن سفارشهایی که به شما کردم در احترام به او جمع شده است و به راستی که او چیزي براي ما آورد (دین اسلام) که دل آن را پذیرفت و زبان از بیم دشمنی دیگران از پذیرش آن خودداري کرد و به خدا قسم گویا میبینم که افراد عادي عرب و مردمان اطراف ….. دعوت او را بپذیرند و ….. او را یاري نمایند ….. و سران قریش و بزرگان آن زیردست شوند و… ….. هان اي گروه قریش پیرامون این خویشاوند پدري خود را بگیرید و کارگزاران و پشتیبان ایمان آورندگان به او باشید و به خدا قسم هیچکس راه او را در پیش نمی گیرد مگر به راه راست افتد و هیچکس به او ایمان نمی آورد مگر آنکه رستگار گردد و قطعاً اگر عمر من روزگاري بیش از این طول می کشید و مرگ دیرتر به سراغ من می آمد البته براي پاسخ گویی به سختی هاي او و مشکلات او قیام می کردم و گرفتاري ها را از او دور می کردم)،

پس ببین که چگونه این وصیّت ها لبریز از عشق و ایمان به هدایت است و… قبل از این می ترسید که مردم چنان بر دشمنی او قیام کنند که موجب شوند که نبردهاي دفاعی مسلمین از هم بپاشد و… و دیگر او نتواند از پیامبر دفاع نماید ….. و چون مرگ را نزدیک دید و دانست که دیگر با پنهان نمودن اعتقاد خود نمی تواند به بهترین نحو خدمت نماید پس آنچه را که سالها در جانش بود را آشکار ساخت و آن سفارشهاي جاودانی را درباره پیامبر بر زبان آورد …

وصیت هاي ابوطالب به برادران:

(مضمون) ابن سعد در طبقات آورده است که ابوطالب به هنگام مرگ فرزندان عبدالمطلب را احضار کرد و گفت (شما تا آنزمان که از محمد اطاعت نمائید و دستور او را بکار بندید در خیر و سعادت هستید بنابراین از او پیروي کنید و او را یاري نمائید تا راه راست بیابید و در عبارتی دیگر ….. تا رستگار شوید)، این وصیت ها به همین مضمون در تذکره سبط، الخصایص الکبري، سیره حلبی، سیره زینی، در اسنی و… و برزنجی با قاطعیت اعلام می دارد که این حدیث دلالت تام دارد بر ایمان ابوطالب و چه نیکو نشانه اي هم ارائه داده است و آن اینکه چگونه او سعادت رستگاري و راه راست را در پیروي پیامبر بداند و همه را به آن در تمام عمر سفارش نماید ولی خود را از آن روي برتابد …..، …..، عقل سلیم و درست نمی تواند تصور کندکه این همه سخنان، و عکس العملهاي ابوطالب و…، هیچکدام نشانه اي از تسلیم او در برابر دین اسلام نبوده است …..، ….. و پاسخی بیابد بر اینکه چرا با قریشیان آنگونه باید مبارزه نماید که، خود و خاندانش آنگونه در معرض انواع خطرات در دره اي سکونت گزیند، نه زندگی ساده و نه معیشتی و نه …..، مگر اعتقاد به شریعت پاك اسلام و ایمانی استوار که باعث شد اینگونه او را در شمار گروه و جمعیت بالاترین فداکاران راه خدا قرار دهد و… کتاب خدا بر صحت راه و روش او گواهی دهد …

حدیثی از ابوطالب:

ابن حجر در اصابه ….. از ابورافع آورده است که گفت شنیدم که ابوطالب می گفت (….. از برادرزاده ام محمد بن عبداﷲ شنیدم که گفت پروردگارش او را فرستاده است براي صله رحم بین خویشاوندان و براي اینکه تنها او را بپرستند و با او کسی را شریک در پرستش قرار ندهند و محمد قطعاً راستگو و درستکار است)، این روایت با همین مضمون از طرق بسیار دیگر نیز نقل گردیده است ….. و در بعضی از نسخ اضافه نموده اند (و براي برپاداشتن نماز و دادن زکات و ….. و اینکه سپاسگزار باش تا روزي تو افزون گردد و کفرورزي مکن تا عذاب نشوي).

آنچه خاندان و کسان او در مورد آن حضرت روایت نموده اند:

اقوال اهل سنت:

اگر در آنچه از هاشمیان و فرزندان عبدالمطلب و فرزندان ابوطالب رسیده است نظر نمائیم می بینیم که هرچه در این زمینه رسیده است هر کدام به تنهایی آوایی رسا و بلند است به ایمان استوار او و اینکه آنچه او انجام داده خالصاً و مخلصاً با انگیزه اطاعت از دعوت و رسالت او و ایمان به شریعت پاك او بوده است ….. ابن اثیر می گوید (….. به عقیده اهلبیت هیچکدام از عموهاي پیامبر ایمان نیاوردند مگر حمزه و عباس و ابوطالب)،

ابن ابی الحدید می گوید با اسناد و روایات بسیار که در رأس آنها عباس بن عبدالمطلب و در رأس برخی دیگر ابوبکر بن ابی قحافه قرار دارد حدیث شده است که (….. ابوطالب از دنیا نرفت مگر پس از آنکه گفت لااله الااﷲ و محمد رسول اﷲ) و این حدیث هم معروف است که ابوطالب در هنگام رحلت سخنی آهسته بر زبان راند که برادرش عباس شنید و هم از علی علیه السلام روایت شده است که فرمود به راستی ابوطالب ازدنیا نرفت مگر پس از آنکه رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله و سلم را از خود راضی و خشنود نمود و نیز ابوالفدا و شعرانی از قول ابن عباس نقل نموده اند که چون بیماري ابوطالب سخت شد رسول خدا به ایشان فرمود اي عمو آن کلمه گواهی به توحید و رسالت پیامبر را بگو تا در روز قیامت شفاعت از تو را روا بشمارم ابوطالب گفت اي برادرزاده اگر بیم از دشنام و اینکه قریش گمان نمایند که من از ترس آن را گفته ام البته آن را می گفتم

(کلب گوید یعنی اینکه اگر موضوع غوغاي عوام نبود و اینکه تو در خطر قرار گیري البته اعتقاد من از قبل همین بوده و الآن هم همین است و یا اینکه قریش تصور نمایند که من از ترس گفته ام وگرنه البته که اعتقاد من همین است و البته آن حضرت تا پایان عمر این دغدغه را داشت که ایمان علنی او موجبات حمله و هجمه کفار قریش را بر او فراهم نماید و او قادر به دفاع از او نباشد)

و در ادامه روایت می گوید، ولی چون مرگ ابوطالب نزدیک شد شروع به تکان دادن لبهاي خود و نجوا نمود و عباس گوش خود را نزدیک برده و سخن او را شنید و گفت اي برادرزاده ام به خدا سوگند کلمه اي که به او دستور دادي بگوید به راستی که آن را بر زبان راند و آن را گفت پس رسول خدا (ص) فرمود اي عمو الحمدﷲ که خداوند راه (سعادت ابدي) را به تو نشان داد، ….. و سید احمد زینی دحلان در سیره آورده است که صحت حدیث بالا یعنی حدیث عباس نزد بسیاري از صاحبان مکاشفات ثابت شده و مسلمان بودن او نزد آنان عقیده اي حق و صحیح است …..،

ما این حدیث را براي هم نوایی با این گروه آورده ایم وگرنه ابوطالب چه نیازي داشت که هنگام مرگ آن دو کلمه را بر زبان براند

(کلب گویدیعنی در حالی که عمل و شیوه و روش او مصداق حقیقی ایمان به خدا و رسول و روز قیامت بوده است و در تمام عمر شریف خود با صراحت تمام این معانی را با الفاظ مختلف و… بیان نموده است…)،

در حالی که همیشه به مفاهیم آن عملاً و قولاً مترنم بوده است، در شعرها و در نثرها و به دعوت مردم به پذیرفتن شریعت محمد و به دفاع از شریعت پاك وجود نازنین رسول خدا …..

(کلب گوید ایمان خالص او به گفتار رسول خدا و اینکه او فرستاده خداوند است در کلام و وعده او به قریش در معجزه رسول خدا و خبر نابودي پیمان قریش توسط موریانه آشکار است یعنی اگر حضرت ابوطالب به واسطه علاقه خانوادگی از پیامبر دفاع می کرد و اعتقادي به دین اسلام و نبوت او العیاذباﷲ نداشت به قریش نمی گفت اگر سخن محمد خلاف بود او را به شما تسلیم می نمایم تا او را بکشید یعنی علاقه عشیره اي مانع بود و همین دلیل قاطع است بر اینکه حضرت ابوطالب به رسالت پیامبر و کلمات صدق او از جانب خداوند و نبوت او ایمان کامل داشت و بیشتر از هر کسی می دانست که دین او برحق است) …..

پس در واقع پس از اینهمه فداکاري چه نیازي داشت که این دو کلام را بر زبان بیاورد (مگر براي تکرار مکررات یعنی وظیفه اي که براي همه ما مسلمانان است که در پایان راه زندگی زبان ما انشاءاﷲ به این کلمات گهربار مترنم باشد و همانگونه که اگر در پایان عمر بگوئیم این کلمات را قول جدید نیست و عمل و راه و روش ما در واقع گواه عینی این شهادت ها است) …..

پس به عبارتی او کی العیاذ باﷲ کافر بود تا ایمان بیاورد با گفتن این دو عبارت ….. مگر این شهادت ها را بارها به شیوه هایی که دقیقاً همین معنی را افاده می کند بیان ننموده است: مگر نفرمود (….. نیکان مردم بدانندکه محمد دستیار موسی و مسیح است و او براي ما دینی را آورد مانند دینی که آنها آوردند و…) و یا (او پیامبري است که از سوي پروردگارش به او وحی می شود و هر کس سخن او را نپذیرد از پشیمانی لبهاي خود را به دندان خواهد گزید)، و یا(مگر نمی دانید که ما محمد را پیامبري از سوي خداوند همچون موسی می دانیم) و یا (دوري نمائید از ظلم و ستم بر پیامبري که ازسوي خداوند آمده تا مردم را به راه راست هدایت کند) و یا (به راستی که دانستم که دین تو از بهترین ادیان خداوند است) ویا (من پیامبر را یعنی همان پیامبر خداي فرمانرواي عالم وجود و جهان هستی را با شمشیري یاوري نمودم که همچون آذرخشها می درخشید ….. و من مانند محافظی دلسوز از رسول خدا پشتیبانی و پاسداري می نمایم)، و یا (پس خداوند بایاري خود او را پشتیبان باشد تا دین خود را آشکار نماید همان دینی که باطل در حد و مرز و سرزمین آن راه ندارد) و یا (به خدا سوگند نه من و نه هیچکدام از فرزندان من که نهاد و گوهري پاك داشته باشد دست از حمایت پیامبر خدا نکشیده و نخواهد کشید و این ما هستیم و این پیامبر که او را یاري می نمائیم و دشمنان او را با سرنیزه هاي خود از اطراف او دور مینمائیم) و یا (آیا می خواهید محمد رسول خدا را بکشید ….. اي ابویعلی بر دین احمد صبور باش و نمونه و اسوه اي براي دین او باش تا با شکیبایی به پیروزي برسی ….. و به راستی من مسرور و شادمان می شوم که بگویی ایمان آورده اي پس در راه خدا، رسول خدا را یاري کن) و یا آنچه از او به روایت ابوالفرج ….. و آمده است که (به حقیقت از سوي خداوند رسولی به سوي شما آمد پس با اعمال شایسته از او پذیرایی کنید و احمد را یاري نمائید که از سوي خداوند جامه زیبا رسالت بر تن اوست و قطعاً هیچ کس بر او غالب و پیروز نخواهد شد) و یا (بهترین هاشمیان احمد است که رسول خداست در دوران فترت…..)

