خلاصه جلد یازدهم: کتاب شریف الغدیر حضرت علامه امینی رحمه اﷲ علیه

شعرای غدیر در قرن هشتم

خلافت عمر و نقش علی ع

قبل                         بعد

 

خلاصه جلد یازدهم: کتاب شریف الغدیر حضرت علامه امینی رحمه اﷲ علیه

اشاره

(آغاز خلاصه جلد یازدهم ترجمه کتاب شریف الغدیر مولایم حضرت علامه امینی به حول و فضل و عنایات حضرت حق جل جلاله و نظر عنایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام کلب آستان امینی رودسري)

شعراي غدیر در قرن هشتم:

ابومحمد بن داوود حلی: متولد 947:

(….. پس هر زمان که توجه کنی به مفاد خطابه و سخنرانی پیامبر (حضرت محمد) در روز غدیر، در هنگامی که در آنجا توقف نموده و فرمود هر کس را که من مولا و ولی او هستم پس این (حیدر) ولی اوست که در این امر هیچ جوینده حق وحقیقت نبایست که تردید نماید، و اگر خوب توجه نمایی، خواهی دانست که تصریح پیامبر به خلافت علی علیه السلام بعد از رحلت او، کاملاً آشکار و روشن اعلام شده و بهیچ وجه تأویل بردار نیست، …..، پس براي من حادثه شگفتی اتفاق افتاد که داستان عجیبی ثمره آن بود، ….. (روزي) به شهر بغداد که خانه علم و دانش بود وارد شدم و در مجلسی حاضر شدم که محل بحث و مذاکره بزرگان بود و مدرسین چهارگانه (حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی) جمع شدند که البته در خلوت آراء آنان یکی است، پس من در مجلس آنان وارد شدم، از من سوال کردند به نظر دانشمند می آیی و ما از تو سوالی داریم بگو به اینکه چه کسی را شایسته تر به راهنمایی امت پس از رسول خدا می دانی، پس گفتم بدواً بیان این مسئله نیاز به کنار گذاردن لجاجت و سرسختی دارد و ثانیاً من از شما سوال می کنم براي ما که صاحبان خرد و اندیشه هستیم اگر فرض نمایم که پیامبرخدا از دنیا رفت و مردم دانا و نادان از دور و نزدیک جمع شدند بعضی گفتند ابابکر امیر و رهبر مردم است، بعضی گفتند عباس (عموي پیامبر) که نپذیرفتند و بقیه مردم گفتند که علی بن ابی طالب شایسته خلافت است و تماماً مدعی بودند که غیراز او ادعاي محالی می کنند پس سوال می کنم آیا رسول خدا از دنیا رفت براي خلیفه و جانشین بعد از خود وصیت نمود و یا آنکه آن را به انتخاب امت خود واگذار نمود، پس یکی از ایشان گفت بلکه در این کار پیامبر ابوبکر را تعیین نمود و خلافت او را تصریح کرد و دیگران به او گفتند این با آنچه ما از قول عمر نقل می کنیم در تضاد است زیرا او گفت (اگر من خلیفه تعیین کنم، بنابراین از ابوبکر که مرا نصب کرد متابعت و پیروي کرده ام و اگر من خلیفه تعیین نکنم، پس از پیامبر متابعت و پیروي کرده ام و کار حق مشترك بین این دو مرد است) و نیز عمر گفت (بیعت مردم با ابوبکر اشتباه و لغزش بزرگی بود، پس هر کس آن روش را تکرار کند کشتن او بر شما حلال است) و نیز گفته سلمان به ایشان که گفت: (کردید و نکردید زیرا که خلیفه پیامبر را کنار زدید) و قول انصار که گفتند (ما طلب خیر می کنیم که امیري از ما باشد و امیري از شما باشد …..،)، پس قبول فرمائید اگر براي عتیق یعنی ابوبکر وصیتی از جانب پیامبر بود پس لازم است که بر فاروق یعنی عمر اشکال گرفته و از او بدگویی کنید چون او اولین نفر بود که این امر یعنی نصب ابوبکر از سوي پیامبر را انکار کرده است و سپس ناچار هستید به سلمان و سایر صحابه از انصار اعتراض کنید که همگی این امر را انکار کرده اند که البته شما این کار یعنی اعتراض به صحابه و بدگویی آنان را خوب نمی دانید و دلیل دیگر اینکه اگر خلافت ابوبکر از ناحیه تعیین پیامبر و به امر الهی باشد، دیگر ابوبکر نمی بایست(اقاله) بخواهد و صداي (اقیلونی) سردهد (یعنی مرا رها کنید و دیگري را بجاي من انتخاب کنید)، پس نتیجه اینکه تماماً اتفاق بر نبودن وصیت و قائل به اختیار امت شده اند و در این حالت دوم که موضوع به انتخابات محول شده، آیا بایستی بهترین فرد را انتخاب کنند، یا کسی را که اهلیت آن را ندارد و از نظر تصدي این امر شخصی ناقص تر و پائین تر و… است، پس همه اذعان و قبول کردند که بلی بایستی بهترین را گزینش نمایند.

پس گفتم کدام صفات در بین افراد واجد شرایط فضیلت محسوب می شود، سبقت در ایمان و مهاجرت از وطن پس این دو فضیلت دلیل برتري بر کسانی که فاقد این دو فضیلت هستند …..، …..، تا آنجا که گوید، حالا اصلاً بحث فضایل را علیرغم اثبات تمام فضایل و برتري ها در علی علیه السلام، کنار می گذاریم و حالا فرض می کنیم که امر خلافت در بین جماعتی در دو گروه شکل گرفت، گروه اول که جمعیت پیشرو بودند به یک نفر گفتند تو خلافت را بگیر که تو را سزاوارتري و باقی به آن دومی گفتند که غیر از تو کسی شایسته امارت و رهبري نیست، حال آن اولی که به خلافت رسیده، خلافت خود را انکار می نماید و مکرر می گوید، اقیلونی، اقیلونی یعنی مرا رها کنید و کسی دیگر را خلیفه کنید و دومی استغاثه می کند براي ظلمی که به او شده و مدام اعتراض می نماید به کسی که حق او را غصب کرده و به او ستم نموده و ما می دانیم که هر دو آنها راستگو هستند و راهی براي تکذیب آنان نیست، پس در چنین حالتی براساس حکم شرع، علماء شریعت چه حکم می نمایند، آیا ما شرعاً بایستی خلافت را به مدعی بدهیم و یا آنکه واگذار نماییم به کسی که خود اقرار دارد و اصرار می نماید که من حقی در خلافت ندارم، شما را به خدا قسم که حق را بگویید، پس آن جماعت گفتند، به روي چشم، آنچه گفتی قبول می کنیم و می پذیریم و نیز می پذیریم برتري و فضیلت علی را بر دیگران و شکی نیست و در واقع اوست که در این امر در کمال مطلوب بوده و تائید شده است، حالا صحبت ما این است که به اعتقاد ما اجماع و اتفاق امت واقع شده و دیگر صلاح نیست در این موضوع جدل و نزاع واقع گردد، زیرا مسلمین هیچگاه بر باطل و گمراهی اجماع و اجتماع نمی کنند، و احادیث رسیده از پیامبر در خصوص اجماع گواه آن بوده و ما هم این موضوع اجماع را پیروي می کنیم، پس من پاسخ دادم اما ادعاي اجماع شما، البته این ادعا مردود است، زیرا روایات و تاریخ بر خلاف آن گواهی داده و بر ضد آن مشهور است. کدام اجماع بر این امر صدق می کند در حالی که هیچیک از بزرگان صحابه و نیکان اصحاب در این اجماع نبوده اند، مانند علی که برادر رسول خدا و عباس عموي پیامبر و زبیر که بزرگان اسلام بوده اند و نیز اجماعی که در میان آنها نظر سعد بن عباده و نظر قیس بن سعد نیز وجود نداشت و مانند ابوذر و سلمان و ابوسفیان و نعمان پسر زید و مقداد …..، در جمع آنها نبودند بلکه برعکس آنان شکستند و ویران کردند آنچه را که آنان بنا کرده بودند، پس اجماعی در کار نبود بلکه می توان اطلاق کرد که اکثریت اطاعت و پیروي از او نمودند و می دانید که هیچگاه قول اکثریت حجت نبوده و مثل اجماع، امعان معنی ندارد. بلکه برعکس در بسیاري از اوقات حق در اقلیت و باطل در اکثریت قرار می گیرد و گواهی به قول خداوند است، در کتاب خود که در بسیاري از موارد از اقلیت تعریف و از اکثریت مذمت نموده است، پس نتیجه آنکه حکم اجماع ساقط است و قول اکثریت نیز حجت نخواهد بود …..، نکته مهم دیگر اینکه شما می گویید که پیامبر بدون وصیت از دنیا رفت ولی من اعتقاد به این موضوع ندارم و اعتقاد مذهب من در این مورد بر نص رسول خدا به خلافت علی قرار دارد، براي آنکه من نص پیامبر در غدیر خم و بر انتصاب علی به خلافت امت را مانند نورخورشید، تابان و درخشنده می بینم و شما هم حدیث غدیر را مثل ما در کتب و احادیث خود نقل نمودید، با این تفاوت که شما آن را ترك کرده و به آنها توجهی ندارید …..)،

او تقی الدین ابو محمد حسن بن علی بن داوود حلی از نوادر و نوابغ علم فقه، حدیث و رجال و علوم ادبی در عرب …..، است. از کتب مشهور او کتاب رجال ابن داوود است که قول اکثریت بر نکویی آن است و این کتاب براساس نظرات اکثر علما از اصول و ریشه هاي علم رجال است …..، او در سال 647 بدنیا آمد و علم و دانش را از ابوالفضایل احمد بن طاووس حلی فرا گرفته است و از او عده اي دیگر از بزرگان امامیه همچون (نجم الدین جعفر بن حسن حلی، …..، فیلسوف و دانشمند بزرگ جهان اسلام خواجه نصیرالدین طوسی، …..،) روایت نموده اند و شاگردان و راویان فراوانی همچون (شیخ رضی الدین احمد مزیدي، ابن معیه (محمد بن قاسم دیباچی)، …..) از او روایات نموده اند. او در کتاب رجال خود از تألیفات گرانقدر خود همچون 1- تحفه سعد، عده الناسک، …..، 13- مختصر …..، 29- الجوهره، یاد نموده است …

جمال الدین خلعی: متوفی 750:

(….. پس آن سخنور در آن مجلس روایت می کرد، از آنچه که درباره غدیر از خاتم پیامبران، بوسیله عالمان ثقه و دانشمندان موثق و در احادیث صحیح …..، روایت شد، که پیامبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم در غدیر خم بر فراز منبري از جهاز شتران رفت ولی نه در حالت سستی و عجز در سخنوري، بلکه در کمال قدرت و صلابت و در بازگشت از حجه الوداع یعنی آخرین حج به سوي منزل خود مدینه طیبه که آخرین سفر آن حضرت بود، و فرمود اي مردم به راستی و حقیقت پروردگارم بمن وحی عظیمی را تکرار و تأکید نمود که اگر ابلاغ نکنم به آنچه مأمور شده ام البته مانند آن است که رسالت و پیامبري را انجام نداده ام و من از شما در حذر و احتیاط بودم و لذا خداوند فرمود اگر نرسانی آنچه را که تو را امر می کنم، قطعاً نام تورا از دفتر و حکم پیامبران محو می کنم، پس بترس و عبرت گیر و اگر از نقشه و مکر و کید دشمنان می ترسی آگاه باش که من تو را از شرارت آنان حفظ می کنم و خوش باش که بهترین یار و یاور براي تو من هستم، پس علی را برایشان امیر و رهبر قرار بده که من او را از میان خلایق انتخاب کردم و آنگاه آیه (بلغ ما انزل الیک) را برایشان قرائت کرد و مردم شنیدند ودیدند، و نیز فرمود نزدیک شده است که من پیک مرگ را اجابت کنم و عمر من به پایان رسیده است پس اي مردم آیا من بر شما از شما به خودتان اولی نیستم، گفتند: آري، به ما حکم بفرما و امر کن در آنچه که می دانی، پس فرمود در حالی که مردم دور او را گرفته بودند ….. که هر کس را که من مولاي او هستم پس علی هم مولاي اوست و باید از او بعد از من پیروي کند و فرمود بار پروردگارا یاري بفرما هر کس او را یاري کند و خوار بفرما هر کس او را خوار نماید …..) و نیز در همین قصیده گوید (….. به خدا سوگند گناه آنکسی که نعلین تو را با کسانی که خود را از تو مقدم داشته اند قیاس کند، هرگزآمرزیده نیست، عده اي انکار کردند عید غدیر را و حال آنکه در میان مؤمنین کسی وجود ندارد که آن را انکار نماید، خداوند تو را در میان بندگان خود حکومت و امامت داد و تو در میان ایشان به بهترین روش رفتار کردي و خداوند در غدیر خم، دین ایشان را تکمیل نمود چنانکه این امر در آیات محکم (الیوم اکملت لکم دینکم) براي ما آمد، مدح و تعریف تو در کتاب محکم قرآن مجید و در تورات و در صحف نوح و ابراهیم و …..، مذکور است …..، بر تواست حساب بندگان، پس حکم بفرما بر هر کس که خواستی به سود و یا به زیان او، تشنه می داري قومی را و آنها را ازحوض کوثر می رانی و قوم دیگر یعنی دوستان خود و مومنین واقعی را سیراب می فرمایی، اي پناه هر هراسناك نالان، و اي ذخیره دوستان و اي بهترین ذخیره ها، من یا علی جان ملقب به رفض شدم و حال آنکه این لقب براي من از لقب ناصبی که مشهور به کفر است شریف تر است، آري من رفض و ترك کردم طاغوت و جبت یعنی آن دو بت بزرگ را و خالص نمودم محبت خود را براي تو و دیگر ستارگان درخشان امامت …..) و نیز براي اوست این ابیات. (….. آفرین و به به از روز غدیر که روز عید و روز خوشحالی و سرور مؤمنین است و آن وقتی است که پیامبر برگزیده خدا براي امامت و رهبري بعد از خود، بهترین شخص امت را از سوي خدا معرفی نمود، در حالی که می فرمود به اینکه این وصی من است در غیاب و حضور من و اوست یار و یاور و ناصر و وزیر و پشتیبان و مانند من و اوست فرمانرواي بعد از من و هادي براي تبیین قرآنی که روشن کننده دلهاست، و او کسی است که خداوند او را بر علوم جهان و جهانیان آگاهی داده و اوست کسی که اطاعت و پیروي از او بر اهل زمان ها واجب و لازم است، پس او را اطاعت کنید که البته به سرمنزل مقصود و هدف نهایی خواهید رسید، پس آنان ظاهراً او را اجابت نمودند، در حالی که کینه هاي خود را در دلها پنهان کرده بودند و به ظاهر این امر را پذیرفتند و سخنان نیکو و تبریک و تهنیت می گفتند، ….. اي پادشاه مؤمنین که چون پادشاه زنبور عسل هستی، اي کسی که حب و عشق تو با قلب و باطن من پیوند خورده است و اي بزرگواري که مرا محبت تو از سوختن و عذاب ابدي در آتش دوزخ نجات می دهد، اي آن کسی که مدح او تا آن زمان که زنده ام انیس و مونس روزها و شبهاي من است و اي کسی که خداوند محبت او را در روز حشر و قیامت، عاقبت خیر براي مؤمنین و بهشت جاویدان، قرار می دهد، من براي تو ولایت خود را خالص کرده ام، اي صاحب دانش لایتناهی، از روي قطع و یقین، همواره و تا ابد براي کسی که با تو دشمنی نماید از سوي من بر او نفرین وناسزا و بدگویی روانه خواهد بود و غلام و بنده تو (خلیعی)، به یقین و قطعیت در روز قیامت به سعادت و نیکبختی رسیده است، زیرا او همیشه و علی الدوام به سوي خداوند از هر ناسپاس و کافر به نعمت وجود تو، بیزاري و برائت اظهار کرده است …..) و نیز قصیده دیگري دارد ….. (تاریخ ها و سرگذشت ها به انوار دانش تو جریان یافته و سوره هاي قرآن از بزرگواري تو سخن گفته است، مداحان و ستایش گران و محدثان علیرغم آنکه به زعم دیگران از حد گذشته و در تعریف تو مبالغه کردند ولی خود عذر تقصیر خواستند، زیرا که تو را تورات و صحف انبیاء گذشته به بزرگواري یاد نموده اند و انجیل عیسی و زبور داوود زبان به تمجید تو گشوده اند، خداوند در کتاب خود قرآن مجید، درباره امامت تو آیات محکمی نازل کرده است و ایام و زمانها به ذکر تو شاداب و سرخوش بوده اند، پیامبران بزرگوار به آنچه درباره تو عهد و پیمان بسته بودند وفا کرده و عهد شکنی ننمودند، و محمد (ص)، پیامبر برگزیده خداوند، او نیز حقیقت تو را یادآوري کرد و کلام حق را آشکار نمود و البته شنید آن کسی که براي او گوش شنوا و یادگیرنده بود، و آنگاه آن حضرت کوشش کرد در نصیحت و تلاش نمود براي خیرخواهی آنان، ولی نپذیرفتند و پایداري نکردند آنچنان که مأمور به اینکار بودند، …..) و نیز در همین قصیده آورده است که (…..نام هاي شریف و درخشنده تو در چهره و در آینه صورت قرآن و در هر سوره آشکار و نمایان است …..، خدا تو را، عین اﷲ،جنب اﷲ، وجه اﷲ و هادي و راهنما نامید …..، اي صاحب امارت و امامت در روز غدیر که پیامبر در آن روز تو را ولی قرار داد و عمر بخ بخ (به به) می گفت، اگر می خواستی دست ابوبکر براي خلافت دراز نمی شد و حکومت بعد از او به زفر(یعنی عمر) نمی رسید و لکن تو در کارها شکیبا بوده و صبر را پیشه خود ساخته و برایشان شتاب نکردي و حال آنکه تو بر اینکار توانا بودي ولی مصلحت اسلام اجازه درگیري نداد …..،)،

او ابوالحسن جمال الدین علی فرزند عبدالعزیز پسر ابی محمد خلعی یا خلیعی موصلی حلی، شاعر و سراینده خالص خاندان رسالت علیهم السلام که درباره ایشان اشعار بسیار سروده و ایشان را مدح و ثنا گفته و حق مطلب را ادا و تمام اشعار او سراسر مدح و ستایش و مرثیه سرایی این خاندان است، وي مردي فاضل و توانا و ….. در معارضه بوده …..، در اواخر عمر در حله ساکن شده، و حدود سال 750 به رحمت ایزدي واصل و قبر او در آنجا معروف است. او از پدر و مادر ناصبی بدنیا آمده، قاضی شوشتري و سید ما زنوزي در احوالات او گویند که(….. مادرش نذر کرد که اگر خدا به او پسري روزي نماید او را بزرگ کرده و سپس براي قتل و غارت و راهزنی بر زوار قبر حسین بن علی اعزام نماید پس چون بدنیا آمد و به حد رشد رسید، او را براي راهزنی و قتل زایرین و اداء نذر خود فرستاد و چون او به نواحی مسیب که در نزدیکی کربلاست رسید در کمین زوار امام حسین (ع) نشست پس از مدتی انتظار خواب بر او غلبه کرد و قافله و کاروان زوار کربلا از برابر او گذشتند و گرد و غبار زوار بر او رسید ولی او از خواب بیدار نشد پس در عالم رویا مشاهده کرد که قیامت برپا شد و فرمان آمد که او را به آتش اندازند، ولی او دید که آتش او را به جهت آن غبار و خاك که از زوار کربلا به او رسیده است نمی سوزاند، و وقتی از خواب بیدار شد و بلافاصله از قصد بد خود توبه و با حال استغفار و در حالتی که محبت و ولایت خاندان پاك پیامبر را بدل گرفته بود با هراس و ترس به کربلا و حایر حسینی وارد شد و می گویند در آنوقت دو بیت شعر سروده که مضمون تخمیس آن از حاج مهدي فلوجی به این شرح است (….. پس دلت را پاك و چشمت را با استعانت از خدا بر حقایق عالم روشن نما و اگر نجات رستگاري می خواهی پس زیارت کن حسین علیه السلام را تا آنکه خدا را با روشنی چشم دیدار کنی، و بدان و آگاه باش که آتش دوزخ حتماً بر تو حرام می شود، زیرا که آتش نمی رسد و نمی سوزاند جسمی را که بر او غبار زائرین حسین علیه السلام باشد …..)،

(کلب گوید اي خدایی که از روي فضل و کرم نظر مرحمت به خلیعی کردي به ما هم از راه لطف و احسان خود نظر مرحمت بیفکن و رستگاري دنیا و آخرت به جهت قلب شکسته و چشم خونبار ما براي خامس آل عبا حسین عطا بفرما خدایا سلام و رحمت و رضوان خود را بر خلیعی مقدس نثار و ایثار بفرما و ما را نیز از شفاعت آن بزرگوار بهره مند بفرما آمین، آمین، آمین یا رب العالمین))

…..، او وجود خود را در دوستی خاندان رسالت پاك و خالص کرد تا به عنایات و الطاف خاصه از طرف اهل بیت علیه السلام رسید …..، از سید شمس الدین محمد رضوي (از کتاب حبل المتین در معجزات امیرالمؤمنین) نقل گردیده است که خلیعی داخل حرم مقدس مولایش حسین گردیده و قصیده اي جان سوز در مدح و مرثیه آن حضرت سروده و براي آن حضرت قرائت می کرد و در بین خواندن مرثیه، یکی از پرده هاي درب حرم آن حضرت بر شانه هاي او افتاد، و همه آن را تعبیر به صله از سوي آنحضرت نمودند و پس از آن روز به خلیعی یا خلعی مشهور و موسوم شد، وي در اشعار خود به خلیعی یا خلعی تخلص میکرد و ….. و همچنین نقل گردیده که بین او و ابن حماد مفاخرتی و رقابتی در عرض ارادت به ساحت مقدس علی علیه السلام واقع گردید، پس هر کدام قصیده اي به نظم آورده و در ضریح مقدس علوي قرار دادند تا اینکه امام قضاوت فرماید …..، پس قصیده خلیعی بیرون آمد، در حالیکه با آب طلا بر آن نوشته شده بود احسنت آفرین خوب سرودي و بر قصیده ابن حماد مانند همین عبارت ولی باآب نقره نوشته شده بود، پس ابن حماد دل شکسته شد و خطاب به امیرالمؤمنین عرض نمود، من دوست قدیمی شما هستم و این خلیعی از دوستان تازه وارد است و …..، پس حضرت علی علیه السلام را در عالم رویا زیارت نمود و مولا به او فرمود به راستی که تو از دوستان قدیمی ما هستی ولی او تازه به ما رسیده است و تازه ولایت ما را پذیرفته است پس بر ما واجب است که او را بیشتر رعایت کنیم) …..،

و نیز اشعاري از خلیعی در سوگواري حسین (ع)، نواده پیامبر خدا است ….. که (….. کدام عذر براي جگري است که در مصائب حسین نگدازد و چه عذري است براي آن قلبی که از آن براي عزاي حسین آتش زبانه نکشد و این کدام دل است که از درد غصه حسین، گرفته نمی شود و این کدام دیده است که از او در محنت هاي رسیده به حسین اشک غم جاري نمی گردد، در حالی که پیکر او یعنی پیکر پاك پسر دختر پیامبر، بر زمین داغ و سوزان کربلا درخاك و خون غلطان و پیشانی او به خاك آغشته شده است و در اطراف او پیکرهاي برادران و بستگان او از جوانان و پیران قرار دارد، که پنجه هاي مرگ آنان را بر خاك (هلاکت) انداخته است، و ناموس و حرم پیامبر گریان و نالان، و از داغ جوانان و عزیزان خود در ماتم و زاري، در حالی که نقاب و روبند آنان را دشمنان خدا غارت کرده اند، یکی از میان صدا می زند برادر و آن دیگري می گوید اي پدر، در حالیکه دیده اش باز و پاسخی نمی دهد، آه و اندوه قلب من براي کودك او علی اصغر است، که در روي دست او جان می داد، در حالیکه گلوگاهش از (تیر سه شعبه حرمله حرامزاده) غرق در خون بود، ناله و افسوس دل من براي خواهر مظلوم او زینب است که یتیمان را پناه می داد، در حالی که اشکش جاري بود، و آه و اندوه قلب من براي فاطمه دختر حسین است، که از ترس اسارت بیمناك بوده و قلب او به شدت می تپید، دلم سوخت براي خواهر دیگر آن مظلوم یعنی ام کلثوم، در حالی که گونه هاي او از گریه و زاري مجروح شده بود، و او به سوي تو فریاد می کرد که اي یگانه من و اي برادر و اي فریاد رس من، ببین که چگونه مصائب (وارده بر ما) مرا از پاي درآورده است، و سپس به جد بزرگوار خود پیامبر شکایت می نمود، در حالی که اشک از دیدگان او در رخساره اش روان گردیده بود که اي جد بزرگوار ما اي کاش می دیدي که چگونه در کربلا اسیر گردیده و مصائب و گرفتاري ها ما را احاطه کرد و چگونه راه چاره بر ما از هر سو بسته شده است، اي جد بزرگوار ببین که چگونه آن همه نصایح، سفارشات و تأکیدات شما براي رعایت حقوق ما بر مردم اثر نکرد، و چگونه اي جد بزرگوار، سفارش مخصوص شما درباره ذوالقربی و خاندانت را نپذیرفتند و به تنهایی و غربت حسین تو رحم نکردند، هر صبح که می آید منکر دور از خدا، به آنها نزدیک می شود و آنکه به خدا نزدیک است با دوري از آنها از خدا دور می شود، اي جد بزرگوار کجا هستی تا ببینی که چگونه حسین تو کشته شد و چگونه فرزند او علی بن الحسین را در غل جامعه فرو برده، و دستهاي او را از بغل بسته و بدینگونه او را غل و زنجیر نموده اند و چگونه پیکر او را مورد ضرب و شتم قرار داده و مضروب نموده اند، اي جد بزرگوار نمی بینی که چگونه فرزند دختر تو فاطمه، یعنی حسین در راه دین تو فدا شده و پیکر پاك او برهنه و عریان بر خاك تفتیده کربلا قرار گرفته و رداي او را غارت گردیده است، اي جد بزرگوار اي کاش میدیدي که چگونه در نهایت خواري و بین دشمنان سنگدل اسیر شده ایم، اي جد بزرگوار اي کاش می دیدي که چگونه خاندان و حرم پاك و مطهر تو را که صورتهاي آنها همیشه از نامحرمان محفوظ بود، با گریبانهاي چاك شده و عزادار و اندوهگین در بین مردم نمایان ساخته اند …..، آري پدرم به فداي آن وجودهاي پاك و مطهر که حزب شیطان از این امت نابکار، آنان را بر شتران بی جهاز بسته و بین مردم گردانیده و نمایش دادند، اي پدرم به فداي سر بریده فرزند فاطمه یعنی حسین مظلوم که بر نیزه بلند، در برابر دیدگان مردم آن را گردش می دادند، اي پسر پاکیزه ترین و مطهرترین مردم از لحاظ اصالت و نجابت، بر مانند تو واجب و سزاوار است گریه کردن و ناله نمودن، اي حسین جان، این مژه هاي چشم من، به سبب مصیبت شما خاندان زخم شده است و قلب من براي آنچه که شما به آن مبتلا شده اید همیشه محزون است، آري چه اندازه تفاوت است بین آن کسی که قلب او براي مصائب شما پاره پاره است با آنکه خاطرش آسوده است، چه اندازه تفاوت است بین آن کسی که طرفدار شماست با کسی که به حقانیت شما شک و تردید دارد، پس بر من هیچگاه خوشی وارد نخواهد شد، در حالی که لب هاي خندان و گوهرین تو مورد اصابت چوب خیزران آن یزید پلید حرامزاده قرار گرفته است، یا حسین، اي کاش که من قربان تو می شدم و چه خوب بود اگر می شد که این بنده کمترین فداي آقاي ارجمند و با اصالت خود شود، یا حسین تیرهایی که از ستم سوي تو انداختند تیرهاي مرگبار بود، آن قوم شقی درباره تو به تلافی جنگ بدر، کینه هاي خود را آشکار کردند در حالی که قبل از آن براي هدایت به سوي خداوند دعوت شدند ولی قبول نکردند، اي فرزند احمد به مدح و ثناي شما، قلب خلیعی زنده و سرخوش است، همان کسی که محبت و دوستی شما خاندان پیامبر را واجب می داند، ولی می بیند که میراث شما غصب شده است، شما خاندان پیامبر حجت خدا بر مردم و مطلوب هر طالب و محبوب هر محب هستید، ولایت شما اهلبیت و اظهار نفرت و انزجار از دشمنان شما، البته شرط اصلی قبولی اعمال و آمرزش گناهان از سوي خداوند است، به مدح و ثناي شما چهره ناصبین سیاه و تیره شود و دلهاي کثیف آنها از ناراحتی پاره پاره میشود)،

