تحلیل ایرانی
بررسی و تحلیل

خلاصه جلد پانزدهم: کتاب شریف الغدیر حضرت علامه امینی رحمه اﷲ علیه

ادامه فضایل ابوطالب

و

گزافه گویی در مورد ابوبکر و عمر و عثمان در منابع اهل سنت

 قبل                                بعد

خلاصه جلد پانزدهم: کتاب شریف الغدیر حضرت علامه امینی رحمه اﷲ علیه

شعراي غدیر در قرن نهم هجري :

غدیریه حافظ برسی:

قرآن حکیم و یاد از ابوطالب:

به راستی کار این گروه در دشنام گویی و جسارت به علی علیه السلام قهرمان اسلام و نخستین مسلمان امت (فرزند نکوکارابوطالب) و بر حضرت ابوطالب همان یاور و یگانه حامی دین خداوند، به جایی رسیده که تمامی آن یاوه ها که بافته اند آنهارا قانع نکرده تا اینکه دست پلید خود را به سوي کتاب خدا برده و معنی آن را تحریف نموده اند و… در اطراف سه آیه آن سخنانی به هم بافته اند …:، آیه اول (سوره انعام آیه 26، ….. و آنها مردم را از نزدیک شدن به پیامبر باز می دارند و از او دوري می گزینند ولی بی آنکه بدانند جز خودشان کسی دیگر را به پرتگاه نیستی نمی اندازند …..)، طبري و دیگران از زبان سفیان ثوري ….. گزارش نمودند که (العیاذباﷲ) این فراز درباره ابوطالب آمده که مردم را از آسیب رساندن به پیامبر جلوگیري می کرد ولی خود به سوي اسلام نمی آمد …..،

و (مضمون) و قرطبی آورده ….. و در استناد به آن به گزارش برخورد و مجازات ابن زبعري و گروهی از قریش اشاره نمود و پس از شرح مجازات آنان توسط ابوطالب می آورند که این آیه نازل شد و اضافه کرده پیامبر گفت عمو این آیه درباره تو آمد پرسید چیست گفت قریش را مانع از آزار من می شوي وخودت ایمان نمی آوري و ابوطالب گفت به خدا سوگند که دست این دشمنان به تو نمی رسد مگر من به بستر خاك سپرده شوم، و سپس سروده هاي او را ذکر می نمایند که ترجمه آن گذشت …..، و نیز می آورند که بعضی از پیامبر سؤال کردندآیا یاري هاي ابوطالب سودي دارد ایشان گفتند (العیاذ باﷲ) در جهنم گردنبند آتش بر گردن او نمی گذارند و در چاه مار و عقرب ها نمی اندازند و مجازات او سبکترین مجازات است و آن اینکه دو کفش آتشین به پاهاي او می کنند که مغز سر او به جوش می آید …..)، این گفتار به دلایل فراوان و وجوه کثیر نادرست است اوّل به لحاظ (شکلی یعنی سلسله اسناد) سلسله اسناد که در میان آنان حبیب بن ابی ثابت است که شخصیت ناشناس در بین محدثان است و او نیز تنها کسی است که این گزارش از سوي او آمده است و کسی دیگر آن را نقل ننموده ….. و این خود دلیل بر جعلی بودن آن است

و نیز مخالف این گزارش با حدیث صحیح و متقن که با سلسله اسناد درست از ابن عباس نقل شده که می گوید ….. (این آیه در خصوص بت پرستانی نازل شد که علاوه بر اینکه خود ایمان نمی آوردند مردم را نیز از ایمان آوردن به پیامبر منع می نمودند…)،

و نیز این حدیث از طبري، ابن ابی شیبه، ابن منذر، ابن ابی حاتم و… عبدالرزاق، ابن منذر ….. به صراحت آورده اند که این فراز از آیه درباره کسانی نازل شد که مردم را از شنیدن قرآن و توجه به قرآن نهی می کردند و در ضمن خود نیز ایمان نمی آوردند و… که در این احادیث نامی از ابوطالب نیست و این می رساند که خطاب سخن با بت پرستان بوده و افترا و انتساب آن به حضرت ابوطالب کذب محض است و نکته مهم دیگر توجه به قبل و بعد از آیه است که می تواند معنی و تفسیر آن را برساند

(کلب گوید، بدیهی است کسی نمی تواند استناد به بعضی از آیات را ملاك قرار دهد بطور مثال بگوید در قرآن آمده است لاتقربالصلوه پس نماز خواندن حرام است چون خدا گفت به نماز نزدیک نشو بلکه باید گفت در ادامه آن آمده و انتم سکاري یعنی مست هستید به نماز نزدیک نشوید تا بدانید چه می گوئید، و تا چه اندازه کینه و عداوت آنان با امیرالمؤمنین و خاندان محمد ستمگرانه است که براي یزید و معاویه که آل محمد را قتل عام نموده اند علت تراشی می نمایند تا به نحوي جنایات آنان را حتی از طریق افترا به کتاب خدا و تأویل هاي شیطانی توجیه کنند ولی نسبت به کسی که اسلام و قرآن و دین خدا مدیون جانفشانی هاي اوست علیرغم وجود دریایی از مدارك و شواهد و مستندات که دلالت بر ایمان کامل آن حضرت دارد مطالبی را عنوان می نمایند که سزاي گوینده جنایت کار آن نیست مگر آتش سوزان ابدي خداوند انشاءاﷲ تعالی)،

یعنی اگرقبل آیه را دقت نمائید به صراحت معلوم می شود که گفتار درباره بت پرستانی است که به نزد پیامبر آمده و با او بگو مگو و بحث می نمودند و خود ایمان نمی آوردند و دیگران را نیز منع می نمودند و… چگونه سیاق آیات منطبق می باشد با گفتار وکردار و ابوطالب که پیامبري محمد را به صراحت تصدیق می کرد و…، در آنجا که می گوید: آیا نمی دانید که ما محمد را پیامبري همچون موسی یافته ایم …..، که این ایراد را بسیاري از مفسرین امت نیز براي رد این افترا بر ابوطالب ذکر نموده اند ….. از جمله گفتار طبري در تفسیر خود که می گوید (….. برترین این استنباط ها براي تفسیر این فراز از آیه، به صحت برداشت کسانی است که می گویند اشاره سخن خدا به بت پرستانی است که خود ایمان نیاورده و دیگران را نیز نهی می نمودند و در واقع این آیه ارتباطی به ابوطالب ندارد و این آیه بایستی با توجه به مقدمه آیه درباره این بت پرستان باشد، زیرا نشانه اي نداریم که بگوئیم تا این قسمت آیه سخن خدا با آنان بود و سپس در ادامه آیه مخاطب عوض شده و خطاب به ابوطالب است و لذا نظم آیات گواهی می دهد که این کلام افترا، درباره ابوطالب ناروا است و نیز رازي هم در تفسیر خود به همین معنی اشاره نموده و می گوید (مضمون) (….. اینکه این آیه ارتباطی به ابوطالب ندارد صحیح است زیرا مفاد آنچه از این آیه آمده، نکوهش می کند کسانی را که پیامبر را در ایجاد مانع و با جلوگیري مردم از ایمان به او آزار می نمایند و لذا اگر آن را به ابوطالب نسبت دهیم امر متناقض خواهد بود زیرا او نه تنها از ایمان آوردن به پیامبر منع نمی کرد و مانع از از اینکه کسی به پیامبر ایمان بیاورد نمی شد بلکه برعکس مردم را در ایمان آوردن و یاري پیامبر تشویق هم می کرد …..،

و دیگر اینکه به دنبال آیه می گوید و جز خود را به پرتگاه نیستی نمی اندازند که معنی هم فقط به گروه کفار می خورد نه به آن کسی که مردم را از آزار به پیامبر باز می دارد زیرا این کار، جلوگیري از آزار خود بخود کاري نیکو است و انگیزه افتادن به پرتگاه نیست و…

و به همین مضمون مفسران بزرگ دیگر چون ابن کثیر، نسفی، زمخشري، شوکانی ….. آن را بیان نموده اند…..، در نهایت می بینی که چگونه قرطبی این گزارش را از این طرف و آن طرف جمع آوري و بهم بافته است و معلوم نیست سلسله اسناد این گزارش را از کجا آورده و کدام یک از حافظان او را تائید می کنند و چه کسی گفته که این اشعار را ابوطالب در روز درگیري با ابن زبعري سروده است و چرا مفاد این اشعار با گفتار گزارش ضد و نقیض است و چگونه میتوان هشدارهاي پیامبر را با سروده هاي ابوطالب جمع نمود …..

(کلب گوید عقل یار خوش انسان است آخر معنی دارد که فردي نهایت تلاش در خدمت را به کسی معمول دارد و سپس آن شخص در پایان کار به جاي تشکر به او ناسزا و فحش نثار نماید آخر این عمل العیاذ باﷲ با اخلاق رسول خدا سازگار است، و دقت به روند و سیاق حدیث نشان می دهد که ادامه حدیث الحاقی به آن بوده است و نمی تواند جزء حدیث باشد زیرا با آن مفاد مطابق نیست، در این حدیث پس از آن رشادتها و مجازات هاي دشمنان رسول خدا در دفاع از پیامبر می بینیم که پیامبر العیاذ باﷲ تلویحاً می گوید اي ابوطالب خدا به تو بشارت آتش دوزخ داد چون از من حمایت و دفاع کردي و سپس ابوطالب نیز در پاسخ پیامبر می گوید من تا جان دارم از تو دفاع می کنم و سپس اشعاري در مدح و ثناي پیامبر بگوید این جمع اضداد حاصل نمی شود مگر از افکار متحجر قرطبی …..)،

آري سخن همان است که همه بزرگان ومحدثین و مفسرین آورده اند که این آیه اصلاً ارتباطی به ابوطالب نداشته و چه به لحاظ شکلی و چه ماهیتی با این افترا عظیم ناسازگار است.

و نیز آیه دوم و سوم (….. سوره برائت 113: پیامبر و مؤمنین نباید براي بت پرستان آمرزش بخواهند هرچه از بستگان آنان باشند و این دستور براي آن است که براي آنان آشکار شد آنان اهل دوزخند) و (سوره قصص 56: تو نمی توانی هر که را دوست داري راه بنمایی و این خداست که هرکه را بخواهد راه می نماید و او به راه یافتگان داناتر است)، (مضمون) بخاري آورده است که (….. به هنگام مرگ ابوطالب بر بالین او، پیامبر و ابوجهل و عبداﷲ بن امیه حاضر بودند پس پیامبر می گفتاي عمو بگو لااله الاّاﷲ و آن دو نفر می گفتند اقرار نکن و بگو من بر دین عبدالمطلب هستم و… بر اثر اصرار ابوجهل و ابن امیه نپذیرفت که بگوید لااله الاّاﷲ پس از دنیا رفت و پیامبر براي او طلب آمرزش کرد پس این آیه بالا آمد و هم به این آیه بعدي هم اشاره دارد …..) و تعدادي دیگر از مفسرین هم به تبع بخاري و مسلم این قول را آورده اند پس این نقل از چند منظر بایستی مورد توجه قرار گیرد:

(مضمون) اولا اگر این اقرار وجود دارد که سعید بن مسیب از کسانی بوده که بغض امیرالمؤمنین علی را داشته و از عدالت خارج بوده، قطعاً آنچه که درباره آن سرور یا پدر و خانواده او بگوید هیچگاه نمیتواند مبناء و ملاك کار قرار گیرد، چنانچه ابن ابی الحدید آورده که سعید بن مسیب از آن حضرت روي گردان بود و عمربن علی با گفتار تندي او را تحقیر کرد ….. در آن زمان که سعید بن مسیب به ایشان گفت اي برادرزاده، من تو را مانند برادران وپسرعموهایت که بسیار به مسجد رسول خدا می آیند نمی بینم پس عمر بن علی با ناراحتی گفت اي پسر مسیب آیا من هرزمان پا به مسجد گذاشتم بایستی بیایم خود را به تو نشان بدهم، سعید گفت من نخواستم ترا خشمگین کنم بلکه شنیدم پدرت می گفت به راستی من از خدا جایگاه و منزلتی دارم که براي فرزندان عبدالمطلب بهتر است از تمام آنچه بر روي زمین است، پس عمربن علی به او پاسخ داد من نیز از پدرم شنیدم که می گفت هیچ گفتار حکیمانه اي در دل کسی از منافقین نیست مگر آنکه قبل از مرگش از زبان او آشکار می شود، پس سعید گفت برادرزاده مرا از منافقین میدانی، ایشان گفت حرف همان است که به تو گفتم پس از او روي گردانیده و رفت و در پلیدي و خباثت سعید بن مسیب همین بس که بر جنازه امام سجاد علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب عبور کرده ولی بر او نماز نخواند گفتند آیا بر این مرد شایسته که از خاندان پاکان پیامبر نیز است نماز نمی خوانی گفت دو رکعت نماز در نزد من محبوب تر است از نماز بر این مرد شایسته …..، …..،

و براي آشنایی بیشتر با این خبیث آنچه ابن حزم درباره او آورده کافی است که گفت (قتاده از سعید بن مسیب پرسید آیا پشت سر حجاج نماز بگزاریم او پاسخ داد ما به دنبال بدتر از او هم نماز می گذاریم) و نیز در گزارش بخاري و تعدادي دیگر ادعا شده که دو فراز آیات بالا در زمان وفات ابوطالب نازل شده و حال آنکه این مدعا درست نیست زیرا فراز دوم در مکه نازل شده و فراز اول در مدینه پس از تصرف مکه، که در این خصوص تمام دانشمندان حدیث اتفاق نظر دارند …..، بنابراین میان نزول این دو آیه حداقل ده سال فاصله است که این خود مؤید واهی بودن این ادعاي کذب است و نیز فرازي که درباره آمرزش خواستن است و آن در مدینه و پس از حداقل هشت سال بعد از مرگ ابوطالب نازل شد و باتوجه با گفته ادعایی آنان که پیامبر در زمان مرگ ابوطالب گفت من به خدا براي او آمرزش می خواهم، این آمرزش خواهی هشت سال مداوم ادامه داشت و حال آنکه بعد از وفات ابوطالب خداوند در آیات پی در پی رسول خدا و مؤمنین را از دوستی با منافقین و بت پرستان برحذر می داشتند و قطعاً آمرزش خواهی از مصادیق بارز و آشکار این دوستی بوده که نمونه اي از این آیات را در سوره مجادله 22 می بینید که خداوند می فرماید (….. هیچ گروهی را نمی یابی که پس از ایمان به خدا و قیامت دوستی کسانی را داشته باشند که با خدا و رسول دشمنی دارند هر چند از پدران یا فرزندان یا برادران و یا خویشان باشند …..) که به گواهی ابن ابی حاتم، طبرانی، حاکم، ابونعیم، بیهقی، ابن کثیر و… این آیه در واقعه بدر نازل شده که سه سال پس از مهاجرت پیامبر از مکه بوده و …..، و یا آیه 144 سوره نساء (….. اي کسانی که به آئین راستین ایمان آورده اید با چشم پوشی از مؤمنین کسانی را که بیرون از دین شما هستند را سرپرست و دوست خود نگیرید آیا می خواهید براي خداوند و به زیان خود نشانه اي روشن پدید آورید…) که به گفته نحاس و علقمه ….. این آیه در مکه نازل شده و یا سوره نساء آیه139 …..، و یا آیه 28 سوره آل عمران و ….. و آیات 28 و 80 سوره برائت و …..

و نیز احادیث بسیاري که با این مدعاي آنان مخالفت واضح و صریح دارد که از آن جمله اند حدیث صحیح و درستی که طیالسی و ابن ابی شیبه و احمد و ترمذي ونسایی و ابویعلی، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابی حاتم، ابوالشیخ، حاکم و ….. که هر کدام ضمن گواهی و شهادت به صحت این حدیث آن را از علی علیه السلام نقل نموده اند که گفت (….. شنیدم مردي براي پدر و مادر بت پرست خود آمرزش میخواست گفتم براي پدر و مادر بت پرست خود آمرزش می خواهی گفت مگر ابراهیم نخواست و من این گفتگو را براي پیامبر (ص) بازگو کردم پس این آیه نازل شد ….. پیامبر و مؤمنین را نمی رسد که براي بت پرستان آمرزش خواهند هرچند از نزدیکان آنان باشند …..) از این حدیث نکاتی مهم مستفاد می شود و آن اینکه اولاً اینکه عدم آمرزش خواهی روشی بود که بکار گرفته می شد و لذا علی علیه السلام از آن نهی کرد و استدلال آن مرد براي روشن شدن موضوع را نزد رسول خدا برد و نکته دیگر اینکه آن مرد آمرزش خواهی ابراهیم را دستاویز استدلال خود نمود و نه به رسول خدا و نه به علی علیه السلام موضوع ایمان ابوطالب را مطرح نکرد و این نشان می دهد که تصدیق ایمان ابوطالب در آن زمان و در بین مردم امري قبول شده و تائید شده و جا افتاده بوده و این دست هاي پلید و خبیث از جمله سعید بن مسیب ناصبی بوده که بعداً براي دشمنی با علی علیه السلام آن را مطرح نموده اند …..، چنانکه سید زینی دحلان در کتاب اسنی خود به آن تصریح نموده است و می گویدکه (…..، پس صحیح آن است که بگوئیم این آیه براي آمرزش خواهی گروهی از مردم و براي پدران بت پرست آنها بوده نه درباره آمرزش خواهی براي ابوطالب …..)،

و نیز احادیث بسیار دیگري نقل شده است که این فراز آیه شأن نزول هاي دیگري داشته از جمله آنچه مسلم و احمد و… آورده اند که پیامبر براي مادرش می خواست آمرزش طلب کند این آیه نازل شد …..،

و ….. مفسرین از جمله زمخشري، قسطلانی، حاکم و ابن ابی حاتم …..، نیز تأکید نمودند که نزول این آیه ارتباطی به ابوطالب ندارد …..، هرچند این گزارش نیز مانند تمام آن گزارشات یاوه سرایی بیش نیست که من حیث المجموع در راستاي تخریب شخصیت و سلب احترام رسول خدا و اهلبیت طاهرین اوست …..

و یا گزارش دیگري که طبري از قول قتاده آورده و… که شأن نزول این آیه پس از آمرزش خواهی پیامبر براي پدرش بوده ….. که خداوند با نزول آن ایشان را از این نهی کرده …..

و از این دو گزارش واضح می شود که این دو آیه براي پدر و پدران کسانی از یارانش بوده و درباره عمو و مادر ایشان نبوده و نیز گزارشهاي دیگري را نیز طبري از شأن نزول این آیه آورده است که در آن پیامبر فرمود (….. من نشنیدم که خداوند مرا از نماز بر کسی باز دارد مگر بت پرستان…..) که این آیه نازل شد …..، که البته این تفسیر نیز اگر صحیح باشد با همه احادیث قبل ناسازگار است ….. بنابراین بازار آشفته و متناقض و ضد و نقیض این روایات به صراحت نشان می دهد که بهیچ وجه نمی توان به صحت آنان اعتنا نمود و ما هرگز نمی توانیم آنها را زمینه بحث و گفتگوي براي این مقصود نمائیم و بر اساس آن اراده نمائیم تا مسلمان نیکوکار و مجاهدي را از مرز آئین خارج بشماریم و کسی را که آن همه جانفشانی در راه اعتلاي شریعت نموده است را با ظلم و ستم ازچهار دیوار و حریم اسلام بیرون کنیم …..

و تمامی این قرائن و شواهد و دلایل که مذکور شد همگی دلالت بر یاوه سرایی ودروغ بودن این ادعاي واهی این گمراهان دارد که قبلاً نیز مشروحاً بیان شد …..، و نیز دست آویز دوم این گروه که به آیه(….. تو نمی توانی هر که را دوست داري راه بنمایی و این خداست که هر کس را بخواهد راه می نماید…) ….. به استناد بعضی از آنچه تا بحال نقل شد آنچه آنان در این زمینه نیز آورده اند تماماً ناروا و نادرست است …..

و لازم است ذکر شود که این آیه در میان آیات قبل و بعد خود دلالت بر آن دارد که خداوند ابزار ایمان یعنی ارسال رسول را در اختیار همه قرارداده، پس هر کس بهره گیرد نجات یافته و هر کس نپذیرد خدا او را رها می کند و آنوقت به ضلالت می افتد …..، پس آیات در این رابطه به دو صورت در کتاب خدا آمده، اول آیاتی که همه امور مربوط به هدایت و گمراهی را به دست خدا می داندکه بسیار در قرآن ذکر شده (بقره 272، نمل 37، زخرف 40، نمل 81، نساء 88 و… نحل 93 ….، هر که بخواهد گمراه و هر که را بخواهد هدایت می کند) و در فرازهاي دیگر از این آیات، این هدایت و ضلالت را به خواست و اراده مردم می داند(یونس 108، الزمر 41، کهف 29، تکویر 28، اسراء 15، …..، هر کس راه یافت تنها براي خود راه می یابد و هر که گمراه شد به زیان خود گمراه می شود…) که البته میان این آیات ناسازگاري نیست

(کلب مانند عمل خیر است که می توان گفت خیرکننده انجام داد و هم خدا توفیق داد و هر عمل بد را که می توان گفت آن را فرد بدکار انجام داد و خدا نیز او را به حال خود رها کرد چون از او هدایت نخواست و هوي نفس و شیطان را در انجام عمل بد پیروي کرد و کلام خدا را توجه نکرد پس براي اولی بهشت و براي دومی اگر غفران و بخشش شامل او نشود عذاب ابدي خداوند یعنی دوزخ نصیب آنان می شود و البته آن گمراهانی که فکر می کند خدا آنان را بر عمل مجرمانه مجبور کرده (طرفداران جبر در اعمال) مانند اشقیاء بنی امیه و بنی عباس و معاویه و یزید و….،آنوقت آنان را به سوي آتش می برد البته بویی از مفاهیم آیات کتاب خدا به مشام نجس آنان نرسیده و نمی داند از خداوند جز خیر نمی رسد و هر شر و بدي یا از نفس آنان یا از سوي شیطان است)

پس این گفتگوي عادي بین خدا و بندگان است و هیچ پیوندي با شخص ویژه یعنی ابوطالب ندارد، و از طرفی هیچیک از این گزارشاتی که ذکر نموده اند سلسله اسنادي درست ندارد و راوي همه آنها، تنها ابوهریره است که در زمان رحلت ابوطالب گداي سمج و ستیزه جویی از قبیله دوس بودکه در میان اهل یمن که مسلمان نبودند زندگی فلاکت بار داشته و به اجماع دانشمندان بعد از گذشت 7 سال از مهاجرت رسول خدا به مدینه در سالی که جنگ خیبر واقع شد به اسلام روي آورد پس او به هنگام درگذشت ابوطالب کجا بود که این گفتگوها را گزارش کند و از کسی هم نقل نکرده زیرا اسم کسی را ذکر نمی کند ….. و البته این روش و منش او بوده که مواردي را نقل می نموده که مدعی بود آنها را دیده ولی هرگز آن را ندیده ….. که اگر کسی می خواهد از شخصیت واقعی او آگاه شود از محقق عالی قدر، صاحب کتاب با عنوان ابوهریره گردآوري شده پس به آن مراجعه نماید …..

و راوي دیگر ابوسهل سري است که مذکور نمودیم که چگونه او از دروغگویان پلید حدیث ساز است و به حدیث دزدي معروف و مشهور بوده است و نیز عبدالقدوس ….. که او نیز از بزرگترین دروغپردازان و جاعلان حدیث است، و راوي دیگر ابن عباس است که می گوید این داستان را به گوش شنیده و به چشم دیده و… و حال آنکه به قول ابن حجر او سه سال قبل از مهاجرت به دنیا آمد و به هنگام وفات عموي بزرگوارش ابوطالب، کودك شیرخواري بود که در آغوش مادر بزرگوار شیر می خورد و قطعاً نمی توانسته در آن مجمع بوده و حدیث روایت نماید و… و از طرف دیگر تمامی این موارد با انبوه احادیث وارده به شرح آنچه در اثبات ایمان ابوطالب مذکور شد کاملاً منافات دارد و نیز با احادیث فراوانی که از عباس و… روایت شده است.

….. پس ببین با همه این تناقضات و دلایل و شواهد و قرائن چگونه بر خداوند دروغ می بندند و همین گناه آشکار براي اثبات مجرمیت آنان و ظلم به آن حضرت که به منزله ستم به رسول خداست کفایت می نماید و البته لعنت خدا بر ستمکاران است.

داستان آبگینه:

تا اینجا همه تیرهایی که این گروه یاوه گو در تیردان خود داشتند رها کرده و ما همه را نقل و بطلان آنها را اثبات نمودیم و تنها می ماند داستان آبگینه و هوچی گري هاي دشمنان (خدا و رسول) در دشمنی با ابوطالب و آن اینکه بخاري و مسلم ازسفیان ثوري با این مضمون که پیامبر گفت پاداش ابوطالب (العیاذ باﷲ) اینست که او را در آبگینه اي از آتش می نهند و اگرمن نبودم (یعنی شفاعت من نبود) در پائین ترین جاهاي دوزخ قرار می گرفت، در گزارشی دیگر، پیامبر گفت آري او را یافتم که در دل آتش سهمگینی بود پس او را به سوي آبگینه اي بیرون فرستادم، باز به نقل دیگري ….. گفت شاید شفاعت من در روز رستاخیز به او سود رساند و او را در آبگینه اي از آتش قرار دهند که تا استخوان پشت پاي او می رسد و مغز او به جوش می آید، ….. باز به عبارتی ….. پوسته اي که مغز او در آن است را به جوش می آرد …..،

ما در زنجیره این گزارشها از شخصیت سفیان ثوري که قبلاً آن را ذکر کردیم که چگونه او ضعف احادیث را پنهان می نمود و از دروغگویان و جاعلان کذاب نقل حدیث می کرد و …..، بحث نمی کنیم و نه از عبدالملک بن عمیر که می گوید، عمر او به حدي طولانی شد که قدرت حافظه اش از دست رفته و تباه گردیده و خرفت شده بود به نحوي که ابوحاتم گفت نمی توان او را از جمله حافظان به شمار آورد و احمد و ابن معین، ابن خراش، احمد به همین مضمون و همین دلایل او را رد نموده اند و یا سخن از عبدالعزیزدرآوردي نداریم که احمد بن حنبل می گوید اگر گزارشی از حفظ بگوید آن گزارش بی پایه و اساس است ….. و چون به بازگوگري احادیث بپردازد یاوه سرایی ها می نماید و لذا ابوحاتم و ابوزرعه به همین مضمون او را رد نموده اند و… و بحث نمی کنیم که نقل کلام از ایشان (….. شاید در روز قیامت شفاعت من بر او سودمند شود …..) یعنی شاید او را به آبگینه بیندازند وگرنه جایگاه او آن آتش اصلی است و یا مخالفت این سخنان با هم در آنجا که می گوید (او را در دل آتشی سخت یافتم پس او را به سوي آبگینه اي بیرون فرستادم …..)، و معنی این عبارت آن است که شفاعت او قبول شده و ….، از تمام این مطالب گذشته، می گویم شفاعت اثر ندارد مگر در مورد کسی که قائل به لااله الاّاﷲ باشد و این روایت هم بین تمامی محدثان و…، قطعیت دارد که فرمود من درخواستم را براي روز قیامت براي شفاعت آن کسانی قرار دادم که گواهی دهند لااله الاّاﷲ …..