آري اگر درباره یکی از صحابه اي که مورد نظر آنها هست یکی از صد این مناقب آمده بود البته آن را با ساز و دهل وبوق و کرنا به گوش عالمیان می رساندند و… ولی با وجود این دریایی از فضایل و مناقب و…، سخت است که مسلمانی ابوطالب را دریابند چرا اینطور است من نمی دانم…!

(کلب گوید اي حضرت علامه من می دانم رمز و راز آن در کربلا معلوم شد در آنجا که امام حسین جگرگوشه رسول خدا فرمود آیا من از شما خونی ریخته ام که می خواهید قصاص کنید و یا حرامی را حلال و …..، پاسخ دادند ما به کینه پدر تو علی در صدد قتل تو هستیم آري اي حضرت علامه این گروه ناصبی فقط به کینه علی علیه السلام که علامت کفر و نفاق آنان است به خود حق جسارت به حضرت ابوطالب و یا پدر و مادر رسول خدا و ….. را می دهند و البته خدا در کمین ستمکاران است)،

ابن سعد در طبقات از قول عبیداﷲ بن ابی رافع و (او از زبان علی آورده است که گفت چون رسول خدا را از مرگ ابوطالب آگاه ساختم آن حضرت گریست و امر فرمود برو و او را غسل بده و کفن کرده و تدفین نما و فرمود خداوندا او را بیامرز و رحمت خود را بر او نازل فرما،)،

و در عبارت واقدي آمده است (پس به سختی گریه کرد و سپس علی را امر فرمود برو او را غسل بده و…)، این حدیث را ….. ابن عساکر، بیهقی، سبط ابن جوزي و ابن ابی الحدید،حلبی، سید زینی، برزنجی ….. و ابوداود و ابن جارود و ابن خزیمه نیز آن را حدیث نموده اند

و نیز بعضی آورده اند که: (رسول خدا براي پرهیز از گزند بی خردان قریش بود که در پی جنازه او حرکت نکرد و نیز نماز نخواندن بر او هم به دلیل آنبود که آن روز نماز میتّ واجب نشده بود)، از اسلمی و دیگران آمده است که ابوطالب در نیمه شوال و ده سال پس از آنکه رسول خدا به نبوت مبعوث گردید از جهان رفت و حضرت خدیجه نیز یک ماه و پنج روز بعد از او دار فانی را وداع گفت و قلب رسول خدا در ماتم او و عموي او ابوطالب لبریز اندوهی سخت شد تا جایی که آن سال را عام الحزن یعنی سال اندوه پیامبر نامیدند ….. و نیز بسیاري از محدثین را اعتقاد بر آن است که رسول خدا در مراسم تشیع و تدفین آن مجاهد راه خدا شرکت نمود و لذا بیهقی از ابن عباس روایت می نماید که چون رسول خدا از تشیع جنازه ابوطالب برگشت گفت اي عمو پاداش تو با همان پیوند خویشاوندي باد و خداوند به تو جزاي خیر دهد، (دلایل النبوه بیهقی، تاریخ خطیب بغدادي، تاریخ ابن کثیر، تذکره سبط، نهایه الطلب ابراهیم حنفی، اصابه، شواهد، …..)

و یعقوبی در تاریخ خود می نویسد (چون به رسول خدا خبر وفات ابوطالب را دادند این خبر ناگوار بر قلب آن حضرت بسیار سنگین و گران آمد و به سختی بی تابی کرد پس نزد او آمد و (با آه و ناله) چهار بار سمت راست و سه بار سمت چپ پیشانی او را نوازش کرده و دست کشید و گفت اي عمو در کودکی مرا پروردي و در یتیمی سرپرستی نمودي و در بزرگسالی یاري دادي خدا از سوي من به تو پاداش نیکو و جزاي خیرعطا فرماید، پس در جلو تابوت آن حضرت به راه افتاد و (از بی تابی) به دور آن می گشت و می فرمود پاداشت با همان پیوندخویشاوندي باد و سزاي نیکو از خداوند دریافت فرمایی)

و از قول اسحاق بن عبداﷲ بن حارث نقل نموده اند که عباس گفت اي رسول خدا چه خیر و خوبی را براي ابوطالب از خدا انتظار داري رسول خدا فرمود من از پروردگار خود تمامی خیرها را براي او امیدوارم یعنی اینکه خداوند او را از تمامی خیرات که براي عزیزان و مقربین خود در نظر گرفته است بهره مند فرماید، این حدیث را ابن سعد در طبقات خود با سندي صحیح آورده است که تمام زنجیره آن موثق و از محدثان صحاح هستند مانند عفان بن مسلم، حماد بن سلمه، ثابت بن بنایی، اسحاق بن عبداﷲ و نیز این حدیث را ابن عساکر، دینوري، ابن ابی الحدید و سیوطی ….. نیز نقل نموده اند و نیز از انس بن مالک نقل نموده اند که شخص عرب بیابانی به نزد رسول خدا آمد و گفت اي رسول خدا ما در حالی نزد تو آمده ایم که از فرط قحطی و خشکسالی نه شتري براي ما باقی مانده تا براي ما ناله نماید و نه کودکی که صبحانه خورده باشد و… و سپس این اشعار را بر زبان راند (….. در حالی به نزد تو آمدیم که از سینه دخترم خون می آمد و مادرکودك شیرخوار از فرط پریشانی خود به کودك توجه نمی کرد ….. و ما هیچ چاره اي نداشتیم مگر آنکه به سوي تو پناه بیاوریم زیرا مردم جز آستان پیامبران پناهگاهی ندارند …..) پس رسول خدا در حالی که از ناراحتی و نگرانی و غصه، دامن جامه اش بر زمین کشیده می شد بر فراز منبر رفته و خداي تعالی را حمد و ثنا گفت و سپس دعا کرد که خدایا ما را با بارانی سرشار و پیوسته سیراب کن که بر همگان ببارد و توقف نکند مگر آنکه آنچه کاشته شده است بواسطه آن بروید و پستان جانوران پر از شیر گردیده و زمین مرده را پس از مرده بودن آن زنده گردانی ….. و هنوز دعا به پایان نرسیده بود که رعد وبرق در آسمان پدیدار شد و مردم عوام ترسان و شیون کنان آمده و گفتند اي رسول خدا ما می ترسیم که بارش فراوان باران ما را غرق نماید پس رسول خدا گفت خدایا این باران را به اطراف شهرها ببر نه بر خود ما پس ابرها مانند پرده اي از آسمان مدینه برطرف و رسول خدا خندید تا حدي که دندانهاي مبارك او پدیدار شد و گفت خیر کثیر خداوند بر ابوطالب باد که اگر امروز زنده بود چشمش به این (معجزه) روشن می شد و فرمود کیست که شعر او را براي ما بخواند پس علی بن ابیطالب کرم اﷲ وجه گفت اي رسول خدا گویا مقصود تو همان شعر است که ایشان سروده اند: (….. سپیدرویی که به فرخندگی آبروي او از ابر باران می خواهند او پناه یتیمان و نگهبان زنان بدون سرپرست است) حضرت فرمود آري پس علی ابیاتی از این قصیده را می خواند و رسول خدا بر روي منبر مدام براي ابوطالب طلب آمرزش و مغفرت می نمود و سپس مردي برخاست و چنین سرود (خدایا محمد و ستایش همه ستایشگران و شاکران مخصوص توست که به آبروي پیامبر خود ما را از باران سیراب نمودي که از خداوند و پروردگار خود با دعا طلب باران نمود ….. و ابرها هرچه سخت تر باریده و مسیل ها به جوشش آمدند پس رسول خدا همانطور که عمویش ابوطالب می گوید همان سپیدروي درخشان چهره است که به آبروي او خداوند ابرها را به ریزش باران وادار می نماید و این (معجزه) دیدنی همان شنیده و ظهور همان حدیث است)، پس رسول خدا فرمود اگر شاعري بتواند با شعر خود حق مطلب را ادا کند تو در زمره همان شعرا هستی)، ماوردي، ابن ابی الحدید، حلبی، قاري، شرح مغنی سیوطی، زینی، …..،

برزنجی گوید: (اینکه پیامبر فرمود: خیر کثیر خدا بر ابوطالب باد)، گواه آن است که اگر او می دید پیامبر بر سر منبر از خدا باران می خواهد شاد شده و چشمان او روشن می گردید این امر علتی نداشت مگر به جهت همان رازي که در دل او سنگینی می کرد و آن تصدیق نبوت رسول خدا و معرفتی بود که آن بزرگوار به کمالات و عظمت رسول خدا داشت، و البته گروه اندکی این حدیث باران خواستن پیامبر را نقل کرده ولی این فراز گفته رسول خدا درباره ابوطالب که فرمود (خیر کثیر خدا بر ابوطالب باد) را ذکر ننموده اند و تو بهتر از من و هر کس دیگري می دانی که در این دستبردي که زده اند چه مقصودي را دنبال می نمودند و چه هدفی داشته اند که از علت آن نبایستی غافل شد ….. و ابن ابی الحدید روایت نمود که در روز بدر، پاي ابوعبیده بن حارث بن مطلب با زخمی که به دست عتبه بن ربیعه یا شیبه خورد قطع شد و علی و حمزه به کمک او آمده و او را از دست آن خبیث رها نموده و با شمشیر خود (آن ملعون ازل و ابد) را کشته (و به جهنم واصل نمودند) پس یار و هم رزم خود را از میدان جنگ به سوي هودج بردند و در برابر رسول خدا آوردند در حالی که مغز استخوان پاي او جاري شده بود و او گفت اي رسول خدا اگر ابوطالب زنده بود درمی یافت که راست گفت آنجا که گفت(….. سوگند به خانه خدا دروغ پنداشته اید که ما محمد را رها می کنیم و در راه پاسداري از او به نیزه پرانی و تیراندازي نخواهیم پرداخت هرگز چنین نیست بلکه ما او را چنان یاري و در راه او جانفشانی می کنیم که خود در اطراف او به خاك افتیم و همسران و فرزندان خود را به فراموشی سپاریم…) و نقل کرده اند که در آن وقت رسول خدا براي او و براي ابوطالب از خداوند طلب آمرزش نمود،

(کلب گوید خدایا ما نیز این عزیزان فداکار را دوست داریم و دوست داشتیم که در آن زمان بودیم و سعادت یاري رسول خدا نصیب ما می گردید، آیا نام ما را در زمره آنان ثبت می نمایی آیا نام ما را در زمره شهداءراه رسول خدا و ائمه علیهم السلام و حضرت ابا عبداﷲ حسین ثبت می فرمایی که همگی در راه عشق تو جان نثاري کردند یا لیتنا کنا معکم فافوز معکم فوزاً عظیما خدایا نام ما را ثبت بفرما و رستگاري جاوید نصیب بفرما آمین رب العالمین)