(کلب گوید اي خلیعی مقدس اگراین اعداء اﷲ کتاب خدا را از روي فهم مطالعه می کردند، ملاحظه می نمودند که چگونه خداوند در آیه اول سوره حجرات، جحر قول در مقابل رسول خدا را موجب حبط عمل براي بی ادبان اعلام می فرماید و اینگونه این افراد به همراه آن گروه دیگر که پیامبر را آزار و اذیت می نمایند همگی مستوجب دوزخ ابدي خداوند و خلود در آن می شوند، و با این تدبر در معانی قرآن به عظمت مقام رسول خدا در نزد خداوند پی می بردند و اینگونه با قساوت براي رضایت معاویه و یزید تبهکار ذوالقربی و اهلبیت و خاندان رسول خدا را قتل عام نمی نمودند و در طول تاریخ گروه بسیاري را با رضایت به اعمال خود به دوزخ جاوید وارد نمی نمودند و ….، خدایا سلام و رحمت و رضوان خود را بر جناب خلیعی که اینگونه جانسوز و جانگداز در مرثیه حسین بن علی و یاران و اهلبیت مظلوم او سروده است و قلوب داغدار ما را به سوگواري وادار نموده است، نثار و ایثار بفرما تا ابدالآباد و ما را از شفاعت آن بزرگوار بهره مند و در دنیا و آخرت رستگار بفرما آمین، آمین، آمین یا رب العالمین) …..،

و نیز براي او این ابیات است (….. اي فرزندان طه و یس و حم و نون، من به شما پناه آورده ام، از شر حوادثی که عارض من می شود، و هرگاه ترسیدم پس شما براي نجات من، مانند کشتی در دریاي طوفان زده هستید، و بواسطه محبت شماست سنگینی میزان اعمال و شما هستید که مرا در قیامت نجات خواهید داد، پس می خواهم که بنده خود خلیعی را درطرف راست و اصحاب یمین قرار دهید، و استدعاي من است که مدح مرا که عالی تر از مروارید غلطان است را، به درگاه خود بپذیرید، اي پرده داران حریم خداوند و حمایت شده از بدگمانی ها، درباره شما مدارا کردم با مردمی که قصد داشتند مرا بقتل برسانند و من متحصن شدم و پناه بردم بگفته عالم راستگو و صادقی که (از معصوم) نقل حدیث نمود، که تقیه کنید که تقیه دین پدران من و دین من است، ….. و من پناه می برم به خدا که اعتراض کنم به ریسمان محکم الهی و مساوي بدانم کسی را که فضایل او از حد احصاء و شمارش گذشته است با کسی که فاقد هر فضل و منقبت است و یا یکسان بدانم کسی را که می گفت(اقیلونی) یعنی مرا رها کنید و واگذارید را، با کسی که می فرمود (سلونی) از من بپرسید، …..)، و نیز مرثیه سرایی او در حق قهرمان مظلوم و شجاع و شهید بنی هاشم حضرت مسلم بن عقیل سلام اﷲ علیه: (….. آیا می دانی آن زمان که براي مسلم بن عقیل قاصد مرگ حرکت کرد همان زمانی است که اشک چشمان شیعیان بر گونه هاي آنان روانه شده است، همان آقا و مولا و سروري که امام زمانش او را احضار نمود، پس اجابت کرد دعوت او را در نهایت ادب، و حافظ اصل خویشاوندي و شرافت ایمان براي خاندان و پیروان خود گردید، جانم فداي آن آزاد مرد پاك سرشت باد که داراي عزم راسخ و ایمان کامل بود و به هنگام عبادت همواره راکع و ساجد بود، جانم به فداي آن شجاع دلیر و بزرگوار باد که تمامی حقوق و اصول ومبانی وفاداري به امام خود را به پایان برد، افسوس و اندوه براي مسلم بن عقیل سلام اﷲ علیه در آن زمان که نیزه بر او فرود می آمد ولی از او هیچ بی قراري و ترس دیده نمی شد، تا آنکه پس از کارزار سخت و طولانی، گروههاي طاغی و عاصی براو غلبه کردند، پس او را به نزد ابن زیاد خبیث ملعون آوردند و آن سرور آن ابن زیاد حرامزاده پلید را با سخنانی که از قلب محکم و شجاع او برمی خاست بخشم آورد و وقتی آن شقی امر به قتل او نمود، آن حضرت وصیت فرمود به ابن سعد (خبیث)در آهستگی و پنهانی، ولی آن (پست رذل و آن لعین ازل و ابد)، از روي خباثت ذات، وصیت او را براي جلب رضایت ابن زیاد، فاش نمود، پس پیکر شریف بی سر او را از بالاي قصر شوم (ابن زیاد) به زیر انداختند در حالیکه روح او به تهلیل و تکبیر خداوند گویا بود و گوش ها آن ذکرها را می شنیدند، اي افسوس و اندوه براي شمشیري از شمشیرهاي محمد که شکستگی لبه آن موجب از کار افتادن آن شد، اي اشک و آه و اندوه براي آن ظرف آب که براي رفع عطش او آورده بودند

که به خون لب و دندان و دهان مبارکش آمیخته شد، و اي غم و اندوه براي افتادن دندانهاي براق او در اثر ضربات شمشیر دشمنان کافر و حرامزاده، پس افسوس بر او که آنگونه پیکر پاك و مطهرش بر خاك افتاده بود در حالی که پیشانی او خونین و دنده هاي او خرد شده

بود، ….. اي آقاي من اي پسر عقیل، روز تو در قیامت آرامش دهنده قلبهاي شکسته و دردمندي است که براي مصائب تو عزاداربود و امید است که خداوند جایگاه و مقام والاي تو را در دنیا و آخرت به واسطه اشکهاي شیعیان که در مظلومیت تو ریخته شده است رفعت و منزلت بخشد، و نیز همینگونه براي هانی بن عروه که او هم نداي امام خود را شنید و آن را اجابت کرد، اي مسلم بن عقیل، غلام شما خلیعی مرثیه خود را تقدیم شما می نماید، علیرغم وجود زهر (مهلک دشمنان) که همچون زهر عقرب و مار کشنده است …..

(کلب گوید سلام و رحمت و رضوان و بهشت خداوند بر خلیعی که ارادت خود را با اشعار زیباي خود به همه قربانیان حسین از علی اصغر تا مسلم بن عقیل و جناب هانی مقدس تقدیم نمود و نیز بر همه شاعران عاشق اهلبیت از جمله دخترم حفظه اﷲ که در عزاي آن حضرت سرود ….. شد خجالت سهم مسلم از سفارت یا حسین …..))

اطلاع پیدا کردم که براي خلیعی قصاید بسیاري وجود دارد که همه در مدح و مرثیه خاندان پاك پیامبر است که اگر جمع آوري گردد دیوان بزرگی خواهد شد

(کلب گوید خدایا آیا حیف نیست که انسان از جهان برود و آنچه را که مولایمان علامه امینی جمع آوري نموده است نخوانده باشد، خدایا آیا حیف نیست که ماجراي خلیعی و اشعار زیبا و برخاسته از دلسوخته او را که مانند مزامیر داوود نبی زیبا است را نخوانده باشد …..، و آیا حیف نیست …..، آري و بهترین کلام ما الحمد ﷲرب العالمین و صلی اﷲ علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و عجل فرجهم و فرجنا بهم)،

….. پس اي دانش پژوه فهرست دیوان او در مجموعه هاي خطی نجف اشرف و کاظمین مشرفه یافت می شود و بر تو است که آنان را مطالعه نمایی …..، مطلع بعضی از این قصاید …..، (من ناله و نوحه سرایی و اقامه ماتم را در روز عاشورا عادت خود قرار داده ام و این عاشورا است که درد جانکاه او حزن و اندوه مرا می افزاید …..) و یا (….. برو و بر زمین کربلا وارد شو و آنگاه اشک دیده خود را با خون دلخود آمیخته نما و …..)، یا (….. یادآوري نمودم مصائب قتلگاه را در کربلا، پس مصیبت عظیمی در قلب من وارد گردید…..)، و یا (….. و فراموش کردي پیمان تأکید شده پیامبر را در روز غدیر خم و رعایت نکردي براي وصی و جانشین رسولخدا پیمان و تعهدي را که بسته بودي …..)، یا (….. اي زیارت کننده حرم جانشین و وصی پاك پیامبر و آقاي مردم و پیشوا وامام و رهبر آنان، که زایر در آن زیارت از خداوند طلب می نماید، رضایت او و نیز امنیت از آتش سوزنده را در روز قیامت …..)، و یا(….. اي سرزنش کننده من بدان و آگاه باش که ذکر کربلا عامل حزن و اندوه من است که در اثر آن اشک از چشمان منمانند سیل روان خواهد شد).

سریجی الاوالی: متوفق 750:

(….. دوستی امیرالمؤمنین حیدر مرا از لهو و لعب بازداشته است، اي شب نشین من از مناقب او سخن بگو و رها کن صحبت تل و خاك و نعمان را، سخن از هلاك کننده دلیران و کشنده سرکشان و بخشایشگر عطایا و امان دهنده آن عصیانگر و متمرد ترسو (که ظاهراً عمروعاص خبیث را فرماید)، آري به ضربت شمشیر و مجاهدت هاي او و زحمات و مرارت هاي آن بزرگوار …..، اساس اسلام استوار و بت هاي کعبه (که نماد کفر و بت پرستی در شبه جزیره عربستان و به حساب می آمد…..) شکسته و فروریخت، پس توجه نما که چه بزرگ است شکننده و نابودکننده بت ها و چه عظیم القدر است بناکننده اسلام و …..، پس سوال کن از روز احد و داستان چاه و روز بدر و خیبر، اي کسی که مرا سرزنش می نمایی، و روز صفین در حالی که دلها همه ترسان و حیران بود و در آن هنگامه اي که دو گروه بهم درآویختند، و روز عمربن عبدود یعنی روز خندق، در آن زمان که شیر خدا ضربت شمشیر خود را بر شمشیر او وارد کرد و نزدیک نمود وقت و زمان مرگ دلیران را، و در روز غدیر خم که پیامبر اظهار فرمود براي او فضیلت و منقبتی را که به قهر و جنون درآورد هر منافق کینه توز بدگورا، در آن زمان که فرمود که هرکس را که من مولاي او هستم پس تو نیز بر او مولایی، که خدا بواسطه پیروي تو هدایت و به واسطه دشمنی با تو سرگردان می نماید، و فرمود تو براي من به منزله هارون به موسی هستی با این تفاوت که بعد از من پیامبري مبعوث نخواهد شد، رجعت خورشید براي تو، که دلالت بر رفعت مقام و منزلت تو دارد و نشانه اي درخشان از بزرگی فضایل توست، در هیچ انسانی مثل و مانند آن وجود ندارد، و نیز داستان ورود افعی گزنده در کفش تو و حفظ وجود تو بواسطه آن پرنده به امر خداوند …..، و ….. همه از مصادیق راهنمایی و هدایت براي هر کینه توز و احمق است و نیز داستان مرغ بریان که دلیل قاطع در محکومیت است براي هر کسی که بخواهد از روي تعمد و دشمنی از راه شما منحرف باشد، وسوال نما از مقام او در خصوص آن روز که بالاي منبر بوده و مردم ترسیدند از آن اژدهایی که وارد شد و آن حضرت فرمود راه را باز گذارید که از آمدن او به سوي من، شما زیانی نخواهید دید، پس آن اژدها آمد تا آنکه از پله هاي منبر بالا رفت و با آن حضرت سخن گفت، در حالی که مانند لحن و زبان عذرخواهی گنه کاران، همهمه می کرد، کیست جز او که وجودش از دانش لایتناهی مشحون باشد، و کیست غیر از او که بگوید از من بپرسید قبل از آنکه مرا از دست بدهید و کیست آن شجاع بزرگواري که جان خود را فداي پیامبر خدا نمود در حالی که اطراف بستر پیامبر را گروه کافران و طاغیان گرفته بودند. کیست که در حال رکوع زکات داد و سجده بر بتها نکرد، در حالی که همه مردم به بتها سجده می کردند، کیست جز او که خانه خدا زادگاه او باشد …..، امر رسالت و پیامبري به وسیله او در نهان و آشکار (ظاهر و باطن)تقویت یافت، کیست جز او که در روز خیبر پرچم به او داده شد در حالی که شعله جنگ شعله ور شده و دو لشگر از جنگ پرهیز می کردند، کیست جز او که به برکت دعاي او دست بریده به جاي خود برگشت و چشم نابینا بینا شد، کیست جز او که خداوند وحی فرمود که درب خانه او به مسجد بسته نشود و حال آنکه به امر خدا درهاي تمامی خانه هاي دیگران که به سوي مسجد بود الزاماً بسته شد، کیست جز او که به او سوره برائت داده شد تا مفاد آن را به سران و سردمداران شرك و کفر والحاد و دیگر مردم مکه ابلاغ نماید. کیست آن کسی که از کودکی بر ظلم تحمل نمود و کیست که بر کتف برگزیده خداوند و بهترین پیران و جوانان بالا رفت (تا نمادهاي شرك و کفر در جهان، یعنی بتها را در هم بشکند)، کیست جز او که می فرماید به آتش که این را بگیر و آن را رها کن و با کاسه از حوض کوثر مؤمنین تشنه را سیراب می فرماید، چه کسی است جز او که پیامبر را با دستان خود غسل داد و در آغوش او و از میان دستان او گرامی ترین جانها از میان گرامی ترین پیکرها به سوي رضوان خدا روانه شد، کیست جز او که بر پشت بادها در حالی که بفرمان او حرکت می کردند به امر خداي هستی بخش قرار گرفت تا نزد اصحاب کهف که زمان زیاد و مدتها از خواب آنها گذشته بود آمد و آنها بیدار شده و پس از بیداري خود گفتند تویی وصی و جانشین به حق پیامبر براي پیدا کردن و یافتن علم و یقین به آنچه در این قصیده آورده شده است)، در این قصیده شاعر به جمعی از فضایل مولاي ما امیرالمؤمنین صلوات اﷲ علیه اشاره نموده که ما در خصوص تعدادي از آنها کلام خود را بسط داده و در اینجا فقط یاد می نمائیم آنچه را که شاعر ما در قول خود به ولادت آنحضرت در کعبه معظمه سروده است و آن اینکه دیوار خانه کعبه براي مادر گرانقدر او به امر خدا شکافته شد و آن مجلله وارد گردید و سپس آن شکاف بهم آمد پس فاطمه بنت اسد در خانه کعبه بود تا آنکه شرافت دهنده خانه کعبه به دنیا آمد و او از میوه هاي بهشت خورد و آن دیوار مجدداً شکافته نشد مگر آنکه جهان هستی را به نور رخساره درخشنده اش منور و عطر خوش وجود اقدس او را در فضا منتشر ساخت، پس این یک حقیقت و واقعیت است که بر اثبات آن دو گروه شیعه و سنی اتفاق نظر دارند و کتابها پر ازاحادیث مربوط به آن است و ما باکی نداریم بر داد و فریاد و یاوه سرایی هاي سخن گویان بی هدف بعد از تصریح جمع زیادي از بزرگان شیعه و سنی بر تواتر وقوع این حادثه تاریخی و…،

حاکم در مستدرك می گوید که به تحقیق که از اخبارمتواتر است که فاطمه دختر اسد بدنیا آورد امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب که خدا او را سرافراز نماید در دل کعبه، و حافظ گنجی شافعی در الکفایه، حکایت نموده از طریق ابن نجار از حاکم نیشابوري که او گفت: (امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب در مکه در بیت الحرام و در شب جمعه 13 رجب سال سی عام الفیل بدنیا آمد و پیش از او و بعد از او، هیچ نوزادي جز او دربیت اﷲ الحرام بدنیا نیامد و این امر به جهت بزرگداشت او و براي احترام به مقام او در بزرگی و شرافت است)، و پیروي کرده او را احمدبن عبدالرحیم دهلوي مشهور به شاه ولی اﷲ ….. در کتاب ازاله الخفاء و می گوید: (در اخبار متواتر وارد است که فاطمه دختر اسد، مادر گرامی حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام آن حضرت را در دل خانه کعبه بدنیا آورد و بدرستی که او در روز جمعه 13 رجب سال سی بعد از عام الفیل متولد شد و کسی نه قبل از او و نه بعد از او در خانه کعبه بدنیا نیامد)،

شهاب الدین سید محمد آلوسی صاحب تفسیر بزرگ گوید: (…..، بدنیا آمدن امیر که خدا او را سرافراز کند در خانه خدا امرمشهوري در دنیاي اسلام است و در کتابهاي دو گروه سنی و شیعه نیز مذکور شده و در جایی ذکر نشده که دیگري جز او که خدا سرافرازش کند در آنجا متولد شده باشد ….. و چه اندازه سزاوار و شایسته است براي امام امامان و پیشواي رهبران که ولادتش در جایی باشد که آنجا قبله گاه مومنین است و منزه است آن خدایی که (به عدالت خود) هر چیز را در جاي خود قرار می دهد و او احکم الحاکمین است ….. و نیز گفته اند که دوست داشت علی که درود و تهیت خدا بر او باد، که جبران نماید براي بزرگداشت کعبه یعنی جایی که در آن ولادت یافته بود به ریختن و نابودي بتها از آن، زیرا در بعضی از اخبارآمده که خانه کعبه شکایت کرد به خداي تعالی از پرستش بتها در اطراف خود ….. و خداي تعالی او را وعده داد که او را از این بتها و بت پرستی ها پاکسازي کند) و به این معنی علامه سید رضاي هندي خطاب به مولایمان علی علیه السلام اشاره نموده و عرض می نماید: (….. زمانی که خداوند ترا از ازل دعوت کرد که هر آینه در خانه اش، کعبه به دنیا بیایی، پس او را اجابت نموده و به شکرانه آن، جبران کرده و در میان قریش خانه او را از تباهی بت ها پاکسازي نمودي و …..) …..، این منقبت (یعنی تولد آن حضرت در خانه خدا) از مناقب مسلم و قطعیه و از فضایل امیرالمؤمنین صلوات اﷲ علیه است که مدرك آن در بسیاري ازمصادر اهل تسنن از جمله: (مروج الذهب مسعودي، تذکره ابن جوزي، فصول ابن صباغ، سیره نورالدین علی حلبی، شرح علیقاري، مطالب ابن طلحه شافعی، محاظره سکتواري، مفتاح بدخشی، مناقب ترمذي، مدارج عبدالحق دهلوي، نزهه صفوري، آینه چشتی، روایح بردوانی، …..، بسیاري از مصادر بزرگان شیعه از جمله (1- تاریخ قم که ابن محمد قمی آن را به سال 378 به صاحب بن عباد تقدیم نمود، شریف رضی متوفی 406 در خصایص، شیخ مفید متوفی 413 در کتاب المقنیع و مسا و ارشاد، شریف مرتضی متوفی 436، ابن صوفی، ….. کراچکی …..، ابن شهر آشوب 12- علی بن طاووس ….. 21- کفعمی در مصباح….. 31- نعمت اﷲ جزایري ….. 50- شیخ ما اردوباري که در این خصوص کتاب عظیمی تألیف نموده است و فهرست کتاب او شامل (حدیث زادگاه شریف آن حضرت و تواتر آن، حدیث تولد آن حضرت مشهور میان امت اسلام، خبر تولد محدثین،حدیث ولادت و علماء علم انتساب، حدیث ولادت و تاریخ نگاران، حدیث ولادت و شعرا، حدیث ولادت و اتفاق نظر علما بر صحت وقوع آن …..) ….. و نیز بسیاري دیگر از علما و دانشمندان شیعه) و نیز بسیاري از شعرا اسلام از بزرگان شیعه از جمله1- سید حمیري 173، محمد بن منصور سرخسی، خواجه معین الدین چشتی، ….. 37- شیخ محمد علی یعقوب نجفی …..، 40- سید علینقی لکنهویی هندي …..، …..) مذکور گردیده است، او سید عبدالعزیز فرزند محمد ….. سریجی، فاضلی بودادیب و جامع و شاعري توانا و ماهر که در بصره وفات نمود و…). رحمه اﷲ علیه.

صفی الدین حلی: 677752:

(….. (یا رسول اﷲ) ….. آتش (چندهزار ساله) براي احترام به فضیلت تو خاموش شد و ایوان مداین با فریاد و لرزه از هم شکافت و ترس بر انوشیروان از خواب هراسناکی که دیده بود، مستولی شد و سطیح کاهن آن را تعبیر و بشارت به ظهور تو داد، ….. ارمیا نبی و اشعیا نبی مدح و ثنا تو را گفتند و این دو پیامبر و حزقیل نبی به فضل تو اعتراف نمودند، به همان فضایلی که به آن فضایل صحف ابراهیم و تورات موسی و انجیل عیسی و قرآن گواهی می دهند، پس بدنیا آمدي در حالیکه براي خالق هستی در سجده بودي و عوالم هستی به ولادت تو اظهار شادي و سرور نمودند، پاك و مطهر بدنیا آمدي و کامل، نه نافی از تو بریده شد و نه ختنه اي بر تو اطلاق شد پس آمنه قصرهاي شام را دید و تو را نهاد، در حالی که ارکان کعبه از او پنهان نبود، حلیمه آمد و او نگاه می کرد در چهره فرزند آمنه و چنان خوشحال بود که خاطره ها از وصف آن حیران بود.صبح کرد فرزند (ذي یزن) در حالی که مومن به رسالت تو بود در پنهانی و درخواست کرد تا آنکه گواهی دهد جد تو به آن، خداوند سینه تو را در چهار سالگی (شرح صدر) داد پس دیدند برادران تو فرشتگان را که در اطراف تو بودند و در پنج سالگی سایه ابري بر سر تو قرار گرفت و سپر شدت حرارت آفتاب بود و در هفت سالگی که به دیر راهب نزول کردي و دیوار دیر به احترام تو خم شد و مطران دیرنشین اسلام آورد و در بیست و پنج سالگی نسطور راهب که قصد جان تو را نمود با قلب پر هراس از این کار منصرف شد، تا آنکه در چهل سالگی خورشید پیامبري تو طلوع نمود و قرآن بر مردم ظاهر گشت، پس شهاب هاي سوزان به سوي شیاطین انداخته شد و بتها از ترس تو بر زمین افتادند، و زمین به سلام کردن بر تو به زبان آمد و درختها و صخره ها و تپه هاي سنگی بر تو درود و سلام گفتند و کلید تمام گنج هاي نهان را بر تو عرضه نمودند، ولی عظمت زهد و معرفت تو اعلام بی نیازي کرد، نگاه از پشت سر تو، مانند دیدن از پیش روي تو بود و آن مهر نبوت که آشکار است و هر شک را برطرف می کند و آن علامت نمایان است و صبح کرد زمین پهناور، در حالی که براي تو مسجد بود، پس تمام زمین مکان نماز خواندن شد و تو از سوي خدا به رعب و به ایجاد ترس در دل دشمنان یاري شدي همان ترسی که خداوند آن را در دل دشمنان تو ایجاد می کند، و فرشتگان نشانه دار خدا که در جنگها براي یاري تو حاضر می شدند که قرآن به این امر شهادت داده است، و آمد به سوي تو جوانی چون عبداﷲ بن سلام در حالی که از روي رغبت مسلمان بود، و سلمان هم مسلمان آمد و در صبحگاهی شترها و آهوها با تو سخن گفتند و سوسمار و اژدها و شیر و گرگ با تو حرف زدند و از فراق تو ستون حنانه ناله کرد در آن زمان که به جاي تکیه بر او، بر منبر ساخته شده جلوس کردي، و در کف دست تو سنگ ریزه تسبیح خداوند گفت، و فرود آمد خوشه خرمایی بسوي تو و سپس برگردانیدي آن را در نخلی که به آن درخشید و آن دو درختی که احضار نمودي و آمدند به سوي تو در حالی که شاخه هایشان بهم می خورد و نیز آن زمان که لشکریان از تشنگی بتو شکایت کردند و از انگشتان تو آب زلال جاري شد، و برگردانیدي بینایی چشم قتاده را بعد از آنکه بینایی او از بین رفته و هیچکس را با چشمان خود نمی دید، و دست پخته شده گوسفند که به آن زهر زده بودند تا به جان تو سوء قصد نمایند، ولی آن قطعه مسموم به سخن آمد مثل کسی که با زبان سخن می گوید، و در معراج بر براق به اراده خالق هستی سوار شده و از هفت آسمان گذر کردي و آن زمان که ماه به امر خداوند براي معجز نمایی تو دو نیم شد (یعنی شق القمر) و خورشید که رجعت کرد و مجدداً تابش نمود بعد از غروب کردن به امر خداوند و حال آنکه به آن نقصانی نبود، آري تو ظل اﷲ یعنی سایه خدا بودي و حال آنکه در آفتاب سایه اي براي تو نبود، به کتاب قرآن تو، کتب آسمانی گذشته و به دین تو، تمامی ادیان گذشته نسخ شدند، بر پیامبري تو که قدرش بزرگ است، خداوند اقامه دلیل و اقامه برهان آشکار نموده است، تمامی پیامبران در گرفتاري هاي خود بوسیله تو به خداوند استغاثه می کردند، تا به برکت وجود تو، خداوند به آنها مدد فرماید، خداوند براي تو پیمانی از تمام پیامبران گرفت قبل از آنکه زمان بر تو بگذرد، و به وسیله تو آدم به خداوند متوسل شد، درآن زمان که به او نسبت خلاف و گناه داده شد، نوح علیه السلام به تو متوسل شد تا خدا بلاهاي او را زایل نماید، پس به برکت وجود تو غصه هایش برطرف شد، و بوسیله تو ابراهیم خلیل علیه السلام، پروردگار خود را خطاب کرد و آنوقت از نمرود نترسید در وقتی که آتش بر او شعله ور شد، و یوسف در زندان به تو التجا آورد در حالی که با قلب حیران خویش، خداوند را مورد سوال قرار داده بود، و به وسیله تو موسی کلیم اﷲ علیه السلام در صبحگاهان با پروردگارش سخن گفت و خواهان پذیرش و قبول شد و خداوند نیز او را مشمول احسان خود نمود، و به شفاعت تو عیسی مسیح علیه السلام دعا کرد پس خدا مرده را زنده کرد در حالی که کفن او پوسیده بود، پس بوسیله تو حق آشکار شد بعد از پنهان شدن و تحت اطاعت تو آمدندآدمیان و پریان، …..،

بر تو باد از صاحب، سلام و درود و تهیت و فضل و برکات و رضوان و نیز بر خاندان تو، که راه حق و  صراط مستقیم هستند، تا آن زمان که نسیم می وزد و شاخه ها به حرکت درمی آیند و بر پسر عمویت علی که وارث علم تو بود، همان قهرمان بی بدیل که دلیران و شجاعان در برابر قدرت و عظمت شجاعت او خوار و ذلیل و ناتوان بودند، و برادر تو در روز غدیر که ظاهر شد در آن روز نور هدایت …..، اي آخرین پیامبران بزرگوار و …..، شکایت می کنم از گناهان خود که به لغزش سرشته است و …..، شفاعت فرما براي بنده اي که کار او گناه است پس براي توست حق شفاعت خواهی، درباره دوستان خود در وقتی که ترازوي عدالت خداوند را نصب نمایند،

(کلب گوید خدایا تو شاهد باش که ما رسول گرامی تو و عظمت مقام او را درك نکردیم و جناب حلی مقدس و دیگر بزرگان هم فقط توانستند گوشه هایی از منزلت آن حضرت را شرح نمایند و ما عظمت و رفعت مقام آن حضرت را به راهنمایی کلام تو از کتاب با عظمت قرآن دریافتیم که در آن شک وشبهه نیست و می بینیم تا چه حد احترام به آن حضرت مورد تأکید و توجه شماست پس بهترین کلام: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم))،

و نیز این ابیات (….. دوست بدار علی علیه السلام و فرزندان او را که البته در روز رستاخیز از هراس هاي آن در امان و در نهایت رستگار خواهی شد، همان امام و رهبري که براي اوست پیمان روز غدیر خم به تصریح پیامبر و گفتار آن حضرت، و نیز براي او در تشهد بعد از صلوات بر پیامبر مقامی است که خبر از منزلت او می دهد، آیا بعد از ذکر خداي آسمان و ذکر پیامبر، جز خاندان او ذکر دیگري وجود دارد)،

او صفی الدین عبدالعزیز ابن سرایا …..حلی طایی سنبسی (قبیله اي از طی)، از شعراي طراز اول لغت (ضاد) بوده است ….. پیشوایی از پیشوایان ادب و از علماء و بزرگان شیعه و ….. از آثار و تألیفات برجسته او (منظومه اي در علم عروض ….. 5- دیوان شعر ….. 9- الکافیه و آن بدیعیه مشهور اوست که شامل یکصد و پنجاه نوع از محاسن بدیع است ….. 10- شرح کافیه …..)، از جمله اشعار او قصیده اي است که با آن قصیده ابن معتز عباسی را پاسخ داده که (….. (اي کسی که اخبار را گزارش می کنی، به بدترین بندگان خدا و طاغوت قریش و دروغ گوي پلید آنان بگو که اي ستمگر بر بندگان و اي خبیث لجوج، اي بدنام کننده بزرگان و اي غیبت کننده آنان یعنی اي پسر معتز عباسی لعنه اﷲ علیهما آیا تو مفاخره می کنی با خاندان پیامبر و انکار می کنی فضیلت و اصالت و پاکزادي آنان را، پس بگو اي خبیث پلید که آیا پیامبر به همراه شما با نصاري نجران مباهله کرد …..، آیا خداوند از شما رجس و پلیدي را زدود (که قرآن به آن شهادت داد)، ….. آیا فراموش کردید که پلیدي و میگساري و جنایت از عادات و اخلاق شما ولی کثرت عبادت و اطاعت خداوند از عادات و صفات آنان است …..، وقتی عمر امر خلافت را به شوراي شش نفري قرار داد آیا جد شما (که او را شایسته خلافت می دانید) جزء شورا بود آیا پنجمی شورا بود و یا ششمی، در حالی که عمر مؤسس شورا روبروي او ایستاده بود و یاوه سرایی می کنی که شما پسران دختر او هستید، و ما پسر عمو و البته ما شایسته تر به خلافت هستیم. اي ابله و احمق نمی دانی که پسران دختر او فرزندان پسر عموي پیامبر نیز هستند و ضمن اولویت در نسبت به پیامبر، ….. تو اهلیت آن را نداري که جستجو و کاوش در این امور نمایی ….. و اما در اینکه در شجاعت خود سخن می گوئید، اگر شمشیرهاي ابومسلم خراسانی نبود شما اسیرانی بودید که در میان زندانهاي بنی امیه درگاه زندانها را بوسه می زدید، پس ابومسلم شما را بیرون آورد و جامه گشاد خلافت را بر تن شما نمود و شما هم او را با قتل او پاداش دادید، ….. پس رها کن ذکر مردمی را که خشنود شدند به روزي کفاف و به سوي خلافت از باب آن وارد شدند و ایشان هستند، نماد پارسایی، عبادت، سجده و روزه، قیام و قعود و …..، ایشان هستند قطب امت اسلام، و آسیاي دین و …..، بر شما بهتر است که با خوانندگان و رقاصان به میگساري مشغول باشید و …..، پس البته هر کسی به اهل خود همراه شود …..

