خواجه یوسف همدانی
چکیده
خواجه یوسف همدانی در دوره ای می زیست که مصادف با حاکمیت و استقرار سیاست های مذهبی دولت های غزنوی و سلجوقی و تسلط طریقه اشعری بود. طریقه اشعری در اصول عقاید و گرمی بازار تعصب و تنگ نظری در زمینه دانش و فکر باعث شده بود که تصوف هم حال و هوای دیگری بیابد. در عصر خواجه یوسف همدانی آزاد اندیشی و بی پروایی برای صوفیان قرن سوم و چهارم چون بایزید بسطامی وحسین منصور حلاج کنار گذاشته شده بود و سه رکن بزرگ عرفان آن روز شیخ جام و پیر هرات و امام غزالی نمونه کامل آن تعصب شده بودند.
به دلیل اهمیت این دوره و نیز شخصیت هایی که در این عصر می زیستند در شکل گیری برخی از ابعاد فرهنگی ایران اسلامی مطالعه ی دقیق این دوره همراه با شخصیت های فرهنگی مذهبی که از استوانه های شکل گیری حوزه تمدنی ایرانی اسلامی هستند ضرورت دارد. برای شناخت عارفان بزرگ اسلام بایستی شرایط و مقتضیات زمانی آنان را بررسی کرد تا نسبت به ابعاد شخصیت آنان اشراف یافت یکی از شخصیت های تاثیر گذار در ماوراء النهر خواجه یوسف همدانی بوده است. لذا بدنبال پاسخ این سوال که آیا شناخت زندگی و شخصیت علمی، فرهنگی خواجه یوسف می تواند روشنگر بخشی از وجوه تمدن ایران اسلااست؟ لذا برای این امر از روش کیفی و کتابخانه ای استفاده کردیم.
کلید واژه:تصوف، فرقه، نقشبندیه، خواجه یوسف همدانی، رتبة الحیات
خواجه یوسف همدانی
- مقدمه
ایران فرهنگی، بزرگتر از ایران جغرافیایی است و ایران جغرافیایی که در قالب دولت، ملت ومرز خاص تعریف می شود نمی تواند بیان گر وسعت و گستره ی ایران فرهنگی که بسیاری از کشور های فعلی و همجوار را در بر میگیرد تداعی کند.
وقتی از ایران فرهنگی نام می بریم به این معناست که سازندگان فرهنگ ایران اسلامی در گستره ی وسیعی شامل آسیای صغیر و کشور های همجوار که حضور داشتند می شود. اگرچه بر اساس تقسیمات سیاسی مرسوم و رایج فعلی نمی توانیم نام ایران را بر این مجموعه ها بگذاریم ولی داد و ستد های فرهنگی، حضور عناصر برجسته فرهنگی ایرانی از جمله زبان شیرین فارسی و شخصیت هایی که تعلقشان به فرهنگ ایرانی اسلامی کاملا واضح و روشن است سخت مشهود است. بر همین اساس با حفظ احترام به حاکمیت ملی کشور های نامبرده بر این اعتقادیم که فصل مشترک فرهنگی بین ایران و این کشور ها وجود دارد.
شخصیت های فرهنگی و تاثیر گذار که بخشی از میراث فرهنگی این منطقه را رقم می زنند از جمله حوزه های مشترکی است که بر اساس آن می توان داد و ستد های فرهنگی را تعریف و دنبال کرد. این شخصیت ها خارج از ضوابط تعریف شده برای ملیت های امروزی متعلق به حوزه تمدن ایرانی، اسلامی است. پرداختن به ابعاد زندگی آنان که خدماتی در راه پی افکندن این فرهنگ انجام داده اند، و آثاری که از خود بر جای نهادند برای ساختن وجوه مختلف این فرهنگ ضروری است. یکی از کسانی که به واسطه خدمات برجسته فرهنگی، امروز به عنوان یکی از شخصیت های تاثیرگذار در حوزه تمدن ایرانی اسلامی قرار می گیرد خواجه یوسف همدانی است.
خواجه یوسف همدانی در دوره ای می زیست که مصادف با حاکمیت و استقرار سیاست های مذهبی دولت های غزنوی و سلجوقی و تسلط طریقه اشعری بود. طریقه اشعری در اصول عقاید و گرمی بازار تعصب و تنگ نظری در زمینه دانش و فکر باعث شده بود که تصوف هم حال و هوای دیگری بیابد.
یکی از جریان های تاثیر گذار در شکل گیری فرهنگ ایرانی اسلامی تصوف است،که همواره در هر عصر و زمانی در حال تطور و تحول و تغییر بوده است و به همین دلیل در طی قرون و اعصار متمادی با مقتضیات و شرایط و افکار هر دوره تغییر شکل داده است. در عصر خواجه یوسف همدانی آزاد اندیشی و بی پروایی برای صوفیان قرن سوم و چهارم چون بایزید بسطامی وحسین منصور حلاج کنار گذاشته شده بود و سه رکن بزرگ عرفان آن روز شیخ جام و پیر هرات و امام غزالی نمونه کامل آن تعصب شده بودند.
امام محمد غزالی و خواجه یوسف همدانی هر دو از شاگردان عارف بزرگ ابو علی فارمدی و از تربیت یافتگان قشیری و گرگانی بوده اند. امام محمد وامام یوسف هردو عالم و عارفی بودند که تصوف را از صورت سخنان ساده و بی پیرایه پراکنده به صورت اصول مدون منطبق با شریعت به صورت « طریقت مدرسه ای » درآوردند.
لذا بایستی برای شناخت عرفای بزرگ اسلام شرایط و مقتضیات زمانی آنان را بررسی کرد تا نسبت به ابعاد شخصیت آنان اشراف یافت. خصوصیات قرون پنجم و ششم که خواجه یوسف همدانی و امام محمد غزالی در آن می زیستند عبارتند از :
1-مصادف بودن با اوج شکوفایی و تعالی علوم اسلامی که تعداد قابل توجهی دانشمند در حوزه ای گوناگون معرفتی جود داشتند.
2-شدت اختلاف دینی و فرقه ای.
3- رواج همه جانبه بعضی از فرقه های مذهبی.
4-اوج همه جانبه بعضی از فرقه های مذهبی.
5- رشد تصوف.
6-تاسیس مدارس نظامیه.
7-اختلاف بین طبقات و اقشار اجتماعی.
به دلیل اهمیت این دوره و نیز شخصیت هایی که در این عصر می زیستند در شکل گیری برخی از ابعاد فرهنگی ایران اسلامی مطالعه ی دقیق این دوره همراه با شخصیت های فرهنگی مذهبی که از استوانه های شکل گیری حوزه تمدنی ایرانی اسلامی هستند ضرورت دارد. لذا بدنبال پاسخ این سئوالیم که آیا شناخت زندگی و شخصیت علمی، فرهنگی خواجه یوسف می تواند روشنگر بخشی از وجوه تمدن ایران اسلامی باشد؟ لذا برای این امر از روش کیفی و کتابخانه ای استفاده کردیم.
خواجه یوسف همدانی
– تصوف
درباره معنی تصوف و این که صوفی را چه کسی گویند باید اعتراف کرد که مشکل است یک تعریف جامع و مشخصی برای تصوف قائل بود. زیرا تصوف همواره در تطور و تحول و تغییر بوده و در هر عصر و زمانی مفهوم جداگانه ای داشته است……..
البته بزرگان صوفیه صدها تعریف برای تصوف و معنی صوفی ذکر کرده اند و از هر کدام از مشایخ و روسای این فرقه چند تعریف در کتب مربوطه از قبیل کشف المحجوب هجویری و تذکره الولیاء و… نقل شده است.
در هر حال از مطالعه این گونه تعریفات تاریخ تطورات تصوف این مطلب به طور اجمال به دست می آید که تصوف یک مسلک و طریقه لغزنده و متغیری بوده از زهد خشک و ترک دنیا آغاز شده و بالاخره به مبالغه آمیزترین معانی و اشکال وحدت وجود عشق و فنا پایان یافته است و در بین این دو نقطه آغاز و پایان رنگ های مختلف و صور و اشکال و معانی گوناگونی نیز به خود گرفته است. (زنجانی،1367،158)
مسلمانان سنی صوفیان را در دایره دین اسلام پذیرفته اند و به عقاید و اقوال ایشان مجال فراوان دادند. تصوف اسلامی ریشه های فراوان دارد که ریاضت کشی مردان مرتاضان هندی، گنوستیسیم مصر و شام، مباحث نو افلاطونی یونانیان متاخر و نفوذ راهبان مسیحی که در همه قلمرو اسلام پراکنده بودند از آن جمله است. در جهان اسلام، مانند دنیای مسیحیت یک اقلیت پرهیزگار بود که نمی خواست دین با وسایل و مقاصد دنیای اقتصاد هماهنگ شود.