(مضمون) و نیز آورده اند که آن حضرت به عقیل گفت (که من تو را به دو دلیل دوست دارم یکی براي اینکه با من خویشاوند هستی و دیگر اینکه می دانم عمویم ابوطالب تو را دوست داشت)، این حدیث به نقل ابی الحدید از مرتبه خبر واحد عبور کرده و به مرتبه مشهور و مستفیض رسیده است)…، و این خود گواهی صادق است به اینکه رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله به مؤمن بودن عموي خود ایمان کامل داشته وگرنه هیچ دلیل نداشته که فرزند او را به دلیل محبت ایشان به او دوست بدارد آیا به شگفت نمی آیی پناه بر خدا می بریم که ابوطالب دین پیامبر را گردن ننهاده باشد ولی باز هم رسول خدا او را دوست بدارد وحتی پس از مرگ او نیز باز محبت خود را به او آشکار نماید و… و نیز آورده اند که ابوطالب پیامبر را از فرزندان خود مقدم داشته و به او بسیار اظهار محبت می نمود و… و چون از دنیا رفت قریش چنان آزارهایی به او رسانیدند که در زندگی ابوطالب جرئت آن را نداشتند ….. تا حدي که یکی از اوباش قریش خود را به آن حضرت رسانده و خاك بر سر و صورت آن حضرت ریخت، رسول خدا به منزل آمد در حالی که خاك بر روي سر و صورت حضرت باقی بود و یکی از دختران اوبرخاسته در حالی که خاك را از سر و صورت او می شست گریه می کرد و رسول خدا به او فرمود دختر کوچکم گریه نکن که خداوند پدر تو را حفظ خواهد کرد ولی تا ابوطالب زنده بود از دست قریش هیچ حادثه ناگواري به من نرسیده بود و درعبارتی دیگر همیشه قریش از آسیب رساندن من در هراس بودند تا ابوطالب از دنیا رفت و نیز از عبداﷲ نقل نموده اند که در روز بدر چون رسول خدا به کشته هاي مشرکین نظر انداخت به ابوبکر گفت اگر ابوطالب زنده بود می دید که چگونه شمشیرهاي ما گردن گردنکشان قریش را درهم شکسته است و منظورآن حضرت این قسمت شعر حضرت ابوطالب است که گفت: (….. دروغ گفتید و سوگند به خانه خدا که اگر آنچه که می بینم از حد حرف و سخن خارج شود شمشیرهاي ما باپیکر گردنکشان شما آشنا خواهد شد)،

و نیز حافظ گنجی ….. از ابن عباس نقل می نماید که (رسول خدا (ص) به علی گفت که اگر من خواستم که کسی را به جانشینی خود برگزینم البته کسی از تو لایق تر نیست زیرا تو در اسلام سابقه اي درخشان داري، و با رسول خدا خویشاوند نسبی و سببی هستی و سیده زنان عالم از اولین و آخرین در خانه توست و جانفشانی هایی که ابوطالب از زمانی که قرآن نازل شد براي من انجام داد و من مشتاق هستم که خدمت وي را پس از او درباره فرزندش جبران کنم،) …..،

آیا مضمون هیچیک از این احادیث (العیاذ باﷲ) با کافر بودن ابوطالب سازگار است، ….. آیا او هیچگاه وصی خود و جانشین خود را دستور می دهد که (استغفراﷲ) کافري را غسل و کفن و دفن نماید و یا براي او طلب آمرزش نماید و طلب رحمت نماید و دیدیم آن حضرت چگونه طلب همه خیرات را براي آن بزرگوار از خدا می خواهد ….. زیرا نعوذ باﷲ کافر بودن افراد مانع است از انجام اینگونه اعمال و چگونه عمل رسول خدا با آیات قرآن کریم سازگار است و حال آنکه رسول خدا خود الگو و اسوه عملی کلام خداست در آنجا که خداوند می فرماید در سوره مجادله که (….. کسانی که ایمان به خدا و روز قیامت دارند کسانی را که با خدا و رسول او مخالف باشند را به دوستی نمی گیرند هرچند پدران با پسران و یا برادران یا تبارآنان باشند)

(کلب و قطعاً مشرك بودن عملی است که از مصادیق مخالفت با خدا و رسول تلقی می گردد و اگر بحث ایمان آن حضرت مطرح نبود رسول خدا از یاوري خواستن با آن بزرگوار اجتناب می نمود زیرا روش و سنت قطعیه آن حضرت است که از اتحاد و یاري خواستن از مشرکین براساس حکم قرآن در هر شرایطی حتی حفظ خود و یا براي تعالی نهضت اسلام خودداري نموده است و براساس دستور خدا در قرآن و براساس آنچه که مولاي ما حضرت علامه در اثبات ایمان خالص و بدون شک و شبهه حضرت ابوطالب آورده است دیگر جاي تردید براي هیچ مسلمان باقی نمی گذارد و روش آن بزرگوار اینست که با بیان حقایق اسلام، برادران ایمانی امت محمد را به قضاوت عادلانه و تفکر منصفانه سوق دهد و لذا اگرباز هم در مقابل این دریاي از فضایل حضرت ابوطالب هنوز کسانی باشند که خداي ناکرده با اعتقاد به عدم ایمان آن بزرگوار نسبت به آن خادم دین و شریعت که بر گردن همه مسلمانان تا قیام قیامت حق پدري و حق سروري دارد و همه مسلمین در واقع نعمت ایمان خود را مدیون آن حضرت هستند که در بحرانی ترین زمانها و غربت اسلام و غربت رسول خدا، شریعت پاك خداوند را یاري رسانید، توهین اهانت نمایند، ما در مقابل به آنها بد نمی گوئیم و خداي نکرده زبان به ناسزا بازنمی کنیم و به پیروي از روش مولاي خود حضرت علامه همان کلامی را به آنها می گوئیم که حضرت هابیل به قابیل گفت ولی بر غربت آن حضرت گریه می کنیم و با قلب پر از درد به تأسی از رسول خدا براي آن بزرگوار طلب مغفرت و آمرزش ورحمت و رضوان الهی می نمائیم و پیروي می نمائیم از رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله که در غم ابوطالب غمگین شد و بر فقدان او گریه کرد و عزاداري نمود و با خیر از او یاد می کرد وشک و شبهه اي نیست که اگر هر شخصی آن اعتقاد بد و پلید را نسبت به حضرت ابوطالب و یا العیاذ باﷲ نسبت به پدر و مادر آن حضرت داشته باشد قطعاً روح حضرت رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله، دچار رنجش غیرقابل جبران گردیده و رنجش و ناراحتی رسول خدا هم مساوي با غضب خداوند و عذاب او خواهد بود و خداوند در کتاب خود به اینگونه مجرمین وعده دوزخ جاودانی داده است و ما به خداوند پناه می بریم از اینکه عملی را صورت دهیم که موجبات رنجش او و رسول او ومقدسین شریعت او گردد و بر این مصیبت عده اي ناصبی گمراه می گوئیم اناﷲ و انا الیه راجعون)

و یا این فراز از آیات کلام خداوند که می فرماید (اي مؤمنان دشمن من و دشمن خود را دوست مگیرید که علیرغم (کفر و شرك) با آنان طرح دوستی افکنید در حالی که آنها به این حق که سوي شما آمده کفر می ورزند) (سوره ممتحنه) و یا این گفتار خداي تعالی را که فرمود: (اي مؤمنان پدران و برادران خویش را اگر کفر را برگزیده اند به دوستی انتخاب نکنید و کسانی که از شما با آنهادوستی کنند خودشان جزء ستمکاران هستند) (سوره توبه) و یا این گفتار خداوند که (اگر به خدا و پیامبر و آنچه بر وي نازل شده ایمان داشتند کافران را به دوستی نمی گرفتند) (سوره مائده) و… آیات دیگر و ….،

(کلب گوید و ببین که چگونه عملو روش رسول خدا در عشق و علاقه به حضرت ابوطالب و والدین خود دلیل واضح و آشکار و روشن به پاکی و طهارت ایمان حضرت ابوطالب و ایمان ابراهیمی و دین حنیف براي پدران و مادران خود است و اینگونه با آیات الهی تطابق داشته و با روایاتی که از آن حضرت آمده نیز منطبق است).

سخنانی پاکیزه:

امام رازي در کتاب فواید خود، به اسناد خود از عبداﷲ بن عمر نقل نموده است که گفت: (رسول خدا فرمود چون روز قیامت شود من براي پدر و مادرم و براي عمویم ابوطالب و براي برادري که پیش از اسلام داشتم شفاعت خواهم کرد)، ذخایر العقبی و الدرج سیوطی و مسالک الحنفا، ….. و می نویسد: (ابونعیم و دیگران آن را نقل نموده و در آن تصریح کردند که براد رپیامبر برادر شیري آن حضرت بوده و نظر به اینکه طریق این حدیث فقط یک طریق نیست، برخی از آنها موید برخی دیگراست و به این صورت آن قول حتی اگر یک حدیث ضعیف هم باشد به دلیل داشتن طرق مختلف قوي می شود و در این حدیث بالاترین طریق آن حدیث ابن مسعود است که حاکم آن را صحیح می داند و…)

در تاریخ یعقوبی هم مذکور شده است که آن (حضرت صلی اﷲ علیه و آله فرمود:خداي عزوجل به راستی و حقیقت مرا وعده فرمود درباره چهار نفر از کسان خود، پدر و مادرم و عمویم و برادري که قبل از اسلام داشتم نیکی خواهد نمود)، و نیز ابن جوزي از علی علیه السلام آورده است که (رسول خدا (ص) فرمود: جبرئیل بر من نازل شد و گفت: خدا تو را سلام می رساند و می گوید آتش دوزخ حرام شد بر کسی که تو را از پشت خود فرود آورد و برکسی که تو را در شکم خود جاي داده و حمل کرده و بر کسی که تو را در کنار خود سرپرستی کرد که آن پشت حضرت عبداﷲ و آن شکم حضرت آمنه و آن دامان حضرت ابوطالب و همسر او حضرت فاطمه بنت اسد)، التعظیم و المنه از سیوطی،

و در شرح ابن ابی الحدید آورده که (رسول خدا فرمود که جبرئیل به من گفت که خداوند شفاعت تو را در مورد شش نفر ازکسان تو می پذیرد: کسی که تو را در شکم خود جاي داد و برداشت یعنی آمنه بنت وهب و کسی که تو را از پشت خودآورد یعنی عبداﷲ بن عبدالمطلب و کسی که تو را در کنار خود سرپرستی کرد یعنی ابوطالب و فاطمه بنت اسد و کسی که تو را در خانه خود پناه داد یعنی عبدالمطلب و برادري که در روزگار پیش از اسلام داشتی)،

(کلب گوید و قطعاً تمامی این ها بواسطه زمینه هایی بوده که وجود داشته است و حکم آن از سوي خدا جاري شده که اصلاب و ارحام پاك خاندان محمد وآل محمد همگی از شرك و کفر دور بوده و بر دین حنیف ابراهیم و متدین به کتب آسمانی بوده اند و… به شرحی که معروض گردید، نه صرف حقوقی که از آن بزرگواران بر اسلام و مسلمین جاري شده است، خصوصاً درباره حضرت ابوطالب که بر او حق پدري و همسر گرامی او یعنی حضرت یعنی فاطمه بنت اسد، بر او حق مادري و در نتیجه آنها بر همه مؤمنین و مسلمین، مؤمنات و مسلمات حق پدري و مادري دارند تا ابدالآباد و خداوند رحمت و رضوان و سلام خود را بر وجود نازنین آنان وارد نماید تا خدایی می کند و آنها را در رحمت واسعه خود قرار دهد آمین رب العالمین)

و سبط ابن جوزي در تذکره خود مرثیه اي را که علی علیه السلام در سوگ پدر گفته است را نقل می نماید که: (….. اي ابوطالب اي پناه کسانی که به توپناه می آوردند و اي باران رحمت در خشکسالی ها و اي نور درخشان تاریکی ها، با از دست رفتن تو مرز نام و ننگ و حریم کسانی که پاك و مطهر بودند در هم شکست و خداوند کریم بر تو سلام و درود خود را نازل کرد و پروردگار تو نگهبان بهشت خود را به دیدار تو فرستاد که تو براي پیامبر پاك اسلام از بهترین عموها بودي …..)

