تحلیل ایرانی
بررسی و تحلیل

خلاصه جلد بیست و یک: کتاب شریف الغدیر حضرت علامه امینی رحمه اﷲ علیه

معاویه و فضلیت تراشی برای او

و

غلو گویی و بیان  فضایل دروغین در منابع اهل سنت

 

قبل                                  بعد

 

خلاصه جلد بیست و یک: کتاب شریف الغدیر حضرت علامه امینی رحمه اﷲ علیه

موضع معاویه با امام حسن:

فرزند هنده جگرخوار با امام حسن مواضعی را اختیار نمود که از مطالعه آن، موي بر بدن انسان راست می ایستد و جان آدمی از شنیدن آن آشفته و رنجور می شود …..، امام حسن این شخصیت والاي اسلامی که درود خدا بر او باد، حداقل تصوري که از آن حضرت می توان در نظر گرفت اینست که آن بزرگوار شخصیتی بزرگ در بین مسلمانان و یکی از حاملان قرآن و …..و در فرهنگ اسلام سرمشق مسلمین بوده است و…، که در آئین پاك اسلام از اهانت و آزار و محاربه با اینگونه اشخاص اکیداً نهی شده است… در صورتی که در واقع آن حضرت در شمار صحابه گرامی رسول خدا و بعد از پدر بزرگوار خودکسی در امت وجود ندارد که بتواند با او در عدالت و سایر شئون برابري نماید… و کسی جز او مستحق امامت و پیشوایی نبوده است و همچنین در فضل و تقرب به رسول خدا از همه بالاتر بود…، ولی معاویه خبیث با آن حضرت به مخالفت برخاست و او را آزار نموده تا آنجا که دستور داد بر او لعنت بفرستند و مقامش را هتک نمایند و شخصیت او را تحقیر نمایند و…، حال آنکه امام حسن مجتبی، سبط اکبر رسول خداست که گوشت و خون او، از گوشت و خون آن حضرت است و لذا بر همه کسانی که به نبوت پیامبر خاتم حضرت محمد صلی اﷲ علیه و آله ایمان دارند واجب است که شان و شئون صاحب رسالت را در خصوص او پاس بدارند و رضاي او را حاصل نمایند …..، و همچنین این امام بزرگوار یکی از اصحاب کساء(پنج تن آل عبا) است که مطابق آیه شریفه قرآن مجید، خداوند هرگونه رجس و پلیدي را از آنان برداشته و آنها پاك ومطهر نموده است، و این امام در واقع در جمع آن کسانی است که خداوند در سوره هل اتی ایشان را ستوده و در حق آنان آیه(و یطعمون الطعام علی حبه مسکیناً و یتیماً و اسیرا) را نازل فرموده است، این امام یکی از (ذوي القربی) رسول خدا صلی اﷲعلیه وآله وسلم است که خداوند دوستی آنان را در کتاب خود بر همه امت واجب فرموده و دوستی با آنان را پاداش رسالت پیامبر قرار داده است و نیز او از کسانی است که مطابق آیات قرآن، رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله به وسیله آنان با نصاري نجران به مباهله برخاست، و آن حضرت در واقع یکی از دو امانت بزرگ الهی است که رسول خدا پس از خود در میان امتبه امانت قرار داده است تا مؤمنین به آنها اقتداء نمایند و فرموده است که (….. تا زمانی که به دامن آنها چنگ زنید، هرگز گمراه نخواهید شد…)، و نیز او از خاندانی است که وجودشان در امت به منزله کشتی نوح است که هرکس بر آن کشتی سوار شد نجات یافت و هر کس تخلف کرد هلاك گردید، و نیز او از کسانی است که خداوند واجب فرمود که در نمازها به آنها درود فرستند و البته هر کس بر ایشان درود نفرستاد نماز او پذیرفته نخواهد شد، و نیز او یکی از کسانی است که رسول خدا خطاب به آنها فرمود (….. هر کس با شماجنگ نماید با من جنگ نموده و هر کس با شما دوستی نماید البته با من دوستی کرده است…)، و نیز او یکی از افراد خیمه اي است که رسول خدا آن را برافراشت و فرمود (….. اي گروه مسلمانان، من با هر کس که با اهل این خیمه دوستی نماید دوست هستم و با هر کس که با آنان دشمنی نماید دشمن خواهم بود و دوستدار کسی هستم که بر ایشان مهرورزي نماید، و البته آگاه باشید که ساکنان این خیمه را فقط کسی دوست می دارد که نیکبخت واقعی و از تبار پاك و حلال زاده باشد وکسی که با ایشان دشمنی می ورزد که بدبخت واقعی و از خاندان پست و ناپاك و حرامزاده باشد)، و این امام یکی از دوریحانه رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله است که آن حضرت آنان را می بوئید و به سینه خود می فشرد، او برادر پاك حسین بن علی است که هر دو سید جوانان اهل بهشت هستند، آن حضرت حبیب رسول خداست که پیامبر مردم را به محبت ایشان توصیه می فرمود و می گفت (خدایا من او را دوست دارم پس تو هم او را دوست بدار و دوستداران او را نیز دوست بدار)، او یکی از دو جگرگوشه رسول خداست که آن حضرت آنها را بر دوش خود می گرفت و می فرمود (….. هر کس که این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که با آنها دشمنی کند با من دشمنی کرده است)،

و آن حضرت یکی از آن دو بزرگواري است که رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله دست آنها را گرفته و فرموده است (….. هر کس مرا و این دو نفر (حسن وحسین) را و پدر و مادر آنها را دوست بدارد، با من است و در روز قیامت در مرتبه من خواهد بود)، و او یکی از دو فرزند رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله است که آن حضرت دست ایشان را گرفته و می فرمود (….. حسن و حسین دو فرزند من هستند و هر کس آنان را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس مرا دوست بدارد، خدا او را دوست داشته و وارد بهشت میفرماید، و هر کس این دو را دشمن بشمارد، با من دشمنی کرده و هر که با من دشمنی نماید، خدا او را دشمن می دارد و هرکه را که خدا دشمن بشمارد او را داخل آتش دوزخ می فرماید)، ….. …..،

آري این شخصیت امام حسن مجتبی علیه السلام است، اما معاویه این پسر هنده (هرزه) جگرخواره، کسی که داراي چنان کارنامه سیاه در اعمال است که مشروح آن را در جلد دهم آوردیم،

….. با امام ما دشمنی ورزیده و به ستیزه برخاست و حقی را که طبق نص و طبق شایستگی به آن حضرت تعلق داشت را غصب نمود و تمام آن عهدو پیمانهایی را که هنگام صلح با امام حسن علیه السلام پذیرفته بود همه را نقض کرده و زیر پا نهاد، ….. از جمله مطابق این پیمان، معاویه پذیرفت که دیگر بر بالاي منبرها به پدر بزرگوار او سب و نفرین نکند ولی او برعکس، این سب و نفرین را به عنوان یک سنت در مجالس اسلامی رواج داد و همچنین عهد و پیمان نموده بود که دیگر متعرض شیعیان پدر بزرگوار او نشود، ولی شیعیان آن حضرت را به قتل رسانید و در شهرها و بیابانها و ویرانه ها آوارده نمود و… و آنها تا پایان عمر خود درکمال خوف و ناامنی بسر می بردند و اگر به یهودي بودن متهم می شدند راحت تر بودند تا اینکه به ابوتراب (علی علیه السلام) منتسب باشند، و اینکه عهد نمود تا براي بعد از زمامداري خود کسی را تعیین ننماید و… ولی با وجود این پیمان ها محکم، به تعین یزید یعنی همان بی عار و بی حیا، آنهم بعد از دستور قتل آن حضرت اقدام کرد تا، به سرعت محیط را براي زمامداري او آماده نماید، ….. معاویه پس از انعقاد صلح نامه و وقتی کار او سامان یافت وارد کوفه شد و خطاب به مردم گفت، (اي مردم کوفه آیا گمان می کنید که من درباره نماز و زکات و حج با شما جنگ نمودم، نه من فقط براي این جنگیدم که بر شما حکومت کنم و…، تا رسید به این جمله و گفت من هر شرطی که با شما کردم اکنون زیر پاي خود قرارمی دهم…)، ابواسحاق سبیعی آورده است که معاویه در نخیله گفت (….. آگاه باشید هر پیمانی که با حسن بن علی بستم زیرپا قرار می دهم و به آن اعتنایی نمی کنم…)، و به نقل ابواسحاق (او ستمکار بود) …..،

آري این جرثومه فساد و تباهی در واقع سرسخت ترین دشمن این سبط شهید بود، او بود که پیمان خود را شکست، به آن حضرت ناسزا گفت و اهانت نمود …..، تاحتی در نمازها هم به آن حضرت لعن می کرد…، …..،

ابوالفرج از یحیی بن معین و او از …..، از حبیب بن ابی ثابت نقل کرده است که (….. معاویه به کوفه آمد، خطبه خواند، حسن و حسین هر دو نشسته بودند، پس معاویه نام علی را برده و او را دشنام داد، آنگاه به حسن ناسزا گفت، پس حسین برخاست تا پاسخ او را بدهد، ولی حسن دست او را گرفته و او را نشانید و آنگاه برخاست و فرمود، اي کسی که از علی یاد کردي، من حسن هستم و پدرم علی است و تو معاویه اي و پدرت صخر است من مادرم فاطمه است و مادر تو هنده است و جد من رسول خداست و جد تو عقبه بن ربیعه، مادر بزرگ من خدیجه و مادربزرگ تو قتیله، خداوند کسی را که از ما به بدي یاد می کند و تبار ما را پست می شمارد و در گذشته و اکنون به ما خاندان بدي کرده و کفر و نفاق را برانگیخته است را لعنت فرماید، و آنوقت گروه هایی که در مسجد حاضر بودند همه آمین گفتند)،

علی بن حسین اصفهانی راوي این حدیث نیزآمین گفت، عبدالحمید بن ابی الحدید (شارح معروف) هم می گوید من هم آمین می گویم، پس حضرت علامه امینی هم می فرماید من هم آمین می گویم،

(این کلب آستان حضرت علامه امینی و همه مؤمنین و مؤمنات تا دامنه قیامت هم از دل وجان می گویند آمین، آمین، آمین یا رب العالمین یا اﷲ تقبل منا)،

آري او آخرین تیر ترکش خود را پرتاب کرد و با حیله به آن حضرت زهري خورانید و آن بزرگوار را با درد و رنج در حالی که زهر امعاء و احشاء او را پاره پاره کرده بود به شهادت رسانید، ابن سعد در طبقات می نویسد که معاویه (علیه الهاویه) بارها به آن حضرت زهر داد …..، ….. به روایت واقدي (آن بزرگوار مسموم ….. و سرانجام شهید گردید ….. و قبل از شهادت امام حسین فرمود به من بگو چه کسی ترا سم داد پس فرمود ….. او را جستجو نکن تا من در پیشگاه خدا با او روبرو شوم و به این ترتیب از معرفی او خودداري نمود، …..)،

مسعودي نقل می نماید (….. وقتی مسموم گردید از جاي خود برخاست ….. گفت من بارها مسموم شده ام ولی هیچکدام مثل این بار نیست، پس پاره اي از کبدش را که به دهانش آمده بود روي دست گرفت و…، امام حسین به او گفت اي برادر چه کسی به تو سم داد…، فرمود همان کسی که من حدس می زنم و البته خدا بهتر به حساب او می رسد…)، و نقل نموده اند که زنش جعده دختر اشعث بن قیس او را زهر داد، معاویه او را تحریک کرده بود که هرگاه در کشتن حسن اقدام کنی براي توصدهزار دینار می فرستم و ترا به یزید تزویج می کنم و معاویه پس از مسموم نمودن آن حضرت، با فرستادن پول به عهد خود وفا کرد ولی گفت هرگاه این بی وفایی را در حق حسن انجام نمی دادي ترا به پسرم تزویج می کردم ولی حیات و زندگیی زید مورد علاقه من است، …..،

ابوالفرج اصفهانی می نویسد (….. امام حسن با معاویه پیمان بست که در امر خلافت بعد از خود با کسی پیمان نبندد و پس از او خلافت با او باشد ولی معاویه خواست که فرزندش یزید خلیفه شود و در این راه مانعی بزرگتر از حسن بن علی و سعدبن ابی وقاص نبود پس به هر دو سم داد و به جعده دختر اشعث پیام داد که …..)،

ابوالحسن مداینی می نویسد (….. آن حضرت در 47 سالگی شهید شد و معاویه به دست جعده دختر اشعث زن امام حسن علیه السلام به آن حضرت زهر داد و به او گفت هرگاه او را با سم بکشی به تو صد هزار درهم می دهم و در ضمن تو را براي یزید عقد می کنم و بعد از شهادت امام پول را به او داد ولی او را عقد نکرد و گفت می ترسم همان معامله را که با پسر رسول خدا کردي با پسرم یزید انجام دهی…)،

حصین بن منذر می گفت (….. به خدا قسم که معاویه به هیچکدام از تعهداتی که به امام حسن داده بود عمل نکرد، از جمله جنایات دیگر او این بود که حجر و یارانش را به قتل رسانید، و براي پسر خود یزید از مردم بیعت گرفت و امام حسن را زهر داد و…)، این وقایع را ابوعمر، سبط ابن جوزي و شعبی و ….. به همین مضمون نقل نموده اند، …..

در کتاب حسن السریره آمده است (….. معاویه خود را از ورطه معضل بیعت براي یزید، با زهر دادن به امام حسن مجتبی توسط جعده نجات داد و وقتی خبر مرگ امام به او رسید خوشحال شد و شادي و مسرت خود را آشکار نمود و او و اطرافیان او همه از فرط خوشحالی و براي شکرگذاري به سجده افتادند)،

ابن قتیبه آورده است (….. چون خبر درگذشت حسن بن علی به او رسید، اظهار شادي و مسرت کرد و او و همه اطرافیان او سجده (شکر) کردند، و چون این خبربه ابن عباس که در شام بود رسید …..، به معاویه گفت خبر آن شادي و سروري که از شنیدن خبر مرگ حسن اظهار نمودي به من رسید ولی سوگند به خداوند که مرگ او از مرگ تو جلوگیري نمی کند و زود رسیدن اجل او بر میزان عمر تو نخواهد افزود، او در حالی مرد که از تو بهتر بود ….. پس فریادي کشید و گریه کرد)، …..،

ابن خلکان آورده است که (….. چون معاویه خبر مرگ امام حسن را شنید تکبیر گفت و دختر قرنطه از او سؤال کرد خدا چشم ترا روشن کند براي چه چیز تکبیرگفتی او گفت حسن مرد پاسخ داد آیا به مرگ پسر فاطمه از روي شادي و خوشی تکبیر می گویی معاویه گفت من براي شماتت تکبیر نگفتم بلکه دلم آرام گرفت،) …..

و بر همین اساس بود که مروان بن حکم (پلید) براي خوشایند معاویه اجازه نداد تا حسین بن علی علیه السلام، برادرش امام حسن را وفق وصیت او در حجره شریف رسول خدا به خاك بسپارد در حالیکه او سزاوارترین کسی بود تا در آن محل شریف دفن شود،) …..

ابن کثیر در تاریخ خود نوشته است که (مروان از این کارجلوگیري کردزیرا وي در آن زمان عزل شده بود و می خواست به این وسیله رضایت معاویه را جلب نماید)…

ابن عساکر می گوید که(مروان گفت ….. اجازه نمی دهم که امام حسن در کنار جدش رسول اﷲ به خاك سپرده شود، در حالی که عثمان در بقیع دفن شده است و مروان که در آن موقع عزل شده بود در واقع با این کار می خواست رضایت معاویه را جلب نماید و لذاپیوسته تا لحظه مرگ با کینه توزي تمام با بنی هاشم براي جلب رضایت معاویه دشمنی می ورزید.)،

آري معاویه یعنی این جرثومه فساد و تباهی و خباثت، آنقدر با تعجیل مغلوب نفس خود شده بود که در خبر شهادت جگرگوشه رسول خدا یعنی امام حسن نتوانست شادي خود را مخفی نگاه دارد و لذا چون خبر مرگ او را شنید از فرط شادي و شعف و به شکرانه آن به سجده افتاد و من نمی دانم او به بت لات خود سجده کرد یا به اﷲ خداي سبحان؟

(کلب گوید اي مولاي من قطعاً به بت لات خود زیرا اگر کسی براي مصائبی که به رسول خدا و فاطمه زهرا ….. وارد شده است شادي نماید و خداي را سجده شکر نماید مانند آن است که او از شنیدن خبر شهادت مظلومانه آن حضرت که به دستور او انجام شد، مجلس جشن و شادي تشکیل دهد و پیامبر و فاطمه زهرا را دعوت نماید و بواسطه این شادي و سرور از خداوند طلب بهشت نماید که اگر چنین مینمود قطعاً قطعه سنگی از جهنم بر او وارد می شد آري او نه این زمان بلکه هیچ زمانی غیر از لات را پرستش نکرده و …..، واین اعتقاد او و خاندان نجس و کثیف اوست که بر زبان او و توله سگ او جاري شده است، در آنجا که یزید پسر حرامزاده اش گفته است، من بزرگان و رهبران آنان (دین اسلام) را به قتل رساندم و اي کاش بزرگان تبار من در بدر، شاهد جزع و ناله و زاري قبیله انصار (خزرج) که محمد را یاري کرده بودند می شدند و می دیدند که چگونه شمشیر من بر آنها فرود آمد،آري پیامبر هم با فرمانروایی بازي می کرد و البته محمد دروغ گفته است زیرا نه خبري از خدا رسیده و نه وحی نازل شده است، ….، آري حسن و حسین مظهر و نماد ذوالقربی رسول خدا بودند که خداوند امر به دوستی آنها نموده ولی این جرثومه هاي نجس آنها را به قتل رسانده و شادي نموده و براي فریب عوام سجده شکر بجا می آورند خدایا به حق رسول خدا عذاباین دو سگ جهنمی را هر زمان و هر لحظه بیشتر بفرما آمین، آمین، آمین یا رب العالمین)

معاویه و پیروان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب:

معاویه پیوسته در راستاي تحکیم حکومت خود به هر خیانت بزرگی دست می زد، او به سادگی و راحتی دست به ناشایسته ترین جرائم می زد، او هر فاجعه اي را آسان می گرفت، او به ریختن خون پیروان و شیعیان (مظلوم) علی در قلمرو حکومت خود خو گرفته و عادت کرده بود، او مال و جان و ناموس شیعیان را مباح می شمرد و خاندان و کودکان آنها را به قتل میرسانید و حتی زنان مسلمان هم از قتل عام ددمنشانه او مستثنی نبودند، همان شیعیان علی که رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله آنرا تکریم و تمجید نموده است، و به فرض که آن روایت ها به پسر هنده جگرخوار نرسیده باشد، آیا این مظلومان مسلمان هم نبودند و آیا او نمی دانست که در کتاب و سنت رسول خدا، مال و جان مسلمانان محترم است. معاویه پس از داوري حکمین در حالی که علی علیه السلام زنده بود، بسر بن ارطاه، عامر و ضحاك بن قیس را به شهرها فرستاد تا هر کس را که شیعه علی بن ابی طالب و خاندانش یافتند به قتل رسانده و کارگزاران او را به قتل برسانند و حتی از زنان و کودکان نیز دست برندارند، پس (بسر) با این دستور به مدینه وارد شد و جمعیتی از اصحاب علی علیه السلام را در آن جا قتل عام کرد و خانه هاي آنان را ویران نمود و سپس به مکه و سراه وارد شد و گروههایی را در آنجا قتل عام نمود و پس از آن وارد نجران شد و در آنجا عبداﷲ بن عبدالمدان حارثی و پسرش را که از دامادهاي بنی عباس و کارگزاران علی بودند را به قتل رسانید …..، پس به یمن رفت و عبیداﷲ بن عباس کارگزار علی علیه السلام در آنجا حضور نداشت و در عبارتی آورده اند که وقتی از آمدن بسر باخبر شد از شهر خارج شد و بسر او را نیافت و آنوقت آن خبیث ملعون دو کودك خردسال عبیداﷲ را گرفت و به دست خود و با دشنه اي که همراه داشت سر برید و سرهاي آنها را از تن جدا کرد و نزد معاویه برگشت،

(کلب گوید آورده اند که بسرحرامزاده سرهاي این دو کودك را در حضور مادر آنها بریده و …..، و می گویند مرثیه سرایی آن مادر از پرسوزترین وجانگدازترین مرثیه سرایی هاي تاریخ بشر است حالا از وجدانهاي آگاه سؤال می شود آیا اینگونه اعمال در سیره و سنت محمد مصطفی و یا علی مرتضی وصی آن حضرت بوده و یا در قرآن کریم چنین دستوري آمده است و یا اینکه اینگونه اعمال جزء روش هاي بربریت ایام جاهلیت و همان قبایل مشرك و کافر او بوده است، و آیا شیوه جنگ نمودن در این دین مبین داراي دستورالعمل و آئین نامه نیست و یا این درندگی و سبعیت فقط مخصوص این مشرکین و کافرین است، و لذا همان روشهایی که در صورت پیروزي بر مسلمانان در زمان حیات رسول خدا انجام می دادند بعد از حیات آن حضرت با عزیزان از امت او انجام داده اند و تو جنایت هاي مادر هرزه این پلید را بیاد بیاور که چگونه از گوش و بینی شهداي احد گردنبند درست کرده و به گردن خود نهاده و در بین مردم رقص کنان فرح و شادي می نموده و چگونه سینه حمزه سید الشهداء را شکافته و جگرش را به دندان کشیده است و ….. و در ادامه این اعمال چگونه این مجرمین ابدان شهداء را در احد و صفین و ….. مثله می کردند و سپس مقایسه نمائید که در کدام جنگ العیاذ باﷲ از پیامبر و سپاه اسلام چنین اعمالی بروز کرده و با این وجود چگونه یک انسان باشرف و مسلمان می تواند تصور نماید که با این اوصاف هنوز عده اي از این جرثومه هاي حرامزاده دفاع نمایند و اعمال زشت آنها را توجیه کنند مگر آنکه خود اثیم باشند و با امامان خود در آتشی که در آن جاویدان خواهند بود قرار بگیرند آمین رب العالمین. اناﷲ و اناالیه راجعون و سیعلم الذین ظلموا اي منقلب ینقلبون …..)،

و نیز عین همین جنایتهاي دیگر را در حق دیگر مردم انجام داد و سپس به سوي شهر (انبار) به قصد قتل (علمري) رهسپار شد و ابن حسان بکري ومردان و زنان شیعه آن شهر را قتل عام کرد و به روایت ابوصادقه (….. لشکریان معاویه به شهر انبار حمله کرده و یکی ازکارگزاران علی علیه السلام به نام حسان را به قتل رسانده و شمار زیادي از مردان و زنان را قتل عام کردند و چون این خبر به علی علیه السلام رسید از خانه بیرون آمده و بر فراز منبر رفت و فرمود (…..، جهاد دري از درهاي بهشت است و هر کس آن را رها نماید خداوند جامه خواري و ذلت بر او می پوشاند …..، من بر شما هشدار دادم که پیش از آنکه آنها به پیکار شما حرکت کنند با آنها جنگ نمائید و… و شما این امر مهم را به گردن یکدیگر انداختید و راه پستی را پیش گرفتید و سخن مرا به پشت سر خود انداختید ….. تا جایی که ابوعامر پاي در شهر انبار گذاشته و حسان بن حسان کارگزار آنجا را کشته و مردان و زنان بسیار زیادي را قتل عام نموده است و به من خبر داده اند که این مرد وارد خانه زن مسلمان و زن اهل ذمه شده وگوشواره ها و گردنبندهاي آنان را برکنده و غارت نموده و با دست پر بازگشته است ولی کسی لب به اعتراض باز نکرده و البته در مقابل این ننگ، اگر مرد مسلمانی از فرط تأسف و تأثر بمیرد نه تنها جاي ملامت نیست بلکه شایسته است…)،

آورده اند که ام حکیم زن عبیداﷲ بن عباس در جریان قتل دو فرزندش، آنچنان سراسیمه و از خود بیخود شده بود که دیگر گوش به اخبار قتل فرزندانش نمی داد و پیوسته در مراسم گردش می کرد و درباره فرزندانش این ابیات جانسوز را زمزمه می کرد: (اي کسانی که فرزندان مرا دیده اید، همان فرزندانی که همچون دو مروارید بیرون آمده از صدف بودند، ….. اخبار درندگی بسر را به من گفتند ولی من آن را دروغ فرض کرده و باور نکردم …..، اینک بسر را سزاوار هر نفرینی می دانم و او و همه یاران او تبهکارند، کیست که این مادر دلداده و سرگشته را به دو فرزندش که چند وقت است آنها را از دست داده برساند …..)،

و نیز آورده اند که چون حادثه قتل این دو کودك توسط آن شقی را به علی علیه السلام خبر دادند، آن حضرت ناله بلندي از دل برآورد و از خدا خواست که لعنت خود را شامل آن حرامزاده نماید و از جمله فرمود (….. خدایا نعمت دین را از او بگیر و او را از دنیا مبر، مگر آنکه عقل او را گرفته باشی…) پس این دعاي حضرت مستجاب شد و (این حرامزاده) عقل خود را ازدست داده بود و پیوسته هذیان می گفت و شمشیري چوبی در دست می گرفت و بر مشک پر از باد که در پیش روي خود می گذاشت می کوبید و آنقدر ادامه می داد که از نفس می افتاد …..)،

(کلب گوید و حالا این سؤال مطرح است که آیا این دو کودك و آن جنایات بی شمار دیگر را آنها بسر بعمل آورده و یا معاویه نیز انجام داده است، کلب گوید البته گناه معاویه بیشتر است زیرا خداوند در کتاب خود می فرماید الفتنه اکبر من القتل

آري، در جامعه امثال بسر فراوان هستند و این معاویه ها هستند که فضاي جامعه را براي اینگونه افراد شرور آماده و مهیا می نمایند، البته بعد از او این روش معاویه به فرزند حرامزادهاش نیز ارث رسیده و واقعه کربلا و حره و… را به امت اسلام تحمیل نمود که بریده شدن سر دو کودك مسلم بن عقیل نیز ازآن جمله است و ….. که تا قیام قیامت با جنایات این دو جرثومه فساد و هرزگی، غم و اندوه در قلب هر مسلمان مؤمن نهادینه گردید، آري خدایا تو شاهد باش که قلبهاي ما براي مصائب وارده به امیرالمؤمنین گریه می کند و دیدگان اشکبار ما بر این سوز دل شهادت می دهد خدایا تا ابدالآباد این ستمکاران و ایادي آنها و همه آن کسانی که به اعمال آنان در طول تاریخ راضی هستند را در جهنم سوزان خود جاویدان معذب بفرما آمین، آمین، آمین یا رب العالمین، اناﷲ و اناالیه راجعون).