پس محرز می گردد که تمامی این گزارشات همگی ضد و نقیض یکدیگرند و از طرفی دیگر وجود احادیث و روایات کثیر صحیح و درست دیگري که همه آنها اتفاق نظر بر ایمان ابوطالب دارند و همه آنها یکدیگر را تحکیم و همدیگر را تائید می کنند، ….، من حیث المجموع اساساً این گونه گزارشات یاوه و بی اساس را پراکنده و باطل می نمایند …..،

و اگر فرض نمائیم در این فراز که ابوطالب بر دین بت پرستی بوده که به خدا از این سخن پناه می بریم، پس داستان آبگینه با همه فرازهایی که از کلام خدا و پیامبر او آوردیم ناسازگار است زیرا پیامبر براساس آن براي عموي خود شفاعت می کند تا کیفر او سبک شده و در آبگینه جاي بگیرد و البته هر حدیثی که با کلام خدا و سنت پیامبر مخالف باشد بایستی به دور انداخته شود زیرا در حدیثی صحیح از رسول خدا نقل شده است که پس از من احادیث زیاد نقل می شود، پس اگر حدیثی براي شما آوردند ابتداء آن را با کتاب خدا روبرو کنید اگر موافق بود بگیرید والاّ نپذیرید

و همچنین نبایستی فریب خورد به اینکه داستان آبگینه را چون بخاري نقل کرده درست و صحیح است زیرا کتاب او که آن را صحیح می نامند در واقع مجموعه اي از یاوه سرایی ها و گنجینه بزرگی از لغزش هاست که در آینده ترا از چگونگی آن آگاه خواهیم نمود.،

(کلب گوید علیرغم تمامی این مدارك و مستندات وشواهد و …..، باز هم عده اي ناصبی عنود سعی در دشمنی و ستمگري به مولاي ما حضرت ابوطالب دارند حتی به قیمت ورود به آتش ابدي خداوند و من نمی دانم از دشمنی هاي ستمگرانه خود چه سودي می برند و حال آنکه اگر ذره اي شعور داشتند بایستی امر بر آنها شبهه می شد و رسول خدا می فرماید قف عند الشبهه یعنی در زمان بروز شبهه متوقف شو، ما در کتاب تفسیر خود کلمه شرك را در قرآن معنی نمودیم و ثابت کردیم که در کتاب خدا کلمه شرك داراي معانی گسترده اي است و حرب با رسول خدا و امام معصوم از مصادیق بارز آن است پس کار خدا را ببین که چگونه همه آن دشمنان عنود که با افتراي شرك به مولانا حضرت ابوطالب مظلوم جسارت می نمودند از دنیا نرفتند مگر به حالت شرك و خلود در عذاب جهنم خداوند اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم)

سرودهایی در ستایش ابوطالب:

در این جا سخن را با اشعاري از استاد فقه و فلسفه …..، استاد محمد حسین اصفهانی نجفی در مدح و ثناي حضرت ابوطالب به پایان می بریم… (انوار هدایت در دل عموي پیامبر مصطفی در عین حال که خیلی پنهان و پوشیده است بسیار آشکار و هویداست ….. یگانه یاور رسول خدا در زمان غربت او و ستون استوار در آغاز رسالت ….. آن بزرگوار در یاري پیامبر والا چنان ایستادگی نمود تا بنیادهاي شریعت اسلام استوار گردید ….. و کار پیامبر به سامان رسید …..او بود که با صبر و شکیبایی خود بر هر دردسر و اندوه پیروز شد که داستان پناهنده شدن به دره خود گوشه اي از آن همه اندوه است، ….. سروده ها و سخنان او آنقدر فراوان است که جهان را لبریز از روشنایی می نماید و ما را از باورهاي قلب او آگاه می نماید و اینکه او از سوي پروردگارش بر صراط مستقیم بوده است ….. پدر جانشین و وصی پیامبر و پدر جعفر طیار که به زندگی ام سوگند که این بالاترین سرافرازي هاست ….. آري اگر او نبود کار رسالت پیامبر به انجام نمی رسید بنابراین حضرت ابوطالب علیه السلام اساس و رکن دین اسلام یعنی دین پسندیده خداوند جهان آفرین است، ….. و این سعادتی است که جز به او به کسی عطا نشد …..)، و این هم از چکامه استاد عبدالحسین صادق عاملی ….. (اگر او نبود جاي پاي مسلمانان محکم نمی شد و آب زلال چشمه یگانه پرستی، در جوي هاي خود روان نمی گردید، اگر روح و روان پیامبر برگزیده با آنهمه فضایل و مناقب پاکیزه نگردد پس هیچ گفتاري انگیزه رستگاري نیست، آري در آن سال که عمو و همسر پیامبر با هم رحلت کردند این پیامبر بود که تمام آن سال را با گریه و سوگواري بر آن دو سپري نمود آري چه بزرگ راد مردي ….. که مرگ او یکسال پیامبر را به گریه و اندوه مجبور کرد ….. از نسل او بود اولین آنها علی مرتضی و به دنبال او اندوخته هاي امامت و سروري …..، آري این بود فشرده اي از نشانه هاي ایمان و باور خالص ابوطالب به شریعت محمد (ص) و آنها را مکتوب ننمودیم مگر براي رضاي خدا ….. و مؤمنین بگویند پروردگارا بیامرز ما را و برادران ما را که در ایمان بر ما سبقت داشتند و در دلهاي ما از کسانی که ایمان آورده اند کینه اي قرار نده که به درستی تو پروردگار مهربان و آمرزنده اي)

(کلب گوید خداوند به حق مقدسین درگاه خود از آمرزش محروم فرموده و نیامرزد و در جهنم ابدي خود داخل نماید همه آن کسانی را که با امثال این سخنان ناروا و بدون هیچ دلیل و مستمسکی مگر ذات نجس خود و با افترا و دروغ مطالبی را به حضرت ابوطالب و یا پدر و مادر بزرگوار آن حضرت نسبت می دهند و با این گونه امور قلب نازنین رسول خدا را بدردآورده و به مصداق یوذون النبی خود را در آتش ابدي خداوند داخل می نمایند، پس خدایا غضب و قهر و خشم لایتناهی خود را بر این دشمنان نازل بفرما و تا خدایی می فرمایی آنان را درجهنم سوزان ابدي خود ساکن بفرما آمین، آمین، آمین یا رب العالمین)

پاسخ فرشته به دشنام گوي خلیفه:

یوسف بن ابی یوسف ….. از ابوحنیفه آورده که (مضمون) (مردي به ابوبکر دشنام می داد و او جواب نمی داد و پیامبر نشسته بود و چون ابوبکر شروع به جواب دادن کرد پیامبر برخاست و رفت ابوبکر سؤال کرد پیامبر گفت تا زمانی که تو جواب نمی دادي فرشته اي به جاي تو به آن مرد جواب می داد، چون تو شروع به فحاشی کردي، او رفت من هم رفتم)

و احمد با همین مضمون (….. که مردي به ابوبکر دشنام می داد و پیامبر لبخند می زد چون آن مرد بسیار ناسزا گفت ابوبکر پاسخ گفت و…)، و ما در بررسی اسناد این گزارش نمی دانیم که از چه راهی به ابوحنیفه رسیده تا با شناخت آن افراد راوي نظر دهیم، گرچه تنها وجود ابویوسف قاضی کذاب و جاعل در میان این گزارشگران کافی است که فلاس او را داراي لغزش هاي بسیار میداند، ابوحفص راستگو ولی داراي لغزش بسیار بخاري گفت او را رها کرده اند، یحیی بن آدم گفت ابویوسف نزد شریک گواهی داد و او نپذیرفت و…،

و از ابن مبارك آورده اند که ….. پرسیدند ابویوسف و محمد بن الحسن کدام راستگوتر هستند او گفت بگو کدام دروغگوترند، عبداﷲ بن ادریس گفت که ابویوسف تبهکاري از تبهکاران بوده است ….. و ابونعیم فضل بن دکین گفت که شنیدم ابوحنیفه به ابویوسف می گفت واي بر شما چه اندازه دروغ در این نوشته ها بر من می بندید و حال آنکه من آنها را نگفته ام …؟ و این هم سخن ابن ابی کثیر به هنگام خاك سپاري ابویوسف (….. این گوري است که ابویوسف یعقوب در آن آرمید ….. کسی که قضاوت هاي خودسرانه را با دوز و کلک در آئین و دین خدا وارد نمود تا حدي که به حکم او نوشیدن باده انگور پس از ناروا بودن آن کاري شایسته گردید و اگر روزگار او سپري نشده بود و نمی مرد و(او به همین روش ادامه می داد) …..، براي کسی که اهل تردید باشد شناختن و یافتن کار ناروا و زشت بسیار دشوار میگردید.)،

و در میان سلسله اسناد احمد، نام سعید بن ابوسعید مدنی به چشم می خورد که به شرح تهذیب چهار سال قبل ازمرگ دچار آشفتگی مغزي شده و این حدیث نیز در آن زمان از مغز او تراوش نموده و ….، اما در ماهیّت حدیث نیز، سخن ازحد فزون می رود: و آن اینکه آیا در این مجلس کار به فریاد و عربده کشی رسیده که پیامبر بلند شد ….. آیا خدا اساساً فرشتگانی دارد که کارشان ناسزاگویی به ناسزاگویان است، در حالی که ما در احادیث به اینگونه مطالب برنخوردیم ….. نهایت اینکه خطیب در دنباله این گزارش می نویسد سهل، از دروغگویان حدیث ساز و جاعل بوده است…

سخنرانی پیامبر در برتري ابوبکر:

بخاري از ابوسعید خدري نقل کرده (مضمون) که وقتی رسول خدا براي مردم سخنرانی کرد ….. و گفت آن کسی که بیش ازهمه مردمان با دادن دارایی ها و همراهی بر من منت دارد، ابوبکر است و اگر من دوستی به غیر خدا انتخاب می کردم البته ابوبکر را انتخاب می کردم ولی برادري و دوستی اسلامی هست پس همه باید درهایی که به مسجد باز می شود ببندند مگردري که از آن ابوبکر است) گزارش ابن عساکر اضافه دارد (که عده اي گفتند ما دانستیم که ابوبکر جانشین خواهد شد…)، ما در قبل در خصوص حدیث مسدود نمودن همه درها مگر درب خانه علی و زهرا به مسجد پیامبر شرح و بسط لازم را دادیم و اکنون شما ببینید علیرغم این موضوع قطعی که به اجماع همه از فضایل علی است این ابن تیمیه (نادان و گمراه) چه هوچی گري ها و گرد و خاك ها براي ابوبکر بپا کرده …..

و یا این کلام پیامبر که دارایی خود بخشید به من منت گزارده با سنت پیامبر سازگار نیست زیرا هر کس نیکویی کند به خود می کند و بد نیز به او بازگشت می کند و این در واقع پیامبر بوده که با آوردن شریعت آنان را از بیغوله هاي قمارخانه ها و بتکده ها و شرابخانه ها خارج نموده و بر آنها منت دارد و گمراه برحقیقت این موضوع کلام کتاب خداست …..،

و نیز در باب دوست گرفتن پیامبر ابوبکر را، قبلاً سخنان به طور مشروح آوردیم و قبل از این هم، بودن شخصی مثل اسماعیل در میان گروه راویان را می بایست مورد نظر داشت و او آن کسی که ابنابی خثیمه می گوید راستگو ولی با عقل و خردي ناتوان است که نمی تواند خوب حدیث نقل کند، و معاویه بن صالح او را ناتوان و ابن معین می گوید او و پدرش حدیث دزدي می کردند و ابراهیم بن جنید از قول بحیی بن معین آورده که اودروغگوي بی ارزش و آشفته گو بوده است، …..

به همین مضمون آورده اند ….. و نسایی از راه سلمه بن شبیب آورده که اوگفت (….. از اسماعیل بن ابو اویس شنیدم که می گفت هرگاه مردم مدینه کارشان در خصوص موضوعی به چند دستگی می کشید و اختلاف می کردند من براي رهایی آنان مبادرت به حدیث سازي می کردم …..)،

خوب توجه و خوب نظر کن که این کتاب صحیح آنان است که احادیث آنها اینگونه و راویان آنها هم مشابه این احادیث دروغ هستند و …..، پس بشنو و توجه کن به یاوه سرایی و گزافه گویی نووي که می گوید (دانشمندان می گویند پس از قرآن صحیح ترین کتاب، کتاب هاي صحیح بخاري و مسلم است) آیا وحشتناك نیست اگر صحیح آنها اینست غیر آنها آنهاچگونه خواهد بود.

ستایش امیرالمؤمنین از خلیفه:

ابن جوزي نقل نموده که (مضمون) علی گفت: (چون رسول خدا درگذشت ما در کار خود نگریستیم چون پیامبر ابوبکر را براي پیشنمازي انتخاب کرد ما هم او را جلو انداختیم …..) و به همین مضمون محب طبري بدون زنجیره پیوسته آورده که علی(ع) گفت (….. ما براي پیشوایی خود به کسی راضی شدیم که پیامبر او را جلو انداخت و…) آري ببینید که این گروه از  حافظان حدیث در نقل و گزارش چنین دروغ هاي شاخدار و مطالب دروغ و انداختن آن در دل مردم عوام ساده دل و کشیدن آنان به پرتگاه نادانی و ….. تا چه حد گستاخ و بی شرم هستند، و حال آنکه خود می دانند که چه ایراداتی بر این گزارش ها وارد است ….. و چه اندازه دلایل فراوان که پژوهشگران از میان آنچه که ما تاکنون آورده ایم می توانند براحتی بر بطلان این یاوه ها بیابند و دروغ بودن این گزارش هاي بالا را آشکار نمایند و چه بسیار فاصله است بین این گفتار و آنچه پاسداران حدیث و تاریخ در موضوع مقاومت و سرپیچی علی از دست بیعت دادن به ابوبکر نقل کرده اند ….. تا آنجا که قرطبی می گوید (تا فاطمه زنده بود علی در نزد مردم احترام داشت ….. چون او درگذشت و او هنوز دست بیعت نداده بود مردم از احترامی که به وي می نهادند روگردان شدند …..)، آري حدیث سازان و دروغ پردازان بر امیرالمؤمنین خیلی دروغ بسته اند و این امر تاحدي بود که عامر بن شراحیل می گوید در میان امت مسلمان کسی که بیش از همه به او دروغ بسته شد امیرالمؤمنین است، و این هم نمونه اي از این دروغگویی ها که گزارشی را در فضیلت ابوبکر به زبان او بیاورند در حالی که زبان او از این گفته ها پاك است مانند این سخن هاي یاوه که به دروغ به امیرالمؤمنین نسبت دادند اینکه (مضمون) (از علی آوردند اولین نفر به بهشت وارد می شود ابوبکر و پس عمر و مرا با معاویه بازداشت می نمایند تا حساب پس بدهیم)، (یا پیامبر گفت اي علی کسی که ابابکر و عمر را ناسزا گوید براي او گذرنامه بهشت نمی نویسند زیرا آن دو پس از پیامبران دو پیرمرد اهل بهشت هستند …..)، (یا پیامبر گفت پس از من ابوبکر و سپس عمر و آنوقت کار به چند دستگی میکشد)، (پیامبر گفت اي علی من سه بار به خدا گفتم ترا پیشوا نماید خدا فقط اصرار داشت و می گفت ابوبکر …..)، (پیامبر ازدنیا نرفت مگر اینکه به من گفت که پس از او ابوبکر و بعد عمر و بعد عثمان و بعد من به خلافت می رسیم)، (…..)، (…..)،(….. مردي به علی گفت اي امیرالمؤمنین چرا صحابه، ابوبکر را جلو انداختند با وجود آنکه تو از همه بالاتر بودي و…، علی گفت اگر نه این بود که مسلمان در پناه خداست ترا می کشتم، واي بر تو، ابوبکر براي چهار چیز از من بالاتر است اول درخلافت از من جلو افتاد، زودتر از من به مدینه مهاجرت کرد و در همراهی خود با پیامبر به آن شکاف کوه در غار رفت …..پس هیچکس را نبینم که مرا از ابوبکر بالاتر بداند مگر اینکه با شلاق به او حد دروغگویی می زنم)،

و یا (….. شش روز پس از درگذشت پیامبر، علی و ابوبکر به دیدار آرامگاه او رفتند علی به ابوبکر گفت جلو برو ابوبکر گفت نه من نمی روم چون ازپیامبر شنیدم که منزلت علی نزد من مانند منزلت من است نزد خدا و علی گفت نه من پیش نمی افتم چون از پیامبر شنیدم گفت همه شما سخن مرا دروغ می دانستید مگر ابوبکر ….. پس هر دو با هم وارد شدند)

و یا (خورشید طلوع و غروب نکرد بر کسی که بالاتر از ابوبکر باشد …..) و یا (علی گفت برترین ما ابوبکر است)، ….. از علی که پیامبر گفت خوبی در سیصد وهفتاد ویژه گی است و اگر خدا خیر براي کسی بخواهد یکی به او می دهد تا به واسطه آن وارد بهشت شود پس ابوبکر گفت من هم دارم پیامبر گفت همه آن سیصد و هفتاد تا همه یکجا در تو جمع شده …..)، از علی که (پیامبر به ابوبکر گفت پاداش همه مؤمنین تا زمان من مال من و پاداش همه تا قیامت از مؤمنین مال تو …..)، (ابوبکر و علی با هم ملاقات کرده خندیدند ابوبکر گفت پیامبر گفت کسی بر صراط عبور نمی کند مگر علی به او گذرنامه دهد و علی گفت پیامبر به من گفت تو براي کسی گذرنامه نمی نویسی مگر ابوبکر را دوست بدارد …..) …..

این ها مصادیقی از تاریکی هاي دروغ و کینه توزي و پرده هایی از فریبکاري و ناراستی است که یکی بر روي دیگري افتاده است یا بگو اساطیر الاولین است که بازنویسی شده و یا داستانهاي یاوه و سرگذشت بی خردانه است ….. که بهم بافته شده و به سرور ما امیرالمؤمنین بسته اند که ما در این کتاب مشروحاً به آنها پرداخته ایم.

(کلب گوید اناﷲ واناالیه راجعون بعضی از آن ابلهان می گویند که آنها سخنانی را به نیت هاي مختلف و براي امر خیر جعل نموده و قصد خیر و اصلاح بین مردم را داشته اند تا شاید که اصلاحاتی را انجام دهند ولی ندانستند که در حرام شفا نیست و در گمراهی مردم هدایت نخواهد بود خصوصاً دروغی که مستلزم ستمی بر بنده اي از بندگان خدا باشد یا در تضیع حقوق صاحب حقی بکار رود و یا اختلافی را موجب شود و خونهاي ناحقی را بر زمین بریزد و خداوند در کتاب شریف خود به این گروه وعده دوزخ جاوید داده است در آنجا که می فرماید فمن اظلم ممن افتري علی اﷲ کذبا و …..)

ابوبکر و شبی که در آن شکاف کوه بسر برد:

بونعیم ….. آورده است: (مضمون) (که چون به غار رسیدند ابوبکر پیش افتاد و در داخل غار دست می کشید و لباس خود را پاره می کرد و در هر سوراخی فرو می نمود تا آنکه لباسهایش تمام شد و یک سوراخ باقی ماند پس پشت خود را به آن قرارداد و رسول خدا داخل شد و چون صبح شد پیامبر گفت ابوبکر لباس تو کجاست او شرح داد و پیامبر او را دعا کرد …..)

و ابن هشام این داستان را با همین مضمون آورده و ابن کثیر این گزارشات را ذکر نموده و می گوید این داستان از هر دو طرف گسسته است و نیز در گزارش طبري که زنجیره پیوسته ندارد آمده است (….. ابوبکر داخل غار شد و هر جا سوراخی دید دستش را در آن فرو می کرد تا به سوراخی بزرگی رسید و پاي خود را تا ران در آن فرو برد و پیامبر داخل شد و ابوبکر شب را با پریشانی از نیش ماري که او را گزیده بود به صبح رسانید چون صبح شد پیامبر سؤال کرد این چیست گفت نیش مار است پیامبر گفت چرا مرا صدا نکردي گفت نخواستم شما را ناراحت کنم پس پیامبر دست کشید و او خوب شد …..)

باز درگزارش دیگري که زنجیره پیوسته ندارد از قول عمر آورده اند (….. در آن غار سوراخ هایی پر از مار بود و ابوبکر ترسید که از آن چیزي بیرون بیاید و پیامبر را آزار برساند پس پاي خود را در دهانه آنها نهاد و مارها نیز شروع به نیش زدن و گزیدن او کردند تا جایی که اشکهاي او روان شد و پیامبر به او گفت ناراحت نباش خدا با ماست …..)

گزارشی را هم حاکم با همین مضمون آورده و گفته است اگر زنجیره اش گسیختگی نداشت درست بود، و گزارش دیگري را نیز ابن کثیر با گواهی نمودن گسیختگی زنجیره اش آورده …..، پس پژوهشگران بایستی از چند جایگاه به این گزارش توجه کنند اول شناختن راویان و توجه به اینکه این گزارش از روزي که ساخته شده چه در نوشته هاي کهن و چه نویسندگان بعدي، همواره با زنجیره هاي گسسته نقل شده است و حال آنکه این گونه احادیث که در آن معجزات پیامبري و کرامات ابوبکر است بایستی از راههاي بسیار و راویان کثیر نقل شود …..

و در زنجیره ابونعیم عبداﷲ بن محمد بن جعفر جاي دارد و او همان کسی است ابن یونس می گوید (کار او در دروغ سازي و جعل حدیث به آشفتگی و رسوایی کشید زیرا او مطالب دروغ در زمینه احادیث شناخته شده جعل کرد و بر دست نوشته هاي مشهور مطالب خود را اضافه کرد تا اینکه رسوا شد و نوشته هاي او را در حضور و برابر او (به دلیل خیانت) سوزاندند) و حاکم از زبان دارقطنی می گوید که او دروغگو است و نیز به گفته صاحب لسان المیزان عبداﷲ بن محمد در سال 315 مرد و ابونعیم در سال 336 بدنیا آمد پس نقل قول از او بی معنی است …..

و نیز از راویان او محمد بن عباس بن ایوب است ….. که گزارشات او را بی پایه و ناپسند دانسته اند و ….. و نظر به اینکه هیچکدام از این گزارشات پایه و اساس درست نداشته سیوطی در کتاب خصایص خود در بخش شگفتی هاي مهاجرت پیامبر، ابداً آنها را نقل ننموده است گویا می دانست که آوردن اینگونه احادیث از ارزش نوشته هاي او می کاهد و آنها را بی ارزش خواهد نمود،

و… همچنین سایر کسانی که در خصوص معجزات پیامبر و نشانه هاي رسالت اخبار را جمع آوري نمودند هیچ کدام این مطالب را به دلیل سستی و بی ارزشی آن ذکر ننموده اند و همچنین در نوشته هاي کهن در سده هاي نخستین که زیر بنیاد قضاوت است تنها این مورد مذکور شده که ابوبکر زودتر از پیامبر به داخل غار رفت ….. و آنوقت دست هاي جعل حدیث درسده چهارم داستان پاره کردن لباس و فرو کردن قطعات لباس در سوراخ هاي غار و ماندن یک سوراخ و پشت خود را به او نهادن را اضافه کرد و در سده اي که محب طبري در آن بدنیا آمده آن را آب و تاب بیشتري داده و سپس حلبی آمده و پیامبرخدا را خوابانیده و سرش را روي دامن ابوبکر نهاده و مارها را به سوي ابوبکر روانه کرده که از درد نیشهاي آن مارها اشک او بر صورت پیامبر ریخته …..، و پاي خود را تا ران در سوراخ مارها فرو برده و پیامبر سؤال نکرده این چگونه نشستن است و این نیش مارها به او تکانی نداده بلکه از اشک او پیامبر بیدار شده و نه از عکس العمل نیش مارها و ….. آیا از روي انصاف و عقل و خرد است که خداوند پیامبرش را از چشم قریش مخفی نماید بر در غار درختی سبز نماید تا در پناه آن پنهان شوند و دو کبوتر لانه بگذارند و عنکبوت تار بزند ….. ولی از نیش مارها حفظ نکند و در حالی که مارها ابوبکر را نیش زده و درد می کشد بگوئیم ناراحت نباش خدا با ماست ….. آري این تعصب کورکورانه است که آنها را وادار به گزافه گویی و فضیلت تراشی می نماید تا اینکه این گزارشات ناچیز و بی ارزش را بهم ببافند به عوام ساده دل تحویل دهند …

اهریمن خود را شبیه ابوبکر نمی نماید:

این گزارش را خطیب در تاریخ خود آورده ….. (پیامبر فرمود هر کس مرا در خواب دید به راستی مرا در خواب دید که البته اهریمن نمی تواند خود را شبیه من نماید و هر کس ابوبکر صدیق را نیز در خواب دید به راستی او را دیده زیرا اهریمن نمیتواند خود را مانند او نماید)، می بینی که این گروه هیچ ویژگی را براي پیامبران و برگزیدگان خلقت نگذاشتند مگر آن که مردمانی را شریک در فضایل آنان نمودند در حالی که در اخلاق و رفتار و سرمایه هاي روانی و فضایل بهیچ وجه مانند آنان نیستند، آري بخاري و مسلم این سخن پیامبر را که (هر کس مرا در خواب دید به راستی مرا دیده زیرا اهریمن خود را به مانند من نمی نماید) آورده اند و حافظان نیز آن را گزارش نموده اند و سیوطی آن را متواتر شمرده و ….. و هیچ یک از مفسران حدیث چه از قدما و چه متأخرین را نیافتم که گزارش خطیب را که ساخته و پرداخته او در سده پنجم است را آورده باشد، گویا همگی از آن روي گردانیده و ساختگی و دروغ بودن آن را دریافتند ….. پس بدینگونه است که دست تبهکاران که به گزافه گویی و فضل تراشی این و آن می پردازند بر امانت هاي دین و دانش داغ ننگ می زنند، پس واي بر آنها از آنچه دست آنها نوشت و واي بر آنها از آنچه بدست می آورند.

ابوبکر هرگز پیامبر را اندوهگین نساخت:

خلعی و ابن منده ….. از قول سهل بن مالک آورده اند که چون پیامبر از آخرین دیدار خود از خانه خدا آمد بر منبر رفته وگفت اي مردم به راستی که ابوبکر مرا هرگز اندوهگین نساخت پس این پایگاه را براي او بشناسید) ….. ابن منده گوید این گزارشی است که فقط از طریق خالد بن عمرو اموي آمده ….. ابن حجر پس از نقل آن گوید گزارش هاي خالد بن عمرو رهاشده و بی اساس است ….. و احمد نیز گوید گزارشات او ناستوده است و احادیث نادرست نقل می کند و یحیی بن معین گفت روایات او مورد و مطلبی شایسته اي نیست، زیرا او دروغ پردازي بوده که کار او دروغگویی بوده و دروغ می بافته است….. احمد بن حنبل گوید احادیث او جعلی است …..،

این ها را مطالعه کردید و آگاه شدید و آنگاه درست کاري و صداقت محب طبري را بنگرید که چگونه احادیث دروغ را بازگو می کند و زنجیره هاي سست اسناد آن را حذف کرده و آن را از فضایل ابوبکر میشمارد و چنین وانمود می نماید که هیچ ضعف و چون و چرایی ندارد و نویسندگان دیگر نیز در این تبهکاري از او پیروي نموده و گمان می کنند کار نیکویی انجام می دهند ولی بدانید که آنها دروغگویان هستند

(کلب گوید و قال اﷲ تبارك وتعالی ….. و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون …..).

فرازهایی از کتاب خدا که درباره ابوبکر نازل شده:

عبیدي مالکی می گوید چون چکامه محمد بکري را بر نواده او خواندند و به این سروده رسیدند که (اگر نامه هایی ستایش قدما باشد به راستی که ما سرآغاز آیات قرآن هستیم) و گفت می خواهد بگوید که در آغاز آیات قرآن الم منظور از الف ابوبکر است و یا بغوي گوید اینکه خدا می گوید (از راه کسی پیروي کن که به سوي من بازگردد) منظور ابوبکر است و یا مفسران درباره این آیه (توانگران شما سوگند نخورند که …..)، منظور از توانگران ابوبکر صدیق است و شیخ محمد زین العابدین گوید، ابوبکر داراي سیصد و شصت تخت بود و بر هر تختی روپوشی گران بها به بهاي هزار دینار زر …..، در این جا دیگر گفتگو از فضایل ابوبکر را به پایان می بریم و دیگر گنجایش آن را نمی بینیم که به بررسی فرازهایی از کتاب خدا بپردازیم که این گروه به زور می خواهند آن را به ابوبکر بچسبانند ….. و رسوایی ببار آورده اند و همچنین از اینگونه سخنان یاوه و بی پایه و اساس که شاعران آنان براي او سروده اند ….. مانند ملاحسن افندي (….. به راستی که پایگاه ابوبکر صدیق بلند است ….. و جهان در یاد او سرگردان ماند…)

نگاهی به دارایی ابوبکر:

آري حالا ببینیم این دارایی که ابوبکر بخشیده و با دادن آن پیامبر و دین ما و همه مسلمان ها را زیر بار منت او رفته اند چیست ؟

در گزارش نسایی می خوانیم که عایشه گفت: (من به دارایی پدرم که در ایام جاهلیت یک میلیون اوقیه بود نازیدم و بالیدم،در خانه او سیصد و شصت تخت می چیدند و بر روي هر تخت روپوشی گران بها که هر کدام یک هزار دینار زر بود می انداختند …..)، خوب این حدیث را خواندي پس خوب می دانی که این 360 تخت کذایی قطعاً چیزهاي دیگري نیز بهمراه دارد از کالاهاي نیاز خانه، جامه هاي گران بها، پشتی ها و آوندها ….. که با آن تخت ها افسانه اي هماهنگ باشد و نیز نوکران و خادمان و… که این ثروت و مکنت را در آنجاي دهند آن قصرها و اسبان و شتران و کشتزارها و گاوان و… که اینگونه ثروت ها قاعدتاً لازم و ملزوم آن هستند و من نمی دانم کدام زمین فراخی بوده که تمام این ثروت عظیم افسانه اي را در خود جاي می داده است، کجایند مردانی که بر این تخت ها حداقل ماهی، و یا سالی، ….. یکبار نشست برگزار نموده و حدیث آن را نقل نمایند ….. نه هرگز تو در هیچ جا سخنی مانند آن نمی شنوي ….. و این کدام کسب و کار بوده که به یاري آن می توانستند هزار هزار اوقیه حاصل نمایند …..آیا آن ایام دوران فقر و فلاکت قریش نبوده است آیا فراموش کردند که حضرت زهرا دختر پاك و راستگوي پیامبر در آن سخنرانی خود به ابوبکر و دار و دسته اش چه گفت (….. نوشابه شما آبی بود که از زیادي غوطه وري در ادرار و سرگین حیوانات تیره و تار شده بود که از آن می خوردید و خوراك شما برگهاي درختان بود، مشتی مردم خوار و ذلیل که میترسیدید که مردم اطراف شما را بربایند ….. تا آن زمان که خداوند با دست پیامبر خود شما را رهایی بخشید …..) ….. این ثروت کذایی کجا بود که ….. ماوردي از انس بن مالک آورده رسول خدا به درون مسجد آمد پس عمر و ابابکر را دید ازآنها پرسید چرا از خانه بیرون آمدید گفتند از شدت گرسنگی پس پیامبر گفت من هم همینطور پس به نزد ابوالهیثم ابن التیهان رفتند تا دستور داد با گندم و یا جویی که نزد او بود خوراك درست کردند …..،

و از طرفی دیگر عایشه که چهار یا پنج سال بعد از بعثت رسول خدا بدنیا آمده بود، چگونه می توانست در زمان مسلمانی خود، به دارایی بنازد که پیش از اسلام بر باد رفته و دارنده آن اکنون با گرسنگی دست به گریبان است ….. و ….. حال آنکه اگر یک دهم آن را نیز می داشت، آوازه او جهان را پر می کرد، ذهبی درباره این گزارش می گوید قطعاً از عبارت هزار هزاراوقیه هزار دومی اضافه است وگرنه چنان دارایی براي پادشاهان آن روزگار هم بدست نمی آمد و ابن حجر نیز او را تائید کند و…

و اگر ابوبکر چنین ثروتی داشت دیگر پدرش ابی قحافه نیازمند آن نبود که براي عبداﷲ بن جذعان مزدوري کند و براي دریافت مزد ناچیز و یا سیر کردن شکم خود با فریاد و عربده خود مردم را بر سر سفره او دعوت نماید، ….. آري اگر ابوبکر چنان ثروت افسانه اي داشت دیگر چه لزومی داشت که پدرش مجبور باشد که از راه خبر نمودن مردم براي استفاده از سفره عبداﷲ بن جذعان مزدوري کند و از اجرت آن، درآمدي ناچیز براي سیر کردن شکم خود و خانواده اش فراهم آورد. اگر ابوبکر آن چنان ثروتی داشت که اینان فکر می کنند پس چگونه در زمان مهاجرت دو شتر خرید و یکی را به پیامبر هدیه کرد ولی پیامبر قبول نکرد و فرمود باید پول آن را بگیري و پولش را به زور به ابوبکر داد و این هیچ دلیل نداشت مگر آنکه ابوبکر خود فقیر و ندار بود و یا پیامبر صلاح ندید که زیر منت او باشد و بعداً امثال این حرف ها و سخن ها از مردم صادر شود …..، …..