تجمل پرستی، خلفا، وزیران و تاجران را تضییع می کرد و مسلمانان را به تجدید سادگی ابوبکر و عمر می خواند فکر وجود هر قسم رابطه ای را میان اسنان و خدا انکار داشت. بنابراین باید گفت تصوف یک مذهب خاص و منظم و محدود نیست و با درنظر گرفتن علل پدیدآورنده آن معلوم می شود که یک طریقه التقاطی بیش نبوده، و از بهم آمیختن عقاید و افکار گوناگون بوجود آمده است و به همین جهت حد و حصاری به خود ندیده و همواره در طی قرون و اعصار متمادی با مقتضیات و شرایط و افکار هر دوره تغییر شکل داده است. و از این رو برای آشنا شدن به تصوف هر دوره باید تمام آن مقتضیات و شرایط محیط و اوضاع را در نظر گرفت و تصوف را در قالب های مختلف آن بررسی نمود.
خواجه یوسف همدانی
– فرقه نقشبندیه
در عصر تیمور و شاهرخ، صوفیه به طور بارزی تکیه گاه عامه و رهبر نهضت های ضد حکومت بوده اند. مقارن این عهد که طریقه ی نهضت الهی در کرمان بنیاد می گرفت، در ماوراء النهر طریقه ی خواجگان نقشبندیه رونق داشت. طریقه ی نقشبندیه را هم مثل بقایای سایر طرایق اهل سنت حفظ و ترویج نمود. نقشبندیه که نفوذ آنها در ماوراء النهر مانع از پیشرفت شاه نعمت الله ولی در آن حدود شد و او را وادار به ترک ماوراء النهر وخراسان کرد. مقارن عهد شاه نعمت الله ولی به نام موسس فرقه ی خویش خواجه بهاءالدین محمد نجاری معروف به شاه نقشبندیه به این نام خوانده می شدند غیر از عنوان نقشبندیه این فرقه به نام خواجگان هم خوانده می شد.(زرکوب،1366،32)
موسس سلسله نقشبندیه یعنی خواجه بهاء الدین نقشبند ( به معنی کسی که در فلز کنده کاری می کند ) از مردم بخارا است.(حقیقت،1375،24) و همچون سایر بنیانگذاران مکاتب عرفانی در شبه قاره هند از اصل و نسب ایرانی و تربیت شده فرهنگ ایرانی است. وی که درشهر بخارا متولد شد زمانی قدم به عرصه حیات گذاشت که زبان فارسی از مرزهای چین تا آسیای صغیر و هند و پاکستان زبان علم وادب و وسیله ارتباط بازرگانی بوده و مردم سرتاسر آسیای میانه و غربی تحت تاثیر تمدن و فرهنگ ایرانی قرار داشتند و شاید یکی از عوامل همین محیط مساعد بود که طریقه نقشبندیه توانست به زودی در تمامی کشور های مسلمان نشین گسترش یابد، و بزرگان این سلسله به وسیله همین زبان فارسی بود که موفق شدند مسلک خود را تا اقصی نقاط جهان بکشانند(یزدی،1379،61-60)
منابع و متون تاریخی او را مردی راهرو مبلغ فقر و سادگی مفرط توصیف می کنند که عشقی وحدت وجودی به جمله موجودات زنده داشته. بعدها این افکار در آن سلسله به فساد و انحطاط گرائیده و درست به صورت قطب مخالف خود جلوه گر شد. یعنی پیروان آن به مدح و سازمان موجود و تعصبات دینی و «جهاد» با کفار پرداختند.(حقیقت،1375،121-120)
یادآوری می کنیم که مکتب نقشبندیه خود دنباله سلسله خواجگان است که در ماوراءالنهر به توسط خواجه خواجه محمد اتا یسوی و سپس خواجه عبدالخالق غجدوانی پایه گذاری شده بود.(یزدی،1379،65)و بنابر قول مشهور خلیفه خواجه یوسف همدانی ( وفات 535ق) بنیانگذار و مروج طریقه خواجگان در ماوراءالنهر بود و در روایات نقشبندیه به عنوان خواجه کلان و خواجه بزرگ خوانده می شد و نسبت خواجگان را در حق مشایخ این سلسله توجیه می کرد. بدینگونه هر چند خواجه نقشبند در عهد تیموریان نام این طریقه را بلندآوازه ساخت، طریقه نقشبندیه ظاهرا به سبب عنوان خواجه عبدالخالق غجدوانی و خواجه همدانی نیز نام سلسله خواجگان را برای خود شایسته می یافت.(زرکوب،1366،207)
شجره طریقت نقشبندیه به چند طریق است که ما سه طریق آن را نقل می کنیم:
الف )
1-حضرت محمد 2- ابوبکر خلیفه اول 3-سلمان فارسی
4- قاسم بن محمد 5-امام جعفر صادق 6-بایزید بسطامی
7-ابوالحسن خرقانی 8-ابوعلی فارمدی 9-ابو یوسف همدانی
10-عبدالخالق 11-خواجه محمد عارف ریوگری 12-خواجه محمد ابوالخیر فغنوی
13- خواجه عزیزان علی رامتینی 14 – خواجه محمد بابا سماسی 15-خواجه امیر کلال
16- خواجه بهاءالدین نقشبند(رساله قدسیه،46، هدایت العرفان،64-63)
ب) از طریق دیگر:
1-حضرت محمد (ص) 2- حضرت علی (ع) 3- حضرت امام حسن
4- حضرت امام حسین 5- حضرت امام زین العابدین 6- حضرت امام محمد باقر
7-حضرت امام جعفر صادق (ع) 8- بایزید بسطامی 9- ابوالحسن خرقانی
10 ابوعلی فارمدی 11-ابویوسف همدانی 12-عبداخالق
13- خواجه محمد عارف ریوگری 14 خواجه محمود ابوالخیر فغنوی
15 خواجه علی رامتینی 16- خواجه محمد بابا سماسی 17- خواجه امیر کلال
18- خواجه بهاءالدین نقشبند(ضمیمه رساله قدسیه)
ج) از طریق دیگر تاامام جعفر صادق عینا همان طریقه فوق است و بعد از آن چنین است :
8- حضرت امام موسی کاظم 9- حضرت امام رضا 10 – سری سقطی
11- جنید بغدادی 12-ابوبکر شبلی 13-ابوعلی رودباری
14-ابوعلی کاتب 15- خواجه عثمان مفربی 16-خواجه ابوالقاسم گرگانی
17-خواجه ابوعلی فارمدی . …………….. 26- خواجه بهاءالدین نقشبند(همان)
اگر چه این سلسله تنها سلسله ای است که فقط آن هم بر طبق یک روایت شجره طریقتش به خلیفه اول می رسد لیکن بر طبق روایات دیگر این سلسله هم مانند سایر سلسله ها شجره طریقت خود را به حضرت علی (ع) می رساند و گذشته از این خود موسس این طریقه هم یعنی خواجه بهاءالدین نقشبند از نوادگان حضرت امام حسن عسکری (ع) بوده است لذا این طریقه از چند جهت با خاندان عصمت و طهارت ارتباط پیدا می کند.(همان)
لازم به ذکر است که القاب سلسله با اختلاف زمان فرق می کند. از حضرت ابوبکر تا طیفور بن عیسی ابن یزید بسطامی را « صدیقیه » و از وی تا خواجگان عبدالخالق غجدوانی « طیفوریه» نامیده می شود و از او به بهاءالدین محمد اویسی بخاری موسوم است به « خواجگانیه» و از او به عبیدالله احرار مشهور است به «نقشبندیه» یعنی منسوب به نقشبند و از او به امام ربانی مجدالالف الثانی شیخ احمد فاروقی که به احراریه موسوم است و از او به مولانا خالد که « مجددیه » نامیده می شود و از مولانا خالد تا عصر حاضر که مشهور به «خالدیه» است.
همان طور که می دانید بر اثر انشعاباتی که در قرون بعد در تصوف ظاهر شد و رشته ها و فرقه های متعدد و مختلفه الفکری بوجود آمد هر دسته در صدد حفظ موقعیت خود در برابر فرقه های دیگر و گروه متشرعین برآمده و هر کدام سلسله مشایخ خود را به نحوی به اصحاب پیغمبر اسلام یا به یکی از ائمه اهل بیت رسانیدند.