تصویر مفصل از معاویه:

معاویه به سال 39 بر شیعیان علی علیه السلام یورش برد و سپاهیان او را در تمام قلمروش در هم شکست و گروهی را که ایمان به خدا و روز قیامت نداشتند بر قتل این پاکان مأمور نمود و فرمان داد هر جا کسی از ایشان را یافتند به قتل برسانند ….. درسال 40 بسربن ارطاه را به مدینه و ….. فرستاد، ابن عبدالبر در استیعاب آورده، یحیی بن معین می گفت بسربن ارطاه شخصی بدکار بود و ابوعمرو می گوید و آن به این جهت بود که او در اسلام جنایات بزرگی مرتکب شده بود که مورخان و محدثان آورده اند که از جمله آن سر بریدن دو طفل و دو کودك خردسال عبیداﷲ است و… ابوعمر شیبانی آورده است که …..، بسربن ارطاه به همدان حمله کرد و زنان مسلمان همدان را اسیر کرد و اینان نخستین زنانی بودند که در اسلام به اسارت گرفته شدند

(….. کلب گوید این اصل مسلم است که خداوند هیچ کسی را بی دلیل به آتش ابدي دوزخ خود وارد نمی فرماید و در این جنایات بظاهر بسر دیده می شود ولی معاویه دیده نمی شود، یاران بسر دیده نمی شوند شاید بعضی فکر کنند که این جنایات را فقط بسر بعمل آورده است، خیر اصلاً چنین چیزي نیست این جنایات بسر حاصل یک جریان فکري است یک حرکت و نهضت است که از قبل جریان داشته و رهبري آن در آن زمان با معاویه بوده و بقیه آن خونخواران ایادي و عوامل اجرایی آن بوده اند آري حسین را بظاهر شمر سر برید و ولی آیا یزید برکنار بود و یا عمر سعد و دیگران نقش نداشتند، آیا او مباشر بود و بقیه معاون آیا او مجري بود و دیگري آمر، آیا …..، و سهم شرکت آنان در این مصائب هر کدام چقدر است، اعتقاد این کلب آن است که در گناهان و جنایات دلخراش واقع شده در آن زمان و اصولاً در طول تاریخ همه اینگونه جانیان و ددمنشان فقط یک سهم دارند و آنهم آتش جاویدان دوزخ است و البته هم نشین آنان در این آتش ابدي الهی، دوستداران و مایلین به اعمال آنها و کسانی هستند که اعمال جنایتکارانه آنها را توجیه و تأویل می نمایند و بلکه گناه اینان بیشتر است زیرا در طول زمان زمینه فکري مجرمانه اي را براي بوجود آمدن گروههاي افراطی و جنایتکار و تروریست و قاتل که هر عمل ضد اسلام و ضد قرآن خود را با استدلالهاي شیطانی و کثیف خود توجیه می نمایند را فراهم می نمایند و ….. لعنت خدا ورسول و ائمه اطهار و همه فرشتگان و مؤمنین و همه لعنت کنندگان بر جمیع آن ظالمان و ستمگران باد تا آن زمان که خداوند خدایی می کند آمین، آمین، آمین یا رب العالمین)،

و سپس قبیله بنی اسد را قتل عام نمود، دارقطنی گوید بسر از اصحاب بود ولی بعد از رسول خدا …..، مرتد شد، این حرامزاده ملعون زنان مسلمان قبیله همدان را اسیر نموده و در بازارها به معرض فروش قرار داد …..، و از قول بخاري آورده است ….. سپس به یمن آمد و هر کس که از قبیله همدان در صفین با علی علیه السلام بود را به قتل رساند و …..، بسیاري از کودکان را نیز به قتل رساند…

(انا ﷲ و انا الیه راجعون).

تصویر مفصل بسر بن ارطاه:

بسربن ارطاه فردي سنگدل و درشت خو و خونخوار بود که از رحمت و مهربانی بویی نبرده بود و معاویه به او گفته بود ….. به هر جایی که مردمش از علی علیه السلام پیروي می کنند رسیدي ….. تو بر جان و مال آنها تسلط داري ….. شیعیان علی را هرجا دیدي به قتل برسان …..، و لذا او در قتل عامی که در صنعا و مآرب معمول نمود …..، …..، سی هزار نفر را کشته گروهی را آتش زده بود …..، ….. و آورده اند که علی علیه السلام درباره بسر چنین نفرین فرمود (….. خدایا، بسر دین خود را به دنیا فروخته و حرمت هاي ترا هتک کرده و بر بندگی مخلوق تبهکاري، (معاویه) کمر بسته است، خدایا پس هر نعمتی که به او داده اي از او بگیر و او را در حالی که عقلش را از او گرفته اي بمیران، و رحمت خود را از او دریغ فرما و ساعتی از روز را توفیق مده، خداوندا بسر و عمرو و معاویه را لعنت فرست و خشم و غضب خود را شامل آنها فرما و مجازات خود را بر آنها نازل فرما و کیفري بده که آن را مخصوص مجرمان فرموده اي …..)،

(پس کلب گوید خدایا ما و همه مؤمنین به دعاي آنحضرت آمین عرض می کنیم و امید و رجاء واثق داریم که دعاي آن حضرت و آمین ما مستجاب شده و آن جرثومه هاي حرام و طرفداران و مایلین به آنها و توجیه کنندگان اعمال آنها و پیروي کنندگان آنان را تا ابدالآباد و تا زمانی که خدایی توباقی است در جهنم ابدي خود مخلد می فرمایی آمین، آمین، آمین یا رب العالمین، خدایا از جانب ما بر قلب سوخته و پرجراحت مولاي ما و امام مظلوم ما امیرالمؤمنین مرهم رحمت خود را قرار بده و به او جزاي خیر بی انتها عطا و ما را از شفاعت آن امام مبین بهره مند بفرما آمین، آمین، آمین یا رب العالمین)،

پس از این نفرین حضرت، بسر (حرامزاده) در عرض مدت کمی عقلش را از دست داده و پیوسته هذیان می گفت و اظهار می داشت که شمشیر مرا بدهید تا بکشم پس مردم به او شمشیري چوبین دادند و بالشی را نزد او گذاشتند و او آنقدر با شمشیر چوبی خود بر آن می کوبید تا از هوش میرفت و تا دم مرگ به این سرنوشت دچار بوده (تا اینکه به جهنم واصل گردید)، …..،

محمد بن سیف مداینی مذکور نموده است که (….. مردم کوفه که بیشتر شیعیان علی بودند بسیار در معرض بلا واقع شدند و معاویه زیاد بن سمیه (ابیه) را بر کوفه و بصره مأمور نمود و او شیعیان را تعقیب و به لحاظ اینکه در روزگار علی در کوفه زندگی می کرد، همه آنها را می شناخت، پس هر کجا و کنار هر سنگ که آنان را می یافت می کشت و در هراس می افکند و یا دست و پا می برید و چشمان آنان راکور می نمود و بر سر دار می کشید، چندان که همه شیعیان را از عراق رانده و پراکنده نمود و …..،

(کلب گوید معاویه خبیث در راستاي توجیه اعمال این جلادان و خونخواران در قتل عام مردم، کارگزاران خود در رابطه با جعل حدیث در ساختن فضیلت براي عثمان تشویق و موجبات اشاعه و جعل حدیث در فضایل عثمان گردید و در ضمن جعل حدیث براي عثمان و سایر صحابه و دستور داد تا بر ضد علی علیه السلام نیز حدیث جعل نمایند)، …..

و بعد از زیاده روي در این کار به کارگزاران خود نوشت احادیث در فضیلت عثمان زیاد گفته شد (یعنی از حد و حدود خود خارج شد)، و در هر شهر و هرناحیه شایع گردیده است، پس به محض رسیدن این نامه، مردم را به آوردن و پخش نمودن حدیث براي بیان مناقب و فضایل دیگر خلفاء و صحابه تشویق کنید و هیچ روایتی که در فضایل و مناقب علی علیه السلام نقل شده است را رها نکنید مگر آنکه یک روایت بر ضد آن بیاورید تا دروغ بودن آن را ثابت نماید، و این روشی است که من دوست دارم و چشمانم به اینگونه اعمال روشن می شود که ببینم برهان و دلایل هواداران علی باطل می گردد و مناقب و فضایل عثمان پخش شده است و…)،

(کلب گوید من از ابن حجر و همفکران او که بحث اجتهاد را اختراع کرده اند و از آن دفاع و آخرت خود را بر سر آن گذاشته اند سؤال می کنم مرز این اجتهاد شیطانی کجاست شما و کسانی که اعمال معاویه و فرزند حرامزاده او و ابن ملجم حرامزاده تر و عمروعاص و …..، را توجیه می کنید و اعتقاد دارید هیچ چیز خللی به اجتهاد آنان وارد نمی کند و حتی آنها را مستحق دریافت پاداش هم می دانید و…، به نظر این جماعت قتل اولیاء و مؤمنین که مشکلی ایجاد نمی نماید، اسیر نمودن زنان مسلمان و فروش و وادار نمودن آنان به زنا و زناکاري که مشکلی ایجاد نمی نماید، دروغ پردازي و جعل حدیث وجلوگیري از حقیقت کلام خدا و رسول که مشکلی ایجاد نمی کند خراب کردن خانه کعبه که مشکلی ایجاد نمی کند پس به یکباره فتوي دهند که قرآن را آتش بزنند و هبل و لات و عزي را نصب نمایند و یا قبر رسول خدا را با خاك یکسان کنند و اگر دستشان رسید خدا را نیز آورده سر بریده و پاداش هم ببرند. شیطان آنها را وادار نمود تا با تفسیر خودسرانه خود از قرآن مفهوم خطا را به جرم تسري داده و خطاکار و مجرم را در یک ردیف بدانند و سپس با این توجیه شیطانی تا توانسته اند اعمال مجرمانه انجام داده ولی میخواهند از مواهب آمرزش خطا بهره مند شوند و حال آنکه خداوند مجرمین را در عذاب خلد خود معذب و خطارکاران را به شرط داشتن شرایط لازم عفو می فرماید آري، و به راستی اگر خون پاك حسین بن علی درخت اسلام را آبیاري نمی کرد واین روش و افکار و کفر و الحاد صاحبان آن ثابت نمی شد و به قطع و یقین امت اسلام شاهد نابودي اسلام و شریعت پاك محمد (ص) بود ولی خون پاك حسین ناجی اسلام شد و امید است در آینده نزدیک انشاءاﷲ به ظهور حضرت مهدي صاحبالزمان، دوران شکوفایی و عظمت و حکومت جمعیت مقدس خداوند در زمین فرا برسد آمین، آمین، آمین رب العالمین)،

و نیز این خبیث بخشنامه اي دیگر با این مضمون براي همه کارگزاران خود در شهرها صادر کرد (….. دقت کنید که هر کس اقامه دلیل بر دوستی علی و اهل بیت او نماید او را از کار دیوانی خارج و حقوق او را قطع کنید) و بخشنامه اي دیگر به آن منضم و ارسال نمود که …..، (هر کس را که متهم به طرفداري از علی گردید، او را شکنجه کرده و نابودش کنید و خانه اش را ویران نمائید) و… بدین ترتیب بلاي عظیمی بر کل بلاد از جمله عراق و بویژه بر کوفه وارد شد ….. و زیاد پلید، سمره بن جندب (علیهم لعنت اﷲ) را بجاي خود در بصره قرار داد ….. و سمره نیز از کسانی بود که با اطلاع و دستور شخص معاویه در قتل عام مردم افراط کرد و طبري از قول انس بن سیرین آورده است که گفت (….. آیا می توان قتل عام و کشتار سمره بن جندب را شماره نمود …..)، و او کسی بود که معاویه چهارصد هزار درهم از بیت المال را به او داد تا در میان مردم شام سخنرانی نموده و بگوید آیه (و من الناس ….. یعنی از مردم کسی است که ….. او سخت ترین دشمنان است …..، در زمین میکوشد تا فساد برپا نماید و…) درباره علی بن ابی طالب است و نیز و من الناس من یشري نفسه ابتغاء مرضاه اﷲ درباره ابن ملجم مرادي یعنی شقی ترین فرد امت نازل شده است،)،

طبري آورده است که پس از مرگ زیاد، سمره شش ماه والی بصره بود و سپس معاویه او را عزل کرد و سمره گفت خدا لعنت کند معاویه را و به خدا قسم اگر من اطاعتی که از معاویه کردم از خدا می کردم خداوند مرا عذاب نمی کرد …..،

و نیز آورده است که (سلیمان بن عجلی از پدرش روایت کرد که گفت وارد مسجدي شدم مردي نزد سمره آمد ابتداء زکات مال خود را به او پرداخت کرد و سپس داخل مسجد رفته و مشغول نماز شد وقتی بیرون آمد سمره او را گردن زد چنانکه سرش در گوشه اي و بدنش در گوشه دیگر مسجد افتاده بود و… و نیز می گویدکه من شاهد بودم که سمره قبل از مرگ سرماي شدیدي خورد و به بدترین وضع درگذشت و نیز شاهد بودم که او مردم زیادي را جمع کرد و گروهی را پیش روي خود نگاه داشت پس از مردي سؤال کرد دین تو چیست و او گفت من شهادت می دهم لااله الااﷲ و محمد عبده و رسوله و من از حروریه مبرا هستم پس او جلو می آمد و گردنش را می زد و بیست و چند روز بعد از دنیا رفت)، …..

آري جنایات هولناك زیاد بن سمیه در صفحات تاریخ ثبت شده است و… البته این گونه جنایات از روسپی زادگان و بی پدران معروف، بعید نیست و او که دست پرورده سمیه آن زن هرزه فاحشه بود و… البته از کوزه همان برون تراود که در اوست و …..، ….. و به راستی که رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله که درباره دو سبط بزرگوار و پدر و مادرآنان زیبا فرمود که (….. آنها را دوست نمی دارند مگر کسانی که حلال زاده ولادت پاك و با سعادت داشته باشند و آنها رادشمن نمی دارند مگر افرادي که حرامزاده و ناپاك و از تبار پست باشند) و پیشینیان پاکی اولاد خود را با دوستی و محبت علی علیه السلام می آزمودند …..، و عجب نیست از این حرامزاده و آنچه که به امام حسن مجتبی نوشت، در آن زمان که سعدبن سرح که از شیعیان بود به او پناهنده شد و امام او را شفاعت کرد و او به امام نوشت (از زیادبن ابی سفیان به حسن بن فاطمه ….. تو یک فرد فاسقی را به من سفارش کردي ….. و بدتر از آن اینکه این شخص تو و پدرت را دوست دارد …..، این مرد را بر کسی تحویل بده که از تو اولی تر است ….. و اگر او را بکشم جز به خاطر علاقه او به پدر فاسق تو او را نکشته ام…..)، زیاد مردم را در قصر خود احضار کرده و آنها را به لعن علی وادار می نمود و… و هر کس در محل حاضر نمی شد از لبه شمشیر می گذرانید، …..

این جوزي آورده است (….. وقتی که زیاد در کوفه اهالی را دور خود جمع کرد و دست هشتاد نفر را برید و اراده کرد تا خانه هاي آنان را ویران و درختهاي آنان را آتش بزند و…، عبداﷲ بن صائب می گوید ((آن خبیث)، هنوز جنایاتی را که علیه ما در سر داشت انجام نداده بود که قدرتمندي بالاي سرش ظاهر شد، او که بر صاحب رحبه، علی بن ابی طالب علیه السلام ظلم و تجاوز را پیشه خود نموده بود، ناگهان با ضربه اي نابود گردید)، …..،

با من بیائید تا این اوراق سیاه را که به انواع رسوایی ها آلوده است…، را بخوانیم که آیا در شریعت پاك اسلام و یا اخلاق انسانی و معیارهاي عدل و عدالت مجوزي براي این جنایات دیده می شود …..، آیا این جنایات نه تنها از گروندگان دین حنیف بلکه حتی از کسانی که ذره اي از عاطفه انسانی هم بویی برده باشند صادر می شود ….. تا چه رسد به اینکه او را از مصادیق آیه (محمد رسول اﷲ والذین معه اشداء علیالکفار …..)، بدانی …..،

آري معاویه و ایادي او مرتکب اعمالی شدند که فقط از افراد مرتد از شریعت و کافر به دین امکان پذیر است، …..، افرادي چون بسربن ارطاه، مروان بن حکم، سفیان بن عوف، نعمان بن بشیر، ضحاك بن قیس، سمره بن جندب را که بر مردم مسلط نمود ….. آنها به دستور او به مکه مکرمه هجوم بردند، شهري که خدا آنجا را بر واردین و ساکنان آن اگرچه کافر باشند امن قرار داد و اهالی و پرندگان و حیوانات و… در آن محترم هستند و در روز فتح مکه فرمود (….. این شهري است که خداوند در آن زمان که آسمانها و زمین را آفرید آن را محترم شمرد و تا روز قیامت این شهر در حریم حرمت الهی قرار دارد …..)، ….. و نیز دستور داد تا مدینه رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله را مورد تهاجم قرار دهند ….. درحالی که حرمت مدینه منوره در اسلام محرز است و پیامبر در حق این شهر فرمود (….. مدینه حرم است از عائر تا فلان و هر کس کار زشتی در آن انجام دهد (مثلاً زنا کند)، یا گناهکاري را در آن بپذیرد، لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر او باد، دیگرتوبه و عبادت او پذیرفته نیست)، و یا (….. هر کس بر اهل مدینه بدي برساند، خداوند او را مانند سرب در آتش و یا نمک در آب متلاشی می نماید و..)، یا (خدایا ابراهیم مکه را حرم قرار داد و من هم مدینه را مانند حرمت مکه و منی محترم و حرم شمرده ام مباد که در آن جا خونی ریخته شود و یا سلاحی براي جنگ بکار رود …..)، و ….. و یا (خدایا هر کس مردم مدینه را بترساند، و ستم روا نماید، او را بترسان و لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر چنین کسی باد و هرگز توبه و بازگشت او پذیرفته نمی شود …..)، ….. و یا (هر کس مردم مدینه را بترساند، قلب مرا ترسانیده است)،

احمد این روایت را در مسند آورده که(یکی از فرماندهان فتنه و فساد وارد مدینه شد در آن زمان که جابر نابینا شده بود، به او گفتند باید از این حاکم تا می توانی دور شوي و او بیرون آمده و سنگی به پاي او برخورد نمود و پایش را خون آلود کرد آنوقت او نفرین کرد و فرمود مرگ و نیستی بر کسی باد که رسول خدا را ترسانید و یکی از پسران و یا هر دوي آنها سؤال کردند اي پدر، رسول خدا را چگونه می ترسانند در حالی که او وفات کرده است و او گفت شنیدم از رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله که فرمود هر کس مردم مدینه را بترساند (مرا ترسانده)قلب مرا ترسانده است …..)،

و به اعتقاد من این امیر فتنه و فساد همان بسربن ارطاه است همانطور که سمهودي و ….. آن راروایت کرده و درست دانسته است آري این بسر (حرامزاده) بود که از سوي (معاویه علیه الهاویه) به امیري رسید و به محرمات دست زد و کشتارها کرد، زنهاي مسلمان را اسیر کرد و اطفال مسلمانان را سر برید و خانه هاي (امت محمّد) را ویران ساخت و ….. و حقوق رسول خدا و مجاوران حرم امن آن حضرت را پایمال نمود و…، در حالی که خداوند در کتاب خود می فرماید(….. والذین یوذون رسول اﷲ لهم عذاب الیم، یعنی آنانی که رسول خدا را آزار نمایند براي آنان عذاب الیم خواهد بود)، و (….. و ان الذین یوذون اﷲ و رسوله لعنهم اﷲ فی الدنیا و الآخره)، یعنی آن کسانی که خدا و رسول او را آزار می دهند خداوند در دنیا و آخرت بر آنها لعنت می فرماید…)، و در همین مسیر (توله سگ حرامزاده اش) یزید پاي جاي پاي او نهاد و برابر وصیت او مسلم بن عقبه را به مدینه فرستاد …..، …..،

(کلب گوید آري گفته اند با خدا باش پادشاهی کن، بی خدا باش هر آنچه خواهی کن، و نیز گویند هر زمان بر خاك قدم می گذاري به او احترام بگذار زیرا او به حول و قدرت الهی همه قدرتمندان و جابران و ستمگران و جلادان و …..، مانند معاویه و یزید و بسر و سمره و خالد و …..، را بزور و جبر در خود نهان و پنهان نموده و موران و مارها و ….. را که از سپاهیان او هستند بر این اولاد زنا مسلط نموده چنانکه گویا هزاران سال وجود نداشته اند همان کسانی که می کشتند و سر می بریند و فساد و تبهکاري و هرگونه جنایت می کردند و با دین و شریعت خدا بازي می کردند و …..، امید است این شکوه و جلالت زمین براي طرفداران و مایلین و توجیه کنندگان اعمال شنیع آنان درس عبرت باشد تا قبل از آنکه در آتش جاوید مخلد شوند فراموش نکنند که اینگونه در خاك فرو می روند انا ﷲ و انا الیهراجعون)

جنایات معاویه (علیه الهاویه) نسبت به حجربن عدي و یاران او:

معاویه در سال 41 مغیره بن شعبه را والی کوفه کرد، …..، او هفت سال والی کوفه بود و…، او عیبجویی از علی را ترك نمیکرد و پیوسته بر قاتلان عثمان نفرین می کرد و حجربن عدي چون این رفتار را دید گفت (بلکه شما در واقع خدا را نکوهش نموده و لعن می کنید و خداوند فرموده است کونوا قوامین بالقسط شهداء ﷲ و من گواهی می دهم کسانی را که شما ناسزاگفته و لعن می کنید، شایسته فضیلت و ستایش هستند و کسانی را که مدح می کنید شایسته سرزنش هستند ….. پس به مغیره اعتراض کردند ….. و او پاسخ داد …..، ….. اجل من نزدیک است و دوران فرمانروایی من به سر آمده و دوست ندارم شروع به قتل و کشتار بزرگان این شهر نمایم و دیگران به امنیت و آسایش برسند و من بدبخت شوم و معاویه در دنیا بهره مند و مغیره در آخرت بدبخت شود …..، پس مغیره در سال 51 هلاك شد و زیاد وارد قصر کوفه شد و او از قبل با حجر دوست بود و به او گفت (من از رفتاري که با مغیره کردي آگاهم و او تحمل می کرد و من تحمل نمی کنم و تو می دانی که من قبلاً چقدر علی را دوست داشتم و خدا آن دوستی را به دشمنی تبدیل کرد و چقدر معاویه را دشمن داشتم و آن را تبدیل به دوستی کرد، زیاد شش ماه در کوفه و شش ماه در بصره حکومت می کرد و… به او خبر دادند که حجر شیعیان علی را دورخود جمع کرده است …..،

