به صلاحش خجل کن
🖊حکایت بیست و چهارم از باب دوم گلستان سعدی…؛ درباره حرفِ مردم…!🖊
📚پیشِ یکی از مشایخ، گله کردم که…؛ فلان، به فسادِ من گواهی داده است…!
گفتا…؛ به صلاحش…، خجل کن…!
⚘تو، نیکو روش باش، تا بدسِگال…؛
⚘به نقصِ تو گفتن، نیابد مجال…!
⚘چو آهنگِ بربط بُوَد مستقیم…؛
⚘کِی از دستِ مُطرب خُورَد گوشمال…!
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
به صلاحش خجل کن
🖊موضوعِ حکایت، کاملاً روشن است؛
فردی، نزد یکی از بزرگان شکایت می بَرَد که فلانی، مرا متهم به فساد نموده؛ شیخ پاسخ می دهد که تو کارهایِ خوب انجام بده، تا او خجالت زده شود…!
🖊این دستورِ اخلاقی⬆️، در دو وجه، قابلِ تحلیل است…؛
⬅️الف. بهره گیری سعدی از تمثیلِ “مُطرب و گوشمالِ بربط”، متبادر این نکته است که فردِ شاکی، اهلِ کارِ بد هم بوده، و به همین دلیل شیخ به او توصیه کرده تا با انجام کارِ خوب، مانع از اشتهار به بدی شود…!
⬅️ب. فردِ شاکی، اهلِ کارِ بد نبوده، و منظور شیخ این است که وی به تلافیِ بدیِ فلانی؛ در حقّ او خوبی نماید تا وی شرمنده شود…! همان مفهومِ “سزایِ هر بدی را با بدی نتوان تلافی کرد”…!
🖊صرفنظر از این گِله و دستورِ اخلاقیِ شیخ، ضرب المثل مشهورِ “درِ دروازه را می توان بست، ولی دهان مردم را نه”؛ بیانگرِ وضعیتِ ناهنجارِ رفتارِ کلامی برخی از ما آدم زاده ها و قضاوت هایمان درباره این و آن، از بدو خلقت تا پایانِ دنیاست…!
📚چگونگیِ پیدائیِ این ضرب المثل را، هم به ملانصرالدین و هم به لقمان حکیم نسبت داده اند…؛ از این قرار که وقتی پدر و پسری همراه با مَرکَبی قصد سفر کردند، زمانی که پدر سوارِ بر اسب شد، گروهی تقبیح کردند…، و وقتی پسر سوار شد، گروهی دیگر…، زمانی که هر دو سوار شدند، هکذا…، و چون هر دو پیاده شدند، همچنین…!
🖊حکایت این ضرب المثل، حال و احوالِ این روز و روزگارِ ماست…؛ چراهایِ فراوانی درباره زندگیِ مردم، که در بسیاری از موارد از روی نادانی و یا ناقص دانی و بدونِ وجه است…، آن هم ایرادهائی از قبیلِ چرا درِ گنجه بازه...، چرا دُمِ خر درازه…!
به صلاحش خجل کن
🖊هرچند نصیحتِ سعدی در جامعه ای که خوبی، تعریف واحد و مشخص دارد، می تواند راهگشا باشد؛ ولی در شرایطی غیر از آن، کاربرد ندارد و کارِ خوب، نه تنها نمی تواند زبان بندِ این و آن شود، که در نگاهِ برخی، بد هم هست…!
🖊طبیعی است که در چنین موقع و موقعیتی، تنها کسانی راه به ساحلِ نجات و آرامش دارند که هر کاری را برای رضایِ خدا انجام دهند؛ هرچند از سویِ عده ای، موردِ ملامت و انتقاد قرار گیرند…؛
وَ لَا تَاخُذهُ فِی اللهِ لَومَةُ لَائِم…!
🖊در جریانِ مخالفتها و مخالف خوانی ها، عده ای هم هستند که بنابر دلایلِ مختلف روحی و روانی، که بخش اعظمِ آن ناشی از حقد و کینه و…، است، اصلاً کاری به نفسِ کارِ خوب و بد ندارند…، بلکه منظورِ نظرشان، اشخاص است…، و هر حرف و سخن و کاری از طرفِ شخصِ مورد نظرشان، باید موردِ انتقاد و ملامت و شماتت قرار گیرد…!
🖊در این جریان، گروهی دیگر هم هستند که موافقت و مخالفتشان، ارتباط مستقیم با منافعِ شخصی و گروهی دارد؛ اگر فردی سخنی بگوید و یا کاری خوب یا بد انجام دهد که با منافع آنان تعارضی نداشته باشد، نه تنها با او مخالفت نمی کنند، که ممکن است در تعریف و تمجید از وی نیز کوتاهی نکنند، ولی همین افراد، به محضِ مواجهه با حرف و سخن و حرکتی علیه منافع خود، حتی اگر بهترین سخن و یا کار هم باشد، حملات شدیدی را علیه وی سازماندهی می کنند…!
📚همین تعارضِ منافع بود که در زمان بعثتِ پیامبر اسلام (ص)…، شخصیتی که تا پیش از دعوتِ قولوا لااله الا الله تفلحوا…، محمّدِ امین نامیده می شد، پس از علنی نمودنِ دعوتِ خود، موردِ شدیدترین توهین ها و مخالفت ها و ملامت ها و…؛ واقع گردید تا جائی که وجود مبارک آن حضرت را دیوانه خواندند…؛
وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ…! قلم . ۵۱
📚وصیت امیرالمؤمنین (ع) به امام حسن (ع) درباره چگونگیِ حرفِ مردم، بیانگر این واقعیتِ تلخ است…؛
به صلاحش خجل کن
“تو چه توقّعى دارى از اين مردمى كه اگر عالِم باشى، به تو ايراد مى گيرند و اگر جاهل باشى، راهنمايى ات نمى كنند، اگر در طلبِ عِلم برآيى، مى گويند خود را به زحمت و زياده روى وا داشته است؛ و اگر از طلبِ عِلم دست بكشى، مى گويند ناتوان و كودن است.
اگر در عبادتِ پروردگارت تأكيد و استوارى به خرج دهى، مى گويند خود نما و رياكار است؛
و اگر سكوت اختيار كنى، مى گويند از سخن گفتن عاجز است؛
و اگر سخن بگوئى، مى گويند پُرگوست.
اگر انفاق كنى، مى گويند اسراف كار است
و اگر صرفه جوئى كنى، مى گويند خسيس است.
اگر به آنچه آنها دارند نيازمند شوى، از تو مى بُرند و به بدگوئى ات مى پردازند
و اگر به آنان اعتنائى نكنى، تكفيرت مى كنند؟!
اين است خصوصيتِ مردمِ زمانه ی تو…!”
⚘⚘⚘
بسیار حکیمانه و زیبا نوشته شده.