چنانکه سلسله رفاعیه و کمیلیه، خرقه و سلسله مشایخ خود را به کمیل بن زیاد و فرقه نقشبندیه توسط ابراهیم بن ادهم به امام زین العابدین (ع) و سلسله شکاریه توسط بایزید بسطامی به امام جعفر صادق (ع) و سلسله ذهبیه و برخی دیگر از فرقه های دیگر به توسط معروف کرخی به امام علی بن موسی الرضا نسبت داده اند. و همچنین فرقه هایی که خود را در مذهب مشایخ اولیه خود باقی مانده اند و پای بند تسنن بوده اند سلسله مشایخ خود را توسط حسن بصری به امام علی ابن ابی طالب (ع) و یا ابوبکر خلیفه اول رسانیده اند. (زنجانی،1367،186)
اما اکثر سلاسل متصوفه خود را به مولا علی (ع) منسوب می دانند، جز نقشبندیه که به ابوبکر منسوبند. (مدرسی چهاردهی،1360،422)
پیشوایان و مشایخ از دیدگاه فرقه نقشبندیه به ترتیب رده های زیر قرار دارند :
1-حضرت محمد نخستین پیشوای نقشبندیه 2-ابوبکر 3- سلمان فارسی
4- الف ) قاسم بن محمد بن ابوبکر ب) امام جعفر صادق (ع)
5- بایزید بسطامی 6- ابوالحسن خرقانی 7- فضل یا فضیل بن محمد
8- خواجه یوسف همدانی 9-خواجه عبدالخالق غجدوانی 10-عارف ریوگر
11- خواجه محمود انجیر 12- خواجه علی رامتینی 13-خواجه محمد سماسی(مبلغی آبادانی،1376،691-683)
شعار معروف نقشبندیه بیت زیر است :
ای برادر در طریق نقشبند ذکر حق را در دل خود نقش بند. (مدرسی چهاردهی،1360،66)
خواجه یوسف همدانی
- شرایط و اوضاع سیاسی و اجتماعی در عصر خواجه یوسف همدانی
نیمه دوم سده پنجم ق، تمامی قرن ششم و اوایل قرن هفتم یکی از مهم ترین دوره های تاریخ تصوف، نه همان در ایران بلکه در مناطق دیگر است. در نیمه دوم سده پنجم ق /یازدهم م. در ماوراءالنهر، خراسان و عراق مشایخ بزرگ صوفیه بسر می بردند.که هر یک در خانقاه کوچکی سرگرم عبادت، مراقبه و تربیت شاگردان جدید بودند.
در دوره ی سلجوقی است که تصوف، پس از سال ها بد گمانی نسبت به آن و تعقیب و آزار از سوی اهل سنت، سرانجام راه خود را در شکلی اصلاح شده در خود مذهب یافت. قشیری و سپس غزالی که هر دو اشعری مذهب بودند،کلیه حقوق شهروندی داشتن را به تصوف دادند، در صورتی که تشیع ( که ظاهرا زمینه مساعدی برای اندیشه های عرفانی داشت ) به طور کلی یا دست کم در ادوار متقدم گاه به گاه به طریقی بسیار خشن با تصوف مخالفت می کرد. (بویل،1366،282)
در عهد سلجوقیان فقط علمای نهاد مذهبی نبودند که از احترام خاصی برخوردار بودند. صوفیان نیز در میان تمام اقشار مردم از احترام زیادی برخوردار بودند و به صورت طرایق و صفوف مختلفی تقسیم شده بودند بعضی از آنها نظیر ابوسعید بن ابی الخیر که بارها اعضای مختلف خاندان سلجوقی به دیدار او شتافتند زندگی سر سپردگی مذهبی داشتند. و برخی دیگر از لباسی پشمینه صوفیان استفاده کرده و زندگی عاشقانه ای در پیش گرفتند.(لمبتون،1363)
مهم ترین ویژگی مذهبی خراسان در سدۀ پنجم و ششم هجری غلبۀ تعصبات مذهبی و حمایت های مفرط پیروان مذاهب بود،که در موارد بسیاری به جنگ های خونین منجر می شد. علم خلاف و فن مناظره رونق فراوانی یافت و تمامی امور سیاسی و اجتماعی تحت الشعاع مذهب قرار گرفت.
رقابت ها و مجادلات مذهبی بین مذاهب اربعۀ اهل سنت و همچنین، بین شیعه و شافعیان و حنبلیان چنان افزایش یافته بود که به دسته بندی میان پیروان آنان منجرشد.(یافعی،۱۳۹۰،۱۲۷/۳،سبکی،۱۳۸۶:۱۷۱/۵) و امام محمد غزالی رساله ای در اصول فقه بر ضد ابو حنیفه و مذاهب او نوشت.
در دوران سلجوقیان آنان مسخ فکری و فرهنگ پروری که خود از دوران غزنویان نسبت به دوران قبل سر به نشیب هشته بود باز هم کاهش بیشتر پذیرفت و محیط عصبیت اعتقادی و قشریت و سخت گیری و تعصب و سالوس و ریاکاری حدتی بی سابقه یافت.(ورداسپی،1357،117)
نمونه تمام عیار تجلی این وضع، خواجه نظام الملک وزیر معروف رهبر فکری سلجوقیان است. خواجه در اثر خود« سیر الملوک» یا « سیاست نامه »جز نظام اعتقادی طبقه حاکم از همه مذاهب و معتقدات با کین و نفرت یاد می کند و رنجانیدن و آزار رساندن و از پای درآوردن باورمندان آنها را شرعی جلوه می دهد!
«در همه جهان دو مذهب است که نیک است و طریق راست اند، یکی حنفی و دیگری شافعی و دیگر همه هوا و بدعت و شبهت است. »(دارک،1340،216)
تعصب و مناقشات بین شیعه و اهل سنت در این عهد همچنان دائر و رایج بوده و در این راه هیچ یک از دو طرف دست کمی از دیگری نداشت و عجب آن است که نظیر همین مناقشات لفظی و قلمی که گاه به ایذاء و آزار و نفی بلد هم می کشید.
مبالغه میان پیروان مذاهب اهل سنت نیز دایر بود و این لازمه دوره ایست که مبالغه در اعتقادات مذهبی اساس و پایه حیات اجتماعی مردمی را تشکیل می دهد. چنانکه دامنه این مبارزات اعتقادی در عهد مورد مطالعه ما با ادبا و شعرا هم تجاوز کرده و ما در آثار آنان شاهد حملاتی سخت به یکدیگر هستیم.
سیاست دینی سلاطین سلجوقی که خود مذهب حنفی و گروه کثیری از رجال متنفذ عهد آنان مذهب شافعی داشتند ایجاب می کرد که بعد از مرکز خلافت و پایتخت دین اسلام توجه خاصی مبذول دارند.(صفا،1377،175)صوفیان در نیمه دوم قرن پنجم و امامی در قرن ششم و اوایل قرن هفتم مهم ترین دوره فعالیت خود را در ایران سپری می کردند.
در آغاز عهد سلاجقه عده ای از مشایخ بزرگ پیشین هنوز سرگرم فعالیت و تربیت مریدان خود بودند. (همان177)در این قرن بود که زندگی رهبانی اخوان در خانقاه ها نخستین مراحل ظهور و بروزش را می پیمود. اگر چه در متون متقدم نشانه هایی از زندگی گروهی عرفا می توان یافت، اما اولین اخوت سازمان یافته صوفی در ایران کازرونیه (شیراز 426ق/34م.) بود که در آغاز یک مکتب عرفانی بودند یک « طریقه » واقعی، اما مهم ترین طرایق سه شاخه از یک مکتب در اصل مشترک بودند که عبارت بودند از : خواجگان ( که یوسف همدانی، در گذشته به سال 535 ق./1140م.،آن را تاسیس کرد)و خصوصا در خراسان از طریق شعبه اش موسوم به یسویه گسترش یافت. دوم،کبرویه، (که توسط نجم الدین کبری در گذشته به سال 618ق. /1221م. در خراسان تاسیس گردید) سوم سلسله معروف قادریه که چند دهه پس از مرگ بنیانگذار آن شیخ نامی عبدالقادر گیلانی ( در گذشته به سال 561ق/1166م)تشکیل گردید.
در آغاز عصر سلجوقی برخی از مشایخ بزرگ صوفیه که به دوره پیش از تشکیل طوایف صوفیه تعلق داشتند هنوز زنده بودند. که یکی از بزرگ ترین این مشایخ خراسان شیخ الشیوخ ابوعلی فارمدی بود که در نیمه دوم سده پنجم ق/ یازدهم م. زندگی می کرد.
در ماوراء النهر خواجه ابو یعقوب یوسف همدانی، پیرو طریقت فارمدی و موسس اخوت یسویه / خواجگان، شاگردان بسیاری داشت که از آن جمله بودند عبدالخالق غجدوانی، عبدااله برقی، حسن اندقی و احمدیاسوی که شهرتشان بیش از دیگران بود.