در عبارت الکامل است که گفت: (بدنهاي شما با من و دلهاي شما با حجر احمق است ….. آنها گفتند معاذاﷲ اگر ما جز اطاعت و خشنودي تو فکري داشته باشیم …..، ….. پس یاران زیاد آنها را محاصره کردند و مردي به نام بکربن عبید با عمودي بر سر عمروبن حمق از یاران حجر زد …..، حجر به همراه ابوعمر طه خارج شد …..، زیاد، محمد بن اشعث را احضار کرد و او را براي دستگیري حجر تهدید کرد ….. حجربن عدي کسی را نزد محمدبن اشعث فرستاد که از زیاد براي او امان بگیرد تا او را به معاویه برسانند …..، پس حجر نزد زیاد رفت …..، حجر گفت من از اطاعت خود منصرف نشدم و از مردم جدا نشدم و بر بیعت خود پایدارم ….. پس زیاد او را تهدید کرد و حجر گفت آیا به من امان می دهی تا معاویه بیاید و عقیده او درباره من روشن شود گفت آري ….. و زیاد اراده اي جز بر باد دادن سر اصحاب حجر در سر نداشت، …

عمرو بن حمق:

عمروبن حمق و رفاعه بن شداد ….. به موصل آمدند و در کوهی پنهان شدند ….. عامل روستاي نزدیک آن کوه به آنها حمله نمودند و ….. .، عمروبن حمق را دستگیر کردند و سؤال کردند تو کیستی گفت (من کسی هستم که هرگاه او را رها کنید برشما تسلیم و مطیع خواهد شد و اگر بکشید زیان خواهید دید) پس هر چه سؤال کردند از معرفی خود خودداري نمود و او را نزد عامل موصل آوردند و او عمرو را شناخت و به معاویه خبر داد و معاویه نوشت او به عثمان (9) نیزه زد شما هم (9) ضربه بزنید پس در نیزه اول یا دوم کشته شد پس سر او را بریده و براي معاویه آوردند و این اولین سري بود که در اسلام حمل شد

(کلب گوید بر اساس آئین جنگ در اسلام سر بریده دشمن به خارج از صحنه نبرد حمل نمی شود و ممنوع است ولی این حرامزاده این سنت پیامبر را نیز شکست و سر عمروبن حمق آن صحابی ارجمند رسول خدا را به سوي خود شهر به شهر و دیاربه دیار حرکت داد و پس از او توله سگ حرامزاده اش یزید سرهاي خاندان آل محمد را که شبیه و نظیر در عالم نداشتند و در پیشاپیش آنان سر حسین بن علی خامس آل کساء و سید جوانان اهل بهشت و جگرگوشه رسول خدا و فاطمه زهرا و…، را از تن جدا و به سوي خود شهر به شهر و دیار به دیار حرکت داد الا لعنه اﷲ علی الظالمین فسیعلمون الذین ظلموا اي منقلب ینقلبون…)،

آري این عمروبن حمق است، آن صحابی بزرگوار و همان کسی است که زندگی و تمام عمر خود را در عبادت خدا سپري نموده و تن خود را به آن فرسوده نموده و او کسی است که در میان صحابه رسول خدا به عدالت مشهور بود و البته اقوال و اعمال او حجت است و هرگز عدالت اینگونه اصحاب با جنایات گروهی معلوم الحال و دیوانه قابل قیاس نیست، دیوانه هاي روانی مانند مغیره بن شعبه، حکم بن ابی العاص، ولیدبن عقبه، عبداﷲ بن ابی سرح، زیادبن ابی، و …..، و چقدرتفاوت بین این جرثومه هاي فساد و تباهی است با بزرگوارانی چون عمروبن حمق، حجربن عدي، عدي بن حاتم، زید و صعصعه فرزندان صوحان و…، ….. و البته واقعه مرگ عثمان چیزي بود که همه اصحاب رسول خدا در آن شرکت داشتند با سبب و یا مباشرت …..، ولی چرا قصاص عثمان را از همه آنها نمی گیرند و فقط این قصاص و انتقام فقط اختصاص به دوستداران علی علیه السلام داشت، و… و از طرفی محرز است که اهمال و سستی و تعلل عمدي و با طرح و برنامه او باعث کشته شدن عثمان شد و از طرفی دیگر، عثمان با نیزه عمرو کشته نشد بلکه به دست فردي مصري به نام تجیبی کشته شد …..، و نیز افراد دیگري را که ذکر کرده اند …..،

ابوجعفر محمدبن حبیب می نویسد: (….. معاویه (علیه الهاویه) دستور داد سر بریده عمرو بن حمق را که مردي شیعی بود بالاي نیزه ها در بازارها گردش دهند و… ابن کثیر نیز می گوید که سر او را در شام و دیگر شهرها بر سر نیزه گردش دادند و این اولین سري بود که آن را گرداندند و آنگاه آن (خبیث پلید) دستور داد سر او را به سوي همسرش آمنه بنت شرید که درزندان او بود ببرند و مأموران سر بریده (آن مظلوم) عمروبن حمق را در دامن آن زن انداخته و او دستش را بر پیشانی آن بگذاشت و دهان او را بوسید و گفت مدتها او را از من جدا کردید و حالا کشته او را به من پس دادید پس درود بر این هدیه اي باد که نه دشمنی می ورزید و نه کسی او را دشمن داشت)،

(کلب گوید ببین که چگونه آنچه را این حرامزاده انجام داد سرمشقی براي سگ توله حرامزاده او یزید شد و… و در آنجا که کودك سه ساله حسین در خرابه شام بهانه پدر گرفت و یزیدآن پلید بی شرافت دستور داد سر بریده حسین بن علی را به سوي آن کودك مظلومه ببرند و مأموران آن سر را به دامن آن کودك قرار داده و رقیه دختر حسین با دیدن سر بریده پدر جان به جان آفرین تسلیم نمود الا لعنه اﷲ علی الظالمین و سیعلمالذین ظلموا اي منقلب ینقلبون)،

آري این اعمال و سایر امثال این اعمال، جنایاتی است که نمونه هاي آن فقط در فقه این پسرجگرخواره جایز شمرده می شود و این جنایتی است که اولین بار بر پیکر مطهر عموي گرامی رسول خدا یعنی حضرت حمزه سیدالشهداء وارد شد و سپس این عمل پدر را پسرش یزید بن معاویه درباره سید جوانان اهل بهشت حسین صلوات اﷲ علیه روا داشت و او و یاران بزرگوار او را با شنیع ترین وضعی (آنهم در حضور ذوالقربی یعنی خاندان و عترت و زنان حرم رسول خدا) قتل عام نمود و سرهاي گرامی آن بزرگواران را بر بالاي نیزه ها در شهرها (با همراه اسراي آل محمد(ص))، گردش داد و بدینسان نفرین و آن ننگ و پستی از خود بجاي گذاشت که با گذشت زمان هرگز شسته و پاك نمی شود و… اناﷲ واناالیهراجعون)،

(کلب گوید مولاي ما امیرالمؤمنین می فرماید براي حق دولت و پایندگی و براي باطل یک حرکت مقطعی و قدرت نمایی سریع ولی زوال یافتنی خواهد بود، آري ظالمان رفتند و مظلومان هم رفتند و ما وارثان آن مظلومیت ها و گروهی خبیث وارث آن ظلم ها و جنایات هستند ما دوستداران محمد و آل محمد و گروهی دوستداران دشمنان آل محمد و بزودي در دادگاه عدل الهی به حساب ها رسیدگی می شود و آنگاه آنهایی که اینگونه ظلم نمودند و طرفداران آنها خواهند دانست که به چه جایگاهی بدي وارد شده اند و ظلم و قرار گرفتن در کنار کسانی که ظلم کردند چگونه آنان را وارد آتش ابدي دوزخ می نماید. الا لعنه اﷲ علی الظالمین).

صیفی بن فسیل:

زیاد در دستگیري یاران حجر کوشش فراوان می نمود.. پس قیس بن عباد به او گفت صیفی بن فسیل از بزرگترین و سرسختترین یاران حجر است، پس او را احضار کرد و به او گفت اي دشمن خدا عقیده ات درباره ابوتراب چیست گفت من ابوتراب نمی شناسم گفت علی بن ابی طالب…، او پاسخ داد نه چنین نیست او پدر حسن و حسین علیه السلام است و …..، و زیادگفت عصاي مرا بیاورید و گفت حالا عقیده تو درباره علی چیست گفت بهترین سخنی که مردم درباره بنده اي از بندگان خدا بگویند و من همان را درباره علی امیرالمؤمنین می گویم و آنوقت آن حرامزاده دستور داد و گفت آنقدر او را از پشت گردن بزنید تا به زمین بیفتد و مأموران آنقدر زدند تا نقش زمین شد …..، و آنوقت سؤال کرد حالا درباره علی چه می گویی گفت به خدا قسم که اگر بدن مرا با تیغ و دشنه قطعه قطعه کنی همان را خواهم گفت که از من شنیدي، و آن (بی شرافت) به او گفت یا او را لعنت کن و یا گردن تو را می زنم گفت پیش از آن گردنم را بزن که من سعادتمند می شوم و تو به شقاوت و بدبختی می رسی… سپس او همانند حجر و یارانش کشته شد،)،

این چه جنایتی است که در حق چنین بزرگواري انجام میگردد که جز به خدا و دین رسالت معتقد نیست و به امام بر حق مهر می ورزد ….. ولی دچار چنین عقوبتی می شود که به اشاره فرزند (حرامزاده) هنده (زانیه) جگرخواره و بدست پسر سمیه (زانیه) انجام گرفت ….. البته آن زنازاده و کسی که او را بر حکومت شهرها قرار داده است، می دانند که این همه جنایات بخاطر کینه اي است که آنها از صاحب ولایت کبري داشته اند ….. آري، سرانجام کارها به سوي خداست.

(کلب گوید خدایا دست هاي ناتوان ما از یاري آنها کوتاه بود و قلوب ما از ستمهاي رسیده به آنان مجروح و دیدگان ما بر مظلومیت یاران علی علیه السلام و آن حضرت که همگی فدائیان راه تو بودند اشکبار است تو بهترین سلام و درود و تهنیت را بر آنان نثار و ایثار بفرما و قلوب آنان را از این رحمت خود شاد و مسرور بفرما و فرج حضرت مهدي ناجی اسلام و مسلمین و بشریت و ما را برسان (و ما را از شفاعت آنان بهره مند بفرما آمین، آمین، آمین یا رب العالمین)

قبیصه بن ضبیعه:

زیاد رئیس دژخیمان و جلادان خود را مأمور دستگیري قبیصه بن ضبیعه نمود و چون اصحاب او خواستند با فرستاده ابن زیاد جنگ نمایند او به دروغ گفت اي قبیصه به تو امان دادند جنگ نکن و اصحاب او به قبیصه گفتند چرا جنگ می کنی قبیصه گفت اي واي بر شما این پسر آن زنازاده است که هرگاه بر من دست یابد…، سرانجام مرا می کشد، ولی اهل قبیله او گفتند چنین نیست و او تسلیم شد و نزد ابن زیاد آمد و…، و سرانجام او با دیگر یاران حجر کشته شد.

عبداﷲ بن خلیفه:

زیاد به دنبال عبداﷲ بن خلیفه طایی که او را با حجر دیده بود فرستاد تا او را دستگیر نمایند، مأموران زیاد او را در مسجد عدي بن حاتم یافتند و او به جنگ با آنان اقدام کرد پس آنقدر به او سنگ زدند تا افتاد خواهر او میثاء فریاد استغاثه بلند کرد و فرستاده زیاد فرار نمود، زیاد عدي را احضار کرد ….. و او را به زندان انداخت تا عبداﷲ را بیاورد …..، عبداﷲ به عدي پیامداد که می خواهد خود را معرفی کند و عدي گفت به خدا قسم اگر تو زیر پاي من بودي من پاي خود را از روي تو بر نمیداشتم تا زیاد بر تو دست یابد، زیاد، از روي ناچاري عدي را به شرط تبعید عبداﷲ آزاد کرد و آنگاه او به طرف دو کوه طی تبعید شد ولی قبل از هلاك شدن زیاد در تبعید وفات کرد.

گواهی دروغ بر علیه حجر:

زیاد دوازده نفر از اصحاب حجربن عدي را در زندان جمع نمود و نیز رؤساي محلات را احضار نمود و شهادت آنها را بر علیه حجر شنید و گفت دوست دارم شاهدان بیش از چهار نفر باشند پس از مردم دعوت کرد تا علیه حجر شهادت بدهند پس هفتاد نفر بر علیه حجر شهادت دادند که ….. در میان آنان عمربن سعد، شمربن ذي الجوشن، شبث بن ربعی و زجربن قیس بودند

(کلب گوید دقت کن و ببین که این اسامی آشنا است، آري اینان همان هایی هستند که دستان پلید آنها متعاقباً تا مرفق در خون مقدسان درگاه خداوند یعنی حسین و اولاد و انصار او فرو می رود آري این حرامزادگان با دروغ و نیرنگ و تزویر از قتل شیعیان و محبان علی شروع کردند و به قتل پسر پیامبر و خاندان محمد و عزیزان حرم رسول خدا کار خود را بپایان بردند و بعد از آنان پیروان آنها و جانشینان و ایادي آنها با گمراه نمودن مردم به همین قتل و جنایات در طول تاریخ ادامه دادند و خونهاي ناحقی که تا به امروزو در آینده با فتنه گري خود بر زمین ریخته و خواهند ریخت و همگی خود را مستحق عذاب ابدي خداوند نموده و می نمایند تا زمان ظهور حضرت مهدي عجل اﷲ تعالی فرجه الشریف که به اراده و مشیت و قدرت لایزال حق جل جلاله فرا برسد وامت محمد صلی اﷲ علیه و آله عزت و جلال الهی خود را بازیابند و کلمه لااله الااﷲ محمد رسول اﷲ و علی ولی اﷲ در تمام اقطار عالم طنین انداز شود و عدل و داد بعد از پر شدن ظلم و جور بر جهان حاکم گردد. انشاءاﷲ تعالی آمین، آمین، آمین یارب العالمین)،

در میان شاهدان نام شریح بن حارث و شریح بن هانی دیده می شد، شریح بن حارث می گوید (آنها از من درباره علی سؤال کردند من پاسخ دادم مگر علی همان نیست که صائم و عابد و شب زنده دار به درگاه خدا بود) و شریح بن هانی نیز می گوید (به من گفتند که متن گواهی قبلاً نوشته شده است و من بلافاصله تکذیب و این کار را محکوم کردم) و سپس او نامه اي از طریق وائل به معاویه فرستاد و گفت (….. من آگاه شدم که زیاد از پیش خود بر علیه حجر شهادت مرا نوشته، در حالی که من شهادت می دهم که حجر از کسانی است که نماز می گزارد، زکات می دهد، پیوسته حج و عمره بجاي می آورد و امر به معروف و نهی از منکر می کند و لذا تجاوز به خون و مال او حرام است اکنون می خواهی او را بکش و می خواهی آزاد کن…)، و معاویه پس از خواندن نامه او گفت من فکر می کنم می خواهد شهادت خود را پس بگیرد …..، و نیز از جمله کسانی که به دروغ و بنام او شهادت نامه جعلی برعلیه حجر نوشتند سري بن وقاص حارثی بود) …..،

آري این شهادت هاي دروغین را فقط زیاد یعنی آن زنازاده یعنی همان کسی که فرزند مادر و یا پدرش بود جمع آوري نمود آنهم ازکسانی که حتی از زمان و مکان گواهی خبر نداشتند و البته سرانجام دروغی که به نام آنها ساخته بودند آشکار شد، ولی در برابر این گروه، گروه دیگري هم بودند که این گواهی هاي دروغ را آسان شمرده و به راحتی شهادت دروغ دادند تا عوامل معاویه بتوانند خون مخالفان خود را به راحتی بر زمین بریزند و در میان این (دژخیمان خونخوار)، کسانی مثل عمربن سعد، شمربن ذي الجوشن، شبث بن ربعی و زجربن قیس و…، بودند که شهادت هاي دروغ را فریاد کشیدند. ….. و بیهوده نیست که آن زنازاده تبهکار، این دروغگویان کذاب و مفتریان را برگزیدگان و اشراف مصر و ….. خطاب می کرد، ….. و البته این معاویه (علیه الهاویه)خود حقیقت را بهتر از همه آنها می دانست ….

حرکت دادن حجر و یارانش به طرف معاویه و قتلگاه آنان:

زیاد (ولد الزنا)، حجربن عدي و یارانش را به دست وائل بن حجر و کثیربن شهاب سپرد و آنها ایشان را شبانه از شهر خارج کردند، در بین راه چشم صبیعه به خانه اش افتاد و دختران خود را دید، به وائل و کثیر گفت اجازه دهید تا من اهلبیت خود را دیدار کرده و وصیت کنم و آنها اجازه دادند، وقتی که به آنها رسید همگی گریه کردند و صبیعه به آنها گفت (….. از خداي عزوجل بترسید و همگی شکیبا باشید و من از خداوند یا شهادت که سعادت بزرگ است و یا برگشت با سلامتی را انتظاردارم…) تا آنکه به (مرج عذراء) نزدیک دمشق رسیدند و در آنجا زندانی شدند و …..، حجر به یزید بن جحیه گفت (به معاویه بگو ما بر بیعت خود پایداریم و هرگز آن را نخواهیم شکست و در رابطه با ما فقط کسانی بر علیه ما شهادت (دروغ)داده اند که دشمنان ما و بداندیش بوده اند)،

یزید این نامه را به معاویه داد و اظهارات حجر را بیان کرد و معاویه گفت در نظر ما زیاد راستگوتر از حجر است، عبدالرحمن بن ام حکم گفت آنها را تکه تکه و مثله کنید، معاویه گفت این موضوع را آشکارا نگو که سالمتر هستی، …..

آورده اند که عامربن اسود عجلی در عذرا بود …..، وقتی خواست از برابر حجر عبور کند حجر برخاست و با همان بندها و غل و زنجیر خود به طرف او آمد و گفت اي عامر این سخنان مرا به معاویه برسان که ریختن خونهاي ما بر او حرام است و به او بگو ما با او در صلح و امان هستیم، پس از خدا بترسد و در کارها دقت نماید و این اظهارات را چند بار تکرار کرد…، پس نمایندگان معاویه به آنها گفتند ما مأموریت داریم که پیشنهاد کنیم از علی تبري جوئید و او را لعن کنید ….. وگرنه شما را بقتل برسانیم…، و آنها همگی گفتند ما این کار را نخواهیم کرد پس دستور دادندکه به زنجیرها بسته شوند و گورهاي آنها کنده شود و کفن هاي آنان آماده گردد و آن شب همگی به نماز برخاستند، صبح که شد یاران معاویه گفتند (اي مردان ما دیشب دیدیم که چه نمازهاي طولانی و دعاهاي نیکو به درگاه خدا داشتید پس عقیده خود را درباره عثمان به ما بگوئید آنها گفتند عثمان اول کسی است که در حکومت ستم کرده و به غیر حق عمل نمود ….. و آنگاه اصحاب معاویه به سوي آنها بلند شده و گفتند آیا از این مرد (مراد علی علیه السلام) تبري می نمائید، آنها گفتند هرگز بلکه او را دوست داریم، در این زمان هریک از جلادان معاویه، یکی از آنها را گرفت تا بکشد…..، حجر به آنها گفت بگذارید من دو رکعت نماز بخوانم زیرا به خدا سوگند من هرگز وضو نگرفتم مگر آنکه دو رکعت نماز خواندم، پس اجازه دادند و او نماز خوانده و برگشت و گفت به خدا قسم تا این زمان، نمازي کوتاهتر از این نخوانده بودم و اگر این تصور نبود که شما فکر کنید که به خاطر ترس از مرگ نماز خود را طول می دهم، البته این نماز را بیشتر طول می دادم، و آنوقت گفت خدایا ما از تو درباره (ستم) امت به خود یاري می خواهیم و تو شاهد و ناظري که چگونه مردم کوفه علیه ما شهادت دروغ دادند و مردم شام هم ما را به ستم می کشند …..، در این زمان، هدبه اعور جلو آمد، در حالی که گوشت هاي زانوهاي او به لرزه افتاده بود ….. و گفت اي حجر هرگز تصور نمی کردم که تو از مرگ هراس نداشته باشی… و او پاسخ داد …..، به خدا قسم من زمانی از مرگ می ترسم که سخنی را که خدا را به خشم بیاورد بر زبان جاري نمایم، و آنها گفتند گردن خود را خم کن گفت این خون من البته خونی است که من هرگز به ریختن آن کمک نخواهم کرد یعنی اعانت بر ظلم نمی کنم پس او را جلو آورده و گردن او را زدند و بعد از او، همه یاران او را بقتل رساندند،

(کلب گوید اي معاویه لعنت خدا و رسول و ائمه و همه مؤمنین و مؤمنان بر تو و ایادي تو و طرفداران تو باشد براي چند روز حکومت دنیا هر چه درتوان تو بود در ستمکاري و خونریزي انجام دادي و اکنون در پیشگاه عدل خداوند قرار داري و ما از خدا می خواهیم به حق مقدسین درگاه خود، تو و همه یاوران تو را در جهنم ابدي سوزان خود تا ابدالآباد و در عذاب دردناك خود مخلد فرماید خدایا دعاي ما را مستجاب فرما، خدایا دعاي ما را مستجاب فرما، خدایا دعاي ما را مستجاب فرما آمین، آمین، آمین یا ربالعالمین)

آنها (جلادان معاویه) عبدالرحمن بن حسان عنزي و کریم بن عفیف خشعمی را نزد معاویه روانه نمودند، عنزي قبل از رفتن به حجر گفت (اي حجر از علی تبري نکن و آرامگاه تو دور نیست و تو چه بسیار یار خوبی براي اسلام بودي وخشعمی نیز با همین مضمون با او سخن گفت)، و چون آنها بر معاویه وارد شدند خشعمی به معاویه گفت (….. اﷲ اﷲ یا معاویه، تو در نهایت و بزودي از این خانه ناپایدار به سراي آخرت، با عجله خواهی رفت و قطعاً در این کشتن مسئولیت داري، بگو چرا خون ما را (به ناحق) می ریزي، معاویه گفت درباره علی عقیده تو چیست گفت من همان را می گویم که تو ادعا می کنی، یعنی آیا تو از دین علی که به آئین بر حق خدا بود تبري می کنی معاویه ساکت شد و جوابی نداد …..، معاویه او را به خارج کوفه تبعید کرد و او یک ماه قبل از (جهنم واصل شدن) و مرگ معاویه وفات یافت …..، سپس از عنزي درباره علی سؤال کرد ….. او گفت گواهی می دهم که علی از کسانی بود که همواره به یاد خدا بود و همواره امر به معروف و نهی از منکر می کرد و مردم را بخشیده و عفو می نمود، پس سؤال کرد درباره عثمان چه می گویی گفت عثمان اولین کسی است که باب ستم را بازکرد و درهاي حق را بست معاویه گفت خودت را به کشتن دادي، …..، و آنوقت به ابن زیاد نوشت که این عنزي بدترین شخصی است که من می فرستم ….. پس تو او را به بدترین وضع ممکن بکش، و وقتی او را نزد زیاد آوردند او عنزي را زنده بگور کرد …..،

و امّا اصحاب مظلوم حجر که با او کشته شدند (شریک بن شداد حضرمی، صیفی بن فسیل شیبانی، قبیثه بن صبیعه عیسی، محرز بن شهاب منقري، کدام بن حیان عنزي، عبدالرحمن بن حسان عنزي، و آن یارانی که به قتل نرسیدند(تبعید شده و یا آزادي مشروط تحت نظر داشتند)، کریم بن عفیف خثعمی، عبداﷲ بن حویه، عاصم بن عوف، ورقاءبن سمی، ارقم بن عبداﷲ، …..)، آري حجربن عدي مظلوم که بود و یاران او چگونه کسانی بودند …..، آنها چه گناهی داشتند چرا …..،چرا …..،

آري حجربن عدي از بزرگان و عادلان اصحاب رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله و راهب و پارساي اصحاب محمدصلی اﷲ علیه وآله وسلم بود و به تعبیر حاکم او از بزرگان صحابه بود و در سنین کودکی مستجاب الدعوه بود و بنا به گفته ابن سعد یک ثقه معروف بود، …..