و نیز ابن ابی الحدید می گوید که سرودهاي ذیل نیز از علی در رثاء و سوگواري حضرت ابوطالب است: (….. براي پرنده اي بیدار ماندم که در پایان شب با نغمه اش دل را به شور می آورد و یاد اندوهی بزرگ که هر لحظه در دل من تازه می شود را زنده می ساخت، ابوطالب اي پناهگاه تهیدستان و اي کریم و بخشنده اي که چون دستور می داد آن کار به سامان و انجام می رسید، (مشرکین و کفار) قریش اکنون سر برداشته و به مرگ او شادمانی می کنند و من نمی بینم که هیچیک از زندگان زندگی جاوید داشته باشند، آنها چیزهایی را آرزو می کنند که افکارشان در چشمان آنها زینت داده است و سرانجام هم روزي آنان را در پرتگاهی ازگمراهی سرنگون می سازد آنها امید آن دارند که پیامبر را دروغگو معرفی نموده و به قتل برسانند و بر او افترا و تهمت زده وسخن او را نپذیرند و از قبل با هم همدست شدند پس سوگند به خانه خدا دروغ گفتند تا ما به شما بچشانیم طعم سرنیزه ها و طعم شمشیرهاي تیز را و یا ما شما را از میان ببریم یا شما ما را و یا چنان که صلاح ببینید با ما صلحی نمائید که البته این براي دودمان و تبار ما خیر است، اگر نه کل قبیله و تبار و خاندان ما فداي محمد باد و بدانید که هاشمیان از همه آفریدگان خدا نهاد و بنیادي برتر و والاتر دارند)،

این سروده ها و با همین مضمون در دیوان منسوب به علی بن ابی طالب نیز موجود است….. و این فقرات را اضافه دارد ….. (و هرگز نخواهی دید که حبیب خدا بی کس و تنها و غریب بماند، او پیامبري است که از هر الهامی بهره خود را آورده است و خداوند من در نامه خویش او را محمد نامیده است همان رخشنده صورت که رخسار نورانی او به نورانیت ماه شب چهاردهم می ماند که ابر از روي آن کنار رفته و پرتوش آشکار، امانت دار همان سپرده هایی که خدا در قلب او قرار داده است و اگر سختی در آن میان ها باشد بسی استوار است)، (اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم و فرجنا بهم،) پس بشنو سخن امام سجاد را در گفتار ابن ابی الحدید که می نویسد (از حضرت علی بن الحسین در زمینه ایمان ابوطالب سؤال کردند پس فرمود اي شگفت از این سخن، به راستی که خداي تعالی رسول خود را منع نمود از اینکه هیچ زن مسلمانی را در همسري یک کافر رها کند و فاطمه بنت اسد از نخستین زنان پیشگام در اسلام است که همچنان در همسري ابوطالب ماند تا او در گذشت)،

و (سخن امام باقر در آن زمان که از ایشان سؤال شد که مردم می گویند که ابوطالب در آبگینه اي از آتش دوزخ است نظر شما چیست پس آن حضرت فرمود اگر ایمان ابوطالب را در یک کفه ترازو نهاده و ایمان این آفریدگان را در کفه دیگر البته ایمان او سنگینی خواهد نمود و سپس فرمود مگر نمی دانید که امیرمؤمنان علی علیه السلام در زندگی خود دستور می داد به نیابت از سوي عبداﷲ و فرزند او و ابوطالب حج بگزارند و سپس در وصیت نامه خود نیز فرمود که از سوي آنان حج نمایند) (شرح ابن ابی الحدید)،

و (نیز سخن امام صادق علیه السلام که نقل نموده اند از رسول خدا که فرمود: به درستی اصحاب کهف ایمان خویش پنهان نموده و تظاهر به کفر کردند و خدا نیز دو پاداش به آنها داد و نیز ابوطالب نیز ایمان خود را پنهان نمود و تظاهر به بت پرستی نمود و خدا دو پاداش به او داد) شرح ابن ابی الحدید،

و نیز این حدیث را با همین مضمون جناب ثقه الاسلام کلینی با سلسله اسناد (از حضرت صادق علیه السلام نقل نموده و عبارت ایشان چنین است که مثل ابوطالب مثل اصحاب کهف است و ایمان خود را نهان نمودند و تظاهر به بت پرستی دادند و خدا به آنها دو پاداش به ایشان داد) و این حدیث را سید ابن معد از حسین بن احمد مالکی آورده و این فراز را اضافه دارد که: (ابوطالب از دنیا بیرون نرفت مگر آنکه از سوي خداي تعالی به او بشارت و مژده بهشت جاویدان رسید)، (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم)

سخن امام رضا:

ابان بن محمود به علی بن موسی الرضا مکتوب نمود که فدایت شوم من در اسلام ابوطالب تردید دارم و آن حضرت پاس خداد، خداوند می فرماید: (….. هر کس پس از آنکه راه راست براي او آشکار شد مخالفت با پیامبر نماید و جز به راه مؤمنان قدم بگذارد و…) و سپس فرمود اگر تو معتقد به ایمان ابوطالب نباشی (قطعاً) جایگاه تو در آتش دوزخ ابدي خداوند خواهدبود)

(کلب گوید یا حضرت رضا کلام نورانی تو و وعده خداوند به اهل آتش بودن دشمنان حضرت ابوطالب قلب مجروح ما را شفا داد، خداوند به شما برترین پاداش ها را که به بندگان خالص خود عطا می فرماید عطا فرموده و ما را که از دوست داران حضرت ابوطالب هستیم از شفاعت شما در دنیا و آخرت بهره مند فرماید، آمین، آمین، آمین یا رب العالمین)

سخن نهایی:

گفتار بزرگان اهل سنت درباره شخصیت سرور اهل مکه هر یک از این بندها که مانند مرواریدهاي درخشان در گردنبندهاي زرین می باشد، هر کدام به تنهایی براي اثبات منظور ماکافی است چه رسد به همه آنها و این کاملاً قطعی و یقینی است که فرزندان ابوطالب علیه السلام حالات پدر را بهتر از دیگران می شناختند و این احادیث را نیز جز براي بیان حقیقت بر زبان نیاورده اند، زیرا مقام عصمت آنان مانع از آن بود که غرض دیگري داشته باشند و به راستی که مفتی اعظم شافعیان در مکه مکرمه چه نیکو می نویسد در اسنی المطالب: (….. دراین روشی که علامه سید محمد بن رسول برزنجی در اثبات رستگاري ابوطالب پیش گرفته هیچ کس بر او پیشی نگرفته پس خداوند به او بهترین پاداش و اجر عطا فرماید و روشی که او اتخاذ نموده است مورد رضایت و قبول تمام مؤمنینی است که به زیور عدل و انصاف آراسته باشند زیرا این روش مستلزم آن نیست که چیزي از نصوص احادیث و یا اخبار را باطل بدانیم یا ضعیف بشماریم و نکته اي که در روش او متمایز است آن است که او برخی از احادیث را حمل بر معانی خوب آن نموده وبه این وسیله ایرادات مخالفان را پاسخ گفته و راه چون و چرا را بسته و با کار خود چشم پیامبر اسلام (ص) را روشن ساخته و از افتادن در ورطه عیبجویی و یا دشمنی با حضرت ابوطالب برکنار مانده زیرا در غیر این صورت پیامبر را می آزارد و خداي تعالی فرموده است که آن کسانی که خدا و رسول او را می آزارند خدا در دنیا و آخرت بر آنان نفرین و لعنت کرده وکیفري خوارکننده براي آنان آماده ساخته است و نیز گفته خداي تعالی (آنان که رسول خدا را آزار می دهند برایشان عذابی دردناك واقع می گردد…)،

امام احمد بن حسین موصلی مشهور به ابن وحشی در شرح خود بر کتاب شهاب علامه محمد بن سلامه (متوفی 454 هجري) می نویسد: (….. به راستی که دشمنی با ابوطالب کفر است و به همین گونه از میان ائمه مالکی هم علامه علی اجهوري در فتواهاي خود آشکارا به همین قول عمل نموده و نیز تلمسانی در حاشیه خود بر شفاء آورده است (…..سزاوار نیست که از ابوطالب جز به عنوان یاور و حامی و پشتیبان پیامبر (ص) یاد نمایند زیرا او با گفتار و عمل خود رسول خدا را پشتیبانی کرده، پس هر کس او را به گونه اي بد و ناخوش یاد نماید به منزله آن است که پیامبر را آزرده و آزار دهنده پیامبر کافر است و قتل او واجب است و کافر را بایستی کشت و ابوطاهر گفته: هر کسی ابوطالب را دشمن دارد کافر است، ونیز از جمله اموري که بررسی هاي برزنجی را در زمینه رستگاري ابوطالب تائید می کند اینست که بسیاري از دانشمندان وپژوهشگران و اولیاء و عرفا که صاحب مکاشفات بوده اند، حضرت ابوطالب را از رستگاران شمرده اند از جمله قرطبی، سبکی، شعرانی و… گروه بسیار دیگر و گفته اند که: این اعتقادي است که داریم و آن را جز دین خود و در راستاي رضایت و پرستش خدا می دانیم و هر چند ثابت شدن این حقیقت نزد آنان از راههایی صورت پذیرفته غیر از آنچه برزنجی رفته و براو ثابت شده است با این همه در اعتقاد به رستگاري ابوطالب همگی اتفاق نظر دارند و سخن این پیشوایان و اعاظم دین در رستگار ابوطالب نزد خداوند براي بندگان به سلامت نزدیک تر است خصوصاً با داشتن این دلیل و برهان هایی که علامه برزنجی اقامه نموده است.

و نیز سید زینی دحلان در اسنی المطالب سروده هاي زیر را آورده و گوید که خداوند به سراینده آن خیر کثیر عطا فرماید که گفته (….. آنجا توقف نما که سراي سعادت است ….. پشتیبان عهد و پیمان و پناه دهنده پناه خواهان و کسی که روش ها و منش هاي او گرامی گردید و کسی مانند او به سرافرازي نرسید آري او ابوطالب عموي پیامبراست که هرگز حسادت او را از یاري او باز نداشت و خود در به دست آوردن خشنودي او بسی تندروي نمود و پیوسته مانند قلعه اي محکم و بلند که وجود پیامبر را احاطه نماید از او محافظت می کرد و در این کار موفق و پیروز بود، او همان کسی است که رسول خدا امید همه گونه پاداش و اجر نیکو و خیر را از سوي خداوند براي او داشت ….. اي ابوطالب خداوند تو را با توفیق این سعادت که بتوانی و موفق شوي از پیامبر خدا نگهداري کنی ویژه و مخصوص گردانید و با این گردن فرازي تو رابه ارجمندي دنیا و آخرت رسانید و توفیق داد تا او را بستایی، زیرا تو اراده نمودي که در راه پیامبر طه دوستی نمایی و از آنطریق به رستگاري جاوید دست یابی، آري قطعاً هر کس به دوستی (محمد) طه چنگ اندازد رستگار خواهد شد.، تو بهترین خلایق خداوند را از روي مهربانی و رأفت، در زمان یتیمی او سرپرستی کردي و هر دم جان خود و پسران خود را فداي او ساختی ….. اي آنکه در زندگی، کوششهاي تو به خوشبختی و سعادت جاوید منتهی گردید به درگاه تو آمده ام و از ابرهاي بامدادي آن می خواهم که روان گردند و از تو، نیکو ابري سپید می خواهم که ببارد و اعتراف دارم که نهال هاي آرزو باروشنی و پاکی آن نگاهداشته شده و روئیده خواهد شد…)

و ….. (به راستی که دلها به گریه می افتند چون می شنوند که ابوطالب درباره آنکه او را دوست می داشت یعنی محمد چه از خودگذشتگی ها کرد ….. پس پیروي از کسانی کن که او را مؤمن شمرده اند ….. آیا می دانی چه بزرگانی به ایمان حضرت ابوطالب اعتقاد دارند، آنها کسانی هستند که خود هر کدام به تنهایی ارکان دین و شریعت و پیشوا و مقتداي دین هستند کسانی مانند سیوطی، سبکی و…، با گروهی که همچون شمار نقبا …..، پاسداران مرز دیانت و دین هستند و نیز صاحبان مکاشفات مانند شعرانی، قرطبی و سحیمی و… که همه از موثقان هستند)،

(کلب گوید ببین که وقتی برادران ایمانی بر امر حتمی اجماع می نمایند چگونه قلب انسان شفا می یابد و راههاي رستگاري واضح و آشکار می گردد و راههاي سعادت و نیکبختی و رضایت خداوند و رسول او به حیات جاوید هموار می گردد خداوند همه ما را توفیق عطا فرماید و بهشت و رضوان خود را روزي ما فرماید آمین رب العالمین)،

