داستان های واقعی -4

نمونه هایی از درخواست نامشروع سران حکومت شاه از برخی زنان

داستان های واقعی -4

نمونه هایی از درخواست نامشروع سران حکومت شاه از برخی زنان

چون نيك نظر كرد پر خويش در آن دید

 

بنام خدا

مقدمه:

برخی اسناد بجا مانده از رژيم پهلوى برغم اینکه در موضوعى خاص طبقه بندى نمی شوند لاکن بيانگر نكات بسيارى در مورد قضاياى مهم تاريخى، گروه ها و جريانات سياسى ـ اجتماعى ـ فرهنگى و موضوعات مبهم، شخصيت هاى خدوم و خائن، مقاومت مردم مسلمان، شهادت ها و رشادت هاى مبارزان مسلمان، حركت روحانيت معظّم و آحاد مردم بر عليه نظام و رژیم ستمشاهى و… مى‏باشد كه انتشار آنها برای علاقه مندان به تاریخ ایران قبل از انقلاب به تنهائى خالى از لطف نیست و می تواند مورد توجه محققان و دانش پژوهان نیز قرار گيرد.

چون نيك نظر كرد پر خويش در آن دید

محمد خ… صاحب فروشگاه و… واقع در خيابان …. تلفن ؟؟؟؟؟؟ ساعت 1900 روز 17/4/42 در فروشگاه مزبور اظهار نمود:

چندى قبل در يكى از شب نشينى‏ ها با خانمى كه لباس مشكى پوشيده بود برخورد نمودم كه برخلاف همه محزون و مغموم بود به او گفتم خانم در اينجا همه خوشحالى و شادى مى‏ كنند علت چيست كه شما ناراحت نشسته‏ ايد ممكنست من از احوال شما مطلع شوم؟ بالاخره پس از اصرار زياد در جلسات بعد خانم مزبور اظهار داشت: شوهرم جزء افسران توده‏ اى بوده كه چند سال قبل اعدام شده است پس از اينكه او را دستگير نمودند من به سازمان امنيت نزد معاون تيمسار بختيار رفتم و او از من تقاضاى نامشروع نموده و چون به اين عمل راضى نبودم از ترس عقرب به مار پناه بردم و به خود تيمسار بختيار تلفن نمودم ايشان گفتند بيا دفتر كارم من هم رفتم بالاخره تيمسار بختيار مرا به منزل برد و كارى كه نبايد بنمايد نمود و مدت بيست روز كار شوهرم را امروز و فردا نمود و در اين مدت رابطه نامشروع داشت.

و بالاخره به من اطلاع دادند كه چند روز ديگر شوهرت را اعدام خواهند نمود پيش خود فكر كردم چون خواسته ‏هاى معاون تيمسار را برآورده ننموده ‏ام ممكنست او در جريان اعدام شوهرم دست داشته باشد. مجددا به ايشان مراجعه نمودم و به من گفت: روز اول مى‏ خواستم كار شوهرت را درست كنم ولى تو بامن راه نيامدى و حالا اگر هم بخواهم كار شوهرت را درست كنم بايد دويست هزار تومان بدهى و با من هم ارتباطى داشته باشى.  من هم براى رهايى شوهرم ناچار شدم زندگى خودم را بفروشم و خودم را نيز در اختيار آقايان بگذارم. خانه و زندگى خود را در حدود يكصدوپنجاه هزار تومان فروختم و به ايشان اطلاع دادم كه بيش از مبلغ مزبور نتوانستم تهيه نمايم. او گفت: دويست هزار تومان لازم است. حالا همان را بياور من يكصدوپنجاه هزار تومان برداشتم و نزد معاون بختيار رفتم و شب هم مهمان او بودم و ساعت 600 صبح روز بعد مرا مرخص نمود و گفت: ساعت 1100 صبح شوهرت آزاد خواهد شد و راس ساعت 1100 صبح وسيله خويشاوندانم اطلاع حاصل نمودم كه شوهرم ساعت 400 صبح همان روز اعدام شده است. با اين ترتيب شوهرم، ثروتم، ناموسم از دستم رفت و فعلا خرج من و فرزندانم را پيرمرد خيرى مى‏ دهد.

سپس خ … در مورد كلانتري ها اظهار داشت يكى از رؤساى كلانتري ها با من دوست مى ‏باشد و مدتى است اين شخص خاطرخواه زنى است كه موفق به وصال او نمى‏ شود اخيرا شوهر او را به اين منظور بازداشت نموده است زن مزبور براى آزاد نمودن شوهرش به رئيس كلانترى مراجعت نموده و رئيس كلانترى به او گفته بايد يك شب با هم باشيم تا شوهرت را آزاد كنم.

وی سپس اضافه نمود؛ از طرف دولت به آقاى خمينى اخطار شده كه آزاد هستيد و مى‏ توانيد از زندان برويد خمينى گفته من از زندان نخواهم رفت مگر اعليحضرت بيايد با من صحبت كند و من او را محكوم كنم تا بساط خود را جمع كند و برود.

و همچنين ساعت 2030 روز 17/4/42 ضمن اشاره به وضع مملكت مسأله بليط بخت آزمايى را در ميان آوررد و گفت سالى 400 ميليون تومان اين ملت فقير را به جيب ميزنند يكى از حاضرين سوال نمود اين پول به جيب چه ‏كسى مى‏ رود جواب داد به جيب اشرف. آن شخص گفت بالاخره والاحضرت اشرف فعلا در مسافرت است و گويا اين پول را به او نمى‏ دهند. خ… گفت به جيب آن يكى ديگر مى‏ رود (كه منظور اعليحضرت همايونى بوده است).

ضمنا محمد خ … ترك زبان و بسيار آدم ناراحت بنظر مى ‏رسد و از بيان مشخصات افراد مورد بحث خوددارى مى ‏نموده است و اين طور كه بنظر مى‏رسد اين شخص  همه شب ها در فروشگاه خود در حضور عده‏ اى از دولت تنقيد و نسبت به مقامات عاليه توهين مى‏ نمايد و ديگر اينكه براى آنها با اين نوع صحبت ها خود از طرف اشخاص مأموريت دارد.

داستان های واقعی -4

برگرفته از اسناد ساواک

 

افسرتیمسار بختیارحزب تودهمعاون تیمسار
Comments (0)
Add Comment