(کلب گوید و به زودي بر همه شما آثاردشمنی با پیامبر و خاندان او معلوم می شود که خدا در کمین ستمکاران است))

امام شیبانی شافعی: (703777):

(سپاس می گویم پروردگار را براي طاعت و پرستش او ….. (تا آنجا که بعد از ذکر اصول عقاید و مدح سه خلیفه می گوید) ….. فراموش نکن داماد پیامبر و پسرعموي او را که دریاي از علوم و راهنما و رهبر بود، و فدا کرد جان خود را در شب هجرت در بستر رسول خدا که در جاي او چون شیر خوابید، و کسیکه مولا و آقاي او پیامبر است، پس صبح کرد علی علیه السلام براي او به مصداق کامل مولا و یاور و فراموش نکن باقی اصحاب اهل بیت و انصار و پیروان او را که بر راه هدایت هستند وتمام آنها را خدا درود فرستاده و نیز پیامبر درود گفته و تأکید نموده است، پس بنده رافضی نباش که تجاوز کنی پس واي و واي در عالم بر کسی که تجاوز از قانون کند، پس دوستی تمام خاندان و صحابه مذهب من است و من در فرداي قیامت که به ایشان امید دارم نعمت ابدي را، پس از جنگ صحابه با یکدیگر ساکت باش پس آنچه بین ایشان واقع شده آن اجتهاد محض است و به تحقیق که در اخبار صحیح آمده که قاتل و مقتول آنان در بهشت جاویدان هستند، ….. این اعتقاد امام ما شافعی و عقیده مالک و ابوحنیفه و احمد نیزهست …..) …..،

این ابیات برگزیده از قصیده هزار بیتی امام ابی عبداله محمد شیبانی شافعی است که جمعی از بزرگان شافعیه آن را شرح کرده اند از جمله (نجم الدین محمد بن عبداﷲ ادراعی شافعی متوفی 876 در شرح خود گوید ….. به تحقیق که وارد شده است که عمر بن الخطاب وقتی شنید بیان پیامبر صلی اﷲ علیه و آله را که فرمود هر کس که من مولاي اویم پس علی مولاي اوست، به علی علیه السلام گفت: هنیئاً لک اصبحت مولا کل مومن و مومنه، یعنی گوارا باد بر تو که صبح کردي در حالی که مولاي هر مرد و زن مومن هستی)، او علی بن عطیه حموي شافعی، …..، محمد بن احمد ….. شیبانی، ….. امام محدث و فقیه مفتی شافعی بوده است …..

(کلب گوید پس بر کلام این بزرگوار دقت کن که چگونه پیروي از آن حدیث را مقدم بر کلام خداوند می داند که با متن کتاب خدا مخالف است زیرا همانگونه که قبلاً معروض گردید همه اصحاب پیامبر به دلیل وجود گروه منافقین در بین آنها که خداوند به این منافقین وعده خلود در آتش را داده است، قابل پیروي نیستند و لذا نمی توان همه آنها را افراد خوب فرض نمود و بحث اجتهاد محض و بهشتی بودن قاتل و مقتول استدلال مخالف در مقابل قرآن است زیرا که خداوند جمع اضداد ننموده و ظالم در آتش و صاحب حق در بهشت جاوید خواهد بود در غیر اینصورت باید معتقد باشیم که رسول خدا العیاذ باﷲ دین را به ما کامل نرسانده و یا در انجام وظیفه کوتاهی کرده است که در اثر این نقص اصحاب گمراه شده و به هم تهاجم نموده اند و نکته اینکه در آنچه این بزرگوار فرمود استدلال قرآنی وجود ندارد مگر همان استدلال خطا که تسري آن به افعال مجرمانه محکوم به ابطال ادعا از طرف مدعی است به شرحی که قبلاً معروض گردید)

شمس الدین مالکی: متوفی 780

(….. و پیامبر صلی اﷲ علیه و آله فرمود من شهر علم هستم و علی دروازه آن، پس از دروازه نزد من آیید، و کسیکه من مولاي اویم علی نیز مولاي اوست پس مولاي خود را قصد کن و قطعاً محبت آقایت ترا ارشاد می کند، و تو از من هستی به جز نبوت و پیامبري مانند هارون از موسی و کافی است براي تو، پس خدا را سپاس گزاري کن …..، پیامبر درباره دو پسران او حسن وحسین فرمود این دو سید جوانان شما در بهشت می باشند ….. او مدح کرده به این قصیده (عشره مبشره) را یعنی ده نفر که می گویند پیامبر بشارت بهشت به آنان داده و نیز یاد نموده است ابی بکر بن ابی قحافه را در 14 بیت که اول آن اینست (پس از ایشان است ابوبکر خلیفه اي که براي او برتري و تقدم است در هر جایی …..) و سپس عمر را در 22 بیت مدح گفته که اول آن اینست (….. و پیرو او می شود عمر در فضیلت یعنی آنکس که انداخت از کمانهاي راستی تیر محکمی و …..)، و آنگاه مناقب عثمان بن عفان در 15 بیت که اولش اینست (و محبت من به عثمان بن عفان است چونکه بر اوست اعتماد من …..) و پس از ذکر مناقب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب مناقب دو سبط پیامبر یعنی دو امام صلوات اﷲ علیهم را ذکر و می گوید(….. به حسنین یعنی حسن و حسین، دو سید و آقا توسل من است و به جد آن دو (رسول خدا) در روز قیامت یعنی آن زمانیکه تنها ماندم، آن دو، دو نور چشم رسول خدا و دو سید جوانان اهل بهشت جاویدان هستند، و فرمود رسول خدا آن دو، دو ریحانه من هستند و دوست دارم کسی را که آنانرا دوست بدارد پس تو هم براستی آنان را دوست بدار تا سعادتمند شوي و…..، ….. و براي حسن گفت که او سید پسر سید (آقا فرزند آقا) ….. (و در خصوص حسین) گوید شبیه پیامبر بود در جنگ و در بخشش و بهترین شهیدان بود که چشید طعم شمشیر را و براي قتلگاه او دیده ها گریان است و شایسته است که گریان باشد پس برخداست پاداش گریه کننده بر او و بر تو واجب است که دوستی او را بزرگ در نظر بیاوري، و نفرین و غضب ابدي خدا بر یزید و شمر و هر کس که حرکت کرد بسوي این مقصد شوم یعنی قتل حسین علیه السلام، …..

و نیز از حمزه سید الشهداء سلام اﷲ علیه یاد نموده و می گوید ….. (و کیست مانند حمزه شیرخدا آن جوانمرد صاحب جود و کرم و نابودکننده دشمنان و پناه دهنده غریبان آواره، پس چه بسیار از گردنهاي گردنکشان عنود که به شمشیر او بریده شد و چه بسیاردفاع کرد از پیامبر مصطفی در هر سختی، پس رسول خدا فرمود، این را فرمان دادم و براي من شیر ژیانی است در هر کارزاري، ….. و ابوجهل گفت به حمزه، اجابت کردي محمد را …..، پس حمزه دست دراز کرد به سوي او و با کمانی که در دست داشت در میان خاندان و نزدیکان ابوجهل بر سر و صورت او کوبید و فرمود آري من بر دین او هستم و …..، پس ابوجهل در کمال خواري و مذلت اظهار مهربانی کرد و اقرار کرد به قباحت و زشتی بدگویی در حق احمد، پس برگشت حمزه و به سعادت نایل شد و براي دین خدا بزرگترین یاور شد، ….. پس در جنگ احد به شهادت رسید، بعد از آنکه هفت نفر از دلیران و گردن کشان سپاه مشرکین را بر خاك هلاکت انداخت. پس رستگار و سیدالشهدا شد و در میان فرشتگان خدا می گردد و صبح می کند. و رسول خدا فرمود شهادت حمزه مصیبتی است که ما هرگز به مثل آن مصبت ندیده ایم و اگر روزي براي من پیش آمد، به قصاص آن کیفر خواهم داد کیفر شدیدتري، ….. آري پس شهادت بده و بگو این حقیقت را که تا مادامی که حمزه زنده بود پیامبر محفوظ از اذیت هاي قریش بود …..، و نیز در مدح عباس عموي پیامبر (….. و رسید عباس در بزرگواري به مرتبه ايکه به ماه در زمان بدر تمام خود خواهد گفت دور شو…) …..،

در این قصیده شاعر ما شمس الدین مالکی به تعدادي از مناقب مولاي ما امیرالمؤمنین علیه السلام اشاره دارد (1- حدیث تزویج خداوند سبحان، فاطمه سلام اﷲ علیها را به علی علیه السلام و افشاندن بهشت زر و زیور خود را در این ازدواج و زناشویی مبارك و …..)، (2- حدیث انا مدینه العلم و علی بابها، یعنی من شهر علم هستم و علی دروازه آن) که این حدیث را طبري، ابن معین و حاکم و خطیب، سیوطی، ….. نیز روایت نموده و آن را صحیح می دانند و نیز جمع بسیاري از حفاظ و پیشوایان حدیث که آن را نقل نموده اند از جمله (1- ابن همام صنعانی متوفی 211، یحیی بن معین متوفی 236، محمد بن جعفر قیدي متوفی 236، …..، 16- فتال متوفی 366، …..، 22- ابن بطه عکبري متوفی 387، …..، 35- حسن بن احمد سمرقندي متوفی 491، …..، 43- ابن عساکر متوفی 571، …..، 65- علی بن ابوبکر هیثمی …..، 84- احمد بن محمد قسطلانی متوفی 923، …..، 92- متقی هندي متوفی 975 …..، 99- حافظ شیخ عبدالرزاق فرزند تاج العارفین مناوي ….. که می گوید (پس براستی که محمد مصطفی، شهر و مدینه جامعه تمام دیانات است و هر مدینه و شهر چاره اي براي ورود وارد شوندگان جز از در ندارد، پس خبر داد که درب آن شهر علم، علی است که خدا او را سرافراز کند، پس کسی که راه او را در پیش گیرد و در راه او برود داخل آن شهر شده و هر کس که خطا کند و از راه او نرود، راه هدایت را اشتباه رفته و خطا کرده و گمراه شده است، پس به تحقیق رسول خدا شهادت به اعلمیت و داناتر بودن او داده است …..، و کل ابادي نقل کرده که مردي از معاویه در رابطه با مسئله اي سوال کرد و او گفت از علی سوال کن که او از من داناتر است و آن شخص گفت من جواب تو را می خواهم، معاویه گفت واي بر تو آیا اکراه داري از مردي سوال کنی که رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله او را براي علم او عزیز می داشت. و …..، این بزرگان صحابه بودند که همگی اعتراف می کردند مقام علمی او را و عمر از او می پرسید در هر آنچه بر او مشکل می شد و لذا مردي از عمر سوال کرد و عمر گفت علی در اینجاست از او سوال کن و آن مرد گفت می خواهم از تو بشنوم یا امیر المؤمنین گفت برخیز خدا پاهاي تو را استوار نکند و نامت را از دفتر روزگار محو و نابود نماید و …..،

و نیز از عمر از طریق هاي صحیح روایتی رسیده است که همیشه پناه می برد به خدا از مردمی که علی علیه السلام در بین آنها نباشد تا آنکه نگاه می داشت علی علیه السلام را نزد خودش تا با وجود مشورت با او به هیچ مشکلی برخورد ننماید و از حافظ عبدالملک فرزند سلیمان نقل شد که گفت به عطا گفتم آیا هیچکس از صحابه فقیه تر وداناتر از علی بود گفت به خدا سوگند نه و والی می گوید، همه گذشتگان و آیندگان می دانند که فهم کتاب خدا منحصراً به علم علی علیه السلام است و هر کس که نداند این را پس گمراه شده از دري که از پشت سر اوست …..، 117- شیخ محمدصدر العالم، …..، 128- عبدالعزیز بن ولی اﷲ دهلوي، …..، 141- شیخ علی بن سلیمان مغربی مالکی …..، و تصریح نموده اند بزرگان حدیث به صحت آن حدیث دیگر از جهت صدور سند و نیز تصریح می کنند به فساد و بطلان قول کسی که بخواهد آن حدیث را تضعیف نماید و ….. از جمله (یحیی بن معین متوفی 233 و تصریح دارد بر صحت آن هم چنانکه خطیب، ابوالحجاج و ابن حجر و …..، یاد نموده اند، محمد بن جریر طبري متوفی 310، حاکم نیشابوري متوفی 405، خطیب بغدادي متوفی 463، …..، 9- امیر محمد یمانی صنعانی، …..، 18- میرزا محمد بدخشانی، …..).

لفظ حدیث:

از حرث و عاصم از علی علیه السلام ….. از پیامبر که فرمود (خداوند آفرید مرا و علی را از درختی که من اصل و ریشه آن و علی شاخه آن و حسن و حسین میوه آن و شیعیان برگهاي آن هستند پس بیرون نمی آید از پاك مگر پاك و (آگاه باشید) انا مدینه العلم و علی بابها فمن اراد المدینه فلیاتها من بابها)،

و در لفظ حذیفه از علی علیه السلام (انا مدینه العلم و علی بابها و لاتوتی البیوت الا من ابوابها)، و در لفظ دیگر (من شهر علم هستم و تو یا علی دروازه آن هستی و دروغ می گوید کسی که خیال کند که وارد شهر می شود به از غیر طریق و راه دروازه آن، و نیز (انا مدینه العلم و انت بابها، کذب من زعم انه یدخل المدینه بغیر الباب قال اﷲ عزوجل: و اتوا البیوت من ابوابها، یعنی من شهر علم هستم و تو یا علی دروازه آن شهر هستی و دروغ می گوید آن کسی که گمان کند که داخل شهر از غیر دروازه آن می شود آنطور که خداوند در قرآن می فرماید و از طریق درها وارد خانه شوید)، …..

از جابر بن عبداﷲ انصاري روایت گردیده است که (گفت من در روز حدیبیه از رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله در حالی که دست علی علیه السلام را گرفته بود شنیدم که می فرمود: هذا امیر البرره و قاتل الفجره منصور من نصره و مخذول من خذله ثم مد بها صوته فقال انا مدینه العلم و علی بابها فمن اراد البیت فلیات الباب. یعنی رسول خدا فرمود این علی امام و رهبر ابرار و آزادگان و قاتل و هلاك کننده تبه کاران و فاسقان است و (از سوي خدا) یاري می شود هر کسیکه او را یاري کند و (از سوي خدا) خوار می گردد هر که او را خوار دارد پس صداي خود را بلند کرده و فرمود من شهر علم هستم و علی دروازه آن و هرکس قصد خانه کند پس از در وارد شود)،

و نیز احادیث دیگري که با همین مضمون از بزرگان قوم نقل گردیده است …..، (من خانه حکمت هستم و علی درب آن است، من خانه علم هستم و علی در آن است، من ترازوي علم هستم و علی دو کفه آن است، من ترازوي حکمت هستم و علی زبانه (شاهین) آن است …..)،

و حدیث ام سلمه که رسول خدا فرمود (یا ام سلمه شهادت بده و توجه کن، این علی امیرالمؤمنین و آقاي مسلمانان و (عیبه علمی) ظرف و کانون علم من است و دروازه اي است که از آن بایستی داخل شوند …..)، این حدیث را ابونعیم، خوارزمی، رافعی، گنجی حموي، سام الدین علی، شهاب الدین، و شیخ محمد حنفی ….. گوید در حدیث و معنی لفظ عیبه، یعنی ظرف علم من که نگهدار آناست، زیرا که علی شهر علم بود و تمام صحابه به او محتاج بودند، در رفع مشکلات و لذا در جنگ صفین معاویه از مشکلات از اوسؤال می کرد و آن حضرت جواب می داد و جماعت اصحاب به او عرض کردند یا علی چرا جواب دشمن ما را می دهی و مشکل او را حل می کنی، آن حضرت می فرمود آیا کفایت نمی کند شما را که معلوم می شود او نیازمند به ماست و نیز واقع شد مشکلاتی براي عمر و او گفت خدا مرا باقی نگذارد که مردمی را درك کنم که در میان آنها ابوالحسن نباشد و یا آنکه مکرر خواسته بود از خدا که بعد از علی علیه السلام زنده نباشد و سپس یاد نمود از قضایاي سیلی و حدیث سنگسار نمودن زن حامله و ….،

و آنوقت عمر گفت لولا علی لهلک عمر اگر علی نبود البته و قطعاً عمر (به جهل خود) هلاك می شد، و مناوي گوید قول رسول خدا که فرمود (علی عیبه علمی)، یعنی علی علیه السلام، ظرف و کانون علم منست و به عبارتی دیگر یعنی محل اسرار و گنجینه هاي علم من است و (عیبه)، ظرفی را گویند که مردم اشیا ارزنده و قیمتی خود را در آن حفظ میکنند، ابن درید می گوید و این کلام از سخنان موجز رسول خداست که کسی سبقت نگرفت در تشبیه به آن، در اختصاص علی به اموري که غیر او از آن مطلع نمی شوند و این کلام در واقع نهایت بزرگداشت در مدح علی علیه السلام از سوي رسول خداست و …..،

در رابطه با اخذ راهنمایی معاویه از علی علیه السلام، در جنگ صفین و سخن یکی از فرزندان آنحضرت که چرا به دشمن خود پاسخ می دهی (راهنمایی می کنی) حضرت فرمود (علیه السلام)، آیا کافی نیست براي ما (این جهت آشکار بر حقانیت)، که دشمن ما محتاج به (علم و راهنمایی) ماست و از ما می پرسد، …..،

و من امینی متحیرم که چه بگویم درباره (مدعی) روشنفکري، که خود را فقیهی از فقهاي اسلامی نیز به حساب می آورد و در حالی که می بیند این احادیث و احادیث مانند آن را (که از حد احصاء خارج است) و تماما صحیح و حسن نیز اعلام گردید. و …..،

از سخنان صحابه و اجماع تمام امت اسلام بر وراثت علم رسول خدا به (وصی) علی بن ابی طالب علیه السلام و با این وجود از تمامی این نصوص صریح صرف نظر می کند و ….. (در نهایت بی شرمی) کتاب تألیف می کند و نام آن را (الوشیعه) می گذارد تا با آن ردي بر شیعه نگاشته باشد و نمی داند آن نادان و احمق ….. که با این بدگویی و افتراها، روزي پژوهشگري محقق آمده و پرده از دروغگویی ها و تهمت هاي نارواي او بر می دارد و داغ بدنامی و ننگ را بر پشیمانی او می کوبد، از جمله یاوه هاي او آن است که می گوید عمر فقیه ترین صحابه و نیز داناترین اصحاب در زمان خود بطور علی الطلاق بود و بالاترین فقها بود به حدیث و قرآن و …..، (لازم به ذکر است) ما منکر فقه و علم عمر بن خطاب نیستیم، زیرا شان هر مسلمانی که همزمان با پیامبر بزرگ اسلام زندگی و با او معاشرت نموده باشد …..، این خواهد بود که دانا و فقیه باشد، ….. و سخن ما به سوي آن حقایقی است این مردك یاوه گو، صورت خود را از آن برگردانیده است. ….. و سخن خلیفه را از وراي پرده نازکی نشنیده که گفت (کل الناس افقه من عمر، حتی رباب الحجال)، یعنی همه مردم از عمر داناتر هستند، حتی زنان پرده نشین.

آثار و دلایل ظهور حقیقت:

1- عقیده خلیفه درباره کسی که آب براي غسل واجب ندارد:

امام مسلم در صحیح خود در باب تیمم به چهار طریق از عبدالرحمن بن انیزي نقل کرده که مردي نزد عمر آمد و گفت من جنب شدم و آب نیافتم و عمر گفت نماز نخوان و در این لحظه عمار گفت اي پیشواي مومنین آیا به خاطر داري وقتی من و تو در جریان حمله نظامی و یک شبیخون و حمله بر دشمن بودیم، و جنب شدیم و آب نیافتیم و تو نماز نخواندي ولی من خود را به خاك مالیده و نماز خواندم، پس پیامبر صلی اﷲ علیه و آله فرمود که تو می بایست که دو کف دست خود را برزمین زده و سپس فوت کنی آنگاه با آن صورت و دو دست خود را مسح کنی، و عمر او را تهدید کرد و گفت اي عمار از خدا بترس، و عمار گفت اگر خواستی من این حدیث را جایی نقل نمی کنم و ….. این حدیث در سنن ابی داوود، ابن ماجه، احمد، نسایی، بیهقی و …..، آمده است. و با صورتی دیگر …..، راوي می گوید (ما در نزد عمر بودیم مردي آمد و گفت ايامیرالمؤمنین براي ما موقعیت پیش می آید که تا یک یا دو ماه آب پیدا نمی کنیم پس عمر گفت من نماز نمی خوانم تا آب پیدا کنم و عمار گفت اي رهبر مسلمین به یاد می آوري وقتی را که ما در فلان مکان بودیم و شتر چرانی می کردیم، و جنب شدیم گفت آري بخاطر می آورم، گفت من خود را در خاك مالیدم و نماز خواندم، و آنگاه به خدمت رسول خدا آمدم و داستان خود را عرض کردم پس پیامبر می خندید و فرمود خاك پاك براي تو کافی است و دست مبارك را بخاك زد و سپس در آن فوت کرد و آنگاه با دو کف دست پیشانی و قسمتی از دست خود را مسح نمود، عمر گفت اي عمار از خدابترس، پس عمار گفت اي امیرالمؤمنین اگر خواستی تا آن زمان که زنده ام آن را به کسی بازگو ننمایم، عمر گفت نه به خدا سوگند، ولی ما اعراض می کنیم از این موضوع مادامی که تو اعراض کردي (یعنی تا زمانی که بازگو نکنی در امان هستی).

تعریف و دروغ سازي:

این حدیث را بخاري ….. دچار تحریف نمود و از آن پاسخ عمر را که (نماز نخوان) یا (اما من پس نماز نمی خوانم) را حذف کرد، و بیهقی و …..، نسایی و …..، و بغوي …..، حدیث را ذکر نموده اند، …..، پس حضرت علامه می فرماید، در اینجا موضوع بزرگی است و آن اینکه امثال این سخنان یاوه و باطل و بحثهاي پوچ را آماده کرده اند، براي کور کردن چشم ساده لوحان از آنچه واقعیت تاریخ است و اي کاش من می دانستم چه چیز ایشان را از گفته عمر غافل کرد که گفت (لا تصل) و یا(اما فلم اکن لاصلی) یعنی (نماز نخوان)، یا (اما من پس نیستم که نماز بخوانم (یعنی نماز نمی خوانم)، این را می گفت درحالی که او پیشواي مسلمین بود و مسئله تیمم نیز مسئله ساده و مورد ابتلا مسلمانان (خصوصاً در عربستان) بوده است،

و …..آري (دوستی مفرط افراد را کوردل می کند) گفته اند ….. این مذهب و فتوي عمر بود ….. و اجتهادش او را واداشت که جنب تیمم نکند ….. و ابن حجر گوید این فتوي معروفی است از عمر و …..، و بیان می کند این حدیث از اینکه این اجتهاد خلیفه در زمان پیامبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم نیز بوده …..) و این در واقع عجیب ترین چیزي است که گوش روزگار آن را شنیده است، آیا خدا دینش را کامل ننمود. و مسئله مهمی مانند موضوع تیمم را که مورد ابتلا شدید مردم (خصوصاً شبه جزیره عربستان) بوده است را نامعلوم بگذارد که این موضوع براي خلیفه فرصتی و مجالی براي اظهار نظر ایجاد کند. به بهانه آنکه موضوع آن را نمی داند (که البته می داند) و یا اجتهاد کند و یا باب اجتهاد را بر رسول خدا باز کند در حالی که اوزنده است و در میان آنان قدم می زند …..، آیا رسول خدا طریقه تیمم را به عنوان سنت و امر الهی آموزش علمی و عملی نداد ….. آیا بر خلیفه مخفی بود آنچه را در طی حدیثی که بخاري در صحیح خود آورد (که رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله مردي را دید که گوشه اي نشسته و با مردم نماز نمی خواند پس فرمود اي فلانی چرا در میان مردم نماز نمی خوانی او پاسخ داد اي پیامبر خدا جنب شدم و آب نیست، فرمود از خاك بهره گیر که او کفایت می کند تا آب بیابی) و یا (شخصی نزد رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله آمد و عرض کرد یا رسول خدا ما در ریگزار خشک هستیم و در میان ما زن حایز و جنب و زائو هست و گاهی تا چهار ماه از سال می گذرد و ما به آب دسترسی نداریم پس حضرت فرمود بر تو باد به خاك یعنی تیمم) و یا خبري را که ابوذر از سنت به او داد و گفت (مضمون) (من دور از آب بودم و عیالم با من همراه بود پس جنب شدم و بدون طهارت نماز خواندم پس خدمت رسول خدا آمدم ….. و عرض کردم یا رسول خدا هلاك شدم و جریان را تعریف کردم …..، رسول خدا دستور داد آب آوردند و من در پشت شترم غسل کردم و سپس به محض رسیدنم، فرمود اي اباذر بدرستی که خاك پاك، طاهر و پاك کننده است هر چند که تا ده سال آب نیافتی تیمم کن پس هرگاه آب یافتی آن را بر بدنت بریز (یعنی هیچگاه نماز از تو قطع نخواهد شد)، …..

و یا در حدیث اسقع (همان مردي که بار و بنه رسول خدا را حمل می نمود که به حضرت در زمان حرکت گفت جنب شده ام و در این جا آب نیست، پس رسول خدا فرمود اي اسقع بیا تا به تو تیمم بیاموزم مانند آنچه جبرئیل به من آموخت پس خدمت آن حضرت مشرف شدم و حضرت به من تیمم را آموزش (علمی و عملی) داد))، …..

و یا او آیات خدا را در خصوص تیمم در قرآن ملاحظه نکرد ….. سوره نساءآیه 43 ….. (اي کسانی که ایمان آورده اید ….. به نماز نزدیک نشوید در حال مستی و یا جنابت ….. پس اگر بیمار بودید یا مسافر یا دستشویی و یا آمیزش با همسرانتان و آب پیدا نکردید پس با خاك پاك تیمم کنید …..) و یا آیه سوره مائده (…..فلم تجدوا ماء فتیمموا) یعنی (….. اگر آب نیافتید تیمم کنید) پس حضرت علامه امینی در ادامه به شبهات وارده براي توجیه کار خلیفه پاسخ کافی و شافی داده اند که دانش پژوهان می توانند به اصل متن مراجعه نمایند و سپس می فرمایند پس می بینی بعد از همه این موارد که شرح شد، چگونه رأي خلیفه خلاف احکام قرآن و سنت و اجماع امت است ….. و در

مخالفت با این نظر او، همه امت اسلام از اول تا امروز اتفاق نظر داشته اند و کسی از او پیروي نکرده مگر آنچه را که به ابن مسعود نسبت داده اند به شرط آنکه این نسبت صحیح باشد که به نظر می رسد که از ساخته ها و پرداخته شده هاي تابعین وکسانی باشد که بعد از او آمدند …..، صرف نظر از آنچه که در خصوص جعلی بودن آن است به شرح آنچه که از شقیق آمده، بیان (وجود آب سرد) در واقع مصداقی از مصادیق فقدان آب و وجوب تیمم است که باز هم ارتباطی به اصل بحث و نظر ارائه شده خلیفه ندارد ….

اقرار خلیفه در جهل به احکام شک نماز:

امام احمد در مسند خود آورده که (پیامبر خدا صلی اﷲ علیه و آله فرمود هرگاه یکی از شما در حال نماز شک نماید پس اگر در یک و دو تا شک نماید و …..)، ….. از ابن عباس نقل می نماید که می گوید من در کنار عمر بن الخطاب نشسته بودم گفت اي پسر عباس هرگاه براي مردي در نمازش شک پیش آمد و ندانست که کم است یا زیاد چه کند گفتم نمی دانم گفت من هم نمی دانم و به لفظ بیهقی نه به خدا قسم از پیامبر در این مسئله چیزي نشنیده ام، پس عبدالرحمن بن عوف آمده و به او موضوع را گفتند و او گفت شنیده ام از رسول خدا که می فرمود ….. تا آخر حدیث، پس آیا تعجب نمی کنی از خلیفه اي که حکم شکیات نماز را نمی شناسد …..، آفرین بر امتی که این شأن و مقام اعلم آنهاست.