مرزبانی می گوید او به حضور رسول خدا مشرف شد و از بندگان خالص خدا و شخصی پارسا بود و در حق مادر خود بسیار خدمت کرد و بسیار نماز خواند و بسیار روزه دار بود، ابومعشر نوشته است (او عابدي دائم الوضو بود و هر وقت وضو می گرفت دو رکعت نماز هم می خواند)،

عایشه در حق حجربن عدي گفت به خدا قسم تا آنجاکه من خبر دارم و می دانم، او مردي مسلمان و حج گزار و عمره گزار بود و آنوقت به معاویه پیام داد آیا تو حجر بن عدي و یاران او را کشتی، به خدا قسم به من خبر رسیده است و آگاهی یافتم که در عذراء هفت نفر به قتل خواهند رسید (و به تعبیردیگر گروهی)، که خداوند و ساکنان آسمان از قتل آنها به خشم می آیند)،

و نیز مولاي ما امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است (اي مردم کوفه آگاه باشید که هفت تن از برگزیدگان شما را در عذرا بقتل می رسانند که قضیه آنان مانند داستان اصحاب اخدود است)، و در عبارت دیگر(….. حجربن عدي و یاران او همچون اصحاب اخدود می باشند …..) و در نامه اي که امام حسین به معاویه نوشت چنین آمدهاست (….. اي معاویه آیا تو قاتل حجر و اصحاب پارساي او نبودي ….. آنهم پس از آنکه با آنها پیمانهاي سخت و عهدهاي استوار بستی ….. و آنوقت را از روي ظلم و عداوت به قتل رساندي، اي معاویه آیا تو قاتل عمروبن حمق نیستی، همان عابدي که عبادت و طاعت خداوند، پیکر و تن او را فرسوده کرده بود و او را هم پس از پیمان محکمی که با او بستی، بقتل رساندي و جنایتی کردي که اگر آهوان خبردار می شدند از کوهها سرازیر می گردیدند، و آیا تو قاتل حضرمی نیستی، همان کسی که زیاد درباره او به تو نوشت که او بر دین علی کرم اﷲ وجهه است، در حالی که دین علی همان دین عموزاده اش رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله است …..، و در عبارتی دیگر گناهش جز این نیست که کسی را دوست می دارد که دوستی و موالات او راخداوند در قرآن با ولایت خود و ولایت رسول اﷲ مقرون دانسته است)، …..،

(کلب گوید و این حجر از جمله شهیدان راه خداست که وجود او در زمان حیات و پیکر در خاك رفته او و نبش قبر شده او پس از گذشت قرنها از شهادت، دشمنان خداوند را گروه گروه و دسته دسته وارد آتش جاویدان دوزخ می نماید لعنت و عذاب ابدي خداوند بر ستمگران بر حجر بن عدي باد تا خدا بر ملک هستی فرمانروایی می کند یعنی تا ابدالآباد خدایا چشمان ما براي عزاي حجر اشکباران است پس بافضل خود ما را از شفاعت او و یاران او در دنیا و آخرت بهره مند بفرما آمین، آمین، آمین یا رب العالمین)

آري گناه حجر و یاران او و…، چه بود جز اینکه روي خوش به حکومت این خلیفه و امارت این سگ هاي هار و سگزادگان و…، نشان نداده بودند و راضی نشده بودند که کسانی مثل زانی ترین فرد ثقیف یعنی مغیره و رها شده دامان او، بسربن ارطاه و زیادبن ابیه و فرزند هنده جگرخوار به حکومت برسند …..، و چه اندازه راست گفت رسول خدا در روایت خودبه جابر که فرمود (ترا به خدا می سپارم از حکومت سفیهان پس جابر عرض کرد مراد از حکومت سفیهان چیست حضرت فرمود: فرمانروایانی که پس از من می آیند و هرگز به هدایت و دین من گردن نمی نهند و از سنت من پیروي نمی کنند والبته همه آن کسانی که دروغ آنها را تصدیق کنند در ظلم و ستم آنان را یاري نمایند از من نیستند و من از آنها بیزارم و با من بر حوض کوثر وارد نمی شوند و امّا کسانی که دروغ آنها را تصدیق نکنند و آنها را در ستمشان یاري ننمایند، با من خواهند بود و من نیز باآنها هستم و با من وارد بر حوض کوثر می شوند)،

و نیز در کلام دیگر آن حضرت (….. امت من بوسیله فرمانروایان سفیه وخود باخته قریش به هلاکت و فساد کشیده می شوند …..)،

آري این خبیث ملعون هیچ عذري در برابر افکار عمومی و در رابطه با قتل این پاکان نداشته است و به بهانه هاي بی اصل و واهی مستمسک می شد از جمله اینکه (….. من کشتن آنها را به صلاح امت دیدم و ماندن آنها را مایه فساد امت …..)،

(کلب گوید اولا قتل آنان مایه فساد حکومت جابرانه تو بود که غاصبانه و بزور حیله و تزویر و یاري شیطان یعنی ابلیس لعین، آن را از صاحب آن غصب نمودي و غالب شدن تو دلیل حقانیت تو نبود و خداوند، صفت کثیف ترا به عنوان منافق امت در کتاب خود آورده است در آنجا که می فرماید (و اذا قیللهم لاتفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون …..)، آري اجتهاد کفرآمیز شیطانی در پی اجتهادي کفرآمیز شیطانی دیگر، و قسم به ذات لایزال خداوند که اگر خون پاك سید الشهداء یعنی امام حسین علیه السلام و یاران با وفاي او و قیام هاي سایرصالحین و بزرگان در ادامه راه آن حضرت و در راستاي زنده نگاهداشتن نهضت آن سرور نبود البته این اجتهادهاي شیطانی این جرثومه هاي فساد و تباهی ادامه می یافت و روشهاي ضد اسلام را به نام اسلام ترویج می نمودند، بدون آنکه مردم این روشها را غلط بدانند و همه امت اسلام به تصور شریعت محمد پیرو دین ابوسفیان می گردیدند یعنی بجاي پیروي از اﷲ پیروشیطان و ابلیس می شدند الا لعنه اﷲ علی الظالمین)

آري این ابلیس لعین و پیروان گمراه او هستند که به اعمال جنایتکارانه او راضی هستند و البته به حکم کتاب خدا قرآن مجید در گناه او شریک هستند بابت تمامی این کشتارها و قتل عام ها از امت محمد باید بیایند و پاسخ بگویند در خصوص آیه ايکه حداقل یکبار آن را شنیده و به آنها اتمام حجت شده است (….. من قتل مؤمناً متعمداً فجزاو جهنم خالداً فیها و غضب اﷲعلیه و اعد له عذاباً عظیما …..) …..

و مگر نه اینکه براء بن عازب روایت کرده است که رسول خدا فرمودند (….. در پیشگاه خدا نابودي جهان از کشتن ناحق و به ستم یک مؤمن سبکتر است)، که این روایت را ابن ماجه و بیهقی در عبارت اصفهانی با این مضمون آورده است (….. هرگاه ساکنان آسمان ها و زمین در قتل یک مؤمن شرکت کنند خدا همه آنها را وارد آتش جهنم می نماید …..)

(کلب گوید حالا به حال این معاویه علیه الهاویه و طرفداران او نظر کن که چگونه بایستی پاسخگوي اعمال جنایتکارانه خود باشند …..، الا لعنت اﷲ علی الظالمین و سیعلم الذین ظلموا اي منقلب ینقلبون…)،

….. و ….. در حدیث مرفوع دیگر آمده است از ابوبکر ….. (….. هرگاه ساکنان آسمانها و زمین بر قتل مسلمانی جمع شوند، خداوند همگی را به صورت وارد آتش جهنم می فرماید)، و باز در حدیث مرفوع دیگر از ابن عباس آمده است (….. بدترین مردم در پیشگاه خداوند آنکسی است که در حرم کافر شود و در اسلام سنت و روش جاهلیت را جستجو نماید و خون یک نفر را بخواهد که به ناحق ریخته شود)…، …..،

آري این حجربن عدي سلام اﷲ علیه با روي سپید و پیشانی گشاده به پیشگاه خدا شتافت و نیک نام و نیک بخت و مظلوم بود و در حالی خداوند را ملاقات نمود که حقوق او غصب شده و آغشته به خون بود و در حالی که بندهاي گران ظلم و ستم بر دست و پاي او بود از دنیا رفت، آري او به هنگام پایان زندگی، نماز خواند و این سخنان را برزبان آورد (….. که این غل و زنجیرهاي آهنین را از من برمدارید و با خون من مرا غسل بدهید و با همین لباسهایم مرا دفن کنید که من در حال جهاد می میرم و در عبارت دیگر ما بر راه صراط با معاویه دیدار خواهیم کرد،)،

(کلب گوید این بودحال مظلومیت آن بنده صالح خداوند در اثر ظلم معاویه در آن زمان و مصیبت شکافته شدن قبر آن مظلوم در این زمان و …..، خدایا حجر در حیات و ممات خود همواره مظلوم بود تو از جانب خودت بالاترین پاداشها را که به اولیاء خود عطا می فرمایی به آن شهید راه خودت عطا بفرما و در بحبوحات جنات نعیم او را با محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم ساکن بفرما تا ابدالآباد و ما را نیز در دنیا و آخرت از شفاعت او و فرزندان و یاران شهید او بهره مند بفرما آمین، آمین، آمین یا ربالعالمین).

شهادت دو تن حضرمی و قتل آنان به گناه تشیع:

نسابه ابوجعفر محمدبن حبیب بغدادي متوفی 245 در کتاب خود المحبر نقل نموده است که (….. زیادبن ابیه، خبیث، مسلم بن زیمر و عبداﷲ بن نجی که هر دو حضرمی بودند را در شهر کوفه و بر بالاي خانه آنها بر دار کشید و چند روز به همان حال بالاي دار ماندند و ….. این را حضرت سیدالشهداء در نامه خود به معاویه یادآوري نموده و نوشت که آیا تو نبودي که درباره حجر و آن دو نفر حضرمی به زیاد نامه نوشتی که اینان و هر که بر آئین علی باشد را بکش و نابود گردان و او هم کشت و فرمان تو را اجرا کرد…) …..،

آري اي پیروان دین خدا، با من بیائید و ببینید که آیا ایمان به دین و ایمان علی سلام اﷲ علیه چیزي است که براساس آن بتوان خون مسلمانی را مباح و او را مثله و یا او را شکنجه و ….. نمود به گونه اي که در شریعت حتی براي سگ هاي هار جایز نیست و …..

(کلب گوید رحمت بی انتهاي خدا و سلام و صلوات او و همه ملائکه و اهل اسلام بر روح و روان پاك حضرت حجر بن عدي و یاران باوفاي او و همه شهداء راه حق و حقیقت از اول خلقت و از صدر اسلام تا قیام قیامت نثار و ایثار باد خدایا تو شاهدي که ما هیچ عمل شایسته نداریم و هرگز مانند این عاشقان راه تو براي دین و شریعت تو عمل نکردیم ولی آنها و راه آنها و جانفشانی و ایستادگی آنها را ارج نهاده و با عظمت یاد می کنیم پس از تو استدعا داریم تا ما را در دنیا و آخرت از شفاعت آنان بهرهمند و به آبروي آنان رستگار بفرمایی آمین، آمین، آمین یا رب العالمین)،

مالک اشتر:

یکی دیگر از صالحان و شایستگان امت اسلامی که معاویه بدون هیچ جرم و گناهی او را به قتل رسانید، جناب مالک بن حارث اشتر نخعی که خداوند خیر کثیر به او عطا فرماید، بود همان مالکی که صلابت کوهها و سنگها را داشت و باید که سوگواران و ماتم سرایان در عزاي چنین شخصیتی مدام اشک بریزند، اي مالک آیا دیگر موجودي چون تو پیدا می شود …..تو به هنگام صلح و آرامش، صاحب حکمت و عرفان و در زمان رزم در میدان جنگ جنگجو و رزمنده اي توانا بودي …..،آري مالک قهرمانی نیرومند و سخت کوش و پیشوایی بردبار و مردي نیکوکار و سخنور و شاعر بود…، ….. مالک پس از انجام مأموریت خود به حضور علی علیه السلام شرفیاب شد و گزارش کار مردم مصر را تقدیم نمود و حضرت سلام اﷲ علیه فرمود (….. جز تو کسی شایسته حکومت مصر نیست، پس به مصر برو که خداي ترا رحمت کند من ترا وصیت می کنم به بکارگیري تدبیر و من به رأي و فکر تو اعتماد نمودم …..)

پس ….. جاسوسان معاویه خبر انتصاب مالک را به او دادند و آن خبیث ملعون به رئیس خراج قلزم که در راه مصر قرار داشت وعده بخشیدن مالیات آنجا را داد و در عبارت دیگر دسیسه توسط دهقانی صورت گرفت که زهر را به شربت عسل وارد نموده و آن حضرت را مسموم نمودند …..، پس معاویه خبرشهادت مالک را با شادي و مسرت به مردم شام داد و گفت علی دو بازوي توانا داشت یکی عمار یاسر که در صفین قطع شد و دیگر مالک اشتر که امروز بریده شد

و ابن قتیبه آورده که چون خبر شهادت مالک به او رسید گفت (چقدر جگرم راحت و خنک شد …..) …..، اینجاست که می بینی معاویه چگونه از این گناه بزرگ یعنی گناه قتل کشتن بنده صالحی که از زبان رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله و وصی و جانشین او، تعریف وستایش شده است، هیچ پروایی ندارد و یا حالت توبه و پشیمانی به او روي نمی نماید، بلکه او و مردم گمراه شام از مرگ این قهرمان بزرگ اسلام اظهار شادمانی می کنند…

(کلب گوید معاویه حرامزاده گفت چقدر جگرم راحت و خنک شد همان کلامی را که مادر هرزه و شرور او در زمان ساختن گردنبند از گوش و بینی مثله شده شهداء و پاره کردن سینه حضرت حمزه و بیرون آوردن جگر مطهر آن حضرت گفت آري او با کمک اعوان و انصار کافر و مشرك خود، تمام توان و قدرت خود را بکار گرفت و با ترور، که بنا به فرمایش رسول خدا علامت بی ایمان بودن به خدا و روز قیامت است و قتل پنهانی بزرگان اسلام و قتل عام شخصیت هاي قدرتمند و برپایی جنگهاي فرسایشی و ….. امت اسلام را به نابودي کشید و او همان نیروهایی که می بایست براي جهاد با دشمنان خارجی و گسترش اسلام بکارگیري می شدند و …..، را با فتنه انگیزي ها و قدرت طلبی هاي خود و عمروعاص خبیث تباه نمود و آثار استمرار سلطه او و مانند او در طی تاریخ براي امت اسلام اینست که می بینیدکه چگونه کشورهاي اسلامی تحقیر و تضعیف و بازیچه قدرت هاي بزرگ جهان شده اند اناﷲ واناالیه راجعون)، آري جرم مالک این بود که امام زمان خود را یاري می کرد، همان امامی را که همه در خلافت او اجماع داشتند و…

محمد بن ابی بکر:

محمدبن ابی بکر، این تولد یافته حرم امن خداوند و پرورش یافته خاندان عصمت و طهارت …..، او نیز از کسانی است که مظلومانه در حکومت معاویه (علیه الهاویه) شهید شد …..، معاویه، عمروعاص را با شش هزار نفر به مصر فرستاد و طرفداران عثمان در نزدیک مصر به او پیوستند، او به سوي جناب محمدبن ابی بکر، نامه معاویه و نامه خود را فرستاد و آن بزرگوا ربلافاصله آن دو نامه را به سوي علی علیه السلام فرستاده و به معاویه پاسخ داد ….. (….. نامه تو که کار عثمان را آنگونه یاد نمودي که من از آن هیچ عذرخواهی نمی کنم و در آن نامه مرا از خودت ترسانده اي بدست من رسید و …..، من امیدوارم که با شما در میدان جنگ نبرد کنم…، پس اگر شما پیروز شدید و حکومت دنیا را به چنگ آوردید قبل از شما چه بسیار ستمکاران که در جهان حکم رانده اند …..، و شما چه بسیار تعداد مردان با ایمان را که کشته و مثله و قطعه قطعه نموده اید و آگاه باش که هیچ ترسی وجود ندارد که بازگشت شما و آنها همه به خداست ….. و بر آنچه می گوئید داوري خواهد نمود.) و نیز براي عمروعاص نوشت(….. تو تصور می کنی که مردم فکر و حکومت مرا رها کرده و از پیروي من پشیمان شده و همگی اطاعت تو و شیطان رجیم را برگزیده اند، اما بدان و آگاه باش که خداي بزرگ و پروردگار جهانیان ما را کفایت نموده و ما بر خداي عرش عظیم توکل نموده ایم…)، ….. پس عمروعاص رو به مصر نهاده و ….. و کنانه بن بشر با او روبرو شد …..

کنانه پیشاپیش محمد جلو رفت تا اینکه شامیان او را احاطه کردند و او از اسب خود پیاده شد و در حالی که می گفت (….. هیچ موجودي نیست مگرآنکه به اذن پروردگار می میرد و این سرنوشتی است که براي همه معین شده …..) پس با شمشیر خود با آنها جنگ نمود تا شهید شد خداي او را رحمت نماید پس اطرافیان محمد پراکنده شدند و او نیز به خرابه اي وارد شد ….. معاویه بن حدیج به اوگفت من ترا به کینه عثمان می کشم محمد گفت ترا به عثمان چکار است عثمان با ظلم و ستم عمل کرد و حکم قرآن راتغییر داد و خداي تعالی فرموده است (و من لم یحکم بما انزل اﷲ فاولئک هم الفاسقون) یعنی هر کس مطابق آنچه خداوند فرستاده است حکم نکند در شمار فاسقان است، و ما به خاطر این جنایات او از او انتقام گرفته و او را کشتیم و اینکه تو و یارانت او را تحسین می کنید، انشاءاﷲ خداوند ما را از گناهانی که او کرد با این ابراز برائت مبرا نماید و البته تو، به خاطر این دوستی و طرفداري از او در همه جرائم و گناهانی که او مرتکب شده است شریک هستی…)،

(کلب گوید نحوه استدلال قرآنی حضرت محمد بن ابی بکر دلالت بر ایمان کامل و احاطه او بر علوم قرآنی و احکام قضاوت دارد و بیان اینکه رضایت به عمل ظالم، اساساً داراي عواقب قیامتی بوده و عملی مجرمانه و آتش ابدي دوزخ و غضب الهی و اعلام انزجار و تنفر از اعمال جنایتکارانه ظالمان موجبات برائت افراد از اعمال مجرمانه مرتکبین آنها را فراهم می آورد تا قیام قیامت الگوي رفتاري مؤمنین و مؤمنات خواهد بود، خدایا سلام و رحمت و رضوان بی انتهاي تو بر او باد تا زمانی که بر کشور وجود خدایی میفرمایی و از تو استدعا داریم تا در دنیا و آخرت ما را از شفاعت آن بزرگوار بهره مند فرمایی آمین، آمین، آمین یا رب العالمین)

و می گویند پس از این سخنان معاویه بن حدیج بر او خشم گرفت و دستور داد او را کشتند و سپس او را در پوست خري داخل کردند و آنگاه او را آتش زدند و چون این خبر به عایشه رسید براي او خیلی ناله کرد و او پس از نماز بر معاویه و عمروعاص نفرین می کرد…، و در نجوم الزاهره آمده است که سر او را بریدند و به نزد معاویه در دمشق فرستادند و او دستور داد آن سر را گردش دادند و این در اسلام، اولین سر بریده بود که در همه جا گردانده شد.

تصویر دیگري از شهادت محمد بن ابی بکر:

معاویه در سال 38 عمروعاص را با چهارهزار سپاهی به مصر فرستاد ….. و در محلی به نام مسناه جنگی در گرفت و کنانه بن بشر کشته شد و محمدبن ابی بکر به دلیل پراکنده شدن یارانش مخفی شد و معاویه بن حدیج و شامیان او را محاصره کردند و محمد با آنها جنگ نموده و کشته شد و معاویه بن حدیج و عمروعاص او را در پوستین خري مرده داخل نموده و آتش زدند و این فاجعه در حالی صورت گرفت که محمد هنوز زنده بود پس خبر شهادت او را به معاویه علیه الهاویه و یارانش رسید بسیار شادي و سرور نمودند و چون خبر به علی علیه السلام رسید فرمود به همان اندازه که آنها شادي می کنند ما اندوهگین هستیم ….. او دست پرورده من بود و من او را فرزند خود می دانستم و ….. و ما این قربانی را در راه خدا می دهیم(یعنی مصیبت آن را در راه خدا تحمل می کنیم)) ….. پس حضرت خطبه اي قرائت فرمودند که (….. آگاه باشید که محمدبن ابی بکر در راه خدا شهید شده است خدایش رحمت کناد و ما او را در پیشگاه خدا می دانیم و…)

(کلب گوید توجه نما که چگونه پیکر پاك و مطهر او را به جهت تحقیر در پوست خري مرده وارد نموده و …..، آتش زدند و ….. آري دوران ستم و ستمکار گذشت و دوره مظلومیت هم سپري شد اکنون این اولاد زنا در برابر آتش ابدي خداوند چه چیز را بدست آوردند….. آري آنان قبل از اینکه تا این حد شقی و نابکار شوند احمق و نادان بوده اند زیرا که غضب خداوند را با ریاست دنیا و لذت طلبی آن معامله کردند …..، آري قسم به ذات اقدس لایزال خداوند و قسم به عظمت مقام و رفعت خداوند بد معامله اي انجام دادند.). آري، امثال این فجایع و تبهکاري ها و جنایات از این پسر تبهکار بعید نیست ….. آري او خود قاتل عثمان و دوستدار قتل او بود و با یاري نکردن او در قتل او شریک بود و سایر قاتلان عثمان و… از جمله طلحه و زبیر و عایشه و ….. را می شناخت ولی این معاویه خبیث فقط قصاص عثمان را می خواست از طرفداران علی بگیرد و…

نگاهی به مناقب دروغین پسر هنده جگرخوار:

شاید تا کنون معاویه را شناخته باشید و براي شما روشن شده باشد که این شخص چه جرثومه فساد و تبهکاري است، همان کسی که جز در آتش دوزخ ابدي خداوند جایگاهی ندارد، ….. و در عین حال عده اي راویان و مورخان بدکردار فضایل دروغین به این جانی تبهکار نسبت می دهند و …..، آیا او عامل اصلی این همه جنایات و جسارت به درگاه خدا و رسول وکتاب و سنت او نبوده، همان کتاب و سنتی که تغییرپذیر نیست، آیا او خونهاي پاك اولیاء خدا را نریخته و ….. آیا هر کس مؤمنی را به عمد بکشد کیفرش جهنم ابدي الهی نیست و در آن جاویدان مخلد و معذب نخواهد بود ….. و آیا خداوند اینچنین کسی را لعنت ننموده و براي او عذاب بزرگ آماده نکرده است …..، آیا او با کشتن صالحان و اصحاب رسول خدا و قتل و حبس و تبعید و…، خدا و رسول او را آزار نداده است و براي چنین اشخاصی خدا لعنت و عذاب دردناك خود را آماده نکرده است، آیا او کسی نیست که با فتنه گري و جنگ افروزي جانشین و خلیفه راستین رسول خدا را آزرده است و…، آیا این معاویه نبود که حرمت رسول خدا در ذوي القربی را رعایت نکرد و…، آیا او اولین از خلفا نبود که شراب خرید و خورد….. حال آنکه مرتکب این گونه اعمال ملعون است و آیا او اولین کسی است که فحشا را در جامعه اسلامی رونق داد

(کلب گوید آیا این حرامزاده نبوده که با نفس رسول خدا محاربه و به قتل دو سید جوانان اهل بهشت مبادرت نمود و آیا او خون هزاران از مقدسین صدر اسلام و کسانی که محبوب رسول خدا بودند را بر زمین نریخت و این خونریزي ها و هتک حرمت عورات مسلمین را سنتی قرار نداد …..، آیا او نبود که زنان مسلمان و مؤمن از امت محمد را اسیر کرده و به بازار برده فروشان به معرض فروش درآورده و مجبور به زنا نموده و …..، آیا او مسئول این همه قتل و جنایت و رعب و وحشت و برقراري جو اختناق و خفقان در جوامع اسلامی و …..، نبود، گردن زدن ها و سر بریدن ها و دست و پا قطع کردن ها و خاندانها را از هم متلاشی کردن فقط براي برقراري حکومت چند روز. آیا با این اوصاف او داراي کثیف ترین و رذل ترین و نجس ترین و ارتجاعی ترین طرز تفکر براي برقراري حکومت خود تحت هر شرایط و به هر قیمت نبوده همان افکاري که فقط از دیکتاتورهاي روانی و دیوانه قدرت طلب ساخته و از اخلاقهاي دوران جاهلیت قبل از اسلام است. همان جرثومه هاي فساد و گروه بی رحم و بی شفقت که به راحتی آب خوردن سر می بریدند و از قتل و کشتار لذت می بردند و…، و آنها در پیشگاه بشریت با اعمال پلید خود آبرویی براي اسلام و دین پیامبري که خود منادي انتشار مکارم اخلاق است باقی نگذاشتند و …..، خدایا این جانیان قاتل و بی رحم و طرفداران آنها را در آن زمان و در طول تاریخ، درعذاب ابدي خود مخلد و به بدترین عذاب ها گرفتار بفرما همان کسانی را که آبرویی براي محمد (ص) که مبعوث شد تا مکارم اخلاق را در جهان گسترش دهد، باقی نگذاشتند آمین، آمین، آمین یا رب العالمین)،