و امّا آنچه که از وابستگان آن حضرت از شیعیان اهلبیت آمده است، اینکه هیچکدام از ایشان در ایمان خالص حضرت ابوطالب هیچ شک و شبهه اي نداشته و او را در بالاترین مرتبه ایمان می دانند و این عقیده از روزگار صحابه و پیروان نیکوکار آنان به بعد بوده و نیز احادیث آشکاري را که از امامان رسیده است تصدیق نموده اند ….. از جمله شیخ مفید می آورد: شیعیان امامی اتفاق نظر دارند بر اینکه همه پدران پیامبر خدا از آدم تا عبداﷲ همه به خداوند عزوجل ایمان داشته و یکتاپرست بوده اند ….. و نیز اتفاق نظر دارند که حضرت ابوطالب چون از دنیا رحلت فرمود مؤمن بود و آمنه بنت وهب نیز از یکتاپرستان بود ….. و نیز شیخ ابوجعفر طوسی در تبیان از قول امام باقر و امام صادق حدیث نموده اند که ابوطالب مسلمان بود و در این زمینه تمامی شیعیان امامی اتفاق نظر دارند و… و استاد ما طبرسی و  سید مختار بن معد و شیخ فتال، سید بن طاووس و… همگی با همین مضمون مطالب و دلایل خود در ایمان خالص آنحضرت را آورده اند ….. علامه مجلسی در بحار آورده است: ….. شیعیان اتفاق نظر دارند که او مسلمان بوده و در همان آغاز کار به پیامبر ایمان آورده و هرگز بتی نپرستیده بلکه از جانشینان ابراهیم (ع) بوده و عقیده به مسلمانی او یکی از نشانه هاي معروف تشیع است ….. و از طریق شیعه و سنی نیز در اثبات این موضوع اخبار متواتره در دست است …

چهل حدیث در مورد مسلمانی حضرت ابوطالب علیه السلام:

پشتوانه این اتفاق نظر سخنانی بوده که مردان خاندان وحی درباره سرور اهل مکه حضرت ابوطالب (ع) آورده اند:

1.شیخ ابوعلی فتال و ….. عده اي دیگر از حضرت صادق علیه السلام آورده اند که فرمود: جبرئیل بر پیامبر نازل شد و گفت یا محمد پروردگار تو به تو سلام می رساند و می گوید که آتش دوزخ را حرام کردم بر کسی که ترا از پشت خود فرود آورد و بر کسی که تو را در شکم خود برداشت و بر دامنی که تو را سرپرستی کرد پس آن پشت، پدرت عبداﷲ بن عبدالمطلب و آن شکم آمنه بنت وهب و آن دامان ابوطالب و در روایتی فاطمه بنت اسد نیز اضافه شده است…، ثقه الاسلام کلینی نیز با همین مضمون این حدیث را آورده است …..،

2.از امیرالمؤمنین روایت شده است که رسول خدا فرمود که جبرئیل امین بر من نازل شد و گفت یا محمد به راستی که خداوند شفاعت تو را در مورد شش نفر می پذیرد (مضمون) (….. حضرت آمنه بنت وهب، حضرت عبداﷲ، حضرت ابوطالب، حضرت عبدالمطلب و برادري که در روزگار قبل از اسلام داشتی و حلیمه که تو را شیر داد…)

3.از شیخ مفید نقل گردیده که چون حضرت ابوطالب از دنیا رفت امیرمؤمنان به نزد رسول خدا آمد و گزارش وفات او راداد پس قلب رسول خدا به شدت به درد آمد و بسیار غمگین و اندوهگین گردید و آنگاه به علی علیه السلام فرمود برو و به کار او بپرداز و غسل و حنوط و کفن او را بر عهده بگیر و چون او را بر تابوت نهادي مرا آگاه کن پس علی علیه السلام چنین کرد پس چون رسول خدا بر پیکر آن حضرت رسید دلش سوخته و در نهایت اندوه فرمود اي عمو حق خویشاوندي را استوار داشتی و پاداشی نیکو یافتی تو در کودکی مرا پرورش دادي و در بزرگی مرا یاري نمودي آنگاه رو به حاضرین نموده وفرمود: بخدا قسم در روز قیامت به گونه اي براي عمویم شفاعت خواهم نمود که جن و انس به شگفت آیند…

(کلب گوید یارسول اﷲ همین انتظار هم از شما سزاوار است به جهت آن اخلاق پسندیده شما که محبت هاي خالصانه به خود را جبران فرمایی خصوصاً براي حضرت ابوطالب علیه السلام و ما هم علیرغم دست خالی و روي سیاه انتظار محبت شما را داریم تا در این دنیا و در آن دنیا یعنی در روزي که خداوند سلطنت آن روز را به دست شما خواهد داد و تاج شفاعت بر سر گرامی شما و آل شماست و سعادتمند خواهد شد هر آنکسی که تو و علی و خاندان تو را دوست داشته باشد همه ما را شفاعت فرمایی آمین، آمین، آمین یا رب العالمین)

4.آورده اند که عباس بن عبدالمطلب از رسول خدا سؤال کرد که درباره ابوطالب چه امیدي داري حضرت محمد (ص)فرمود من از پروردگارم امید همه گونه نیکویی را درباره او دارم،

5.آورده اند که رسول خدا به عقیل بن ابوطالب فرمود اي عقیل من تو را به دو دلیل دوست دارم یکی براي وجود خودت و دوم براي اینکه عمویم ابوطالب ترا دوست داشت.

5.از رسول خدا نقل نموده اند که فرمود چون من در مقام محمود بایستم درباره پدرم و مادرم و عمویم و برادري که پیش ازاسلام با من برادري می نمود شفاعت خواهم کرد…

6.از امام سبط، حسین بن علی نقل نموده اند که علی علیه السلام در رحبه نشسته بود و مردم نیز در اطراف آن حضرت نشسته بودند پس مردي برخاست و گفت اي امیر مؤمنان تو در این جایگاه رفیع هستی و خدا ترا در آن جاي داده و آنگاه پدرت در آتش دوزخ کیفر می بیند پس حضرت فرمود ساکت شو که خدا دهان تو خرد کند، سوگند به آن کسی محمد را به راستی به پیامبري فرستاد که اگر پدرم درباره تمام گنهکاران که در روي زمین هستند به شفاعت برخیزد خدا شفاعت او را میپذیرد (اي جاهل نادان)، پدر من در آتش کیفر ببیند در حالی که پسر او قسیم الجنه و النار یعنی تقسیم کننده بهشت و دوزخ است، سوگند به آنکه محمد را به راستی مبعوث نمود که در روز قیامت نور پدرم ابوطالب روشنی هاي همه آفریدگان را محو و خاموش می کند مگر پنج نور را که نور محمد، فاطمه، حسن و حسین و نور فرزندان او از امامان را پس آگاه باش که نور او از نور ماست که خدا آن را دو هزار سال قبل از خلقت آدم آفریده است…

(کلب گوید اي کاش حضرت در ادامه می فرمود که اگر تو اي نادان با اعتقاد به آن کلام کفرآمیز که گفتی از دنیا بروي کافر مرده اي و خدا ترا با سر وارد آتش غضب ابدي جهنم خود می نماید که انتها ندارد تا ابدالآباد).

7.از حضرت علی علیه السلام روایت شده است که فرمود به خدا قسم که پدرم و جدم عبدالمطلب و هاشم و عبد مناف هیچکدام هرگز بتی را نپرستیدند سؤال شد پس چه چیز را می پرستیدند فرمود آنان بر آئین ابراهیم بوده و در آن چنگ زده و هنگام نماز رو به خانه خدا می نمودند…

8.از ابوالفضل عامر بن واثله آمده است که علی علیه السلام فرمود که چون زمان رحلت پدرم فرا رسید، رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله نزد او حاضر بود و درباره او خبري به من داد که از همه جهان و هر چه در آن است نزد من محبوب تر است، (منظور حضرت این بود که جایگاه و رفعت مقام آن حضرت را در پیشگاه خدا و بهشت برین و …..، را بشارت داد)

9.از علی علیه السلام نقل شده است که فرمود حضرت ابوطالب از دنیا نرفت مگر آنکه رسول خدا را از خود خشنود ساخت از قول شعبی آورده اند که علی علیه السلام فرمود: به خدا سوگند که ابوطالب بن عبد مناف بن عبدالمطلب مؤمن و مسلمان بود و ایمان خود را از ترس این موضوع پنهان می نمود که می ترسید هاشمیان از سوي قریش رانده شوند ….. و شعر از حضرت علی علیه السلام را نقل نموده اند (….. اي ابوطالب و اي نگهدارنده پناه جویان ….. پروردگار تو دربان بهشت را به دیدار تو فرستاد که تو براي رسول خدا بهترین عموها بودي…)

10.از اصبغ بن نباته نقل شده است که گفت شنیدم از علی علیه السلام (مضمون) که می فرمود، رسول خدا به گروهی از قریش که براي بت ها قربانی نموده و نام آن قربانی ها را فهیره می نامیدند عبور فرمود و به آنها اعتنایی نکرد و بدون سلام ازآنها عبور کرده پس آنها گفتند یتیم عبداﷲ بر ما عبور کرده و سلام نکرد پس عبداﷲ بن زبعري خون و پلیدي شکمبه ها راگرفته به نزد پیامبر آمد در وقتی که آن حضرت در حال سجده بود، لباس و سراسر پیکر رسول خدا را با آنها آلوده نمود و پیامبر با همان وضعیت به حضور ابوطالب رسید ….. پس حضرت ابوطالب با چهل نفر از خاندان خود مسلح به سوي آن گروه روانه شدند پس آن گروه با دیدن آنها خواستند که فرار کنند پس حضرت ابوطالب آنها را تهدید کرد و شمشیر خود را بر سنگی بزرگ که در آنجا بود زده و با سه ضرب آن را سه قطعه نمود ….. و سپس به پیامبر اشاره نموده و این شعر را سرود: (….. تو محمد پیامبري و سروري بزرگ بر مردم و…)، پس عبداﷲ بن زبعري را احضار کرده و محکم بر بینی او ضربه اي وارد کرد و آن را خونین نمود و سپس خون و سرگین شکمبه را گرفته بر سر و صورت آن گروه ریخت و سپس فرمود اي محمد تو از من سؤال کردي که کیستی تو محمد بن عبداﷲ بن ….. و پدران او تا حضرت آدم را یاد کرد و فرمود به خدا قسم گوهرت از همه بالاتر و پایگاهت از همه رفیع تر است …..،

11.از علی علیه السلام روایت شده است که فرمود (من و پیامبر در سجده بودیم که پدرم ابوطالب نزد ما آمد گفت آیا شما چنین کردید و سپس دست مرا گرفت و گفت توجه کن که چگونه او را یاري می کنی ….. و مرا در این کار تشویق و ترغیب کرد …..،

12.از علی علیه السلام نقل شد که از حضرت سؤال کردند که پیش از پیامبر ما محمد، آخرین نفر از جانشینان انبیاء گذشته که بود آن حضرت پاسخ داد پدرم ابوطالب،

(کلب گوید سلام خدا و رحمت و رضوان الهی بر حضرت ابوطالب نثار باد تاابدالآباد و خداوند ما را در دنیا و آخرت از شفاعت او بهره مند فرماید آمین، آمین، آمین یا رب العالمین)