از همه ی این اطلاعات که در عهد سلجوقی است پیداست که گسترش تصوف در این دوره در مشرق بلاد عالم فرهنگی ایران که اهل سنت و دیانت متعصبی داشت اتفاق افتاد.
همانطوری که بیان شد و بیشتر شیعیان در این دوره بیش از اهل سنت نسبت به صوفیه دشمنی می ورزیدند. نگرش شیعیان نسبت به تصوف در دوره سلجوقی از نمونه تبصره العوام سید مرتضی رازی پیداست که صوفیان این دوره را به شش فرقه تقسیم می کند :
1-معتقدان به وحدت وجود که پیروان حلال بودند که دعوی اتحاد می کرد.
2-عشاق که ترک علایق دنیا و عشق به معبود را مقدمه دست یابی به علوم عینی می دانند.
3-نوریه که می گویند دو نوع حجاب میان انسان و خدا وجود دارد یکی نوری و دوم ناری.
4-وصالیه که می گویند کاربندی شریعت مقدمه سودمندی برای رسیدن به باریتعالی است اما برای کسانی که به وصال خدا رسیده اند دیگر ضروری نیست و تکلیف از وی بر می خیزد.
5- آنان که سودمندی علم و منطق را انکار می کنند و می گویند که استدلال مبتنی بر آنها را اعتباری نیست، زیرا تنها علم حقیقی در اطاعت خاضعانه از شیخ قرار دارد و نیز می گویند که ایمان، مخلوق یا وجهه نظر نیست بلکه فعل خداست و افعال خدا هم قدیم است.
6- صوفیان فاقد اخلاق و فرومایه که تن به ذلت گدایان هرزه گر می دهند همین مولف تصریح می کند که « صوفیه همه از اهل سنت اند ».
اهمیت دوره سلجوقی در تاریخ دینی ایران را باید در غنای آن برای سازندگی دانست: نخست، تسنن اشعری در ترکیب و تلفیق غزالی به نظام بندی نهایی خود رسید، دوم، تصرف نخست در اخوت های بزرگ سازمان یافت و مکاتب مهمی پدید آمد. سوم، فلسفه سهروردی مقتول راه های تازه ای در برابر نگرش عرفانی ایران گشود. چهارم، جوش و خروش و هیجان شیعه در جنبه دوگانه اسماعیلیه با کلام باطنی بسیار جالب آن و شیعه امامیه جوانه زد و رشد کرد، و شیعه امامیه اگر چند در این هنگام نسبتا ضعیف بود اما در دوره سلجوقی شبکه وسیعی از مراکز تبلیغاتی ایجاد کرد.(بویل،1362،288-285)
خواجه یوسف همدانی
- مروری بر زندگی خواجه یوسف همدانی
الف) تولد و وفات
امام ابو یعقوب یوسف بن یوسف حسین و هره بوزنجردی همدانی « پیر بنیانگذاران طریقت نقشبندی » است که به سال 445 یا 441 هجری در بوزنجرد همدان دیده به جهان گشود. (معتمدی،1368،92)در مورد تاریخ تولد خواجه در کتب مختلف تاریخ های متفاوتی نوشته شده است. در بعضی کتاب ها تاریخ تولد را 441 و سال درگذشت را سال 535 بیان داشته اند.(تدین،1375،220)
در کتاب سلسله های صوفیه ایران تاریخ تولد واجه را سال 440 هجری قمری و درگذشت را 535ه.ق می داند. (مدرس چهاردهی،1360،65)
در کتاب عرفان و عارفان ایرانی در مورد تاریخ تولد خواجه می گوید وی پسر ایوب همدانی از مشاهیر عرفان و فقیهان قرن پنجم هجری است. وی در سال 440 یا 441 هجری در یکی از قریه های همدان پا به عرصه وجود گذاشت. در کتاب گزیده تذکره الاولیاء شیخ مزیدالدین عطار نیشابوری تاریخ تولد و وفات او را در سال 440-535ه.ق دانسته است.
در کتاب مرحوم نفیسی نیز تاریخ تولد او را 492 ذکر کرده است و مجمل فصیحی جزو حوادث سال 466 دانسته است و این ممکن ناست زیرا خواجه شاگرد ابو اسحاق شیرازی که (متوفی 476) وابوعلی فارمدی (که متوفی 477) بوده است. بنابراین تاریخ 440 تا 441 با توجه به زندگی نامه خواجه صحیح تر است.
خواجه یوسف در یک قریه ای به نام بوزنجرد در حدود سفید کوه واقع در یک منزلی همدان بوده است. این ده بین ساوه و ری واقع شده بود و امروز اثری از آن برجای نیست.
در مورد وفات خواجه بیان می کنند که او در سال 535 در میان راه در شهر بامیین در گذشت و جنازه او را در همان جا به خاک سپردند. اما پس از مدتی یکی از شاگردانش بنام ابن النجار جسدش را به مرو انتقال داد و اینک آرامگاه او در محلی به نام بیرام علی در 35 کیلومتری شمال مرو مطاف اهل دل است. (معتمدی،1368،93)
در کتاب تاریخ تصوف و صوفیان نیز در مورد وفات خواجه به استناد نفحات الانس می گوید: «در اواخر عمر، خواجه یوسف همدانی برای ارشاد سالکان به هرات زیاد سفر می کرد. در آخرین سفر که به مرو باز می گشت، در شهری میان راه به سال 535 قمری وفات یافت و پیکرش را در همان شهر به خاک سپردند که پس از مدتی توسط یکی از شاگردانش به مرو منتقل شد. هم اکنون مزار وی در محلی به نام بیرام علی در 30 کیلومتری شمال مرو قرار دارد.»(مبلغی آبادانی،1376،688)
در کتاب ترکمنستان نیز مقبره خواجه یوسف همدانی در مرو بیان کرده و می نویسد:
«مرو شهری است که قدمت چند هزار ساله دارد و به لحاظ تاریخی دارای شهرتی به سزا است و محل ظهور تمدن ایرانی در دوره های مختلف تاریخی است. آثار بر جای مانده نشان دهنده عمق فعالیت های فرهنگی و هنری ایرانیان در اعصار گذشته است. مهم ترین آثار باستانی این شهر مقبره سلطان سنجر پادشاه معروف سلجوقیان و دانشمند ایرانی خواجه یوسف همدانی است.»(سارلی،1379، 44)
خواجه یوسف همدانی
ب – تحصیلات
در آغاز جوانی برای فرا گرفتن علوم و معارف اسلامی در سن 18 سالگی ( 450 تا 459 ق ) راهی بغداد شد و فقه مذهب شافعی را نزد شیخ ابراهیم علی بن یوسف فیروزآبادی آموخت. و سپس به حلقه درس ابو اسحاق شیرازی فقیه معروف شافعی که مدرس و رئیس نظامیه بغداد پیوست و به تحصیل فقه و حدیث و کلام پرداخت و به علت هوش و شایستگی سرآمد همگان شد و از نزدیک ترین شاگردان او گردید.
محیط علمی بغداد در آن سال های جوانی و دانش اندوزی سراسر جنب و جوش و کشاکش بود و بازار بحث و جدل و مناظره میان فقیهان مذاهب مختلف مخصوصا حنبلی ها و شافعی ها گرم بود. و خواجه نیز از آن بحث ها کنار نماند. شاید از همین جاست که بعد ها در شرح حالش نوشته اند که در علم خلاف ( یعنی کلام و جدل) نیز دست داشت و تاثیر آن شیوه را در تنها اثر باقی مانده از او می بینیم. (فروزانفر،1373،123)
آنگاه وی به اصفهان و بخارا و سمرقند و خراسان و خوارزم و ماوراءالنهر سفر کرد و درسال 506 قمری به بغداد بازگشت و در مدرسه نظامیه مجلس وعظ و تدریس برپا نمود.(مبلغی آبادانی،1376،688)
حقیقت در کتاب عرفان و عاران ایرانی می نویسد:
«خواجه در ابتدای جوانی برای کسب علم دانش به بغداد رفت و ملازمت مجلس شیخ ابواسحاق شیرازی اختیار کرد و در اندک زمان کار او بالا گرفت و در علم طب و علم نظر بر دیگران برتری یافت و نیز از عالمان بغداد و اصفهان استماع حدیث کرد.»(حقیقت،423)
ایشان در تصوف به ابو علی فارمدی دست ارادت داد و با شیخ عبدالله جوینی و شیخ حسن سمنانی هم صحبت بود.(مبلغی آبادانی،1376،688)
خواجه ابو یعقوب پس از این که در علم و دانش به درجه کمال رسید ضمن سیر آفاق و انفس دوباره به بغداد رفت و در مدرسه نظامیه به موعظه و ارشاد مردم مشغول شد و مورد قبول عام گردید. مدت اقامت خواجه ابو یعقوب در بغداد به درستی معلوم نیست. به طوریکه نوشته اند پس از چندی به خراسان ماوراء النهر عزیمت کرد و در شهر مرو رحل افکند و به ارشاد و هدایت طالبان مشغول گردید.