آري او معاویه ابن ابی سفیان است، اولین کسی که ربا را حلال کرد و ربا خورد، و اولین کسی است که نماز مسافر را تمام خواند ….. او اول کسی است که اذان را در نمازهاي عید بدعت قرار داد، او اولین کسی است که جمع بین دو خواهر را مطابق مذهب عثمان جایز دانست، او اولین کسی است که قوانین سنت را در دیات تغییر داد …..، او اولین کسی است که تکبیر را که سنت ثابت در نماز است ترك کرد، او اولین کسی است که تلبیه را ترك کرد تا با روش علی مخالفت نموده باشد…، او اولین کسی است که حکم زناکار را ترك کرد و آئین و رسوم جاهلیت را زنده نمود…، و اولین کسی است که انگشتر را خلاف سنت به دست چپ نمود و تا آنکه سفاح دوباره به دست راست زد و سپس هارون ملعون مجدداً آن را به دست چپ زد …..، او اولین کسی است که سب و دشنام به علی علیه السلام را رایج نمود …..، او اولین کسی است که (برخلاف سنت رسول خدا و دستورات اکیدآن حضرت)، دستور داد سر صحابی عادل عمروبن حمق را به حضور وي آورند و آن را در شهرها (به منظور تحقیر و ایجاد جو رعب و وحشت) گردش داده به تماشا بگذارند …..، او اولین کسی است که عادلان اصحاب رسول خدا و بزرگان تابعین را به جرم دوستی خاندان عترت رسول خدا که خداوند آن را اجرت و پاداش رسالت قرار داده بود، قتل عام کرد، او اولین کسی است که زنان دوستدار اهل بیت پیامبر را قتل عام کرد و کودکان آنها را سر برید و اموالشان را غارت نمود و حتی کشتگان را مثله نمود …..، او اولین کسی بود که دستور داد تا زیردستانش گواهی هاي دروغ را در حضور او رونق دهند وباعث شد تا اشرار بر صالحان امت محمد مسلط شدند، او اولین کسی بود که خواست منبر رسول خدا را از مدینه به شام حرکت دهد که خورشید کسوف کرد و او منصرف شد، او اولین کسی است که پادشاهی را با پوشیدن لباسهاي ابریشم و… رواج داد و درظرف هاي طلا و نقره نوشابه خورد و مرکب هاي آراسته به طلا و نقره را سوار شد

(کلب گوید به اعمال او توجه کن و یقین نماکه اینگونه اعمال قطعاً نشانه هاي کفر و نفاق اوست که آخرت و دین و شریعت را قبول نداشت و…، زیرا مؤمنان واقعی مانند رسول خدا و..، ذره اي به دنیا و زرق و برق آن توجهی نداشتند و تن شریف خود را به عبادت و روزه و…، صرف می نمودند نه آنکه جان خود را صرف آرایش خود و عیش و عشرت و لذت طلبی و قدرت طلبی نموده و زندگی را فقط در بهره گیري از لذت هاي دنیایی خلاصه کنند و حکم قرآن و حکم خدا و رسول و…، ذره اي ارزش و اعتبار براي آنان نداشته باشد و…اناﷲ واناالیه راجعون)،

او اولین کسی بود که پسر تبهکار و فاسد خود را که بی ترس و واهمه، بطور علنی فساد می کرد و نماز را ترك و…، دین خدا را به بازي می گرفت را جانشین خود قرار داد، او اولین کسی بود که به حرم امن الهی، مدینه رسول خدا یورش برد (و در واقع به رسول خدا حمله و آن حضرت را ترسانید) …..،

(کلب گوید او بود که از راه کینه و عداوت پس از کشتار پیکرهاي مطهر اولیاء خدا و تکه تکه کردن آنها به کشتار روح آن اولیاء الهی قیام کرد، آري او جسم علی وحسن و حجر و…، را به خاك و خون کشید و سپس با دستور جعل روایات، فتنه اي در بین عوام پدیدار کرد تا در این بستر، باطل را رواج و حق را سرکوب نماید و با رواج دروغ گویی و حدیث سازي در بیان فضایل دروغین براي خود و دیگردشمنان علی، بدینگونه بر آبرو و روح آنان لطمه وارد نماید و… تا در نهایت بتواند با فتنه شوم و سیاه خود در طول زمان هم ظاهر اسلام را نابود نماید و هم روح اسلام را به تباهی بکشد و اگر قیام با عظمت و خون پاك سید شهداء مانند سدي در مقابل این سیل بنیان کن کفر و الحاد این خبیث قرار نمی گرفت و حسین مظلوم اینگونه، جان خود و اهلبیت خود را فدا نمی نمود، قطعاً دیگر از اسلام جز اسمی و از قرآن و سنت رسول خدا جز رسمی بی محتوا باقی نمی ماند و این جرثومه فساد و تباهی به اهداف خود و اهداف پدر بی شرافت و مادر هرزه معلوم الحال خود در نابودي اسلام و مسلمین می رسید،)

، …..،عبداﷲ بن حنبل گفت من از پدرم درباره علی و معاویه سؤال کردم گفت اي پسرم اگاه باش که علی دشمنان بسیاري دارد و هر چه دشمنان او خواستند در او عیبی پیدا کنند موفق نشدند پس به دور کسی جمع شدند که با او جنگ کرد و او را در حیله و مکر بر علیه علی تحریک نموده اند …..)،

حاکم گوید ….. محمدبن یعقوب از پدر خود روایت کرد که اسحاق بن ابراهیم حنظلی گفت (در فضیلت معاویه هیچ حدیثی درست و صحیح وجود ندارد …..)

و بخاري نیز در کتاب صحیح خود حدیثی در ذکر معاویه نیافته است ….. و ابن حجر می گوید که این امر خود دلیل بر آن است که احادیث وارده در فضایل معاویه هیچ کدام سند درستی ندارند و اسحاق بن راهویه و نسایی و… هم بر این عقیده هستند، و نیز مسلم و ابن ماجه نیز حدیث صحیح در فضیلت معاویه نیافته اند و…، ترمذي هم یک حدیث نقل نموده و ….. و گفته است که این حدیث حسن نزد من غریب است،….. که ما بطلان آن را هم ثابت کردیم، ….. و البته تمامی کتب صحاح و سنن از این دروغ پردازي ها که راویان کذاب و تبهکار براي فضیلت این جرثومه تباهی جعل نموده اند خالی است …..،

حافظ نسایی صاحب سنن وارد دمشق شد و از مردم آنجا خواست چیزي از فضایل معاویه برشمرند و گفت آیا کفایت نمی کند که هرکس بیاید و از فضایل او (بدروغ) سخن گوید پس همه برخاسته آنقدر لگد به بیضه هاي او زدند که بیهوش شد و با حالت زار او را از مسجد جامع بیرون انداختند و خود نقل نموده که مرا به مکه برده و از آنجا هم بیرون کردند (وي در آنجا مریض شد و همانجا کشته و شهید شد)،

ابن تیمیه در منهاج خود می گوید (….. گروهی فضایلی براي معاویه آورده و احادیثی از رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله درباره او نقل نموده اند که همه آنها دروغ و کذب است)، …..،

فیروزآبادي در پایان کتاب (سفر السعاده) و عجلونی در کتاب (کشفالخفاء) در باب فضیلت معاویه نوشته اند که بررسی هاي بعمل آمده موید آن است که در باب فضیلت براي معاویه هیچ حدیث صحیح در این باره وجود ندارد …..، به همین مضمون، عینی، اسحاق بن راهویه، نسایی، ….. آورده اند که احادیث درباب فضیلت معاویه هیچیک اسناد صحیح ندارد و بخاري تأکید و آورده است ذکر معاویه و نگفته فضیلت معاویه …..

وشوکانی در کتاب فواید می نویسد (….. تمامی حافظان حدیث، اتفاق نظر دارند بر اینکه هیچ حدیثی در فضیلت معاویه صحت ندارد،) ….. و اینک بخشهایی از اکاذیب و یاوه هایی که به دست گناهکار حدیث سازان و راویان کذاب، در مناقب این (جرثومه فساد و تبهکاري) ساخته اند را می آوریم: …

اکاذیب و یاوه های دروغین در مورد معاویه:

1.درود پیامبر به معاویه (….. من معاویه را پس از هشتاد سال دیدار می کنم و می گویم ….. کجا بودي می گوید در باغی زیرعرش پروردگار و در این هشتاد سال خدا با من و من با او نجوا داشتم خدا بر من سلام می فرستاد و من هم بر او سلام می فرستادم و می گوید این براي ناسزاهایی است که در دنیا به من داده شده)….

2.درود خدا به معاویه: (….. جبرئیل با قلمی از طلاي ناب آمد ….. و گفت خدا می گوید این قلم را از بالاي عرش به معاویه هدیه کردم قلم را به او برسان و بگو آیه الکرسی بنویسد و تا روز قیامت هر کس آیه الکرسی بخواند ثواب آن را به معاویه بدهم …..، …..).

3.معاویه فردي امین است: (….. رسول خدا با جبرئیل مشورت کرد که نظر تو درباره معاویه چیست او گفت او را براي نوشتن انتخاب کن که او فردي امین است …..) و ….. یا (امین هاي درگاه خداوند هفت نفر هستند لوح، قلم، اسرافیل، میکائیل، جبرئیل …معاویه)

مباهات پیامبر به کتابت وحی توسط معاویه:

(کلب گوید معاویه همانگونه که مذکور گردید به تمامی کارگزاران خود ابلاغ کرد تا فضا را براي جعل احادیث در فضیلت عثمان و سایر صحابه از جمله خود او و بر ضد فضایل علی علیه السلام باز قرار دهند و جاعلان حدیث جعل نمایند و یا احادیثی جعل شود که فضایل آن حضرت و سایر اصحاب طرفدار آل محمد کم رنگ و یا بی رنگ شود از جمله در مقابل این حدیث رسول خدا که فرمود حسن و حسین سید جوانان اهل بهشت هستند، حدیثی جعل نمودند که ابوبکر و عمر پیران اهل بهشت هستند و…، و یا براي این جرثومه هاي فساد فضایل دروغین بسازند و اعمال زشت آنان را با جعل نمودن احادیث محو نمایند و…، و البته خداوند به حساب آنان رسیدگی خواهد کرد و دروغگو دشمن خداست و عمل آنها از مصادیق (الفتنه اکبر من القتل است و فمن اظلم ممن افتري علی اﷲ کذبا که ما در کتاب تفسیر خود براساس مفاد آیات کتاب خدا دوزخی بودن و خلود در آن را براي آنان ثابت نمودیم و صدق اﷲ العلی العظیم …..)،

و نیز روایتی که پیامبر در قیامت به لباسی که وحی در آن نوشته شده مباهات می نماید و یا از ابن عمر جعل نموده اند که جعفر بن ابی طالب براي پیامبر یک عدد (به)هدیه آورد و سپس معاویه سه عدد (به) آورد، پیامبر گفت در بهشت با اینها با من ملاقات می نماید …..، و یا خطیب می گوید حدیثی است که ثابت نیست و ابن عساکر می گوید اصل ندارد

(کلب گوید به لحاظ متن هم ایراد ماهیتی دارد زیرا میوه هاي بهشت عوض میوه هاي دنیایی است و نه عین آنها …..)،

نیز از عبداﷲ بن عمر جعل نموده اند که (پیامبر ….. به معاویه گفت تو از منی و من از تو هستم …..) ذهبی آورده است که این خبر باطل است

(کلب گوید این را در برابر حدیث حسین منی و انا من حسین جعل نموده اند) و نیز بخاري در تاریخ خودآورده است که (معاویه با پیامبر سوار مرکب شده بود و پیامبر گفت کجاي بدن تو به من نزدیک است گفت شکم من پیامبر گفت خدایا آن را از دانش و حلم پر کن،)، البته بزرگان حدیث آورده اند اگر این روایت نزد بخاري کمترین اعتباري داشت، البته او آن را در صحیح خود نقل می کرد …..، و او می دانست که معاویه (علیه الهاویه) عاري از هرگونه علم و شهره در نادانی و خشم است …..، …..

و البته میان ایام زندگی پست او در جاهلیت و ایام زندگی تاریک و تباه او در اسلام ظاهري اوچه تفاوتی است و …..، وقتی از عباده بن صامت درباره علم معاویه سؤال کردند گفت مادرش هنده (جگرخواره) از او داناتراست و وقتی از شریک از حلم او سؤال می شود …..، می گوید کسی که حق را نابود کرده و علی را به قتل رسانده نمی تواند حلیم باشد ….. و گفت (آیا معاویه جز معدن و سرچشمه سفاهت و نادانی چیز دیگري بود، بخدا قسم زمانی که خبر کشته شدن امیرالمؤمنین را شنید، ابتداء تکیه داده بود و سپس برخاست و نشست و آنگاه به کنیز خود گفت بر من آواز بخوان که امروز چشمهایم روشن شد، پس او خواند (….. آیا شما در ماه روزه، ما را به اندوه و کشتن بهترین مردم بشارت می دهید، شما بهترین کسی را به قتل رساندید که تاکنون سوار بر شتر یا کشتی شده است…)، پس معاویه خشمگین شد و با عمود وگرز آهنی بر سر و صورت آن کنیز کوبید…)،

و یا حدیثی را که هواداران او درباره شکم معاویه آورده اند که پیامبر صلی اﷲ علیه وآله در حق او چنین فرمود که (….. خدا شکم ترا سیر نگرداند …..) و البته جز این روایت هر سخنی نقل شود دروغی است که نباید به آن اعتنا کرد

(کلب گوید شهرت این روایت در حدي بود که او را رسوا می کرد و لذا درصدد آن برآمدند تا این حدیث نفرین رسول خدا به معاویه علیه الهاویه را بی رنگ نمایند…) …..، و یا اینکه (پیامبر تیري به معاویه داد و گفت این را بگیر تا با من در بهشت دیدار کنی…) ابن حبان می گوید که احتجاج به این روایت بهیج وجه جایز نیست و ابن عدي می گوید راوي آن سخت کذاب و دروغگو است و…، و یا جعل نموده اند که پیامبر به ام حبیبه گفت (اي ام حبیبه خدا معاویه را از تو بیشتردوست دارد…)، ذهبی می گوید این حدیث دروغ و باطلی آشکار است که محمدبن رجا متهم به ساختن و جعل آن است و یحیی بن معین گفته است…، عبدالرحمن بن ابی الزناد (راوي آن) کسی نیست که اصحاب حدیث بتوانند به سخن او اعتماد نمایند و…، و یا در آن روایت که از قول ابوعمرو زاهد آورده است: (….. حسین بر معاویه که در حال سخنرانی بود وارد شد: ….. پس معاویه گفت اي حسین آیا من زائر مکه نیستم جواب داد آري و…، گفت آیا من خال المؤمنین (دایی مؤمنان) نیستم گفت آري …..، گفت آیا من کاتب وحی نیستم گفت آري…، پس معاویه از منبر پائین آمد و حسین بن علی بالاي منبر رفت و گفت ….. پدرم از جدم و او از جبرئیل و او از خدا روایت کرد ….. که اي شیعیان آل محمد در قیامت کسی از شما که لااله الااﷲ می گوید وارد محشر نمی شود مگر آنکه خدا او را وارد بهشت می کند، پس معاویه گفت اي ابوعبداﷲ بگو شیعیان آل محمد چه کسانی هستند گفت کسانی که شیخین (عمر و ابوبکر) و عثمان و پدرم علی و ترا اي معاویه دشنام و ناسزا نگویند…..)، این روایت را ابن عساکر در تاریخ خود آورده و می گوید حدیث منکري است که اسنادش به حسین نمی پیوندد…، آیاتعجب آور نیست از ابن عساکر با اینکه این حدیث را منکر و غیرمستند می داند باز آن را روایت می نماید، آیا ابوعمر زاهد محمدبن عبدالواحد، همان دروغگوي کذاب نیست که در فضایل معاویه بابی مفتوح کرده و نیز راوي این حدیث است، آیاهمین ابن عساکر نیست که می گوید علی بن محمد کسی است که ابومحمد متوفی 374 از او روایت و این هم از مالک متوفی 179 با یک واسطه پس ….. چگونه ممکن است که او معاویه را درك کرده و در سخنرانی او حاضر باشد و ….. و آیا الفاظ این روایت آن را ماهیتاً رد نمی کند با توجه به آن روایاتی که ما از رسول خدا نقل نمودیم

(….. کلب گوید عقل یارخوش است راوي این روایت، زشتی لعن بر علی و وعده به عذاب دوزخ را به کسی می گوید که خود او لعن و ناسزا را برعلی پایه گذاري و آن را در جوامع اسلامی سنت قرار داده و آن را، بعنوان یک عمل عبادي و عمل واجب و …..، در بین امت اسلام اشاعه و ترویج و جاري نموده است، تا آنکه مسلمانان این جنایات او را در سالیان متمادي بعد، ممنوع کردند و پرده از لجن کاري ها و کینه توزي هاي او برداشتند و لذا به استناد این حدیث معاویه که حضرت علی را سب و ناسزا گفته است اهل دوزخ ابدي است …..،)

و یا آورده اند که معاویه در ردایی از نور برانگیخته می گردد و ابن حبان این را از طریق انطاکی آورده و گفته این روایت باطل است و ذهبی و ابن حجر نیز به بطلان این حدیث اعتراف و ثقه نبودن انطاکی را تائید نموده اند،

و یا حدیث جعلی که آورده اند معاویه از اهل بهشت است…، که ذهبی تأکید و تصریح نموده که این حدیث درست نیست و احمدبن مروان ….. به تصریح دارقطنی مردي بوده است که کار او جعل حدیث بوده است و …..، و در خصوص عبدالعزیز بن یحیی، و اعتبار او، ابن ابی حاتم می آورد که پدرم گفت ضعیف است، ابوذرعه گفت ثقه و مورد اعتماد نیست، زیرا ابراهیم بن منذر حدیث او را تکذیب کرد و ابی مصعب گفت ….. دروغ می گوید، ….. و ابن عدي می گوید او …..حدیث مردم را می دزدد، ….. و …..،

و یا آورده اند که (خداوند علم کتاب را به معاویه می آموزد) …..، ذهبی می گوید جبله یکی از راویان آن شناخته شده نیست و خبرش هم منکر است و ابن حجر و ذهبی و… نیز به همین مضمون آورده اند،

و یا این حدیث جعلی که (خدا و پیامبرش معاویه را دوست دارند) که بنا به روایت عقیلی ابن بکار مجهول النسب است و روایت او صحیح نیست و…، و یا این حدیث که خداوند سه نفر را امین وحی قرار داده (جبرئیل، محمد و معاویه) و ذهبی دراشاره به موقعیت ابن احمد بلخی (راوي) می نویسد او فردي ضعیف و سارق احادیث بوده و هرگز نمی توان او را از اهل حدیث به شمار آورد و یا این حدیث جعلی که (معاویه به جهت علم و ایمان در حال پیامبري برانگیخته خواهد شد،) …..،

در لسان آمده است که اسحق بن محمد سوسی همان مرد جاهلی است که موضوعات زشت و بی مزه در فضایل معاویه نقل می نمود و…، و نیز جعل حدیث به اینکه پیامبر براي هدایت معاویه دعا کرد و یا این حدیث که بخاري از طریق عمروبن واقد دمشقی آورده که (….. من از پیامبر شنیدم که گفت خدایا او را هدایت کن…)، که کسی از مشایخ حدیث در دروغگویی عمروبن واقد دمشقی شک نمی کند

آري همه احادیث به شامیان اختصاص یافته و حلقه اسناد تمامی این احادیث فقط به شامیان ختم می شود…، البته تو می دانی چرا، و یا این حدیث جعلی که معاویه امین وحی است …..، به گفته دارقطنی مسیببن واضح (راوي) ضعیف است و ابن عدي گوید من به عبدان گفتم از عبدالوهاب بن ضحاك و مسیب ابن واضح کدام نزد تو بهترند گفت فرقی نمی کنند و البته عبدالوهاب از دروغگویان و حدیث سازان معروف است… و خیال پرداز است …..

و علی بن سعید رازي همان کسی است که دارقطنی در حق او گفت (….. شنیدم که او والی روستایی در مصر بود و از مردم مالیات می خواست و مردم نمی دادند پس او خوکها را به مساجد می آورد) …..

و نیز از سري بن عاصم آورده (مردي در زد پیامبر گفت بیاید پس معاویه آمد در حالی که بالاي گوش خود قلمی قرار داده بود ….. و پیامبر او را دعا کرد و گفت خدایا در دنیا و آخرت از او بگذر …..) البته تنها کسی که این دروغ و افتراي فاحش را به پیامبر بست همین تنها راوي این حدیث، سري بن عاصم دروغگو و کذاب معروف است و… و این روایت جعلی که (پیامبر با عمر و ابوبکر مشورت می کرد ….. پس به دنبال معاویه فرستاد و به آنان دستور داد کارهاي خودتان را با او درمیان بگذارید و او را در امور خود بکارگیري کنید. زیرا فردي قوي و امین است…)

(کلب گوید صرف نظر از ماهیت متن که مغایر با سایر روایات مسلم و صحیح دارد با عقل هم مخالف است به این معنی که پیامبر در این روایت به عمر و ابوبکر را دستور داد و در انجام مشورت با معاویه، آنها را نیازمند به فکر او دانست و حال آنکه ابوبکر و عمر و سایر اصحاب اصلاً او را آدم حساب نکرده به حساب آدمیزاد نمی آوردند و او را شدیداً کنترل می کردند و خصوصاً معاویه مثل سگ که از صاحب خود می ترسد از عمر می ترسید و این عمر بود که کتک مفصلی به معاویه زد که قبلاً داستان آن مذکور شد تا اینکه در زمان عثمان یله و رها شد و بعد از عثمان کرد آنچه کرد پس اینکه براساس این روایت، پیامبر او را بالاتر از آنان معرفی می نماید، با روایات تاریخ و حقانیت مسلم آن مغایرت دارد…)،

و اما رجال این سند، یحیی بن عثمان که اظهار تشیع می کرد و شغل اوصحافی و کتاب بري بود و او از کتب دیگران نقل می کرد و نعیم بن حماد که شرح حال او را آوردیم که مردي کذاب، متقلب و جاعل حدیث بود و نیز محمدبن شعیب، مروان ابن جناح، یونس بن میسره و عبداﷲ بن بسر که همگی از شامیان و بعضاً از بنی امیه بودند و..،

ابن کثیر در کتاب تاریخ خود پس از آنکه این حدیث و تعدادي از احادیث باطل که درباره معاویه جعل کرده اند را آورده است می نویسد (….. علاوه بر این احادیث، ابن عساکر احادیث فراوان جعلی را درباره معاویه آورده است که ما از ذکر همه آنها صرف نظر کردیم و در اینجا فقط به نقل احادیث صحاح و حسان و احادیثی دیگر که همه جعلی و ناشناخته است اکتفاء کردیم…)

و نیز پس از ذکر حدیث بیست و ششم که آن را از سري بن عاصم جاعل و کذاب نقل نموده است می نویسد (….. و ابن عساکر پس از ذکر این حدیث جعلی، احادیث جعلی بسیاري را نقل کرده و جاي بسیارتعجب و شگفتی است از او با توجه به هشیاري و اطلاعاتی که داشت که چگونه به ناشناختگی و ضعف رجال این احادیث پی نبرده و …..) و نیز در روایتی جعلی دیگر که ابن عساکر آن را نقل می نماید که (شخصی به نام عوف بن مالک نقل کرده من در کلیساي یوحنا که در آن روزمسجد بود ….. خوابیده بودم وقتی بیدار شدم دیدم ناگهان شیري در جلوي من قدم می زند پس من به آن شیر حمله کرد مولی شیر گفت مرد آرام باش من مأموریت دارم به تو پیام برسانم گفتم از چه کسی گفت از خدا گفت چه چیز را گفت خدا مرا فرستاده که به تو بگویم برو به معاویه سلام برسان و به او بگو از اهل بهشت است،)

اسناد این روایت از نعیم بن حمادکذاب و جاعل است که قبلاً شرح حال او آمد و محمدبن زیاد که حمصی و شامی ناصبی بوده و از نانجیب ترین دشمنان علی علیه السلام ….. و حاکم گفته است ناصبی بودن او مانند حریزبن عثمان معروف است، و نیز ابوبکربن ابی مریم که او نیزاز شامیان طرفدار عثمان بوده و …..، و من در شگفتم که رسالت این شیر درنده چه تناسبی با رسالت پیامبر معصوم که از روي هوي و هوس سخن نمی گوید و ….. دارد در حالی که آن حضرت معاویه را به آتش دوزخ مژده داده است ….. و در ضمن گفتار و پیام این شیر با آنچه در قرآن آمده که خداوند فرموده (….. هر کس از حدود اسلام تجاوز نماید وعده عذاب داده شده است …..)،