و آگاه باش که روزگار خودش و پدر او در مکه چگونه بود، شغل ابوبکر این بود که در مدینه خرید و فروش پارچه می نمود آنهم بطور سیار و مغازه و یا تجارت خانه نداشته بلکه در شهر پرسه می زد و پارچه ها را روي دوش خود براي فروش عرضه می نموده و کاري در این حد براي گذران معیشت خانواده داشته است و نیز ابن سعد از طریق عطا نقل می نماید که چون ابوبکر به خلافت رسید، بامدادان به سوي بازار شتافت و پارچه ها و جامه هایی که بر دوش خودبار کرده بود براي فروش به مردم عرضه می کرد، پس عمربن خطاب و ابوعبیده جراح او را دیدند و به او گفتند اي جانشین پیامبر کجا می روي گفت بازار گفتند براي چه کاري تو خلیفه شدي گفت پس به خانواده ام چه بدهم که بخورند گفتند بیا ما براي تو مقرري تعیین می کنیم پس با آن دو نفر رفته و قرار شد که روزانه یک نیمه گوسفند به او برسانند و پوشاك سر وتن او را هم بدهند

(کلب گوید و در واقع با توجه به عسرت شدید مسلمانان صدر اسلام و محرومیت هاي غیرقابل وصف و…، این اولین اسراف و تبذیر به بیت المال مسلمین در تعیین این مقرري بود زیرا آنچه تعیین نمودند در حد ایجاد رفاه بوده و حال آنکه مقتداي مردم و جانشین رسول خدا می بایست مانند ضعیف ترین مردم مسلمان زندگی نماید تا بتواند در فکر حل مشکلات آنان باشد و اینگونه روشها مخالف با سنت پیامبر بوده است و بعداً مبناء حیف و میل اموال مسلمین را فراهم آورد تا آنجا که دیدید که بنی امیه و بنی العباس چه به روزگار مسلمین آوردند و در نهایت کار به آنجا رسیده است که می بینید، آري ز باغ رعیت گر ملک خورد سیبی، درآورند غلامانش درخت از بیخ…)،

و دیگران نیز با همین مضمون این گزارش را نقل نموده اند، پس این کدام روز بود که او این دارایی کذایی و گزاف خود را در راه پیامبر و مسلمین داد که با عطا آنها منتی بر پیامبر داشته باشد، این ثروت عظیم را چه زمان بخشید که هیچکس ندید و کسی گزارش نکرد و هیچ مورخی ثبت ننمود و حتی یک نمونه نیز در تاریخ ثبت نشده مگر آن شتر که پیامبر پولش را داد …..،

….. در قبل از مهاجرت که ثروت ابوطالب براي کفالت او مصرف شد و این ثروت عظیم مادر ما حضرت خدیجه بود که به مصرف اسلام و مسلمین رسید و بعد از مهاجرت نیز، که ابوبکر ثروتی نداشت و همیشه در فقر بود و پس از ورود در مدینه نیز مردان بنی سالم بن عوف و… مردان بنی حرث و بن یعدي که دایی هاي رسول خدا بودند همگی آمادگی همه جانبه خود را براي یاري پیامبر و شریعت او اعلام نمودند، …..دیگر کجا نیازي به کمک مالی امثال ابوبکر بود که قادر نبودند حتی معیشت روزانه خانواده خود را تأمین نمایند و ….. تا چه رسد به اینکه بر سر بخشش آن به پیامبر منت بگذارد.،

و شگفت و هزاران شگفت که امیرالمؤمنین علی علیه السلام چهار درهم داشت که یک درهم را شب یک درهم را روز یک درهم را پنهان و یک درهم را آشکار در راه خدا داد پس خداوندآیه 274 سوره بقره را که می فرماید (….. کسانی که دارایی هاي خود را در شب و روز و در آشکار و نهان می بخشند براي آنها است پاداش ایشان در نزد پروردگار آنان نه بیمی بر آنان است و نه اندوهی) در حق او نازل فرمود و نیز آن حضرت علیه السلام انگشتري خود را به سائل داد و خداوند در کتاب خود در حق او فرمود در مائده آیه 55: (….. جز این نیست که سرپرست شما خداست و رسول او و کسانی که ایمان آورده اند همان کسانی که نماز را بر پاي می دارند و در حال رکوع درپیشگاه خدا زکات می دهند …..) و نیز او و خاندانش که مسکین و یتیم و اسیر را خوراك داده و خداوند درباره آنان این آیات را نازل فرمود (….. و طعام می دهند به دلیل محبتی که به خدا دارند، به مسکین و یتیم و اسیر ….. سوره هل اتی) که مشروح آن را قبلاً و بطور مفصل مذکور نمودیم و… و آنوقت ابوبکر که به گمان دروغ آنها همه دارایی خود را در راه خدا می بخشد و بزرگترین انبیاء الهی هم از او به عنوان کسی یاد می کند که او با همراهی و دادن دارایی خود، بیش از همه بر او منت دارد ….. ولی با این همه، در کتاب خدا راجع به بذل و بخشش او هیچ آیه اي نازل نمی شود، به نظر شما علت چیست و البته شما علت را می دانی؟! …..

و شگفت تر اینکه به زعم آنان ابوبکر، با دادن چهار یا پنج هزار درهم، با فرض بر اینکه آن مقدار را هم داشته، بر رسول خدا منت گذاشته ولی عثمان که بر اساس گزارش دروغ ابویعلی ده هزار دینار زر فرستاده و…، را شامل نشده است …..، بیضاوي و زمخشري آیه اول را که در شأن علی علیه السلام است را آورده اند که در مورد ابوبکر فرستاده شد در آن زمانی که وي چهل هزار دینار زر سرخ را (ده هزار دینار زر سرخ شب و ده هزار دینار زر سرخ روز و…، آشکار ….. نهان) در راه خدا داد من نمی دانم این گزارش را که سلسله اسناد آن از هم گسیخته است را از قول چه کسی از یاران پیامبر و شاگردان آنها درآمده که من چیزي در آثار آنها که متکی به پیشینیان آنان باشد ندیدم مگر همان سعید بن مسیب ناصبی که در دشمنی با امیرالمؤمنین شهرت یافته و دیانت او را هم دیدم،

آري مسلم است که این گزارشات را جاعلان حدیث ساز بهم بافته اند که با همان احادیث که شأن نزول آن را به علی علیه السلام می دانند مخالف بوده و نیز براي اینکار نیز چهل هزاردینار زر سرخ به ابوبکر بسته اند تا در چشم مردم عوام و ساده دلان افزونی حاصل شود، این بخشش موهوم از چهار درهمی که علی در راه خدا داده است زیادتر به نظر بیاید و حال آنکه همگی اجماع دارند که تمامی ثروت ابوبکر به هنگام مهاجرت او به مدینه از چهار یا پنج و یا شش هزار درهم تجاوز نمی کرد که این همه دارایی او بود و باز به اجماع همه مفسران، این سوره پس از گذشت زمان بسیار کم بعد از مهاجرت به مدینه نازل شد و لذا بر این اساس باید پرسید که این رقم افسانه اي چهل هزار دینار طلا را این خلیفه از کجا آورد که آن را بدهد یا ندهد، مگر او به اقرار همه به جز همان شندرغاز که گزارش آن ذکر شد که اگر صحیح هم باشد که ثابت می نمائیم آن هم درست نیست، چیز دیگري داشته است، و سیوطی در این گزارش، زنجیره گسسته یاد شده آن را، با این سخن دنبال می کند که ….. گزارشی را که برساند آن فراز از آیات درباره ابوبکر نازل شده باشد را ندیدم …..،

و بافنده اي دیگر هم آمده و از قول سعید بن مسیب و با همان زنجیره گسیخته آورده که این فراز یاد شده درباره عثمان بن عفان و عبدالرحمن بن عوف است که در جنگ تبوك هزینه سپاهیان اسلام را که دچارتنگدستی بودند پرداختند که این گزارش را نیز رازي در تفسیر خود آورده و سپس می نویسد آن فراز، براي بخشش عثمان است …..،

پس به راستی می بینی که چگونه تعصب و علاقه مفرط، چشم دل آنان را کور کرده که اینگونه بدون ترس به سخنان دستبرد می زنند و حقایق را تحریف می کنند و در مورد کتاب خدا سخنانی می گویند که شیطان براي آنان جلوه و زینت داده است که متوجه نشدند این دو فراز آیات در آیه 262 و 274 از سوره بقره که به گفته همه مفسرین کتاب خدا، اولین سوره اي است که در مدینه فرود آمد، سالها قبل از جنگ تبوك که در سال نهم واقع شده است فرود آمده پس هیچکدام آنها نمی تواند براي ستایش از عثمان باشد و… و نیز آنچه را که حاکم و ابونعیم درباره ابوبکر آورده اند به اینکه از زبان اسماء نقل کردند که(دست پیامبر در دارایی ابوبکر بود …..) پس توجه کن به راویان زنجیره این گزارش، محمد بن احمد وراق که به گفته حاکم، ابوبکر بن اسحاق او را دروغگو می داند …..

و به همین مضمون درباره سایر راویان از سوي ابن حبان و دارقطنی و…در رابطه با حدیث سازي و دروغگو بودن آنان سخن به میان آمده است ….. (مضمون) و نیز بر اساس گزارش حاکم در آنچه که از اسماء دختر ابوبکر آورده است که گفت ابوبکر تمام ثروت خود را که پنج یا شش هزار درهم بود را یکجا با خود برد…..، که البته تمام این عیوب بر راویان زنجیره او وارد است و ما شرح حال احمد بن عبدالجبار که او را دروغگو و…، محمدبن اسحاق که سخنان حافظان را در اینکه او شیطانی کذاب است را آوردیم ….. و نیز آنچه که ابونعیم آورده که همین ایرادات و اشکالات و خلل در آنچه او آورده نیز وارد است، و ما این گفتارها را براي ایشان پی در پی آورده و ذکر نمودیم شاید متذکرشوند …

گزافه گویی در فضیلت هاي عمر:

(مضمون) از آنچه تاکنون درباره خلیفه دوم آوردیم و نیز آنچه که خواهیم آورد همگی، اثبات می نماید که آنچه در فضیلت او یکی پس از دیگري آورده اند، فقط و فقط زائیده ذهنیات و گزافه گویی و ….. است و شرح حال او از آغاز زندگی و چه در آن زمان که با زد و بند سیاسی اولین خلیفه بر تخت خلافت نشست در پیش روي ما قرار دارد …..،

او روزگاري دراز را که در ضجنان به شترچرانی می پرداخت که او را ترس داده و زجر می نمودند و اگر در کار کوتاهی می کرد او را کتک زده و به سختی مجازات می نمودند ….. و نیز آن ایامی که با پدرش خطاب هیزم کشی می کرد و بار هیزم را بر سر نهاده و میبرد و لباس آن دو نفر از شدت فقر و نداري، شانه و پاهاي ….. آنان را نمی پوشانید و نیز چندي که در بازار عکاظ می ایستاد و چوبی در دست داشت که کودکان را با آن می زد و آن روز او را عمرك می گفتند و یک چند روز نیز که در روزگار اسلام، کار او واسطه گري در داد و ستدها بود و البته این بده و بستان ها در بازارها مانع از فراگرفتن کتاب خدا و سنت پیامبرنشده بود …..، و هم روزگاري چند نیز در گورستان بقیع برگ درخت سلم می فروخت و او در طول در این ایام کجا چنین شایستگی یافته بود که ابن جوزي و ابوعمرو به گزافه گویی افتاده و می آورند که در ایام جاهلیت اگر جنگی میان قریش و دیگران در می گرفت او را به عنوان نماینده گسیل می نمودند و ….. و حال آنکه در میان آنان بزرگان و سخن وران و…، حضور داشتند و با آن تعصبات خاص که ملاك عمل آنها بوده است ….. (یعنی و هیچگاه درامور خود اینگونه افراد را جلو نمی انداختند)

سخنانی درباره دانش عمر:

(مضمون) درباره علم او از قول ابن مسعود آورده اند که (….. اگر دانش زنده هاي عرب را در یک کفه ترازو و دانش عمردر یک کفه دیگر ترازو قرار دهند دانش عمر می چربد و…) و یا (….. اگر دانش عمر را در یک کفه ترازو و دانش مردم روي زمین را در یک طرف البته دانش عمر می چربد …..) ….. و (و پسر مسیب گوید پس از پیامبر کسی را داناتر از عمر نمیبینم) …..، و شعبی گوید (چون کار مردم درباره چیزي به پراکندگی کشید شما سخن عمر را بگیرید…) ….. بنابراین با آنچه در اینجا آمده است سخن را طولانی نمی کنیم و سفارش می کنیم به مطالعه آنچه در جلد ششم آوردیم و آن زمان خواهید دانست که از آن بررسی گسترده نتایج مطلوب آن را دریافتی یا خیر، اگر نمی دانی که گرفتاري است و اگر بدانی درد سربزرگتر است، آري تو خوب می دانی که آن حقایق و واقعیت ها با بافته هاي بالا سازشی ندارد و بهترین قضاوت آن است که گفته هاي خود او را درباره دانش خودش معیار و ملاك قرار دهیم ….. به شرحی که قبلاً گذشت ….

عمر از همه یاران پیامبر به قرآن و سنت آگاهتر است

(از قول پیامبر آورده اند که گفت به من دستور داده شد که قرآن را بر عمر بخوانم …..) (مضمون) و از ابن مسعود که گفت (….. عمر در بین ما از همه خداترس تر و پرهیزکارتر بود و قرآن را از همه بهتر می خواند…) …..، این گزارش ها با زنجیره هاي گسیخته موجب گردید که حاکم از گفتگو در پیرامون سلسله اسناد آن ساکت باشد و به عدالت هم رفتار کرده و ذهبی نیز همین راه را رفته ….. و تصور من آن است که نادرست بودن این گزارش ها روشن تر از آن است که نیازي به استدلال آن ازطریق نادرستی شخصیت راویان باشد و کمال دانش و علم او به قرآن و حدیث را بطور مشروح (در بحث آموختن سوره بقره در طی 12 سال، یا اگر جنب آب نیافت اصلاً نماز نخواند، یا دستور سنگسار نمودن زنی که شش ماهه زائیده بود، یاجلوگیري از مهریه سنگین، یا جهل او به معانی واضح و آشکار واژه هاي قرآن مانند (اب)، …..، و یا اجراي حد بر مضطر ….. و یا بالا رفتن او از دیوار خانه مردم و یا علم او به حکم کلاله و یا اینکه گریستن بر مرده باعث شکنجه مرده می شود، …..و یا حکم اشتباه او در موضوع طلاق، و یا حرام نمودن حلال پیامبر در موضوع متعه …..)، آیا گفتار او نبود که در موضوعات قرآن و سنت و ارث به سراغ ابی بن کعب و معاذبن جبل و زیدبن ثابت بروید و… با همه این موارد ….. آیا آئین عقل وانصاف است که مثل این شخص را با آن همه فاصله از علم قرآن و سنت از همه عالمتر و قرآن شناس تر و… بدانند.

اهریمن از عمر می گریزد:

از قول بریده آورده اند (….. که پیامبر خدا به یکی از جنگها از شهر بیرون رفت و چون بازگشت دخترکی سیاه آمد و گفت اي رسول خدا من با خدا پیمان بستم (نذر کردم) که اگر تو را سالم از جنگ برگرداند، من به شکرانه سلامت پیش روي تودف بزنم و آواز بخوانم پیامبر خدا گفت اگر نذر کردي بزن وگرنه اینکار را نکن، پس او شروع کرد به زدن دف و آوازه خوانی پس ابوبکر آمد او همچنان دف می زد و آوازخوانی می کرد پس علی وارد شد و او همچنان دف می زد و آواز می خواند تا عثمان آمد پس او همچنان می زد و آواز می خواند پس عمر وارد شد آن دخترك بلافاصله دف را زیر خود قرارداد و روي آن نشست پس پیامبر گفت اي عمربه راستی که شیطان از تو می ترسد زیرا من نشسته بودم و او دف می زد وآوازه خوانی می کرد پس ابوبکر آمد او همچنان دف می زد و آوازه خوانی می کرد پس جمع ما سه نفره شد ولی باز او دف می زد و آوازه خوانی می کرد پس جمع ما چهار نفره شد من و ابابکر و علی و عثمان باز او دف می زد و آوازه خوانی میکرد و ما تماشا می کردیم تا اینکه تو آمدي آن دخترك دف را انداخته و ساکت شد و دیگر آوازه خوانی نکرد …..

(کلب گوید به این راوي نظر کن و ببین چگونه براي ساختن فضیلت براي عمر شخصیت رسول خدا و امیرالمؤمنین را العیاذ باﷲ لجن مال می نماید و راضی می شود که به مخاطب خود القاء نماید که رسول خدا در یک مجلس شیطانی با همه اصحاب حاضر و زنی در بین آنان به مدت زیاد به آوازه خوانی و دف زنی و رقاصی مشغول بوده هرچند راوي مفتري کلمه رقاصی را نیاورده ولی قطعاً به مخاطب القا می شود که آن زن رقاصی هم می کرد چون معمولاً بادف و آوازه خوانی قر و کرشمه و ناز هم عجین است و نیز راوي خبیث نگفته که العیاذ باﷲ گروه چهار نفره ناظر که پنجم آنها شیطان بوده است با آن زن هم نوایی هم می کردند یا خیر، همراهی می کردند یا خیر، تشویق می کردند یا خیر، لذتمی بردند یا خیر …..، و راوي خبیث نمی گوید این جمع شیطانی با آن زن پنج نفره و با شیطان شش نفره، اگر عمر نمی آمد تا کی می زدند و آوازه خوانی می کردند و از این مجلس شیطانی لذت برده و به رقص و پایکوبی ادامه می دادند ….. اناﷲ واناالیه راجعون چرا با وجود این گزارشات مستهجن ما به دنبال کسانی هستیم که اگر گروهی به پیامبر جسارت نمایند آنان را مجازات کنیم در حالی که زشت ترین گزارشات را این دشمنان خدا ساخته و در دین وارد نموده اند تا جایی که به باور عده اي جاهل و نادان تبدیل گشته است و براي آن شعرها هم ساخته اند و حال آنکه اینگونه روایات مستهجن خلاف نص صریح کلام خداست آنجا که فرمود انما الخمر و المیسر ….. رجس من عمل الشیطان و یا ….. عن اللغو معرضون و یا …..)

در گزارش احمد، پیامبر گفت اي عمر به راستی که شیطان از تو دوري می نماید…، و به همین مضمون …..، از عایشه نقل نمودند (مضمون) ….. که پیامبر نشسته بود که صداي بانگ وخروش و آوازخوانی کودکان به گوش رسید و ناگهان زنان حبشی را دیدم که دست افشانی و پایکوبی (رقص و آوازه خوانی) می کردند و کودکان دور آنها را گرفته بودند پس پیامبر گفت عایشه بیا و نگاه کن پس من چانه ام را روي شانه پیامبر قرار دادم و از میان شانه و سر پیامبر رقص و پایکوبی آنها را نگاه می کردم و پیامبر می گفت سیر نشدي، سیر نشدي ومن براي اینکه به جایگاه خودم نزد او پی ببرم می گفتم نه و ناگهان عمر نمودار شد و مردم فرار کردند و رفتند پس پیامبرگفت به راستی می بینم که شیاطین چه جنی و چه انسی از عمر فرار می کنند و عایشه گفت من هم برگشتم…) …..

ابوداوودطیالسی ….. از عایشه نقل کرده که زنان سیاه به مسجد پیامبر می آمدند و بازي گري می نمودند (رقص و آوازه خوانی) و پیامبر مرا می پوشانید و من که دخترکی خردسال بودم به آنها نگاه می کردم پس عمر آمد و جلوگیري کرد و پیامبر گفت عمر رها کن آنها را که آنها دختران ارفده هستند …..

و نیز ابونصر طوسی آورده که پیامبر به خانه عایشه آمد دید دو دختر به آوازه خوانی و دف زنی مشغولند پس پیامبر مخالفتی نکرد ….. عمر آمد گفت ساز و ابزار شیطانی در خانه پیامبر می آورید پس پیامبر گفت اي عمر آنها را رها کن که هر گروه جشن مخصوص به خود دارند …..،

ما را نیازي به بررسی احوال راویان این گزارشها نیست، زیرا خود آن گزارشها، چنان زمینه مملو از رسوایی دارند که ما را از بررسی زنجیره آنها کاملاً بی نیازمی سازد، پس بگذار ترمذي راویان آن را تصدیق کند و یا بگذار دیگر حافظان انبان دانش خود را از اینگونه گزارشات یاوه پر نمایند ….. و سراینده نیل هم براي خودش شعر در فضایل عمر بسراید و…، این بیچاره ها براي اینکه فضیلتی را براي عمر آشکار نمایند، ساحت مقدس و مطهر پیامبر را با یاوه سرایی هاي خود می آلایند و چهره پاك او را اینچنین مخدوش می نمایند، (آیا مردم جهان با خود نمیگویند) که این چه جور (العیاذ باﷲ) پیامبري است که دوست دارد با زنانی که در کار دست افشانی یعنی رقص و پایکوبی عشوه و طنازي هستند مشغول شود و به هرزگی و آوازه خوانی و رقص آنان گوش هوس بسپارد و… همسرش را هم به اینگونه مجلس بکشاند و دائماً به او بگوید سیر شدي، سیر شدي و او بگوید نه ….. بعد به رقص و آوازه خوانی اینگونه زنان چشم بدوزد، …..، چگونه غیرت و شرف حافظان و عالمان دین و شریعت، علیرغم وجود این همه احادیث معارض و مخالفت واضح اینگونه روایات دروغ با متن صریح آیات کتاب خدا و… این تهمت ها و افتراها و جسارت ها را پذیرفته اند و…

آیا این ابوامامه نیست که از قول آن حضرت نقل نموده که فرمود (….. کنیزان آوازه خوان را خرید و فروش نکنید و به آنان آوازه خوانی آموزش ندهید …..)، به همین مضمون احادیث فراوان از حافظان نقل شده و… و آیا این پیامبر نبود که نهی نمود وفرمود (به راستی که خداوند کنیز آوازه خوان، خرید و فروش و آموزش و گوش دادن به آن را ناروا می داند و سپس این آیه را تلاوت فرمود برخی از مردم هستند که سخنان بیهوده را می خرند) و به همین مضمون احادیث فراوان نقل گردیده ….. و

آیا خداوند با این کلام که (شمائید سامدان) نهی نفرمود و آیا مفهوم سامدان، خوانندگی کنیزکان خواننده نیست ….. و آیا …..

دستورهاي پیامبر درباره خوانندگی و بازي گري:

در احادیث آن حضرت آمده که فرمود: (هیچ مردي آواز خود را به خوانندگی بلند نکند مگر آنکه خداوند دو شیطان بر سر او می فرستند یکی بر این شانه و دیگري بر آن شانه …..) ….. و نیز از قول عمربن الخطاب آورده اند که پیامبر گفت (بهاي کنیز خواننده، ناشایست (حرام)، خوانندگی او، ناروا (حرام) و نگریستن به او، ناروا (حرام) و بهاي آن مانند بهاي سگ، ناشایست (حرام) است)، و نیز در احادیث دیگر از قول رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله آمده که (هیچ مردي آواز خود را به خوانندگی بلند نکند مگر اینکه خداوند دو شیطان بر او مسلط می کند که روي دو شانه او بنشینند و با دو پاشنه بر سینه او بکوبند تا به وجد آید و این عمل را ادامه دهند تا آرام و ساکت شود)،

در گزارش ترمذي و محدثان دیگر آمده است که (رسول خدا فرمود دو صدا و آهنگ نفرین زده و تبهکارانه است و من از آنها جلوگیري می کنم، یکی آهنگ و صداي ساز و آواز شیطان در زمان ترانه خوانی و آوازه خوانی و دیگري صدایی که به هنگام مصیبت و سیلی زدن و گریبان دریدن، …..

(کلب گوید اي مسلمان ببین که چگونه براي فضیلت تراشی براي خلیفه چنین جنایت می کنند و چنین افترا و تهمت و دروغهاي زشتی را به پیامبر نسبت میدهند و او را شخصیتی معرفی می کنند که در برابر او العیاذ باﷲ زنان رقاصه و مطرب به دف زنی و دست افشانی و با تکان دادن هیکل هاي خود به خوانندگی و ناز و کرشمه و ….. می پردازند و نه تنها العیاذ باﷲ پیامبر بلکه علی علیه السلام و ابوبکر و عثمان هم در این مجلس عیش و طرب حاضر و ناظر و راضی به فعل آنان و مشعوف و مشغول حال و کیف بوده اند و ناگهان با ورود عمر متقی و پرهیزکار مجلس بهم می خورد و همه حساب کار خود را می کنند و راوي خبیث به طور صریح و آشکار به مخاطب القاء می نماید که همه از تقوي و پرهیزکاري بدور بوده اند حتی العیاذ باﷲ صاحب شریعت، ولی عمربسیار باتقوي و پرهیزکار بوده است ….. حال آنکه این یاوه سرایی ها به پیامبر ارتباطی ندارد همان پیامبري که در مورد مردان می فرماید هیچ مردي آواز خود به خوانندگی بلند نکند مگر اینکه خدا دو شیطان بر او مسلط می کند …..،

….. چگونه است که به آواز شیطانی زنان را رضایت می دهد که ناز و کرشمه و دل نوازي صداي آنان بیشتر و نازکی و کشش آن براي شنونده غیرقابل تحمل تر و دین هاست که بر باد می رود و اینکه دست افشانی نمایند یعنی هیکل هاي خود را به شکل مخصوص تکان دهند که همان رقاصی است و نشستن در آن مجالس بطور دسته جمعی با برگزیده اصحاب که همگی به منزله رضا به عمل آنان و هر کس که این عمل را معصیت می داند بداند آنها راضی به آن معصیت بوده و در حکم معصیت کار و مستوجب عذاب هستند آیا جاعل اینگونه احادیث جز حکام بنی امیه و بنی عباس بوده اند که به دنبال شرابخواري وعشرت و فساد و تبهکاري بوده اند ….. الی آخر اناﷲ وانا الیه راجعون)،

و نیز ابوموسی اشعري آورده که (پیامبر گفت هرکس به آواز خوانندگان گوش دهد نخواهند گذاشت که فرداي قیامت به آواي روحانیان گوش دهد، پرسیدند یعنی چه، گفت یعنی خوانندگان بهشتی)، و نیز آورده اند که (پیامبر فرمود در میان پیروان من کسانی خواهند بود که پوشیدن خز، شرابخواري و ساز و آواز و بازیگري را روا و جایز می شمرند …..)، …..

(کلب با این مضامین و روایات معارض خارج از حد احصاء که توسط حضرت علامه آمده است باز هم نمونه هایی از آنها ذکر می شود که) ….. انس از (پیامبر نقل نموده که هرکس کنار کنیزکی خواننده بنشیند و گوش سپارد در روز رستاخیز سرب در گوش او می ریزند …..)،

از عایشه آورده اند که (پیامبر فرمود هر کس مرد و دخترك خواننده داشته باشد بر او نماز نخوانید)، و از ابن مسعود آمده است که (پیامبر شنید مردي شبانه آواز می خواند پس سه بار فرمود بر او نماز نیست، بر او نماز نیست، بر او نماز نیست، …..)، و ،

….. از رسول خدا نقل نمودند که (پیامبر خدا درفتح مکه فرمود من مبعوث شدم تا ساز و دف را بشکنم پس یاران وي بیرون رفته و اسباب و آلات را از دست کودکان گرفته و می شکستند …..)،

پس دانستی به یقین چگونگی حرمت آنها را به حکم شریعت، و حکم آوازه خوانی در چهار مذهب آورده شده است

(کلب گوید حضرت علامه در خصوص دست افشانی که همان تکان دادن دست ها و هیکل به شکل مخصوص یعنی همان رقص هاي دلنواز سخن نفرموده اند که وقتی حد کم آوازه خوانی حرام است حد بالاتر یعنی رقاصی قطعاً حرام تر است)

پیشواي حنفیان آن را ناروا شمرده است و شنیدن آن را از گناهان دانسته و استادان و بزرگان کوفه نیز برهمین تشخیص رفته اند مانند سفیان، حماد، ابراهیم، شعبی، …..، و پیشواي مالکیان، مالک نیز از آوازه خوانی و شنیدن آن جلوگیري کرد و… و ناروا بودن اینکار از قول گروه حنبلیان نیز قطعیت دارد و از عبداﷲ بن احمد آورده اند که گفت من از پدرم درباره آوازه خوانی سؤال کردم او گفت که نفاق و دورویی را در دل می پروراند و مرا خوش نمی آید و سپس کلام مالک را آورد که گفت این کار را تنها بزه کاران و تبهکاران در میان ما انجام می دهند و نیز پیروان شافعی نیز که روش او را می شناسند بطور علنی ناروا بودن آن را بازگو نموه و بر کسانی که روا بودن آن را از برداشت هاي وي می دانند انتقاد نموده اند، ….. ابوالطیب طبري گفته است درباره شنیدن آواز زن نامحرم باید گفت یاران شافعی آن را روا نمی دارند خواه زن آزادباشد یا کنیز و نیز گوید شافعی گفته است صاحب کنیز اگر مردم را براي شنیدن آواز او فراهم آورد بی شعور و بی عقل است و گواهی او پذیرفتنی نیست و سپس با درشتی فراوان در این باره سخن آورده و می گوید کنیز هم هرزه و فلان است …..،

پس ویژه گی ها و احکام خوانندگی و نوازندگی در شریعت روشن شد و حالا پس از تمام آنچه که از پیامبر اکرم نیز در این باره رسیده است اکنون باید از عده اي سؤال کرد و پرسید آیا عاقلانه است که این کثافت کاري را به آن حضرت نسبت دهند و آن حضرت که معصوم از هر خطا و خلاف است را گناهکار و معصیت کار نشان دهند و… این عمر بوده که زشتی آن را آشکار نموده ….. اینها از خود سؤال نمی کنند که(العیاذ باﷲ) این چه پیامبري است که لهو و لعب را گوش می کند و زنی نامحرم در برابر او دست افشانی و پایکوبی (رقص)می کند و آواز می خواند و دف می زند، یا همسرش را بر سر این گذرگاهها و انجمن هاي رسوا، می آورد و از طرفی مدعی است که من کاري با هیچگونه لهو و لعب ….. ندارم، العیاذ باﷲ این چه پیامبري است که آوازه خوانی کنیزکان و دف زدن آنان را در خانه خود می بیند ولی براي جلوگیري از آنها سخنی نمی گوید تا عمر بیاید و بگوید ساز شیطانی در خانه پیامبر چکار می کند، …..