(حقیقت،1375،423)
وی مرو را برای سکونت برگزید و در آنجا خانقاهی بنا کرد. صوفیان آن خانقاه را کعبه خراسان می گفتند.
(مبلغ آبادانی،1376،688)
خواجه یوسف همدانی
ج- اساتید
در نوشته ابن خلکان، یوسف همدانی در محضر ابو اسحاق شیرازی در فقه و مذهب و علم خلاف (یعنی کلام و احتجاج ، جدل و بحث و مناظره در موارد اختلاف در فروع مذاهب اهل سنت) سرآمد روزگار گردید.
ابواسحاق شیرازی فقیه متعصب اشعری بود که درباره حامی خود نظام الملک بنیان گذار نظامیه بغداد، که او را به مدرسی نظامیه نصب کرده بود خیلی که لطف کرد نوشت:
«حسن خیر الظلمه» اما همان ابواسحاق هم در سفر بی شکوه خود به خراسان پای سلمکی صوفی بسطامی را بوسید. (ابن اثیر،1304ق،126)
جامی در کتاب نفحات الانس نوشته است: «خواجه یوسف همدانی مراد سنایی غزنوی، در ابتدا فقیه و دانشمند بود و به تصوف علاقه داشت و از شاگردان ممتاز ابو اسحاق شیرازی و شیخ ابوعبدالله جوینی بود ولی ناگهان تغییر حال داد؛ ترک مدرسه و تدریس کرد و طریق عبادت و ریاضت پیش گرفت. (تدین،1375،221)
خواجه یوسف همانطور که در رشحات نفحات الانس آمده است: مدتی در کوزه زر ساکن شد و فرقه از دست شیخ عبدالله جوینی پوشید و در تصوف انتساب به شیخ عبدالله جوینی و شیخ حسن سمنانی و شیخ ابوعلی فارمدی کرد.
با توجه به روایات متعدد درمورد اساتید خواجه یوسف و با توجه به آثار نامبرده می توان گفت که یوسف همدانی سیراب شده از سرچشمه تعلیمات صوفی معروف ابوعلی فارمدی است که از آغازگران تصوف نظری و عرفانی و طریقت بر پایه شریعت بود و محمد غزالی هم بدو انتساب داشت. و چون هر صوفی می توانست از مصاحبت چندین پیر برخورداری یابد و طبیعی است که با آن و صوفی گمنام عبدالله جوینی و حسن سمنانی هم، هم صحبت داشته باشد. (ریاحی،1362،12)
استاد مسلم خواجه ابوعلی فارمدی است. نام او فضل یا فضیل بن محمد شیخ الشیوخ خراسان که شافعی مذهب بوده و پیشوای هفتم نقشبندیه است. وی در فارمد یکی از قراء طوس زندگی کرده است. او ابتدا در نیشابور از محضر شیخ ابو سعید ابن الخیر کسب فیض نمود و چون از نیشابور بازگشت، به شاگردی نزد شیخ ابوالقاسم قشیری رفت.
وی که ملقب به ابو علی فارمدی است از نظر مسلک به دو روش تصوف انتساب دارد: یکی بر طریقت ابوالقاسم گرگانی و دیگر بر طریقت شیخ ابوالحسن خرقانی.
در نفحات الانس آمده است: که شیخ ابوالقاسم گرگانی نام وی را علی نهاد. وی در عصرخود بی نظیر بود و شب او با سه واسطه به جنید بغدادی می رسید. وی مریدان فراوانی داشته و از زبان گویایی برخوردار بوده است. و نیز همزمان با خلیفه القادر بالله عباسی است و از سلاطین معاصر طغرل بیگ و آلب ارسلان سلجوقی و سلطان ملکشاه است. همچنین شیخ طریقت امام محمد غزالی است(نامه دانشوران،307-306)
خواجه یوسف همدانی
د- شاگردان
با مرگ خواجه یوسف همدانی 5 تن از شخصیت های تصوف را مرید او دانسته اند:
1-خواجه عبدالله برقی خوارزمی
2-خواجه حسن اندقی بخارایی ( متوفی 552)
3- خواجه احمد یسوی ( متوفی 562)
4- خواجه عبدالخالق غجدوانی
5- ابومجد سنائی غزنوی
ظاهرا از مریدان واجه، احمد یسوی که پیر افسانه ای ترکان است و ظاهرا مراد عطار درکتاب منطق الطیر از «پیر ترکستان» آنجا که می گوید :
داد خود از پیر ترکستان خبر گفت من دو چیز دارم دوست تر
ظاهرا اشاره به احمد یسوی است.(دیباچه نسخات 40/1)
گویا محققان ترک احمد یسوی را بنیانگذار تصوف در میان قوم خود می شناسد. چهارمین جانشین خواجه یوسف همدانی، خواجه عبدالخالق غجدوانی است که سرسلسله طریقت خواجگان و نقشبندیه است. شیخ عبدالجمیل که نسبش به امام مالک می رسد، به عبدالجمیل امام معروف بود ودر علومظاهر و باطن دست داشت.
وی ابتدا در ملطیه روم می زیست و به همراه خانواده جلای وطن نموده به ماوراءالنهر مهاجرت کرد و در آنجا اقامت برگزید.(الانوار اقدسیه،111)
چون خواجه یوسف همدانی به بخارا آمد، خواجه عبدالخالق در سلک مریدان اودر آمد و خرقه از دست وی گرفت ودر طول مدت اقامت پیر دربخارا با وی هم صحبت بود و چون او به خراسان عزیمت کرد عبدالخالق خلیفه و جانشین استاد شد.(سرور لاهوری،1332،532)
گفته اندکه خواجه خضر پیر اسبق ایشانند، و خواجه یوسف پیر صحبت و خرقه، و بعد از خواجه یوسف خواجه عبدالخالق به ریاضت مشغول شدند و احوال خود را پوشیده می داشتند. و ولایت ایشان چنان شد که در یک وقت نماز به کعبه می رفتند و می آمدند. و در شام ایشان را مرید بسیار پدید آمد و خانقاه و آستانه پیدا شد. (جامی،1371،383)
وی آداب و سنن نقشبندیه و قواعد سیر و سلوک این طریقت را به زبان فارسی بر مبانی و اصول هشتگانه برقرار ساخت که پیش از وی سابقه نداشت.
وفات خواجه عبدالخالق به سال 575 در همان زادگاهش ده غجدوان اتفاق افتاد و تاریخ رحلتش در خزینه الاصفیا یکی از « آفتاب کامل » و دیگری « مطلع نور یقین » است. (معتمدی،1368،94)
به خود خواجه عبدالخالق رساله ای تحت عنوان صاحبیه منسوب است که شرح احوال و مقامات خواجه یوسف همدانی است. اما نسخه ای که به تصحیح استاد سعید نفیسی در مجله فرهنگ ایران زمین از این رساله نشر شده است، ظاهرا از سقطات و اضافات خالی نباشد و اگر مویدی در صحت انتساب آن به دست نیاید حتی در انتساب آن نیز حای بحث است.
به هر حال بعد از غجدوانی، طریقت خواجگان خواجه عارف ریوگری نام و آوازه ی بیشتری یافت که مقامات او نیز مشهور است.(زرکوب،1366،207)
خواجه یوسف همدانی
ه– مشایخ هم عصر
در تذکره الاولیاء عطار تاریخ وفات پنج تن از مشایخ نزدیک به عصر خود را ذکر، متاًخرترین آنها که یوسف همدانی است به این گونه بیان می کند:
ابوسعید440، گرگانی450، فارمدی 477و امام یوسف همدانی535 (عطار،1356،583)در این میان از بزرگان صوفیائی که در همان سال ها زیسته اند چون پیر هرات ( متوفی 481)، امام محمد غزالی ( متوفی 505)، احمد غزالی ( متوفی 52) عین القضات ( متوفی 525 )، احمد ژنده پیل ( متوفی 536) است.
خواجه یوسف همدانی
و- آثار
شیخ فریدالدین عطار در کتاب گزیده تذکره الاولیاء آثار خواجه یوسف همدانی را منازل السالکین و زینه الحیاه در تصوف نام می برد.