(کلب گوید بعضی از این روایات به لحاظ ماهیتی به حدي یاوه است که نیازي به شرح آن نیست و دلایل یاوه بودن آن با خود آن است و آن اینکه العیاذ باﷲ خداوند بعد از رسالت نبی اکرم و پایان یافتن نبوت شیري را رسالت دهدکه به مردم پیام بیاورد آنهم نه از طریق جبرئیل بلکه از طریق یک حیوان درنده، آیا ابن عساکر و جاعلان و راویان اینگونه روایات که اعتقاد به پیامبري و رسالت شیر از سوي خداوند بعد از قطع وحی و اتمام نبوت توسط پیامبر را دارند واجب القتل وکافر نیستند و یا فضیلت تراشی براي معاویه چشمان آنها را کور و گوش آنها را کر کرده است انا ﷲ و انا الیه راجعون …..)،

و نیز احمد و مسلم و…، از ابن عباس آورده اند ….. که (رسول خدا به من فرمود برو به معاویه بگو بیاید من رفته و پیام را دادم وآنها گفتند معاویه دارد غذا می خورد، من آمدم و به پیامبر عرض کردم یا رسول اﷲ او دارد غذا می خورد آن حضرت دوباره فرمود برو او را صدا کن تا بیاید من رفتم و آنها گفتند او مشغول غذا خوردن است یعنی اعتنایی به پیام شما نمی نماید پس براي بار سوم فرمود (خدا شکم او را سیر ننماید) و می گوید که پس از آن هرگز سیر نشد،) و این حدیث را ابن کثیر از جمله فضایل معاویه آورده است ….. و گفته است (معاویه از این دعاي پیامبر هم در دنیا و هم در آخرت بهره مند بود، در دنیا از وقتی که فرمانرواي شام شد هر روز هفت مرتبه نزد او کاسه اي از گوشت و پیاز می آوردند و می خورد و هر روز هفت مرتبه این غذاي گوشتی را می خورد و پس از آن شیرینی و میوه فراوان می خورد و می گفت به خدا سیر نمی شوم ولی از خوردن خسته می شد و این نعمت است زیرا همه پادشاهان آرزو می کنند چنین معده اي داشته باشند و در آخرت که پیامبر فرمود (خدایا هر بنده اي را که من دعا یا نفرین کردم و شایستگی آن را نداشت آن را در قیامت کفاره او قرار بده…)،

آري اینجا شایسته است از طرفداران هند جگرخوار سؤال شود ….. آیا رسیدن به حد چهارپایان فقط نعمتی است که فقط پسر هند جگرخواره می تواند از آن بهره مند شود، و… معلوم است که این نفرین رسول خدا علیه معاویه بوده ….. و ابن کثیر چگونه مردم را می فریبد و درحالی که ابوذر در نکوهش این جرثومه فساد می فرماید (….. اي معاویه پیامبر خدا تو را لعنت کرده و تو را نفرین کرد و فرمود که هرگز سیر نشوي …..) تا جایی که ضرب المثل شده است که (….. من دوستی دارم که شکمش مانند معاویه است که هرچه در آن بریزي پر نمی شود مثل اینکه او شکم معاویه دارد که هرچه می خورد سیر نمی شود…)، …..، (دیگر در موردآخرت آن خبیث که با افترا انتساب آن کلام به رسول اکرم در پی توجیه اعمال او هستند …..، و حال آنکه به عبداﷲ بن عمروبن عاص فرمود (….. در هر حال، در حال خشم، رضایت، ….. به هر حال کلام مرا بنویس پس قسم به خدایی که مرا به حق رسالت داد که کلامی از این (اشاره به زبان مبارك فرمود) خارج نمی شود مگر حق و… و نیز فرمود هر کس بر چیزي نفرین کند که شایسته آن نیست آن نفرین به خود او باز می گردد…)، پس هر کس را که رسول خدا نفرین کرد پس او در واقع ملعون است و هر کس را سب نماید البته او شایسته آن سب است پس چگونه است که آن حضرت کسی را نفرین کند که شایسته آن نیست ….. و سیوطی (این روایت جعلی را مبناء قرار داده و به گمراهی سقوط کرده) و از خصایص پیامبر آورده که آن حضرت با توجه به این روایت می تواند بدون دلیل و بی جهت هر کس را بخواهد نفرین کند و ….. بی دلیل بکشد …..،آیا صاحبان عقل بر این طرز تفکر نمی خندند و آن را مسخره نمی کنند …..، ….. من که نمی توانم این برداشت را توجیه کنم و این عقیده را دارم که هرکس چنین برداشتی نماید در غایت و نهایت نادانی قرار دارد …..

(کلب گوید نهایت تعصب و عناد در واقع همان کوري دیده هاي بصیرت خواهد بود که البته موجب گمراه شدن خواهد شد من نمی دانم چگونه کسی را که این حدیث را علیرغم وجود احادیث معارض و علیرغم اعمال پلید معاویه و نامعقول بودن آنها ملاحظه می کند و سپس نعل وارونه می زد و تعبیرخلاف می نماید ….. ما به خدا پناه می بریم که این راه آنان البته راه شیطان پرستان است، در آنجا که این گمراهان گفتگوي آن خبیث را با خداوند دلالت بر منطقی بودن و قدرت استدلال او می دانند و کسی را که خداوند لعنت فرموده و اهل آتش قرار داده و او را از درگاه خود رانده است را پیروي می نمایند و…، این معاویه کسی است که وقتی رسول خدا او را احضارمی نماید، به دلیل بی ایمانی و بی احترامی نشخوار و خوردن خود را ترك نمی نماید و العیاذ باﷲ رسول خدا را شایسته آن نمی داند که براي آن حضرت ارزش قائل شده و به احترام آن حضرت دست از خوردن غذا بردارد و دعوت آن حضرت را اجابت فرماید و…، و ببین که وقاحت او تا حدي بوده که تا سه مرتبه این اصرار پیامبر ادامه یافت ولی باز هم این بی شرم و بیحیا اجابت نکرد و این موضوع در واقع بیانگر شخصیت پلید و جاهلی اوست و البته رسول خدا به دلیل آقایی و سیادت خود فقط این نفرین را درباره او کرد که تا آخر عمر مانند حیوانات غذا می خورد ولی سیر نمی شد ولی طرفداران متعصب این جرثومه فساد و تباهی سعی دارند تا با تأویل و توجیهات شیطانی، اعمال بد و زشت آن خبیث ازل و ابد و اهانت مسلم او به رسول خدا را با نهایت وقاحت و بی شرمی توجیه و تأویل نمایند و شیطان به این جماعت الهام می نماید که جنایات معاویه قابل توجیه نیست لعن پیامبر را تخطئه نمائید و …..، قسم به خداوند که اگر معاویه شیطان را به ظاهر پرستش می کرد این جماعت اعمال شیطان را براي توجیه اعمال معاویه توجیه و تأویل می کردند اگر قبول ندارید توجه نمائید که چگونه اعمال شیطانی او را که حاکی از پرستش شیطان در وجود او بوده است را اینگونه نعل وارونه زده و با اصرار تأویل و توجیه مینمایند اناﷲ واناالیه راجعون…)،

و یا روایتی جعلی که در آن پیامبر به امر الهی معاویه را امر به کتابت وحی نمود…، در این روایت راوي آورده که (از علی رضی اﷲ عنه شنیدیم که گفت من در نزد پیامبر بودم که معاویه آمد پس پیامبر قلم را از دست من گرفت و به معاویه داد …..) ابن حجر این روایت را از جعلیات و دروغ پردازي هاي مسره بن خادم آورده و گفته متن آن باطل و اسناد آن دروغ است و خطیب در تاریخ خود از همین مسره فضیلتی را درباره عمر و ابوبکر آورده و گفته این حدیث دروغ و ساختگی است و…

این مسره است که زمان و تاریخ شنیدن این روایت را از ابی زرعه در چهار سال پس از مرگ او ذکر می نماید و…، و یا در روایت مرفوعی که از انس آورده اند که پیامبر فرمود (من شهر علم و علی در آن و معاویه حلقه آن است)، گمان قاطع من این است که این خرافاتی که ساخته اند فقط به منظور استهزاء کتابی است که رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله در فضایل مردان با کفایت و از طریق وحی خداوندي آورده است وگرنه کسی نمی تواند بپذیرد، حتی با هزاران مکر و نیرنگ و جعل هزاران حدیث از این قبیل ….. که کسی بخواهد وجود نجس و پلید معاویه هندزاده و نظایر او را پاك و منزه جلوه دهد

(کلب گوید اگر استهزاء مردم نبود، اینگونه روایات را ادامه می دادند که معاویه حلقه آن یزید میخ آن عمروعاص چوب آن و ابوسفیان

نجار آن و هندجگرخوار نصب کننده آن و… است)

و نیز روایتی که طبرانی آورده که (پیامبر به معاویه فرمود (خدایا او را کتاب و حساب بیاموز و از عذاب خود ایمن دار) و یا اینکه در بیت المقدس بیعت هدایتی صورت می گیرد …..،)،

(کلب گوید به متن اینگونه روایات دقت فرمائید دقیقاً در جهت تفکرات مردم جعل شده زیرا مردم می دانستند براساس آنچه رسول خدا و بزرگان شریعت فرمودند، که او نه کتاب را می فهمد نه حساب می داند و راه و روش او در مسیر آتش است و اینکه بیعت او، بیعت ضلالت و گمراهی است و…، و اگر به راویان این گونه احادیث که همگی از شامیان سالوس و ناصبیان کوردل و ….. هستند، دقت شود فقط توانسته اند عوام جاهل را گمراه نمایند و بعد از گذشت سالها البته رسوا شدند و ماهیت این سگ هار معلوم شد …..، آري کسی که نوکري و دریوزگی خلیفه دوم عمربن الخطاب را می کرد و مانند سگ که از صاحب خود می ترسد از او می ترسید، کارش به جایی رسید که علی علیه السلام یعنی کسی را که خلیفه دوم او را مدح و ثنا می کرد و می گفت لولا علی لهلک العمر و…، را لعن و ناسزا بگوید آیا این خبیث پلید جرئت داشت در حضور خلیفه دوم به علی علیه السلام جسارت کند آیا خلیفه دوم دهان او را خرد نمی کرد و آیا …، هرگز او هرگز جرئت چنین غلط کاري را نداشت ولی افسوس که گردش روزگار با فریبکاري برادر او شیطان و یاري اعوان او در حزب شیطان موجب شد که قلم در دست نابکاران امت افتاد و کردند آنچه کردند ….. اناﷲ واناالیه راجعون)،

و یا روایتی که آورده اند که (….. پیامبر گفت به من وحی رسید در بعضی از امور با پسر ابوسفیان مشورت کنم و یا دو چوبه تیر به او داد و گفت با اینها در بهشت با من دیدارمی کنی …..)،

(کلب گوید این گونه روایات به منزله نعل وارونه را دست هاي خائن و ناصبی براي توجیه جنایات او و توجیه برپایی جنگهایی که به پا کرده و خون هاي ناحقی که از مسلمانان و مؤمنین صدر اسلام به پاي ریاست خود بر زمین ریخته و …..، جعل نموده اندو…)، ….. در سلسله روایت این نقل شیابه فزاري است که مبلغ مذهب مرجئه و ناصبی بود و… اهل بیت پاك پیامبر را نیز دشمن داشت و …..

و یا اینکه (حشر معاویه در مقام نبوت است) و یا (خدا از دوستدار معاویه حساب نمی کشد) ….. آري و البته اولین کسی که خدا از او حساب خواهد کشید همین معاویه ابلیس خواهد بود که رسول خدا و وصی او هر دو او را لعنت کرده و در این حساب کشی، همه بزرگان صحابه و عادلان درگاه خدا ناظر خواهند بود و به این شخص نفرین خواهند نمود و البته سزاوار است که خدا به این دلیل اینکه هر مؤمن صالحی هم که نزد او مورد عنایت است، و براي جنایات و اعمالی که این (پسر جگرخواره) مرتکب شده و وظایفی را که ترك کرده، او را هر صبح و شام لعن و نفرین نموده اند، به دقت حسابکشی نماید …..،

و یا این گفتار عبداﷲ بن مبارك که می گفت (غبار بینی معاویه از عمربن عبدالعزیز بهتر است) و آنچه به همین مضمون از احمدبن حنبل که (گفت غبار بینی اسب معاویه از عمربن عبدالعزیز بهتر است)، آیا جز این است که بگوئیم کسانی شایستگی شناخت معاویه را دارند که در عصر او زندگی می کردند و از نزدیک شاهد کردار او بوده اند…، پس گفتار این دو (شقی) که از معاویه با تعصب کورکورانه کتاب ها را پر نموده اند مدرك ما نخواهند بود…،

(کلب گوید البته شاهد ما بر گمراهی این جرثومه تباهی عمل او در محاربه با آیات کتاب خدا و سنت پیامبر و ستیزه با ولی خدا و وصی رسولاو و خلیفه برحق و مفسر کتاب خدا علی بن ابی طالب و اصحاب رسول خدا و رزمندگان بدر و یعنی جمعیت خداوند یعنی حزب اﷲ است که همگی گواهان صادق و شاهدان عادل در ضلالت او هستند …..، نیز گفتار و اقرار طرفداران وي از جمله عمروعاص و… نیز اقرارهاي خود او در اثبات تبهکاري او چون آفتاب درخشنده خواهد بود آري آفتاب آمد دلیل آفتاب)،

و یا این گفتار که از قول یکی از طرفداران خود نقل می کنند که گفت (بر سر کوهی نشسته بودم و از هاتفی ندایی شنیدم که گفت هر کس ابوبکر را دشمن بدارد زندیق است و اگر عمر را دشمن بدارد اهل آتش است و اگر دشمن عثمان باشد دشمن خداست و اگر دشمن علی باشد دشمن پیامبر است و اگر دشمن معاویه باشد در آتش جهنم می رود…)،

(کلب گوید کسی نیست که از این راوي ابله بپرسد دشمنی معاویه با علی اثبات شده است پس دشمنی او به استناد همین قول با پیامبر قطعی می شود و دشمنی با پیامبر حاصلی جز آتش دوزخ ندارد که این گفتار با عمل خود معاویه منطبق و او را اهل آتش می نماید و لذا قسمت ابتداي این حدیث کذایی با قسمت انتهایی آن که در فضیلت معاویه خبیث که یکی از دشمنان اصلی علی علیه السلام است آمده است کاملاً متناقض خواهد بود و اینگونه احادیث جعلی را اینجانب در گروه احادیثی قرار داده ام که راویان آن به نیت خیر براي رفع اختلاف مردم جعل نموده اند که با هم اختلاف ننمایند ولی ناآگاهانه خود را در شمول آیه فمن اظلم ممن افتري علی اﷲ کذبا قرار داده اند زیرا در حرام شفا نیست و در حدیث دروغ گمراهی …..)،

و یا آورده اند که فردي خواب دید که شخصی از معاویه بدگویی کرد و پیامبر سه بار به او گفت مگر معاویه از اصحاب من نیست پس حربه اي به معاویه داد و گفت به سینه او بزن و او همان شب خناق گرفت و مرد و این شخص راشد کندي بود …..

(کلب گوید قبلاً اثبات شد براساس آیات کتاب خدا اگر ما همه اصحاب رسول خدا را پاك و منزه و مقدس بدانیم قطعاً امري باطل است و به لحاظ عقلی نیز تفکري ابلهانه است زیرا گروه منافقین و دشمنان خدا و رسول او خصوصاً گروه الذین فی قلوبهم مرض که رهبران گروه منافقین بوده اند، همگی در لباس اسلام در میان همین صحابه و با رسول خدا مصاحبت و معاشرت داشتند که پس از رحلت پیامبر نقاب از چهره کریه آنان گرفته و شناخته شدند، یعنی همان کسانی که بالاترین صدمات را بر پیکره اسلام و قرآن و… وارد نمودند که لعنت ابدي و دوزخ جاودانی خداوند بر همه این منافقین و طرفداران آنان باد آمین، آمین، آمین یا رب العالمین)،

و یا آنچه که یوسف قواس تعریف کرد و آن را از فضایل معاویه آورده اند که گفت موشی در میان کتاب هاي او فصلی که مربوط به فضایل معاویه بود را خورد و او آن موش را نفرین کرد پس موشی از سقف افتاد و دست و پا زد و مرد)، پس اکنون بیا و بر طرز فکر و عقل این مرد نادان خنده کن و…، که این را نوعی کرامت براي معاویه تصور می نمایدکه خدا موشی را که فضایل او را خورده هلاك می نماید و البته گروهی از بزرگان حدیث در این باب اتفاق نظر دارند که این احادیث باطل است و…، ….. آیا واقعاً این موش قبلاً از معاویه شناختی داشته و عمداً مناقب او را خورده و این کار را ازروي بصیرت انجام داده است و یا آیا  قواس قبلاً این موش را می شناخت که حکم نماید این موش که از سقف افتاد همان موشی است که فضایل معاویه را خورد…..، من سفارش می کنم که مبادا انسان از جاهلان باشد…،

قصیده کلواذي در فضایل معاویه:

کلواذي در قصیده اي درباره معاویه گفته است (….. بذر محبت پسر هنده در دل من کاشته شده و نکوهش کننده و تکذیب کننده من نابود باد …..)، و علامه شهاب الدین احمد حفظی شافعی با این ابیات پاسخ او را داده است (….. به این کلواذي پیام مرا برسان و بگو ….. تو خود را در منجلاب پستی انداخته اي، تو اي سبکسر بی عقل و بی خرد آیا امیدواري که پیامبر خدا و جانشین هدایت شده او را خوار نمایی، آیا تو گوینده این بیت نیستی که (بذر محبت پسر هنده در دل من کاشته شده و نکوهش گر من نابود باد)، پس آگاه باش که به جرم ساختن این بیت در آتش در بسته جهنم سرنگون خواهی شد، واي بر توباد …..، آیا می دانستی که محبت آن گوساله سرکش و متمرد عصیانگر جز در دل منافق نقش نمی بندد، همان پلیدي که بر وصی پیامبر لعنت فرستاد و احکام الهی را دگرگون نمود و با دست و زبان خود بزرگترین گناهان را مرتکب شد، البته هردوستی با دوست خود محشور می شود و فردا جایگاه تو هم معلوم خواهد شد پس خشم و عذاب خدا بر هر دو شما باد و نیز بر آن کسی که در اعتقادات خود به شما اقتداء کرده است)…،

(کلب گوید و ما و همه امت اسلام یکدل و یکصدا می گوئیم آمین، آمین، آمین یا رب العالمین و آیا به اعتقاد شما اگر کسی به جاي تحسین عطر گل و لاله و ریحان سر خود را به داخل مدفوع فرو برده و از تعفن آن تعریف کند چه عکس العملی صحیح است و کسی نیست به این بدبخت بگوید هنده زانیه جگرخوار که بود که تو بذر محبت پسر او را در دل کاشتی).

غلو فاحش و داستانهاي خرافی:

اینک مبحث خود را از آوردن مناقب خلفاء کوتاه و خواننده را در برابر نمونه هایی از خرافات قرار می دهیم که دست جاعلان و غلوپردازان آنها را ساخته و پرداخته ….. است.

تکلم زیدبن خارجه:

بیهقی آورده است که زیدبن خارجه در زمان عثمان وفات نمود و وقتی او را در کفن او پیچیدند ناگهان صدایی بلند از سینه او برخاست و گفت: احمد، احمد، …..، و عثمان بن عفان …..، احمد و سه خلیفه پس از او رفتند و اکنون دو خلیفه داریم معاویه و علی …..، ….. و در عبارت نعمان بن بشیر آمده ….. اﷲ اکبر این بهشت و این جهنم است… این آتش بریان کننده است و …..، سرانجام صدایش خاموش شد …..

(کلب گوید عقل یار خوش است این که از زیدبن خارجه نقل کردند تقریبا یک سخنرانی دو ساعته بود که نیمی از آن در بیان فضایل عثمان و …..، آمد معمولاً اگر مرده حرف بزند یک کلام یا دوکلام …..، نه اینکه یک یا دو ساعت فک بزند و تو این یاوه ها را نپذیر و بگذار راوي احمق و ناقل احمق تر از او، آن را بپذیرند زیرا که از کوزه همان برون تراود که در اوست …..)، ….. ما امثال این مطالب را به خرد و عقل خواننده واگذار میکنیم و جا دارد که از آورنده این مطالب مسخره بپرسیم، آیا روزي که (ابن خارجه) مرد، قیامت برپا شد که مردگان به تکلم بپردازند ….. و یا عقیده امامیه در رجعت تحقق یافته است ….. و در این سخنان، ابن خارجه چرا اسم خلیفه چهارم را از قلم انداخته و در شمار خلفاء دیگر نیاورده …..، و این البته بسی شگفت آور است ولی پس از بررسی متوجه می شوي که این روایت را سعیدبن مسیب و نعمان بن بشیر یعنی همان کسانی که جزء ناصبی ترین دشمنان علی علیه السلام قرار دارند نقل نموده اند …..، آري امید است خداوند انشاءاﷲ آن تعصبی را که کور و کر می کند را نابود فرماید.

شخص انصاري پس از کشته شدن سخن می گوید:

بیهقی آورده است، (….. هنگامی که کشتگان صفین و یا روز جمل را به خاك می سپردند، ناگهان مردي از انصار از میان کشتگان به حرف درآمد و گفت محمد رسول خدا، ابوبکر صدیق، عمر شهید و عثمان رحیم و سپس خاموش شد،)، در سلسله اسناد آن وجود یحیی بن ابی طالب که موسی بن هارون گفت که شهادت می دهم که او در روایات خود از طرف من دروغ پردازي می کرده است و نیز علی بن عاصم که اظهار نموده آگاه باشید که این خالد آدم دروغگویی بوده از او دوري کنید و…، و دقت در متن هم سابقه این روایت ها را معلوم می نماید

(کلب گوید در یاوه هاي این دشمنان ناصبی که قلم دردست گرفته اند نگاه کن که چگونه براي توجیه راه معاویه خبیث تر از ابلیس اینگونه دروغ پردازي می کنند که این مرده پس از ذکر عثمان ساکت می شود یعنی به عوام شنونده القاء نماید که معاویه حق است و العیاذ باﷲ علی باطل است ….. اناﷲ واناالیه راجعون)،

شیبان خر مرده خود را زنده می نماید:

شعبی نقل می نماید، در زمان عمر مردي به نام شیبان سوار خر خود بود و ناگهان خرش افتاد و مرد …..، پس آن مرد وضوگرفت و بالاي سر خر خود ایستاد و دعا کرد…، ناگهان خر سرش را تکان داد و بلند شد …..، البته براي خدا دشوار نیست که در میان افراد گمنام از امت محمد (ص) و در سپاه عمر بن الخطاب کسی را ظاهر نماید که قدرت عیسی بن مریم را داشته باشد، تا به اذن پروردگار مرده زنده کند ولو اینکه آن مرده خر باشد ولی بحث اینست که این قصه ها و نظایر آن همه اختصاص به رجال زمان ابوبکر و عمر و عثمان و پس از آنها اختصاص به هواداران و طرفداران آنها دارد و اگر اینگونه احادیث درباره غیر آنها می آمد البته به دشواري قبول می شد و کار در پذیرش آنها به مناقشه و محاسبه می رسید، حالا چرا باید اینطور باشد من نمی دانم، …..

و از ابن منظور نقل شد که وقتی پیامبر (ص) خیبر را فتح کرد غنایمی به او رسید از جمله چهار جفت استر و…، پیامبر با خر صحبت کرد خر نیز جواب داد ….. خر گفت خدا از نسل جد من شصت خر بوجود آورده که به غیر از انبیاء و پیامبران کسی بر آنها سوار نشده و از نسل جد من جز خود من هیچ خري باقی نمانده و از پیامبران هم جزتو کسی نیست ….. پس پیامبر سؤال کرد اسم تو چیست گفت من یزیدبن شهاب هستم، پس پیامبر گفت من اسم تو را یعفورگذاشتم …..، اي یعفور آیا زن می خواهی گفت نه ….. وقتی پیامبر از دنیا رفت او هم بر کنار چاهی آمد که متعلق به ابوالهیثم بن تیهان بود و در آنجا مرد و قبرش هم آنجاست …..)،

(کلب گوید انسان خجالت می کشد به اینکه بگوید قبر خري را معلوم می نمایند ولی قبور مقدسین را نابود می نمایند و سربسته می گوئیم و این کدام نسل از خران یعنی نسل سلسله خران پیامبر سوار بود که شصت پیامبر را با فاصله (هر چهل سال حدوداً) بر پشت خود سوار کرده و آن شصت پیامبر چه کسانی بودند و نیز در پاسخ اینکه زن می خواهی گفت نه از جهت آنکه اثبات کند پس از او کسی مانند پیامبر بر پشت اولاد او سوار نمی شوند و ببین که ناصبیان تا چه حد براي گمراه نمودن عوام سعی و تلاش می کرده اند و امثال این روایات را البته اگر افکار جهانیان بر آن آگاه شوند جز آبروریزي حاصلی ندارد) …..

