هدیه جشن تولد– طنز

خاطرات یک روز مدیر ساختمان

هدیه جشن تولد طنز

 

خاطرات یک روز مدیر ساختمان

 

توضیحات:

آنچه می خوانید خاطرات یک روز مدیر مجتمع ساختمانی است و تمامی وقایع آن واقعی می باشد بر همین اساس شماره واحدها و خاطرات شخصی حذف شده اند..

هدیه جشن تولد– طنز

… از خداوند خواستم به میمنت جشن تولد هدیه ایی مرحمت کند

اما هدایایی که در این شب و فردای این شب و  و روز بعد از این ولادت گرفتم

اول- فحش و ناسزای تلفنی و نفرین ساکنین واحد ؟؟ به خاطر این که مثلا مدیر مجتمع هستم در حالی که سه ماه است اعلام کردم استعفا داده ام و ساکنین و مالکین بیایند بعد از پنج سال فرد جدیدی را به عنوان مدیر معرفی کنند و دیگر مدیر مجتمع نیستم. لذا با این تماس شبم را منور کرد.

دوم- صبح زود مالک واحد؟؟ به من زنگ زد و با حالتی توهین آمیز گفت چرا شماره اش را به بعضی از ساکنین داده ام و آنها با او تماس گرفته اند و از مستاجرش  شکایت کرده اند…

سوم- دو نفر کارگر بنا آمدند که چاه ارتی که باید شش سال پیش زده می شد را الان بنده بزنم و مدیریت کنم ان هم ۸ صبح …. با پولی که با التماس از مالکین و ساکنین جمع کردم.

چهارم – واحد؟؟ اعلام کرد اشخاصی روی ماشین میلیاردی او خط انداخته و ماشینی که ۲۰ میلیون پول رنگ داده در پارکینگ خسارت دیده و به من زنگ زد و شکایت از این اوضاع و خط و نشان کشیدن برای تلافی از همه … خدا به خیر کند…

پنجم- …

ششم – واحد؟؟ از بازی کردن فرزندان واحد؟ در محوطه پارکینگ گلایه داشت و به من گفت بیا ببین مستاجر واحد؟ یعنی پدر این کودکان چه گونه بی احترامی می کند و با من چه برخورد زشتی کرده است و نتیجه  آن شده دعوا …

هفتم – برخی از ساکنین تصمیم گرفتند به عنوان اعتراض زباله خود را جلوی منزل واحد؟ بگذارند چون ایشان حاضر نیست زباله هایش را از راهروی ساختمان بردارد و تصورش بر این است که کسی به دخترش نظر سوء داشته است … و دختر خانه یقه سرایدار را گرفته و به دیوار کوبیده است و با کتک کاری قصد پیدا کردن مجرم را دارد…

هشتم – واحد؟؟ زنگ می زند( پیش خود گفتم حتما می خواهد بابت زحمات امروز تشکر کند) اما با حالت عصبی و تند که چرا وکیلشان را بدون اجازه ایشان عضو گروه واتساپ مجتمع کرده ایم و من هم عذر خواهی کرده و وکیلشان را حذف کردم .. عجب تشکری ….

نهم – خانمی از واحد؟؟ زنگ زد و گفت خدا را شکر داریم از این مجتمع داریم می رویم ولی به حق دو دست قطع شده ابوالفضل این بالای سر ما دستانش قطع شود که ما را خیلی اذیت کرد…

بلی ساختمان نفرین شده ها  مخصوصا این فرد که می گوید تا آخر عمر کارش نفرین کردن به همسایگان این مجتمع است.

خب الان حساب می کنم از ساعت ۹ دیشب تا ساعت ۹ شب طی ۲۴ ساعت بنده ۹ عیدی و چشم روشنی گرفتم و خدا را بابت این فضل و عنایت شاکر هستم.

ظاهرا در این روز همه آن چه در طی سال مانده بود یک جا جمع شد و امروز آمدتا مبادا اتفاقی از قلم بیفتد و چه خوب که شد به اسم هدیه عیدی آمد..

دو روز پیش هم که دزدان به مجتمع سرک کشیده اند و فیلمشان است … خدا بخیر کند دراین ایام پیش رو سرقتی نداشته باشیم.

به خدا گفتم عیدی که این باشد! بلایت چیست؟😀

این از امروزم فردا هم خدا کریمه

ادامه ماجرا

شب دو نفر از همسایگان شاکی شدند ساختمان بی مدیر است بیا تا اتفاق بدی نیفتاده کاری بکن

در شب ساعت  9 شب به بعد جلسه در محوطه گذاشتم و ۶ نفر از ساکنین از 35 واحد آمدند تا تکلیف مدیریت مجتمع را روشن کنم.

ناگهان یک خانم با دخترش که می گوید مهندس عمران است و ساکن واحد؟؟ است بدون دعوت در جلسه شرکت کرد و در جلسه در حضور همه ؛

اول – به من به عنوان مدیر مجتمع تهمت دزدی اموال را زد. چگونه نمی دانم و نگفت…

دوم – با بی ادبی و توهین فراوان و کلمات زشت با من صحبت کرد که شک کردم این فرد مهندس باشد یا …

سوما- در همان جلسه در حین گفت وگو با ساکن واحد ؟؟ دست به یقه شد و مثل مردها دعوا و کتک کاری کرد و نتیجه چه شد؟

صورت من که برای میانجیگری وسط رفتم زخمی و خونین و گویا صورت او هم زخمی شده بود… چه طور خدا می داند؟

خلاصه کار به ۱۱۰ کشید

هر دو برای طرح شکایت رفتیم کلانتری

به علت دیرهنگام بودن زمان و تعطیلات عید به حکم قاضی کشیک دو روز و دوشب مهمان کلانتری بودیم هر چهار نفر-(دو مرد و دو زن)

سال تحویل را در کلانتری کنار سربازان و افسر کشیک را گذراندیم. خلاصه تلاش کردیم به ما بد نگذرد این هم یک تجربه جدید در عمرم بود که گذشت. خاطرات جالبی در کلانتری برایم پیش آمد که خودش یک صفحه جداگانه برای نوشتن آن نیاز دارم.

… بعد از دو روز با قید کفالت آزاد شدیم و پرونده شکایت رفته دادگاه ببینیم دادگاه چه تصمیمی می گیرد..

هدیه جشن تولد طنز

نتیجه گیری:

استجاب دعاها همیشه به دلخواه نیست اگر از خدا چیزی خواستید مواظب باشید که ممکنه هرچه اتفاق بیفتد پای خودتان نوشته شود.

الان که این را می نویسم خدا را شاکرم که از خدا عیدی خواستم و تصورم از عیدی دادن کادوی بود که خوشحالم کند اما چون در زمان خواستن نکته آخر را یاد آوری نکرده بودم و نگفته بودم منظورم از کادو، هدیه ای است که خوشحالم کند؛ ظاهرا کادوها از نوع دعوا، نگرانی، اعصاب خوردی، تهمت شنیدن، فحش خوردن، بازداشت در کلانتری و پرونده سازی در دادگاه و… نصیبم شد.

این نتیجه پنج سال خدمت بدون مزد و منت در یک مجتمع مسکونی 35 واحدی و کادوی خدمت به مردم در این دنیا تا آن دنیا چه نصیبمان شود.

 

خدایا ان چه از تو می رسد شکر

کادومجتمعمدیرهدیه
Comments (0)
Add Comment