13.از امام سجاد در خصوص ایمان حضرت ابوطالب سؤال شد حضرت فرمودند آري او مؤمن بود پس گفتند عده اي میگویند او کافر بود پس حضرت فرمود اي شگفت و بسی شگفت آیا این گروه با این سخنان کفرآمیز ابوطالب را سرزنش می کنند یا رسول خدا را، آیا این خداي تعالی نبود که آیات متعدد کتاب خود رسول خدا را نهی کرد از اینکه اجازه دهد کسی از زنان با ایمان در همسري یک کافر باقی بماند، در حالی که هیچکس هم تردید ندارد که حضرت فاطمه بنت اسد (رض) از زنان پیشگام در اسلام بوده و با اینحال همچنان در همسري حضرت ابوطالب بود تا ایشان از دنیا رفتند ….. (یعنی حضرت ابوطالب در ایمان کامل به شریعت پاك محمد صلی اﷲ علیه و آله بود)

14.ابوبصیر از امام باقر نقل فرموده است که به آن حضرت عرض کردم عده اي از مردم می گویند که ابوطالب در آبگینه اي از آتش است که بر اثر آن مغز او می جوشد پس آن حضرت فرمود به خدا قسم که دروغ می گویند و به خدا قسم اگر ایمان ابوطالب در یک کفه ترازو و ایمان این خلایق را در کفه دیگر قرار دهند قطعاً کفه ایمان او بر ایمان آنان افزون خواهد بود…،

(کلب گوید از فحواي حدیث معلوم می شود که گفتار این ناصبیان حرامزاده و ناپاك آن زمان هم براي دشمنی با آل محمد و رنج دادن و شکنجه روحی آنان از سوي بنی امیه و بنی عباس شایع بود ولی خداوند نور خود را کامل می فرماید اگرچه آنان اکراه داشته باشند و قطعاً به جرم همین افترا و آزار به رسول خدا و اهانت و جسارت به آن حضرت به حکم آیات قرآن مجرم و در گروه ظالمین و اعداءاﷲ در دوزخ جاودانی معذب خواهند بود)

15.حضرت صادق علیه السلام فرمود که (مثل ابوطالب مثل اصحاب کهف بود که ایمان خود را پنهان نمودند و تظاهر به بت پرستی داشتند و خداوند هم دو بار به ایشان پاداش داد ….. پس در روایتی دیگر به همین مضمون آمده و اضافه دارد که …..و حضرت ابوطالب نیز ایمان خود را پنهان نمود و تظاهر به بت پرستی نمود و خدا هم پاداش او را دو برابر داد و ابوطالب از دنیا رحلت نکرد مگر اینکه از سوي خداوند تعالی براي او بشارت بهشت نازل شد و سپس فرمود چگونه (آن فرومایگان) آن حضرت را چنین یاد می نمایند در حالی که حضرت جبرئیل در شب رحلت حضرت ابوطالب فرود آمد و به رسول خدا گفت یا محمد از مکه خارج شو که پس از ابوطالب براي تو در مکه یار و یاوري نیست…

(کلب گوید انا ﷲ و انا الیه راجعون)

16.ثقه الاسلام کلینی با سلسله اسناد خود از اسحاق بن جعفر آورده است که گفت به پدرش علیه السلام گفتند که بعضی تصور می کنند که ابوطالب کافر بود پس آن حضرت پاسخ داد دروغ گفته اند چگونه چنین چیزي می شود با آنکه تا این حد سروده او مشهور است که می گفت (….. مگر ندانستید که ما محمد را پیامبري یافتیم همچون موسی که نام او در کتابهاي آسمانی تورات و انجیل ….. آمده است…)

17.ثقه الاسلام کلینی از حضرت صادق علیه السلام نقل نموده است که فرمود که چگونه امکان دارد که حضرت ابوطالب کافر باشد با آنکه از سروده هاي (مشهور) اوست: (….. به راستی دانسته اند که فرزند ما نزد ما دروغگو شمرده نمی شود ….. سپیدرویی که به آبروي او از باران می خواهند …..)

18.فتال از امام صادق علیه السلام نقل نمود که (مضمون) حضرت ابوطالب به بزرگان قریش وصیّت نمود در هنگام رحلت خود ….. (….. اي گروه قریش ….. او هم (منظور رسول خدا) سرور فرمانروا در میان شماست و هم خوش اخلاق و کریم است و…)

19.از امام صادق علیه السلام (….. چون زمان رحلت ابوطالب فرا رسید خداوند به رسول خدا وحی نمود که از مکه خارج شو که تو را در آن یاوري نیست پس آن حضرت بسوي مدینه مهاجرت نمود …..).

آري ….. این موضوع حقیقت داشت که ابوطالب قلعه محکم رسول خدا بود ….. تا جایی که ابولهب چون گفتگوي قریش را درباره هجوم و قتل رسول خدا با توجه به شدت حراست حضرت ابوطالب از رسول خدا شنید، به آنان گفت: دست از این پیرمرد یعنی ابوطالب بردارید که او فریفته برادرزاده اش محمد است و به خدا قسم محمد کشته نمی شود مگر پس از قتل ابوطالب و ابوطالب کشته نمی شود مگر پس از قتل هاشمیان و هاشمیان کشته نمی شوند مگر آنکه همه تبار عبدمناف کشته شوند و تبار عبد مناف هلاك نمی شوند مگر مردم مکه همه هلاك شوند و… پس دست از او بدارید …

20.حضرت صادق علیه السلام از یونس بن نباته سؤال کرد، اي یونس مردم درباره ابوطالب چه می گویند، او گفت من پاسخ دادم فداي تو شوم می گویند او در آبگینه اي از آتش است ….. پس حضرت فرمود دشمنان خدا دروغ گفتند و به راستی که ابوطالب از دوستان پیامبران و صدیقین و شهداء و صالحین و آنان بهترین دوستان براي او هستند

21….. از داوود رقعی آورده اند که گفت بر حضرت صادق علیه السلام وارد شدم و مردي به من بدهکار بود (و این تمام دارایی من بود) پس من مشکل خود را به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم آن حضرت فرمود چون به مکه رسیدي یک طواف از جانب عبدالمطلب کرده و به نیابت او دو رکعت نماز بگزار و سپس به نیابت ابوطالب یک طواف نموده و دو رکعت نماز بگزار و به نیابت از حضرت آمنه نیز یک طواف نموده و دو رکعت نماز بگزار و به نیابت از فاطمه بنت اسد نیزیک طواف نموده و دو رکعت نماز بگزار و سپس خداوند عزوجل را بخوان تا دارایی تو را به تو پس دهد پس گفت چنین کردم و از باب صفا خارج شده ناگهان بدهکار خود را دیدم که ایستاده و می گوید داوود بیا تا حق تو را به تو برگردانم.

22.ثقه الاسلام کلینی از حضرت صادق علیه السلام نقل نموده که (مضمون) (یکبار رسول خدا با جامه اي نو که بر تن داشت در مسجد الحرام بود پس مشرکان پلیدي شتر بر او ریختند ….. حضرت ابوطالب حمزه را احضار کرد و مسلح به میان آنان رفت و دستور داد تا جناب حمزه آن پلیدي ها را به ریش و سبیل آنان مالید ….. و سپس روي به پیامبر نمود و گفت اي برادرزاده ام این است ارج و مقام تو در میان ما …..

(صلی اﷲ علیک یاابوطالب الی ابدالآباد، و این هم ارج و مقام توست نزد ما و همه مؤمنین و مؤمنات تا قیام قیامت).

23.ابوالفرج از حضرت صادق علیه السلام نقل نموده است که فرمود امیرالمؤمنین (ع) دوست داشت که اشعار ابوطالب را حدیث نموده و جمع آوري نماید و می فرمود آن را بیاموزید و به کودکان خود نیز آموزش دهید زیرا پدرم ابوطالب بر دین خدا بوده و در این اشعار دانش فراوان است…

24.استاد ما صدوق از امام صادق علیه السلام آورده است که گفت اولین نماز جماعت آنجا بود که رسول خدا نماز می گزارد و امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (ع) با آن حضرت بود پس حضرت ابوطالب بر آنها عبور نمود و جعفر نیز با او بود پس فرمود پسرك من به پهلوي عموزاده ات بپیوند و چون رسول خدا این را دانست بر آن دو مقدم ایستاد و حضرت ابوطالب شادمان و مسرور برگشت و می سرود (….. به راستی علی و جعفر پشتوانه من هستند براي روزهاي گرفتاري و خطر …..).

25.ثقه الاسلام کلینی …..، از امام کاظم علیه السلام نقل می نماید که راوي از آن حضرت پرسید آیا ابوطالب حجیتی بررسول خدا داشت حضرت فرمود نه، ولی ابوطالب امانت هایی از سپرده هاي پیامبران نزد خود داشت که آنها را به رسول خدا سپرد، راوي سؤال کرد آیا آن سپرده ها را به این دلیل که بر او حجیت داشت تسلیم کرد حضرت فرمود اگر حجیت بر او داشت امانات را به آن حضرت نمی داد راوي سؤال کرد پس ابوطالب را چه حال بود فرمود او به پیامبر و به آنچه او آورد ایمان آورده و امانت ها را به او سپرد و همان روز از جهان رفت، پس می بینی که این جایگاهی است بالاتر از جایگاه ایمان آوردن، ….. پس روشن می نماید که ابوطالب گذشته از ایمان ساده از جانشینان پیامبران و حجت هاي خدا در روزگار خود بوده و وضوح آن براي راوي تا این حد بوده که فکر می کرده است که پیش از بعثت رسول خدا بر وي حجیتی داشته که امام آن را رد نموده و همان جانشینی پیامبران را بر او آشکار کرده ….. و اینکه او از کیش یگانه پرستی راستین ابراهیم پیروي می نموده و سپس در برابر دین محمد تسلیم شده و اماناتی که داشته به منادي این شریعت یعنی حضرت محمد صلی اﷲ علیه وآله تحویل داده است…،

26.استاد ما ابوالفتح کراجکی از امام رضا نقل نموده است که به ابان بن محمد گفت به حضرت رضا مکتوب نمودم که فداي شما شوم ….. …..، که مذکور گردید آن حضرت پاسخ داد اگر تو معتقد به ایمان ابوطالب نباشی محل بازگشت تو درآتش ابدي دوزخ الهی خواهد بود…،

27.استاد ما مفسربزرگ ابوالفتوح در تفسیر خود آورده است که امام رضا (ع) فرمود ….. که نقش نگین انگشتر حضرت ابوطالب این بود (خشنودي دارم به پروردگاري خدا و پیامبري برادرزاده ام محمد و اینکه علی جانشین او باشد)…

28.شیخ جعفر صدوق با اسناد خود از حضرت عبدالعظیم حسنی مدفون به ري آورده است که آن بزرگوار بیمار بود پس به حضرت ابوالحسن الرضا (ع) نوشت که مرا از این گزارش آگاه کن که می گویند ابوطالب در آبگینه اي از آتش است که در اثر آن مغزش می جوشد پس حضرت به او پاسخ داد: به نام خداوند ….. اگر تو در ایمان ابوطالب شک و تردید داشته باشی بدان و آگاه باش که بازگشتگاه تو به سوي آتش ابدي دوزخ خداوند است، …..

(کلب گوید و البته این کلام حضرت عبدالعظیم براي توجه همگان به اهمیّت و بزرگی این اعتقاد و عواقب سوء پیروي از القائات دشمنان ناصبی است تا مؤمن مسلمان با اعتقادات پاك از جهان برود و بدور باشد از قرار گرفتن در کنار ظالمان به حکم کتاب خدا و خلود در دوزخ جاودانی).

29.استاد فقیه ما ابوجعفر صدوق به اسناد خود از امام حسن بن علی عسگري ….. آورده است (که خداوند تبارك و تعالی به رسول خدا (ص) وحی فرستاد که من تو را با دو گروه از پیروان یاري نمودم اول پیروانی که در نهان ترا یاري می نمایند و گروه دیگر آنان که ترا در آشکار یاري می نمایند و سرور و برترین گروه اول که ترا در نهان یاري می نمایند عموي توابوطالب و سرور و برترین کسانی که ترا آشکارا یاري می نمایند پسر او علی بن ابی طالب است و سپس گفت که به راستی ابوطالب مانند مؤمن آل فرعون بود که ایمان خود را پنهان می داشت.