جهل خلیفه به کتاب خدا:

دو حافظ حدیث ابن ابی حاتم و بیهقی از دوئلی نقل نموده اند که زنی را نزد عمر آوردند که شش ماه از زایمان او گذشته بود و او خواست او را سنگسار نماید و خبر به گوش علی رسید فرمود بر این زن حدي نیست، پس عمر کسی را خدمت علی فرستاد و سوال کرد چرا رجم و سنگسار نشود، حضرت فرمود خداوند تعالی در قرآن می فرماید (و الوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین) یعنی مادران بایستی فرزندان خود را دو سال کامل شیر دهند و باز می فرماید (و حمله و فصاله ثلاثون شهرا) یعنی حمل او و شیر دادن مادر سی ماه است پس شش ماه دوره حاملگی و دو سال هم شیرخوارگی، و آنوقت عمر او را رهاکرد.

و به لفظ نیشابوري و گنجی، عمر گفتار و امر علی را تصدیق کرد و گفت (لولا علی لهلک عمر) یعنی اگر علی نبود قطعاً عمر هلاك می شد. (یعنی در اثر جهل خود به احکام شریعت)، ….. به همین مضمون و به صورت دیگر از حافظ عبدالرزاق و عبد بن حمید و ابن المنذر این حدیث نقل گردیده …..)، و نیز از حافظ عقیلی و ابن سمان این حدیث صورت دیگر و با همین مضمون نقل گردیده است (…..)،

شگفت ترین شگفتی ها:

حافظین حدیث از بعجه بن عبداﷲ جهنی نقل کرده اند که گفت (مردي از ما تزویج کرد زنی را از قبیله جهنیه و آن زن پس از شش ماه فرزندي بدنیا آورد، شوهرش پیش عثمان رفت و او را متهم به زنا و خیانت کرد و عثمان دستور داد آن زن راسنگسار نمایند، چون خبر به علی علیه السلام رسید نزد او آمده و گفت چکار می کنی مگر نمی دانی بر این زن حدي و رجمی نیست زیرا خداوند می فرماید (و حمله و فصاله ثلاثون شهرا…) یعنی (حداقل حمل شش ماه در حکم خداست) پس عثمان گفت قسم به خدا که من این موضوع را نفهمیده بودم پس دستور داد از اجراي حکم جلوگیري کنند ولی وقتی رسیدند دیدند که آن زن مظلوم سنگسار شده و در آخرین لحظات به خواهر خود گفت اي خواهر عزیز من غمگین نباش و آگاه باش که به خدا قسم هیچکس جز شوهرم عورت مرا ندیده و به من دست نزده است (یعنی من مظلوم و قربانی افترا وجهل شده ام) و گوید آن طفل بزرگ شد و آن مرد (یعنی شوهر آن زن) اقرار کرد که این طفل فرزند من است و آن کودك شبیه ترین مردم به او بود و گوید دیدم آن مرد را که نسبت زنا و ناروا و ناحق به همسر خود داده بود که تمام اعضا بدنش پاره پاره می شد و بر بسترش می ریخت در حالی که زنده بود …..)، آیا ننگ و عار نیست که مردي جاي خالی پیامبر را اشغال کنند در حالی که این گونه نظرات، نمونه اعمال آنها در داوري و قضاوت است ….. و مسلط شوند بر جان و مال و ناموس مسلمین و این هم مقدار و حد بضاعت علم آنان در دین است و آیا انصاف است …..، …..

(کلب گوید و چه کسی پاسخ خداوند را در این آیه قرآن مجید می دهد من قتل نفس زکیه کمن قتل الناس جمیعا و یا من قتل مؤمنا متعمداً ….. اگراجتهاد را پیش بکشی پاسخ تو پاسخ خداوند است که شایسته پیروي کسی است که هدایت می کند و نه آنکه هدایت میشود).

همه مردم از عمر داناتر هستند:

مسروق بن اجدع گوید عمر بن الخطاب بر منبر رسول خدا بالا رفت و گفت اي مردم چه اندازه زیاد براي همسران خود مهریه قرار می دهید ….. پس من قطعاً هر کس را که براي زنی بیش از چهارصد درهم مهر قرار دهد او را حد می زنم …..، پس زنی از قریش به او اعتراض کرد و گفت تو چنین گفتی گفت آري گفت مگر نشنیدي که خدا در قرآن می فرماید (و آتیتم احدا هن قنطارا) پس عمر گفت خدایا مرا ببخش و (کل الناس افقه من عمر)، یعنی همه مردم از عمر داناتر و فقیه تر هستند، پس دوباره برگشت و بالاي منبر رفت و گفت اي مردم من شما را منع کردم و ….. هر مقدار می خواهید مهر قرار بدهید مانعی نیست)، این روایت به صورت دیگر و با همین مضمون از ابن بکار، ابن عبدالبر، ابن جوزي، قرطبی، ابن کثیر، سیوطی …..، نیز بیان شده و نیز به صورتی دیگر و با همین مضمون از سعیدبن منصور، بیهقی، سیوطی ….. هم نقل گردیده و باز با همین مضمون به صورت دیگر از قسطلانی …..، آمده (….. که زنی برخاست و گفت اي پیشواي مسلمین براي چه منع می کنی ما را از حقی که خدا براي ما قرار داده و می گوید (آتیتم احداهن قنطارا) پس عمر گفت (کل احد اعلم من عمر) و سپس روي به اصحاب خود نمود و گفت می شنوید از من که این چنین سخنانی میگویم و انکار نمی کنید تا اینکه زنی بر من ایراد وارد کند که جزء داناترین زنها هم نیست، و نیز به صورت دیگر که عمر گفت (زنی اینگونه با عمر دعوي کرد پس بر عمر پیروز شد)، به صورت ششم و ….. به صورت هفتم …..، آري پس آیا تعجب نمی کنید از امام و خلیفه اي که اشتباه می کند و زنی که از او داناتر است و خود خلیفه اینگونه در میان مردم واصحاب اقرار می کند که همه مردم از عمر فقیه تر هستند حتی زنان پرده نشین، … ندانستن خلیفه معناي کلمه (اب) را در قرآن:

از انس بن مالک نقل شده است که عمر بالاي منبر قرآن قرائت می کرد (فانبتنا ….. فاکهه و ابا) یعنی (رویاندیم در زمین …..باغهاي پردرخت میوه و چراگاه) سوره عبس آیه 28، پس فردي سوال کرد (اب) چیست آنگاه عمر عصایی که در دست داشت را انداخت و گفت امّا پاسخ این سؤال تو، آگاه باش که به ذات خدا قسم تکلف و کار دشواري است، پس اي عمر چه عیب دارد براي تو که ندانی اب چیست و گفت دستور می دهم پیروي کنید از آنچه براي شما بیان شده و به آن عمل کنید وآنچه فهم نکردید و نشناختید و نمی دانید به پروردگار آن واگذار کنید …..)، به همین مضمون در روایت دیگر (….. در میان اصحاب خود تلاوت کرد …..)، در عبارت دیگر با همین مضمون (عمر قرائت کرد …..، گفت ساکت باشید که ما از کار دشوار منع شده ایم و ما تکلیف نشده ایم و مأمور به این نگشتیم) و باز در تعبیر دیگر (….. آنچه که در دست او بود رها کرد و گفت این به ذات خدا سوگند که کار دشواري است و چه می شود اي پسر مادر عمر، اگر ندانی ابا چیست و سپس گفت پیروي و اطاعت کنید آنچه از قرآن براي شما بیان شده و آنچه بیان نشده پس آن را رها کنید)و از ثابت (….. عمر گفت ما نهی شده ایم از کنجکاوي در کارهاي سخت).

مدارك این خبر تحفه و شنیدنی:

(سعید بن منصور، ابونعیم، ابن سعد، عبد بن حمید، ابن انباري، ابن المنذر، ابن مردویه، بیهقی، ابن جریر، حاکم، ذهبی، خولیب، زمخشري، محب الدین طبري به نقل از بخاري، بغوي، مخلص، ذبیحی و شاطبی ….. ابن حجر براي توجیه جهل عمرمی گوید (….. گفته شده که اب کلمه عربی نیست و این موضوع تائید می کند که چرا مثل عمر و ابوبکر معنی آن را نمیدانستند …..)، حضرت علامه فرماید چگونه گفته ابن حجر بر تمامی پیشوایان لغت عرب مخفی مانده که هیچکدام در زمان ابراز معنی (اب) به غیر عربی بودن آن اشاره نکرده اند و اصلاً فرض کنید که اب کلمه عربی نیست که البته هست، پس چه توجیه دارند در اینکه امثال این کلمات را که در ادامه آیه معنی شده است (متاعاً لکم و لانعامکم) یعنی عبارت (خوراك براي شما و چهارپایان شما)، آیا این عبارت هم عربی نیست اگر این عبارت عربی است پس اینجا عمر و ابابکر چه عذري دارند…..، آري بلکه این حجر متعصب است که لذت می برد از اینگونه زورگویی در دفاع و ادعا بر غیر عربی بودن لغت (ابا)بجاي اقرار و قبول عدم اطلاع خلیفه …..،

قضاوت خلیفه درباره زن دیوانه اي که زنا داده بود:

از ابن عباس روایت شده است که گفت زن دیوانه اي را نزد عمر آوردند و گفتند که زنا داده است پس عمر با چند نفر مشورت کرد و دستور سنگسار کردن او را داد، پس علی که رضوان خدا بر او نثار باد، به آن زن گذر نمود و فرمود گناه اینزن بیچاره چیست، گفتند این زن دیوانه است و متعلق به فلان قبیله است، پس فرمود او را برگردانید و سپس نزد عمرآمدند و گفتند اي پیشواي مسلمین آیا نمی دانی و آیا به خاطر نداري که پیامبر خدا صلی اﷲ علیه و آله فرمود (قلم تکلیف از سه طایفه برداشته شده است از طفل تا بالغ شود، از خواب تا بیدار شود و از دیوانه تا عاقل شود ….. عمر شروع کرد به اﷲ اکبرگفتن …..).

صورت دیگر این حدیث:

(….. پس علی علیه السلام آن زن را از دست ایشان نجات داده و برگردانید به نزد عمر، و آنها گفتند علی ما را برگردانید و عمر گفت علی علیه السلام نکرده اینکار را مگر براي چیزي (یعنی حکمتی و دلیلی)، پس فرستاد به سوي آن حضرت و آنحضرت نزد او آمد …..).

صورت دیگر از این حدیث:

(آقاي ما عمر رضی اﷲ عنه فرمان داد به سنگسار کردن زن زنا دهنده اي، و گذر کرد آقاي ما علی که رضوان خدا بر او باد در زمان سنگسار کردن آن زن و او را نجات داد و خلاص کرد ….. پس عمر گفت (لولا علی لهلک عمر) یعنی اگر علی نبود عمر هلاك می شد).

صورت چهارم:

زن دیوانه اي را به جرم زنا دادن نزد عمر آوردند ….. و گذر کرد بر او، علی بن ابی طالب و با آن زن بچه هایی بودند که او را دنبال می کردند پس فرمود که او را برگردانید …..).

گفته بیهقی …..، مدارك این داستان (ابوداوود، ابن ماجه، حاکم، بیهقی، ابن اثیر، محب الدین طبري، …..) جالب توجه است که بخاري این حدیث را در صحیح خود نقل نموده با این فرق که وقتی دید در این حدیث برخورد به کرامت و بزرگواري خلیفه می نماید، قسمت اول داستان را براي حفظ مقام خلافت حذف کرده و خوشش نیامد که امت اسلام بر جهل و نادانی عمر بن الخطاب آگاهی حاصل نمایند و بدانند که او از سنت مشهور غافل بوده و یا از مبانی ابتدایی قضاوت آگاهی ندارد ،…..

نادانی خلیفه به تأویل کتاب خدا:

ابن سعید خدري گوید (ما با عمر بن الخطاب حج نمودیم ….. پس چون او داخل طواف شد رو به حجر الاسود نمود و گفت، من می دانم که تو سنگی هستی که نه ضرري داري و نه منفعت و اگر من ندیده بودم که رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله تو را می بوسید، من هرگز تو را نمی بوسیدم و آنگاه علی علیه السلام که رضوان خدا بر او باد، گفت بلکه اي پیشواي مومنین برخلاف گمان تو (این سنگ یعنی حجر) هم زیان می رساند و هم نفع می دهد و اگر تو فهمیده بودي این موضوع را ازتأویل کتاب خدا (قرآن) البته می دانستی آن را آن چنان که من می گویم که خداوند تعالی فرماید (و اذ اخذ ربک من بنی آدم …..) یعنی (و زمانی که پروردگار تو گرفت از اولاد آدم از فرزندان …..، چون اقرار کردند که او پروردگار عزوجل است و ایشان بندگان او هستند این پیمان و عهد آنان را نوشت و در پارچه کوچکی و این سنگ آن را بلعید و او در روز قیامت برانگیخته می گردد در حالیکه براي او دو چشم و زبان و دو لب است که شهادت و گواهی می دهد درباره کسی که آمده به سوي آن در حالی که به پیمان خود وفا کرده است پس او امین اﷲ است در این کتاب، و آنگاه عمر گفت (لا ابقانی اﷲ بارض لست فیها یا اباالحسن)،خدا مرا باقی نگذارد در آن زمین که تو در آن نیستی اي اباالحسن) و در عبارت دیگر (پناه می برم به خدا که من زندگی کنم در میان مردمی که تو در میان آنان نباشی)، مدارك این حدیث (حاکم نیشابوري، ابن جوزي، ازرقی، قسطلانی، عینی،…..)

(کلب گوید اگر پیروي از سنت رسول خدا ملاك کار بود پس چرا حکم متعه را که سنت رسول خدا بود حرام نمود و ….. شکی نیست که اجراء حکم فوق مبنی بر تحریم بوسیدن حجرالاسود و کنترل زائران خانه مشکل بود وگرنه آن را تحریم می کرد و کاري به ادله اقامه شده مولانا المظلوم علی علیه السلام نداشت چنانچه به سایر نصایح آن حضرت توجه نکرد و (…..

جهل خلیفه به کفاره تخم شتر مرغ:

از محمد بن زبیر نقل گردیده که (مضمون) (….. داخل شدم به مسجد دمشق پس ناگاه پیرمردي را ملاقات کردم که استخوانهاي سینه او از شدت پیري درآمده بود، پس گفتم اي پیرمرد چه کسی را درك کردي گفت عمر را، گفتم پس کدام غزوه و جنگ را شرکت کردي گفت یرموك را، گفتم براي من تعریف کن از چیزي که شنیده اي، گفت ما با قتیبه در حالی که محرم بودیم (در مراسم حج)، تخم شتر مرغی را یافتیم و آن را خوردیم چون مناسک تمام شد جریان را براي پیشواي مسلمین عمر تعریف کردیم پس او به ما گفت به دنبال من بیایید ….. تا به اطاقهاي رسول خدا رسیدیم، یکی از آن اطاق ها را در زد وگفت آیا اباالحسن اینجا است پاسخ آمد نه پس ما به صحرا رفتیم، تا به علی علیه السلام رسید و مسئله را عنوان کرد ایشان فرمود چرا به دنبال من نفرستادید تا بیایم عمر گفت من سزاوارترم که خدمت شما برسم، فرمود پاسخ مسئله را ….. پس عمرگفت (خدایا براي من کار دشوار و سخت پیش میاور، مگر آنکه ابوالحسن در کنار من باشد).

همه مردم از عمر فقیه تر هستند: کل الناس افقه من عمر:

(روزي عمر به جوانی از جوانان انصار رسید و در حالی که تشنه بود، از او آب خواست و آن جوان ظرف آبی را با عسل آمیخته و به او داد ولی عمر آن را ننوشید و گفت خداي تعالی می فرماید (اذهبتم طیباتکم فی حیاتکم الدنیا) یعنی (بردید خوشی هاي خود را در حیات دنیاي خود)، و آن جوان گفت این آیه در خصوص تو و یا یکی از اهل قبله نیست پس تو بخوان آیه قبل آن را که بدانی و آگاه شوي به مقصود خداوند که می گوید (روزي که کفار را در آتش می اندازند و می گویند بردید خوشی هاي خود را در جهان دنیا …..)، پس عمر گفت (کل الناس افقه من عمر) یعنی (همه مردم از عمر فقیه ترهستند …..).

فرمان خلیفه در زدن حد افترا به جوانی که با مادرش نزاع کرده بود:

(مضمون) ….. از محمد بن ابی رافع از پدرش نقل کرد (….. جوانی از انصار با مادرش نزاع کرد و قضاوت را نزد عمر آوردند و مادرش او را انکار کرد گفت پسر من نیست و چند شاهد آورد که دختر است و هنوز شوهر نکرده و جوان به او تهمت وافترا زده و عمر دستور داده که آن جوان را حد افترا بزنند پس قضاوت را به علی علیه السلام واگذار نمودند و آن حضرت در مسجد رسول خدا نشست و آنان را احضار کرد از زن پرسید او انکار کرد از جوان پرسید او گفت این زن مادر من است حضرت فرمود تو انکار کن (و فرض کن) من پدر تو و حسن و حسین برادران تو هستند گفت اطاعت، من انکار می کنم و آنگاه علی علیه السلام به صاحبان اختیار آن زن گفت آیا حکم من درباره این زن جاري است، گفتند آري درباره ما هم جاري است (هر چه امر فرمایی اطاعت می کنیم)، پس علی علیه السلام فرمود همه شاهد باشند که من این جوان را به این زن که هیچ نسبت به او ندارد عقد نمودم و به قنبر فرمود برو و کیسه پول مهر این زن را بیاور، پس شمردند و به زن به عنوان مهر دادند و به جوان گفت حالا دست زنت را بگیر و برو و نزد ما نیا جز اینکه آثار عروسی در تو باشد، پس در این زمان آن زن فریاد زد، اي ابوالحسن اﷲ، اﷲ که این آتش است، قسم می خورم به خدا که این پسر فرزند من است، حضرت فرمود پس چرا او را انکار کردي گفت پدرش (سیاهپوست و افریقایی) زنگی بود و برادران من، مرا به او تزویج کردند پس به این جوان حامله شدم و آن مرد به جنگ رفته و کشته شد، من این فرزند را به فلان قبیله فرستادم و او در میان آنها بزرگ شد و من او را انکار کردم پس علی علیه السلام فرمود ومن ابوالحسن هستم و آن جوان به مادرش ملحق و نسبت او ثابت شد، …

نادانی و جهل خلیفه به مفاد کلمات:

(مضمون) عمر بن الخطاب از مردي سوال کرد، چطور هستی گفت من از مردمی هستم که فتنه را دوست دارم و حق را مکروه و بر ندیده گواهی می دهم و …..، عمر دستور داد او را زندانی کنند پس علی علیه السلام فرمان داد او را برگردانند و فرمود منظور او از فتنه اموال و فرزندان اوست که خداوند در قرآن از آنان به فتنه یاد کرده و منظور او از اکراه حق، اکراه از مرگ است که حق است و آن حقی که او ندیده بر او شهادت می دهد محمد رسول خداست ….. پس عمر دستور داد او را آزادکنند و گفت (اﷲ یعلم حیث یجعل رسالته) و با همین مضمون از حذیفه بن یمانی روایت شده است، که گفت با عمر ملاقات کردم و او سوال کرد، اي پسر یمان چگونه صبح نمودي و من پاسخ دادم چگونه می خواستی صبح کنم به خدا قسم صبح کردم در حالی که از حق اکراه و فتنه را دوست دارم و به چیز نادیده شهادت می دهم و حفظ می کنم غیر آفریده را و بدون وضو نماز می خوانم و در روي زمین صاحب چیزي هستم که خدا در آسمان ندارد، پس عمر خشمگین شد و اراده کرد که او را مجازات نماید و در راه به علی علیه السلام برخورد نمود ….. حضرت فرمود اي عمر چه چیز تو را خشمگین نموده، عمرگفت حذیفه می گوید حق را مکروه دارم فرمود راست گفت او مرگ را که حق است دوست ندارد گفت می گوید فتنه را دوست دارم امام فرمود راست گفت او مال و فرزندان را دوست دارد و خدا می فرماید (انما اموالکم و اولادکم فتنه)، گفت یاعلی می گوید شهادت می دهم به چیزي که ندیدم فرمود راست می گوید او به یکتایی خدا، مرگ، بعثت، قیامت، بهشت و جهنم، صراط، شهادت می دهد در حالی که هیچکدام را ندیده است، پس عمر گفت یا علی می گوید من حفظ می کنم غیرآفریده را، فرمود راست می گوید او حفظ می کند کتاب خدا تعالی را و آن مخلوق نیست، عمر گفت او می گوید من بدون وضو نماز می خوانم، فرمود او راست می گوید او صلوات می فرستد، بدون وضو بر پسر عم من رسول خدا و تقدیم صلوات بدون وضو بر آن حضرت جایز است، پس گفت اي ابوالحسن از همه اینها بزرگتر هم می گوید حضرت فرمود چه می گوید،گفت می گوید که من در روي زمین چیزي دارم که خدا در آسمان ندارد، فرمود راست می گوید زیرا او زن و فرزند دارد و خدا منزه و بالاتر از داشتن زن و فرزند است، پس عمر گفت نزدیک بود که پسر خطاب هلاك شود اگر علی بن ابی طالب نبود، …..

با همین مضمون (….. پس عمر گفت پناه به خدا می برم که مشکلی واقع شود و علی براي حل آن نباشد) نیز ….. از ابراهیم تمیمی نقل شده (که مردي نزد عمر گفت خدایا مرا از قلیل قرار بده. عمر گفت این چه دعایی است گفت خدا می فرماید (و قلیل من عبادي الشکور) و ….. پس عمر گفت همه مردم از عمر فقیه تر هستند) و نیز آورده اند که (مضمون) (زنی نزد عمر آمد و گفت اي رهبر مسلمین بدرستی که شوهر من روزها روزه و شبها در عبادت است، پس عمر گفت کار خوبی می کند و او مرد خوبی است، در آن مجلس مردي حضور داشت که نام او کعب بود گفت اي عمر منظور این زن آن است که شوهرش در امر زناشویی بی توجه است و آن مرد توضیح داد و عمر

او را با نصب به ولایت بصره تشویق کرد) و نیز به همین مضمون ….. که عمر گفت بمن دستور می دهی که مردي را ازعبادت پروردگارش منع کنم و …..)

اجتهاد خلیفه در امر قرائت نماز:

از عبدالرحمن بن حنظله روایت شد که عمر بن الخطاب نماز مغرب را خواند در حالی که در رکعت اول آن حمد و سوره را نخواند، پس چون رکعت دوم را شروع کرد حمد و سوره را دو بار خواند و چون نماز را تمام کرد و سلام داد، دو سجده سهو بجاي آورد)، ابن حجر می گوید تمام راویان این خبر مورد اعتمادند و به نظر می رسد مذهب و عقیده عمر این بوده است و باهمین مضمون بیهقی و سیوطی ….. نیز روایت نموده اند، و نیز از ابی سلمه بن عبدالرحمن گوید که (عمر بن خطاب نماز مغرب را با مردم می خواند، پس حمد و سوره را نخواند و چون نماز تمام شد به او گفتند چرا قرائت را بجا نیاوردي گفت نظر شما راجع به رکوع و سجود چطور بود گفتند خوب بود گفت پس (بیخیال) این وقت باکی نیست)، مدارك این حکایات را بیهقی در سنن، سیوطی، نسایی، ….. آورده اند و بیهقی گوید که شافعی گفت (ابوسلمه این قضیه را در مدینه نزد خاندان عمر گفت و هیچکس از خاندان او آن را انکار نکرد و اسناد این حدیث هم صحیح و تمام راویان آن مورد اعتمادند)،

و نیزابراهیم فقهی گوید که (عمر بن الخطاب نماز مغرب را خواند در حالی که چیزي قرائت نکرد تا سلام داد به او گفتند که توچیزي نخواندي سپس عمر گفت من در نماز کاروانی به شام می فرستادم ….. تا وارد شام شدم و شترها را با بار و پالان فروختم ….. پس نماز را اعاده کرد و مردم همه اعاده کردند)

و از شعبی روایت شد که به عمر گفت (اي رهبر مسلمین آیا در دل خود خواندي گفت نه، پس دستور داد که دوباره موذن اذان و اقامه گفت ونماز را با مردم اعاده کرد …..،).

عقیده خلیفه در میراث:

مسعود ثقفی گوید (نزد عمر بن الخطاب بودم ….. که شرکت داد برادران پدر و مادري را با برادران مادري در ثلث، پس مردي به او گفت تو در ابتدا این سال در همین مسئله، طور دیگري قضاوت کردي گفت چطور قضاوت کردم گفت ثلث را براي برادران مادري قراردادي و براي برادران پدر و مادري چیزي قرار ندادي گفت این بنابر آنچه این زمان حکم می کنیم و آن هم بنابر آنچه ما آن زمان حکم نمودیم و در متنی دیگر این بر آنچه ما امروز قضاوت کردیم و آن بر آنچه ما در دیروز قضاوت کردیم)،

(کلب گوید در یکی از روستاهاي مازندران، براي یکی از علماء بزرگ، دوازده گوسفند فرستادند و مرقومه اي نیز مکتوب و به چوپان دادند، ولی در راه یکی از گوسفندان خوراك چوپان شد و چوپان با رسید مکتوب دوازده گوسفند و یازده عدد گوسفند نزد عالم شرفیاب شد و حضرت آقا گفت گوسفندها یازده تا هستند چوپان گفت درست است، آقا فرمود رسید نامه دوازده گوسفند است چوپان گفت درست است و …..، و دوباره چوپان تأکید کرد که آقاجان مگر رسید12 تا نیست آقا فرمود بلی گفت گوسفند مگر یازده نیست ایشان گفت بلی، چوپان گفت درست است آقاجان، رسید 12 تا وگوسفندها 11 تا، درست است دیگر منظور شما چیست آقا فرمود هیچ، به سلامت خداحافظ شما).

جهل و نادانی خلیفه به طلاق کنیز و برده:

(مضمون) حافظ دارقطنی و ابن عساکر نقل نموده اند که (دو مرد نزد عمر آمدند و از طلاق برده و کنیز پرسیدند پس او برخاست و با آنها به مسجد آمد و از مردي که در میان جمعیت که اصلع بود (علی علیه السلام) سوال کرد و جواب گرفت….. (موي قسمت جلو سر حضرت به واسطه قرار دادن مستمر کلاه خود فلزي و شرکت در جنگها ریخته بود و عرب آن را اصلع می گوید و این از فضایل ارزنده و به جهت کثرت جهاد آن حضرت سلام اﷲ علیه بود)، و او گفت (مضمون) اگر علی نبود عمر هلاك می شد (و نیز آورده اند، زنی را نزد عمر آوردند که آبستن بود و اقرار کرد به زنا پس عمر فرمان داد به سنگسار او، پس علی علیه السلام مانع اجرا حکم شد و به عمر فرمود این تسلط توست بر او، ولی بر طفل در شکم او تسلط نداري و از طرفی شاید تو او را شکنجه دادي و یا ترسانده باشی گفت آري او را شکنجه دادم فرمود آیا نشنیدي که پیامبر خدا صلی اﷲ علیه و آله فرمود حدي نیست بر کسی که بعد از شکنجه اقرار کند و یا ….. (یعنی در چنین حالتی اقرار او فاقد ارزش قضایی است) و آنوقت عمر او را آزاد کرد و سپس گفت زنان عاجزند از اینکه فرزندي بزایند که مانند علی بن ابی طالب باشد و اگر علی نبود عمر(به جهل خود) هلاك می شد. مدارك این حدیث (ریاض النضره، ذخایره العقبی، مطالب السئول، مناقب خوارزمی و…)، و به همین مضمون در سنگسار زنی که حامله بود و علی علیه السلام ممانعت نمود و ….. عمر گفت سه مرتبه که همه از من فقیه ترهستند،.

حکم خلیفه در خصوص زن حائض بعد از درك عرفات:

(مضمون) ابن المنذر گوید (عموم فقها گفته اند بر حایضی که درك عرفات نمود طواف وداع نیست و ما روایت شده ایم از عمر بن الخطاب و ابن عمر و زید بن ثابت که ایشان امر کردند به توقف ….. از هاشم بن یحیی مخزومی روایت است که مردي از بنی ثقیف نزد عمر آمد و پرسید از مسئله زنی که حیض شد و در روز عید خانه را زیارت کرد، آیا بر او جایز است که قبل از پاك شدن کوچ نماید عمر گفت نه پس آن مرد گفت ولی رسول خدا برخلاف تو به من فتوي داد پس عمر برخاست که او را تازیانه بزند و می گفت براي چه از من سوال می کنی در چیزي که پیامبر در آن نظر داده است (یعنی آیامی خواهی جهل مرا ثابت کنی) …!)، حضرت علامه امینی فرماید آیا از این گونه اعمال ….. تعجب می کنی پس آگاه باش که عجیب تر آن اینکه، عمر از فکر و نظر خود عدول نکرد، حتی بعد از آنکه بر چگونگی سنت نبوي و روش رسول خداآگاه شد، بلکه خشونت کرد …

جهل خلیفه به سنت:

(مضمون) ابن المبارك گوید ….. از مسروق (که به عمر خبر دادند که زنی از قریش در زمان عده به ازدواج مردي از بنی ثقیف درآمده، پس عمر آنها را احضار کرده و بین آنها طلاق جاري نمود و عقوبت هم نمود و حرمت ازدواج ابدي بر آنها قرار داد و مهر را هم گرفته در بیت المال قرار داد و موضوع این قضاوت به علی علیه السلام رسید….. و فرمود سنت رسول خدا این نیست، چون آنها دو نفر نمی دانستند که ازدواج در عده جایز نیست گفتند حکم چیست فرمود مهریه مال آن زن است زیرا ازدواج خود را حلال می دانسته و بین آنها (موقتاً) جدایی قرار داد و فرمود شلاقی هم بر آنها نیست ….. عده اولی و عده دومی را تکمیل نموده و سپس او را با خطبه عقد نماید، پس چون خبر قضاوت علی به گوش عمر رسید گفت اي مردم برگردانید نادانیها و جهالت ما را به سنت رسول خدا، پس عمر از رأي و حکم خود برگشت و به گفته و دستور علی علیه السلام عمل کرد و نیز با همین مضمون آمده است …..،.