عصاي اسید و عباد:

انس می گوید که اسیدبن حضیر و عبادبن بشیر نزد پیامبر آمدند و در برگشت از عصاي یکی از آنها نور تابید و حرکت کردند و چون خواستند از هم جدا شوند از عصاي آن دیگري هم نور تابیدن گرفت …..)، آیا باور می کنی این کرامت بزرگ از یکی از بزرگان صحابه آنهم در آغاز اسلام و در عهد پیامبر، صادر شود ولی بر همه مردم مجهول و ناشناخته بماند و فقط انس آن را نقل نماید …؟

آیا می دانی اسید کیست، او کسی است که در روز سقیفه قبل از همه با ابوبکر بیعت کرد و اتحاد مسلمین را نابود نمود ….. و ابن اثیر می گوید که (ابوبکر صدیق نسبت به او احترام خاصی قایل بود و…) ….. و بیهوده نیست که عایشه نیز او و عبادبن بشیر را تمجید می نماید و …..

و یا روایتی که از اعمش نقل گردید که مردي با مشکی پر از شراب نزد خالد بن ولید آمد …..خالد گفت خدایا آن را تبدیل به سرکه کن، پس این مرد نزد یاران خود آمد ….. و سر مشک را باز کرد دید همه سرکه شده است پس گفت دعاي خالد اثر گذاشت، …..، …..

آري شما اوراق سیاه و ننگین زندگانی خالد کثیف را مطالعه و سپس احوال او را از بنی جزیمه، مالک بن نویره، همسرش و عمر و… سؤال کنید، پس داوري نمائید که شایسته چه چیز بوده است

(….. کلب گوید این جرثومه فساد و تباهی همان قاتل خونخوار یاران رسول خدا و دشمن پیامبر است که در احد آن جنایات را ببار آورد و مسلمانان را قتل عام کرد و پس از اسلام ظاهري همان قتل عام و روش جاهلی را با مسلمانان بنی جزیمه و قبیله شهید راه خدا مالک بن نویره بعمل آورده و با همسر آن مسلمان زنا کرد پس آتش ابدي دوزخ و لعنت خدا و رسول و انبیاءو ملائکه و همه مؤمنین بر او و بر کسانی باد که به عمل او راضی و اعمال ننگین او را توجیه و تأویل و تفسیر می نمایند و سیعلم الذین ظلموا اي منقلب ینقلبون …..)،

و نیز آورده اند که (اسود عنسی که ادعاي پیامبري داشت ابومسلم خولانی را …..دعوت نمود و آتش زیادي برپا نموده و ابومسلم را در آن انداخت ولی هیچ صدمه اي به او وارد نیامد ….. پس نزد ابوبکر آمد و او گفت خدا را شکر ….. که خدا با او کاري کرد که با ابراهیم خلیل کرد)

و نیز آورده اند که (ابومسلم خولانی کناردجله آمد و دعایی کرد و خودش و مردم از امواج متلاطم دریا عبور کردند، …..)

و نیز آورده اند که (ابومسلم تسبیحی داشت که با آن خدا را تسبیح می گفت یکبار به خواب رفت ….. پس تسبیح در بازوي او پیچیده و می گفت منزهی تو اي …..، ابومسلم زنش را صدا کرد ….. و گفت بیا و این شگفت ترین شگفتی ها را ببین …..) و… چون نشست تسبیح خاموش شد …..،

و نیز آورده اند (گروهی نزد ابومسلم خولانی آمدند و گفتند آیا با ما به حج می آیی …..، گفت آگاه باشید یاران من کسانی هستند که با

خود هیچ زاد و توشه اي برنمی دارند …..، پس صبح از دمشق (مقر معاویه) حرکت کردند ….. چون به وسط راه رسیدندگفتند اي ابومسلم ما زاد و توشه نیاوردیم و الحال غذا می خواهیم و حیوانات ما هم علوفه …..، پس گفت بسیار خوب رفت و دعا کرد…، پس سفره اي حاضر شد و کاسه اي آبگوشت داغ و دو کوزه آب روي آن قرار گرفت و علف ستوران کاروانیان هم حاضر شد و کسی نفهمید چه کسی اینها را آورد و حال کاروانیان و همراهان او و ستوران …..، تا آخر سفر آنها به همین حال بود تا زمانی که از او جدا شدند)،

(کلب گوید شما به این دروغپردازي ها نظر کنید و حساب بفرمائید این اراجیف را که براي احدي از انبیاء و اولیاء خداوند از اول خلقت تا این زمان حادث نشده که اینگونه جمعیتی کثیر حدود مثلاً پانصد نفر و به مدت زمان حدود چند ماه که سفر این طرفداران معاویه خبیث در آن زمان طول می کشید، آنهم در تمام طول شب و روز، صبحانه و ناهار و شام و میان وعده، از مائده آسمانی مانند یک رستوران مجلل درجه یک و چهار ستاره براي کاروانیان و طویله چهار ستاره براي ستوران طرفداران معاویه از آسمان بهره مند بوده اند و این راوي جاعل احمق و ابله فکر نمی کند که ساختن فضیلت جعلی باید حساب و کتاب هم داشته باشد و نمی شود که یک فرد گمنام امت معجزاتی فوق تمام انبیاء و پیامبران اولوالعزم داشته باشد آنهم معجزه اي مستمر و بزرگتر از مرده زنده کردن مسیح و یا شق القمر پیامبر و یا شکافتن دریا توسط موسی و…، و چنین معجزه باعظمتی را فقط عده اي از ناصبیان شامی نقل کنند تا صاحبان عقل و خرد ملاحظه نموده و مسلمانان در شرق و غرب عالم اسلام آنها را استهزاء کنند و…)،

من در این مقام کلمه اي نمی گویم فقط نظر بررسی کننده را جلب می نمایم به سخن (طاش کبري زاده)، که در مفتاح السعاده آورده است که (….. هر کس بدون توشه و آذوقه راه بیابانها را در پیش بگیرد، به امید آنکه توکل می نماید البته بدعتی را دراین امر پدید آورده زیرا گذشتگان ما اول توشه راه را بر می داشتند و سپس بر خداوند توکل می کردند …..)،

و نیز آورده اند که (ابومسلم وارد خانه شد و… و همسرش به اوگفت ….. اگر پیش معاویه می رفتی و مال می گرفتی خوب بود پس ابومسلم گفت خدایا هر کس فکر زن مرا خراب کرد اورا کور کن پس ….. زن همسایه که او را تحریک کرده بود چشمش کور شد) …..،

و نیز آورده اند که، (ابومسلم دعا می کرد تا آهوها به دام او بیفتند و می افتاد و او آن را براي بچه هاي خود می برد …..)،

این گروه راویان ناصبی البته هر معجزه و آیتی را که می توانست به انبیاء الهی اختصاص داشته باشد را به طرفداران اموي خود جایز دانسته اند ….. و به همین دلیل این روایات نامعقول را آورده و …..، و آیا شما ابومسلم خولانی دارنده این اراجیف و خزعبلات را می شناسید، …..، و آیا میدانید چرا دست دروغ و مکر، این همه جعلیات را براي او ساخته است، …..، آري این فضیلت تراشی ها فقط براي قدردانی ازدشمنی او با خاندان وحی و بپاس دوستی او با خاندان پست و کثیف بنی امیه، از سوي طرفداران متعصب بوده و او همان کسی است که تحت پرچم قاسطین بر امام زمان خود خروج نموده ….. و مردم را تحریک می نمود و ….. در جنگ صفین سفیر معاویه (ملعون خبیث تر از ابلیس) بوده است و نامه هاي آن جرثومه فساد و تباهی را به امام می آورده …..، خدا به دست قدرت لایزال خود این تعصبات کورکورانه و جاهلانه را نابود نماید که چگونه از ابومسلم شامی ناصبی خارجی و عصیانگریاغی و محارب با امام زمان خود، یک چهره عابد و زاهد و پارسا می سازد که صاحب اینگونه کرامات باشد، یعنی از شخصی پلید و مشرك مانند او شخصیتی بالاتر از موسی و عیسی و نبی اکرم و…، بسازد اناﷲ واناالیه راجعون …..،

و یا آنچه برادر ربیع بن خراش آورده که (وقتی ربیع مرد و ما خواستیم او را کفن نمائیم ناگهان گفت سلام علیکم و من گفتم علیک السلام آیا دوباره زنده شدي گفت بلی ولی من به شما خبر می دهم که پس از مرگ و مردن با خدا دیدار کردم و او با روح و ریحان بدون خشم و غضب با من دیدار کرد و لباسی از حریر سبز به من پوشانید و من از او اجازه گرفتم که بشارت این حال را به شما بگویم و خدا اجازه داد و ….. پس کارهاي خوب کنید و نترسید

(کلب گوید آیا شما منظور ربیع را از این سخنرانی پس از مرگ متوجه شدید، منظور راوي جاعل این بود که به مخاطبان خود القاء نماید از ناصبی بودن نترسید و همچنان به دشمنی با علی علیه السلام و دوستی با معاویه ادامه دهید آري آنها می دانند سرشان که به سقف لحد خورد آغاز حساب و کتاب وعذاب جاویدان است پس منتظر باشند ما هم منتظر خواهیم بود)) …..

و نیز از ابوهریره و انس آورده اند که عمربن الخطاب لشکري به فرماندهی ابن حضرمی را بر چهار هزار نفر تعیین کرد پس به بیابانی رسیده و همه از فرط تشنگی مشرف بر موت شدند پس ابن حضرمی دعا کرد و هنوز دست خود را پائین نیاورده بود که ناگهان بادي آمد و ابري و بارانی شدید به نحوي که مسیلها لبریز شد و همگی سیراب شده و چهارپایان نیز همه سیراب شدند پس جلوتر آمدیم تا جنگ کنیم رسیدیم به خلیج دریا پس او آمد کنار خلیج و دریا و دعاکرد پس ما چهار هزار نفر وارد دریا شدیم که آب حتی پاهاي چهارپایان ما را هم خیس نکرد …..، پس بر جنازه او تیراندازي شد و ما قبر او را کندیم و غسل داده و دفن کردیم پس از اتمام دفن ناگهان مردي امد گفت این کیست گفتیم ابن حضرمی بهترین آدمیان، او گفت او را در بیاورید و دو فرسخ آنطرف تر ببرید چون خاك این زمین مرده ها را نگه نمی دارد و بیرون می اندازد ….. پس جمع شدیم و قبر او را کندیم وقتی پائین رفتیم دیدیم از جسد رفیق ما خبري نیست ولی از قبر نورخیره کننده اي به چشمان ما تابید پس ما دوباره قبر را پر کرده و رفتیم …..)،

ما در اینجا هیچ سخنی نمی گوئیم و در اسناد باطل آن هیچ مطلبی ذکر نمی نمائیم و راویان این داستان را که ابن حضرمی را بهترین آدمیان (خیرالبشر)، نامیده اند ملامت نمی کنیم ….. ولی معنی این سخن را که خاك این زمین جسد مردگان را بیرون می اندازد را درك نمی کنیم که این مربوط به کدام سرزمین و کدام ناحیه و… است، و نیز داستان پرتوافشانی …..،

(کلب گوید اي مولاي من همچنین داستان دعاي باران او و…، خوب می پذیریم و می گوئیم انجام داد اما داستان عبور لشکر او از دریا را، راوي کذاب خوب توضیح نداد که کیفیت این عبور موسی وار چگونه بوده آیا این عبور که حتی پاي مرکب آنها هم خیس نشده از روي سطح آب بوده و یا اینکه مانند معجزه موسی، دریا از هم شکاف برداشته و دیوارهایی از آب تشکیل شده و سپاهیان او از وسط دریایی که به اینگونه شکاف برداشته عبور کرده اند …..، خوب البته خجالت هم خوب چیزي است که راوي کذاب و نادان، براي فریب

امثال خود از بین عوام الناس آن را بهم بافته و جاهل تر و خبیث تر از او آن کسانی هستند که غرض ورزي این یاوه ها را درکتاب هاي خود آورده اند و فکر می کنند که بقیه مردم و امت هم مانند آنان ابله هستند و البته دست سیاست اموي براي بزرگ کردن افراد طرفدار خود، با دروغپردازي و گزافه گویی و آنهم فقط براي کم رنگ کردن و بی رنگ نمودن فضایل خاندان رسالت و…، و لذا شما را به خدا قسم معجزات رسول خدا را در کنار معجزاتی که این مشرکان بیان می نمایند قرار دهید و انصافاً بگوئید کدام عجیب تر است البته هر کسی که این ها را بشنود عبور چهار هزار نفر موسی وار از دریا به آن کیفیت که پاي مرکب آنها هم خیس نشود و…، متوجه می شود که البته شق القمر و یا سخن سنگ ریزه در دستان آن حضرت و یا شهادت سوسمار جلوه اي نخواهد داشت، آري مشرك فقط کسانی نیستند که هبل و لات و عزي می پرستند بلکه معاویه و معاویه پرست ها هم مشرکند یعنی کسانیکه در پی قتل رسول خدا هستند: البته نه تنها جسم آن حضرت بلکه شخصیت آن حضرت را ترور می نمایند که البته آنان حارب با رسول خدا و مشرك هستند و آنها کسانی هستند که بظاهر لااله الااﷲ می گویند ولی عملاً به رسالت پیامبر اعتقاد ندارند و این گروه در واقع همان منافقین در کتاب خدا هستند که خداوند در حق رهبران آنان یعنی الذین فی قلوبهم مرض می فرماید (و اذا قیل لهم لاتفسدوا فی الارض) می گویند، (انما نحن مصلحون …..))،

و نیز آورده اند که (عمربن الخطاب رضی اﷲ عنه لشکري به مداین فرستاد چون لشکر به کنار دجله رسیدند سعدبن ابی وقاص و خالد بن ولید گفتند اي دریا ترا به حرمت محمد و عدل عمر قسم می دهیم که راه باز کن تا ما عبور کنیم آنگاه همه آن لشکر عظیم از این دریا عبور کردند بدون آنکه پاي اسب ها و شترهاي آنها خیس شود) ….. آري چگونه ممکن است استجابت دعا از دعاي مانند سعد که از بیعت امام معصوم سرپیچی کرده بود ….. و خصوصاً به دعاي خالدبن ولید یعنی همان زناکار خونخواره و درنده بی شرافت و انجام دهنده انواع فسق و فجور و ….. و اینکه به نام پیامبر نام عمر را نیز اضافه کرده …..، و البته در خصوص عمر اگر کسی به آنچه انجام داده و آنچه انجام نداده او نظري بیندازد خواهد دید که نام او در کنار نام پیامبر چه وزنی خواهد داشت…،

(کلب گوید ظاهراً اینگونه که از مفاد این روایات جعلی حاصل می شود رسیدن به دریاها و شکافته شدن براي لشکر اسلام به نحوي که پاي مرکب آنها نیز خیس نشود تقریباً براي طرفداران معاویه خبیث تر از ابلیس امري عادي بوده به نحوي که حتی براي فاسقان و زناکاران امت محمد نیز واقع می شد و به عبارتی از این نوع موسی ها در بین طرفداران معاویه ابلیس فراوان یافت می شده اند که به محض برخورد با دریا فوراً دعا نموده و لشکر اسلام را از دریاها عبور می داده اند و …..، آري نظر کن که با نهایت تأسف دشمنی با علی و با محمد و آل محمد علیهم السلام چگونه معاندین و ناصبیان را مجبور به دروغ پردازي کرد تا اینکه بتوانند بوسیله آن اکاذیب و دروغ پردازي ها حق را کم رنگ و یا بی رنگ نمایند و چنین وانمود نمایند که ردالشمس و شق القمر و…، چیزي نبود که فقط براي محمد و علی واقع شود بلکه بالاتر از آن براي هر بی سروپایی از طرفداران آنها واقع شده است و لذا فرقی مابین آنان نیست، آري اگر فضایل آنها را نتوانستند انکار کنند مکر دیگري بکارگیري نمودند از جمله فضیلتی مشابه و حتی بالاتر از آن را جعل نمودند و…، تا از این طریق حق را سرکوب و باطل را اشاعه دهند بی جهت نیست که خداوند دروغگو را در کتاب شریف قرآن دشمن خود معرفی نموده است و جاعل حدیث را به دوزخ جاودانی بشارت داده است در آن مواضع که می فرماید فمن اظلم ممن افتري علی اﷲ کذبا اناﷲ واناالیه راجعون)،…..

و ابن جوزي آورده است که (سعد دعا کرد و گفت خدایا من بچه هاي کوچک دارم پس اجل مرا تأخیر بینداز تا آنها به سن بلوغ برسند و خدا هم اجل او را بیست سال عقب انداخت …..)،

آري و اولاً همین اولاد که او براي بزرگ شدن آنها دعا کرد در میان آنها عمربن سعد قاتل امام سبط شهید حسین بن علی صلوات اﷲ علیه بوده و …..، همچنین کسی از این راوي کذاب سؤال نکرد چه کسی اجل او را به او گفت و چه کسی گفت که آن را بیست سال به تأخیر انداخت،

(….. کلب گوید اینها فکر می کنند مردم شیر خر خورده اند و…، آري راوي کذاب کلمه اي گفت ولی جمع کردن آن مشکل شد، راوي چگونه آگاه شد که اکنون وقت مرگ اوست و چگونه آگاه شد که درست بیست سال عقب افتاد و …..،)

و چقدر فاصله است بین این اشخاص و طرز فکر آنان با سلاله پاك رسول خدا حضرت سجاد که فرمود (خدایا هرگاه عمر من چراگاه شیطان شد مرا ببر …..)، خداوند در قرآن می فرماید (….. خدا غیب خود را آشکار نمی سازد مگر بر کسی که برگزیده باشد از پیامبر که بر بعضی از آن اطلاع دهد و…) و نیز از حسن بصري آورده اند که گفت (هرم بن حیان در روزگار خلافت عثمان وفات یافت پس وقتی از کنار قبر او دور شدند ناگهان ابري آمد درست به اندازه قبر او نه بزرگتر و نه کوچکتر و آن را آبیاري کرد و رفت و در عبارت قتاده آمده که همان روز که وفات کرد باران بر قبر او بارید و همان روز بر خاك او علف روئید …..)، البته ما این کرامت ها را بر قبر هرم بن حیان بزرگ و عجیب نمی دانیم، زیرا او همان کسی است که در شکم مادر خود چهار سال مانده بود

(کلب گوید البته این قضیه من حیث المجموع مشکوك است و نیز آن راوي اول که گفت ابري آمد نه بزرگتر و نه کوچکتر از قبر و دیگر نگفت با چه فاصله اي از زمین این ابر آبیاري کرد معمولاً ابرها کیلومترها از سطح زمین فاصله دارند و مقصود راوي کذاب آن است که ابر فقط قبر او را آبیاري کرد و قطره اي این طرف و یا آن طرف نباریده است و یا همان روز بر خاك او علف روئید …..،آري اینگونه یاوه ها فقط درخور عقل اینگونه افراد ابله است و یا ماندن هرم بن حیان به مدت چهار سال در شکم مادرش و اگر مردم انکار نمی کردند مادرش بعد از بیست و پنج سال او را با ریش و پشم می زائید و در این یاوه ها موضوع افکار این جعلیات تعیین کننده است و اگر شما انکار بفرمائید این یاوه گویان به همان 9 ماه قانع می شوند …..)،

و نیز اعمش آورده که(من به ابراهیم تیمی گفتم شنیده ام که یک ماه تمام است چیزي نمی خوري گفت خانواده ام فقط یک حبه انگور به من داده اند و من هم فوراً آن را از دهان خود بیرون انداخته ام و…، شعرانی می گوید او چهار ماه تمام نمی خورد و نه می آشامید…..)

(کلب گوید راوي کذاب دیگر در خصوص میزان فعالیت و کار او سخن نمی گوید تا براي عوام الناس آنان این سؤال پیش نیاید که چگونه یک فرد چهار ماه یعنی 120 روز نه می خورد و نه می آشامد ولی مانند تراکتور رومانی کار هم میکند و …..)،

و یا مردي به حافظ مطرف بن عبداﷲ، دروغ بست مطرف گفت خدایا اگر دروغ می گوید او را بمیران پس ناگهان افتاد و مرد …..، و یا ابري که بر سر کرز بن وبره سایه می افکند …..، یا کلامی که از حسن بصري آمده که گفت(مرد فقیري در آبادان زندگی می کرد پولی به دستم رسید خواستم به او کمک کنم به من لبخندي زد و با دستش به زمین اشاره کرد و تمام زمین طلا شد و برق می زد بعد گفت پول را بده من دادم و فرار کردم…)،

آري تو از خواندن این مطالب خواستی بخند و خواستی گریه کن …..،

و نیز از حارث غنوي روایت شد که ربعی بن خراش سوگند خورده بود که تا زمانی که نداند که اهل بهشت است یا جهنم خنده ننماید پس غسل دهنده او می گفت که او پیوسته بر روي تخت (غش غش) میخندید و ما همچنان او را غسل می دادیم …..،

(کلب گوید شما دقت کن ببین چه می گوید او نقل کرده که ربعی قسم خوردکه تا زمانی که نداند بهشتی است یا جهنمی خنده ننماید اگر بهشتی خوب قابل توجیه ….. و سؤال آن است که کدام احمق است که متوجه شود که اهل آتش است و سپس خنده نماید ….. مگر راوي و یا قسم خورنده)،

و یا این قول خالد ربعی (که در تورات آمده است که آسمان و زمین چهل روز بر عمربن عبدالعزیز گریه می کنند …..)،

شاید این موضوع در تورات ربعی است (که براي عوام الناس سخن می گوید)، نه تورات موسی علیه السلام یا کلامی را که یافعی آورده است که (چون عمربن عبدالعزیز به حکومت رسیدچوپانان گوسفندان بر بالاي کوهها می گفتند که این خلیفه صالح ….. کیست، ….. زیرا هرگاه یک خلیفه صالح بیاید گرگها و شیرها کاري به گوسفندان ما ندارند)، …..

و یا آورده اند که شبها عمربن عبدالعزیز براي عبادت به مساجد دور دست میرفت ….. شبی پس از عبادت، نامه سبز رنگی که نور از آن به سمت آسمان می رفت را دید که نوشته شده بود، این نامه برائت از آتش جهنم است که خدا به بنده خود عمربن عبدالعزیز داده است و ابن عساکر آورده است که (…… ما براي دفن عمربن عبدالعزیز آماده می شدیم و خاك قبر را کنار می زدیم که ناگهان نامه اي از آسمان بر زمین افتاد که نوشته بود …..،این امان نامه اي است که خداوند براي برائت از آتش دوزخ بر عمربن عبدالعزیز فرستاد …..)

