کودکی بر بامِ رباطی…!

🖊حکایت بیست و هفتم از باب سوم گلستان سعدی...؛ درباره اتّفاق...!🖊

کودکی بر بامِ رباطی…!🌜

🖊حکایت بیست و هفتم از باب سوم گلستان سعدی…؛ درباره اتّفاق…!🖊

🍀قسمت دوازدهم🍀

پایان

📚چنان که یکی را از ملوکِ پارس…، نگینی گرانمایه بر انگشتری بود…؛ باری به حُکمِ تَفرُّج…، با تنی چند خاصان به مصلّای شیراز برون رفت…!

فرمود تا انگشتری را…، بر گنبدِ عَضد نصب کردند…، تا هر که تیر از حلقه ی انگشتری بگذراند…، خاتم…، او را باشد…!

اتّفاقاً چهارصد حُکم انداز که در خدمت او بودند…، جمله خطا کردند…، مگر کودکی بر بامِ رباطی…، که به بازیچه تیر از هر طرفی می انداخت…، بادِ صبا تیرِ او را به حلقه ی انگشتری دَربگذرانید و خلعت و نعمت یافت و خاتم…، به وی ارزانی داشتند…!

پسر…، تیر و کمان را بسوخت…؛ گفتند…؛ چرا کردی…؟! گفت…؛ تا رونقِ نخستین، بر جای مانَد…!

⚘گه بُوَد کز حکیمِ روشن رای…؛

⚘برنیاید درست تدبیری…!

⚘گاه باشد که کودکی نادان…؛

⚘به غلط…، بر هدف زنَد تیری…!

🌺🌺🌺

🌺🌺

🌺

🖊آنچه گذشت…؛

⬅️پدر…، برای اینکه پسر را متوجه نادر بودنِ مواجهه ی او با شاهزاده در بیابان نماید، به مسئله ی بخت و اقبال اشاره کرد…!

🖊ادامه ماجرا…؛

⬅️پدر…، که نگرانِ غرور پسر در این ماجرا بود، برای اثباتِ حرفِ خود، به حکایتی اشاره کرد که به ظاهر، اتفاقی غریب بود…؛ خطایِ ۴۰۰ تیرانداز ماهر در نشانه گیری…، و هدف زنی کودکی که بر بام کاروانسرائی به بازی تیر و کمان مشغول بود…!

🖊باز هم مسئله…، همان شانس و اتفاق است…؛ یعنی قصد و هدفِ تیراندازیِ کودکی که بر بالای بام کاروانسرا به بازی مشغول بود…، حلقه ی انگشتری پادشاه نبود، ولی تیر او از حلقه عبور کرد و خاتم گران قیمت، سهم او شد…!

🖊این حکایت را از هر طرف بخوانی…، آن قدر عجیب است که هیچ نامی جز شانس و اقبال بر آن نمی توان گذاشت…؛ ولی به همان دلایلی که در قسمت یازدهم بحث شد، شانس و اقبال و اتفاق، در تفکر توحیدی هیچ جایگاهی ندارد…، زیرا آنچه در این حکایت به چشم می آید، فقط ظاهرِ ماجراست…،  و هیچ سخنی درباره چرائی خطا رفتنِ تیر ۴۰۰ تیرانداز ماهر…؛ و یا اینکه چرا آن کودک در آن موقع در بالای بام کاروانسرا بوده…، و همچنین درباره وضعیت خانوادگی او و گذشته ی آنان و قس علی هذا…، که هر یک می تواند علتِ خاصی برای این مسئله باشد…، نقل نشده است…!

🖊و حاصل سخن اینکه؛ هیچ پدیده ای در نظامِ دقیقِ علت و معلولی هستی، که یکی از تابلوهای زیبایِ آن “وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا” می باشد…؛ اتفاقی نیست…!

📚به قول صائب تبریزی…؛

⚘کج رَوی های فَلَک…، علّتِ کج بینی توست…!

⚘تا نگردد سَرت…، این خانه نگردد هرگز…!

📚امام خمینی (ره) در این باره می فرماید…؛

“بخت و اتفاق در عالم حرفِ پوچی است.‏ ‏‏بلی از نظر کوته فکران، اینکه تو به بازار می روی، بدون اینکه قصد زیارت صدیق‏‎ ‎‏را داشته باشی و صدیق هم به جهت کاری در بازار است و با هم ملاقات می نمائید‏،‎ ‎‏اتفاق است.

در صورتی که برای رفتن تو، اسباب و عللی بوده و برای آمدن او هم‏‎ ‎‏معدات و عللی است که اگر حقیقت را کشف نمائیم، می بینیم از روز ازل، این چرخ در‏‎ ‎‏گردش بوده، تولید اسباب نموده تا شما به خاطر آن علل حاصله، قدم در این سیر‏‎ ‎‏گذاشته اید و این سلسله ی علل هم ناچار به اراده ی ازلیه که از ازل الآزال به این حرکت‏‎ ‎‏متعلق بوده، می رسد. تو خیال می کنی بخت و اتفاق مساعدت نموده که تو صدیق را‏‎ ‎‏دیده ای.

بلی گرچه ملاقات با صدیق، غایت فعل تو نبوده، ولی غایتِ فعلِ آن قیّومی که‏‎ ‎‏این سلسله علل فعل اوست، هست.‏”

تقریرات فلسفه . ج ۱

🌿و حرف آخر…؛

🖊این حکایت طولانی، حاوی نکات قابل توجهی است که نه تنها برای مطالعات اجتماعی و رفتار شناسی در آن روزگار مفید است…، بلکه برای تحقیق پیرامون تفکرات دینی در حوزه ی اختلافات فکری نیز قابل استفاده می باشد…!

⚘بلبل آن دم که در نوا گردد…!

⚘گويدت اين جهان فنا گردد…!

⚘بر خلايق ستم مکن…، زيرا…؛

⚘زيرِ اين چرخ و گنبدِ مينا…؛

⚘دستِ غيبی هميشه در کار است…!

⚘محتسب…، دم به دم به بازار است…!

📚📚📚

الف- حجت

تیر و کمانتیراندازحکایتخطاسعدی
Comments (0)
Add Comment