30.شیخ ما صدوق در کتاب امالی خود ….. از عباس نقل می کند که گفت ابوطالب به رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله گفتاي برادرزاده ام آیا خدا ترا مبعوث به رسالت کرد، فرمود آري، پس گفت نشانه اي به من نشان بده فرمود آن درخت را احضار کن، ابوطالب چون آن درخت را احضار کرد درخت به سوي او آمد و در برابر او به خاك افتاد و سپس برگشت پس ابوطالب گفت من شهادت می دهم که تو راستگو هستی و آنگاه به علی علیه السلام فرمود:، اي علی به پهلوي پسرعمویت خود را پیوند بزن، این روایت به همین مضمون از ابوعلی فتال و ابن معد و …..،نقل گردیده است

31.ابوجعفر صدوق ….. آورده است که مردي از عبداﷲ بن عباس سؤال کرد اي پسرعموي رسول خدا مرا درباره ابوطالب آگاهی بده که آیا مسلمان بود، پس ایشان پاسخ داد چگونه مسلمان نباشد با آنکه گفته او در کمال شهرت است (….. به راستی دانسته اند که فرزند ما نزد ما دروغگو شمرده نمی شود و…) و به راستی که مثل ابوطالب مانند مثل اصحاب کهف است که ایمان خود را پنهان نموده و تظاهر به بت پرستی نمودند و خداوند نیز دوبار به ایشان پاداش داد…

32.استاد ما ابوعلی فتال نیشابوري آورده است که ابن عباس روایت می نماید که ابوطالب همراه با پسرش جعفر با رسول خدا ملاقات نمودند در حالی که آن حضرت در مسجدالحرام نماز نیمروز می خواند و علی علیه السلام در سمت راست او بود پس ابوطالب به جعفر گفت خود را به پهلوي پسرعموي خود پیوند بزن ….. پس در پشت سر رسول خدا صف زدند تا نماز را بگزارد و در این باره ابوطالب گفت (….. به راستی که علی و جعفر پشتوانه من هستند …..) و ابن معد این روایت را با همین مضمون نقل نموده و در عبارت او (….. چون نماز را به پایان برد پیامبر به او فرمود اي جعفر به پهلوي پسرعموي خود پیوستی خدا نیز در برابر دو بال به تو خواهد داد تا به یاري آن در بهشت پرواز کنی پس ابوطالب این اشعار را سرود (….. به راستی علی و جعفر پشتوانه من هستند در روزهاي گرفتاري و دردسر ….. به خدا نه من و نه هیچکدام از فرزندان پاك نهاد من دست از پیامبر نخواهیم کشید، هرچند که سرهاي ما و شما به تیغهاي بران جدا شود ما هستیم و این پیامبر که خاندان او هستیم و دشمنان را با سرنیزه ها از اطراف او دور خواهیم نمود، و اگر شما با همه جمعیت خود بتوانید به او دست یابید پس ما در میان قوم عرب پست ترین آنها خواهیم بود…)،

این حدیث را کراجکی از راه دیگر از ابوضوء بن صلصلال آورده که گفت من قبل از اینکه مسلمان شوم به همراه ابوطالب پیامبر را یاري می نمودم تا روزي که در تابستان بسیار گرم نزدیک خانه ابوطالب نشسته بودم که ناگهان ابوطالب با ناراحتی فراوان به نزد من آمد و گفت اي ابوغضنفر آیا این دو جوان پیامبر و علی را ندیدي گفتم از آن زمان که اینجا نشسته ام نه پس فرمود بیا به جستجوي آنان برویم زیرا می ترسم قریش آنها را مخفیانه به قتل برسانند، پس حرکت کرده به کوهی از کوههاي مکه رسیدیم و ناگهان پیامبر را دیدیم که علی سمت راست او بود و آندو مشغول رکوع و سجود بودند، پس ابوطالب به پسرش جعفر که او نیز همراه ما بود فرمود خود را به پهلوي پسرعمویت پیوند بزن پس او در کنار علی ایستاد و… نماز را تمام کردند و من دیدم که شادمانی و سرور از چهره ابوطالب نمایان گردید و سپس برخاست و این اشعار را سرود (به راستی علی و جعفر پشتوانه هاي من هستند …..)

(کلب گوید ببین عظمت ایمان ابوطالب راکه در اوج غربت اسلام که فقط رسول خدا و علی منادي اسلام بودند با بصیرت والاي خود حقانیت اسلام را دریافت و باتمامی توان و قدرت و سپر قرار دادن جان خود و خاندان و عشیره در برابر کفر و الحاد و شرك قریش فرومایه و کوردل ایستاد تا آنکه اسلام جان گرفت و ….. نداي آن در عالم طنین انداز شد پس هر گوینده لااله الااﷲ و محمد رسول اﷲ بداندکه حق حضرت ابوطالب بر او در اینکه بر شرف اسلام مشرف شده است غیرقابل جبران است و امید است که خداوند اجر عظیم و جزیل خود را بر ساحت آن بزرگوار نازل فرماید و ما را نیز از دعاي خیر آن بزرگوار بهره مند فرماید آمین ربالعالمین).

33…..34…….

35.از عکرمه نقل شد که ابن عباس گفت که پدرم به من خبر داد که ابوطالب رضی اﷲ عنه در هنگام رحلت گواهی داد که لااله الاّاﷲ و محمد رسول اﷲ …..،

36.در تفسیر وکیع آمده است که ابوذر غفاري گفت به خدایی که جز او خدایی نیست، ابوطالب نمرد مگر آنکه به زبان اهل 36حبشه (رمز) اظهار مسلمانی کرد و به رسول خدا گفت آیا زبان حبشیان را می دانی آن حضرت فرمود آري اي عمو به راستی که خداوند علم همه زبانها را به من تعلیم کرد پس گفت (اي محمد اسدن لمصا تاقاطا لاها …..) یعنی خالصانه گواهی می دهم که خدایی جز خداي یگانه نیست پس رسول خدا گریسته و فرمود که خدا چشم مرا به ابوطالب روشن ساخت …..،

پس در این جا سرور مکیان دوست داشت که این گواهی را به زبان حبشیان بازگو نماید و این بعد از آن بوده که بسیار بارهاآن را به زبان قوم خود عرب بازگو نموده است …..

37.استاد ما قطب الدین راوندي ….. آورده است که فاطمه بنت اسد فرمود که چون عبدالمطلب رحلت نمود ابوطالب بنا به وصیت پدرش سرپرستی پیامبر را برعهده گرفت و من نیز پرستار او بودم و در بوستان خانه ما درخت هاي خرمایی بود و آنزمانی که خرما نوبر بود و من و کنیزم هر کدام هر روز یک مشت یا بیشتر از خرما برمی داشتیم تا روزي پیش آمد که من و کنیزم هر دو فراموش کردیم که خرما برداریم و کودکان آمده و هرچه خرما بر زمین ریخته بود گرفته و رفتند و من خوابیدم و از خجالت این که محمد بیدار شود و خرما نباشد آستین خود را روي صورتم انداختم پس محمد بیدار شد به درون بوستان آمد و خرمایی روي زمین ندید پس به درخت خرما اشاره کرد و گفت اي درخت خرما من گرسنه هستم پس من دیدم که درخت شاخه هایش را که خرما روي آن بود پائین آورد تا او هرچه خواست از آن خورد و سپس آن را برسر جاي خود بالابرد و من از این امر شگفت زده شدم و آن هنگام ابوطالب در خانه نبود و چون به منزل آمد و در زد من پابرهنه به سوي اودویدم و در را باز کرده و آنچه واقع شده بود را شرح دادم و او گفت جز این نیست که او پیامبري خواهد بود و تو نیز پس ازنازایی خود دستیاري براي او خواهی زائید پس همانگونه که او گفته بود من علی علیه السلام را زائیدم…).

(کلب گوید سلام و رحمت و رضوان خدا بر محمد و آل محمد و ابی طالب و آل ابی طالب و همه مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات از اول خلقت تا آخر خلقت خصوصاً مادر بزرگوار ما حضرت فاطمه بنت اسد که براي رسول خدا مادري نمود و از شفاعت آنحضرت ما را در دنیا و آخرت بهره مند فرماید آمین، آمین، آمین یا رب العالمین)

38.استاد ما فقیه والامقام ابن بابویه صدوق ….. از حضرت ابوطالب نقل می نماید که (….. عبدالمطلب گفت که من در حجراسماعیل خوابیده بودم و خوابی دیدم که مرا ترساند پس به نزد پیشگوي قریش که یک زن بود رفتم ….. و من بزرگ قوم بودم ….. ….پس او راست نشسته و گفت سرور عرب را چه اتفاق افتاده که رنگش دگرگون است…، گفتم دیشب در حجراسماعیل خوابیده بودم دیدم که گویا درختی بر پشت من است که سرش به آسمان رسیده و شاخه هاي آن به خاور و باختررسید و روشنی آن را دیدم که آشکار می شود که هفتاد بار از روشنایی خورشید بیشتر است و عرب و عجم را دیدم که در برابرش به خاك افتاده اند و هر روز برشکوه و روشنایی آن افزوده می گردد و گروهی از قریش را دیدم که می خواستند آنرا ببرند و چون به آن نزدیک می شدند جوانی که پاك جامه ترین مردم بود آنها را می گرفت و پشت آنان را می شکست و چشمان آنان را می کند …..، پس آن پیشگو گفت اگر راست گفته باشی از پشت تو فرزندي ظاهر شود که بر خاور و باختر فرمانروایی و در میان مردم پیامبري نماید پس اندوه از دل من رفت پس اي ابوطالب توجه کن شاید آنکس باشی و آن زمان که ابوطالب این داستان را بازگو می نمود پیامبر ظهور کرده و او می گفت که به خدا قسم آن درخت همان ابوالقاسم محمد امین است).

(کلب گوید پس نظر کن که چگونه امري به این شهرت در بین این خاندان واضح و معلوم بوده و همگی منتظر ظهور این پیامبر بوده و خداوند از طریق رویا به آنان خبر داده و ….. و پس از ظاهر شدن امر نبوت، با بهترین و همه امکانات خاندان و سیاست مدبرانه خود رسول خدا را تقویت و تشویق نمودند تا اسلام عزیز پایدار و بر جهان اشاعه یافت سلام و رضوان خدا برحضرت ابوطالب و حضرت عبدالمطلب و حضرت آمنه و حضرت عبداﷲ و حضرت فاطمه بنت اسد و آن جوان که دشمنان محمد را می گرفت و چشمان آنان را می کند یعنی علی بن ابی طالب صلوات اﷲ علیه نثار و ایثار باد تا خدا خدایی می نماید و از شفاعت آنان در دنیا و آخرت ما را بهره مند فرماید آمین، آمین، آمین یا رب العالمین).

39….. سید نسب شناس علوي عمري معروف به موضع ….. می گوید چون ابوطالب از دنیا رفت آن زمان دستور نماز میت نیامده بود و از این رو پیامبر نه بر او و نه بر خدیجه نماز نکرد بلکه جنازه ابوطالب را که گذر می دادند پیامبر و علی و جعفر و حمزه نشسته بودند پس برخاسته و پیکر او را تشیع کردند و براي او آمرزش خواستند پس گروهی گفتند پس ما هم براي مردگان و نزدیکان خود که بت پرست بودند آمرزش می خواهیم و رسول خدا نیز براي آنان طلب آمرزش خواهد کرد زیرا تصور آنان این بود که ابوطالب در بت پرستی مرده است و حال آنکه او ایمان خود را مخفی نموده بود و رسول خدا با توجه به ایمان کامل او آمرزش خواهی کرده بود و لذا خداوند این پندار آنان را که ابوطالب بت پرست بوده با نزول آیات قرآن از میان برد و پیامبر خود و آن سه تن را از نسبت از خطا برکنار داشته و فرمود (….. نه پیامبر و نه مؤمنان را نمی رسد که براي بت پرستان آمرزش بخواهند هرچند از خویشان آنان باشند …..)، پس کسی که ابوطالب را کافر بخواند پس به پیامبر افترا زده و پیامبر را در این کار به لغزش و خطا منسوب نموده و حال آنکه خداي تعالی گفتار و کردار او را از لغزش برکنار شمرده است.