(کلب گوید حالا تو بیا و ببین که این روایات دروغین داراي چه حاشیه هاي فراوان دیگر است از جمله اینکه معناي آن اینست که اینگونه مجالس دائماً و معمولاً انجام می گردیده و اساساً عمل جا افتاده بوده و اگر عمر نمی آمد، با توجه به اینکه پیامبر هم اعتراضی نکرده پس زنان مدینه جمع می شدند و همه از آن مجلس فیض می بردند و معلوم نبود تا کی این مجالس طول می کشید و معلوم نیست اگر این مجلس بدون آمدن عمر تمام می شد چه اتفاقی می افتاد، فردا وروزهاي دیگر هم همین داستان اتفاق می افتاد و اگر مسافري می دید این مجلس را و قبل از آمدن عمر به شهر و دیار خود مسافرت می کرد و مجلس را الگوي قوم خود می کرد چه اتفاقی می افتاد و..، آنچه مسلم است قبل از اینکه این گونه روایات موهن و مستهجن در میان عوام پخش شود یا مستمسک دشمنان خدا و رسول شود، بزرگان دین بایستی آنها را علناً و قویاً مردود اعلام کنند تا از روي آنها فیلمی یا قصه ها نسازند و العیاذ باﷲ نگویند در روایات اسلامی سند دارد و سپس مردم را درضلالت و گمراهی قرار دهند)،

و نیز باید بدانی که خداوند منزه تر و بزرگتر از آن است که رسول خود را، که عمل او اسوه والگو امت است را رها نماید، تا با دل آسوده و بدون هیچ نگرانی به هرزه خوانی زنان نامحرم گوش دهد و دست افشانی و آوازه خوانی و عشوه گري ها و کرشمه هاي زنانه آنها را بنگرد ….. و این امیرالمؤمنین است که از (رسول خدا نقل نموده است که فرمود از میان کارهایی که مردم در زمان جاهلیت انجام می دادند من به هیچ یک گرایش پیدا نکردم مگر دو بار که هر دو بار نیز خداوند جل جلاله میان من و خواسته من جدایی انداخت و آن اینکه من شبی به کودکی از قریش که بالاي مکه با من چوپانی می کرد گفتم آیا می شود که مواظب گوسفندان من باشی تا به مکه رفته و مجلس شادي جوانان را بنگرم او گفت برو و من به اولین خانه از خانه هاي مکه رسیدم آواي خوانندگان و نوازندگان را که دف می زدند شنیدم گفتم اینها چیست گفتند فلان پسر فلان فلانی دختر فلانی را به همسري گرفته پس من نشستم تا آنان را ببینم که خداوند خواب را بر من مستولی کرد و خوابیدم تا آفتاب طلوع کرد ….. پس شب دیگر نیز همین قضیه تکرار شد ….. و دیگر هرگز خواسته ناپسند دیگري در من پدید نیامد تا آن زمان که خداوند مرا به پیامبري خود گرامی داشت)،

ماوردي در اعلام النبوه خود آورده است (اگر کسی قبل بعثت خود به نبوت، مقام پاکدامنی و دوري او از لغزشها به این گونه بوده است، پس قطعاً پس از بعثت به نبوت، بایستی بیشتر ازآلودگی ها دور باشد …..، تا مردم با شتاب بیشتري سخن او را بپذیرند و فرمانبري او را بهتر اطاعت کنند…..،)، …..

اندیشه عمر درباره آوازه خوانی:

اگر به شگفت درآیی جا دارد زیرا بر اساس این یاوه هاي آنها تو تصور می کنی که آن داستانهاي خنده دار و رسواکننده نشان می دهد که عمر از آوازه خوانی منزجر بوده و حال آنکه عینی در عمده القاري که در شرح صحیح است ….. (عمر را از کسانی به شمار آورده که آوازه خوانی را کاري شایسته می دانند) و شوکانی نیز آورده است که (آوازه خوانی و شنیدن آنرا گروهی از یاران پیامبر و شاگردان آن روا می دانستند و از میان اصحاب پیامبر عمر بر این عقیده بوده است) و سپس تعداد دیگري را نیز مانند عثمان، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبیده جراح، سعد بن ابی وقاص، عبداﷲ بن عمر ….. نام می برد، ابن منظور در لسان العرب آورده، (عمر آوازه خوانی عرب هاي بیابانی را جایز می دانست) (مضمون) و در داستان خوات بن جبیر چنین آمده است، ….. (که ما با عمر و ابوعبیده جراح و عبدالرحمن بن عوف و… به قصد خانه خدا در کاروان بودیم مردم به من گفتند براي ما آوازه خوانی کن پس عمر هم مرا تشویق و کارم را تائید کرد و من همچنان آوازه خوانی کردم تا سپیده دمید پس عمر گفت خوات دهانت را ببند که شب ما سپري شد،)

و نیز در کنزالعمال آمده که (اصحاب پیامبر از خوات بن جبیر خواستند که براي آنان آوازه خوانی کند و او گفت با عمر هماهنگ کنم و به او گفت و عمر اجازه داد و خوات به آوازه خوانی پرداخت و عمر به تشویق گفت آفرین خوات، زنده باد خوات، و…) و نیز از زبان علاء بن زیاد آورده اند که (عمر در راهی بود و آوازه خوانی می کرد پس خودش به همراهان گفت هنگامی که من کار بیهوده می کنم آیا شما نباید از من جلوگیري کنید و …..)، از قول حارث بن عبداﷲ بن عباس آورده اند که (یکبار در روزگار خلافت عمر ما با او همراه با مهاجران و انصار در راه مکه بودیم پس عمر شروع به آوازه خوانی کرد مردي از مردمان عراق گفت اي امیرالمؤمنین کسانی غیر از تو بایستی آوازه خوانی کنند پس عمر شرمنده شد و برپشت شتر خود زد و از دیگران جدا شد …..)،

آري این است عمر و اینست اندیشه او و اینست روش او در زمینه آوازه خوانی… و پناه بر خدا می بریم که این توهین و اهانت به پیامبر را از راه این فضیلت به عثمان هم روایت کرده اند و پناه می بریم بر خدا که این فضیلت واهی و خیالی را براي عثمان هم بیان نموده اند که احمد در گزارش خود آورده (مضمون) (…..ابوبکر از پیامبر اجازه خواست تا وارد خانه او شود چون وارد شد آنجا کنیزکی مشغول دف زدن بود پس آمد و نشست پس عمر اجازه خواست او هم آمد در مجلس نشست و کنیزك همچنان مشغول زدن دف بود و ناگهان عثمان اجازه خواست و وارد شد پس کنیزك دست از دف زدن برداشت پس راوي می گوید و آنوقت رسول خدا گفت به راستی که عثمان مردي باشرم است) و به همین مضمون نیز آمده است …..،

و این شاعر رود نیل است که می گوید (….. تازیانه او مردم را از شمشیربی نیاز می کرد… و براي او مانند عصاي موسی بود…) از این مرد می پرسیم چه شباهتی هست بین عصاي موسی و تازیانه اوکه درباره اش گفته شده: شاید از گزند آن هیچ کس برکنار نماند مگر چند تن انگشت شمار از یاران پیامبر که همیشه و هر جا می رفت تازیانه در دست او بود و مردم را بیش از آنچه شمشیرها بترساند در ترس می انداخت و خود او می گفت: به روزي رسیده ام که مردم را کتک می زنم و جز پروردگار جهانیان هیچ کس بالاي دست من نیست ….. آیا او نبود که زنان عزادار و سوگوار براي دختر رسول خدا را کتک می زد تا پیامبر او را نهی کرد، و یا دختر ابی قحافه را به گناه گریه بر پدرش کتک زد، ….. یا آن گروه را براي نماز پس از عصر کتک زد حال آنکه سنت پیامبر بود یا کسی را که دو روز متوالی براي خانه اش گوشت می خرید کتک می زد یا آن مرد را براي آمدن از بیت المقدس کتک زد یا آن کسانی که براي روزه گرفتن ماه رجب کتک زد، ….. یا کسی را به گناه پرسیدن معنی یک فراز از کتاب خدا که آن را نمی دانست کتک زد، یا مسلمانی را کتک زد که چرا به متن نوشته شده در زمینه دانش ها توجه کرده اي، یا هر کس را که کنیه ابوعیسی داشت کتک می زد یا آنجا که رئیس تیره ربیعه را بدون هیچ خطا کتک زد ….. یا معاویه را بدون هیچ علت کتک زد، یا آن شخص را که روزهاي زیادي را روزه بود کتک می زد، …..

(کلب گوید و البته اگر کارگزاران او کتابخانه هاي عظیم امپراطوري جهان را که مشحون از کتب پزشکی و نجوم و ریاضی و فیزیک و شیمی و ادبیات و …..، که در واقع تاریخ تمدن انسانها و متعلق به همه بشریت بود را طعمه آتش نمی کردند قطعاً از ضربات تازیانه او در امان نبوده و حیثیت آنها بر باد می رفت، آري می توان استنباط نمود که در واقع ضربات تازیانه هاي او آبروي اسلام و مسلمین را نزد دانشمندان جهان و جامعه بشریت برد و مسلمانان را تا روز قیامت دربرابر علم و دانش و فرهنگ و سنت رسول خدا شرمسار نمود اناﷲ و انا الیه راجعون).

چهار نمایش شگفت انگیز از عمر:

1.چون مصر فتح شد مردم آن زمان (مضمون) به عمروعاص گفتند ما رسم داریم که در ماه بونه براي روان ماندن آب نیل دخترکی را آورده و با بهترین لباسها و آرایش کرده به آب می اندازیم (قربانی می کنیم)، عمروعاص گفت در اسلام روا نیست، پس نامه به عمر نوشت، عمر پاسخ داد و نامه اي خطاب به نیل نوشت (از سوي عمر به نیل اما بعد اگر خودت روان میشدي دیگر روان مشو و اگر خدا ترا روان می کرد پس از خدا می خواهیم ترا روان کند) پس نوشته او را به نیل انداختند ودر نیل آب روان شد …..،

2.رازي در تفسیر خود آورده که زلزله اي در مدینه واقع شد پس عمر تازیانه خود را بر زمین زد و گفت با اجازه خدا آرام شو پس آرام شد و دیگر در مدینه زلزله نیامد.

3.باز در تفسیر رازي آمده است که در بعضی از خانه هاي مدینه آتش سوزي واقع شد پس عمر بر پارچه اي نوشت اي آتش با اجازه خدا آرام شو پس آن را در آتش انداختند بلافاصله آتش خاموش شد،

4.از سکتواري آمده است که اولین زلزله در اسلام بیست سال بعد از مهاجرت پیامبر به مدینه بود و در زمان خلافت عمر،پس او نیزه اش را به زمین زد و گفت آرام باش مگر من بر روي تو عدالت نکرده ام پس آرام شد…

و اما درباره گزافه پردازي و داستان سرایی نیل، باید گفت تنها راوي آن عبداﷲ بن صالح مصري است و آنچنان که مذکورشد او یکی از حدیث سازان و دروغپردازان بزرگ است و احمد بن حنبل گوید ….. سرانجام کارش به تباهی کشید …..صالح جزره می گوید ….. به اعتقاد من دروغگو بوده است ….. ابن حبان گفت که من از ابن خزیمه شنیدم که او همسایه اي داشت که بین آنها دشمنی و عداوت بود آن همسایه احادیث جعلی تنظیم و آن را با خطی شبیه به خط عبداﷲ می نوشت و درخانه او می انداخت و عبداﷲ فکر می کرد مال اوست و آن را حدیث می کرد ….. و او همان است که آن حدیث بدون زنجیره را از جابر جعل کرد که پیامبر گفت خداوند اصحاب مرا بر همه جهانیان به جز پیامبران برگزید و از میان یاران من چهار نفر را ابوبکر و عمر و عثمان و علی و… و اصحاب من همه صالح و خوب هستند که موضوع جعلی بودن آن اثبات گردید و حافظان و دانشمندان در رد آن اتفاق نظر دارند

(کلب گوید خوب است به ماهیت بعضی از این ظاهراً احادیث که نقل می کنند، اندکی تأمل شود تا نادرستی آن براحتی آشکار شود …..، اي مسلمان توجه کن اگر همه صحابه یعنی کسانی که پیامبر را دیده و در اطراف او بودند آدمهاي خوب بودند، این مجموعه منافقین که یک سوره را در قرآن به خود اختصاص داده است در کجا و با چه کسانی زندگی می کرده اند آیا با قوم یهود و یا قوم نصارا و یا در پشت کوه قاف بودند و یا اینکه جزء اصحاب رسول خدا بودند ….. پس عشق و علاقه ما به رسول خدا نبایستی چشمان ما را بر روي حقایق ببندد و بگوئیم همه آنها خوب بوده اند اگر چنین تصوري داشته باشیم پس العیاذ باﷲ خلاف قرآن خدا سخن گفته ایم ….. هم العدو فاحذرهم قاتلهم اﷲ…))،

نگرش بر راویان داستان نیل گویاي دروغپردازي و داستان سرایی گزافه گویان در این مورد است، و نیز داستان زمین لرزه اي که رازي آن آورده است که نمی توان آن را چه با زنجیره گسسته و چه با زنجیره پیوسته، در اخبار و رویدادهاي زمان عمر بیابیم زیرا آن را تاریخ نگاري نیاورده و حافظان حدیث نیز آن را نقل ننموده اند و اینکه در انتهاي آن گفته که پس از آن دیگر زمین لرزه اي در مدینه واقع نشد نیز خلاف واقع است، زیرا پس از آن سال، بارها زلزله واقع شد،

(سالهاي 515 حجاز که رکن یمانی فرونشست و گوشه اي از مسجد رسول خدا ویران شد و…، و سال 654 که تا چند روز  زمین می لرزید و…) و از طرفی زمین لرزه اول شش سال پس از مهاجرت رسول خدا و در زمان ایشان واقع شد که آنحضرت فرمودند (به راستی خدا از شما خشنودي می خواهد پس او را خشنود سازید …..) و در باره داستان سخن عمر که گفت (ساریه کوه، کوه) نیزسید محمد بن درویش الحوت در اسنی آورده که این از گفتار عمر است در هنگامی که پرده از پیش چشمش برداشته شد و ساریه را که نهاوند از سرزمین فارس بود دید و داستان آن را واحدي و بیهقی با زنجیره اي ضعیف آورده اند ….. در زنجیره این گزافه گویی سیف بن عمر است همان که تمام بزرگان حدیث او را نفی کرده اند، ابن حبان می گوید که سیف بن عمر احادیث جعلی و ساختگی را از زبان راویان خوب بازگو می کرد و گفته است که او گزارش سازي می کرد و از کسانی است که به بد دینی و خروج از شریعت متهم بود، حاکم و ابن عدي و.. نیز با همین مضمون او را نکوهش کرده اند و نیز برقانی ازقول دارقطنی و ابن معین و ابوحاتم و نسایی و سیوطی ….. تأکید در شخصیت حدیث ساز و جاعل او دارند …..

و نیز درباره سوختن دهکده براي خودداري آن شخص از تعویض نام خود باید گفت که این هم یاوه اي است که عقل و شریعت و منطق آن را نمی پذیرد که اولاً این کج فکري در خلیفه بود به شرح آنچه قبلاً مذکور شد در تغییر القاب مردم و.. با دست آویزهاي بی پایه و اساس و می گفت که رسول خدا رحلت کرد و آمرزیده شد و ما نمی دانیم که با ما چه خواهد شد …..) و ….. نه معقول است که خداوند دهکده اي را با جمیع زنان و کودکان و پیران و… به آتش بکشد زیرا که آن شخص حرف عمر را نشنید که اسم خود را عوض کند …..، ….. که البته خداي عادل از اینگونه ستم ها بدور است و نیز بزرگان امت ما بسیار دورهستند که از پذیرفتن اینگونه دروغهاي بزرگ و امید است خدا عظیم الشأن اینگونه دوستی هاي کورکورانه را که منتهی میشود به حدیث سازي و حدیث بافی را نابود کند.

نامیده شدن عمر به امیرالمؤمنین:

آورده اند که ابوعمرو از عایشه پرسید عمر فاروق را چه کسی امیرالمؤمنین نامید او گفت پیامبر، ….. امّا ابوحرزه پس او افسانه سرایی بود که داستان سرایی می کرد و دوست داشت که بر رسول خدا و همسر او ام المؤمنین دروغ ببندد تا با ساختن فضیلتی براي عمر شنوندگان خود را خشنود سازد و فراموش کرده که تاریخ اگرچه بعد از روزگاري چند دروغگویی و عمل زشت او را آشکار می سازد، حاکم نقل نموده است که عمربن عبدالعزیز از ابوبکر بن سلیمان سؤال کرد که چرا در روزگار ابوبکرنامه ها را با عنوان (از سوي جانشین رسول خدا) می نوشتند و عمر نیز در ابتداء می نوشت از سوي جانشین ابوبکر ….. پس از چه زمانی نوشت (از سوي امیرالمؤمنین)، او پاسخ داد: شفا که از نخستین زنان مهاجر به مدینه در همراهی با پیامبر بود به من حدیث نمود که عمر بن خطاب به کارگزار عراق نوشت (مضمون) که دو نفر را نزد من بفرست که من در مورد مردم عراق تحقیق کنم ….. آن دو آمده به عمروعاص گفتند اجازه بخواه ما نزد امیرالمؤمنین برویم، عمرو از این لقب خوشش آمد برجست و نزد عمر آمد و گفت درود بر تو اي امیرالمؤمنین، عمر گفت این چه نامی است عمروعاص گفت خدا می داند این اسم به تو می آید، ولی حقیقت اینست که آن دو نفر که از عراق آمدند اینگونه ترا لقب دادند و به راستی تو امیر هستی و ما مؤمنین پس پسر سلیمان گفت بعد از آن روز دیگر نامه ها را با این عنوان نوشتند و این گزارش را حاکم در مستدرك، ذهبی در تلخیص، سیوطی درشرح شواهد مغنی و …..، آورده اند و زنجیره آن را درست و صحیح می دانند و… نیز طبري در تاریخ خود آورده است که چون عمر بر سر کار آمد به او می گفتند (اي جانشین جانشین رسول خدا) عمر گفت به این گونه سخن دراز می شود و اگرپس از این هم کسی بیاید می گویند اي جانشین جانشین جانشین رسول خدا، پس شما مؤمنین هستید من هم امیر شما این بود که او را امیرالمؤمنین خطاب کردند، …..

و نیز ابن خلدون در تاریخ خود می آورد ….. که یکی از یاران پیامبر (عبداﷲ بن جحش) او را اینگونه خطاب کرد پس مردم پسندیده و او را اینگونه خطاب کردند و یا گفته اند که عمروعاص و مغیره بن شعبه این لقب را بر او نهادند و نیز پیکی که نوید پیروزي آورده بود گفت و مردم پسندیدند ….. پس او را به آن نام خواندند و به ….. جانشینان وي در آینده رسید …..، از این روایات به صراحت معلوم می شود که نه خود عمر قبل از این چیزي در مورد این لقب می دانست نه از دیگران شنیده بود و به همین دلیل آن را شگفت انگیز و دور از باور دانست که عمروعاص به او گفت این لقب به تو می آید و لذا نه عمروعاص آگاهی داشت و نه آن دو مرد و… از بقیه گزارشات نیز بر می آید که این لقب را خود او یا دیگران بدون برنامه ریزي و تصادفی براي او ساخته اند ….. (و امّا بنگرید بر مجموعه کثیر احادیث بر اینکه آن کسی را که رسول خدا امیرالمؤمنین نامید او سرور ما علی علیه السلام است ….. ابونعیم در حلیه الاولیاء با سلسله اسناد خود آورده که (رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله به انس گفت اي انس براي وضوي من آب بریز پس از وضو برخاسته و دورکعت نماز بجاي آورد و فرمود اي انس اولین کسی که از این در وارد شود او امیرالمؤمنین است و اوست سرور مسلمانان و پیشواي مؤمنین خالص و ….. که در روز قیامت صورت هاي آنان نورانی است و آخرین نفر که وصی اوست و وصایت را او اجرا می کند پس انس گفت من باخود گفتم خدایا این شخص را از انصار قرار بده پس ناگاه علی وارد شد پیامبر سؤال کرد انس کیست من گفتم علی است پس حضرت با شادي برخاست و او را در آغوش گرفت ….. و فرمود تو دیون مرا می پردازي و کلام مرابه آنها می رسانی و آنها را تفسیر می نمایی)،

و ابن مردویه آورده که پسر عباس گفت: (رسول خدا در خانه اش بود و علی بن ابی طالب کرم اﷲ وجه در ابتداء صبح به نزد آن حضرت رفت تا کسی از رفتن نزد آن حضرت بر او سبقت نگیرد چون به درون خانه آمد پیامبر را دید که سر او بر دامن دحیه بن خلیفه کلبی است پس به دحیه گفت سلام بر تو، رسول خدا چگونه است، دحیه گفت خوب است اي برادر رسول خدا و در نزد من ستایشی براي توست، تو امیرالمؤمنین و رهبر صورت نورانی هاي روز قیامت و….. هستی، پس رسول خدا فرمود یا علی او دحیه نبود بلکه جبرئیل بود)

و حافظ ابوالعلاء از ابن عباس آورده است که (پیامبربه ام سلمه فرمود اي ام سلمه گواه باش و بشنو که این علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین است)، و طبرانی در معجم ….. آورده که (پیامبر فرمود به راستی که خداوند در آن شب که مرا به معراج برد به گونه اي نهانی سه ویژه گی علی را براي من ذکرنمود این که او امیرالمؤمنین، پیشواي پرهیزکاران و رهبر (مؤمنین) با چهره هاي درخشان و تابناك است، و…)، احادیث دیگرکه احادیث بالا را تائید و استوار می نماید، از جمله آنچه ابونعیم آورده است از ابن عباس که (پیامبر فرمود که خداوند هیچ

آیه اي نازل نفرمود که در آن آیه (اي کسانی که ایمان آورده اید) باشد مگر اینکه علی امیر و فرمانرواي آنان است.)،

و به گزارش طبرانی ….. (مگر علی امیر و بزرگ آنان است و به راستی که خداوند بارها اصحاب محمد را سرزنش نمود ولی علی را جز به نیکویی یاد نکرد) و گزارش خطیب که حاکم نیز آن را آورده و صحیح شمرده است که جابربن عبداﷲ گفت (شنیدم رسول خدا در روز حدیبیه هم چنان که دست علی را گرفته بود می گفت این فرمانرواي نیکوکاران و نابودکننده تبهکاران است و هرکه او را یاري کرد خود یاري شده و هر که او را رها کرد خود را رها شده است،)،

و ابن عدي از علی علیه السلامنقل نمود که (پیامبر فرمود علی امیر مؤمنان و ولی و سرپرست آنان است و امیر و سرپرست منافقان دنیا طلبی است) ….. دمیري و ابن حجر می آورند که (امیرالمؤمنین علی کرم اﷲ وجه را در میان مؤمنین به شاه زنبوران تشبیه کرده اند و …..)، باز از (علی علیه السلام که فرمود من امیرالمؤمنین و ولی آنها هستم و دنیاطلبی و دارایی جهان امیر بی دینان و منافقان ….. است،) ….. این بود گوشه اي از آن حقیقت استوار که براي برابري با آن، گروهی به فرمان یاوه گویان حدیث ساز گزارشی را تراشیده و از زبان ابوحرزه دروغپرداز که آن را دیدي و…،

عمر نادرستی را دوست ندارد:

ابونعیم آورده (مضمون) که اسود بن سریع به پیامبر گفت که من در وصف خدا و شما شعر سروده ام پس آن حضرت گفت خداوند بزرگ و گرامی، حمد و ثنا بندگان را دوست دارد، و من شروع به خواندن سرودها نمودم تا اینکه مردي ….. وارد شد و رسول خدا به من گفت خاموش باش و وقتی او رفت و من دوباره شروع کردم و او دوباره آمد پیامبر قطع کرد و رفت و من شروع کردم و ایشان سه باره و چهار باره آمد و من سرود را قطع نمودم و دوباره می خواندم پس سؤال کردم او کیست فرمود او عمربن خطاب است همان کسی که نادرستی را دوست ندارد

(کلب گوید راوي خبیث می خواهد به مخاطب القاءکند که پیامبر العیاذ باﷲ نادرستی را دوست دارد و آن را اشاعه می دهد ولی عمر نادرستی را دوست ندارد و آن را ریشه کن می کند و با این مطالب کفرآمیز براي تراشیدن فضیلتی براي خلیفه به رسول خدا جسارت و توهین روا می دارند و حال آنکه محاربه با رسول خدا به منزله شرك و مشرك براساس آیات کتاب خدا در دوزخ جاودانی معذب خواهد بود و واي بر کسانیکه اینگونه اکاذیب را در بین امت منتشر می کنند)

و به همین مضامین از اسود تمیمی نیز نقل گردیده است ….. و به عبارتی دیگر و در ادامه (….. که بخدا سوگند که پس از آن دانستم، اگر از من چیزي می شنید براي او ساده بود، بی آنکه با کسی سخن بگوید پاي مرا گرفته و تا بقیع بکشاند …..)، به گزافه گویی و برتري تراشی در میان این گروه نظر کن و…، یا آن مردم نمی دانستند که چه سخنانی بر زبان می آورند و سپس فرو می برند و یا دانسته چنین یاوه هایی را سروده اند و علاقه به برتري تراشی براي عمر بن الخطاب و …..، آنان را اینگونه کور و کر نموده است و کسی نیست از اینها سؤال کند که این اشعار که آن مرد می خواست بخواند حمد و ثناي خدا و رسول او بود و براي همین پیامبر به او اجازه داد بنابراین چه نادرستی در آن وجود داشت که عمر آن را دشمن بدارد و اگر نادرست بود که رسول خدا پیش از عمر از آن جلوگیري می کرد و العیاذ باﷲ این چه پیامبري است که از مردي از پیروان خود می ترسد ولی از خدا نمی ترسد، و یاچگونه آن مرد ترسید که عمر پاي او را کشیده و تا بقیع ببرد و دفن کند ولی از پیامبر نترسد که چنین کند

(کلب گوید اي مسلمان از تو سؤال می نمایم، عملی که پیامبر انجام داد کدام قسم از اعمال پنج گانه اسلام است یا واجب و یا مستحب است و یا مباح است که پیامبر آن را ترك کرد و یا حرام و مکروه، اگر بگویی سه قسم اول است که با توجه به اسوه و الگو بودن آن حضرت براي جاري نمودن سنت در امت سازگار نیست و اگر بگویی حرام و یا مکروه بود بواسطه قبیح بودن، بهیچ وجه آن عمل شایسته پیامبر نیست زیرا شایسته پیامبر نیست که عمل خوب را ترك کند و عمل بد را بجاي آرد. زیرا در واقع او امام و رهبر و هادي امت به سوي بهشت جاویدان و بشیر و نذیر و اسوه و الگو امت است و آنچه این یاوه گویان آورده اند و به کذب، این افترا وحشتناك را بر آن حضرت بسته اند، فقط این معنی را در ذهن تداعی می نماید که عمر امام و رهبر پیامبر است و سنت او بالاتر و ارجح از سنت رسول خداست که این معنی کفر کفور است، و البته مقام و منزلت هادي بشر محمد مصطفی کجا و این فرد عامی و عادي کجا، کسی که علم و روش و منش او در امت در آن پایه بود که دیدي حضرت علامه چگونه آنها را شرح داد و تاریخ چگونه عمل ننگین او را در نابودي فرهنگ و تمدن چند هزار ساله و در رابطه با سوزاندن کتبی که تمدن بشري و علوم علمی را پایه ریزي می نمود ثبت کرده زیرا او فکر کرده بود بشریت نیاز به پزشک، فیزیکدان وشیمی دان و …..، ندارد و با این عمل نابجا و جاهلانه موجبات سرافکندگی اسلام و مسلمین در پیشگاه جامعه بشري را فراهم نمود و نیز سایر اعمال او را که موجبات اشاعه خشونت و بی منطقی در بین عوام بجاي تثبیت حاکمیت منطق و حکم عقل و حکم شرع مقدس ….. شده است، پس بهترین کار براي جبران خسارات آنچه او بعمل آورد و آنچه جاعلان کوردل برپایه دروغ و تصور آنکه عمل دروغ آنان براي امت خیر است جاري نموده اند آن است که جلوي این احادیث ساختگی گرفته شود و تعالیم روحبخش اسلام و معنی واقعی تعالیم رسول خدا به مردم جهان هدیه شود تا رستگاري همه را به دنبال داشته باشد انشاءاﷲ تعالی…)

….. و آیا این راویان و نویسندگان که چنین احادیثی را می آورند از همه این تباهی ها آگاه هستند یاخیر آري، اگر آگاه نیستند که دردسر بزرگی است و اگر آگاه هستند که دردسر بزرگتري است.