اجتهاد خلیفه در ارث جد:

دارمی از شعبی نقل نموده است که اولین جدي که در اسلام وارث شد، عمر بن الخطاب بود که آن مال را تصاحب کرد ولی علی علیه السلام نزد او آمده و فرمود که این مال فقط مال تو نیست تو در واقع مانند یکی از برادران هستی، ….. ابن ابی الحدید گوید: عمر بسیار از اوقات فتوي به حکمی می داد و سپس آن را باطل می کرد و مجدداً به ضد و خلاف آن فتوي می داد و …..، (بطور مثال) در جد یا برادران به نظرات زیادي که با هم مخالف بودند حکم نمود …..، (مضمون) و نیز در رأي خلیفه درباره زنی که با غلامش ازدواج کرده بود که وقتی او را نزد عمر آوردند و آن زن گفت من فکر کردم که براساس حکم قرآن می شود و جایز است (او ما ملکت ایمانهم)، پس عمر مشورت کرد در سنگسار کردن و ….. و در نهایت حکم کرد که آن زن حق ازدواج با هیچ مرد آزادي را ندارد و آن زن را شکنجه نمود و غلام را از او دور کرد و ….. حضرت علامه امینی می فرماید نمی دانم اینهمه شکنجه هاي سنگین براي چیست؟! ریشه این شکنجه ها از کجاست و حال آنکه خود عمر و عایشه از رسول خدا روایت نموده اند که حضرت فرمود حدود را حدالمقدور از مسلمین دور نگه دارید و اگر مسلمانی براي او راه فرار وجود دارد راه را باز نمائید زیرا اگر رهبر در عفو و بخشش خطا کند بهتر است که در عقوبت و شکنجه خطا کند، .(…..

خلیفه و زن آوازه خوان:

از حسن روایت شده است که (عمر به دنبال زن آوازه خوانی فرستاد که نزد او بیاید و او قبول نکرد و باز کسی دیگر را فرستاد که عمر ترا احضار کرد پس آن زن که حامله بود ترسید و گفت مرا با عمر چکار است و در بین راه که او را بزور می آوردند از شدت ترس دچار درد زایمان زودرس شد و زن بچه خود را سقط کرد و عمر با اصحاب خود مشورت نمود بعضی ازهواداران او گفتند تو رهبري و مجازات کننده …..، علی علیه السلام سکوت کرد پس عمر رو به علی علیه السلام نمود و گفت شما چه می گویی، فرمود اگر این اطرافیان تو این سخن را براي خودشان گفتند خطا گفتند و اگر طبق میل و اراده توگفتند که تو را خشنود کنند پس خیر و صلاح تو را نخواستند و نظر من آن است که دیه آن بچه بر تو است زیرا تو آن زن را ترساندي تا سقط جنین کرد و در راه ترسی که تو ایجاد کردي بچه مرد …..) این حدیث با همین مضمون و به صورتی دیگر نقل گردیده و مدارك این حدیث از (ابن جوزي، ابوعمر، سیوطی به نقل از عبدالرزاق و …..) نقل گردیده است. حضرت علامه امینی فرماید این مقام خلیفه است و علم او در دین خدا بر احکامی که باید بداند تا علم و آگاهی بر آن بتواند او را ازپرتگاه هلاکت نگهداري کند و …

حکم خلیفه در سنگسار کردن زن مضطره:

از عبدالرحمن سلمی روایت شده که (زنی را نزد عمر آوردند که تشنگی او را از پاي درآورده و گذرش به چوپانی افتاد و از او آب خواست و چوپان امتناع کرد، مگر آن که آن زن خود را در اختیار او بگذارد پس آن زن بیچاره هم قبول کرد از روي اضطرار، پس عمر با مردم درباره حکم رجم و سنگسار آن زن مشورت می نمود، پس از حضرت علی علیه السلام نظر خواست حضرت فرمود: این زن مضطر و ناچار بود و نظر من بر آزاد کردن اوست پس او را آزاد نمودند) و نیز به این صورت که (مضمون) (زنی را نزد عمر آوردند که زنا داده را اقرار کرده بود، پس عمر حکم به سنگسار او داد پس علی علیه السلام فرمود شاید او عذري داشته پس از آن زن سوال کرد چه چیز موجب شد که این عمل را انجام دادي گفت شغل من شتربانی در بیابان است و شغل آن مرد هم شتربانی بود، روزي در میان شتران من نه آب بود و نه شیر و ….. من خودداري کردم تاآنکه دیدم بزودي از تشنگی خواهم مرد پس مضطر شدم ….. پس حضرت علی علیه السلام فرمود (اﷲ اکبر، فمن اضطر غیر باغ و لاعاد فلا اثم علیه ان اﷲ غفور رحیم) حضرت علامه امینی می فرماید: اي کاش خلیفه یاد می گرفت چیزي از علم و سنت را تا حکم می کرد به آنچه خدا بر پیامبرش نازل نمود ….. و معلوم نیست اگر علی علیه السلام نبود عاقبت کار داوري و قضاوت هاي اینگونه او به کجا می رسید

(کلب گوید و با آن روحیه خشن و انعطاف ناپذیر که داشت آن روش هاي او قطعاً سرمشق مسلمانان قرار می گرفت و با نهایت تأسف امت اسلام مردمی می شدند خشن و بی منطق و …..در نتیجه اسلام به قهقرا رفته و شریعت مبین بین صاحبان عقل و خرد جهان رسوا می شد …..) …..

بلی واقعاً خود او این حقیقت را به بهترین نحو به زبان می آورد که همیشه می گفت (لو لا علی لهلک عمر).

خلیفه اي که نمی داند چه بگوید:

مضمون (مردي سیاه با همسر سیاه خود نزد عمر آمدند و مرد گفت اي خلیفه بچه اي که این زن آورده است سرخ است و زن موضوع هرگونه خیانت را انکار می کند، و عمر ندانست که چه بگوید پس از حضرت علی علیه السلام نظر خواست آنحضرت به مرد گفت آیا تو در حال حیض با زن همبستر شدي گفت آري ….. پس فرمود فرزند خود را منکر نشو چون خودت به خودت ستم کردي …..).

حکایت تجسس و شبگردي هاي خلیفه:

از عمر بن خطاب نقل شده که او شبی شبگردي می کرد و به خانه اي گذر کرد و مشکوك شد از دیوار خانه بالا رفت و مردي و زنی را با ظرف شراب دید و به آن مرد گفت اي دشمن خدا خیال کردي خدا گناه تو را می پوشاند در حالی که او را معصیت می کنی، آن مرد گفت اي رهبر مسلمین اگر من یک خطا کردم تو سه خطا کردي اول در کار من تجسس کردي حال آنکه خدا گفت (لا تجسسوا) ولی تو جاسوسی کردي و دوم فرمود (اتوالبیوت من ابوابها) به خانه ها از درهاي آنها واردشوید ولی تو از دیوار آمدي و دیگر آنکه تو زمان وارد شدن سلام نکردي خدا می فرماید (و اذا دخلتم بیوتا فسلموا …..)،….. و نیز احادیث دیگر با همین مضامین، مبنی بر تجسس او از راه غیر شرعی روایت شده و جالب توجه آنکه ابن جوزي این قصه رسوا خیز را که در واقع موضع انتقاد و ضعف خلیفه، و نشانه جهل او به احکام شریعت است را از مناقب و فضایل اوعنوان می نماید و …..،

(کلب گوید این همان زینتی است که شیطان براي اغوا امت به مسلمانان می دهد که عمل ناشایست و خلاف را صحیح جلوه بدهند)، (مضمون) و نیز آمده که عمر شبی در مدینه شبگردي می کرد پس مردي را دید که با زنی عمل زشت انجام داد پس چون صبح شد به مردم گفت اراده من اجراي حکم است، مردم به او گفتند البته تو امامی پس حضرت علی علیه السلام به عمر گفت تو اینکار را نمی توانی انجام دهی و در صورتی که انجام دهی بر تو حد الهی به جهت خطاي تو جاري می شود زیرا که خداوند اجراي حد زنا را به کمتر از چهار شاهد تأمین و مقرر نکرده و …..عمر قول علی علیه السلام را پذیرفت.

(کلب گوید پس ببین که چگونه مولاي ما امیرالمؤمنین تعبیرها و تأویل هاي شیطانی اجتهاد و اخذ ثواب را که عده اي نادان و جاهل متعصب براي دفاع از دشمنان خدا و رسول استناد قرار داده اند را رد می فرماید و این عمر بن الخطاب است که او نیز نظر حضرت را می پذیرد و در واقع این توافق به معناي اجماع امت اسلام بر رد اینگونه افکار شیطانی است یعنی هیچگاه اجتهاد نمی تواند در مقابل احکام قطعی شرعی و یا به عبارتی نص قرار بگیرد و خطا را نمی توان به جرم تسري داد …..)

و نیز حضرت علامه امینی فرماید در هر یک از این بحث ها نکات مهمی است که هرکدام قابل بحث و تأمل است …..

(کلب گوید آنچه که از همه چیز مهمتر است، امر متوقف نمودن و جلوگیري از تسري روح اینگونه روشها خشن و افراطی در جامعه توسط مولانا المظلوم علی علیه السلام و اصلاح روحیه گروهی مردمی جاهل و تندروکه معمولا به روش حاکمان جامعه خود رفتار می نمایند و ارشاد حضرت علی علیه السلام در واقع هدایت جامعه اسلامی بسوي رشد و تعالی و جلوگیري از توسعه روحیات خشونت طلبانه افراد افراط گرا و خشک مغز است که معمولاً در هر زمان ودر هر جامعه حضور و وجود داشته و دارند و خواهند داشت …..).

رأي خلیفه در اجراي حد شراب:

(مضمون) انس بن مالک گوید (پیامبر حد شراب را چهل ضربه قرار داد و ابوبکر هم چهل ضربه ولی عمر آن را به هشتاد ضربه تبدیل نمود ….. به همین مضمون که عمر از عبدالرحمن بن عوف سوال کرد نظر تو چیست او گفت هشتاد ضربه پس عمر سنت رسول خدا را تغییر داده و چهل ضربه را به هشتاد ضربه تبدیل نمود …..،)، حضرت علامه امینی فرماید، ارزش عبدالرحمن بن عوف چیست و راي او چه ارزشی دارد که برابري کند با آنچه شارع مقدس مقرر فرمود و چه می کند خلیفه باآیات قرآن که می فرماید (و لن تجد لسنه اﷲ تبدیلا) و نیز (فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه علی الدین یبدلونه) و بعد از اینکه ثابت شد که این حکم از احکام ثابت شده و سنت ثابت پیامبر است و در آن تغییر به رأي خود بدهند

(کلب گوید آیا اگر او فضاي جامعه را آماده می دید و…..، او هم مثل معاویه و یزید همه احکام خدا را دگرگون می نمود و دین جدیدي می آورد که احکام آن بر قرآن دیگري منطبق باشد. …..، آري اگر این قرآن کلام و مطلوب خداوند است، البته سنت رسول او نیز تأویل آن خواهد بود و افراد دیگرغیر او و برخلاف او حق سنت شکنی ندارند والسلام ختم کلام).

حکم خلیفه و زنی که بر علیه جوانی مکر و حیله کرده بود:

مضمون (آورده اند که زنی نزد عمر آمد که عاشق جوانی از انصار شده و دلباخته او گردیده بود و چون کامیاب نگردید به حیله متوسل شد و سفیده تخم مرغی را بر لباس و مابین رانهاي خود ریخته و سپس با فریاد و سر و صدا نزد عمر آمد و گفت که آن جوان به زور به من تجاوز کرده است و مرا در میان قبیله ام رسوا نموده و این هم اثر کار اوست و عمر از چند زن سوال کرد و آنها هم تایید کردند پس خواست که جوان را مجازات کند و آن جوان با خواهش و تمنا خواست تا در کار او تحقیق شود تا مظلومیت او ثابت شود و عمر گفت اي ابوالحسن نظر شما چیست، آن حضرت آب جوش خواست و بر لباس آن زن ریخت و سفیده بسته شد و ….. زن را تهدید کردند و او به حیله و مکر خود اعتراف کرد. عمر گفت خدا مرا بعد از علی بن ابی طالب باقی نگذارد)، و نیز (مضمون) از حفش بن معتمر نقل شد که (دو مرد نزد زنی از قریش آمده و یکصد دینار نزد او امانت قرار دادند و با هم تبانی نموده و یکی از آنها بعد از مدتی آمده گفت رفیق من مرد و پول مرا را بده و زن خودداري کرد و او با اصرار و فشار بر فامیل زن، پول را گرفت و رفت و بعد از یکسال آن مرد دیگر آمد و پول امانت را مطالبه کرد و آن زن گفت آن پول را به آن رفیق تو دادم ….. ماجرا بالا گرفت و قضاوت به عمر داده شد و او به زن گفت که تو ضامن هستی و باید بپردازي، زن خواهش کرد که قضاوت را به علی بسپارد و آنگاه آنها نزد علی علیه السلام آمده حضرت دانست که آنها به زن حیله کرده اند پس فرمود برو رفیقت را حاضر کن و پولت را بگیر ….. قضاوت به گوش عمر رسید گفت (لاابقانی اﷲ بعد ابن ابی طالب).

خلیفه و کلاله:

(مضمون) از مسروق نقل شده که گوید از عمر بن خطاب پرسیدم یکی از نزدیکان من وارث کلاله می شود، حکم آن چیست پس عمر چند بار لفظ کلاله را تکرار کرد و سپس ریش خود را متفکرانه گرفت و گفت به خدا قسم اگر معنی آن را می دانستم بهتر بود براي من از اینکه هر چه روي زمین است مال من باشد و ….. و نیز چون آیه کلاله نازل شد عمر آیه را نفهمید و به حفصه گفت تا از رسول خدا سوال کند پس حفصه از رسول خدا سوال کرد و حضرت فرمود پدرت تو را چنین گفت ولی بعید می دانم که او بتواند آن را یاد بگیرد، و عمر هم اقرار کرد و می گفت گمان نمی کنم آن را یاد بگیرم و…..)، …..، حضرت علامه امینی فرماید چه اندازه موضوع کلاله بر خلیفه مشکل و چه اندازه موضوع آن در فکر او پیچیده دیده و حال آنکه آن موضوع از احکام ساده و عمومی شریعت و آسان و همگانی است ولی سؤال اینست که چرا او نتوانست و نمی توانست آن را حفظ نموده و یا متوجه شود و ….

نظر خلیفه راجع به خرگوش:

(مضمون) از موسی بن طلحه روایت شد (مردي از عمر درباره حکم خرگوش سوال کرد، عمر به دنبال عمار فرستاد عمارگفت با رسول خدا بودیم مردي براي ما خرگوش هدیه آورد و ما خوردیم و آن مرد به پیامبر گفت یا رسول اﷲ من دیدم خرگوش حیض می شود پیامبر فرمود عیبی ندارد و …..)، حضرت علامه امینی فرماید من نمی گویم که آنچیزي که خلیفه را ترسانده از زیاد و کم آن، دلیل بر بی معرفتی او به حکم بوده من نمی گویم ….. من این را واگذار می کنم به وجدان آزاد تو ….

عمرو معاذ بن جبل: (لولا معاذ لهلک عمر):

از ابن ابی حسین نقل شد که مردي سریکی از اهل مدینه را شکست و عمر خواست او را قصاص کند، معاذ گفت نه ….. پس عمر یک دینار به آن شخص داد و او را راضی کرد، و نیز از ابی سفیان ….. نقل کرده که زنی شوهرش دو سال از او غیبت کرد و وقتی برگشت دید زنش آبستن است به عمر شکایت کرد، عمر دستور سنگسار داد. پس معاذ گفت تو حقی بر آن نداري، پس عمر حکم کرد که حبس کردند تا زایید یک پسر را که دندان جلو او درآمده بود، چون پدرش بچه را دید که شبیه اوست فریاد زد به خداي کعبه که این نوزاد

بچه من است، پس خبر به گوش عمر رسید و گفت زنها عاجزند که مثل معاذ بن جبل بزایند و اگر معاذ نبود عمر هلاك شده بود …

رأي خلیفه در قصاص:

از مکحول روایت شده که (عباده بن ثابت سر مردي نبطی را به این بهانه که عصبانی مزاج و تندخو است شکست، پس عمر گفت بنشین تا تو را قصاص کنم، زید بن ثابت گفت آیا قصاص می کنی غلامت را از برادرت پس عمر قصاص را ترك کرد و دیه داد) و به همین مضمون قصاص از مسلمانی را که مردي از اهل ذمه (یهود و نصاري که تحت لواي اسلام با شرایط زندگی می کنند) را بقتل رسانده بود دیه قرار داد و باز به همین مضمون قصاص مردي از اهل ذمه را که مقتول شده بود به گفتار ابوعبیده جراح دیه قرار داد ….. و نیز از ابراهیم نخعی نقل گردیده است که مردي را که شخصی را عمداً کشته بود براي قصاص آوردند بعضی از اولیاء دم گذشت نمودند ولی رأي خلیفه در قتل او صادر گردید و ….. ولی به نظر ابن مسعود دیه قرار داد و ….. حضرت علامه امینی فرماید اگر حکم قضایا آن است که خلیفه در اول گفت پس چرا عدول کرد (به سخنان این و آن)، ….. آیا می توان گفت موضوع حکم در تمامی این موارد، از فکر خلیفه دور بوده یا این قضایا تنها براساس رأي و زورگویی او بوده و یا بگوییم که این سیره و روش اعلم امت (بقول صاحب الوشیعه) است.

و نیز در رأي خلیفه در دیه انگشتان:

(مضمون) در صحاح و مسانید ثابت شده که رسول خدا (دیه) در انگشتان را، براي هر انگشت ده دینار قرار داد همانطور که ابن عباس نیز آن را در پاسخ مروان بیان نمود در وقتی که او گفت قول عمر غیر از این است و او گفت که قول پیامبر صلی اﷲعلیه و آله سزاوارتر است از قول عمر که (دیه) انگشتان را به رأي خود تغییر داده به ترتیب آنها را (ابهام 13، 12، 10، 9، 6) اعلام نموده است …..، و من نمی دانم که خلیفه حکم این موضوع را نمی دانسته و یا می دانسته و عمداً برخلاف قول رسولخدا مخالفت کرده است، پس اگر نمی دانست این خود مصیبتی بزرگ است و اگر می دانست و عمل نمی کرد این مصیبت از آن هم بزرگتر است.

رأي خلیفه در دیه جنین:

از مسور بن خرمه نقل شده که عمر بن خطاب ….. مشورت کرد با مردم در سقط جنین کردن زنان، پس مغیره بن شعبه گفت….. عمر به او گفت براي نظر خود شاهدي بیاور ….. به عبارت ابی داوود، پس عمر گفت اﷲ اکبر اگر نشنیده بودم این را هر آینه حکم به غیر این می کردم ….. امینی فرماید چه اندازه خلیفه نیازمند به عقل دیگران است در هر قضیه اي تا این حد که مجبور شود به مشورت با فرد معلوم الحالی مثل مغیره که زانی ترین مردم قبیله ثقیف و دروغگوترین آنها در شریعت و دین الهی است و این مشورت در حالی است که شهادت او را به نفع عباس عموي پیامبر در موضوع بحرین نپذیرفت و ….. و نیز رأي عمر بن الخطاب درباره دزدي که دست و پاي او را براي موضوع سرقت قطع کرده و باز هم دزدي کرده بود و عمر میخواست پاي دیگر او را هم قطع کند پس حضرت علی علیه السلام …. فرمود … سزاوار نیست که پایش قطع شود زیرا دیگر پایی ندارد تا با آن راه رود و حکم اینست که او را تعزیر کنی و یا حبس نمایی پس عمر هم او را زندانی کرد، و یا در  موضوع اجتهاد خلیفه در هدیه اي که ملکه روم فرستاده بود، براي ام کلثوم که همسر او بود و یا به روایتی براي زن ابوعبیده در پاسخ هدیه اي که آنها براي ملکه روم فرستاده بودند و عمر بن الخطاب آن هدیه را که جواهر یا جواهرات بود را فروخته و پول آن را در بیت المال قرار داد و حال آنکه این هدیه از شمول جزیه، مالیات و غیره آن خارج بوده است و …..،

(کلب گوید قطعاً اینگونه افکار صرف نظر از توهین به هدیه دهنده و تضیع حقوق دیگران می تواند به عنوان یک روش زشت وخشن، براي افراد خشک مغز و افراطی هم الگو قرار گرفته و به عنوان یک روش و سنت غیر اسلامی در جامعه اجرا شود و این جانماز آب کشیدن ها با سایر نظرات او دلالت بر آن دارد که خلیفه صرفاً بر اساس تفکرات شخصی خود عمل می نمود نه دستورات شرع مقدس و اگر اینطور نبود پس چرا در خصوص مغیره خبیث اینگونه حکم کرد؟!!) و …..،

رأي و حکم خلیفه عمر بن الخطاب در داستان مشهور زناي دوست او مغیره بن شعبه:

از عبدالرحمن بن ابی بکر نقل شده که گفت (روزي ابابکره و زیاد و نافع و شبل بن معید در غرفه اي بودند و مغیره در پایین خانه بود، پس باد وزید و در باز شد و پرده بالا رفت و این چهار نفر ناگهان دیدند که او را در حالی که با زنی زنا می کرد وآنها شهادت دادند و زیاد گفت نمی دانم دخول کرد یا نه، پس عمر همه شهود را به غیر از زیاد حد افترا زد و پس از آن ابوبکره به عمر گفت تو ما را حد افترا زدي گفت آري و با اعتراض گفت کارت تمام شد گفت آري ابابکره گفت ولی من به خدا قسم می خورم و شهادت می دهم که مغیره دخول کرد (یعنی زناي صد درصد انجام داده و مستحق سنگسار است)، پس عمر خواست که دوباره او را حد افترا بزند ولی علی علیه السلام فرمود اگر شهادت ابوبکره را دو تا حساب کردي پس رفیقت مغیره را سنگسار کن و اگر شهادت او دوتا نیست پس حد شلاق را به اوجاري کردي ….. و این واقعه به صورت مفصل از انس بن مالک نیز نقل شده که مغیره بن شعبه از سوي عمر فرمانده بصره بود ….. و اغلب به سوي زنی (فلان کاره) به نام ام جمیل می رفت که همسایه ابی بکره بود …..، و غرفه و بالاخانه منزل ابوبکره دقیقاً روبروي بالاخانه ام جمیل بود و ابی بکره با اصحاب و برادران خود نافع و زیاد و شبل بن معید نشسته بود که بادي وزید و درب غرفه آن زن را باز کرد و ناگهان همگی ایشان دیدند که مغیره با ام جمیل مشغول زنا است پس ابوبکره گفت اي دوستان حالا خوب نگاه کنید که این مشاهده در واقع مصیبتی است که ما به آن دچار شدیم، پس همگی خوب نگاه کردند تا اینکه یقین نمودند و آنوقت ابوبکره پایین آمد و منتظر ماند تا مغیره خارج شد و به او گفت کار تو آن بود که انجام دادي و ما بر آن آگاه شدیم پس از ما دور شو و چون رفت که با مردم نماز ظهر بخواند ابوبکره مانع شد و مردم گفتند او فرماندار عمر است بگذارید نماز بخواند و سپس گزارش به عمر دادند و عمر مغیره و شهود را احضار ….. عمر از ابوبکره سوال کرد آیا او را میان دو ران ام جمیل دیدي ابوبکره گفت آري به خدا قسم، من حتی جاي آبله را روي ران او می دیدم….. پس عمر گفت نه به خدا قسم مغیره را حد نمی زنم مگر شهادت دهی که دیده اي که مغیره آلت خود را مانند میل داخل سرمه دان، در (فلان) ام جمیل فرو برده است، و ابوبکره گفت شهادت می دهم پس عمر عیناً قضیه میل داخل سرمه دان را به نافع و شبل نیز تکرار کرد و آنان نیز دقیقاً آن را تائید کردند و آنوقت عمر به مغیره گفت سه چهارم کارت تمام شد، و آنگاه زیاد را احضار کرد و زیاد بر عمر در مسجد وارد شد در حالی که سران مهاجر و انصار دور عمر نشسته بودند ….. و چون عمر او را دید با صداي بلند گفت من مردي را می بینم که امیدوارم هرگز خدا به زبان او مردي از مهاجرین را خوار ننماید. و زیاد بلافاصله بر قصد و دستور ضمنی خلیفه در رهایی مغیره آگاه شد و گفت اي امیرالمؤمنین اما به درستی که حق مطلب هماناست که آنها یعنی آن سه نفر گفتند و ….. من مجلس زشتی را دیدم و می شنیدم صداي ناله و نفس زدن آنها را و دیدم مغیره را که روي شکم ام جمیل است و در عبارت دیگر زیاد گفت دیدم او را که پاهاي ام جمیل را بلند کرده و دیدم دو بیضه او را که میان ران ام جمیل رفت و آمد می کند و دیدم حرکت سختی را و شنیدم صداي نفس زدن بلندي را و در تعبیر طبري آمده که زیاد گفت دیدم نشسته میان پاهاي زنی و دیدم پاهاي خضاب شده را که بهم می خورد و دو تا مقعد (سوراخ ماتحت) نمایان شده و شنیدم صداي نفس زدن شدیدي را، پس عمر سؤال کرد آیا دیدي که او آلت خود را مانند میل سرمه دان که در داخل سرمه دان فرو می رود در داخل (فلان) ام جمیل فرو ببرد پس زیاد گفت نه، پس عمر گفت اﷲ اکبر برخیز و ایشان یعنی آن سه نفررا حد افترا بزن پس برخاست و ابوبکره و دو نفر دیگر غیر از زیاد، هر کدام را هشتاد ضربه شلاق تازیانه به عنوان حد افترا زد و مغیره را رها کرد و ابابکره پس آنکه شلاق خورد مجدداً به عمر گفت من باز هم شهادت می دهم به اینکه مغیره چنین وچنان کرد و عمر اراده کرد که دوباره او را هشتاد ضربه تازیانه بزند ولی علی علیه السلام فرمود اگر چنین کنی در واقع حکم سنگسار رفیقت را نیز صادر کردي، پس عمر از اجراي حد مجدد بر ابابکره منصرف شد و او را رها نمود،

(کلب گوید که خلیفه عادل شهادت زیاد را در خصوص رفت و آمد خایه هاي مغیره زانی در بین ران ام جمیل در حالی که مقعدهاي آنان نمایان بود پذیرفت ولی از خود سوال نکرد و یا نخواست که سؤال نماید که در چنین حالتی آلت آن هرزه در کجاي ام جمیل می توانست قرار داشته باشد جز در سرمه دان ام جمیل و نقل شده است که پس از پایان یافتن این ماجرا عمر، مغیره را که از دوستان نزدیک او و از یاوران او در به قدرت رسیدن و حکومت بود به منصب بالاتري در حکومت ارتقا داد و این در عرب ضرب المثل گردید که می گفتند خدا به تو غضب نماید همانطور که عمر به مغیره غضب کرد و معلوم نیست اینگونه رفتار اوبا آن جانماز آب کشیدن هاي او که احتیاطاً حد می زد یا از دیوار مردم بالا می رفت و یا ….. و …..، چگونه توجیه می شود مگر آنکه بگوئیم او کاملاً سلیقه اي عمل می کرد نه براساس دستور شرع مقدس …..)،

حضرت علامه امینی فرماید اگر براي خلیفه علم و عدالتی بود از علم قضاوت، در این داستان اراده نمی کرد که بر ابوبکره دو مرتبه حد جاري نماید و نیز مخفی نمی ماند از او که اجراي این حد به منزله صدور حکم سنگسار دوست او مغیره نیز خواهد بود تا آنکه مولاي ما امیرالمؤمنین او را آگاه نمود و اگر می خواهی تعجب کنی پس تعجب کن از اظهارات خلیفه خطاب به زیاد، در زمانی که براي شهادت حاضر شدکه (به درستی که من می بینم مردي را که هرگز خدا خوار و ذلیل نمی فرماید به زبان و (شهادت) او مردي از مهاجرین را) ویا به این نقل که (من می بینم صورت مردي را که امیدوارم که مردي از اصحاب رسول خدا بر شهادت او خوار و ذلیل نگردد) و یا نقل دیگر اظهار او (…..)، پس زیاد از سخنان خلیفه متوجه شد که خلیفه میل دارد که حد از مغیره ساقط شود …..و حال آنکه زیاد دیده است که مقعد و ماتحت هر دو نفر نمایان و دو بیضه مغیره میان رانهاي ام جمیل رفت و آمد می کند و قدمهاي رنگین و خضاب کرده او بالا رفته و نیز شنیده خوش و بش هاي زیاد و نفس زدن بلندي را و نیز او را که روي شکم ام جمیل قرار دارد ….. و تا این حد و با این وجود راه فراري از طریق وجود میل در خارج سرمه دان به شاهد القاء و یا معتقد به سرکشی آلت مغیره از فرج ام جمیل بوده است …..،

(کلب گوید آنچه مسلم است دوگانگی رفتار خلیفه نسبت به افراد محرز است در غیر این صورت روش تند و خشن او ایجاب می کرد که بطور مثال حکم حد سنگسار را در مورد مغیره با یک خبر ضعیف انجام دهد، به نحوي که همه بر او ایراد بگیرند و بگویند اي خلیفه حکم سنگسار حداقل چهار شاهد می خواهد وبا یک شاهد حد اجرا نمی شود ….. ولی ظاهراً او نسبت به دوستان و یاران خود که او را در به قدرت رسیدن یاري نمودند بسیار مهربان و نسبت به دشمنان خود سخت گیر بود و شما نام این روش را هر چه می خواهی بگذار ولی آنچه مسلم است این روش بر خلاف سنت رسول خدا و احکام قرآن است).