در کتاب جامع الکرامات الاولیاء در مورد آثار نامبرده به سه اثر اشاره دارد:
أنا یوسف الهمدانی مصنف الکراریس الذی کنت. ….. و هی من کتابی المسمی رتبه الحیاه ولی مصنفات أخری أحسن مثل منازل السائرین و منازل السالکین ثم استیقظت من النوم.(النبهانی،جزءالثانی)
آنچه مسلم است کتاب خواجه تحت عنوان رتبه الحیاه و منازلی السائرین و منازل السالکین را چند تن از پژوهشگران به خواجه عبدالله انصاری نسبت داده اند. صاحب کتاب جلوه های تصوف و عرفان در ایران و حهان معتقد است که این مطلب درست نیست و ادعائی بی پایه است.
او معتقد است همدانی به مذهب عشق علاقه مند بود و از طرفداران حسین منصور حلاج از نوشته هایش در کتاب های زینه الحیوه – منازل السالکین و منازل السائرین معلوم می شود که مراد سنایی غزنوی « پیر نقل از خواجه عبدالله انصاری » معلوم می گردد که به وحدت وجود و ترانه های پر جذبه وحال و پرسوز و گداز منصور حلاج توجه فراوان داشت و بی شک کتاب های وی را به دقت مطالعه کرده بود.
ظاهرا مرحوم نفیسی علاوه بر رتبه الحیات شرحی به فارسی بر منازل السائرین عربی خواجه عبدالله انصاری را به او نسبت داده است.(نفیسی،1363،718)
اما در اکثر نوشته ها فقط کتاب رتبه الحیات را تنها اثر بازمانده از او دانسته اند که درآن توانسته عرفان را از راه جدل و برهان بیان کند.
پژوهشگران معتقدند رساله او در میان آثار صوفیان فارسی از نخستین نمونه ها در نوع خویش است و او از نخستین عارفانی است که راه نوشتن آثار عرفانی را در زبان فارسی هموار کرده اند.
خواجه یوسف همدانی
ز- سیری در اثر جاودانه « رتبه الحیات »
تنها نسخه ای که از این کتاب می شناسیم (اوراق226آ298ب) از مجموعه کهن گرانبهایی است به شماره 2910 در کتابخانه ایاصوفیه در استانبول که 367 برگ است و به سال 706 کتابت گردیده و یکی از گرانقدر ترین گنجینه های آثار کهن فارسی است که بعد از هفتصد سال از گزند نیستی در امان مانده است.(دفتر کتب خانه ابا صوفیه،1304،373)و کتاب رتبه الحیات که توسط دکتر محمد امین ریاحی با تصحیح و مقدمه چاپ شده است تنها اثر بازمانده از خواجه است که به صورت سوال و جواب در ابعاد مختلف بیان شده است. شیخ درباره زندگانی انسان و درجات مختلف آن نوشته است:
«زندگانی آسودن است. آسایش هر کس به نوعی و در چیزی است. فروترین پایه زندگی آسودن در دنیاست و این شبیه زندگی جانوران است. آدمی باید از دنیا داری بپرهیزد و برای وصول به خدا « مجاهده » ورزد.»
او معتقد است که مادیات در زندگی همان قدر کافی است که مقدمات توجه به خدا برای انسان فراهم شود. این مسئله از دیدگاه شیخ نخستین قدم است. درجات زندگی را به سه دسته تقسیم کرده و بیان می کند:
الف) زندگی به اسلام
ب) زندگی به ایمان
ج ) زندگی به احسان ( که والاترین درجه زندگانی است)
همانطور که مستحضرید نثر رتبه الحیات ساده، پخته و روان است و تازگی سخنان خواجه به دلیل آن است که از هیچ منبعی استفاده نشده وسخنان به گونه ای تازه است که نشأت گرفته از یک فکر بکر است.
از خواجه سئوال می شود که زنده کیست و زندگانی چه مفهومی دارد و او پاسخ می دهد:
«بدان که زنده به نزد اهل بصایر و یقین آسوده است و زندگانی آسودن است. و خلق هفت آسمان و هفت زمین در اصل آسایش و آسودن متفق اند که همه آسوده اند به چیزی و به چیزی آسایند، لکن آسایش مختلف است. هر که در خور مقام و منزلت خویش آسایشگاهی دارد، به وجود آن چیز بیاساید و چون ساکن گردد و به فقدان چیز مضطرب گردد و بی آرام شود.
در روندگان راه و سایران سبیل انبیاء صلوات ا… علیهم اجمعین گویند. فلان کس زنده است به فلان چیز، این قانون جملی در شناخت زنده و زندگانی.(رتبه الحیات، بخش اول)
خواجه دربخش 2 رتبه الحیات پیرامون اختلاف عبارت های روندگان به یک دسته بندی می رسد
صوفی گفت: از کدورت دنیا پا گشت و به صفو ذکر مولی آراسته گشت.
درویش گفت: از جهان غرور فقیر گشت و به جهان سرور توانا گشت.
موحد گفت : از شرکت آزاد گشت و فرد و تنها گشت.
مقرب گفت: از دست مرگ جست و به حیات ابد پیوست.
رونده گفت: از منزل خراب برخاست و به منزل آبادان نشست.
عارف گفت: از آشیان شیطان و مکر دیوان نجات یافت و به روضه رضوان آرام یافت.
مکاشف گفت: از حبس نفس به تخت دل رسید.
و سپس خواجه بعد از برشمردن راه روندگان این کلمات را راست و بر حق می داند و آسایش آخرت را بر این دنیا ترجیح می دهد و می گوید: «و این کلمات راست است و حق است. هرگاه که آسایشگاه این جهان به آسایشگاه آن جهان بدل کند این همه صفات پسندیده کسوت اوست. هم درویش است و هم صوفی، هم موحد است هم مکاشف، هم عارف است و هم رونده، هم صاحب منزلت است هم محقق راه.»
خواجه در بخش چهارم کتاب در مورد اینکه اگر سائلی بپرسد آیا ایمان و اسلام هر دو از یک منشاء هستند یا به صورت جدا در پاسخ سئوال که به صورت مفصل به شکل زیر بیان شده است پاسخ زیبایی می دهد از آن جمله :
«اگر سائل سئوال کند و گوید: ارباب مذاهب در این مساله خلاف ها کرده اند و نفس ها زده اند. بعضی گفته اند که ایمان و اسلام هر دو یکی است و بعضی گفته اند که اسلام دیگر و ایمان دیگر مارا خبر کن از درستی این دو قول که کدام درست تر است و معلوم کن ما را که عقد دل شما بر این دو قول کدام است؟ اگر آن است که ایمان و اسلام یکی است این دو گفتن درست نیست و اگر آن است که ایمان دیگر و اسلام دیگر، حجت بر این تفرقه چیست ؟»
خواجه پاسخ می دهد:
« بدان ای جوینده در دین از بحر بصیرت و یقین، که شرط مستتر شد. در این باب آن است که دلش از زنگار تقلید شسته بود و در خانه طلب وی از خار و خاشاک شک و ظن پاک رفته» وسپس می افزاید. «….بدانکه اگر گویی هر دو یکی اند از آنجا که حقیقت معنی درست است و اگر گویی که دواند از آنجا که وضع لغت و وضع شریعت است درست است میان این دو قول مضادت نیست و خلاف شرع و دین است.
اما بیان آن که هر دو یکی است آن است که اسلام از تسلیم است. و چون بنده خود را به کلیت ظاهراً و باطناً به امر و نهی تسلیم کرد مومن است. زیرا که اشتقاق ایمان از امن است و آن کس که مسلم حق بود به قطع ایمن بود. و اگر گویی که ایمان از تصئیق است چنانکه خداوند عزوجل گفت « حکایه عن اخوه یوسف» « و ما انت به مومن لنا ای بمصدق الینا» (یوسف آیه 17) مسلم که دل سپرد و زبان و تن نسپرد به امر و نهی خداوند هم مصدق دل آمد وهم مصدق زبان و هم مصدق تن، از این وجه ایمان اسلام آورد. و اگر از راه ایمان درآیی یکی هم ظاهر بود از بهر آنکه هر کس که مومن بود ایمن بود و ایمن آن کس که با خود و خلق نبود بلکه به جملگی با حق بود، و با حق آنگاه بود که خود را به امر و نهی سپرده بود و تسلیم درست کرده بود. و اگر ایمان از تصدیق بود باوردار آن کس بود که فرمانبردار بود و این آنگاه بود که خود را ظاهرا و باطنا به امر و نهی سپرده بود. و به حکم و قضا تسلیم کرده بود از این وجه اسلام ایمان بود و در بقیه موارد ذکر می کند.