ابوالفرج با همین مضمون از محمد بن حمید آورده است که پدرم گفت از ابول جهم بن حذیفه پرسیدند آیا پیامبر بر ابوطالب نماز گزارد گفت آن روز نماز میت کجا بود (یعنی احکام آن نیامده بود) و دستور اینگونه نماز پس از رحلت او رسید و البته رسول خدا بر ابوطالب بسیار اندوهگین شد و علی را بفرمود تابه کار او برخیزد و خود بر جنازه او حاضر شد و عباس و ابوبکر هم به مسلمانی او گواهی دادند و من نیز راستی سخن آن دو را گواهی می نمایم چون او ایمان خود را مخفی می نمود و (قطعاً) اگر تا ظهور پیروزي اسلام زندگی او ادامه می یافت ایمان خود را آشکار می نمود …

40از مقاتل روایت نموده اند که چون قریش دیدند کار پیامبر بالا گرفت (مضمون) ….. با هم پیمان بستند که چون ابوطالب از دنیا برود همه قبایل را براي قتل پیامبر متحد نمایند پس خبر این توطئه به ابوطالب رسیده همه هاشمیان و هم پیمانان آنها راجمع نموده و سفارش پیامبر را به آنها نمود و گفت هرچه این برادرزاده ام می گوید پدران و دانشمندان ما قبلاً خبر آن را به ما داده اند و به راستی که محمد پیامبري صادق و درستکار و… برترین شخصیت را دارد و جایگاه او نزد پروردگارش بسیار رفیع است پس دعوت او را بپذیرید و بر یاري او هم داستان شوید و از پیرامون حریم او دشمنانش را با تیر بزنید زیرا او تا ابدالآباد موجب سرافرازي جاودانه شماست و سپس این اشعار را سرود (….. به یاري مستقیم پیامبر خیر سفارش می کنم فرزندم علی و نیز آن عموي خوب عباس را و نیز حمزه آن شیري که از حمله او می ترسند و نیز جعفر را تا گزند مردم را از او به دور دارند ….. اي فداي شما باد مادرم و همه فرزندان او، شما در یاري احمد و در پیش آمدهاي هولناك مانند سپرها باشیدو…)

(کلب گوید اي حضرت ابوطالب سلام و درود و رحمت خدا بر تو و خاندان پاك تو باد که همه آن کسانی که تو به آنها سفارش رسول خدا را نمودي تا نهایت توان در راه شریعت پیامبر جانفشانی نموده و به وصیت تو عمل کرده و روي تو رادر پیشگاه خداوند سفید و نورانی نمودند سلام اﷲ علیکم اجمعین)،

(مضمون) این بود نمونه هایی از آنچه وجود دارد برایمان حضرت ابوطالب ….. که اگر همه آن چیزها که وجود دارد جمع آوري شود قابل شمارش نیست هرچند که هر کدام به تنهایی اثبات کننده ایمان خالص و اسلام استوار اوست ….. و شک نیست که در اظهار نظر و داوري معاندین، رازي هست که با هزاران دلیل نمی توان ایمان او را ثابت کرد ولی ایمان دیگران را با یک نقل قول مجهول و یک ادعاي واهی میتوان اثبات نمود پس بخوان و داوري کن

نگارشهاي مستقل در مورد مسلمانی حضرت ابوطالب:

درباره دلیل هاي یاد شده برجستگان فرقه ما به مشروح سخن گفته اند مانند مجلسی، شریف فتونی، ….. و امّا بهترین کتابهایی که به قلم بزرگان اهل سنت و… نوشته شده است عبارتند از:

1.سعد بن عبداﷲ اشعري متوفی 299 در کتاب فضل ابوطالب و عبدالمطلب و عبداﷲ پدر پیامبر 2.احمد بن محمد بن عمار متوفی 346: 3.سهل بن احمد بن عبداﷲ دیباجی متوفی 370 4.ابونعیم علی بن حمزه متوفی 375 5.ابوسعید محمد بن احمد بن حسین خزاعی 6.علی بن بلال ازدي، 7- احمد بن قاسم، 8- احمد بن محمد بن احمد بن طوفان، 9- محمد بن محمد بن عثمان متوفی 413، 10- شمرالدین سید فخار او همان کسی است که علامه سید محمد صادق بحرالعلوم درباره او گفت (….. اي فخار ترا بشارت باد به پاداش هایی که آفریدگار در روز رستاخیز به تو عطا خواهد نمود که با دلایل روشن و با نگارش درخشان خود، رهبر بزرگ مکه و پدر شیر خدا را از تهمت بت پرستی پاك نمودي و هم از تهمت مردود کفر که داعیان شر به او بسته اند ….. که به یاري ابوطالب اسلام بر پاي ایستاد و با فضایل او سرافرازي یافت و سوگند به دوستی ابوالحسن علی که اگر ابوطالب نبود دین ما در جهان متجلی نمی شد پس از سوي خداوند بر او رضوان و خشنودي ابدي نثار باد و بر دشمنان او آتش افروخته از دوزخ تا ابدالآباد)،)، سید حسین طباطبایی معروف به واعظ، 11- مفتی شریف سید محمد عباس تستري، 12- شمس العلماءمیرزا محمدحسین گرگانی، 13- شیخ محمدعلی بن میرزا جعفر، ….. 14- …

سروده ها در ستایش ابوطالب:

بسیاري از بزرگان شیعه در این زمینه اشعاري سروده اند از جمله سید ابو محمد عبداﷲ بن حمزه حسنی زیدي که در قصیدهاي گوید (….. پدر ما ابوطالب همان کسی که پیامبر را حمایت و پشتیبانی نموده در حالی که مردم به اسلام روي نیاورده بودند ولی او اسلام و ایمان آورد و به راستی که او اسلام خود را پنهان نمود ولی هیچگاه دوستی خود را به پیامبر پنهان ننمود…) …..،

و یا سید علی خان شیرازي ….. و یا آیه اﷲ سید میرزا عبدالهادي شیرازي،….. و یا استاد ما اورابادي که گوید (….. چکیده سخن اینکه پدر علی را دینی ریشه دار و پایدار بود ولی چون به دشمنی وکینه توزي با فرزند او برخاستند و نتوانستند که فضایل شیر خدا را از او جدا نمایش دهند، به این دلیل پدر را به باد ناسزاگرفتند ….. آري فروغ ماه شب چهاردهم درخشان است هرچند که سگان بسیار پارس کنند،

و… شیخ محمد نقی صادق عاملی …..، شیخ محمد سماوي، ….. شیخ جعفر بن حاج محمد نقدي ….. گوید (….. هر زمان که پدر وصی پیامبر و خلیفه او را صدا کنم چهره قلبم درخشان می گردد، همان عبد مناف، ابوطالب پاك، عموي بزرگوار محمدکه هم پدران و هم نیاکانی پاك داشت ….. هر که او را بخواند پناه می یابد و در منظر مجالس به ماه شب چهاردهم شباهت دارد ….. نیاي امامان و بزرگ امت محمد، ….. او بود که جایگاه و منزلت خود و هستی و دارایی و فرزندان و جان خود رابراي فدا کردن در راه بهترین پیامبران الهی یعنی احمد آماده کرده بود و او بود که به یاري او قیام کرد تا شریعت او در جهان عالمگیر شد، ….. و درباره او سرود که به راستی محمد فرزند آمنه نزد من از فرزندانم بالاتر است …..، و چه بسیار معجزات که از محمد دیدي و با گروه هاي حسودان درباره او به نفرین خوانی برخاستی، از چسبیدن سنگها و دریده شدن نامه، نزول باران و سخن گفتن جمادات …..، هیچ سرافرازي نیست مگر سرافرازي والاي تو که اینگونه چشم کینه توزان را از جاي برکندي ….. خداوند ترا براي کارهاي درخشان تو تمجید کرد، همان اعمال در حمایت محمد و دین خدا که با انجام آنهافرشتگان هفت آسمان را شاد و مسرور نمودي …..)

اشاره:

شعرا و اساتید …..، سروده هاي بسیاري را در ستایش این کتاب براي ما فرستاده اند مثل شیخ قاسم محی الدین و دکتر میرزامحمد خلیلی و… ….. که سروده هاي آنان به همراه شرح حال زندگی آنها در قالب شعراي قرن چهاردهم خواهد آمد و…سید آل جمال الدین گوید: (….. آن حقیقت است که در الغدیر ….. اکنون در برابر مشتاقان او آشکار شده است و به کوري چشم حسودان با جلالت و درخشندگی جلوه می نماید ….. حقیقت (دین) را آن عدالت پیشگان دوست دارند که از دوستی آنها برنمی گردند و به غیر او دل به چیزي نمی دهند پس مانند امینی پسر احمد همان کسی که آشکارا به یاري آن (دین خدا) برخاسته ….. و در راه آن هر چیز گرانبها را ایثار کرده بدون آنکه پاداشی از کسی بخواهد تا آنکه در زنده ساختن حقیقت به پیروزي رسید، اي حضرت علامه امینی، اي هم پیمان حقیقت، چه بسیار بدعتها که در پرده هاي جهل و نادانی بود و تو آن پرده ها را از هم دریدي و آن حقایق شریعت را در میان مردم آشکار نمودي تا همگان بدانند که راه راست را از کدام طریق باید طی کنند و پرتگاههاي این راه کجاست تا از آن اجتناب نمایند، آري و این کتاب شریف الغدیر است که به راستی معجزه اي در خود دارد که عظمت آن پایان نمی پذیرد و خیر آن سالهاي دراز بر جاي می ماند، اي امینی بزرگوار، گوارا باد بر تو نامی نیکو که برجاي مانده و از بین نخواهدرفت و فردا نیز در سراي جاویدان بهشت در نعمتهاي لایزال الهی زندگی خواهی کرد و به رستگاري جاوید تا ابدالابادخواهی رسید)…

و نیز شیخ خالصی می گوید (….. به راستی امینی با مجاهدت ها و کوششهایی که باید آن را قدردانی نمود در میان خلایق بر تمامی گذشتگان سبقت گرفت، ….. او دریاي دانشی است که همواره کشیده شدن آب آن همه جا را لبریزنموده و دریاها را شرمگین می نماید، حمد و سپاس خدا را که اینگونه چنین رادمرد پرفضیلتی، با نگارش این کتاب خود، سربلندي و عظمت و افتخار را بدست آورد و البته هر کسی که به ستایش او قیام نماید و هرچند در فضایل او سخن بگوید و هر چند زندگی او براي اینکار طولانی شود تا همواره سعادت مدح و ثناي او را داشته باشد، هرگز به یک از ده فضایل او نمی تواند رسید ….. خدایا تو را سپاس در بزرگی این دانشمند و این عالم کوشا و محقق که در عرصه علم و دانش آمد و البته به خدا قسم که با آنچه آورد به آفرینشی نو در علم دست یافت …..

و استاد دجیلی گوید (….. آیا تو بر آن یگانه مرد توانا، یعنی علامه امینی درود نفرستادي که اینگونه سخن او یعنی کتاب شریف الغدیر بی مانند و با اندیشه اي استوار جلوه نمایی مینماید همان بزرگوار که یک تنه با همت عالی خود در کام دریاي معانی درخشان فرو رفته و با گوهرهاي گرانبها مردم تشنه حقیقت را دیدار کرده است، آري تو با ما سخن می گویی و خود امین ما هستی و به همین دلیل علامه امینی خوانده میشوي، نگارش تو درباره غدیر، یعنی موضوع غدیرخم به دریایی از هنرها پیوند خورده است …..)