بلی جز این نیست که تأویل و اجتهاد او موجب سقوط حد از مغیره شده است ….. و از طرفی حد افترا بر کسی مثل ابوبکره جاري کرد همان ابوبکره که از نیکان صحابه رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله بود و از کثرت عبادت مانند چوب تیر بود و نیز دیگر شهود ….. و حال آنکه وقتی در موسم حج مغیره را دید به او گفت ….. قسم بخدا گمان نمی کنم که ابوبکره به تو دروغ بسته باشد و ندیدم تو را مگر آنکه ترسیدم از آسمان بر من باران سنگ باریده شود، …..، حسان بن ثابت که مغیره را هجو کرد و گفت (….. دین و اسلام را رها کردي و ….. به میگساري و معاشرت با رقاصه ها و فاحشه ها، در عمر باریک و کم و کوتاه خود پرداختی …..)

و ابن ابی الحدید که شک ندارد در زناي مغیره با ام جمیل می گوید که (خبر زنا کردن او شایع و مشهور است مگر آنکه از عمر در اجرا نکردن حد دفاع می کند و میگوید (….. بر امام مستحب و جایز است اسقاط حد کند اگرچه بر گمان خود غلبه کند و یقین داشته باشد که حدي واجب است) و لیکن برابن ابی الحدید این مطلب مهم مخفی ماند که امر قضایی (سقوط الحد به شبهات)، چرا به شهود تسري نیافت و رعایت حال آنان در اسقاط حد را شامل نگردید (در حالی که می دانست آنها در شهادت خود راستگو هستند) و نیز چگونه شایسته است براي امام که اسقاط حد کند از کسی که زانی ترین مردم در زمان جاهلیت بوده و چون به اسلام داخل شد روحیه زناکاري بر او بود تا ظاهر شد در زمان حکومت او در بصره به آنچه که نقل شده و کجا براي او جایز است که دست بردارد از مثل این هرزه و ….. حکم نماید به اجرا حد بر سه نفر از صالحان و شک نکند در اجرا حد برایشان، در حالی که در بین آنان کسی است که از عباد و از صالحان صحابه رسول خدا محسوب می شود و براي سقوط حد از مغیره تباهکار به آنان نسبت دروغ وتهمت زده و آنان را در بین مسلمین و مجامع دینی اینگونه بدنام و خوار نماید، و آیا می دانی مغیره که بود …..، آري مغیره همان موجود پست و لعین بود که در صف مقدم کسانی قرار داشت که به علی علیه السلام جسارت می نمود و …..،

ابن جوزي می گوید، خطبا در کوفه به نزد مغیره آمدند و آنگاه صعصعه بن صوحان برخاست و سخن گفت …..، و مغیره پلیدگفت او را ببرید بر روي سنگی قرار دهید تا علی علیه السلام را لعن نماید پس صعصعه با صداي بلند فریاد زد (لعن اﷲ من لعن اﷲ و لعن ابن ابی طالب) یعنی (لعنت خدا بر کسی که خدا را لعنت نماید و علی بن ابی طالب را لعن نماید)، پس خبر به مغیره دادند و او صعصعه را تهدید به حبس نمود و …..،

و احمد بن حنبل در مستند خود نقل نمود که ….. مغیره بن شعبه  لعنت اﷲ علیه، جسارت و بدگویی کرد از علی علیه السلام پس زید بن ارقم به او گفت اي مغیره تو بطور حتم و یقین می دانی که رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله نهی کرد از فحاشی و ناسزا به مردگان، پس براي چه علی علیه السلام را سب نموده و فحش می دهی و حال آنکه زنده نیست …..،

(کلب گوید پس تاریخ نشان می دهد که چگونه بذر جنایت و خیانت کم کم و اندك اندك رشد کرد و چگونه فاسقان و مجرمان اینگونه به انجام جسارت به ذوالقربی که اجر رسالت بودند جرئت نمودند).

برتري فقه پیره زنان از عمربن الخطاب:

(مضمون) روایت شده است که عمر از شام به مدینه برمی گشت و تنها حرکت می کرد تا اخبار مردم را بداند پس به پیره زنی در خیمه اش عبور کرد و از او درباره خلافت عمر سوال کرد و پیره زن گفت خدا به او از طرف من پاداش خوب ندهد عمر گفت واي بر تو براي چه، گفت براي آنکه به خدا قسم از روزي که او خلیفه شد یک دینار و یا یک درهم از بخشش او به من نرسید، عمر گفت واي بر تو، عمر از حال تو خبر ندارد و تو در خیمه هستی و پیره زن پاسخ داد سبحان اﷲ گمان نمیکردم که کسی بر مردم ولایت کند که نداند مابین مشرق و مغرب (بلاد تحت حکومت او) چه می گذرد و عمر آمد در حالیکه گریه می کرد و می گفت وا عمرا واخصوماه کل واحد افقه منک یا عمر …..، حضرت علامه امینی فرماید ما از این قصه می آموزیم که فکر و اندیشه و علم امام باید که به همه امور خصوصاً به شرایع ….. احاطه داشته باشد و ….. این حقیقتی بودکه خود خلیفه به آن اعتراف داشت و می گفت همه مسلمین حتی پیره زن ها از او فقیه تر و داناترند …..،

اجراي حد به گمان:

(مضمون) بیهقی در سنن خود آورده که دو نفر در زمان عمر با هم مشاجره لفظی نمودند و سپس یکی از آنها گفت به خداقسم سوگند که من پدر یا مادر خود را زناکار نمی بینم (نمی دانم) پس عمر با مردم مشورت کرد عده اي گفتند او پدر ومادر خود را مدح کرد و عده اي گفتند نه منظور او فحش در قالب کنایه بوده و نظر ما است که او را شلاق بزنی. پس عمر اورا هشتاد ضرب تازیانه زد، این روایت را نیشابوري در تفسیر (الذین یرمون المحصنات …..) یعنی کسانی که به زنان عفیفه وپاك دامن نسبت ناروا می دهند و چهار شاهد نمی آورند پس آنان را هشتاد ضربه شلاق بزنید آورده، ….. حضرت علامه امینی فرماید من نمی دانم به کدام یک از این دو مصیبت بنالم آیا به قصور علم خلیفه از حکم مسئله و یا به قصور معلمین اوکه هر یک سخن می گویند از روي ضعف و زشت تر از آن، جریان کار و عمل او است به شرحی که گفته اند ….. که تمام اینها ناشی از دوربودن و عدم اطلاع خلیفه از علم و دانش مربوط به حکم مسئله است که دلیل آن هم مشورت او با دیگران بود، حالا هر کس می خواست باشد، مغیره و یا غیره او، پس او در واقع نظر و رأي خود را اجرا می کرد چه موافق دین خدا و سنت پیامبر او باشد و یا مخالف آن و….

قطع درخت بیعت رضوان:

از نافع نقل شده که گوید مردم می آمدند نزد درختی که رسول خدا در زیر آن بیعت رضوان انجام داده و آیات قرآن درباره آن نازل شده بود، پس در آنجا به عنوان تبرك نماز می خواندند و این مطلب بگوش عمر رسید و او مردم را تهدید کرد و دستور داد آن درخت را قطع نمودند، ….. ابن ابی الحدید گوید (مردم بعد از وفات رسول خدا (به عنوان تبرك) نزد درختی که بیعت رضوان انجام شده بود رفته و در آن محل نماز می خواندند پس عمر گفت اي مردم به پرستیدن بت برگشته اید …..هر کس نزد این درخت بیاید او را با شمشیر خواهم کشت همانطور که مرتد را می کشم و دستور داد آن را بریدند)

(کلب گوید سعادت یار مسلمانان بود که خلیفه این نظرات خود را به سایر موارد تسري نداد وگرنه ستون حنانه و منبر پیامبر و قبر و مزار تمام اولیا اﷲ و …..، را با این فکر کج و ناروا خود نیست و نابود و از صفحه روزگار پاك می نمود و فقط قرآن می ماند با بدعت هاي خلاف سنت او، همانگونه که خود می خواست و آنها را به میل خود جاري می کرد و اگر در این روزگار بود دستور تخریب همه دانشگاه ها و مراکز علمی و پزشکی و تحقیقاتی را می داد همانگونه که در زمان خود تمام کتب علمی وتحقیقاتی حاصل بشریت را در ایران و مصر و ترکیه و ….. را که مبانی تحصیلات و تحقیقات بود را نابود کرد و آبروي اسلام و مسلمین را در انظار متفکرین جهان ضایع نمود …..)

نهی از عبادت در مسجدي که رسول خدا در آن نماز خواند:

از معرور نقل شده که گفت ما با عمر بن خطاب حج نمودیم در بازگشت از حج مردم مسجدي را دیدند و در آن نماز خواندند عمر پرسید اینجا کجاست؟ گفتند اینجا مسجدي است که پیامبر خدا در آن نماز خوانده است. پس گفت همینطور هلاك شدند اهل کتاب قبل از شما که آثار پیامبران خود را عبادتگاه گرفتند پس هر کس براي او نمازي هست بخواند و هرکس نیست نمازي بر او بگذرد

(کلب گوید البته آن مسجد و مسجد النبی و سایر مساجد ….. شانس آوردند که دستور تخریب آنها با این استنباط وارونه توسط خلیفه صادر نگردید …..)

حضرت علامه امینی فرماید: اي کاش من می دانستم چه اشکال و ایرادي دارد، بزرگداشت آثار پیامبران و در پیشاپیش آنان سید فرزندان آدم حضرت محمد صلی اﷲ علیه و آله، هرگاه که بیرون از حدود توحید مانند سجده کردن برعکسها و تصاویر آنان و یا قبله قرار دادن آنها …..، نباشد، آیا قرآن نمی فرماید (….. من یعظم شعایر اﷲ فانما من تقوي القلوب) ….. کجا و کی امت ها هلاك شدند به اینکه آثار پیامبران خود را صومعه و عبادتگاه قرار دادند و کدام مسجد در آن بهتر و خوب تر نزد خداوند خواهد بود از مسجدي که رسول خدا در آن نماز خوانده است

(کلب گوید و آیا خداوند نفرمودکه در عمل رسول خدا براي شما اسوه و الگو هست پس مسلمانان مانند رسول خدا در آن مسجد عبادت خدا می نمودند ….. با این نیت که این محلی است که رحمت براي عالمیان در آن رکوع کرد، سجود کرد و خدا به او و به این مکان نظر رحمت فرمود پس آنها هم مانند پیامبر در این مکان رکوع و سجود می نمایند تا مورد رحمت خدا واقع شوند ….. الی آخر …..)،

و یا چه مکانی شریف تر از مکانی است که پیامبر اعظم در آن راه رفته و توقف نموده و در آن بیعت رضوان شده و مومنون درتحت آن به رضوان خدا دست یافته اند، و گناه آن درخت بیچاره چه بود که ریشه آن را از زمین درآوردند و نبود کسی که بازخواهی کند و یا دفاع نماید، آیا این گونه امور به منزله اهانت مستقیم به پیامبر که آن مواضع را با نشستن و عبادت خود مشرف و متبرك می نمود نیست ….. رجوع به کتب صحاح و سنت نشان می دهد که چگونه اینگونه آرا خلیفه فقط مخصوص و ویژه خودش بوده و پس از او پیروي نشده و نمی شود و نخواهد شد و از جمله صحابه اي که به این مکان تبرك می نمودند و در آن نماز می خواندند عبداﷲ عمر بود که نافع از موسی بن عقبه نقل نمود که سالم بن عبداﷲ جستجو می کرد مکان هایی را در راه و در آن نماز می خواند و می گفت پدرم در این اماکن نماز می خواند و می گفت که دیده است که پیامبر در این اماکن نماز می خواند و او در این عمل به پیامبر تأسی نموده و سنت او را عمل می نموده است،

سرافکندگی عمربن الخطاب در برابر پرسش هاي علماء ادیان دیگر:

ابو اسحاق ثعلبی متوفی حدود 327 در کتاب العرائس خود آورده است: (….. آن زمان که عمر متولی امر خلافت گردید، عده اي از علما یهود آمدند و گفتند اي عمر تو و رفیق تو بعد از محمد، ولی امر هستی و ما از تو سوال می کنم اگر پاسخ گفتی می دانیم که اسلام حق و محمد پیامبر خداست و اگر پاسخ ندادي خواهیم دانست که اسلام باطل و محمد هم پیامبر نبوده است پس سوالات خود را مطرح نمودند که (به ما خبر بده قفل آسمان چیست و کلید آن چیست …..) پس عمر سر خود را از شرمندگی پائین ورد و گفت براي عمر عیب نیست از اینکه از او سوال شود از چیزهایی که نمی داند و او بگوید نمی دانم، پس یهودیان با خوشحالی از جا جسته و گفتند ما گواهی می دهیم که محمد پیامبر نبوده و اسلام باطل است در این زمان سلمان از جا پرید و به عالمان یهود گفت صبر کنید و آنگاه نزد علی علیه السلام آمد و گفتاي ابوالحسن بداد برس ….. چون حضرت وارد مسجد شد عمر از جا برخاست و دست به گردن او انداخت و گفت ايابوالحسن تو براي حل هر مشکل و معضلی دعوت می شوي، و آن حضرت رو به عالمان یهود کرد و فرمود هر چه می خواهید از من سوال کنید که پیامبر صلی اﷲ علیه و آله مرا هزار باب علم آموخت که از هر باب هزار باب علم دیگر مفتوح گردید وسپس فرمود به شرط آنکه وقتی شما خبر دادم مطابق آنچه در تورات شما است، شما هم مسلمان شده و داخل بر دین ما و ایمان بیاورید گفتند آري پس فرمود امّا قفل آسمان و زمین شرك به خداست و کلید آن لا آله الا اﷲ و محمد رسول اﷲ و آن قبري که صاحب خود را گردش داد همان ماهی بود که یونس نبی را بلعید و در هفت دریا گردش داد و آنکه قوم خود را انذار نمود ولی از آدم و جن نبود آن مورچه اي بود در زمان سلیمان نبی که به او گفت (ایها النمل …..) و پنج چیزي که بر زمین راه رفتند ولی از شکمها بوجود نیامدند آنها (آدم، حوا، ناقه صالح، قوچ ابراهیم و عصاي موسی) بود و دراج در آوازش می گوید (الرحمن علی العرش استوي) و خروس در آواز خود می گوید (اذکرو اﷲ یا غافلین)، اسب در شیهه خود وقتی مومنین به جنگ کفار می روند می گوید (بار خدایا مومنین را بر کافران نصرت عطا فرما)، الاغ در عرعر خود می گوید (خدا لعنت کند مالیات گیران را) و در چشم شیاطین عرعر می کند، قورباغه در قور قور خود می گوید (سبحان ربی المعبود المسبحفی لجج البحار)، شانه به سر گوید (اللهم العن مبغضی محمد و آل محمد)، و یهودیان که سه نفر بودند دو نفر از آنان گفتند ما شهادت می دهیم که لا آله الا اﷲ و محمد رسول اﷲ، پس عالم سوم از جا پرید و گفت ….. یا علی بمن خبر بده از آن قوم که در اول زمان مردند و بعد از 309 سال خدا آنها را زنده کرد ….. پس حضرت علی رضی اﷲ عنه فرمود، داستان آنها درقرآن که خداوند بر پیامبر نازل فرمود آمده است بر شما بخوانم، آن یهودي گفت مرا خبر بده از نام آنها، پدران آنها، شهر آنها، پادشاه آنان، و سگ آنها و کوه و غار آنها ….. و حکایت آنها را از اول تا آخر ….. پس حضرت علی علیه السلام ردا پیامبر خداصلی اﷲ علیه و آله را به خود پیچید و سپس فرمود اي برادر عرب، حبیب من محمد صلی اﷲ علیه و آله فرمود که در سرزمین روم شهري بود که به آن (افسوس) می گفتند ….. براي ایشان پادشاه صالحی بود که از دنیا رفت و اوضاع آنها پریشان شد وشاهی از شاهان فارس که به او دقیانوس می گفتند و فردي ستمکار و کافر بود با لشکریان خود آنجا را فتح کرده و آن شهر را پایتخت و مرکز کشور خود قرار داد و در آن کاخی بنا کرد ….. آن کاخ مرمر و طول و عرض آن یک فرسخ بود ….. چهار هزار ستون داشت ….. و تختی از جواهر که سمت راست آنها هشتاد کرسی طلا و سمت چپ هشتاد کرسی از طلا که بر آن اسقف هاي بزرگ و پهلوانان و قهرمانان او جلوس می نمودند ….. و اوصاف تاج او ….. و شش نفر از جوانان از اولاد دانشمندان را وزیر خود قرار داد و هیچ کاري را بدون مشورت آنها انجام نمی داد، سه نفر راست و سه نفر چپ او قرار داشتند پس یهودي سوال کرد از نام هاي آنان و حضرت علی علیه السلام فرمود که بمن خبر داد حبیب من محمد صلی اﷲ علیه و آله آنهایی که در طرف راست او بودند تلمیخا و مکسلمینا، ….. …..، که دقیانوس در تمام کارها با آنها مشورت می کرد این پادشاه سی سال در آن کشور بدون اینکه هیچ دردسر و تب و بیماري و ….. به او برسد پادشاهی کرد و چون این را از خود دید، ادعاي خدایی کرد و آن را به سران و مردم اعلام نمود و هر کس را مخالفت کرد کشت و هر کس را موافقت نمود پاداش داد ….. تا اینکه به او خبر دادند که سربازان ایرانی در صدد قتل او هستند و او پس از شنیدن این خبر از شدت غصه، تاج از سرش افتاد و خودش از تخت سرنگون شد و آنوقت تلمیخا با خود گفت اگر او خدا بود هیچگاه محزون نمی شد ….. پس به یاران خود (پنج نفر دیگر) گفت ….. از خود سوال می کنم چه کسی این سقف بلند را بدون اتصال از بالا و یا ستونی در زیر آن برافراشته و چه کسی در آن، ماه و خورشید را به گردش انداخته و ….. پس براي همه اینها آفریدگار و مدیري غیردقیانوس است و آن پنج نفر جوان نیز خود را بر پاهاي او انداخته و گفتند ما هم همین عقیده را داریم، پس فرمان بده تا چه کار انجام دهیم آنگاه تلمیخا گفت اي برادران، من براي خود و شما چاره اي جز فرار از دست این ستمکار به سوي خداوندآسمانها و زمین نمی بینم پس مقداري خرما به سه درهم فروخت و آن را در لباس خود پنهان نمود و سپس همگی بر اسبها سوار و از شهر خارج شدند، چون از شهردور شدند تلمیخا گفت اي برادران سلطنت دنیا از دست ما رفت پس از اسب پیاده شویم شاید خداوند (به غربت ما ترحم و)براي ما فرجی و گشایشی حاصل نماید و آنگاه از اسبها پیاده شده و هفت فرسخ پیاده رفتند تا اینکه خون از پاهاي آنها جاري شد چون عادت به این کار نداشتند، پس به مرد چوپانی رسیدند و از او آب یا شیر خواستند، او گفت من به شما کمک میکنم ولی ظاهر شما را در لباس شاهان و ….. و شما را در حالت فرار می بینم پس داستان را براي من تعریف کنید و آنها بعد از جلب اطمینان قصه خود را براي چوپان نقل نمودند و چوپان خود را روي پاهاي آنها انداخت و درخواست همراهی کردگفت صبر کنید تا من هم گوسفندان را به صاحبان آنها رد نموده و بیایم تا با شما همراه شوم و سپس رفته و برگشت در حالی که سگ او نیز با او بود ….. و آنان گفتند ما می ترسیم که این سگ ما را رسوا کند به پارس کردن خود و سگ چون دیدآنها او را با سنگ از خود دور می کنند ….. به زبان آمده و گفت چرا مرا دور می نمایید و حال آنکه من شهادت می دهم به وحدانیت خدا پس مرا رها کنید تا شما را از دشمنان شما پاسبانی کنم و با این کار به خداوند سبحان تقرب یابم

(کلب گوید در راویات شیعه دیدم که در بهشت جاي حیوانات نیست مگر دو حیوان یکی همین سگ اصحاب کهف و دیگري ذوالجناح اسب وفادار امام حسین …..)

پس او را رها کرده و چوپان، آنها را از کوهی بلند بالا برد و همگی در غاري وارد شدند ….. و در آن غار به خواب رفتند و سگ آنان نیز بر درب غار به خواب رفت و خداوند به فرشته مرگ فرمان داد تا ارواح آنان را قبض نماید و دو فرشته بر هر کدام از آنان مأمور فرمود که آنان را از این پهلو به آن پهلو بگردانند و خورشید را امر فرمود تا در طلوع به سمت راست غار و در غروب به سمت چپ غار بتابد، در حالی که آنها در وسط غار بودند و از طرفی دیگر دقیانوس چون از فرار آنها آگاه شد با هشتاد هزار جنگجو به دنبال آنها روان شد و وقتی به غار رسید دید که آنها در کنار هم خوابیده اند، پس دستور داد که دهنه غار را با سنگ و ساروج محکم کردند تا زنده بگور شوند و گفت حالا آنها به خداي خودشان که در آسمان است بگویند که ایشان را اگر راست می گویند از این غار بیرون آورد، آنها سیصد و نه سال در آنجا بودند و خدا روح به اجساد آنان دمید و بیدار شدند و گرسنگی بر آنها غالب شد و اثري از چشمه و میوه و درختان دیروز ندیدند ….. پس تملیخا درهم ها را گرفته وارد شهر شد تا نان و غذایی تهیه کند ولی از تغییرات متعجب شد و ….. چون تملیخا سکه اي را به نانوا داد، و نانوا به او گفت این سکه مربوط به عهد دقیانوس است و تو اگر گنجی پیدا کردي بگو و مرا سهیم کن و الا تو را رسوا می کنم و تملیخا واقعیت را گفت ولی نانوا خشمگین شد و گفت تو از ستمگري سخن می گویی که سیصد سال پیش ادعاي خدایی می کرد و حال مرا مسخره می کنی ….. پس او را نزد پادشاه عاقل و عادل مسیحی بردند ….. تملیخا قصه خود و یاران خود را بازگو کرد و ….. سپس به سوي خانه خود با اتفاق مردم رفت و گفت این خانه من است ….. درب زدند و پیرمردي سالخورده بیرون آمد و فرستاده پادشاه به او گفت، این پسر می گوید که این خانه خانه اوست، پیرمرد با غضب به او گفت،نام تو چیست گفت من تملیخا پسر فلسین هستم و پیرمرد گفت دوباره تکرار کن پس او تکرار کرد در این وقت پیرمرد خود را بر دست و پاي و انداخت گفت به خداي کعبه این مرد جد من است، او بهمراه سایر جوانان از دقیانوس ستمکار فرار کردند به سوي خداي تواناي آسمانها و زمین و عیسی (ع) ما را خبر داد به سرگذشت آنان و اینکه آنها بزودي زنده می شوند. وآنوقت خبر به پادشاه رسید ….. چون تملیخا را دید او را روي گردن خود سوار کرد و مردم شروع به بوسیدن دست و پاي اوکردند و در این شهر دو گروه حکومت داشتند یکی گروه مسلمان دیگري گروه نصرانی پس هر دو با لشکریان خود به همراه تملیخا به سوي غار روان شدند و تملیخا به آنان گفت شما منتظر بمانید چون اگر یاران من شما را ببینند ممکن است تصورکنند که دقیانوس براي قتل آنها آمده و همه از ترس بمیرند پس من می روم و به آنها خبر می دهم ….. او وارد غار شد و به آنها گفت که دقیانوس سیصد و نه سال پیش هلاك شد و مردم خداپرست شده و همه بسوي شما آمده اند و ….. تملیخا و یاران دست خود بلند کرده و عرض کردند بارخدایا به حق آنچه که به ما نشان دادي از عجایب و شگفتی هایی در وجود ما،که جان ما را قبض کن و کسی را بر ما آگاه مکن، پس خدا امر فرمود به ملک الموت که ارواح آنان را قبض نمود و درب غار را محو کرد و دو پادشاه هفت روز در اطراف غار گردش نمودند و یقین کردند که این کار به امر خداوند بخشنده بوده تا احوال آنها عبرتی و آیه و نشانه اي باشد که خداوند به مردم نشان داده است و آنوقت پادشاه مسلمان گفت آنان به دین من مرده اند و من مسجدي درب این غار بنا می کنم و نصرانی نیز ادعا کرد ولی پادشاه مسلمان پیروز شد و قرآن می فرماید (قالالذین غلبوا علی امرهم لنتخذن علیهم مسجدا)، یعنی گفتند کسانی که پیروز شدند بر امرشان که البته مسجدي بر ایشان بنا می کنیم …..پس علی علیه السلام فرمود اي یهودي تو را به خدا قسم می دهم آنچه گفتم موافق تورات شما هست یا خیر، و یهودي گفت آري نه یک حرف کم و نه یک حرف زیاد اي ابوالحسن و اکنون مرا یهودي نخوان که من شهادت می دهم که لا آله الا اﷲو محمد رسول اﷲ و تو اعلم امت ….. هستی)

حضرت علامه امینی فرماید اینست سیره و روش اعلم امت در زمان امتحان و آزمایش …..

(کلب گوید آري و به نور علم و پرتو دانش یعنی همان علمی که خدا به رسول خود و وصی او داد اسلام سربلند و با عزت و شرف می شود نه بزور و به تهدید و به آتش زدن و نابودي مظاهر علم و دانش که نمونه آنها به آتش کشیدن کتابخانه هاي علمی کشورهاي فتح شده بود و البته باید ریشه عقب ماندگی مسلمانان از کشورهاي مسیحی و قدرتمند جهان را در اینگونه رفتارهاي متحجرانه جستجو کرد آنها به علم احترام کردند و پیشرفت کردند و مسلمانان علم و دانش را برخلاف حکم خدا تحقیر کردند و حقیر شدند انا ﷲ و انا الیه راجعون).

رأي خلیفه در حکم زکوه:

از حارثه نقل شد که عده اي از اهل شام آمدند نزد عمر و گفتند که ما اموال و اسبها و غلامان و کنیزان داریم و می خواهیم اموال خود را (با زکوه) پاك نمایم و ….. عسگري و سیوطی گویند عمر اول کسی بود که از اسب زکوه گرفت. حضرت علامه امینی فرماید ….. آري او به راهنمایی علی علیه السلام توجه نکرد و قومی که بعد از او آمدند استناد کردند به اینکه عمر از اسب زکوه گرفت و اعتماد بر بدعت خلاف سنت او کردند و بعد از مرگ او میان طرفداران او و کسانی که از سنت پیامبر پیروي نمودند در عدم تعلق زکاه به اسب، نزاع و زد و خورد واقع شد …..

شک و شبهه خلیفه از شب قدر:

و نیز از عکرمه از قول ابن عباس آمده است که گفت (عمر اصحاب پیامبر را جمع نموده و از شب قدر پرسید ….. و هر کس نظري داد و ابن عباس نیز نظر خود را داد و بر عدد هفت تکیه کرد ….. و عمر سخن او را پسند نمود)، ….. حضرت علامه امینی فرماید از این داستان معلوم است که خلیفه ناتوان از شناخت بیان ابن عباس شد تا آنکه توضیح داد به او علیرغم آنکه به قول او شتون سرش جمع نشده …..،

روش هاي خلیفه براي جلوگیري از مغرور شدن احتمالی افراد:

(مضمون) ابن عساکر از عکرمه بن خالد نقل نموده است که یکی از پسران جوان عمر بر او وارد شد که لباس خوبی پوشیده و ….. پس عمر آنقدر او را با تازیانه اش زد تا به گریه درآمد و حفصه به او گفت براي چه این کار را کردي گفت دیدم به خودش مغرور شده و من دوست داشتم او را تحقیر و کوچک کنم در پیش خودش (یعنی حال او را بگیرم تا به خود مغرورنشود) …..

و نیز در داستان جارود، رئیس و بزرگ قبیله ربیعه که ابن جوزي آن را نقل نموده، آمده است که عمر نشسته وتازیانه نیز در نزد او و مردم همه در اطراف او نشسته بودند که جارود عامري آمد و مردي او را معرفی کرد و گفت این مرد بزرگ قبیله ربیعه است ….. و چون او به عمر نزدیک شد عمر او را با تازیانه اش زد و وقتی علت را سوال کرد گفت ترسیدم تو با مردم آمیزش کنی و بگویی این امیر است و در عبارت دیگر ترسیدم در دلت از آن بزرگی چیزي وارد شود (یعنی مغرورشوي) و لذا دوست داشتم (حالت را بگیرم تا با این طریق قالب غرور تو را خرد کنم) و نفس تو را سرکوب کنم، و از سید نقل شده است که گوید معاویه بر عمر وارد شد و بر دوش او حله سبزي بود ….. پس عمر برخاست و با تازیانه خود شروع کرد به زدن معاویه و معاویه (در زیر ضربات) می گفت که اﷲ اﷲ اي امیرالمومنین براي چه ….. تا عمر برگشت و بر جاي خود نشست و آنوقت از او سوال کردند براي چه این جوان (معاویه) را زدي و حال آنکه در فامیل تو مانند او نیست و گفت من ندیدم از او مگر خوبی و از او نیز جز خوبی بمن نرسید ولی دیدم او را در حالی که با دستش به حله سبزش اشاره کرد و لذا خواستم او را پست و حقیر کنم براي آن چیزي که بواسطه آن تکبر کرده است. حضرت علامه امینی فرماید چه ممکنست که بگویم، چه بگویم، چه بگویم

(کلب گوید آري چه بایست گفت در توجیه این اعمال و تعزیر بدون دلیل شرعی و صرفاً برحسب تصورات، در نزد اندیشمندان و دانشمندان و پزشکان و روانکاوان جهان …..).