اما بیان این که ایمان دیگر است و اسلام دیگر حدیث صحیح است پرسنده جبرئیل (ع) و جواب دهنده مصطفی (ع). که چون جبرئیل رسید « ما الاسلام ؟» رسول علیه السلام جواب دادند : ان تشهد ان لا اله الا الله و ان محمد رسول الله و نقم الصلوه و توتی الزکوه و تصوم رمضان و تحج البیت. وچون جبرئیل (ع) پرسید که «ما الایمان؟» مصطفی علیه السلام جواب داد : ان تومن بالله و ملائکته و کتبه و رسله و البعث بعد الموت و الحساب و القدر خیره و شره من الله. و هر جوابی که بشنید جبرئیل از مصطفی آن را قبول کرد. و به صدق گواهی داد گفت « صدق » و جبرئیل بر لوح محفوظ امین بود و بر وحی امین بود.
ودر بخش کتاب رتبه الحیات زندگانی احسان را دارای دو مرتبه دانسته و می گوید:« یکی تعبدالله کانک تراه» و این رتبه عالی تر و بلند تر است. رتبه دوم « فان لم تکن تراه فاعلم انه یراک » و این رتبه فروتر و پست تر است و بایستی و فروتری وی بلندتر از رتبه حیات به ایمان است. زیرا که ملازمت بساط شاهدی حق است و مملوف بر مشاهده علمی رب است و جمع بودن است در هیئت از علم حق و نهی آمدن از خود و خلق به هراس از دیدن حق و این مقام را به زبان اهل طریقت مقام مراقبت گویند.
چون مرید اینجا رسید همه خوف و خشیت گردد. چنانکه به حرام نیارد، نگریستن به حلال هم بگریستن. در حال خلوت پشت به بالش باز نیارد نهادن، پای دراز نیارد کردن بازی و فراخ نیارد کردن، سخن دنیا نیارد گفتن، کاری و عمل عادتی نیارد کردن.
همانطوری که بخش هایی از کتاب رتبه الحیات را بیان کردیم دیدیم که بیان مولف اصولاً استدلالی است اما در جاهایی از کتاب که سخن از دلدادگی و عشق به معبود است پای استدلالیون چوبین شود و عبارت رنگ و بوی شعر می گیرد و با یک نوع وزن خاص که عبارت نثر ناست و دارای ردیف است بیان می گردد.
تا جمال تو را دیدم ندیدم به جز تو کسی
فراوان خلقم پیش اندر آمد ندیدم به جز تو کسی
مکان است عیان و من می ندانم به جز تو کسی
زمان است عیان و من می ندانم به جز تو کسی
چشمم هزار گردد که بیند تو را
بیندم نخواهم که بینم جز تو کسی
سمیعم تیز است به وقت سماع کلام تو
گرست که خواهد سماع خطاب جز تو کسی
زبانم فصیح است به وقت گفتار مدحت
قصیر است به وقت گفتار مدح جز تو کسی
روحم حی به بوئیدن نرگس وصل تو
خمود است که بوید وصال جز تو کسی
خواجه یوسف همدانی
ح-متون عرفانی
خواجه همدانی یکی از بزرگان طریقت خواجگان « نقشبندیه » بود و در روزگار خویش و بعد از مرگ تا حمله مغول از شهرت و نفوذ عظیمی برخوردار بود و بعد از صفویه در شمار فراموش شدگان در آمد. از آن به بعد دو نکته گاهی نام او را به میان می آورد، یکی از آن داستان مشهور که خواجه در مجلس خود در بغداد یکی از حاضران را به نام پورسقا رنجانید و آن مرد به همین سبب به روم رفت و ترسا شد. (تدین،1375،221) داستان پورسقا به قرار زیر است:
چنین گویند که وقتی در نظامیه بغداد وعظ می گفت، فقیهی معروف به ابن السقا در مجلس برخاست و مساله ای پرسید. گفت که: «بنشین که در کلام تو رایحه کفر می یابم و شاید مرگ تو نه بر دین اسلام باشد.» بعد از آن مدتی نصرانیی به اسم رسالت از پادشاه روم به جانب خلیفه آمد. ابن سقا به جانب وی رفت و از وی التماس مصاحبت کرد و گفت: «می خواهم که دین اسلام را بگذارم و در دین شما درآیم.» نصرانی آن را قبول کرد و با وی به قسطنطنیه رفت و به پادشاه روم پیوست و نصرانی شد و برنصرانیت مرد.
گویند ابن السقا قرآن حفظ داشت. در مرض موت از او پرسیدند که «هیچ از قرآن بر خاطر تو مانده است؟» گفت: «هیچ باقی نمانده است الا این آیت که: ربما یود الذین کفروا لو کانوا مسلمین» و بعضی قصه ابن سقا را بر غیر این وجه حکایت کرده اند.(جامی،1370،382) این حادثه آن روز در جهان اسلام بر سر زبانها افتاد و موجب شهرت صوفی واعظ گردید. خاقانی هم بدان اشاره کرده است:
بدل سازم به زنارم و به برنس
ردا و طیلسان چون پور سقا
و بعضی این حادثه را اساس داستان شیخ صنعان در منطق الطیر عطار می پنداشتند.(فروزانفر،1373،329-325)
علاوه بر داستان پور سقا جامی در کتاب نفحات الانس دو مورد دیگر از خواجه بیان کرده است. یک مورد نقل از شیخ محی الدین ابن العربی – قدس الله تعالی سره – بیان داشته که در بعضی از مصنفات خود می گوید: «در سنه اثنتین و ست مأته شیخ اوحدالدین حامد کرمانی در شهر قونیه در منزل من بود. وی گفت: «در بلاد ما خواجه یوسف همدانی رحمه الله – که زیادت از شصت سال بر سجده شیخی و ارشاد نشسته بود. روزی در زاویه خود بود که خاطر بیرون رفتن در دل وی خطور کرد و عادت وی آن نبود که در غیر جمعه بیرون آید و آن بر وی گران آمد و نمی دانست که کجا باید می رفت. بر مرکبی سوار شد و سر وی را بگذاشت تا هر کجا که خدای تعالی خواهد وی را ببرد. آن مرکب وی را از شهر بیرون برد و به بادیه درآمد تا وی را به مسجدی ویران رسانید و بایستاد. شیخ فرو آمد و به مسجد درآمد. دید که شخصی سر در کشیده بعد از ساعتی سر بالا کرد. جوانی بود با هیبت. گفت یا یوسف! مرا مساله ای مشکل شده است و ذکر کرد. شیخ آن را بیان فرمود بعد از آن گفت: ای فرزند! هرگاه تو را مشکلی شود به شهر درآی و از من بپرس و مرا در رنج میفکن. شیخ گفته است: آن جوان به من نظر کرد و گفت: هرگاه مرا مشکلی شود هر سنگی مرا یوسفی است مثل تو.»(جامی،1370،381)
شیخ ابن عربی در مورد حکایت چنین نتیجه گیری می کند:
«من آنجا دانستم که مرید صادق به صدق خود، تحریک شیخ به جانب خود می تواند کرد. حکایت دیگری در نفحات الانس از شیخ نجیب الدین بزغش شیرازی – قدس سره می خوانیم که فرمود: « وقتی جزئی چند از سخن مشایخ به دست من افتاد مطالعه کردم مرا به غایت خوش آمد. طالب آن می بودم تا بدانم که آن تصنیف کیست و از کلام وی چیزی دیگر بدست آرم. شبی به خواب دیدم که پیری باشکوه و وقار با محاسنی سفید و به غایت نورانی به اندرون خانقاه درآمد و به متوضا رفت تا وضو سازد، و جامه سفید نیکو پوشیده بود و بر آن جامه به خطی درشت به آب زر آیه الکرسی نوشته، چنانکه سرتا پای جامه را گرفته بود. من در عقب وی برفتم. جامه را بیرون کرد و به من داد. در زیر آن جامه ای سبز پوشیده بود از آن نیکوتر و به همان طریق آیه الکرسی بر آن نوشته، آن را نیز به من داد و گفت: نگاهدار تا وضو سازم! چون وضو ساخت گفت از این دو جامه یکی را به تو می دهم کدام را می خواهی؟
من اختیاری نکردم و گفتم: هر چه تو خواهی نیک آید. جامه سبز را در من پوشانید و سفید را خود پوشید. پس گفت: مرا می شناسی؟ من مصنف آن جزوه ها هستم که طالب وی بودی ابو یوسف همدانی! و آن را رتبه الحیاه نام است و مرا دیگر مصنفات است از آن خوبتر مثل منازل السائرین و منازل السالکین چون از خواب درآمدم عظیم خرم شدم.(همان،382-381)
و شاید براساس همین حکایت است که کتاب های منازل السائرین و منازل السالکین را به خواجه یوسف همدانی نسبت می دهند.