فرشتگان با عمر بن خطاب سخن می گویند:

بخاري از قول ابوهریره آورده که پیامبر گفت به راستی پیش از شما در بنی اسرائیل مردانی بودند که (از سوي خداوند) سخن می گفتند (یعنی به آنها وحی می شد) بی آنکه از پیامبران باشند و اگر کسی از پیروان من از آنها باشند همان عمر است، و باهمین عبارت (….. از جهان غیب به آنها گزارش می رسید …..) و …..،

آري و من نمی دانم سخن گفتن فرشتگان (و وحی) بر او براي چه بوده است آیا به او از سوي فرشتگان وحی می شد که با هم صفا کنند و یا او را از لغزش ها و خطاها مصون و محفوظ دارند و یا او را آموزش دهند…

(کلب گوید ببین و توجه کن و به شرحی که حضرت علامه فرمود و آن را شرح دادکه چگونه اعمال او به هنگام بت پرستی و شراب خواري و …..، مغایر با وحی رسول خدا و سنت اوست و با آن مخالفت نموده است، مگر می شود که از یک منبع وحی دو گونه سخن معارض هم و ضد هم صادر شود یکی به نیکی امر کند و دیگري به فحشاء و ظلم و ستم ….. و اگر دوگانه شد کدام یک قابلیت اجرایی و پیروي دارد و البته مخالفت اعمال خلیفه ها اول و دوم و سوم با روش و سنت رسول خدا و کتاب خدا دلالت بر کذب بودن ادعاي این حدیث سازان دارد و البته خود آن خلفاء نیز ابداً چنین اعتقاداتی نداشتند بلکه در سده هاي بعد این گزافه گویان و غلوکنندگان این مراتب را به آنها منسوب نموده اند آنهم از راه دوستی افراطی و…،) …..،

یا بواسطه آن مردم را راهنمایی نماید و یا موجب شود که خودسرانه و بی پروا سخن نابجا از دهانش خارج نشود و …..، پس به جلد ششم مراجعت نموده و آنگاه گام به گام اعمال و رفتار عمر را دنبال کنید و در لغزش هاي او و در سخنان نابجا او و در اعمال بی خردانه او و ….. نظر کنید، آیا آن فرشته در آن زمان ها در حال چرت زدن بوده که در وظیفه خود کوتاهی نمود ….. یا اینکه این داستان جعلی و ساختگی است و قطعاً بهترین پاسخ همین است که احتمالاً بر بخاري هم پوشیده نبوده با این همه ….

کاغذي در جامه مرگ عمر:

(مضمون) آورده اند که حسن و حسین بر عمربن خطاب وارد شدند ….. پس او هر دو را بوسیده و به هر کدام هزار درهم داد آنها داستان را به علی تعریف کرده و او گفت شنیدم پیامبر گفت عمر در جهان فروغ اسلام و در بهشت چراغ بهشتیان است پس آن دو نفر این را به عمر گفتند عمر آن را مکتوب کرده در کفن خود قرار داد و وقتی مرد، صبح هنگام کاغذ روي قبر او دیدند که روي آن نوشته بود حسن و حسین راست گفتند و پیامبر راست گفت…..،

یاوه بودن این داستان به حدي است که به گزارش سیوطی، حافظ ابن جوزي آن را در جمله احادیث جعلی آورده و میگوید شگفت از کسی است که در بیشرمی در آن پایه رسیده که همانند این سخنان را بنویسد و به این بسنده نکرده و آن را بزرگترین آئین دانان نشان دهد نادرست بودن آن را با نوشته خود گواهی کنند، آري خداوند گزافه گو و یاوه گو در ایجاد فضایل دروغین را نابود نماید که به راستی آوازه بزرگترین آئین دانان را زشت نموده چنانچه نامه و اوراق تاریخ را سیاه نموده است …..

(کلب گوید توجه به متن و ماهیت این حدیث جعلی هم دلالت کامل بر دروغپردازي جاعل دارد اولاً بهشت تاریک نیست و تاریک نمی شود که بهشتیان براي پیدا کردن راه نیاز به چراغ داشته باشند و یا گمراه نیستند که او مایه هدایت آنان باشد و آن کاغذ روي قبر که در واقع سند مکتوب خدا بوده است را مردم دیدند این مردم چه کسانی بودند و چرا حفظ نکردند سندي به پایه اهمیت را که خدا بطور مکتوب فرستاد براي عمر در حالی که خدا براي پیامبر خود سند مکتوب نمی فرستاد و گفتار خود را از طریق وحی ابلاغ می کرد)

زبان و دل عمر:

پیشواي حنبلیان احمد در مسند از قول ابوهریره آورده است که پیامبر گفت به راستی که خدا درستی را بر زبان و دل عمرنهاده است، …..

آري درباره دل و قلب آن مرد یعنی عمر بن الخطاب البته باید گفت که ما را راهی به آن نیست زیرا اسرار نهفته در آن را فقط خدا می داند و البته اي بسا که آنچه بر زبان او جاري می شود پرده از آن رازها بردارد، حالا تو از امام احمد بپرس آیا درستی و حق بر زبان عمر بود در آن زمان که سخن تند خود را چون تازیانه بر صورت رسول خدا کوبید و جلوگیري نمود از جاري شدن فرمان آن حضرت که دوات و استخوان شانه گوسفندي را خواست تا نوشته اي بگذارد که پس از رحلت او مسلمانان به گمراهی سقوط نکنند به شرحی که مذکور خواهد شد) و… آیا در آن یکصد جایی که دائماً در حال لغزش بود باز هم حق بر زبانش جاري بود ….. به شرحی که قبلاً در جلد ششم مذکور نمودیم و آنها را وسیله سنجش گزارش بالا و امثال آن که دست هاي دروغ گزافه گویان و حدیث سازان بهم بافته است قرار دهیم …..، گذشته از اینها زنجیره سست و ناتوان این گزارش از قبیل نوح بن میمون که به گفته ابن حبان لغزش او بسیار است و یا عبداﷲ بن عمر عمري که به قول ابوزرعه وي راویان را اضافه کرده و ناسازگاري می نموده و علی بن مدین، یحیی بن سعید، یعقوب بن شیبه و ابن حبان و …..، همگی او را نکوهش نموده اند و دیگري ابن ابوجهم است که ذهبی گفت فرد شناخته شده اي نیست و ….

خواب دیدن رسول خدا درباره دانش عمر:

(مضمون) بخاري در صحیح آورده که پیامبر گفت من خواب دیدم که شیر خوردم و دیدم که آن شیر از ناخن هایم می چکد پس آن را به عمر دادم پرسیدند این خواب را چه دریافتی گفت دانش …..،

….. ظاهر این گزارش می رساند که بعد از بعثت پیامبر و بعد از اسلام عمر این خواب دیده شده و معلوم نیست که قبل از آن آیا خود پیامبر از دانش و علم تهی بوده و یا دانش او در نارسایی بوده و…، و یا منظور پیامبر آن است که می خواهد پایه دانش عمر را معرفی نماید که علم دانش غیب رابه مغز او ریخته ….. آیا در چنین حالتی کسی که در این پایگاه و منزلت باشد آیا از پاسخ پرسشهاي واضح و آشکار درمانده می شود و یا سزاوار است که چون در علم قرآن درمانده شود این سخن را بهانه بیاورد که بده و بستان هاي بازار و دلال گريها مانع آموختن این علوم براي من شد، و اگر مانده علوم پیامبر در جان او ریخت چه معنی داشت که بگوید همه مردم از عمر داناترند حتی زنان تازه شوهر کرده و پیره زنان ….. و به راستی خداوند بر امت مهربانی نمود که از آن پیمانه علم پیامبر به او داد و بعد خلیفه نمود که اگر قبل از این، کار او را به خلافت می رساند دیگر محصول نادانی او چه اندازه در وقایع جلوه می کرد و نشانه هاي نسنجیده در علم او تا چه حد و مرزي می رسید …..، آري اي کاش سازنده این داستان مضحک و خنده آورآن را به گونه اي دیگر می ساخت که زمینه آن با پیامبر و جانشین او سازگار شود و… امّا …

عمر و گریختن اهریمن از او:

بخاري از سعد بن ابی وقاص نقل کرده که (مضمون) (نزد پیامبر عده اي از زنان قریش بودند که صداي خود را بلند کرده بودند پس عمر اجازه گرفت و وارد شد زنها ترسیده پشت پرده رفتند پس عمر گفت اي زنانی که دشمن خود هستید آیا از من می ترسید و از پیامبر نمی ترسید آنها گفتند چون تو از پیامبر درشت تر و تندتر هستی و پیامبر گفت سوگند به آن که جان من در دست اوست هرگز شیطان تو را ندید مگر اینکه راهی غیر راه تو رفت) …..،

ببین که چه گزارشگر بی شرمی این داستان را در شمار فضایل آورده با آنکه آوردن آن در شمار یاوه سرایی ها سزاوارتر است زیرا اول فکر می کند که آن زنان از پیامبر ترس نداشته ولی از عمر می ترسند و پشت پرده می روند، پس باید گفت که این زنان یا همسران پیامبر بودند یا زنان بیگانه قطعاً همسران پیامبر نبودند پس زنان بیگانه بودند و همچنین یا با حجاب نزد پیامبر بودند و یا بی حجاب که البته بی حجاب هم نبودند پس حالا که با حجاب پشت پرده رفتند و غریبه هم بودند و صدا بلند نموده بودند و عمر آمده و آنان ترسیده رفته اند یعنی اگر می ماندند چه می شد عمر در حضور پیامبر آنها را با تازیانه می زد در حالی که آنان در پناه رسول خدا بودند و آیا عمر از پیامبر خدا دین شناس تر است یا براحکام آن پایدارتر و یا در آنچه خدا فرموده سخت گیرتر یا پرجرئت تر ….. که ما از این بافته ها به خدا پناه می بریم  و دیگر اینکه پیامبر فرمود شیطان تو را ندید مگر آنکه از راه دیگر رفت ….. چگونه می شود پذیرفت که شیطان از عمر می ترسد ولی از رسول خدا نمی ترسد

(کلب گوید آیا شیطان می ترسد که عمر او را با تازیانه بزند یا گلوي او را بفشارد ولی در مجلس پیامبر آزادانه به تحریک زنها می پردازد تا پیامبر را آزار نمایند و پیامبر قادر به جلوگیري او نیست زیرا در حضور پیامبر به کار خود مشغول است…)

و عظمت پیامبر او را در هراس قرار نمی دهد و باعث نمی شود که دیگران از بدي خودداري نموده و زنان نابکار که آشکارا در برابر او اعمال ناشایست انجام دهند ….. و از این نیز بدتر اعتقاد آنان است که می گویند که شیطان بر پیامبر آشکار می شود و نماز او را می شکند همانطور که بخاري نقل کرده و سپس پیامبر گلوي او را می فشاردیعنی شیطان در هنگام نماز هم به پیامبر گستاخی می نماید و… و حال آنکه در هر دو صحیح آمده است که پیامبر فرمود چون شیطان از هر مسلمانی صداي اذان براي نماز را بشنود به او پشت کرده و از ترس می گریزد و از روي بی تابی و بی صبري باد از خود بیرون می کند …..، راستی که من دوست ندارم با یادآوري کارهاي این مرد که هیچ انگیزه اي به جز همراهی اهریمن نداشته دل ها را بخراشم و زخم بزنم و نمی دانم از آغاز مسلمان شدن او تا سال فتح مکه (حدود هشت سال پس از مهاجرت)و تا آنگاه که با تهدید در تحریم شراب و شراب خواري آیه نازل شد که آیا شما دست برنمی دارید و تا روزي که همین مردگفت (دست برداشتیم، دست برداشتیم) و تا آن روزي که آن بزم شراب خواري در سراي ابوطلحه انصاري برپا شد و…

آیا درهمه این اوقات و روزگاران شیطان از او می ترسیده و می گریخته و راهی دیگر به غیر راه او می رفته است و از طرفی وقتی رسول خداکه قادر بود گلوي شیطان را گرفته و او را پاسخ مقتضی دهد مگر روزي که این زنان قریشی نزد او بودند آن دلاوري که پشتبان نماز خود نموده بود گم شده بود که نتوانست به یاري آن بار دیگر گلوي شیطان را فشار دهد که آن زنان را از آن عمل ناشایست باز دارد …..، و بسیار ایراداتی دیگر که با نگارش بر هر کدام می توان ارزش این فضیلت را که در خصوص عمر آورده اند شناخت و ….. هم ارزش علمی کتاب صحیح بخاري را که چگونه افراط گري و گزافه گویی در بیان فضیلت و دوستی که کور و کر کننده است و به این یازده افسانه افزوده می شود آنچه که در فضایل عمر در جلد پنجم آوردیم …

گزافه گویی ها در برتري هاي عثمان

عثمان بن عفان بن ابوالعاص بن امیه خلیفه اموي نژاد که ما در اینجا قبل از آوردن فضایل او باید بدانیم که دانش او در چه پایه اي بوده است و… و تقوي او در چه پایه اي و ایمان او به اسلام چه جایگاهی براي او فراهم آورده و…

قضاوت و داوري او درباره زنی که شش ماهه زائید:

(مضمون) حافظان حدیث آورده اند که (….. زنی از خاندان جهنیه پس از گذشت شش ماه از ازدواج خود فرزندي به دنیاآورد، شوهرش نزد عثمان رفت و گزارش کرد و عثمان دستور داد تا زن را به جرم زناي محصنه سنگسار نمایند پس خبر به علی علیه السلام دادند آن حضرت نزد عثمان رفت و با کتاب خدا استدلال کرد و عثمان گفت به خدا سوگند نمی دانستم آنگاه دستور داد زن را آزاد کنند ولی کار از کار گذشته بود و زن سنگسار شده بود و قبل از مرگ خود به خواهرش گفته بود اي خواهر اندوهگین مباش که به خدا قسم من خطا و خلاف نکردم و دست هیچکس به جز شوهرم به من نرسیده است، پس راوي گفت آن کودك بزرگ شد و به پدر بسیار شبیه بود و مرد هم نسبت خود را به او گواهی کرد و باز همین راوي گفت که آن مرد را دیدم که به بدترین حالت مرد در حالی که زنده بود و پاره پاره اندام هایش روي بسترش می ریخت…) این گزارش را به گونه اي که دیدیم (جلد 6)، مالک، ابن منذر، ابن ابی حاتم و بیهقی و… آورده اند پس می بینی و به شگفت می آیی که چگونه پیشواي مسلمین شناخت لازم از آیاتی از کتاب خدا را که نیازمند افراد جامعه و امت است را نمی داند و کار جهل و نادانی او به جایی می رسد که زنی پاك دامن از مؤمنات امت محمد را دستگیر می کند و به جرم زناي محصنه و زدن داغ روسپی گري و بعد از ریختن آبروي او و کسان و خاندان او در ملاء عام او را به بدترین وضع سنگسار می کند و…،

(کلب گوید، خداوند می فرماید من قتل نفس زکیه کمن قتل الناس جمیعا که قتل این زن بی گناه می تواند از مصادیق آن باشد و مانند آن است که تمام مردم به قتل رسیده باشند و البته آبرو وخون و ….. مسلمان از خانه کعبه نیز بالاتر است و تهاجم به مؤمنین و مؤمنات به منزله تهاجم به ساحت مقدس حضرت اﷲ و شریعت پاك رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله و نیز جزاي قتل عمد مؤمن هم خلود در آتش ابدي و این عمل می تواند درحکم عمد تلقی و جهنم ابدي خداوند سزاي آن باشد و دانشندان علوم قضایی جهان و قانونگذاران همگی جهل به قانون را رافع مسئولیت نمی دانند و شخص مرتکب را گناهکار می دانند بطور مثال کسی که وسیله اي نقلیه را هدایت نماید در حالی که صلاحیت راندن آن را از طریق اخذ گواهی نامه دریافت ننموده باشد قتل او در هنگام رانندگی در حکم عمد تلقی میگردد و این قاعده منطبق است بر این حکم در رهبري جامعه و امت محمد که اگر تصدي نمایند این منصب را در حالی که از خدا و رسول او گواهی نامه هدایت دریافت ننموده باشند …..  که این داستان و امثال آن که نمونه هاي بارز فتنه هایی است که اشد من القتل است اناﷲ و اناالیه راجعون))،

و چرا او در چنین حکم عظیمی یعنی قتل آن زن بی گناه وقتی پاسخ پرسش را نمی دانست حداقل با یاران و اصحاب پیامبر مشورت ننمود، ….. تا گرفتار این بار گناه آدمکشی و رسوایی نشود، و حال آنکه به مانند این قضیه در زمان عمر نیز واقع شده بود و… ولی امیرالمؤمنین و ابن عباس از خطاي عمر جلوگیري کردند که مشروحاً در جلد 6 بیان شد، و اگر او به فرض، آن دو آیه را فراموش کرده بود، قضیه مشابه آن در زمان عمر و ارشاد حضرت علی علیه السلام را نیز از یاد برده بود ….. او به چه چیز استناد کرد، کتاب خدا، سنت پیامبر، داوري خودش …..، اگر دستوري خودسرانه داده آفرین بر دستور دهنده، زنده باد دستور و هورا براي این خلافت و این جانشینی، آري اینست بالاترین شخصیتی که خاندان اموي پرورش داده و این از گواراترین میوه هایی است که از آن درخت چیده شده است…

عثمان نماز سفر را شکسته نمی خواند:

بخاري و مسلم و سایرین آورده اند که عبداﷲ بن عمر گفت پیامبر نماز را با ما در (سفر) منی دو رکعت (شکسته) خواند و ابوبکر و عمر و عثمان نیز در آغاز خلافت دورکعتی ولی عثمان بعد از مدتی از آن نماز سفر را چهار رکعت می خواند، …..

و نیز آورده اند که به ابن مسعود خبر دادند که عثمان بن عفان نماز را در منی بجاي دو رکعت چهار رکعتی خواند، و آنوقت ابن مسعود آیه استرجاع را که در هنگام مصیبت می خوانند تلاوت کرد (اناﷲ واناالیه راجعون) و سپس گفت من با پیامبر این نماز را دو رکعتی و سپس با ابوبکر و عمر هم دو رکعتی و …..، ….. بیهقی از قول حمید آورده است که عثمان بن عفان نماز را در منی شکسته نخواند و براي مردم سخنرانی کرد که اي مردم سنت رسول خدا و سنت دو یار او (ابوبکر و عمر) شکسته خواندن بود و من ترسیدم نماز شکسته خواندن شیوه دائمی تصور شود …..، ابن حزم گزارش نموده است که سالی عثمان درمنی مریض شد و مردم به نزد علی آمده و گفتند بر مردم نماز بخوان او گفت من به سنت رسول خدا دو رکعتی می خوانم آنها گفتند ما جز به چهار رکعتی که عثمان می خواند رضایت نمی دهیم و علی هم نپذیرفت …..، …..،

(کلب گوید اي مسلمان تو لذت نمی بري از اینکه مولاي ما علی علیه السلام به قیمت پیروي از رسول خدا پشت پا به حکومت و خلافت و ریاست و ….. و دنیا و هر چه در آن است زد و پاي مبارك خود را درست در جاي پاي رسول خدا قرار داد و به غیر آن راضی نشد اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)

(مضمون) طبري می گوید در سالی ….. گروهی از اصحاب پیامبر در این رابطه گفتگو نموده و با علی به نزد او آمدند و علی گفت به خدا سوگند نه پیش آمد تازه اي رخ داده نه پیمانی از گذشته در دست است و پیامبرت را به یاد داري که او دو رکعت نماز می خواند و پس از او ابابکر و سپس عمر و تو هم در آغاز دو رکعت و من نمی دانم این بدعت به کجا برمی گردد، او پاسخ داد اندیشه اي است که خود پذیرفته ام ….. در عبارتی دیگر این فکري است که به مغز من رسیده است …..، و….

(کلب گوید اي مسلمان تو در این روایت و امثال آن توجه کن و به این توجیه شیطانی اجتهاد که در سده هاي بعد توسط طرفداران متعصب ساخته شد که چگونه اصحاب رسول خدا به بدعت هاي خلیفه اعتراض می نمایند در حالی که اگر براي این عمل توجیه شرعی بود اصحاب رسول خدا هرگز آن را مطرح و در عملی که مستوجب ثواب اخروي براي شکننده سنت رسول خدا و شکستن حکم قرآن بود به بدعت گر اعتراض نمی کردند).

نگاهی به برداشت خلیفه:

پس می بینید آنچه آن مرد انجام داد بر اساس برداشت بی پشتوانه خود او بود که با هیچ اساس اسلامی چه کتاب خدا و چه سنت پیامبر سازگار نبود ….. (مضمون) و از زبان او دلایل شخصی او را براي توجیه عمل شکستن سنت رسول خدا و ایجاد بدعت می آورند ولی اینگونه توجیهات همگی بلاوجه و سخیف می باشد زیرا اولا دلایل او شخصی بوده و مورد تائید صحابه نبوده و علی علیه السلام و عبدالرحمن بن عوف به خوبی به او پاسخ دادند و از همه مهمتر، دلیل اصلی او بود که این بدعت به مغز او رسیده است و در پاسخ به یاوه گویانی که در فکر توجیه بدعت آشکار او از طریق مستمسک شدن عثمان به دلایل شخصی (همسر گرفتن و… دارایی داشتن و…) است بایست گفت که بفرض اینکه دلایل شخصی که براي خود خلیفه حجت بوده است چرا در جامعه اسلامی سنت شده و خلیفه از آن جلوگیري نکرده است و مردم که همه توجیهات او را نداشته اند ….. پس همه این موارد دلالت بر آن دارد که این چیزي بود که به مغز او رسیده بود نه اینکه دلیل شرعی داشته باشد و به فرض اینکه دلیل شرعی شخصی داشته باشد نبایستی مسلمانان به دلایل شخصی او اقتدا نموده و سنت رسول خدا را بشکنند به عبارتی دیگر اگر کار عثمان در شکسته نخواندن نماز با استناد به دلایل واهی و ….، ….، ذکر شده باشد می بایستی در میان مردم بانگ برمی آورد که این برنامه براي کسی است که پایگاه پیشوایی دارد و دیگران همه بایستی نماز خود را شکسته بخوانند ….. وگرنه او با کار خود همه مردم را به پرتگاه نادانی می افکند و با روشن نساختن دلایل آن باعث تباه شدن نماز واعمال عبادي مسلمانان می گردید پس چون او صداي خود را به این آگهی بلند ننمود و چنین بهانه هایی را هم دست آویزکار خود در برابر خرده گیران قرار نداد …..، تنها انگیزه او همان بود که از مغزش تراوش کرده بود ….. و نیز یاوه سرایان درآخرین ترفند خود براي توجیه کار خلیفه آوردند که عایشه ام المؤمنین نماز را در سفر چهار رکعتی می خواند چون هر جا فرود می آمد وطن او بود …..، آخر کسی نیست از این یاوه پردازان سؤال کنند که اگر همه جا بر مادر مؤمنین به محض فرودآمدن وطن می شود این حکم بر رسول خدا که اولی به مؤمنین از انفس آنهاست سزاوارتر است و از طرفی احکام شریعت حکم به باطن نمی شود هرچند چنین باشد یعنی هرچند همه عالم تعلق به رسول خدا دارد و همه جا وطن اوست ولی در مسافرت نماز او شکسته خواهد بود و این حکم خداوند است که نماز مسافر شکسته است پس قطعاً جاري نمودن یک دستور براي کسی که بنیادگر اسلام است سزاوارترخواهد بود و در ضمن احادیث معارض این حدیث یاوه جعلی خارج از حد احصاء است از جمله ….. (از عمر بن خطاب و…..، یعبی بن امیه…، عبداﷲ بن عمر ….. و ابن عباس و…، و عایشه و…، موسی بن مسلمه …..، ابوحنظله …..، عبداﷲ بن عمر همان که گفت (نماز مسافر دو رکعتی است و هر کس با این سنت پیامبر مخالفت نماید از دین خدا خارج شد و کافر گردیده است)، ابن عباس …..، عمران بن حصین ….. عمر بن خطاب …..، ….. که همه با این مضمون که نماز مسافر شکسته است …..،(حفص بن عمر گفت انس بن مالک ما را که چهل نفر از انصار بودیم به شام نزد عبدالملک برد در راه بازگشت نماز نیمروز را با ما دو رکعتی خواند و مردم دو رکعت اضافه کردند پس او گفت خدا این چهره ها را زشت نماید ….. پیامبر فرمودکسانی در دین خدا به فکر خود (برخلاف سنت) فکر می کنند، از دین خدا بیرون می روند مانند تیر از چله کمان …..)، …..،….. پس قطعاً در برابر دستورهاي آشکار و چون و چرا ناپذیر هیچ جایی براي آن نیست که کسی براي رسیدن به برداشت ویژه از اندیشه خود، دست و پا بزند …..، و تا زمانی که او از این بدعت را بپا کرد امت اسلامی همه در اجماع و هم داستان بودند…، …

دین این گذشتگان همان سیاست روز بوده است:

(مضمون) ….. این گزارشاتی که درباره نماز خلیفه رسید همراه با نمونه هاي فراوان دیگر دلالت بر آن دارد که مردم و بسیاري از صحابه هماهنگی با سیاست روز را سزاوارتر می دانستند، بطور مثال با آنکه می دانستند عمل او خلاف سنت است ولی اعتقاد داشتند که سرپیچی از فرمان خلیفه بدتر است …..، و آنگاه این گروه و یا کسانی که از آنها حمایت می کنند آنان را عادل و نیکوکار دانسته و تقیه را روا نمی دارند، این گونه اعمال خلاف سنت و بدعت را به لحاظ سیاست روز سزاوار اجرا قرار دادند، آري هم در نظر خلفاء و هم پیروان آنان، احکام شریعت پشتوانه اي جز سیاست روز نداشت و اجبار و منع مردم بر پایه این موضوع چرخش داشته است ….. اولین آنها می گوید اگر مرا با برنامه هاي پیامبرتان انتخاب کرده اید من تاب و توان آن را ندارم …..، با آنکه بزرگترین و برترین پیامبران الهی سنت و روشی بسیار ساده و آسان آورده بود و نیز می گوید من بر اساس فکر خودم سخن می گویم اگر درست باشد از خداست اگر نادرست باشد از من و شیطان است، و کسی که بعد از او می آید صرف نظراز آنچه که در کتاب خدا و سنت پیامبر آمده و علیرغم آنکه پیامبر بزرگ دستور تیمم را به او آموخته است باز هم او با کمال بی باکی دستور می دهد که اگر فرد جنب به آب دسترسی نداشت نباید نماز بخواند و نیز همین مرد است که در رکعت اول از نماز خود سوره حمد را نمی خواند و در رکعت دوم دو بار می خواند و گاهی هم در هیچ یک از رکعتهاي نمازش آن را نمی خواند و به همین بسنده می کرد که هنگام رکوع و سجود خدا را خوب پرستش کرده و گاهی نیز اصلاً آن را بجا نمی آورده و نمی خواند و …..،

همو است که مردم را از بجا آوردن نمازهاي مستحبی پس از نماز پسین (عصر) منع می کرد وکسانی را که به این کار مبادرت می نمودند با تازیانه می زد و با آنکه مردم به او خبر داده و آگاهی می دادند که این عمل سنت محمد رسول خداست ولی باز هم توجه نمی کرد…، و یا درباره ارث پدربزرگ که داوري هاي مختلف و متناقض ارائه داد…، و نقل قول مشهور اوست که گفت که در روزگار پیامبر دو متعه جایز و روا بود که من از اجراي آنها منع می کنم و هر کس را که نپذیرد کیفر می نمایم و یا قول مشهور دیگر او که گفت اي مردم سه کار بود که در روزگار رسول خدا انجام میگردید و من آنها را ناروا می دانم و از انجام آنها شما را نهی می کنم و هر کس نپذیرد او را کیفر می دهم، متعه زنان و متعه حج و گفتن حی علی خیر العمل…، و دیگر موارد را که تحت عنوان دانش و علم عمر در جلد ششم مذکور نمودیم و این هم از بدعت عثمان که سنت واضح و آشکار و استوار پیامبر را در خصوص عمل مهم عبادي، چون نماز که ستون دین اوست پایمال کرده و بهانه اش اینست که این فکر من و برداشتی است که به مغز من رسیده است،… و پس از اذان و اقامه دستور به گفتن اذانی دیگر می دهد که امت مسلمان نیز آن را سنت و برنامه شهرهاي خود می نمایند، و امیرالمؤمنین علی را از متعه حج منع می نماید و با آنکه از قول وي می شنود که علیرغم منع او می فرماید: من براي سخن هیچ کس از مردم سنت رسول خدا را رها نخواهم کرد، و بر اسب مالیات می بندد با آنکه خداوند با گواهی پیامبر پاکش از این موضوع صرف نظر کرده است و با سرپیچی از سنت قطعی پیامبر سنت سخنرانی در نماز فطر و قربان را قبل از نماز انجام می دهد و دو رکعت نمازصبح را بدون خواندن حمد و سوره برگزار می کند و این سنت واجب و مهم را به دو رکعت پس از آن واگذار می نماید، و نیزبرداشتی که از عده طلاق زنی که با طلاق خلع آزاد شده با سنت پیامبر که همه آن را تائید نموده اند، مخالفت و مغایرت اساسی دارد، و نیز درباره دارایی ها و صدقات روشی را انتخاب می کند که با آنچه در سنت و کتاب خدا آمده است نیز متفاوت است، …..