جهل خلیفه به سنت مشهور:

مسلم در صحیح خود آورده است ….. که ابوموسی سه بار از عمر اجازه حضور گرفت ….. مثل اینکه او را مشغول یافت چون برگشت عمر ….. او را احضار کرد و گفت چرا برگشتی گفت ما مأمور شدیم (یعنی سنت رسول خداست) که سه بار اجازه بگیریم و اگر رخصت نشد برگردیم، گفت باید بر این قضیه اقامه بینه کنی یا من خود اینکار را می کنم و آنگاه راهی مجلسی از انصار شد و سوال کرد و آنها گفتند کوچکترین ما گواهی می دهد، پس ابوسعید برخاست و شهادت داد و عمر گفت من آگاه نشدم و بر من پوشیده بود که این دستور رسول خداست زیرا اغلب در بازارها مشغول کف زدن براي جلب مشتري و کاسبی بودم و لذا از آن غافل شدم و در صحیح دیگر …..، ابی بن کعب گوید اي پسر خطاب، شکنجه گر بر اصحاب رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله مباش گفت: سبحان اﷲ چیزي را شنیدم البته دوست دارم تحقیق کنم ….. حضرت علامه امینی فرماید: کیست که مرا خبر دهد که چگونه دست زدن در بازارها، غافل مینماید از احکام دین و قانون و حدیث مشهور و در حالی که همه اصحاب از کوچک و بزرگ آن را می دانند و ….. اگر این فرد اعلم صحابه به قول صاحب یاوه گوي الوشیعه باشد، دلیل این ارعاب و تهدید چیست ….. و البته شایسته نیست بر خلیفه که شکنجه گر اصحاب باشد. و …

اجتهاد خلیفه بر گریستن بر میت:

ابن عباس گوید وقتی زینب دختر رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله از دنیا رفت ….. پس زنها گریستند و عمر شروع کرد به زدن زنها با تازیانه اش و پیامبر دست او را گرفت و فرمود عمر صبر کن و بگذار گریه کنند و بر زنان این گریه لازم است ولی بایدکه از فریاد زدن شیطانی اجتناب کنند و آنگاه رسول خدا بر کنار قبر نشست و فاطمه سلام اﷲ علیهما در کنارش گریه میکرد و پیامبر اشکهاي چشمان فاطمه را با گوشه لباس مبارك خود پاك می کرد بواسطه مرحمت و محبتی که به او داشت، و به همین مضمون بیهقی از ابن عباس در عزاداري زنها بر حضرت رقیه دختر رسول خدا نقل نموده که عمر نهی می کرد و پیامبرفرمود اي عمر آرام باش و سپس فرمود از فریاد شیطانی دوري کنید و هر آنچه از چشم و دل باشد ترحم و مهربانی است و هرچه از زبان و دست باشد از شیطان است ….. پس با گوشه لباس خود اشکهاي فاطمه را پاك فرمود ….. و به همین مضمون از نسایی و ابن ماجه نیز نقل گردیده و ….. حضرت علامه امینی فرماید و من نمی دانم چه امري موجب می شود که عمر شتاب نماید به تعزیز و زدن زنان گریه کننده در حالی که صاحب شریعت حضور داشته است و اگر اشکالی در کار بود رسول خدا منع می فرمود ….. و چگونه دست خود را به سوي این زنان دراز کرد در حالی که آنان حرم رسول خدا بوده و من نمی دانم در آن روز فاطمه زهرا نیز در بین این زنان کتک خورده بوده است یا خیر ….. تاریخ بما آگاهی می دهد که بعداً خلیفه، علیرغم این بیانات صریح و نصوص واضحه باز هم او به فکر خود عمل می کرده و با تازیانه خود منع می کرد و مضروب می ساخته است و استناد می کرده از پیش خود گفتار پیامبر را که فرموده است (میت عذاب می شود به گریه زنده) و اینکه این دست تهمت زننده، بر رسول خدا دروغی را آفرید که مخالفت با عقل و عدالت و طبیعت انسان است، سعید بن مسیب گوید وقتی ابوبکر از دنیا رفت مردم بر اوگریستند، عمر گفت که رسول خدا فرمود که مرده عذاب می شود به گریستن زنده پس مردم اعتنا نکرده و گریه می کردند….. پس عایشه گفت اي پسر من، آیا مرا هم بیرون می کنی عمر گفت به تو اجازه دادم و شروع کرد به زدن یکی یکی زنها و می زد آنها را به شلاق تا آنکه ام فروه بیرون آمد و آنها را متفرق کرد، ابن ابی الحدید گوید اولین کسی را که عمر باشلاق خود او را زد ام فروه دختر ابوقحافه (خواهر ابوبکر) بود آنهم در زمانی که ابوبکر مرده بود. حال سوال اینجاست که چطور مرده به گریه زنده عذاب می شود ولی عایشه استثناء است و گریه او باعث عذاب میت نمی شود …..

و اما حدیث اوکه گفت مرده عذاب می شود به گریه زنده، پس اول کسی که آن را تکذیب کرد عایشه بود ….. که حاکم در مستدرك آورده و مسلم و بخاري بر صحت حدیث اتفاق نمودند ….. که گفت قسم به خدا که رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله چنین سخنی نفرمود که مرده عذاب می شود به گریه کردن کسی، ولی رسول خدا فرمود که عذاب کافر زیاد می شود نزد خدا، در زمان گریه کردن نزدیکان او به بدترین عذاب …..، عبداﷲ بن ابی ملیکه گوید: ام ابان دختر عثمان از دنیا رفت ….. ابن عمر و ابن عباس هم آمدند و من در میان ایشان بودم، پس عبداﷲ بن عمر به عمرو بن عثمان گفت آیا زنها را از گریه منع نمی کنی زیرا رسول خدا فرمود (مرده از گریه خویشان خود عذاب می شود) و ابن عباس گفت (این عمر بود که بعضی از این حرفها را می زد) (یعنی این حرفهاي نارواي عمر بود)، پس ….. ابن عباس گوید من به عایشه گفتم آن حدیث عمر را، عایشه گفت خدا رحم کند بر عمر، به خدا که پیامبر نفرمود که خدا عذاب می کند مرده را بگریه، بلکه فرمود که خدا عذاب کافر را زیاد می کند، به گریه کردن اهل او بر او، و ابن ابی ملیکه گوید به خدا قسم ابن عمر شنید و چیزي نگفت: ….. و نیز از عایشه نقل شده در خصوص این حدیث که گفت اما او (عمر) دروغ نگفته ولی اشتباه کرده و یا فراموش نموده ….. و در لفظ مسلم است که خدا رحمت کند ابو عبدالرحمن را چیزي را  شنیده ولی حفظ نکرده ….. در لفظ ابی عمر، ابوعبدالرحمن خیال کرد یا اشتباه کرد یا فراموش نموده ….. (مضمون) و …..

البته هیچگاه توجیه نمی شود این قول او با اینکه آیا رسول خدا بر فرزندان عزیز خود ابراهیم و طاهر گریه نمی کرد و …..وقتی حضرت حمزه رضی اﷲ عنه شهید شد پس صفیه خواهر او آمد و انصار میان او و پیکر حمزه مانع شدند ….. پیامبر فرمود او را آزاد بگذارید پس آمد کنار پیکر (مثله شده) حضرت حمزه قرار گرفت و شروع کرد به گریه کردن و هر وقت او گریه می کرد، رسول خدا هم گریه می کرد و هرگاه ناله و هق هق می کرد پیامبر هم، همراه او ناله می کرد و فاطمه زهرا سلام اﷲعلیها هم گریه می کرد و رسول خدا هم به گریه او گریه می کرد و خطاب به پیکر مطهر حمزه می فرمود هرگز من به مصیبتی مثل مصیبت تو گرفتار و مبتلا نشدم

(کلب گوید توجه کن که چگونه رسول خدا بر پیکر حمزه فرمود که من هرگزبه مصیبتی مثل مصیبت تو گرفتار نشدم پس چه می فرمود آن زمان که به پیکر تکه تکه شده حسین خود می رسید که او را بالب تشنه در مقابل زنان و کودکان سر بریدند و سر مطهر او را بر نیزه نموده و شهر به شهر حرکت داده و به عنوان هدیه براي یزید بردند و ….. انا ﷲ و انا الیه راجعون)

و چون رسول خدا از احد مراجعت فرمود زنان انصار بر شهیدان خود گریه میکردند پس این خبر به گوش پیامبر رسید، فرمود لکن حمزه کسی را ندارد که بر او گریه کند، و آنگاه همه انصار به منزل هاي خود رفته و به همسران خود گفتند هیچکس بر شهیدان خود گریه نکند مگر آنکه اول براي حمزه گریه کند و این رسم تا امروز مرسوم و معمول شده است که گریه بر هیچ مرده اي از کسان خود نمی کنند مگر آنکه اول بر حضرت حمزه گریه می کنند و این همان پیامبر است که براي جعفر، زید بن حارثه، عبداﷲ بن رواحه (شهداء موته) گریه می کند، این همان پیامبرعزیز است که قبر مطهر مادر خود آمنه را زیارت می کند و بر او گریه نموده و اطرافیان هم گریه می کنند، و این همان پیامبرگرامی است که صورت عثمان بن مظعون برادر رضایی خود را در حالی که مرده است می بوسد و سیل اشک بر گونه مبارکش جاري است، و این پیامبر گرامی است که بر پسران و دختران خود گریه می کند و در جواب عباده بن صامت میگوید، این گریه همان رحمت و عاطفه اي است که خدا در بنی آدم قرار داده و جز این نیست که خدا به بندگان مهربان و باعاطفه اش رحم می کند، و این فاطمه زهراست که بر رسول خدا گریه می کند و می گوید …..، و این ابوبکر بن ابی قحافه است که بر پیامبر گریه می کند و مرثیه می گوید و …..، این حسان بن ثابت است که بر پیامبر گریه می کند …..، این اروي دختر عبدالمطلب است که بر حضرتش گریه می کند و می گوید، …..، این عاتکه دختر عبدالمطلب است که نوحه سرایی نموده براي پیامبر و می گوید …..، این صیفه دختر عبدالمطلب است که بر پیامبر گریه می کند و می گوید …..، و این هند دختراثاثه است که نوحه می سراید و می گوید با اشک و آه، این عاتکه دختر زید است که براي او مرثیه خوانده و می گوید …..،این ام ایمن است که بر آن حضرت نوحه سرایی می کند و می گوید …..، …..، این عمه جابر بن عبداﷲ است که روز احدآمد و بر برادرش گریه کرد و جابر گوید من شروع به گریه کردم و مردم مرا منع کردند، ولی رسول خدا مرا منع نمی کرد…..،

پس این سنت پیامبر بزرگوار است که میان صحابه معمول بوده و پیروي و عمل می شده است و این سنت معارضه میکند با حدیث خلیفه که گفت (میت به گریه زنده عذاب می شود) که سخن و گفتار او و پسرش عبداﷲ است، و البته حق(یعنی سنت رسول خدا) شایسته تر است براي پیروي …..،

اجتهاد خلیفه در قربانی، از حذیفه ابن اسید نقل شد که گوید (….. دیدم ابوبکر و عمر ….. (در روز عید قربان) قربانی نمی کردند از ترس آنکه مبادا مردم از آنها پیروي کنند …..)، بیهقی، طبرانی، سیوطی، حاکم، ابن کثیر …..، صحت حدیث را تائید نموده اند …..، از شعبی نقل شد که ابوبکر و عمر در موسم حج حاضر شده و قربانی نمی کردند …..، حضرت علامه می فرماید آیا این دو مرد ازحکمت چیزي آگاه شدند که رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله بر آن آگاه نشد، هرگز چنین چیزي نیست بلکه آن دو ترك کردند چیزي را که رسول خدا امر و تحریص و تأکید نموده و سنت قرار داده بود، که این دستور هم توام بود با بیان عدم وجوب آن و تمامی صحابه نیز این موضوع را درك کردند و بر آن عمل نمودند و تابعین و پیروان آنها هم همین را درك کرده و این سنت و استصباب تا زمان حاضر ما هم ادامه دارد و اگر آنچه که این دو تصور نموده اند را مردم تصور می کردند و آن را رویه قرار می دادند، لازم می شد ترك تمامی مستحبات ….. و عجیب ترین عجایب آنکه خلیفه دوم در این جا نقض نموده سنت ثابت رسول خدا را از ترس اینکه امت احتمال وجوب دهند، (و گمراه شوند) ولی سنت قرار می دهد چیزهایی را که اصلی براي آن در دین نیست. مثل زکات بر اسب، نماز تراویح و …..، و بدعتهاي بسیار دیگراو در تمامی این موارد نمی ترسد و غمگین نمی شود و ترسی ندارد که مردم گمراه شوند …..،

حکم خلیفه در موضوع ارث زن از دیه:

سعید بن مصعب نقل نموده که عمر بن خطاب گفت (دیه براي عاقله است و زن از دیه شوهرش چیزي ارث نمی برد) تا آنکه ضحاك بن سفیان به او خبر داد که پیامبر به او بطور مکتوب دستور داد که زن اشیم صبابی را از دیه شوهرش ارث دهد پس آنوقت عدول نموده از قول خودش و به بقول ضحاك عمل نمود، ….. بنابراین، خلیفه از یکی از این سه موضوع و یا هر سه آن غافل بود اول آنکه قول خداوند در (فدیه مسلمه الی اهله)، که آیا زوجه از اهل هست یا خیر را نمی دانست در اینصورت آیا مگر نشنید قول خدا را که آن را معنی کرد در کلام دیگر خود که (….. لننجیه و اهله الا امراته …..) و یا در ….. ویا در …..، دوم از موضوع دستور کتبی رسول خدا به ضحاك (که حاکم از طرف او بود بر اعراب) که به همسر اشیم ارث بده و سوم اینکه در لغت عرب، بزرگترین چیزي که استفاده از آن می شود، موضوع استقراء آن است یعنی بر اطلاق کلمه اهل برزوجه …..، ….

رأي خلیفه در تحقق بلوغ:

از ابن ابی ملیکه نقل شد که عمر فتوي داد و نظر و رأي خود را درباره جوانی از اهل عراق که دزدي کرده بود نوشت که او را وجب کنید اگر شش وجب بود پس دستش را قطع کنید و ….. آنها وجب کردند از شش وجب یک بند انگشت کم شد پس او را رها کردند ….. و نیز از سلیمان بن یسار نقل شد که جوانی را نزد عمر آوردند که دزدي کرده بود پس فرمان داد که او را وجب کنند پس وجب کرده و از شش وجب یک بند انگشت کوتاه بود پس او را رها کردند، ….. آنچه را که ازشریعت در تحقق بلوغ ثابت شده است موضوع احتلام است که ثابت شده به و …..، اما اندازه گیري با وجب نمودن افراد براي بیان بلوغ این از بدعتها و فقه مخصوص خلیفه است در …..،

(کلب گوید معلوم نیست این اختراع از کجا براي خلیفه حاصل شد و البته این بستگی به بزرگی و کوچکی دست وجب کننده دارد و اگر محکوم خوش شانس باشد، کسی که او را وجب می نماید، شش وجب دست او به اندازه سه وجب دست فرد بزرگ دست است و اگر کم شانس باشد کارش تمام است).

رأي خلیفه در موضوع کم نمودن مجازات حد:

از ابی رافع نقل شده است (…..) که شراب خواري را نزد عمر آوردند و عمر به او گفت من تو را می فرستم براي حد زدن نزدکسی که به تو ملاطفت و رحم در اجراي حد نخواهد کرد و او را نزد مطیع بن اسود عدوي فرستاد و روز بعد در حالی که او را به سختی حد می زد عمر سر رسید و به مطیع گفت که این مرد را کشتی، چند ضربه زدي گفت شصت ضربه گفت من تخفیف در قصاص می کنم از او به بیست ضرب (یعنی بیست ضربه باقی براي شدت ضربه تخفیف داده شد) …..،

نگاهی به رأي خلیفه بکن که چگونه به میل خود در حکم خدا رنگ به رنگ می شود، یکروز سنت رسول خدا را در حد دو برابر میکند ….. پس در روز دیگر دلش به حال متهم می سوزد و بیست ضربه کم می کند، آنهم از نزد کسی که شدت عمل او رامی دانست و در روایت است که در روز قیامت دو نفر اجرا کننده حد را می آورند به یکی می گویند براي چه در اجراي حد بیشتر از مقرر حد زدي او پاسخ می دهد که خدایا براي تو غضب کردم پس خدا می فرماید آیا غضب تو از من شدیدتر است و نیز دیگري را می آورند که از حد مقرر کمتر حد زده است و او می گوید من بر او ترحم کردم و خدا می فرماید آیا رحمت و از من بیشتر است ….. چه بسیار نظیر این احادیث …..،

عجز خلیفه و اقرار به علم و توانایی علی:

عجز خلیفه و اقرار به علم و توانایی علی و نیز در قول او به علی علیه السلام که (یا ابوالحسن خدا مرا زنده نگذارد براي مشکلی که تو براي حل آن حاضر نباشی):

در این حدیث ابن عباس گفت بر عمر واقعه پیش آمد که در حل آن عاجز شد و مکرر از جاي خود برخاست و نشست وحال او دگرگون و چهره اش از ناراحتی سیاه شد، پس اصحاب را جمع کرد …..، و بعد از طرح معضل و مشکل همه اظهار ناتوانی کردند و او گفت ولی بخدا قسم من کسی را می شناسم که اصل و سرچشمه (هر دانایی) و پناهگاه پناه جویان و برطرف کننده (غمها) است پس اصحاب گفتند گویا مقصود تو علی بن ابی طالب است و عمر گفت آري به خدا قسم، اوست تنها پناه و فریادرس و آیا هیچ مادر، شخص حر و آزاده اي مانند او در علم و توانایی بدنیا آورده است، برخیزید تا همه به نزداو رویم پس به او گفتند اي امیر مؤمنان (تو خلیفه هستی) آیا شما نزد او می روي بلکه دستور بده تا او را نزد تو حاضر کنند، عمر گفت هیهات (او کجا ما کجا)، او شاخه اي از بنی هاشم و شاخه اي از وجود پیامبر و باقی مانده علم و دانش رسول خداست که باید به خدمت او شرفیاب شد نه آنکه او بیاید که در خانه او حکم صادر می شود، پس همگان به سوي آنحضرت آمدند و او را در خانه اش یافتند در حالی که در حال مناجات با خدا بود و …..، پس عمر به شریح گفت بگو به اباالحسن آنچه را که براي ما گفتی وشریح گفت من در مجلس قضاوت نشسته بودم پس این مرد آمد و گفت که شخصی دو زن را به او سپرده یکی آزاد با مهرسنگین و دومی کنیز ام ولد و به او گفت تا مخارج آنها را بدهد چون زمانی گذشت هر دو با هم زاییدند یکی پسر و دیگري دختر و هر دو مدعی هستند که پسر از من است و دختر را براي میراث از خود نفی می کنند پس حضرت فرمود تو به چه چیزحکم کردي پس شریح گفت اگر علم آن نزد من بود به میان ایشان قضاوت می کردم و آنها را نزد شما نمی آوردم، پس علی علیه السلام قطعه کاهی را از زمین برداشته و فرمود بدرستی که حکم در آنچه گفتید آسان تر است از برداشتن این کاه از زمین است و آنوقت کاسه اي را خواست و به یکی از آن دو زن گفت شیر خود را در آن بدوش پس دوشید حضرت آن را وزن کرد و سنجید و سپس به دیگري فرمود تو هم شیر خود را بدوش پس آن را هم کشید و سنجید پس مقدار آن را نصف شیر اول ملاحظه کردند پس حضرت به آن زن فرمود تو دخترت را بگیر و به دیگري فرمود تو هم پسرت را بگیر آنگاه به شریح فرمود آیا نمی دانی که شیر دختر نصف شیر پسر است و اینکه میراث دختر نصف پسر است و عقل او نصف عقل مرد و شهادت او نصف شهادت او دیه او نصف دیه پسر است پس بنابر نصف است در هر چیزي و عمر تعجب کرد، تعجبی سخت آنگاه گفت اي ابوالحسن خدا مرا باقی نگذارد در مشکلی که تو براي حل آن نباشی و خدا قرار ندهد در شهري که تو در آن نباشی ….. کنز العمال …..، صباح الظلام …..).

خلیفه و نوزاد عجب:

از سعید بن جبیر نقل شده که (زنی را آوردند نزد عمر بن خطاب در حالی که فرزندي زائیده بود که از نصف بالا داراي دوبدن و دو شکم و دو سر و چهار دست و داراي دو عورت بود و در نیمه پایین داراي دو ران و دو ساق و دو پا مانند سایرین وزن از شوهرش مطالبه میراث آن نوزاد می کرد و آن مرد پدر این آفریده عجیب بود و آنگاه عمر اصحاب را جمع کرد و چیزي در پاسخ او نگفتند و او علی علیه السلام را طلبید و آن حضرت گفت بدرستی که این امري است که براي خبر و آزمایش است، این زن را حبس کن و فرزندش را نیز حبس کن و براي آنان کسانی را قراربده تا آنان را خدمت کنند و مخارج آنان را نیز بطور معمول و متعارف بده پس به آن دستور عمل کرد پس آن زن مرد وطفل عجیب بزرگ شد و مطالبه میراث کرد و علی علیه السلام فرمان داد به اینکه خدمتکار خواجه اي براي او قرار داده شودکه عورتین او را خدمت کند و متصدي شود از او آنچه را که مادران متصدي می شوند از چیزهایی که حلال نیست جز براي خادم، سپس یکی از بدنها خواستار ازدواج شد، عمر فرستاد خدمت علی علیه السلام گفت اي ابوالحسن چه می بینی درخصوص این دو بدن اگر یکی از آن چیزي را میل کرد که دیگري مخالف با آن بود و ….. پس حضرت فرمود سه روز تامل کنید ….. پس از سه روز آن بدن مرد، پس عمر اصحاب را جمع کرد و مشاوره نمود ….. و فرستاد نزد علی علیه السلام وایشان فرمودند ….. من به تحقیق می دانم که خدا بدن آن زنده را نیز بعد از آن بدن، بیش از سه روز باقی نمی گذارد زیرا متاذي می شود به عفونت و بوي بد و مردار …..، پس دیگري هم سه روز زنده بود و بعد مرد پس عمر گفت اي پسر ابیطالب تو همیشه برطرف کننده هر شبه و ظاهرکننده هر حکمی هستی، …..).

اجتهاد خلیفه در حد کنیز:

از یحیی بن حاطب نقل گردید که چون حاطب از دنیا رفت، بردگانی را که نماز خوانده و روزه گرفته بودند آزاد کرد و …..براي او کنیزي بود ….. پس رعایت او را نکرد و او را آبستن نمود ….. در راه با علی علیه السلام و عبدالرحمن بن عوف و عثمان برخورد نمود از آنها سوال کرد چکار کنم علی علیه السلام و عبدالرحمن گفتند بر او حد واقع شد، عمر به عثمان گفت تو بگو ….. گفت می بینم او را که و شروع کرد به من و من کردن و گفتن عباراتی مثل آنکه نمی داند آن را و چیزي نیست مگر بر کسیکه بداند آن را و …..، پس عمر گفت راست گفتی، راست گفتی، قسم به آن کسی که جانم در دست اوست حد نیست مگر بر کسی که بداند موضوع حد را و عمر او را صد ضربه شلاق زد و یکسال تبعید نمود و …..،

بیهقی گوید شیخ رحمه اﷲ گوید حد آن سنگسار بود ولی عمر آن را دفع کرد از او، به دلیل شبه جهل و نادانی، و شلاقش زد و تبعیدش نمود به عنوان تعزیر و تأدیب و …..، …..، من نمی گویم که حکم در این مسئله دایر به دو امر است …..، اجراي حد و سنگسار و یادفع حد و آزاد نمودن زن در …..، ولی این قول بیهقی که می گوید (نظر عمر) در شلاق و تبعید، تعزیز و تادیب است، این رأي را اصلاح نمی کنند بلکه مزید بر اشکال بر آن است زیرا در روایات بسیار از رسول خدا ثابت شده است که هیچکس را بیش از ده ضربه شلاق نمی زنند مگر در حدي از حدود خدا و ….. که صورت هاي متخلف آن از حضرت وارد شده است یا بهمین مضمون، پس آیا بر خلیفه تمامی این احادیث مخفی مانده و یا تعمد در بی توجهی و صرف نظر کردن از آن و قراردادن این احادیث در پشت گوش خود دارد.

(کلب گوید یکی از بدیهی ترین اصول حقوقی که بر مبانی عقلی و مطالعاتی استوار شده است موضوع عدم رفع مسئولیت به دلیل جهل به قانون است به عبارتی براساس مبانی حقوقی و اجتماعی پذیرفته شده در جهان، جهل به قانون رافع مسئولیت نیست و به عبارتی دیگر پذیرفتن آنچه که خلیفه آن را به عنوان مبناء فقهی خود می داند صرف نظر از مغایرت آن با آنچه گفته شده، موجب از هم پاشیده شده نظم و انضباط در جامعه خواهد بود …..)،

نهی خلیفه از آنچه رسول خدا به آن امر فرموده بود:

ابوهریره نقل نماید که ما در اطراف رسول خدا نشسته بودیم و ابوبکر و عمر هم با چند نفر دیگر با ما بودند، رسول خدا(مضمون) از میان ما برخاست ….. و به باغی از انصار وارد شد و من به دنبال ایشان به باغ که درب آن بسته بود از طریق راه آبی که به باغ داخل می شد وارد شدم ….. پس فرمود اینجا چه میکنی گفتم نگران شدیم پس فرمود این دو نعلین مرا با خود ببر و هر کس را که در پشت این دیوار دیدي که یقیناً به قلبش شهادت به لا آله الا اﷲ می دهد او را بشارت بده به بهشت بده پس من بیرون رفتم و به اول کسی که برخورد کردم عمر بود به من گفت این دو نعلین چیست گفتم این نعلین رسول خداست مرا با این نعلین فرستاد و فرمود هر کس را که ملاقات کردي که شهادت به وحدانیت و یگانگی خدا از روي یقین می دهد او را به بهشت بشارت بده پس عمر زد به سینه من و من از پشت روي زمین افتادم و گفت برگرد پیش رسول خدا و من گریه کنان برگشتم نزد رسول خدا و پیامبر فرمود چه اتفاق افتاده است گفتم عمر مرا دید و من او را خبر دادم به آنچه شما فرمودي و عمر چنان به سینه من کوبید که از پشت روي زمین افتادم و گفت برگرد به سوي رسول خدا، و رسول خدا بیرون رفتند و ناگهان عمر آمد و پیامبر به او فرمود اي عمر چه چیز تو را بر آن داشت که چنین کنی، عمر گفت تو به ابوهریره چنین پیغامی دادي فرمود بلی گفت پس این کار را انجام نده زیرا من می ترسم که مردم اتکال نمایند فقط به گفتن لا آله الا اﷲ و عمل را ترك کنند پس آنها را رها کن تا عمل کنند و رسول خدا فرمود پس واگذار ایشان را،)

آنچه مسلم است بشارت و ترسانیدن از وظایف پیامبري است از لحاظ کتاب و سنت و اعتبار و خداوند پیامبران را بشیر و نذیر قرار داده است پس اگر در بشارت دادن مانعی در عمل محسوب می شد پس بر رسول خدا واجب بودکه هرگز بشارت به آن چیز ندهد و حال آنکه قطعاً در قرآن کریم بشارت داده شده است به این موضوع که (مضمون) (بشرالمومنین ….. و بشر الذین آمنوا …..) و در سنت نبویه روایات بسیار نقل شده از ترغیب مردم به شهادت به یگانگی خدا و ذکر لا آله الا اﷲ و فرمان داد آن حضرت به عبداﷲ بن عمر که در میان مردم ندا کند که هر کس شهادت دهد به اینکه لا آله الااﷲ داخل بهشت شود.