نجم الدین دایه مولف کتاب «مرصادالعباد» در فصل شانزدهم کتاب خود زیر عنوان «در بیان بعضی وقایع غیبی و فرق میان خواب و واقعه» یک جا از امام همدانی نام می برد و چنین نقل کرده است: «….و به حقیقت اطفال طریقت را در بدایت جز به شیر وقایع غیبی نتوان پرورد و غذای جان طالب از صورت و معنی وقایع تواند بود. چنانکه شخصی در خدمت خواجه یوسف همدانی باز می گفت به تعجب که در خدمت شیخ احمد غزالی رحمه ا…علیه بودم بر سفره خانقاه با اصحاب طعام می خورد، در میان آن از خود غایب شد. چون با خود آمد گفت: این ساعت پیغمبر (ص)را دیدم که آمد و لقمه در دهان من نهاد. خواجه امام یوسف فرمود: «تلک خیالات نز بی بها اطفال الطریقه». گفت: آن نمایش هایی باشد که اطفال طریقت را بدان پرورند!
(نجم رازی، درآثار منظوم عطار سه بار از امام یوسف همدانی نام برده و حکایات و سخنانی از او نقل کرده است و از آن جمله در منطق الطیر عطار.
یوسف همدان، امام روزگار صاحب اسرار جهان، بینای کار
گفت: چندانی که از بالا و پست دیده ور می بنگرد در هر چه هست
هست یک یک ذره یعقوب دگر یوسف گم کرده می پرسد خبر(عطار،1376،284)
و در جای دیگر می گوید :
یوسف همدان که چشم راه داشت سینه پاک و دل آگاه داشت(همان184)
ودر الهی نامه یک حکایت از قول او آورده است:
چنین گفته است آن شمع دل افروز همه دان یوسف همدان یکی روز(همان 940)
البته از قول خواجه یوسف همدانی علت توبه حکیم سنایی بدست او را نیز نقل و حکایت کرده اند. (تدین،1375،221)
خواجه یوسف همدانی
_ سخن پایانی
با توجه به مصادف بودن دوره خواجه یوسف همدانی با حاکمیت و استقرار سیاست های مذهبی دولتی غزنوی و سلجوقی و تسلط طریقه اشعری و تغییر و تحولاتی که در شکل گیری فرهنگ ایرانی اسلامی تصوف وجود داشت می توان گفت این عصر مهم ترین دوره از ادوار تمدن اسلامی ایران و از جهات مختلف قابل توجه و مطالعه بود.
در آغاز عهد سلاجقه عده ای از مشایخ بزرگ پیشین هنوز سرگرم فعالیت و تربیت مریدان خود بودند. و یکی از پیشوایان بزرگ تصوف که خود منشأ تربیت عده ای دیگر از مشایخ بزرگ بود و در تاریخ تصوف ایران مقامی بلند دارد خواجه یوسف همدانی است.
گرچه عده ای معتقدند یادگارهای این عارف بزرگ به تندباد حوادث رفته و غبار فراموشی برآن نشسته است.
و نمونه های اندیشه های این بزرگوار در سینه مجموعه ها در گوشه و کنار کتابخانه های جهان به دور از یار و دیار در زندان فراموشی آرمیده اند. اما با سیری که در شخصیت، زندگی و آثار خواجه شد باید گفت که تعلق داشتن این بزرگان به یک قوم یا ملیت، صریح و بدوم ابهام نبوده است.
گرچه در دگرگونی های سیاسی چون حمله مغول به ایران بر جامعه و فرهنگ اسلامی ایرانی تاثیر گذاشت لکن فرهنگ ایرانی اسلامی باقی ماندند و این بزرگان توانستند در طی قرون متمادی هویت فرهنگی خود را حفظ نمایند.
در آسیای مرکزی خاصه در ماوراءالنهر که آن زمان جزءایران جغرافیایی محسوب می شد. خواجه یوسف همدانی و شاگردان او توانستند تصوف را در این منطقه از صورت سخنان ساده بی پیرایه به صورت اصول مدون منطبق با شریعت و به صورت« طریقت مدرسه ای » در آورند.
خواجه یوسف همدانی
- منابع
- ابن اثیر، عزالدین علی (1304ق)حوادث سال 475 ج 10
- اسماعیل النبهانی، یوسف بن، جامع کرامات الاولیاء، تحقیق بابراهیم عطوه عوضی الجزءالثانی المکتب السبیته بیروت البنان.
- آزاد ارمکی، تقی (1374) اندیشه اجتماعی متفکران مسلمان از فارابی تا ابن خلدون،انتشارات مرکز تحقیقات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، چاپ اول سروش
- الاصفهاني،الشيخ محمد حسين، الانوار القدسية بانضمام غديرية لم تطبع نظم
- بویل،جی، آ-(1366) تاریخ ایران کمبریج ( از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان ) ج5،مترجم حسن انوشه انتشارات امیرکبیر
- تدین، عطاءالدوله(1375)جلوه های تصوف و عرفان در ایران و جهان، انتشارات تهران چاپ اول
- جامی، نورالدین عبدالرحمن (1370) نفحات الانس – مقدمه تصحیح و تعلیقات – دکتر محمود عابدی – چاپ اول، نشر اطلاعات
- حقیقت،عبدالرفیع(1375) عرفان و عارفان ایران – انتشارات کوش، چاپ سوم
- دورانت،ویل(1368) تاریخ تهران- ج 4 – سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی – چاپ دوم (عصر ایمان)
- دفتر کتب خانه ایاصوفیه،(1304) استانبول
- زنجانی،عمید (1367)تحقیق و بررسی تاریخ تصوف – چاپ دوم ج1، الکتب الاسلامیه
- زرکوب،عبدالحسین (1362)دنباله جستجو در تصوف ایران – چاپ دوم انتشارات امیر کبیر تهران
- ریاحی، محمدامین (1362)تصحیح و مقدمه رتبه الحیات و رساله الطیور نجم الدین رازی – انتشارات توس دانشگاه چاپ اول
- رئوف توکلی، محمد(1366) تاریخ تصوف در کردستان – انتشارات اشراقی، چاپ اول
- سارلی، اراز محمد (1379) ترکمنستان – چاپ دوم – انتشارات وزارت امور خارجه
- سبکی،تاج الدین ابونصر عبدالوهاب بن علی(۱۳۸۶)طبقات الشافعیه الکبری.تحقیق محمود الطناحی و عبد الفتاح محمد الحول،مصر :مطبعه عیسی البابی
- سرور لاهوری، غلام (کانپور 1332-1914 ) خزینه الاصفیا، ج ۱
- صفا، ذبیخ اله (1377) تاریخ ادبیات ایران ( ج 1و2) انتشارات ققنوس
- عطار، فریدالدین (1376) داستان منطق الطیر، انتخاب شرح و توضیحات لغات حسین حداد، چاپ اول انتشارات قدیانی
- عطار، فریدالدین،منطق الطیر، به اهتمام دکتر صادق گوهرین.
- عطار، فریدالدین (1383)گزیده تذکره الاولیا به کوشش دکتر محمد استعلامی – چاپ دوم تهران
- فروزانفر، بديع الزمان (1373)شرح احوال عطار، انتشارات تهران
- لمبتون، آن،ک،س.(1363) سیری در تاریخ ایران بعد از اسلام – ترجمه یعقوب آژند-انتشارات امیرکبیر-چاپ اول تهران
- معتمدی، مهیندخت (1368)مولانا خالد نقشبندی و پیروان طریقت – نشر پاژنگ
- مدرسی چهاردهی، نورالدین (1360) سلسله های صوفیه ایران، انتشارات بنونگ – چاپ اول
- مبلغی آبادانی،عبدالله (1376)تاریخ صوفی و صوفیگری، چاپ اول، انتشارات حر
- نظام الملک(1340) سیاست نامه، به اهتمام هیوبرت دارک،بنگاه ترجمه
- نفیسی، سعید(1363)، تاریخ نظم و نثر در ایران،2ج، نشر فروغی
- نجم رازی(1386) مرصادالعباد. به اهتمام محمدامین ریاحی. چاپ دوازدهم. تهران- شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
- ورداسبی، ابوذر(1357) ایران در پویه- تاریخ چاپ اول،انتشارات قلم
- همدانی، خواجه ابو یعقوب یوسف بن ایوب (1362)رتبة الحیات،به کوشش محمد امین ریاحی
- – یافعی، عبدالله ابن اسعد(۱۳۹۰)مرآة الجنان و عبره الیقظان فی معرفه ما یعتبر من حوادث الزمان. بیروت:موسسه الاعلمی للمطبوعات
- یزدی، محمدرضا (1379) فرزانگان عرفان ( سجاده نشینان عشق ) نشر علم چاپ اول
[1] کارشناس ارشد علوم تربیتی/استاد دانشگاه جامع علمی کاربردی
پست الکترونیکf.shiraz38@gmail.com