و به همین گونه بسیاري از برداشت هاي او که فرمانها و سنت هاي موجود در آئین اسلام را پایمال مینماید که مذکور خواهد گردید، و این هم از معاویه که نماز نیم روز (ظهر) خود را با پیروي از سنت پیامبر انجام می دهد و چون مروان و پسر عثمان به سراغ او می روند از این سنت روگردان شده در نماز پسین از سنتی که به گواهی خودش جزء سنت حتمی پیامبر است از آن سرپیچی می نماید و پیرو سیاست روز می گردد تا بدعت عموزاده اش را زنده کند و ….. همان کسی که می بینی که به داوري و قضاوت او، ازدواج با دو خواهر در یک زمان اگر برده باشند ناروا نیست و چون مردم و صحابه به او اعتراض می کنند اعتنایی نمی کند و نیز اوست که بهره وام را جایز می داند علیرغم اینکه خداوند در کتاب خودآورده است که «خداوند خرید و فروش را حلال و ربا را حرام گردانید» و چون ابو درداء او را آگاه می نماید که پیامبر ازاینگونه داد و ستد جلوگیري کرده می گوید من جاي حرف و سخنی در آن نمی بینم و آنوقت ابودرداء می گوید کیست که بتواند براي من عذري براي (این ظلم) معاویه بیاورد؟ من دستور رسول خدا را به او گوشزد می کنم و او برداشت خود را به من گزارش می دهد اي معاویه من در هیچ سرزمینی در کنار تو نخواهم بود پس از مرزهاي فرمانروایی معاویه بیرون رفت وهمان کسی که خونبهاي غیرمسلمانان که در پناه مسلمانان زندگی می کنند هزار دینار زر شناخته و پانصد دینار آن را در خزینه خود می نهد و باقی را به خانواده کشته شده می دهد با آن که این کار بدعت است که آشکارا و بدون هیچ عذري با سنت پیامبر مخالف است

و به قول شافعی دستور می دهد که در روز عید فطر و عید قربان اذان بگوئید با آنکه هیچ دستوري براي اذان گفتن در این دو روز نرسیده و اذان هم جز در مواضعی که دستور آن بایسته است جایز نیست، و از هدایاي مردم به یکدیگر باج گرفته و به قول شافعی او اولین کسی است که این شیوه را بنیاد نهاده است

و به گزارش ابن ابی شیبه او اولین کسی است که یک تکبیر را کم کرده و به قول ماوردي و ابن کثیر وقتی دزدانی را نزد او می آورند به میل خود برخی رادست می برد و برخی را که از کلام او و مادرش خشنود شده رها می سازد، و خطبه نماز عید فطر و قربان را قبل از نماز انجام می دهد که با سنت پیامبر مخالف است و او همان (خبیث است) که نفرین و لعن نمودن بر امیرالمؤمنین علی را برنامه خود می گرداند و به سخن رانان و پیشوایان و پیشنمازان خائن گروه خود دستور می دهد که در همه شهرها و دهکده هاي مسلمانان این عمل را پیاده نمایند…..، پس اي مسلمان در کار خود به بصیرت و بینایی عمل کن و از هوس کسانی که نادان هستند پیروي نکن و بترس از اینکه تو را گمراه کنند و زندگی و مرگ براي آنها یکسان است و بد داوري و قضاوت می کنند.

خلیفه احکام کیفري را پایمال می کند:

(مضمون) بلادرزي آورده است که ولید بن عقبه شراب خواري نمود و مست شد و نماز صبح را بر مردم امامت کرد و دو رکعت نماز خواند و آنگاه به آنان روي آورده و گفت آیا دوست دارید براي شما بیشتر بخوانم پس دو نفر به او نزدیک شده و انگشتر او را (که نشانه امارت او بود) از دست او خارج کردند و او از شدت مستی متوجه نشد ….. و به عبارت ابن اسحاق،….. چون به نماز ایستاد، از آنجا خارج نشد تا آنچه را خورده بود در محراب استفراغ کرد پس چهار نفر به عنوان شاهد نزد عثمان رفتند و گزارش دادند پس عبدالرحمن بن عوف گفت دیوانه شده آنها گفتند نه مست بوده است، پس عثمان به عتاب و خطاب آنها را ترسانیده و به جندب گفت آیا تو دیدي که برادرم شراب خواري کند گفت نه، ولی به خدا قسم من گواهی می دهم که او را دیدم که مست و بی عقل بود و آنچه را خورده بود استفراغ کرد و من انگشتري (نشان امیري) او را از دست او درآوردم و او از فرط مستی متوجه نشد، پس عثمان به آنها اعتنا نکرده و آن گروه نزد عایشه رفتند و گزارش دادند وگفتند که عثمان آنها را بیرون کرده و به سخنان آنها اعتنایی ننموده است پس عایشه صدا بلند کرد که به راستی عثمان حدودکیفري اسلامی را پایمال کرده و به جاي مجازات ولید گواهان را ترس داده است و به نقل واقدي …..، بعضی گفتند که عثمان بعضی از گواهان را تازیانه زد پس آنان به نزد علی رفتند و گزارش دادند و او به نزد عثمان رفت و گفت حدودکیفري اسلام را پایمال می کنی و گروهی را که به زیان برادرت گواهی دادند کتک زدي و فرمان را زیر و رو کردي با آنکه عمر گفت امویان و به ویژه خاندان ابی محیط را بر گردن مردم سوار نکن پس عثمان گفت چکار کنم علی علیه السلام گفت نظر من آن است که او را از کار برکنار نمایی و سرپرستی مسلمانان را به او نسپاري و از گواهان بازجویی کنی اگر راست می گویند برادرت را به مجازات برسانی و نیز گوید نقل کردند که عایشه با عثمان درشتی کرد و او هم پاسخ تندي داد و گفت به تو چه ربطی دارد و تو باید در خانه ات بنشینی ….. و عده اي او را تائید کردند و عده اي دیگر در جهت مخالف سخن گفتند پس دو گروه با هم درگیر شده و با لنگه کفش ها به جان هم افتادند و این اولین درگیري و نزاع جمعی بود که پس از رحلت پیامبر میان مسلمانان واقع شد، و به گزارش دیگر طلحه و زبیر نزد عثمان رفته به او گفتند ما تو را از سپردن امري از امور مسلمین به ولید هشدار دادیم و تو قبول نکردي و اکنون گزارش شده که او چنین و چنان کرده پس او را برکنار کن ….. و عثمان مجبور شد سعید بن عاص را به فرمانداري کوفه فرستاده و ولید را احضار کرد و سعید چون به کوفه رسید دستور داد منبر و ساختمان فرمانداري را شستشو دادند و ولید را فرستاد و گواهان شهادت دادند و عثمان خواست که او را مجازات نماید پس لباسی آراسته بر او پوشانیده و به خانه اش فرستاد. و هر کس از قریش که براي اجراي حد می رفت او آنها را سوگند می داد و ازکینه عثمان می ترسانید و با این طریق کسی جرئت نکرد او را حد بزند و علی بن ابی طالب که چنین دید تازیانه خود را برداشته با پسرش حسن وارد شد، ولید همان سخنان را گفت و علی گفت اگر من چنین کنم و بترسم پس خدا را باور و به او اعتقاد ندارم و با تازیانه دوشاخه خود او را حد زد ….. و به ولید که او را سوگند می داد گفت خاموش باش که بنی اسرائیل تنها براي تعطیلی حدود الهی سقوط کردند… و این داستان در نزد تمام محدثان حتمی و مشهور است (مسند احمد، سنن بیهقی، تاریخ یعقوبی، کامل ابن اثیر، …..) ….. و صاحب الاصابه آورده که این داستان او که مست بود و بر مردم پیش نمازيکرد و نماز صبح را چهار رکعت خواند مشهور همگان است و همه آن را نقل نموده اند…،

و سیوطی و حلبی آورده اند که، او بر مردم کوفه پیشنمازي کرد و نماز صبح را چهار رکعت خواند و هنگام رکوع و سجود می گفت، بنوش و مرا بنوشان وآنگاه در محراب استفراغ کرد و نماز را به پایان برد و گفت دوست دارید بیشتر بخوانم و آنوقت ابن مسعود گفت خداوند بر خوبی هاي خود بر تو و هم به آنکسی که تو را به سوي ما فرستاد اضافه نکند، پس یک لنگه کفش را برداشته و بر صورت ولید کوبید و مردم نیز سنگ ریزه ها را به سوي او انداختند و او تلو تلو خوران به سوي کاخ خود فرار کرد و مردم هم او راسنگریزه می زدند …..، ابوالفرج در اغانی آورده که ولید بن عقبه فردي هرزه و روسپی باز و شرابخواره بود و در کوفه باده گساري کرد ….. پس در محراب استفراغ کرد و به آواز بلند در میان نماز براي مردم این ترانه را می خواند (….. دل به رباب اشتیاق پیدا کرد آن هم پس از پیر شدن دلبر و دلداده …..) و نیز از قول عمربن شیبه با همین مضامین این داستان نقل گردیده …..،

آري ولید همان کسی است که داستان او را شرح خواهم داد و تو از چگونگی او و روزگار او آگاه می شوي آنچنان که گویی در کنار او ایستاده اي، اکنون می بینی که باده گساري می کند و در محراب استفراغ می نماید و… قبل از این هم خداوند در کتاب خود او را تبهکار خواند که ….. (آیا کسی که ایمان آورده مانند کسی است که فسق و تبهکاري می نماید…..) و نیز با این گفتار که (….. اگر فاسق و تبهکاري براي شما خبري آورد در خصوص آن تحقیق کنید …..) و ابن عبدالبر در استیعاب نوشته است که در میان حافظان حدیث و کسانی که به تفسیر کتاب خدا می پردازند هیچ چون و چرایی نیست که این آیه درباره ولید نازل شده است ….. پس آیا سزاوار است که خلیفه به عنوان پیشواي مسلمین این چنین کسی را به عنوان امیر و فرماندار بر جان و مال و ناموس و آبرو و… مسلمانان مسلط نماید و… مردم احکام شریعت را از او گرفته و او را پیش نماز نمازهاي جماعت و جمعه خود بشناسند ….. پس این سخنان را از من سؤال نکن از خلیفه اي بکن که او را فرماندار کرد ….. و پس از این همه رسوایی ها او را امین به کارپردازي و جمع آوري صدقات کلبیان و بلقینیان فرستاد

(کلب گوید که آن خود داستان خاص خود دارد که حدس بزن ….. هر چه بگندد نمکش می زنند، واي به روزي که بگندد نمک)

اذان سوم به دستور خلیفه:

بخاري و غیر او آورده اند که برنامه اذان گفتن در روز جمعه در زمان رسول خدا شروع شد و در روزگار ابوبکر و عمر ادامه داشت و زمان آن هم در موقع بیرون آمدن امام و پیشوا بود در موقع اقامه نماز و چون روزگار عثمان رسید اذان سوم هم اضافه شد پس در زوراء آن را گفتند که تا کنون ادامه دارد ….. و به همین مضمون در آثار حافظان دیگر از جمله بخاري،ابوداوود، نسایی، ترمذي ….. آمده است و بلادرزي می گوید (….. تا عثمان در سال هفتم اذان سوم اضافه کرد که مردم آنرا بدعت دانسته و پسند نکردند و گفتند این امر بدعت و خلاف و خطاست،) …..

و آنچه که بعضی براي توجیه بدعت خلیفه موضوع ازدیاد جمعیت را آورده اند نیز کاملاً بلاوجه و نابجاست زیرا این بدعت براي محلهایی که جمعیت کم دارد مستثنی نشده و دلیلی هم نداشته که اساساً سنت رسول خدا به این علت و یا به علل دیگر تغییر نماید…

آري این خلیفه است که در راه جسارت و گستاخی به خدا و دین او گام برمی دارد و بعد از او معاویه و مروان و زیاد و حجاج می آیند و هر کدام به هرگونه که می خواهند براساس هوي و هوس خود دین خدا را به بازي می گیرند و البته آغاز کننده هر ظلم و ستم ستمکارتر از بقیه تابعان است.

خلیفه، خانه خدا یعنی کعبه را بزرگ می نماید:

طبري در تاریخ خود آورده است (مضمون)، که عثمان در سال 26 هجرت مسجد مسلمانان را وسعت داد و ساختمان عده اي را خرید و خانه بقیه که حاضر به فروش نشدند را ویران نمود و بهاي آن را در بیت المال قرار داد و چون اعتراض کردند آنهارا به زندان انداخت و آنها را تهدید کرد که بردباري من، شما را گستاخ کرده است ….. در نقل بلادرزي آمده است …..مردم گفتند که پرستشگاه پیامبر را گسترش می دهد و سنت او را نابود می کند …..، گویا کلام رسول خدا به گوش او نخورده بود که تصرف اموال مسلمانان روا نیست مگر از روي رضایت ….. یا به عبارتی دیگري مگر اینکه آن مسلمان از جان و دل خشنود باشد و… و شگفت انگیز آنکه در روزگار عمر ….. ناظر درگیري عمر با عباس عموي پیامبر در همین رابطه بوده و دیده است که چگونه ابی بن کعب و ابوذر و دیگران داستان ساختمان بیت المقدس به دست داوود نبی را براي عمر شرح داده و عمر نیز از سنت آگاه شده و تسلیم گردید، و نیست مگر اینکه این مرد ترسی نداشت که سنت پیامبر پایمال شود ….. وتا جایی که خانه هاي مردم را ویران و آنها را زندانی نمود ….

فکر خلیفه درباره متعه حج:

بخاري می گوید که مروان بن حکم گفت در راه مدینه تا مکه با عثمان و علی بودم و شنیدم عثمان مردم را از متعه حج و انجام حج و عمره با هم منع می کرد و علی که چنین دید براي حج و عمره با هم شروع به لبیک گفتن نمود، و عثمان گفت مرا چنان می بینی که مردم را از کاري منع کنم ولی تو آن را انجام دهی، و علی گفت من براي سخن هیچ یک از مردم، سنت رسول خدا را رها نمی کنم …..، …..،

ما در قبل به طور مبسوط احادیث فراوان در جایز بودن متعه حج را آوردیم که پشتوانه آن کتاب خدا و سنت پیامبر او بود ….. و منع آن فقط به دلیل برداشت شخصی عمر بود ….. که آیه کتاب خدا را پایمال و سنت پیامبر را در هم شکسته است …..آري عثمان همه اینها را دید ولی ترسی نداشت (علم به جز کتاب خدا قرآن و سنت رسول اﷲ نیست و آنچه به جز این باشد نیست مگر یک مشت هوس و دشمنی هاي به هم آمیخته، پس مبادا بیهوده پردازي از دارندگان آن تو را بفریبد)

آري کاراین خلیفه به جایی رسید که به جاي پیروي از کتاب خدا و سنت رسول وصی رسول خدا و آگاهترین امت به کتاب خدا را تهدید و سرزنش نمود، یعنی امیرالمؤمنین را که نفس رسول خدا و دروازه علم و داناترین و بالاترین آنها در قضاوت و…است و او را بازخواست می نمود که چرا با برداشتهاي بی ارزش و بی محتوي و بی اساس خلیفه که با فرمان خدا و کتاب او سازگار نیست مخالفت می نماید و آنگاه در ادامه تهدیدات خود، کار را در عسفان و در جهنه به جایی می رساند که امیرالمؤمنین علی را براي انجام حج تمتع که سنت رسول خدا بود در معرض کشته شدن قرار می دهد

(کلب گوید هر کس سنت رسول خدا را زنده می نماید در واقع رسول خدا را زنده می نماید و کسی که سنت رسول خدا را می میراند در واقع رسول خدا را به قتل رسانده است، زیرا رسول خدا به واسطه دین و شریعت و قرآن و سنت خود زنده است)

و ….. گزافه گویی و یاوه سرایی این جاعلان تا حدي و تا جایی است که ابن سیرین بگوید در میان امت داناترین مردم به احکام حج عثمان و سپس عبداﷲ بن عمر است آري اگر آگاه ترین امت روش او و داستان او این باشد پس اسلام را باید بدرود گفت …..

خلیفه خون بی گناهان را پایمال می نماید

کرابی سی نقل کرده است (مضمون) که عبدالرحمن پسر ابوبکر گفت قبل از کشته شدن عمر من هرمزان و ابولولو را دیدم وچون برخاستند از میانشان دشنه دو سر بر زمین افتاد و شبیه بود به آنچه که عمر با آن کشته شد پس چون عبیداﷲ بن عمر این را از عبدالرحمن شنید به سرعت حرکت کرده و رفت، هرمزان و دختر کوچک ابولولو را به قتل رسانید و… تا مردم او راگرفتند. …..، چون عثمان روي کار آمد عمروعاص (براي فراردادن عبیداﷲ) به عثمان گفت این موضوع مربوط به دوران تو نیست و این در زمانی واقع شد که تو خلیفه نبودي، پس خون هرمزان پایمال شده …..، این گزارش را طبري، ابن حجر و… باهمین مضمون آورده اند

و نیز بلادرزي از قول مدائنی آورده است که عثمان بر فراز منبر گفت… هرمزان از مسلمانان بود و وارثی ندارد و من از او گذشتم شما هم می گذرید گفتند آري پس علی گفت این فاسق را بکش که کاري جنایت بار و وحشتناك کرده و مسلمان بی گناهی را کشته و به عبیداله نیز گفت اگر روزي دستم به تو برسد به قصاص هرمزان تو را خواهم کشت ……..

یعقوبی در تاریخ خود آورده است… که عثمان گفت من او را براي خدا و بخاطر عمر بخشیدم، پس مقداد بن عمرو برخاست و گفت راستی اینست که هرمزان در پیمان خدا و رسول او بوده و تو آن اختیار را نداري آنچه را که به خدا و رسول او تعلق دارد را، ببخشی عثمان گفت ببینم و ببینید، پس عبیداله را از مدینه به کوفه فرستاد و او را در خانه اي فرود آورد و منزل داد و آن ها را به نام او کوفک پسر عمر نامیدند. ………،

و بیهقی در سنن آورده است که چون عمر زخم خورد عبیداله پسر عمر به هرمزان حمله نموده و او را کشت و وقتی به عمر خبر دادند که عبیداله پسر تو، هرمزان را کشت، سؤال کرد چرا، گفتند می گوید او تحریک کرده است، گفت گواه بیاورد و اگر گواه نداشت عبیداﷲ را در برابر قصاص هرمزان به قتل برسانید. چون عثمان بر سر کار آمد به او گفتند سفارش عمر را درباره این موضوع بکار نمی گیري گفت بازخواست خون هرمزان با کیست گفتند با تو گفت من او را آزاد کردم …..

در طبقات ابن سعد آمده… که عبیداﷲ می خواست به خونخواهی عمر، همه بردگان مدینه و تعدادي از مهاجرین را به حدس و گمان خود بقتل برساند. پس او راگرفتند… و عثمان موي او را می کشید و او موي عثمان را و عثمان به او می گفت خدا ترا بکشد که مردي نمازگزار و دختري کوچک و کسی را که در پناه رسول خدا بود کشتی… و بعداً به شگفت آمدم که عثمان چون به خلافت رسید، چگونه او را آزاد کرد و اطلاع یافتم که عمروعاص او را از قصاص منصرف کرد… و نیز آورده اند که علی به عبیداﷲ گفت دختر ابولولو چه گناهی داشت که او را کشتی… و علی می گفت اگر دستم به عبیداﷲ بن عمر برسد و قادر باشم او را به سزاي عملش میرسانم، از مجموع گزارشهایی که نقل شد… عثمان علیرغم پافشاري اصحاب پیامبر در قصاص عبیداﷲ بن عمر، براساس احکام شریعت اسلام و سنت پیامبر، حکم کتاب خدا و حتی دستور خود عمر، عبیداﷲ را به تحریک عمروعاص آزاد کرد و حکم دین خدا را تباه کرد…،

در استیعاب ابن عبدالبر آمده است که… چون علی بر سر کار آمد، عبیداﷲ ترسیده به سوي معاویه گریخت تا در صفین کشته شد و در مروج الذهب آمده است که علی او را (در جنگ صفین) به ضرب شمشیر چنان بزد که زره آهنی تن او را دریده و شمشیر او به آنچه در اندرون او بود فرود آمد…، تمام این گزارشات مؤید آن است که امیرالمؤمنین با پیگیري و فشار، اجراي حکم الهی را در مورد قصاص عبیداﷲ اعلام کرد و بخشش عثمان بی مورد و خودسرانه و هم قضاوت او نابجا بود که بهیچ وجه قابلیت پیروي نداشت وگرنه علی علیه السلام او را تعقیب نمی کرد و نمی کشت و… در روز صفین نیز گناه او را به رخ او کشید و به او گفت… واي بر تو اي پسر عمر براي چه با من می جنگی. به خدا قسم اگر پدرت عمر زنده بود بامن نمی جنگید. او گفت به خونخواهی عثمان پس او گفت تو خونخواهی عثمان می کنی و خدا از تو خونخواهی هرمزان، پس مالک اشتر را به سوي او فرستاد…، …..، در اینجا دیگر بهانه هایی که براي گناه چشم پوشی خلیفه، از قصاص جنایت عبیداﷲ و زنده نگاه داشتن او می آوردند به پایان می رسد، با این همه قاضی القضاه سر خود را از مخفیگاه نیرنگ بازي بیرون آورده و به استاد خود ابوعلی افترا بسته، که او گفت عثمان ترسید عبیداﷲ را بکشد و دشمنان بگویند، مردم پیشواي خود را کشتند و فرزند او را هم کشتند و مسلمانان را سرزنش کنند، آیا کسی هست از این مرد بپرسد کدام سرزنش بر مسلمانان استکه دستور دین خود را عمل کنند و قضاوت خلیفه قبلی خود را عمل نمایند که خون فرزند تبهکار خود را به قصاص اینکه دست به قتل بیگناهان زد بریزد… حال آنکه این مایه سرفرازي دین است که بایستی مدام براي او آفرین و تبارك گفت و برعکس سرزنش تنها در جایی وارد است که در انجام احکام خدا سستی شود. و به بهانه هاي پوچ و واهی احکام مجازات هاي اسلام را پایمال شده و مردم در پی هوي و هوس بروند… و آنچه خلیفه انجام داد گره کوري بود که براي کسانی پدیدآورد که خواستند از شیوه او پیروي کرده و براي توجیه و پاك کردن افتضاح آنچه او بعمل آورده که صراحتاً با کتاب خدا وسنت پیامبر مخالف است، به دست و پا افتاده اند…، یکی گفت اختیار داشت ببخشد چون خلیفه بود… دیگري می گوید عثمان از مردم خواست که او را ببخشند… دیگري گفت وارث نداشت… آن یکی گفت وارث داشت نامش قماذبان بود دیگري گفت اگر می کشت سرزنش ها و ننگ ها پدید می آمد و …..،

و کسی نیست از اینها سؤال کند آیا این سرزنش ها و ننگ براي این امویان نبود که تنها در یک روز خاندان پاك پیامبر را قتل عام نمودند و با بی رحمی و قساوت تمام در یک کشتار جمعی و سید جوانان اهل بهشت را بی جرم و بی گناه، با فرزندان و خاندان وي از کودك شیرخواره و نوجوان گرفته تا پیرمرد و میانسال را سر بریدند، جنایاتی که در جهان مثل و مانند نداشت…، ….. آري با نگرش به تمامی همین ایرادات بود که ابن اثیر در کتاب کامل خود، این گزارش را که بازماندگان هرمزان عبیداله را بخشیدند نادرست و جعلی می داند و می نویسد: در چگونگی رهایی عبیداﷲ آن گزارش درست تر است که علی چون به خلافت رسید در پی او آمده تا وي را به قصاص هرمزان بقتل برسانند و او از چنگ او گریخت و به نزد معاویه فرار کرد و لذا اگر رهایی او به دستور و رضایت بازماندگان بود، علی هیچگاه کاري به کاراو نداشت و نیز گذشته از این موضوع، زنجیره گزارش آن نیز پر از کژي و کاستی و بیماري و محل (اما و اگر) و (چون وچرا) است ….

بهانه ساختگی:

(مضمون) به راستی که مهر عثمان بن عفان موجب کري و کوري، محب طبري شده تا جایی که می گوید… چون عثمان شک داشت که هرمزان در قتل عمر دست داشته یا نه در مجازات عبیداﷲ شک کرد و دیگر اینکه عثمان ترسید با کشتن عبیداﷲ آشوب شود…

(کلب گوید، این جاهل نادان نمی داند که قاضی اصل را بر برائت می داند مگر خلاف آن ثابت شود و این مدعی است که باید بینه اقامه نماید و این قتل است که واقع شده و بر عبیداﷲ بوده که دلیل بیاورد، همانگونه که پدرش حکم کرد و همه مهاجر و انصار نیز چنین نظر داشتند و این امیرالمؤمنین علی بود که به حکم کتاب خدا و سنت پیامبر عمل نموده و در نهایت حکم اسلام را در نبرد صفین با دریدن زره آهنی او و…، اجرا کرد و استناد به موضوع آشوب هم کاملاً واهی و بلاوجه است، زیرا اگر احکام قطعی و مبتنی بر نص صریح قرآن و سنت، به دلایل واهی معطل شود پس تمامی احکام شریعت تعطیل شده و علی الاسلام والسلام.)،

در ادامه حضرت علامه به تمامی شبهات سخیف و بی اساس دوستان کروکور او پاسخ قاطع داده و با دلایل روشن تر از خورشید، خطا و خلاف محرز خلیفه در این رابطه را در چشمان آنها اثبات می نماید تاحتی آن کسانی که چشمان خود را نیز بسته اند نتوانند بگویند که روز روشن شب تار و تاریک است.

فکر خلیفه درباره حکم جنابت:

(مضمون) مسلم در صحیح خود آورده است… که از عثمان بن عفان سؤال شد (اگر مردي با زن خود بیامیزد ولی انزال نشود چه کند عثمان گفت (او جنب محسوب نشده) و باید معامله خود را بشوید و همانگونه که براي نماز وضو می گیرد اینجا هم وضو بگیرد و نیز گفت این دستور را از پیامبر شنیدم)، ……………

بخاري نیز با همین مضمون این گزارش را از او آورده است که (چون مردي با زن بیامیزد و نطفه خارج نشود غسل بر گردن او نیست و گفته این حکم را از پیامبر شنیده است) و راوي همین پرسش را از علی و زبیر و طلحه و ابی بن کعب نموده و همه آنان این موضوع را از پیامبر بازگو کردند…، احمد در مسند خود این گزارش را نقل نموده…، پس می بینی علم و آگاهی خلیفه را در زمان تصدي پست خلافت از موضوع احکام ساده، علیرغم اینکه به صراحت در سوره نساء آیه 43 (….. و به هنگام جنابت مگر آنکه مسافر باشید تا غسل کنید …..) آمده است، …شافعی در کتاب خود گفت که خداوند بزرگ غسل را در هنگام جنابت واجب کرد و در زبان عرب جنابت از آمیزش زنان حاصل می شود هرچند با خروج آب جهنده همراه نباشد و کیفر براي زنا و جز آن هم به اینگونه واجب می شود…)، و احکام سنت پیامبر نیز دلالت بر آن دارد که جنابت یا از آمیزش با زن پدید می آید که با فرو کردن اندام نر در اندام نهفته زن صورت می پذیرد، هرچند تنها کلاهک اندام نر در آن فرو رود و یا از بیرون آمدن آب جهنده (منی) هرچند آمیزشی روي ندهد…،

پس این احکام چگونه بر خلیفه پوشیده بود در حالی که گفتگو و شنیده هاي آنان از رسول خدا در گوش او بوده است… که (ابوهریره آورده که پیامبر گفت چون مرد میان ران ها و در کنار اندام نهفته زن جاي گیرد و ختنه گاه آن دو به هم متصل شود باید غسل کنند (یعنی هر دو جنب شده اند)) و به همین مضمون از ابوموسی، زهري، عایشه، عمربن شعیب… آمده است و گویا خلیفه از این همه حدیث بدور بوده و نه آنها را شنیده و نه در مغز خود نگاهداشته و یا شنیده ولی رأي خود را بکار برده….

نسبت هاي دروغین به صحابه:

آنچه در گزارش هاي اولیه این بخش ملاحظه شد می رساند که سرور ما امیرالمؤمنین و ابی بن کعب و دیگران در آن برداشت با عثمان هم نظر بوده اند و حال آنکه این دروغی واضح است که برایشان بسته شد تا بر جهل و نادانی خلیفه پرده اي افکنده شود و ما در جلد ششم دیدیم که چگونه پیشواي ما در همین زمینه بر خلیفه دوم ایراد گرفت وسخن او را نپذیرفت و گفت هر زمان ختنه گاه مرد از ختنه گاه زن گذشت باید غسل کنند و آنگاه عمر به سوي عایشه فرستاد تا سخن علی تائید شد و خلیفه تسلیم شد و گفت به گوش من نرسد که کسی چنان کرده و سپس غسل نکرده وگرنه او را به سختی کیفر می دهم…، پس همه از آن آگاه شده و اختلاف در آن باره زایل شد…. (مضمون) ولی از گفتار بخاري پس از جمع بندي علماء اسلام به شگفت می آیی و… و ابن حجر از قول ابن العربی گوید (…..اصحاب رسول خدا و تابعین اتفاق نظردارند که در چنین جایی باید غسل کرد و در این باره هیچکس جز داوود مخالفت نکرده و مخالفت او نیز بی ارزش است ولی آنچه کار را دشوار می نماید ناسازگاري بخاري است که او می گوید که این غسل مستحب است و واجب نیست و او خود یکی از پیشوایان دین ما و از بزرگترین دانشمندان است) …..،

….. آري از بخاري چه عجب خواهد بود که براي معلوم نمودن این حکم، نظر و برداشت کسی مانند عثمان را بر آنچه پیامبر خدا آورده و همه اصحاب بر آن اتفاق نظر دارند را، برتر و بالاتر بشمارد، آیا او همان کسی نیست که گزارش عمران بن حطان همان شورشی ناصبی و دشمن علی را از گزارش امام صادق جعفر بن محمد شایسته تر می داند، آري پس اگر تو از هوس هاي آنان پیروي کنی، آنهم پس از آنکه دانش و یقین براي توحاصل شد و (حق را معلوم نمود)، به راستی که در آن هنگام از ستمگران خواهی بود.