و چه مانعی در دنیا وجود دارد و لازمه توحید صحیح عملی به هر آن چیزي است که خداي یکتا، آن راتشریع نموده است و اینکه نداي رسالت را در هر وقت که شنیدند استخفاف کننده را عذاب سخت و وعده کریمه براي کسیکه عمل صالح نماید که بهشت مشتاق یکتاپرستان است و احمد از ابن مطرف روایت نمود که گوید حدیث نمود مرا شخص موثقی که مرد سیاهی از پیامبر (ص) از تسبیح و تهلیل سوال می کرد پس عمر بن خطاب گفت بس کن، پیامبر را به زحمت انداختی و پیامبر فرمود اي عمر آرام باش و نازل شد بر رسول خدا سوره هل اتی و ….. تا آنجا که یادي از بهشت شده بود که ناگهان مرد سیاه فریادي کشید و روحش از تن او بیرون آمد و آنگاه پیامبر فرمود از این مرد شوق بهشت مرد، و لذا واجب است که امت سیر الی اﷲ کنند بین خوف و رجا و ….. و اینکه خلیفه به گمان خود تصور نموده که روش او از روش خدا ورسول او بهتر است، و ابوهریره را چنان زد که از مقعدش به زمین افتاد و نهی نمود رسول خدا را از روش و عادت کریمانه او بر آنچه که فرمود و امر به آن نموده بود و حال آنکه آن حضرت هرگز از سوي هوي و هوس سخن نمی گوید و گفتار او نیست مگر وحی از جانب خدا (و ما ینطق عن الهوي …..) پس ما نمی توانیم بپذیریم که پیامبر پذیرفته باشد سخن نادرست اورا بعد از آنکه خبر داد به آنچه که از طریق وحی الهی به او امر شده بود و سخن ابوهریره دوسی که می گوید (فرمود واگذار ایشان را) و من نمی دانم آیا دوسی دروغ گفته و یا اینکه این مقدار علم خلیفه و نمونه رفتار اوست،

(کلب گوید و صرف نظر از آنچه که مولاي ما حضرت علامه فرموده است در عرف روابط اجتماعی و رفتارهاي افراد جامعه و …..، قطعاً اینگونه روشهاي خشونت بار می تواند براي عوام و گروه هاي نادان افراطی و خشک مغز هر امت الگو قرار گیرد و موجبات رفتارهاي کاملاً خشن اجتماعی را فراهم آورد، که البته اینگونه امور مورد تائید متفکرین جوامع بشري نخواهد بود. خصوصاً اینکه توهین و اهانت و ضرب و جرح سفیر و نماینده هر شخص در واقع به منزله توهین و اهانت و ضرب و جرح به مرجع سفارت محسوب می گردد و بدیهی است که اینگونه روشها نه تنها مطلوب نیست بلکه مورد انکار و انزجار افکار عمومی جهان نیز محسوب گردیده و می گردد و لذا هیچگاه نبایستی اینگونه رفتارها تحت هر عنوان که نمونه هاي بسیار از آن را ازخلیفه سراغ داریم به عنوان الگوهاي رفتاري مورد توجه قرار گیرد و بدیهی است چنانچه او نظري در این رابطه داشت میبایست بدواً به اتفاق ابوهریره و در کمال احترام به خدمت رسول خدا شرفیاب می شد و عرض می کرد یا رسول خدا اگر این سخن از روي هوي و هوس و از جانب خود شماست من نظري غیر از نظر شما دارم و اگر ممکن است به این نظر من توجه کنید و اگر از جانب خداست از طرف من به خدا بفرمایید نظر عمر بن خطاب این چنین است ….. و لذا در نهایت بهیچ وجه صحیح نیست که کسی فرستاده رسول خدا را با ضرب و شتم و توهین و اهانت ارشاد نماید …..، و توجه به قسمت آخرحدیث موید آن است که عمر بطور کاملاً بی ادبانه و گستاخانه پیامبر را امر به معروف و نهی از منکر می نماید به این عبارت(….. پس آنها را رها کن تا عمل کنند …..،) و العیاذ باﷲ رسول خدا هم از عمر اطاعت کرد و به ابوهریره فرمود دستور مرا رهاکن. البته ممکن است به نظر برسد که شخصی حدیث ساز، در پی فضیلت تراشی براي عمر بوده ولی نتوانسته است سر و ته حدیث جعلی خود را جمع نماید ولی نمونه هاي دیگر اعمال عمر چه در زمان رسول خدا و در حضور آن حضرت و چه بعداز رحلت آن حضرت در تغییر سنت ثابت و ایجاد بدعت مغایر با سنت البته هر فرد محقق را به شک وادار می نماید ولی شماب ا کمال تعجب ملاحظه می نمایی که اینگونه روایات علیرغم ایراداتی که دارد مبناي فقهی اجراي احکام پیروان آنان میشود)

اجتهاد خلیفه در زیور کعبه:

و نیز در خصوص اجتهاد خلیفه در زیور کعبه نقل گردیده است که (نزد او از کثرت زر و زیور که در کعبه مجتمع شده بود سخن به میان آمد پس گروهی گفتند که این زر و زیور را براي ارتش اسلام خرج کن و کعبه نیازي به آنها ندارد، پس عمرقصد اجراي این تصمیم را نموده و در این رابطه از امیرالمؤمنین علی علیه السلام سوال کرد پس آن حضرت فرمود بدرستی که در این قرآن که بر رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله نازل گردیده است، اموال به چهار بخش تقسیم شده است اول اموال مسلمین که احکام ارث به آن تعلق می گیرد و دوم فئی که آن را بر مستحقین تقسیم فرموده است و سوم خمس که در محل خود هزینه می شود و چهارم صدقات که در محل خود هزینه می شود پس خداوند در زمان حیات رسول خدا آن زر و زیورکعبه را که موجود بود، بر حال خود باقی گذارد و آن را از روي فراموشی و نسیان رها نکرده و نه اینکه ترس از آن بوده که در مکان دیگر قرار داده شود، پس صحیح اینست که تو نیز آنها را در جایی که خدا و رسول او آن را قرار داده اند قرار دهی پس عمر گفت اگر تو نبودي یا علی به حتم و یقین ما رسوا می شدیم و آنگاه آن زر و زیور را بجاي خود و به حال خود رها نمود، در عبارت دیگر شقیق از شیبه بن عثمان گوید که گفت عمر بن خطاب نشسته بود در محلی که تو در آن نشسته اي وگفت من بیرون نمی روم تا آنکه اموال کعبه را میان فقرا مسلمین تقسیم کنم و گوید من گفتم تو اینکار را نخواهی کردگفت البته که انجام می دهم گوید گفتم تو این کار را نخواهی کرد گفت چرا گفتم براي اینکه رسول خدا و ابوبکر این اموال را دیدند و آنها از تو نیازمندتر بودند به این اموال، ولی آن را از جاي خود خارج نکردند پس برخاست و بیرون رفت ودر لفظ دیگر شقیق گوید (به همین مضمون) …..، و عمر گفت (راست می گویی) آن دو مردانی بودند که من باید به آنها اقتدا و تاسی کنم و هم نیز از حسن نقل شده است با همین مضمون …..، ما مناقشه در حساب نمی کنیم …..، جز اینکه این روایات به ما خبر می دهد که همه این مردان در این مسئله از خلیفه داناتر و فقیه تر بوده اند پس کجاست ادعاي دروغین صاحب یاوه گو کتاب الوشیعه که می گوید عمر بن خطاب افقه و اعلم صحابه بطور علی الطلاق در عصر خود بوده است و ….

اجتهاد خلیفه در حکم سه طلاق:

از ابن عباس روایت شده است که طلاق در زمان رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله و ابوبکر و زمان خلافت عمر تا دو یا سه سال، طلاق ثلاثه یک طلاق محسوب می گردید

(کلب گوید براساس نص صریح قرآن یعنی وقتی می گفتند انت طالق ثلاثه یعنی به همسر خود می گفتند تو سه طلاقه هستی یک طلاق محسوب می گردید)،

و عمر گفت بدرستیکه مردم گاهی شتاب و عجله می کنند (یعنی فشار می آورند، و اصرار می کنند) در کاري که براي آنها مهلت است و ما آن را بر آنها امضا می کنیم پس آن را بر آنها امضاء کرد ….. با این مضمون از طاوس و از ابوالصهبا و از طحاوي که عینی اسناد آن را صحیح اعلام نموده و ….. و از حسن نقل شده که عمر بن خطاب به ابوموسی اشعري نوشت و ….. در آن اعلام کرد ….. کسی که طلاق ثلاثه دهد پس آن زن سه طلاقه است (کنز العمال ابی نعیم) و …..، بدرستی که این از عجایب و شگفتی ها است که استعجال مردم مجوز می باشد که انسان کتاب خدا را پشت سر بیندازد …..، در حالی که آنچه گفت مخالف با نص صریح قرآن است، الطلاق مرتان ….. تا آنجا که می فرماید فان طلقها فلا تحل له ….. که خداوند واجب نمود تحقق در مرتبه و حرمت بعد از طلاق سوم را و این را جمع نمی کند جمع کردن طلاق به اظهار کلمه سه مرتبه و نه به تکرار صیغه طلاق و …..، همانطور که کفایت نمی کند (بطور مثال) در تکبیرات نماز عید فطر و قربان به اظهار یک تکبیر و بعد گفتن خمسا و یا سبعا و یا مثل نمازتسبیح (نماز جعفر طیار) که تسبیحات آن را به جاي ده یا پانزده مرتبه به یک بار اظهار نموده و سپس بگوید عشرا یا خمس عشر و …..، پس حضرت علامه در ادامه به رفع باقی شبهات سخیف طرفداران متعصب خلیفه پرداخته و در انتها …..، میفرماید این چیزي است که قرآن کریم گویاي آن است و هیچ رأي و اجتهادي وجود ندارد که برابري کند با کتاب خدا، مگرآنکه بخواهند با کتاب خدا بازي کنند، چنانکه نسایی در سخن خود از محمود بن لبید نقل کرده است (رسول خدا صلی اﷲعلیه و آله خبر داد از مردي که طلاق داد زنش را سه طلاق تمام پس برخاسته و با غضب فرمود آیا با کتاب خدا بازي میشود و حال آنکه من در میان شما هستم، تا آنکه مردي برخاست و گفت یا رسول خدا اجازه فرمایید تا آن شخص را بقتل برسانم …..) و نیز ابن اسحاق روایت نموده است در لفظی از عکرمه از ابن عباس که گفت: (رکانه زنش را در یک مجلس سه طلاق گفت و بر این موضوع سخت غمگین شد، پس رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله فرمود چطور او را طلاق دادي گفت در یک مجلس او را سه طلاقه کردم، فرمود جز این نیست که آن یک طلاق محسوب می شود پس به همسرت رجوع نما و …..) در انتها حضرت علامه ضمن رد شبهات جاهلانه سخیف عینی و …..، می فرماید و چه اندازه نیکوست سخن شیخ صالح بن محمد عمري که در کتاب ایقاظ خود می گوید (به درستی که معروف نزد صحابه و تابعین و کسانی که پیروي نیکو از آنان کرده اند تا روز قیامت و نزد سایر علما مسلمین در اینکه حکم حاکم مجتهد، هرگاه مخالف نص صریح کتاب خداي تعالی یا سنت پیامبر صلی اﷲ علیه و آله شد واجب است نقض و یا باطل کردن آن) و

(کلب گوید عقل ما نیز نمی پذیرد که احکام کتاب خدا و سنت رسول پیام آورنده خالق هستی که حدود خداوند محسوب می شوند اینگونه با هوي و هوس مورد تعدي قرار گیرند و این کار به منزله بازي با احکام خداست و خداوند براي کسانی که حدود او را می شکنند وعده آتش دوزخ ابدي خود را داده است و آیا خلیفه فکر نمی کرد وقتی حکم طلاقی را صادر کند که شرعاً واقع نشده و آن زن در حالی که همسر شرعی کسی دیگر است با دیگري ازدواج کند پس عمل او زنا محسوب شده و فرزندان او زنازاده و حرام زاده می شوند انا ﷲ و انا الیه راجعون و در این مصائب چه کسی پاسخ می دهد پس عقل هشدار می دهد که تو نظر مخالف حکم خدا و رسول او را رها کن و مخالفت خود را با خدا و رسول به بهانه فتوي و نظر دیگران اعلام نکن که اطاعت از خدا و رسول و امام تعیین شده او تو را به بهشت جاوید و معصیت خدا و رسول و اطاعت از امامی که تو را به سوي آتش فرا می خواند در نهایت تو را وارد دوزخ جاوید مینماید). …..،

اجتهاد خلیفه در نماز بعد از عصر:

از تمیم داري نقل شده است که گوید او بعد از نهی عمر بن خطاب، دو رکعت نماز مستحبی بعد از نماز عصر بجا آورد. پس عمر به نزد او آمد و او را در حین انجام نماز با شلاق خود مضروب نمود و تمیم به او اشاره کرد که بنشیند و پس از آنکه ازنماز فارغ شد، به عمر گفت چرا مرا با شلاق زدي گفت براي اینکه تو این دو رکعت نماز را بجا آوردي و من از آن نهی کرده بودم، پس تمیم داري گفت به درستی که من آن دو رکعت را، با کسی بجا آوردم که از تو بهتر بود و آن رسول خداصلی اﷲ علیه و آله بود و …..، و به همین مضمون این روایت از وبره و عروه بن زبیر نقل گردیده و نیز از سائب بن ترید و زیدبن خالد جهنی به همین مضمون آمده است و از طاوس نقل گردیده که ابوایوب انصاري قبل از خلافت عمر دو رکعت نماز بعد از عصر را (طبق سنت پیامبر) می خواند و چون عمر خلیفه شد آن را ترك کرد و چون عمر کشته شد باز آن را شروع کرد و به او گفتند چرا دوباره شروع کردي گفت به دلیل آنکه عمر مردم را با شلاق خود براي خواندن آن دو رکعت نماز می زد …..، ….. و عجیب است از فقاهت خلیفه وقتی که با شلاق خود جلوگیري می کرد از نمازي که ثابت شده از طریق سنت که رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله آنرا (دائماً) می خواند و سنت آن حضرت را بزرگان صحابه و تابعین در طول زندگانی آن حضرت و بعد از آن ادامه می دادند و بر این عهد و پیمان بودند تا آنکه صاحب شلاق آن را شکست و ….. و نهی کرد گویا بصیرت او از رسول خدا بیشتر بوده است و ….. حال آنکه رأي رسول خدا از جانب خدا و مطابق با حق است و رأي او براساس منطق زور و حدس و گمان است و گمان بی نیاز نمی نماید از حق چیزي را …..

(کلب گوید آیا این شلاق از مصادیق جهر بر صوت رسول خدا و یا عدم اطاعت از او و یا از مصادیق یعص اﷲ و رسوله و یا از مصادیق یوذون النبی، یا از مصادیق تعدي از حدود خدا و یا ازمصادیق یصدون عن سبیل اﷲ نیست و ….)

رأي خلیفه درباره عجم:

مالک امام و رهبر گروه مالکیه روایت نموده است …..، از سعید بن مسیب که می گفت عمر بن خطاب خودداري می نمود از اینکه یکی از عجم ها را میراث بدهد مگر آنکه در عرب به دنیا آمده باشند و اگر زن آبستنی از زمین دشمن می آمد و در سرزمین عرب می زایید عمر فرزند او را ارث می داد. و اگر مادرش می مرد به مادرش ارث می داد …..، آري این حکمی است که آن را تعصب محض عربی محدود کرده است و حال آنکه حکم توارث میان مسلمانان عام است، عرب باشند یا عجم و در هر کجاي عالم باشند ….. و بر این حقیقت آیات صریح قرآن و سنت ثابت خاندان رسالت حکم نموده است ….. و این عصبیت و تعصب جاهلانه و امثال آن است که ریسمان هاي اجتماع را از هم گسسته و جمعیت مسلمین را متفرق و پراکنده مینماید ….. …..، آري و جز این نیست که مسلمین مانند دندانه هاي شانه با هم برابرند و برتري ندارند مگر به تقوي و خداوند می فرماید (انما المومنون اخوه) و …..، این خطبه رسول خدا در مکه است که می فرماید ((ایها الناس …..) یعنی جز این نیست که مؤمنان با هم برابرند و حلال نیست براي کسی تصرف مال برادرش مگر با رضایت قلبی و بدانید …..، و بعد از من برگشت به کفر ننمایید و مرتد نشوید که می زند برخی از شما گردن برخی دیگر را….. اي مردم بدانید که پروردگار شما یکی است و پدرش یکی است و همه از آدم هستید و آدم از خاك و گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست و نیست براي عرب فضیلت و برتري بر عجم مگر به پرهیزکاري)، و این روایت با همین مضمون از احمد و طبرانی و ….. ابن قیم و بیهقی و ….. آمده) و …..، از مسلمات عقلی و نقلی علماء اسلام است، و مانند اقوال مختلف آن حضرت در خصوص سلمان که فرمود سلمان منا اهل البیت و ….. یا اگر علم در ثریا بود هر آینه مردمی ازسرزمین پارس (ایرانی ها) به آن دست می یافتند و …..،

پس بر مسلمانان است که این آراء عجیب و غریب و تفرقه افکن راسرمشق خود و روش تفکر خود قرار ندهند و صرف نظر نکنند از گفتار رسول امین که فرمود (از ما نیست کسی که دعوت به عصبیت کند و از ما نیست کسی که براي عصبیت و قومیت مقابله و جنگ نماید و از ما نیست کسی که بر عصبیت و تعصب قومی بمیرد،)، و نیز قول آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله: (کسی که جنگ کند زیر این پرچم گمراهی و ضلالت که براي عصبیت غضب نماید یا بسوي عصبیت بخواند و یا یاري عصبیت کند و کشته شود پس به دین و روش جاهلیت کشته شده است)،

(کلب گوید آنچه شرع مقدس فرماید منطبق بر اصول عقل و اندیشه است و مسلم است که خداوند در قرآن، مردم را به پذیرش ایمان و سعادت ابدي راهنمایی نموده و ایمان را وسیله سعادت آنان معرفی نموده است و اعراب را به اشد کفر ونفاق در کتاب خود یاد نموده مگر اهل ایمان از آنان را و آیا فراموش شده است که چگونه عزیزان درگاه الهی از صدر اسلام تا این زمان همگی بدست همین کفار از اعراب مانند ابوسفیان، معاویه و یزید و بنی امیه و بنی عباس و ….. به شهادت رسیده اند مانند حمزه سیدالشهدا و سایر شهداء اسلام و آیا حسین بن علی و عزیزان خاندان رسالت را رومیان و ایرانیان شهید کردند و آیا قتل عام مؤمنان و مقدسین صدر اسلام را گروهی غیر از همین اعراب خونخوار و متعصب انجام دادند ….. پس هر کس اهل ایمان باشد از عرب یا غیر عرب مقرب درگاه الهی است و هرکس کافر و مشرك و دشمن خدا و رسول و محمد و آل محمد باشد او دشمن اسلام و مسلمین و البته جایگاه او در آتش الهی است از عرب و غیر عرب و اگر هر خلیفه به خود اجازه دهد که سنت هاي پیامبر و قوانین قرآن را اینگونه درهم بشکند پس از ده یا پانزده خلیفه مسلمانان باید با اسلام پیامبر خداحافظی و مردم بر دینی غیر از آنچه خداوند نازل فرموده رفتار کنند، و السلام)،

تجسس خلیفه به تهمت:

سعید بن منصور و ابن منذر از حسن نقل نموده اند که گفت مردي نزد عمر بن خطاب آمد و درباره شخصی از راه تهمت وسخن چینی گفت که فلانی درست نمی شود، و عمر سرزده بر او داخل شد و گفت بوي شراب می آید اي فلانی پس تو مشغول شراب خواري بودي، و آن مرد گفت اي پسر خطاب آیا خدا تو را نهی نکرد که تجسس و تفتیش نکنی، و آنگاه عمر به اشتباه خود پی برد و او را واگذارده و راهی شد، ….. پس می بینی که چگونه خلیفه ترتیب اثر داده بر ایراد تهمت به فردي مسلمان، بدون شاهد و بدون آنکه خبر چین و تهمت زننده را از آنچه مرتکب شده (یعنی این عمل خلاف شرع را به برادردینی خود نسبت داده)، نهی نماید و ….. حال آنکه به نص صریح قرآن از تجسس نهی شده است …..،

جایگاه دفن پس از مرگ خلیفه:

عمرو بن میمون نقل نموده است که ….. عمر بن خطاب پسرش عبداﷲ را به نزد عایشه فرستاد و گفت ….. به او بگو که عمراجازه می خواهد که با پیامبر صاحب و رفیق خود دفن شود ….. پس عبداﷲ نزد عایشه رفته و او گفت ….. شکر خدا را که در نزد من چیزي مهمتر از این قبر نبود پس اجازه داد …..، اي کاش خلیفه به ما اعلام می کرد که علت اجازه گرفتن از عایشه چه بوده است، آیا او را مالک می دانست اگر او را مالک می دانست پس عدول کرد از قول ابی بکر در اینکه پیامبران ارث نمیگذارند و آنچه باقی می گذارند صدقه است و اگر او حقی مالکانه نداشته و فقط اجازه سکونت داشته پس حق او هم در این رابطه مانند سایر همسران رسول خدا است و اگر عایشه حق مالکانه داشته پس به ظلم و ستم و به این حدیث مجعول، فدك را از صدیقه طاهره منع نمودند پس او نیز یکی از مالکان و اجازه سایر مالکان (همسران و فرزندان رسول خدا) شرط بوده است و …..

و بدبختی عجیب آن است که حافظین اهل سنت این اجازه خواهی را از مناقب خلیفه می دانند در حالی که از قانون عام اسلام در تصرف در اموال مسلمانان غافل هستند و نیز نمی دانم به چه حقی وصیت امام حسن، یعنی دخترزاده پاك پیامبر وسید جوانان اهل بهشت با منع عایشه نادیده گرفته شد تا جایی که بنی امیه مسلح شدند و ….. نزدیک بود که فتنه و خونریزي وحشتناك ایجاد شود، پس همه این مصائب براي چه بود من نمی دانم،

(کلب گوید کنار قبر رسول خدا، محل دفن گوشه اي از قلب آن حضرت و جاي دفن فرزند او امام حسن نبود که از اهل کساء است ولی جاي این دو خلیفه بود و اجازه دفن هم نزد عایشه بود ولی نزد حضرت ام سلمه وسایر همسران رسول خدا و آل محمد نبود در حالیکه این اصل قضایی و فقهی است که اجازه مالکیت نمی آورد پس نتیجه آن است که بقیه مالکان مجبور به سکوت بودند و فقط او بود که اگر رضایت نمی داد یا بر شتر سوار می شد یا بر استر و اگرخدا به او فرصت می داد سوار فیل می شد و موجبات کشتار و قتل عام مسلمانان را فراهم می نمود انا ﷲ و انا الیه راجعون).

خطبه خلیفه در جابیه:

علی بن ریاح نقل نموده است که عمر بن خطاب براي مردم خطبه خواند و گفت کسی که می خواهد از قرآن سوال کند پس رجوع نماید به ابی بن کعب و اگر کسی می خواهد از واجبات بپرسد نزد زید بن ثابت رود و کسی که می خواهد از مال بپرسد نزد من آید چون من خزانه دار و نگهدار آن هستم و ….. مدارك این روایت در نقل ابوعبید، بیهقی، حاکم، ابن جودي و …..، و بسیاري دیگر که آنرا نقل نموده اند و مشتمل بر اعتراف و اقرار خلیفه است به اینکه علوم سه گانه قرآن، حلال ومردم و احکام فرایض به آن اشخاص منتهی می شود و براي خلیفه بهره اي نیست جز آنکس خزانه دار بیت المال است …..،پس چگونه است که خلیفه رسول خدا که جانشین اوست بر امت او، در شریعت و دین و کتاب، فاقد این علوم و جاهل به آن باشد و مرجع این علوم گروهی دیگر از مردم باشند ….. و حال آن که در امت امانت دار کم نیست و این وجه چه اختصاصی به او دارد، بلی حقیقت آن است که او با نصی از خلیفه اول به غیر روشی که براي او در پیش گرفته شده بود به خلافت رسید و …..،

و چه اندازه فاصله و فرق است بین گوینده این خطبه و کسی که همواره خودش را در معرض مشکلات و غوامض علوم قرار می داده و فوراً آنها را پاسخ می داده …..، با صداي بلند بر بالاي منبرها فریاد بر می آورد سلونی ….. از من سوال کنید …..، و هرگز بعد از من مانند مرا نخواهی دید تا سوال کنید، و حاکم و ذهبی …..، این حدیث را در آثار خود آورده اند و نیز قول آن حضرت علیه السلام که فرمود سوال نمی کنید از من از آیه از آیات کتاب خدا و یا سنتی از سنتهاي رسول خداصلی اﷲ علیه و آله، مگر آنکه آن را به شما خبر می دهم …..، که این حدیث را ابن کثیر در تفسیر خود به دو طریق آورده و گفته است این حدیث ثابت شده و بدون هیچ اشکالی است، و نیز قول آن حضرت که فرمود: از من سوال کنید که به خدا قسم خبر می دهم از آنچه واقع خواهد شد تا روز قیامت و سوال کنید از من از کتاب خدا که به خدا سوگند نیست هیچ آیه از کتاب خدا مگر آنکه می دانم در شب نازل شد یا در روز و در زمین هموار آمده و یا در کوه بر رسول خدا نازل شده است که مدارك این حدیث را ابوعمر از جامع و طبري در ریاض و سیوطی در تاریخ …..، بیان نموده اند و …..،

و نیز حضرت فرمود که سوال کنید از من از فتنه ها و جنگها، که هیچ فتنه و آشوبی نیست مگر آنکه می دانم چه کسی آن را برپا می نماید و چه شخصی در آن کشته می شود که امام احمد حنبل آن را نقل نموده و شهادت داده که از آن حضرت بسیاري از این مطالب روایت شده است و نیز گفتار آنحضرت در بالاي منبر کوفه در حالی که زره پیامبر بر قامت آن حضرت و شمشیر آن جناب بر کمر او و عمامه رسول خدا را بر خود بسته بود و نشسته و شکم و سینه مبارك را باز نموده و فرمود بپرسید از من قبل از آنکه مرا نیابید و

(کلب گوید یا امیرالمؤمنین اگرچه زمانه بین ما و حضرت تو فاصله قرار داد ولی ما از وراء تاریخ با قلب سلیم بر مظلومیت تو و حقانیت تو و محبت تو گواهی می دهیم و از خداوند مسئلت داریم تا ما را از محبان و دوستداران شما قرار داده و شفاعت شما را در دنیا وآخرت شامل حال ما فرماید آمین، آمین، آمین یا رب العالمین)

جز این نیست که در میان قلب و سینه من علوم فراوانی است، این است علم و دانش و اینست لعاب آب دهان رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله و اینست آنچه که پیامبر خدا مرا خورانید ونوشانید نوشانیدنی، پس سوگند به خداوند که اگر براي من مسندي قرار داده شود و بر آن بنشینم هر آینه فتوي می دهم براهل تورات به تورات آنها و بر اهل انجیل به انجیل آنها و تا آنکه خدا تورات و انجیل را به سخن آورد و بگویند راست گفت علی که به تحقیق فتوي داد به شما به آن حقیقتی که در ما است و حال آنکه کتاب خدا را تلاوت می کنید و در آن اندیشه نمی نمایید …..،

به همین مضامین در قالب شعر منسوب به آن حضرت نقل گردیده (اذا المشکلات تصدین لی، ….. الی آخر)، که ابوعمر در العلم و حافظ عاصمی در زین الفتی، و قالی در امالی و حصري قیروانی در زهر الآداب و سیوطی در جمع و زبیدي در تاج و امالی و میدانی دو بیت آخر را در مجمع و …..، بیان نموده اند و من ندیدم در تاریخ، قبل از مولایمان امیرالمؤمنین علیه السلام کسی را که خود را در معرض سوالات مشکل و سخت قرار دهد …..، مگر برادر و قرین او پیامبر بزرگوار صلی اﷲ علیه و آله که بسیار می فرمود سلونی کما شئتم، هر آنچه می خواهید از من سوال کنید …..، پس همانطور که او وارث علم آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله گردید وارث این مکرمت و بزرگواري و غیر آن هم گردید و آن دو در تمام مکارم همزاد و قرین یکدیگرند (مگر نبوت و رسالت) و هیچکس پس از امیرالمؤمنین این سخن را بر زبان نیاورده مگر آنکه خدا او را رسوا کرده است تا جایی که به دست خود پرده از کمال نادانی خود برداشته است مانند رسوایی که براي ابراهیم بن هشام ….. مقاتل بن سلیمان و ….. و قتاده ….. واقع گردید و آنچه را که خطیب و مالک و بیهقی و قرطبی و ….. از عبداﷲ بن عمر نقل نموده اند که گفت (عمر سوره بقره را در طی مدت دوازده سال آموخت و چون آن را تمام کرد به شکرانه این سعادت، کره شتري قربانی کرد) و ….. و این مطالب من حیث المجموع اظهار و فاش می نماید که او یا عدم توجه داشته است….. و یا استعداد او در یادگیري کم بوده است و ….. که احتمال دوم قوي تر است و با توجه به آنچه رسول خدا به او گفت که من گمان می کنم که تو بمیري پیش از آنکه این را بیاموزي، ….. یا قول آن حضرت به حفصه که نمی بینم که پدرت آن را بیاموزد و گفت آن جناب که نمی بینم که آن را اقامه نماید و ….. آنچه را که از اقرار در کتابهاي سایر فرق است که آورده اند که عمر اعلم و افقه از عثمان بود ولی حفظ قرآن براي او مشکل بود ….. و لذا اگر عمر بر همین منوال براي حفظ کل قرآن پیش می رفت محتاج زندگانی طولانی معادل یکصد و سی سال براي یادگیري بود و حال آنکه خلیفه بایستی آموزگار مردم باشد نه شاگرد مردم و به همین دلیل بود که غالباً راه به جایی نمی برد ….. و البته این مقام خلیفه است قبل از بروز نسیان و فراموشی و محمد بن سیرین روایت نموده که عمر در آخر دوران خلافت مبتلا به نسیان و فراموشی شده بود به حدي که عدد رکعات نماز خود را فراموش می کرد پس مردي را پیش روي خود قرار داده بود که او را تلقین نماید به اشاره به قیام و رکوع و …..، و تعجب و شگفتی آنکه او با همه این مراتب از قضاوت و داوري خودداري نکرده و از فتوي دادن امتناع نمی نموده است هر چند که خطا و اشتباه او در بسیاري از آنها ظاهر می شد و …..،