خلیفه گزارش پیامبر را پنهان می کند:

احمد در مسند خود آورده است که ابوصالح گفت (…..شنیدم که عثمان روي منبر می گفت اي مردم من حدیثی را که از رسول خدا شنیده بودم از شما پنهان کردم چون دلم نمی خواست از پیرامون من پراکنده شوید و سپس دیدم بهتر است آن را براي شما بازگو کنم… که پیامبر فرمود (یک روز مواظبت و نگهبانی از جایی که بیم آن هست که دشمن بر آن یورش بیاورد، در راه خدا بهتر است از هزار روز که در محل هاي دیگري سپري شود…)، به همین مضمون این گزارش از قول مصعب نقل گردیده است که (…..بهتر از هزار شب که نماز بخوانند و روزش را روزه بگیرند) و از قول حمران (…..عثمان گفت براي شما حدیثی می گویم که اگر یک آیه قرآن نبود آن را براي شما نمی گفتم و آن اینکه هرکس خوب وضو بگیرد و سپس نماز بخواند و مابین دو نماز آنچه انجام دهد آمرزیده می شود…)

…..، کاش کسی به من می گفت که این همه دریغ ورزیدن براي یاد دادن حدیث به پیروان محمد را چگونه می توان روا شمرد. دو گزارش اول مربوط به فضیلت نگهبانی و پاسداري ازحدود و ثغور اسلام است که در راستاي تشویق سپاه اسلام است… و دیگري خوب وضو گرفتن و عبادت کردن براي نماز است که از پایه هاي اسلام است، پس این دریغ ورزیدن او براي چه بوده است و راز این پنهان نمودن چه بوده است … وحال آنکه کسی که علم و دانش پیامبر را پنهان نماید یا آمرزش از او دور می شود و یا سرزنش ها به او روي می آورد…

چنانچه از ابن عمر، ابن مسعود و ابوهریره آورده اند و نیز از ابوسعید نقل شده که پیامبر فرمود پنهان کننده دانش را هر چیزي نفرین می فرستد از ماهی دریا تا مرغ آسمان

(کلب گوید یا رسول خدا پنهان کننده دانش چنین مجازاتی دارد پس نابودکننده مجموعه هاي علم و دانش بشري که خلیفه دوم زحمت آن را به عمروعاص و امثال او داد و میراث تمدن هاي جهان از علوم مختلف و دانشهاي کاربردي و بنیادي در طب، نجوم، فیزیک و شیمی، ریاضی و ادبیات و…، را طعمه آتش …..، نمود چه جایگاهی دارد و چگونه مسلمانان بایست با این اقدام ضد بشري و ضد اسلامی سر خود را در پیشگاه دانشمندان جهان بالا بیاورند و…، اناﷲ و انا الیه راجعون)

و نیز این گفتار را هم با همین مضمون ابن مسعود از رسول خدا نقل نموده که پیامبر فرمود هرکس دانش را از آنان که سزاوار یادگیري آن هستند، پنهان نماید روز قیامت لگامی از آتش را بر او قرار می دهند (حدیث ابن عدي) و به روایت ابن ماجه از قول ابوهریره با همین مضمون (که پیامبر فرمود هیچ مردي نیست که دانشی را در اختیار بگیرد و سپس آن را پنهان سازد، مگر آنکه در روز رستاخیز با لگامی که از آتش بر او نهاده خواهد شد خواهد آمد،

و نیز…با همین مضامین آمده و نیز ابن جوزي از ابن عمر آورده است (که پیامبر فرمود هرکس از دادن دانشی که در اختیار او قرارگرفته دریغ ورزد روز رستاخیز او را به گونه اي می آورند که در زنجیر بسته و لگامی از آتش بر دهان او نهاده باشند)و…

و نیز باز به گزارش خطیب (هرکس دانشی را بپوشاند روز رستاخیز خداوند لگامی از آتش را بر او خواهد نهاد) (گزارش از ابن حبان، حاکم و منذري) و نیز باز از ابن مسعود به گزارش طبرانی در الکبیر، ابن عدي در الکامل و سجزي و خطیب، آمده است که (پیامبر فرمود هرکس دانشی را که مردم از آن سود برند پنهان دارد خداوند در روز قیامت لگامی از آتش بر اوخواهد نهاد) …

( کلب گوید پس ببین که چگونه خلیفه دوم برخلاف قول رسول خدا و حقیقت اسلام عمل کرده و اسلام راستین از عمل او دور است و او باید پاسخگوي این عمل خود نیز باشد و رسول خداوند نیز به حکم عقل، چیزي را براي این گونه اعمال مانع و توجیه کننده نیاورده و لذا همانطور که جهل به قانون رافع مسئولیت نیست پس جهل به آنچه او کرد نیز رافع مسئولیت او نیست، همانطوریکه اگر کسی بدون گواهی نامه رانندگی خودرویی، را هدایت نموده و باعث قتل کسی شود از نظر قانونی مجرم است، خلیفه نیز که بدون توجه به قوانین خداوند به چنین عملی مبادرت نمود در پیشگاه خداوند مسئول است الی آخر)

آري شاید خلیفه در پنهان نمودن احادیث رسول خدا از افکار آن دو پیرمرد پیروي می کرد و معلوم نیست که آیا قلت احادیث نقل شده از او به دلیل کمی بضاعت علمی و کم مایگی او از سنت پیامبر و کتاب خدا بوده یا دریغ داشتن و پنهان نمودن آن از مردم که سیوطی و دیگران کل احادیث نقل شده او را 146 عدد می دانند. و خداوند می داند آنچه را که در سینه هاي خودپنهان و آنچه را که آشکار می نمایند.

فکر خلیفه درباره زکات اسب:

بلادرزي از قول زهري آورده است که عثمان از اسب زکات می گرفت و لذا این کار او را ناپسند شمرده و گفتند رسول خدا گفت براي (رعایت) شما از زکات اسب و برده چشم پوشیدم و… به همین مضمون آمده است، اي کاش این دستور خودسرانه خلیفه در کتاب خدا و سنت پیامبر پشتوانه اي داشت ولی افسوس که او کاملاً خودسرانه و براساس میل و سلیقه خود و رأي و فکر و برداشت شخصی خود عمل می نموده است که گزارشات خارج از شماره معارض با این نظر او حاصل شده است که از اسب نبایستی زکات گرفت و بر این سنت عمل کرد خلیفه اول و حضرت امیرالمؤمنین علی و همه اصحاب رسول خدا وتابعین که اتفاق نظر داشتند… در اینکه اسب به هیچ وجه زکات ندارد. …و نیز سرور ما امیرالمؤمنین به عمر در این رابطه هشدار داد که گرفتن زکات از اسب به شکل باج درمی آید و در روزگار عمر چنین شد. و در روزگار عثمان همین پیش بینی آن حضرت درست بود و عثمان فراموش نمود که این عمل او بدعت امر ناروا و ناشایست در دین ما بوده است… و به قول ابن حزم درباره چگونگی زکات اسب، برداشتی را آورده اند که هیچ کس را نمی شناسیم که بیش از آنان آورده باشد…

عثمان خطبه نماز را قبل از نماز انجام داد:

ابن حجر… آورده است اولین کسی که پیش از نماز خطبه خواند عثمان بود حال آنکه در آغاز خلافت اوّل نماز می خواند و سپس خطبه می گفت… پس اولین کسی که سنت پیامبر را شکست و بدعت روش دیگري را نهاد عثمان بود، …

سیوطی و دیگران آورده اند اولین کسی که در دو عید فطر و قربان (به خلاف سنت پیامبر عمل کرد) و پیش از نماز، خطبه خواند عثمان بود، آري آنچه که بودنش در سنت پیامبر جاي بحث و چون و چرا ندارد اینست که در آن دو عید باید خطبه پس از نماز باشد و ترمذي در صحیح خود می گوید نزد دانشمندان و دانایان از صحابه رسول خدا و دیگران، سنت این بوده که نماز دوعید فطر و قربان پیش از خطبه خوانده شود…)، و این را بخاري، مسلم، ابوداوود، ابن ماجه، نسایی، بیهقی… از قول ابن عباس که گفت من گواهی می دهم که پیامبر خدا(ص) در روزهاي عید فطر و قربان اول نماز می خواند و سپس خطبه ایراد می نمود و نیز به همین مضمون از عبداﷲ بن عمر نقل شده است که گفت: رسول خدا (ص) و ابوبکر و سپس عمر نماز عید را قبل از خطبه می خواندند و به گزارش شافعی پیامبر و ابوبکر و عمر نماز دو عید (فطر و قربان) را قبل خطبه سخنرانی میخواندند… (بخاري، مسلم، مالک احمد، شافعی، ابن ماجه، …و به همین مضمون ابوسعید خدري عبداﷲ بن سائب، جابربن عبداﷲ، ابن عباس، …آورده اند.)

…کاش می دانستم با آن نمازي که حکم دگرگون ناپذیر آن با هوي و هوس و خودسرانه دگرگون گردیده، چگونه می توان به حضور پروردگار رسید…، پس از عثمان قلدران اموي نیز از بدعت او پیروي کردند و با سنت پیامبر که می بایست پیروي می شد مخالفت نموده و سخنرانی را قبل از نماز آوردند…

و به گفته جاحظ و بلادرزي وابن سعد و… عثمان بر فراز منبر رفت و سخنرانی بر او دشوار گردید و گفت به راستی که این ابوبکر و عمر براي انجام سخنرانی در این جایگاه متن و گفتاري آماده می کردند و اکنون شما به پیشواي عادل بیشتر از پیشواي سخنران احتیاج دارید و من اگر خدا خواست در آینده سخنرانی ها براي شما خواهم نمود…،

یعقوبی این داستان را بدینگونه نقل می نماید که (…..عثمان بر فراز منبر رفت و در همان جایی که پیامبر می نشست قرار گرفت و حال آنکه ابوبکر یک پله پائین تر و عمر یک پله پائین تر از ابوبکر می نشست پس مردم در این باره شروع به حرف زدن نمودند و عده اي گفتند امروز بدي و زشتی زائیده شد، پس سخن بر وي دشوار آمد و بی حرکت ایستاده بود و هیچ سخنی بر زبان نیاورد (قفل کرده بود) و در نهایت گفت راستی که ابوبکر و عمر براي سخنرانی گفتاري آماده می کردند… و اگر زنده بمانید براي شما سخنرانی خواهم کرد. سپس فرود آمد…)،

به همین مضمون ملک العلماء در بدایع می آورد (….. که چون در نخستین روز جمعه به سخن رانی پرداخت بعد از گفتن ستایش خداي را…نتوانست دنباله سخن را بگیرد و …..، و شاید اساساً براي گریز از تنگناهاي خود در سخنرانی بوده که چون بر فراز منبر میرفت این دست و آن دست می کرد و با کسب خبر از مردم و پرسش از گزارشات و نرخهاي آنان وقت را می گذرانید…،)،…..،

و این سخنی کوتاه بود درباره بدعت خلیفه و درباره امویان نیز باید دانست که ایشان در یاوه گویی هاي خود بر فرازمنبرها، سرور ما امیرالمؤمنین علی را لعن و ناسزا می گفتند و این بود که مردم براي شنیدن یاوه هاي آنان نمی نشستند و از اطراف آنان پراکنده می شدند، پس با این ترفند و انجام بدعت ناروا، خطبه نماز را قبل از نماز قرار دادند تا مردم مجبور به شنیدن آن باشند… زیرا این سخن رسول خدا را که از قول ابن عباس و ام سلمه بازگو شده بود به یاد داشتند که فرمود (هر که علی را ناسزا گوید به راستی که به من ناسزا گفته و هرکس مرا ناسزا گوید خداوند را ناسزا گفته است)

… پیشوایان حدیث ابوسعید خدري آورده اند که گفت یک روز عید مروان منبر را بیرون برد و خطبه می خواند پس مردي برخاست و گفت اي مروان با سنت پیامبر مخالفت کردي و روز جشن منبر را بیرون برده در حالی که بیرون برده نمی شد و پیش از نماز خطبه خواندي در حالی که اینگونه رفتار نمی شد پس مروان گفت آن کاري است که رها شده است پس ابوسعید می گوید درباره این مرد باید بگویم که وي واجب خود را انجام داد زیرا من از رسول خدا شنیدم که گفت هرکس کار ناپسندي ببیند پس باید از آن جلوگیري نماید اگر نتوانست با زبان خود و اگر نتوانست با قلب خود آن را انکار نماید و این کمترین کاري است که از مؤمنان باید خواست…

ابوسعید گفت من سه بار آواز دادم و گفتم به خدا قسم که جز بدتر از آن چیزي را نیاورده اید…در عبارت دیگر سه بار گفتم به خدا سوگند شما بهتر از آنچه را من می دانم نخواهید آورد …..، ابن حزم در المحلی مینویسد: امویان به بدعت برخاسته و خطبه را پیش از نماز قرار داده و بهانه آنها این بود که مردم چون نماز انجام شود می روند به این دلیل که آنها علی بن ابی طالب را نفرین می فرستادند و مسلمانان از این برنامه می گریختند و سزاوار هم بود چه رسدکه نشستن پس از نماز هم کاري بایسته نبود ….. عده اي گفته اند اولین کسی که خطبه را قبل از نماز قرار داد معاویه و عده اي گفته اند زیاد و عده اي نیز مروان را ذکر نموده اند، پس ابن منذر می گوید (در این گزارشات رنگارنگ ناسازگاري نیست زیرا مروان و زیاد کارگزار معاویه (علیه الهاویه) بوده اند، پس باید گفت اول او و سپس ایادي او به پیروي او برخاستند…)

….. پس اگر انگیزه ها در (مضمون) نکوهش بر خلیفه یک موضوع باشد، در مروانیان دو موضوع است اول هم برهم زدن سنت پیامبر و دوم هم بنیاد نمودن ناسزاگویی به امیرالمؤمنین و من از این سه نفر (معاویه و زیاد و مروان) تعجبی ندارم که به بدعت قیام کنند چون بقیه اعمال آنها هم با این شیوه هماهنگ است، و پرده دري، ریشخند و مسخره کردن شریعت پاك رسول خدا با دل و جان آنها سرشته بود… که به جاي ارشاد و هدایت مردم در راه ضلالت و گمراهی بکارگیري می شد، آنهم بی ادبی و بی احترامی نسبت به اولین مسلمان و حامی اسلام، پیشواي معصوم به گواهی کتاب خدا …..، ولی همه شگفتی هاي ما از کسانی است که این افراد و شبیه به آنان را که از هوي و هوس و خواسته هاي نفس خود پیروي نموده اند را عادل و درستکار می شمارند صرفاً به بهانه اینکه آنها صحابه پیامبرند چرا که نزد آنان همه اصحاب پیامبر عادلند و از این عجیب تر اینکه علیرغم اینگونه روشهاي باطل در بسیاري از بخشهاي فقه، گفتار و کردار آنان را پشتوانه برداشت خود براي انجام امور فقهی مردم قرار میدهند…

(کلب گوید اگر همه اصحاب پیامبر عادلند پس سوره منافقین براي چه کسانی نازل شد و آیا رسول خدا همه منافقین را قبل از رحلت خود به خاك سپرده و سپس از جهان رفته بود …؟ آري اگر انسان پیرو عقل خود گردد قطعاً رستگار خواهدشد).

دستور خلیفه درباره خونبها و مجازات قاتل:

بیهقی آورده است که ابن شاس جذامی، مردي از بومیان شام را به قتل رسانید، پس ماجرا را به عثمان گزارش نمودند و او دستور قصاص داد، پس زبیر و بعضی از اصحاب پیامبر او را از اینکار منع کرده و زهري گفت براي وي هزار دینار دیه قرارداد ….. و نیز از طریق عبداﷲ بن عمر آورده که مردي مسلمان، شخصی از غیرمسلمین را که در ذمه کشور اسلام بود آگاهانه و عمداً کشت و داوري را نزد عثمان بردند، عثمان او را قصاص نکرد بلکه وادار کرد که دیه مانند دیه یک مسلمان بپردازد،…گاهی از این به شگفت می آیم که چگونه خلیفه می خواست مسلمان را در برابر غیرمسلمان بکشد و گاهی از اینکه چگونه دیه او را به اندازه دیه مسلمان قرار داده است …..، این چه خلیفه اي است که آن زبیر که تو حال او را می دانی بیاید و او را از آنچه اراده نموده است منع نماید و چون دستور خود را عوض کند و باز خطا کند ساکت شوند و سخنی نگویند …..

(که احادیث ….. در آن ازحد احصاء است) به این مضمون که مسلمان در برابر غیرمسلمان مقتول نشده و دیه او نصف دیه مسلمان است…، (بوحجیفه ازعلی بن ابی طالب، قیس بن عباد از علی، عایشه، معقل بن یسار از پیامبر، ابن عباس از پیامبر، عمروبن شعیب… از پیامبر، عمران بن حصین از پیامبر و…) این است سنت رسول خدا که امت نیز بر همان روش رفته اند و همه اتفاق نظر دارند مگر ابوحنیفه که مطالبی را ذکر نموده که دلالت بر کمی دانش او در درك سنت پیامبر و شناخت احادیث و آگاهی از کتاب خدا و…، داردکه بسیاري از بزرگان برداشت او را تجزیه و تحلیل و سستی و بیهودگی آن را اعلام نموده اند که به عنوان نمونه می توان به گفتار امام شافعی در کتاب الام اشاره کرد… و نیز رد نمودن گفته بی پایه ابوحنیفه و حدیث با زنجیره نادرست او را در مقابل آن همه احادیث معارض با زنجیره صحیح که دارقطنی، ابن حازم و… دیگران گفتار بی پایه او را نقد و بررسی و رد نموده اند و نیز بیهقی هم نیز ناروا بودن گفتار ابوحنیفه را با ذکر دلایل مذکور نموده است

برداشت خلیفه درباره خواندن حمد و سوره در نماز:

ملک العلماء در بدایع می آورد: (عمر در نماز شام در یکی از دو رکعت اول حمد و سوره را نخواند و در رکعت آخر بلند خواند و عثمان هم در نماز خفتن در دو رکعت اول حمد و سوره را نخواند و در دو رکعت آخر آن را بلند خواند) و به همین مضمون…،

آنچه دو خلیفه انجام دادند به دو جهت با سنت پیامبر مخالف است اول برگزار نمودن یک یا دو رکعت بدون قرائت حمد و سوره و دوم دوبار خواندن حمد در یک رکعت یا دو رکعت آخر (یکبار براي قضاي آنچه از دست رفت و دیگر براي آنچه در خود آن رکعت واجب است) که با سنت روشن پیامبر مخالف است و اساساً نمازي که این دو نقص وکسري را داشته باشد قبول نیست و باطل است که احادیث در این زمینه فراوان است از جمله عباده بن صامت آورده که پیامبرگفت هرکس سوره حمد و اضافه بر آن را نخواند نمازش درست نیست و.. یا هرکس امام باشد یا مأموم سوره حمد را نخواند نمازش باطل است… صحیح بخاري، صحیح مسلم، صحیح ابوداوود، سنن ترمذي، بیهقی، نسایی، دارمی، ابن ماجه، مسند احمد، ابن حزم، بغوي …..، و با همین مضامین از بزرگان حدیث، از ابوهریره، عایشه، ابوسعید خدري، ابوقتاده، رفاعه بنرافع، وائل بن حجر… و عبدالرحمن بن غنم (او همان است که گفت ابوملک اشعري به خاندان خود گفت برخیزید تا همانگونه که رسول خدا نماز می خواند با شما نماز بخوانم پس ما پشت سر او صف بستیم و او تکبیر گفت و سپس سوره حمد و بعدي را خواند… که صورت مشروح آن را احمد نقل نموده است و…)

…..، اینست سنت رسول خدا در خواندن سوره حمد در هر رکعت چه در نمازهاي واجب باشد و چه غیر آن و دستورهاي پیشوایان سایر فرقه ها نیز بر همین بنیاد است، ازجمله برداشت شافعی که می گوید: (….. رسول خدا این سنت را قرار داده که نمازگزار باید سوره حمد را بخواند و…)

و نیز کلام مالک پیشواي مالکیان که می گوید: (یکبار عمر حمد و سوره را نخواند و چون به وي گفتند تو حمد و سوره را قرائت نکردي پرسید رکوع و سجود من چطور بود گفته شد خوب بود گفت پس باکی نیست …..، ولی من معتقدم این سخن را اساس کار نمی توان قرار داد و من می گویم که هرکس چنین کند باید نماز خود را از سر بگیرد (نماز قبل باطل است)، هرچند که زمانش گذشته باشد… و نیز اگر حمد و سوره را نخواند نمازش پذیرفته نیست…) و کلام حنبلیان در گفته ابن حزم… در هر رکعت لازم از نماز، خواندن حمد واجب است چه به تنهایی و چه به جماعت …..،

….. با بیان آنچه گذشت آشکار گردید که چگونه سنت پیامبر با هوي و هوس و پیروي هاي خودسرانه پایمال گردید و…

برداشت خلیفه درباره نماز مسافر

ابوعبید و عبدالرزاق و طحاوي و ابن حزم… آورده اند که (عثمان نوشت به من گزارش رسیده است که گروهی به قصد بازرگانی یا گرفتن مالیات یا چرانیدن چهار پایان بیرون می روند و نماز خود را شکسته می خوانند پس من می گویم که نمازشکسته تنها بر کسی است که او را در پی کاري فرستاده باشند و یا در برابر دشمن باشد)

و از قول قتاده آورده اند که (…..عثمان براي بعضی از کارگزارانش نوشت که اقامت کننده در یک شهر و نیز بیابان گردان و بازرگانان، نماز خود را شکسته نخوانند و نماز شکسته فقط براي کسانی است که توشه و توشه دان به همراه داشته باشند) …:

نمی دانم عثمان این قید را براي نماز شکسته در سفر از کجا آورده است… مگر این آیه قرآن را نخوانده بود که با صراحت، بیان حکم مطلق می فرماید (وهنگامی که در سفر هستید باکی بر شما نیست که نماز را شکسته بجاي آورید) و ابوحنیفه و پیروان او و ثوري و ابوثور نیز در عام شمردن این دستور آیه چنان تند رفته اند که این را ویژه سفر مباح ندانسته و گفته اند حتی در سفر معصیت هم بایستی نماز را شکسته بخوانند…

و از طرفی نماز در مقابل دشمن (یا نماز خوف) به گونه اي ویژه و دستورهاي خاص خود دارد… و تفکیک هایی که خلیفه اعلام کرده فقط نظرهاي خودسرانه بوده و این نظر شخصی ویژه خود اوست و سخنی من درآوردي که نبایستی به آن توجه کرد زیرا گفته او در مقابل نصوص نبوي و اتفاق نظر اصحاب رسول خدا و اجماع مسلمین و ائمه حدیث و پیشوایان دین و…، فاقد هرگونه ارزش و مستحق عدم توجه است. و ما نیز تنها به این دلیل آن را ذکر نمودیم تا خواننده از میزان بهره اي که این فرد از دانش و علم دین داشته آگاه شود و هم از تعجیل او در اعلام نظرهاي بدون دلایل شرعی یا بگو ترس نداشتن دلیل، با وجود شناختن آن و در نتیجه، نظر و سخنی در مقابل و در مخالفت با نظر و قول رسول خدا بیاورد، مانند آن بزکوهی که به صخره سنگ خارا پیاپی شاخ می زند تا آن را از جاي برکند و آن را زیان نمی دهد و تنها شاخ خود را نابود می کند…

نظر خلیفه درباره شکار حرم:

امام حنبلیان احمد و دیگران با اسناد صحیح آورده اند که (مضمون) عثمان به مکه آمد و گروهی کبکی را شکار کرده و براي او آوردند… عثمان گفت آیا می توانیم آن را بخوریم، پس به دنبال علی فرستاد چون او بیامد علی خشمگین شد و گفت پیامبر چون ران گورخري را براي او هدیه آوردند گفت ما در لباس احرام هستیم آن را به کسانی که در لباس احرام نیستند بدهید و من هر مردي را که شاهد بود سوگند می دهم که گواهی دهد پس دوازده نفر از صحابه شهادت دادند… و عثمان دست از غذا برداشت و آن غذا را شکارچیان خوردند…،

و به همین مضمون (….. کبکی را پخته و آوردند و عثمان تمایل به خوردن داشت ولی به او خبر دادند علی مخالف است پس به دنبال علی فرستاد… و به او گفت تو خیلی با ما ناسازگاري می کنی علی گفت پیامبر در حال احرام بود چون گورخري را آوردند گفت ما در حال احرام هستیم آن را به کسانی بخورانید که در حال احرام نیستند…)

و به همین مضمون در احادیث دیگر و قول هاي دیگر آمده است…، این داستان بیانگر آن است که دانش خلیفه تا چه اندازه کم بوده و یا چه میزان اشتیاق داشته که از حکم خلیفه دوم پیروي کند که گفت (برخلاف سنت پیامبر)، کسانی که در حال احرام هستند گوشت شکار بخورند و مخالفین را با مجازات تازیانه تهدید می کرد

و کلام عثمان که به امیرالمؤمنین گفت به راستی که تو با ما خیلی ناسازگاري می کنی، این می رساند که اختلاف بین علی و او بسیار بوده است و بدیهی است هرگاه میان علی و هر کس دیگر اختلاف باشد حق با علی است و بس، زیرا که رسول خدا فرمود علی با حق است و حق با علی است و آن دو از هم جدا نمی شوند تا اینکه در روز قیامت کنارحوض کوثر بر من وارد شوند و نیز فرمود علی با قرآن است و قرآن با علی و این دو از همدیگر جدا نشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند، چرا که او دروازه علم پیامبر و وارث علم و ظرف علم و بهترین قاضی و داوران امت است… و او پاك تر ازآن بود که براي پیروي از هوي و هوس با این و آن، ناسازگاري و اختلاف نماید زیرا این شیوه ها نوعی رجس و پلیدي است که خدا در کتاب خود، آن حضرت را از آن دور دانسته و اوست که آگاه ترین افراد به سنت برادرش رسول خداست

و به همین دلیل بود که چون عمر خلیفه دوم، عبداﷲ بن جعفر را از پوشیدن جامه رنگ شده در حال احرام نهی نمود امام با این سخن دهان او را بست که فرمود (….. گمان نمی کنم که کسی بتواند سنت پیامبر را به ما بیاموزد پس عمر خاموش شد) زیرا چاره اي جز تسلیم ندارد و اگر به جز علی کسی در برابر او بود البته تازیانه اش را بلند می کرد ولی او در هر کار دشواري به علی روي می آورد و چون مشکل او حل می شد می گفت اگر علی نبود عمر هلاك می شد و عثمان هم چنین بود، میگفت اگر علی نبود عثمان هلاك می شد…

و نیز مؤید نظر آن حضرت و پیروان او، احادیث فراوانی است که سنت پیامبر را ثابت می کند که حافظان در کتب خود اعم از صحیح و مسند این احادیث را از ابن عباس، صعب بن جثامه، سعیدبن جبیر، عبداﷲ بن حرث، هشام بن عروه، نافع… نقل نموده اند و آنچه مسلم است در این مسأله و حکم باید ملاك عمل و استناد، مفادکتاب عزیز خداوند و سنت ثابت و شریف رسول خدا باشد و هر چه را که با آنها مخالف باشد و نظریه هر کس که می خواهد باشد باید آن را به دیوار زد پس تو هم از این دو هادي و رهبر یعنی قرآن و سنت پیروي کن و پیرو هوي و هوس نادانان و جاهلان نباش.

دعوایی که خلیفه قضاوت آن را به نزد علی می فرستد:

احمد و دورقی… آورده اند که (عیس و صفیه از برده هاي خمس بودند و صفیه به مردي که او نیز از اموال خمس بود زنا داده بود و فرزندي زائید و مرد زناکار و عیس هر کدام مدعی پدري آن فرزند بودند و دعوي به نزد عثمان بردند و عثمان دعوي را به نزد علی برد و علی گفت در این باره همانگونه که پیامبر (ص) داوري کرد قضاوت خواهم کرد: ((قانون اینست)فرزند متعلق به شوهر قانونی است و زناکار بایستی سنگسار شود (و این دو نفر چون برده هستند) به هریک پنجاه تازیانه بزن…)

آیا می دانی چرا خلیفه قضاوت و حکم دادن را به امیرمؤمنان واگذار کرد، اگر نمی دانی بدان که علتش این بود که خود مایه اي از علم نداشت و حیران بود و نمی توانست حقیقت دعوي را درك نماید و مجازات متناسب را اعلام نماید… و به راستی که خلیفه در ارجاع داوري درباره این مسئله به کسی که داناي کتاب و سنت است انصاف ورزیده، زیرا او به علم الیقین می دانسته که پاسخ آن نزد خاندان پاك پیامبر است، نه نزد دودمان اموي

(کلب گوید و مسلمین می دانند که قضاوتهاي آن حضرت که برگرفته از سنت رسول خدا و کتاب شریف قرآن است تا قیام قیامت الگوي عملی و آموزشی علمی تمامی قضات جوامع اسلامی و حتی دانشمندان قضایی جهان خواهد بود و مسلمانان بایستی که به وجود آن حضرت همیشه افتخار نموده و سلام و درود دائمی خدا را بر وجود نازنین آن مولا و سرور تقدیم و نثار و ایثار نمایند. آمین)

نظریه خلیفه در عده طلاق خلع:

(مضمون) از قول نافع آورده اند که (….. ربیع دختر معوذ در زمان عثمان با طلاق خلع از شوهرش جدا شد و ….. حکم را سؤال کرد و عثمان گفت از خانه او بیرون رود ….. و او بایستی به اندازه یک بار خون دیدن از ازدواج مجدد خودداري کند، چون بیم آن می رود که فرزندي در شکم داشته باشد) اینجا عبداﷲ بن عمر گفت (عثمان بهترین و داناترین ما است) و به همین مضمون از عبدالرزاق ….. آمده است)

قرآن می گوید زن هایی که طلاق داده شدند از شوهر نمودن خودداري نمایند تا سه پاکی بر آنها بگذرد این نصی از کتاب خداست بدون آنکه هیچ تفاوتی میان اقسام طلاق گذاشته شود زیرا اگر نارضایتی تنها از طرف شوهر باشد رجعی و اگر تنها از طرف زن باشد خلعی و اگر از دو طرف باشد مبارات و براي هر کدام نیز حکم خاصی براي نگهداري عده وجود ندارد. و براي همه ثابت است که در این خصوص اصحاب رسول خدا و تابعین و علماء بعداز آنان و نیز امامان چهار مذهب در این مورد اتفاق نظر دارند…

(مضمون) که در این رابطه از سوي طرفداران متعصب و جاهل، سعی در توجیهات بلاوجه، براي دفاع از خلیفه بعمل آمده که همگی مخالف قرآن و سنت پیامبر است

(کلب گوید و شک نیست که علم او اندك و ادعاي او بزرگ بوده است).

نظر خلیفه درباره زنی که شوهرش گم شده است:

مالک از… عمر آورده است که گفت هر زنی که شوهرش گم شود و نداند کجاست، بایستی چهار سال صبر کند و سپس چهار ماه و ده روز منتظر بماند و آنگاه آزاد می شود و پس از عمر، عثمان هم اینگونه حکم می کرد:…، کیست که داناي این مسأله باشد و مرا خبر دهد که چرا مردي که گم شد همسر او بایستی چهار سال صبر کند آیا این حکم را از قرآن گرفته اند،

اگر پاسخ مثبت است از کجاي آن و اگر از سنت پیامبر است پس کدام حدیث… ولی آنان دستاویز دیگري یافته اند و آن اینکه بیشترین مدتی که بچه در شکم می ماند چهار سال است و بقاعی در فیض خود می آورد که علت تعیین چهار سال حداکثر توقف بچه در شکم مادر است چنانکه شافعی می گوید خودش در شکم مادرش چهار سال بوده است و مالک هم نقل کرده که زن و شوهر راستگویی همسایه ما بودند و سه بچه زائید و روي هم 12 سال دوران بارداري او طول کشید و هریک از بچه ها چهارسال در شکم او ماندند و او این ماجرا را از زنان دیگر هم دیده است… ولی اي کاش این دلیل تراشی مستند می شد به ذکر مردمانی که قبل از خلیفه زندگی می کردند نه مردمی که روزگاري دراز پس از او به جهان پا میگذارند که، صرف نظر از اینکه راست و دروغ آن هم معلوم نیست…، پس شاید هم که مدت تعیین شده اساسی جز یک فتوي بی ربط و نظر خودسرانه نداشته است که پس از صدور آن، روزگار با ظهور طرفداران متعصب براي او علتی تراشید و جالب اینکه این مدت در میان فقهاي آنان مورد اختلاف است، ابوحنیفه و یاران او، آن را دو سال و شافعی چهار سال، ابن قاسم، پنج سال و مالک آن را هفت سال می داند، زیرا به قول وي زن ابن عجلان یک بار فرزندي زائید که هفت سال در شکم او بود…، و این احتمال است که از این ابن عجلان هاي دیگر در گوشه و کنار دنیا بوده اند که نتوانسته اند براي مالک و شافعی جریان همسران خود را تعریف کنند تا معلوم شود که آنان فرزندان خود را هشت، نه، یا ده سال در شکم نگاه می داشته اند و نیز رهاکردن عقل و حکم طبیعت و استدلال و برهان را که همه در برابر آنچه زن ابن عجلان آورده و مالک به مقتضاي آن حکم داده هیچ است و هم در برابر آنچه مادر شافعی آورده و اساس فتواي فرزندش گردیده است… و پس از اینهمه مقدمات تو خوب خواهی دانست که اگر مبانی حکم و فتوي به ضعیف ترین حالت در نظر این دو خلیفه مراعات می شد تا این حد، همه پیشوایان از آن روگردان نمی شدند و از همه بالاتر امیرمؤمنان با آن دو مخالفت نمی کرد و درباره مرد گمشده اي که زنش شوهر کرده و سپس آمده نمی گفت آن زن همسر اوست، می خواهد طلاق دهد و می خواهد نگاه دارد و اختیاري با زن نیست…

و نمی گفت زنی که شوهرش گم شد نباید شوهر کند تا از سرنوشت او مطلع شود و نمی گفت آن زن نباید شوهرکند و نمی گفت… و نمی گفت آنچه عمر در این باره گفته بی ارزش است… که شافعی نیز پس از ذکر این حدیث گوید مانیز همین را می گوئیم… و امیرمؤمنان را چنانکه می دانی اعلم همه صحابه است و اعلم همه مسلمانان… اي کاش دو خلیفه درباره حکم این مسأله به او رجوع می کردند… و براي حل آنچه نمی دانستند نظرات بی دلیل نمی دادند ….. تا جایی که گروه پیروان خود آنها از نظریات آنها روي گردان شوند…

آري و چگونه امکان دارد که پیامبر بفرماید که از سنت من و سنت خلفاء راشدین و هدایت یافته اطاعت کنید و… (….. دو صاحب دعوي هستیم که یکی از ما بر دیگري ستم کرده است پس میان ما حکم کن و ستم مکن…).

(کلب گوید صرف نظر از تعارض گفتار بقاعی و شافعی و …..، با مبانی علوم پزشکی آیا فکر نمی کنی گفتار آن زنان مشکوك و دوپهلو بوده است)

عثمان حکم خدا را از ابی فرا می گیرد:

بیهقی… می گوید که عثمان نزد ابی فرستاد و پرسید مردي زنش را طلاق داده و سپس در هنگامی که او براي سومین بارخون دیده با وي درآمیخته، اینک تکلیف چیست ابی گفت به نظر من تا آن زمان که از سومین خون پاك نشده، شوهر به گرفتن او سزاوارتر است و راوي می گوید فکر نمی کنم که عثمان جز همین نظر را بکار گرفته باشد…، صریح روایت آن است که خلیفه حکم این مسأله را نمی دانسته تا این را از ابی آموخته و فتوي او را بکار گرفته و بی تردید آموزگار او از او بهتر است…

آري اگر او کار را به کسی واگذار می کرد که در هیچ یک از مسائل دین ناچار به سؤال از دیگري نبود، البته او از دروازه علم به شهر علم رسول خدا وارد میشد، امّا براي آگاهی از اندازه دانش عثمان همین مقدار کفایت می کند که بدانی عینی در عمده القاري خود آورده که عمر داناتر و فقیه تر از عثمان بوده و ما در جلد ششم کتاب خود، حدود و میزان علم و دانش عمر را معلوم کردیم و آثار نادري رادر زمینه دانش بدیع او آوردیم پس تو آنجا را بنگر تا چه می بینی…)

خلیفه سنت پیامبر را از یک زن می آموزد:

دو امام شافعی و مالک و دیگران… آورده اند که (مضمون) زنی به نام فریعه نزد پیامبر رفت و گفت همسرم در جستجوي بردگان فراري خود بود و بدست آنان کشته شد، آیا من می توانم به قبیله خود برگردم… و پیامبر به او گفت بعد از چهار ماه و ده روز… پس فریعه گوید روزگار عثمان فرا رسید او به دنبال من فرستاد و من او را آگاه نمودم و او بر اساس آن قضاوت نمود…، شافعی می گوید عثمان با آن پیشوایی و برتري دانش قضاوت میان مهاجر و انصار، خبر یک زن را معیار و ملاك قرار داد،.. ابن قیم می گوید این حدیث صحیح است که در حجاز و عراق شهرت دارد… و مالک آن را مبناء مذهب خود نموده است،

این داستان هم مثل داستان قبل دلالت بر اندك بودن دانش خلیفه دارد و نشان می دهد که او چگونه از آنچه آنزن می دانسته آگاهی نداشته است و در اینجا نیز همان اشکالاتی که آنجا گفتیم وارد است… و تو نظر نما و به شگفت آي از خلیفه اي که نشانه هاي دین خود را از زنان امت خود می گیرد با آنکه خود باید در آن روز مرجع یگانه ملت باشد… و امت باید در مسائل مشکل و حاد به او مراجعه و اتکا نمایند و حال آنکه او به این مسائل ساده و پیش پا افتاده آگاه نیست و پس از این شواهد و قرائن و…، به شگفت بیا، از پسر عمر بن الخطاب که مردي با این اندازه بضاعت و سرمایه علم را، داناترین صحابه در روزگار خود می داند…  آري زنده باش و شگفتی هاي روزگار را ببین

(کلب گوید اتکاء خلیفه به قول آن زن خود دلالت بر جهل خلیفه دارد زیرا چه بسا آن زن به دلایل مختلف از روي اشتباه یعنی تصویر نادرست از حقیقت، یا تعمد، یا از دست دادن حافظه، یا افکار پوچ خودش براي خیرخواهی همنوعانش، همانطور که نیت بسیاري از جاعلان حدیث بوده که نظر خیر در دروغ پردازي خود داشته اند و یا اینکه سخن پیامبر را خوب متوجه نشده باشد و ….، موجب شود که او آنچه را پیامبر نگفته روایت کند…، پس عدم دادن هیچگونه احتمال خطا به قول راوي، در حقیقت خود دلالت بر عدم بینایی و بصیرت عثمان است و قرار دادن آن و امثال آن از سوي تابعان آنان بعنوان مبناء براي اجراي احکام شریعت محمد (ص) تاقیام قیامت براي امت اسلامی خود جهلی دیگر… اناﷲ وانا الیه راجعون)

نظر خلیفه درباره احرام پیش از میقات:

بیهقی در سنن خود آورده است… که چون عبداﷲ بن عامر خراسان را فتح کرد، گفت به شکرانه این پیروزي از نیشابور به قصد زیارت خانه خدا احرام بست، چون به عثمان وارد شد عثمان او را براي اینکار سرزنش نمود و گفت کاش تو همان موضع را که مردم از آن احرام می بندند رعایت می کردي… و در عبارتی دیگر، تو با بستن احرام از نیشابور به عمره خود مغرور شدي… و به عبارت دیگر به خود مغرور شدي… و سپس گفته اند این داستان از عثمان معروف است… و نیز بخاري درزندگی نامه او آورده است که عثمان دوست نداشت کسی از خراسان و یا کرمان احرام ببندد…،

حکم شرعی در آنچه در احرام بستن حج و یا عمره ثابت است اینست که این میقات ها نزدیکترین محل ها به مکه براي احرام بستن است و نیز آخرین جاهایی که می توان احرام بست به این معنی که حاجی نباید احرام نبسته از آن جا بگذرد و اگر کسی شهر خود یا محل سکونت خود را میقات شرعی حساب کند و از آنجا احرام ببندد این حرام است و بدعت ولی اگر اینکار را به قصد آنکه ثواب بیشتري ببرد و عبادت بیشتري انجام داده باشد یا به حکم مستحبی عمل کرده و یا به این وسیله شکر نعمتی بگذارد و یا به نذري وفا کند… این عمل او ممدوح است و نمونه آنچه در روایات است: (پیشوایان حدیث… از ام سلمه مرفوعاً آورده اندکه هرکس براي حج یا عمره از مسجدالاقصی احرام ببندد خدا گناهان گذشته او را می آمرزد و اخنسی گفت، ام حکیم با شنیدن این حدیث به بیت المقدس رفت تا از آنجا به قصد عمره احرام ببندد) و در عبارات دیگر (….. خداوند گناهان گذشته و آینده او را می آمرزد…) و یا (بهشت بر او واجب می شود…)

….. حافظان حدیث آورده اند که امیرالمؤمنین در تفسیر آیه فوق (….. حج و عمره را براي خدا تمام نمائید…) گوید از نشانه هاي اتمام حج و کامل بودن آن اینست که احرام را از خانه اقوام خود ببندي… و به همین مضمون احادیث بسیاري نقل شده است از (ابوهریره، عمر، سعیدبن جبیر، طاووس، ابن مسعود،ابن عباس…) و ابن منذر گفت ثابت شده است که پسر عمر از ایلیا یعنی بیت المقدس و اسود و علقمه و عبدالرحمن و بواسحاق و…، از خانه هاي خود احرام می بستند… پس اجمالاً اینکه احرام بستن پیش از رسیدن به میقات جایز است… ولی خلیفه بدون تأمل یا کوشش در خبرگیري و عدم اطلاع از سنت پیامبر، عبداله بن عامر را سرزنش نموده است

(کلب گوید و گویا علم غیب داشته که دیگران قادر به اجراي کامل نیستند تا بهره بیشتر ببرند و یا نذر به انجام اینگونه اعمال را که پس از قبولی و برآورده شدن حاجت واجب می گردد را برخلاف سنت رسول خدا می داند و یا انجام واجبی که بر فرد به واسطه برآورده شدن نذر او جاري شده را قبول نداشته که آن را تقبیح می نماید… پس این هم شاهدي دیگر از میزان علم و اطلاع خلیفه از احکام الهی و دلیل ملامت و سرزنش مسلمانان در زمان انجام واجبات و یا در زمان اقدامبه عبادات بیشتر براي جلب رضاي خدا…)

و ….. آري و البته اهانت و امر ناروا آن زمان در شریعت واقع می شود که با نظریات و آراء خودسرانه و دلخواه خود در آن دخالت گردد ….، و خداوند جل جلاله در کتاب خود می فرماید: آنچه را که زبانهاي شما به دروغ وصف می کند نگوئید آن حلال است و این حرام تا بر خدا دروغ ببندید زیرا کسانی که به ناروا به خدادروغ ببندند رستگار نمی شوند…) نحل 116.

(کلب گوید و ما در کتاب تفسیر خود خلود در دوزخ الهی این گروه از هوسرانان را که با کتاب خدا و احکام او بازي می کنند را ثابت نموده ایم)

اگر علی نبود عثمان هلاك می شد:

حافظ عاصمی در شرح سوره هل اتی… آورده است که در روزگار عثمان (مضمون) مردي نزد او آمد و جمجمه انسان مرده اي در دست او بود و گفت شما تصور می کنید آتش بر این عرضه می کنند و در گور او را عذاب می کنند و دست من روي آن است و گرماي آتش را احساس نمی کنم پس عثمان پاسخ نداد و در پی علی فرستاد ….. علی گفت تا اول سنگی و چوب آتش زنه اي بیاورند و از زدن آن دو به هم آتش افروخت و سپس به مرد گفت دست خود را بر سنگ بگذار، و چون قرارداد گفت دستت را بر چوب یا آهن آتش زنه قرار بده، چون قرار داد گفت آیا حرارت آتش از آن احساس می کنی پس مرد مبهوت شد و آنگاه عثمان گفت اگر علی نبود عثمان هلاك می شد…، آري ما از عثمان مولود خاندان اموي توقع نداریم کهبه امثال این علوم که از اسرار آفرینش است آگاهی داشته باشد زیرا داناتر از او در این شناخت، درمانده هستند تا چه رسد به او و البته این رازهاي الهی در ظرفی از دانش هاي الهی در سینه آن حضرت از سوي خداوند پر شده است که او خود به آن اعتراف نمود و… ولی توقع ما از عثمان این بود که حداقل پس از رسیدن به خلافت، احکام سنت پیامبر را که در دلهاي صحابه ریخته شده بود و او آن ها را می شنید و می دید و آنوقت به خرد خود عرضه می کرد و فرا می گرفت تا در سؤالاتی که از او می کنند، درمانده نشود و آن خطاهاي بزرگ را مرتکب نشده و برخلاف رسول خدا نظر ندهد و عقیده اي را که مستلزم ترك راه راست است انتخاب نکند ولی افسوس که…

عقیده خلیفه در جمع میان دو خواهر برده:

مالک آورده است که مردي از عثمان پرسید آیا دو خواهر که برده هستند را می تواند با هم نگاه داشت عثمان گفت یک آیه این کار را حلال و یک آیه حرام نموده ولی من دوست ندارم که چنین کنم پس راوي می گوید آن مرد نزد یکی دیگر از اصحاب رفت و او پاسخ داد من اگر قدرتی داشته باشم و ببینم کسی این کار را می کند او را کیفر می دهم و ابن شهاب گفت به نظرم این دومی علی بن ابی طالب بوده است و در عبارتی دیگر…، اگر دو خواهر را با هم جمع کنی و من قدرتی داشته باشم ترا به کیفر بدي می رسانم… جصاص می گوید… عثمان این کار را جایز می دانست…، و می گفت نه دستور به انجام آن می دهم و نه از اجراي آن نهی می کنم و این دلالت دارد بر اینکه او در این حکم مردد بوده است…،

درباره این مسئله در دو جهت گفتگو می شود اول اینکه نگاه داشتن دو خواهر برده با هم چه حکمی دارد که به گفته رازي مشهور بین فقها، حرام بودن آن است و ابن کثیر می گوید مشهور از قول جمهور و ائمه اربعه و دیگران همین است… و بقیه نیز با همین مضمون اتفاق نظر دارند و نیز طرفداران متعصب در راه توجیه کار خلیفه، روایت دروغی بر علی بسته اند که در این خصوصبا عثمان موافقت نمود. جصاص در احکام القرآن آورده که ایاس بن عامر گفت به علی گفتم آنان می گویند تو گفتی که این کار را یک آیه حرام و یک آیه حلال کرد گفت دروغ می گویند… دوم اینکه آیا آیه اي وجود دارد که بتواند حکم حرمتی که در قرآن آمده است را استثناء نماید آنطور که عثمان ادعا نموده است… البته او معلوم نکرده ولی عبدالرزاق و ابنابی شیبه… از ابن مسعود آورده اند که از او سؤال شد در حکم فردي که دو خواهر برده را براي خود با هم نگاه دارد و او این کار را رد می کرد، پس به او گفتند خدا می گوید (….. مگر آنچه ملوك شماست…) ابن مسعود پاسخ داد شتر تو هم مملوك توست… و البته بزرگان اهل سنت بیانات گسترده و ارزنده اي در این زمینه دارند و اثبات می شود که این دو آیه معارض یکدیگر نیستند و اقامه استدلال در این رابطه دلالت بر دوري و درك مفاهیم اولیه کتاب خدا و عدم شناخت شأن نزول آیات دارد…،

و به گفتار جصاص در بین آنان بسنده می شود که می گوید… این دو آیه در میان حلال و حرام بودن با هم برابر نیست و روا نیست یکی را معارض با دیگري تلقی کنیم، زیرا موردي را که یکی از آن دو براي آن نازل شده به غیر از مورد دیگري بوده که نازل شده و ….. پس جایز نیست نص قانونی را که دلیلی بر تخصیص آن نداریم تخصیص بزنیم… ولی عثمان این ها را نمی دانست و چیزي از شأن و علت نزول آیات به یاد نداشت و به همین دلیل آنچه را که به تصور خود دلیل اباحه می شمرد، بر دلیل تحریم که همه آن را پذیرفته بودند، مقدم نمود و حتی به این حکم عقلی هم توجه نکرد که لازم است دلیل حرام بودن را مقدم نمود تا از ضرر احتمالی جلوگیري شود و او با این کار چنانکه تفصیل آن آمد راهی به غیر راه راست رفته است و هیچکس هم در این فکر و خیال با او موافقت ننمود مگر آنچه که به ابن عباس بسته اند که روایات معارض در انتساب این موضوع به آن هم فراوان که ضد و نقیض آن است و نیز در خصوص سخن خلیفه مخالفت دیگري هم با اصول مسلمه شریعت وجود دارد، زیرا در آنجا می گوید (هر زنی که خداوند آزاد آن را بر مردم حرام کرده مملوك آن را نیز حرام کرده مگر در مورد جمع میان دو خواهر مملوك که جایز است…) پس این سخن هم در استثناء آن باطل است و هم در مستثنی منه که در مورد استثناء، همه امت به استناد نصوص قرآنی و سنت نبوي، متفق القول هستند که جمع میان دو خواهر مملوك هم حرام است و در مورد مستثنی منه نیز باید گفت خلیفه آنچه را که به اتفاق همه امت باید مستثنی منه قرار گیرد ندانسته، زیرا بیش از چهار زن عقدي جایز نیست ولی داشتن بیش از چهار زن مملوك جایز است. …..

آري متاسفانه او بانظیر این خیالهاي باطل و مخالف با قرآن و فقه اسلامی، باب کشمکش میان مسلمانان را از همه طرف باز کرد

(کلب گویدصرف نظر از حاشیه هاي ناامنی که این نظرات خلاف قرآن در طول قرون و در خرابی حرث و نسل پدید آورد، زیرا گفتیم که چگونه جهل به قانون رافع مسئولیت نیست و به حکم قرآن انسان بایستی به طعام خود نظر نماید …..)

پس اگر پس ازآنکه دانش براي تو آمد باز از هوسهاي آنان پیروي کنی به راستی در آن زمان از ستمکاران خواهی بود (بقره 145)

فتواي خلیفه درباره اینکه دو برادر مانع از رسیدن ثلث میراث به مادر می شوند:

طبري در تفسیر خود آورده است که… ابن عباس به عثمان گفت چرا دو برادر، سهم الارث مادر را به یک ششم تقلیل میدهند با آن که در قرآن آمده است اگر میت برادرانی داشته باشد، آیا در زبان قوم تو، دو برادر برادران به حساب نمی آیند، عثمان گفت آیا من می توانم قانونی را بشکنم که قبل از من بود. و مردم برطبق آن ارث برده اند و در میان شهرها جریان یافته است…، در عبارت حاکم و بیهقی (….. من نمی توانم قانونی را که پیش از من بوده و در شهرها جریان یافته و مردم برطبق آنارث برده اند را رد کنم…)، ….،

این گزارش را حاکم، بیهقی، ابن حزم، رازي، ابن کثیر، سیوطی، آلوسی در آثار خود آورده اند، …..، از آن جوابی که خلیفه به ابن عباس داده است کاملاً معلوم می شود که خلیفه حتی از معانی واژه هاي زبان مادري خودش هم اطلاع نداشته است واگر اندك دانشی در این زمینه داشت پاسخ می داد که اطلاق جمع بر دو تن نیز صحیح است و در کلام عرب این معنی به صورتی عام بکار رفته، نه اینکه ناتوانی خود را در تغییر از آنچه همه مردم به غلط آن را فهمیده اند اعلام نماید و البته این پاسخ او شگفت انگیزتر از پاسخ پیشاهنگان او نبوده که در روزگار خود معنی اب را که اصل و ریشه عربی داشته و معنی آنهم بلافاصله پس از همان واژه آمده است را، در نیافته اند، و حال آنکه اساساً در زبان عرب بر دو برادر هم کلمه برادران اطلاق می کردند و بر این موضوع که وجود دو برادر براي میت، سهم الارث مادر او را از یک سوم به یک ششم کاهش می دهد، تمام صحابه، تابعین و فقیهان و…، به استناد همین آیه اتفاق نظر داشته اند…، ولی تو می بینی که او چگونه افسوس میخورد که آنچه را که واقع شده است را نمی تواند تغییر دهد…، اینست نمونه اطلاع این مرد در پیرامون کتاب خدا و ادله احکام و واجبات مسلم میان مسلمانان.

فتواي خلیفه درباره زنی که معترف به زنا بود:

(مضمون) یحیی بن حاطب گفت که چون حاطب از دنیا رفت آن گروه از بردگان خود را که نماز خوانده و روزه گرفته بودند را آزاد کرد و یک کنیز زنگی داشت و آنها متوجه شدند که او حامله است، پس او را نزد عمر آورده و او اعتراف کردکه او خود را به مرغوش در برابر دو درهم واگذار کرده است و …..، دیدند که وي این قضیه را با گشاده رویی و خوشحالی تعریف می کند و آن را مخفی نمی نماید پس عمر از علی و عبدالرحمن بن عوف و عثمان سؤال کرد چه کنم و علی و عبدالرحمن گفتند باید او را حد بزنی و عثمان گفت به عقیده من گشاده رویی این زن به هنگام نقل داستان می رساند که او آن را بد نمی داند و حد نیز تنها بر کسی واجب است که آن را بد بداند، پس عمر گفت راست گفتی راست گفتی سوگند به خدا حد فقط بر کسی واجب است که آن را بد بداند، پس عمر او را 100 ضربه تازیانه زد و یکسال تبعید نمود،

ما قبلاً این حدیث را در جلد ششم آوریدم و در آنجا پیرامون فتواي خلیفه دوم سخن راندیم و گفتیم که چگونه دستور او به تازیانه زدن و تبعید از مرز قانون دین بیرون است و حال بنگریم به برداشت عثمان و نظر او در این باره که حد بر آن کنیز واجب نیست

(کلب گوید ببینید که چگونه این نظر بی ارزش و بی معناي او چه اثراتی بر نظام اجتماعی و قضایی مردم پس از او داشته و چه انحرافاتی را پدید آورده که نتایج آن همچنان باقی است، او بیان نمود و استدلال نمود به چیزي که خلاف شرع و عقل و… است و نزد دانشمندان علوم اجتماعی و اندیشمندان جامعه قضایی جهانی نیز مردود است و اینکه جهل به قانون رافع مسئولیت نیست و چگونه اینگونه نظرات شخصی و برداشت هاي از روي هوي و هوس به عنوان دستورالعملی اجرایی اسلامی در کنار کتاب خدا و سنت پیامبر در جامعه اسلامی رایج و در همه ابعاد و زمینه ها و بخش ها تسري داده می شود و حال آنکه فرسنگها با نظام عدل اسلامی و نگرشهاي منطقی او فاصله دارد و چگونه نظرات موجبات اشاعه فساد و بی نظمی در جامعه را فراهم می آورد و ….. اناﷲ وانا الیه راجعون…)،

و لذا اگر آنچه خلیفه میگوید درست باشد تمامی اقرارها و اعترافات در موقعیت هاي مشابه این داستان بی ارزش می شود زیرا در همه موارد می توان گفت که اعتراف کننده، از تعلق حد به عملش ناآگاه است و اگر آگاه بود از ترس اجراي حد، جرم خود را می پوشانید و پیامبر هم اقرار را موجب حد می دانست ولی براي رفع شبهه بررسی کامل را انجام می داد و در حکم دادن صبر می کرد به امید آنکه شبهه اي پیش آید و لزوم حد را منتفی نماید و لذا به کسی که اعتراف به زنا کرده بود می فرمود آیا جنون داري یا شاید او فقط ترا بوسیده و یا او را فقط لمس کرده اي یا فقط به شهوت بر او نگاه کرده اي و…

آیا نمی بینی که عمر به آن زنکه زنا داده بود می گوید چرا گریه می کنی چه بسیار اوقات که زن بدون رضایت، مورد کامجویی قرار می گیرد، پس به او خبر داد که در حال خواب مردي با او در آمیخته، پس عمر او را رها کرد و نیز علی به شراحه که اقرار به زنا کرده بود گفت شاید اینکار بدون رضایت تو بود، پس گفت بدون اکراه و با رضایت خود عمل زنا انجام شد پس حضرت او را رجم کرد و علیرغم آنکه اقرار در دین داراي قانون است و…، و چون این مسئله بر خلیفه پوشیده بوده لذا این نظر خلاف او مؤثر در احکام پیشوایان مذاهب گردیده و هر کدام رأي خاصی را برگزیده اند مانند ابن الرشد، مالک، شافعی و ابوثور، طبري، داوود… و امّا این سخن خلیفه که گفت می بینم که با چنان گشاده رویی آن را تعریف می کند که گویی آن را بد نمی داند منظور او کدام است تعلق حد به عمل زنا و یا حرمت عمل زنا که البته هیچکدام پذیرفته نیست زیرا اولی منوط به تحقق زناست و دوّمی رافع مسئولیت مرتکب نیست زیرا در جامعه اسلامی زندگی می کند و جزء آداب اولیه اسلام است… و اگر قرار باشد که عذر هر مجرمی را در جهل به حکم بپذیریم حدود خدا معطل می شود و هر زن و مرد زناکاري این گونه عذر را پیش می کشند، پس تباهی دامنه دار و هرج ومرج حاکم می شود و امنیت از عصمت و ناموس رخت برمی بندد و اگر توجه به روش و سیره پیامبر و خلفا نمائیم می بینیم که در مقابل اقرارکنندگان به زنا مواردي را براي جلوگیري از اجراي حد مطرح می کردند مانند جنون، خیالات و تصورات و یا اکراه… ولی در هیچ روایتی جهل به حرام بودن زنا پیش کشیده نشده است

(کلب گوید و نیزبعید بوده که احکام این موضوع مهم امري مورد اطلاع مردم نبوده باشد، با اینکه اسلام در زمان آنها جدیدتر و عدم آگاهی غیر قابل قبول تر بوده پس قطعاً این توجیه بلاوجه قابل قبول نبوده است).

و اگر مطلق امر جهل تأثیري در معاف کردن شخص از حد داشت، قطعاً و بدون تردید بایستی از آن هم یاد می شد. و از طرفی عذر به جهل قاضی و حاکم بایستی مستند به ادعاي جاهل باشد، نه استنباط از حالت چهره مرتکب و همچنین این استنباط مخصوص خود او بود و الا دیگران چنین درکی ازموضوع نداشته اند و امّا این کلام عمر به عثمان که راست گفتی، راست گفتی ولی در عمل خلاف گفته او رفتار کرد معلوم می شود که عثمان را مسخره نمود زیرا اگر به راستی او را تصدیق می کرد وي را تازیانه نمی زد و مجازات نمی نمود….