و یا آنچه بیهقی آورده است که(….. مردي نزد مالک بن دینار آمده و گفت اي ابویحیی براي زنی که چهار سال است آبستن است دعا کن پس مالک گفت …..، خدایا اگر در شکم این زن باد است خارج کن اگر دختر است او را پسر قرار بده و… به مرد گفت زنت را دریاب …..پس هنوز دست خود را پائین نیاورده بود که آن مرد از در مسجد وارد شد پسري چهار ساله را که دندان درآورد و با موي مجعد و کوتاه و هنوز ناف او بریده نشده بود روي گردن خود سوار کرده و آورده بود …..)،

آري گفتن محال محال نیست، اما تقوي و حیا موجب می گردد که انسان چیزي را که خارج از قلمرو عقل است نپذیرد، آیا راوي این مسئله فکر نکرده که یک زن حامله چگونه یک پسر چهارساله را که دندانهایش درآمده و موي او نیز بلند شده و سوار گردن آن مرد هم شده را در خود جاي می دهد، و منزه است خدایی که بر این زن مسکین آنقدر مهلت داد که استخوانهاي او نشکسته و رگهایش قطع نشده و پوست بدنش شکافته نشده است و خدا بر مالک بن دینار رحمت کند که اگر در حق این زن بیچاره دعا نمی کرد و جنین او در شکمش چهل سال یا بیشتر می ماند آنوقت چه می شد، ….. و تازه دعا کرد اگر دختر است پسر شود

(کلب گوید جالب اینکه این زن سزارین هم نکرده و این غول بی شاخ و دم را بطور کاملاً طبیعی زائیده است و آن را از مسیري خارج نموده که معمولا اطفال با یک چهارم حجم آن پسر کاکل زري هم گیر می کنند و مادر و فرزند هر دو می میرند ولی ملاحظه می فرمائید که راوي دیوانه همه امور را منظم و مرتب کرده و ظاهراً از خیلی از مسائل اطلاع نداشته و احمق تر از اوآنکه شنید و باور کرد و از همه احمق تر آنکه حقیقت دانست و نقل کرد ….. و همچنین دعا کرد اگر دختر است پسر شود زیرا عرب جاهلیت بین دختر و پسر فرق قرار می داده اند آري دین این راوي خبیث و مالک بن دینار و طرفداران آنها دینی غیر از دین محمد است و با آموزه هاي او بسیار بسیار فاصله دارد زیرا محمد و آل محمد علیهم السلام از خدا اولاد سالم و صالح می خواستند و می فرمودند که نوزاد دختر حسنه است و خدا پاداش می دهد و پسر نعمت است و خدا حساب کشی می فرماید و… ولی این کوردلان متعصب شخصیت ضد دینی و ضد محمدي خود را از لابلاي گفتار خود معلوم می نمایند انا ﷲ و انا الیه راجعون …..)،

و نیز سعیدبن ایاس درباره ناصبی خبیث عبداﷲ بن شقیق آورده است که (….. عبداﷲ بن شقیق پدر عبدالرحمن بصري مستجاب الدعوه بود چندانکه اگر ابري از بالاي سر او رد می شد و او می گفت خدایا از اینجا رد نکن تا مگر بر ما ببارد، آن ابر شروع به بارش می کرد..)، اینکه دعاي اولیاي الهی برآورده شود استبعادي ندارد …..، امّا نسبت کرامت به عبداﷲ بن شقیق عقیلی البته استبعاد دارد آنهم به اندازه فاصله شرق تا غرب که از او دور است زیرا او از کسانی است که بر عداوت و دشمنی سید عترت کمر بسته اند و به نقل ابن خراش او از طرفداران عثمان و از دشمنان علی بوده و احمد بن حنبل گفته است که این مرد به علی حمله می کرده است …..،

آري به همان آقا و مولایی که بنا به فرمایش رسول خدا که فرمود خدایا دوست بدار آنکه او را دوست بدارد و دشمن بدار آنکه او را دشمن دارد و…، علی را دوست ندارد جز مؤمن و دشمن نمی دارد جز منافق و…

و امّا این جریري است که این روایت مضحک و خنده دار را نقل نموده و ما هم قبلاً احوال او را ذکر نمودیم و عبداﷲ بن شقیق همان کسی است که سه سال قبل از مرگ خودش عقلش را از دست داده بود و این روایت هم از فراورده هاي جنون اوست،

(کلب گوید حال اگر به متن یاوه هاي اینها توجه نمایی ملاحظه می کنی که راوي مدعی است که این خبیث همیشه مستجاب الدعوه بوده تا حدي که اگر ابر رد می شد و او درخواست باران می نمود البته نازل می شد در حالی که این حد براي پیامبرصلی اﷲ علیه وآله نقل نمی گردد زیرا اگر آن حضرت دعا می فرمود به شرط اذن و مصلحت حضرت اﷲ، مستجاب میگردید ولی براي این سگ خبیث ناصبی حد و مرز و شرط قائل نشده اند و شرط استجابت را تنها خواسته او ذکر می کنندو… اناﷲ واناالیه راجعون)،

و نیز آنچه را که ابونعیم آورده که (….. با ایوب سفیانی در کوه حرا بودم و تشنه شدم ….. پاي خود را بر کوه حرا زد آب جاري شد و آب نوشیدیم و…)،

و نیز آورده اند که مردي از خراسان نزد شیخی به نام حبیب بن محمد بصري رفت قبل از رفتن خود به مکه وگفت براي من خانه اي بخر پس آن مرد پول او را گرفت و تصدق داد پس مرد برگشت و خانه خواست و او گفت وقتی بمیري می بینی گفت قباله آن را بنویس پس او نامه اي نوشت که این سند خانه اي است که حبیب خریده که چنین و چنان است و ارتفاعش چنین و چنان …..، پس مهر زد به او داد و او به خراسان برگشت و…، و چون از دنیا رفت آن نامه را در کفن او قرار دادند و حبیب که در بصره بود ناگهان آن نامه را در کنار خود دید که زیر سند آن نوشته بود اي ابومحمد خداوند آن قصري که تو خریده بودي به آن مرد داد و سپس او (از بصره به خراسان رفت) و نامه (خدا را) به خانواده آن مرد نشان داد وگفت این هم رسید قبض قصر پدرتان …..)،

(کلب گوید پس ببین یاوه هاي راوي دروغگو را …..، این حبیب خبیث کیست که از طرف خدا قصر به مردم ببخشد و این سگ کیست که خدا رسید سند کتبی براي او بنویسد و براي او بفرستد که (اي  ابومحمد خداوند آن قصري که تو خریده بودي به آن مرد داد) و او رسید سندي را که خداوند براي او شخصاً نوشته به خراسان ببرد و به خانواده آن مرد نشان بدهد …..، آخر وقاحت هم حدي دارد ما در طول زندگی پیامبر سراغ نداریم که خداوند سندي را بنویسد و مکتوب نموده و به پیامبر بدهد که اي پیامبر این دستخط مرا یعنی خدا را به مردم نشان بده که فلان وعده تو عملی شد و این خط خداست که براي تو نوشته است آن را به مردم نشان بده و… لااله الاّاﷲ) ….. و نیز از خلیل بن محمد نقل نموده اند که گفت پدرم ناپدید شد و من نزد معروف کرخی رفتم و… او دعا کرد و من بر دروازه شهر شام آمدم و دیدم پدرم ایستاده گفتم کجا بودي گفت در شهر انبار بودم نمی دانم چه شد…)، شگفت است از عقل این اشخاص که چنین کراماتی را در حق هر معروف و منکري می پذیرند ولی حاضر نیستند درباره امیرالمؤمنین علی بپذیرند در آنجا که براي غسل دادن سلمان از مدینه وارد بر مداین گردیدند…،

و یا داستانی جعلی دیگر را که ابن جوزي آورده که (حذیفه بن قتاده می گوید سوار کشتی بودیم و کشتی شکست و من و یک زن روي تخته اي هفت روز سرگردان بودیم پس آن زن گفت من تشنه ام پس دعا کردم کوزه اي که به زنجیري وصل بود از آسمان آمد و ما خوردیم من انتهاي زنجیر را دیدم مردي چهارزانو نشسته ….. گفت من از طایفه انسان ها هستم و خواسته خدا را بر خواسته خود مقدم کردم و این مقام یافتم…..)، و جاي تعجب است که این دسته از مردم اینگونه کرامتها را می پذیرند ولی حدیث بساط مولانا امیرالمؤمنین علیه السلام بر آنها سخت و دشوار می آید و…، و یا آنچه را که ابن جوزي آورده که احمدبن نصر خزاعی از رهبران اهل سنت متوفی231 گفت که دیوانه اي را دیدم که افتاده و من در گوش او چیزي گفتم از گوش او یک جن با من سخن گفت و اظهار نمود اي ابوعبداﷲ ترا به خدا قسم مرا رها کن تا او را خفه کنم زیرا این شخص عقیده دارد قرآن مخلوق است…، پس ببین که چه اندازه با لطافت و ریزه کاري به باطل دعوت می کند…،

(کلب گوید این جماعت این یاوه ها و مطالب را به نسل جوان می گویند و آنها از دین فرسنگها فاصله می گیرند آیا اگر کسی دیوانه شده و عقل او زایل و روح و روان او بهم خورده جن وارد وجود او شده و آن هم به خاطر آن اعتقادات که مورد قبول تو نیست پس اینهمه انسان که داراي عقیده باطل هستند ولی از نظر تو عاقل هستند چرا اجنه محترم به سراغ آنها نمی روند، چرا ما باید هر غلط و اشتباه را به گردن اجنه بگذاریم، آنها با ما چکار دارند و کجا جنایت انسانها به پایه اعمال آنها می رسد، آیا در کربلا اجنه سر امام حسین را بریدند و یا معاویه خبیث از طایفه جن بود که این همه جنایت کرد و یا سر نازنین امام مبین علی بن ابی طالب را اجنه با شمشیر شکافتند…، خیرمشکلات روحی بنا به تشخیص روانکاوان و پزشکان بر اثر اختلالات عصبی حاصل شده و اغلب با دارو و استراحت بهبود می یابد و در واقع دیوانه و مجنون حقیقی کسانی هستند که راه حق و حقیقت را می بینند ولی براي جنایات جانیان و خونخواران عالم مانند معاویه و یزید و زیاد و…، توجیه و تأویل می آورند و جنونهم مستحکم …..)، و نیز خطیب و ابن جوزي آورده اندکه زمانی که احمدبن نصر به قتل رسید ….. به من خبر دادند که سرش قرآن می خواند…، البته به خطیب نبایستی براي نقل این داستان مضحک و خنده آور ملامت کرد زیرا گمان ندارم آنها این را بپذیرند امّا باید دانست این راویان وقتی در برابر واقعه قرائت قرآن سر مولانا (ابوعبداﷲ)، فرزند گرامی و شهید رسول خدا قرار گرفتند و دیده اند که این کرامت آن حضرت قرن ها از هر سو نقل شده و…، این روایات را ساخته اند تا مقام آن حضرت را پائین آورده و این منزلت عظیم را در خصوص فرزند رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله نادیده بگیرند،

(کلب گوید مانند آن تمامی روایات یاوه اي که ساخته و پرداخته کردند تا در همین مسیر و برابر همین دستور کار یعنی با جعل روایات ضد و یا مشابه به مبارزه بی امان با فضایل و مناقب اهل بیت قیام نمایند و… سیعلم الذین ظلموا اي منقلب ینقلبون)،

و یا از قول پیامبر روایت جعل نموده اند که فرمود (….. همه پیامبران به من افتخار می کنند و من به ابوحنیفه افتخار می کنم… و آدم به وجود من افتخار می کند و من به وجود مردي از امت خود به نام نعمان و من کنیه او را ابوحنیفه نهادم …..،)، البته این دو روایت را با غلوهایی که درباره او ساخته اند، در جلد پنجم ذکرکردیم تا جایی که طرفداران او اعتقاد دارند که ابوحنیفه در قضاوت از رسول خدا نیز داناتر است …..، ….. ابوعاصم نبیل میگوید (….. ابوحنیفه را در مسجدالحرام دیدم که فتوي می دهد و عده اي اطراف او جمع شده و او را آزار و اذیت می نمایند پس او گفت آیا در اینجا کسی نیست که شرطه (پاسبانی) بیاورد، من گفتم اي ابوحنیفه آیا تو مأمور (پاسبان) می خواهی گفت آري و من گفتم احادیثی دارم اینها را براي من بخوان وقتی او آنها را خواند من برخاسته جلو کفشهاي او ایستادم اوپرسید پس پاسبان و مأمور کو، پاسخ دادم، من به تو گفتم آیا مأمور و پاسبان می خواهی تو گفتی آري ولی من کجا گفتم براي تو پاسبان می آورم، ابوحنیفه ناراحت شد و گفت ببینید من با مردم مکر و حیله می کنم (یعنی آنها را سر کار میگذارم) و این کودك هم بر من مکر و حیله (یعنی مرا سر کار می گذارد) می نماید …..،)، …..

و نیز از شگفت ترین مطالبی که از او نقل شده است داستان امام ابوحسین همدانی است که می نویسد (….. ابوحنیفه به آخرین حج که مشرف شد پول زیادي به نگهبانان کعبه داد ….. تا خانه کعبه را براي او قرق کردند و طبق عادتی که داشت شروع به نماز کرد و روي یک پاي راست خود ایستاد و نصف قرآن را خواند و سپس روي یک پاي چپ خود ایستاد و نصف دیگر قرآن را خواند ….. پس ندایی آمد، تو و پیروان تو را آمرزیدیم…)

کاش می دانستم اینکه امام ابوحنیفه قرآن عزیز را در دو رکعت ختم کرده چقدر زمان برده ….. و نگهبانان چگونه از ورود سیل زائران جلوگیري کرده اند ….. و از طرفی این چه نمازي است که نصف قرآن را روي پاي راست و نصف قرآن را روي پاي چپ بخواند آیا حکم آن را از کتاب خدا گرفته و یا سنت پیامبر و یا بدعتی که خود قرار داده و…، ….. آیا در بین ورزشهاي بدنی چنین ورزشی وجود دارد،

و عجیب تر از این داستان، گفته برزنجی استکه می گوید بعضی از حنفیان اعتقاد دارند که عیسی و مهدي هر دو پیرو مذهب ابوحنیفه هستند …..، و شیخ علی قاري ازیکی از حنفیان نقل نموده که ….. خضر نبی هر روز می آمد و از ابوحنیفه دین یاد می گرفت و وقتی ابوحنیفه مرد ….. به کنار قبر ابوحنیفه آمد و بیست و پنج سال آنجا شاگردي کرد …..، ….. و سپس می گوید این راویان تعصب را به جایی رسانده اند که فقط می خواهند در فضایل ابوحنیفه مطلب بنویسند هرچند مطالبی باشد که واقعیت ندارد و یا مطالبی باشد که سر از کفر و الحاد در بیاورد …..،

آري پس این مطالب را بخوان و بر حال امت محمد صلی اﷲ علیه واله گریه کن …..، و نیز آنچه ذهبی آورده که (خالد بن فزر گفت: حیاه بن شریح (همان ابوزرعه مصري)، ….. بسیار تنگدست بود من به او گفتم دعا کن تا خدا وضع ترا خوب کند …..پس دانه شنی را گرفت به طرف من انداخت دیدم تبدیل به طلا شده ….. من آن را در راه خدا بخشیدم …..)

و نیز داستان وضوي ابراهیم خراسانی که یافعی آن را آورده است که ….. روزي وضو گرفتم و گردش می کردم و شخصی به من گفت به این درخت بگو بعنوان میوه، دینارهاي طلا بیاورد …..، پس خودش گفت ناگهان دیدم از درخت دینارهاي طلا آویزان شد و وقتی آن شخص رفت، دینارهاي طلا هم رفت …..، آري بخوان و بر اسلام و گذشته او گریه کن و…،

و نیز داستانی که یعقوب بن ابی شیبه در احوالات شخصی به نام ماجشون آورده است که (….. پسر ماجشون گفت پدرم مرد و ما او را روي تخت براي غسل قرار دادیم پس غسال گفت ….. رگی را از زیر پایش می بینم که حرکت می کند پس سه روز بر همین منوال بود پس بلند شد و نشست و گفت شربت سویق بیاورید پس خورد و گفت ….. به من گفته شد که اشتباه شد و هنوز وقت مرگ تو نرسیده و پیامبر را دیدم که ابوبکر در سمت راست و عمر در سمت چپ و عمربن عبدالعزیز در مقابلش بود…..) آري من هرگز فکر نمی کردم در میان امت اسلامی کسی حضرت عزرائیل را متهم نماید که نمی دانسته است که تاریخ وفات شخص چه زمانی بوده است و…،

آري تمامی این موارد ادعاهایی است که از سلطه بنی امیه ستمکار جریان می یابد که در آن روزگار سیاه، بر امت اسلامی مسلط بوده اند و…،

و نیز آورده اند که (….. آمنه رمیله براي بشر و احمد بن حنبل دعا کرد که خدایا آنها از تو امان می خواهند از آتش …..، پس امام احمدبن حنبل گفت شب که فرا رسید، نامه اي از آسمان به من رسید که در آن نوشته شده بود ما آن دعا را اجابت کردیم و…)،

(کلب گوید یعنی خدا مرقومه اي مستقیماً براي ایشان فرستاد و بدینگونه مقام او از محمد رسول خدا بالاتر است که خداوند با او از طریق جبرئیل سخن می گوید ولی با احمد مستقیماً مکاتبه می نماید ….)

و نیز ابن جوزي آورده است مردي از دیار هند نزد احمدبن حنبل آمد و گفت می خواستم به چین بروم ….. دو نفر سوار بر امواج نزد من آمدند یکی گفت من الیاس هستم و این هم فرشته نگهبان جزایر دریاست برو سلام ما را به احمدبن حنبل برسان …..، و یا علی بن احمد می گوید روزي ابوعبداﷲ املاء می کرد و من می نوشتم پس قلم شکست و ….. من نزد ابوعلی جعفر رفتم و… او به غلام خود گفت قلم ابوعبداﷲ را بگیر و بر درخت خرما قرار بده ….. پس او قرار داد و درخت آن را حمل کرد،

و یا ابن کثیردر تاریخ خود آورده است که چون معتصم او را می زد بند شلوارش قطع شد و او ترسید که شلوارش پائین آمده و عورتش معلوم شود پس دعا کرد و شلوارش به حالت اول برگشت …..،

و یا ابن جوزي از فاطمه دختر احمد نقل می نماید که خانه برادرم آتش گرفت و او گفت از لباسی که پدرم در آن نماز می خواند نگرانم پس داخل خانه شدند و همه چیز سوخته ولی آن لباس سالم بود …..

و یا ذهبی و یافعی می گویند از نشانه ها آنکه تمام مقبره امام احمدبن حنبل غرق شد مگر اتاقی که ضریح او در آن بود و…، البته در حقیقت این کرامت کافی است بدانیم امروز هیچ اثري از این مرقد معظم نمانده و سیل ها آنرا کاملاً نابود کرده، گویی که اصلاً هیچگاه وجود نداشته است… و نیز ابن جوزي در مناقب احمد نوشته که پیرمردي صالح به نام ابوبکر بن مکارم خواب دید ….. قبر احمد بن حنبل را که …..، صدایی از داخل قبر شنیدم که می گفت ….. خداوند به زیارت قبر من آمد و سالی یکبار مرا زیارت می کند …..،

ابن جوزي از عبداﷲ بن احمد نقل می نماید که گفت پدرم را درخواب دیدم سؤال کردم خدا با تو چه کرد گفت مرا آمرزید گفتم آیا نکیر و منکر نزد تو آمدند، گفت آري از من سؤال کردند پروردگار تو کیست من گفتم سبحان اﷲ آیا از من خجالت نمی کشید و حیا نمی کنید آنها گفتند اي ابوعبداﷲ عذر ما را بپذیر ما مأمور به این کار هستیم، …..

آري اینها همه چیزهایی است که در کرامات امام احمد می یابیم و… اگر این سخنان را بر شخص عاقل بگویی چگونه می تواند که بپذیرد …..، درصورتی که ما کراماتی را که بسیار بسیار سبکتر از اینهاست که عقل و منطق و تجربه و عقل نیز آنها را می پذیرد از امامان معصوم خود نقل می نمائیم ….. ولی آنها بانگ و فریاد بر می آورند که دروغ است، این سخن غالیان شیعه است و یا این ادعاي رافضیان است و…، و یا این سخن حریفیش که آن را از مثنی بن سعید آورده که از مالک امام مالکیان شنیدم که گفت (من هیچ شبی را به روز نیاوردم مگر آنکه پیامبر صلی اﷲ علیه وآله را در آن ملاقات کردم …..)،

آیا امام دروغ می گوید یا ابن سعید این دروغ را پرداخته و یا حریفیش در این نقل موردملامت است …..،

و یا ابن جوزي آورده است که شخصی دو دست را که از محراب مسجدي بیرون آمده بود دید و پرسید این دو دست چیست گفته شد آمده تا ابوالعلاء حسن بن احمد را در آغوش بگیرد ناگهان ابوالعلاء آمد ….. به من گفت اي فلانی ….. آیا صداي مرا نشنیدي که بر دو ملک نکیر و منکر فریاد زدم آنها هم جرئت نکردند از من سؤال کنند و برگشتند)

….. و یا حریفیش …..از ذالنون مصري روایت می نماید که گفت جوانی را در کعبه دیدم که بسیار رکوع و سجود می نماید به او نزدیک شدم وگفتم چقدر نماز می خوانی گفت منتظر اجازه پروردگار هستم تا از نماز دست بردارم و ناگهان دیدم نامه اي افتاد که در آن نوشته بود (….. از خداوند عزیز بخشاینده به بنده راستین خودم بس است من هر چه گناه در گذشته و حال کرده اي همه را آمرزیدم …..) شک نیست آن کسانی که این نامه خدا به آنها رسیده است دیوانه و مجنون بوده اند زیرا این نامه را نگهداري نکردند تا خلق جهان از آن تبرك جویند و استفاده کنند و آیندگان نیز آن را به عنوان سندي معتبر حفظ نمایند …..،

آري همه اینها دامهایی است که افراد خام امت محمد را در آن انداخته اند، …..،

و یا ابن عساکر و ابن کثیر روایت کرده اند که(….. احمدبن ابی الجوري با سلیمان دارایی عهد بسته بود او را ناراحت نکند پس روزي تنور را روشن کرد و سه بار به اوگفت تنور روشن است و او گفت برو داخل آن بنشین …..، پس همگی رفتند دیدند که احمد در تنور نشسته و نسوخته …..)،

آري از ابن کثیر جاي تعجب نیست که امثال این اسطوره ها را مانند وقایع واقعی نقل می کند ولی وقتی به فضایل اهلبیت میرسد، قیافه اش عوض می شود، دهانش کف می آورد و دچار تنگی نفس می شود مانند کسی که می خواهد به آسمان بالا رود ….. و زبان بیهوده گوي خود را دراز می کند ….. و خداوند اینچنین رجس را بر کسانی که ایمان نمی آورند قرار می دهد …..، و یا خطیب بغدادي و ابن جوزي آورده اند که علی بن موفق می گوید (….. روزي براي اذان گفتن خارج شدم وکاغذي را پیدا کردم و در جیب گذاشتم وقتی اذان گفته و نماز خواندم آن کاغذ را باز کردم دیدم خدا براي من نامه نوشته و آمده است (بسم اﷲ الرحمن الرحیم اي علی بن موفق آیا از فقر می ترسی در حالی که من پروردگار تو هستم …..)

(کلب گوید من فکر می کنم که راویان این احادیث دیوانه باشند و یا فکر می کنند مردم مغز خر خورده اند تا این یاوه ها را باور نمایند آري البته در یک حالت امکان دارد آنهم اینکه عده اي مانند خودشان این اراجیف را بپذیرند و یا …..)،

و یا ابن جوزي آورده است که ابویحیی زکریا بن یحیی می گوید: (….. من از خداوند با چهار هزار ختم قرآن، زن حوریه اي خریدم و به آخرین ختم که رسیدم ناگهان صداي آنزن حوریه بلند شد و گفت تو به پیمانت عمل کردي و من آن زن هستم که از خدا خریداري کردي …..)، البته در مدت چهار هزار ختم تعجب نباید کرد زیرا ممکن است در چند دقیقه عملی شود زیرا به شرحی که در جلد پنجم آوردیم، ابومدین مغربی در یک شبانه روز هفتاد هزار ختم قرآن می کرد …..،

(کلب گوید پدري به فرزندش گفت پسرم کلاغ براي من خبر آورده که تو سیگار می کشی پسر گفت اي پدر تو کدام مواد مخدر را مصرف می کنی که کلاغ با تو حرف می زند، جاي شک وشبهه نیست که این دوستان مواد مخدر مصرف می نمودند و الاّ کدام عاقل می پذیرد که خدا در دنیا حوریه فروشی نماید و نرخ هم بدهد و معامله هم بنماید و معامله را نیز با هم توافق و تمام کنند و آنوقت خداوند حوریه را بفرستد تا آخرین ختم قرآن او تمام نشده بله را بگوید و لابد بعد از آن اگر مردم شل می دادند، داستان هم آغوشی خود را با حوریه تعریف میکرد و بچه حوریه هاي گوگوري مگوري خانه آن کذاب را پر می کردند و… الی آخر)،

و نیز از سهل بن عبداﷲ روایت شدکه گفت ….. (….. از کوه قاف بالا رفتم دیدم که کشتی نوح در بالاي آن افتاده است به ابویزید رضی اﷲ عنه گفتم آیا کوه قاف را دیدي گفت رفتن به آن آسان است …..، و یا یکی از اولیاء خدا نیاز به آتش یافت پس دست خود را به سمت ماه دراز کرد و از او بوسیله تکه لباسی که داشت پاره آتش دریافت نمود…)،

آري به حق راست گفته اند که الجنون فنون یعنی دیوانگی هم انواعی دارد،

و نیز سهل بن عبداﷲ می گوید ….. (….. روزي جاي خلوتی رسیدم ….. به خاطر نبودن آب براي وضو غمگین شدم ناگهان دیدم خرسی روي دو پاي خود مانند انسان راه می رود و کوزه سبزي هم در دست دارد ….. به من نزدیک شد و سلام کرد و گفت …..، اي سهل ما گروهی از حیوانات وحشی هستیم که براي خدا از دنیا قطع رابطه کردیم و نشسته بودیم ناگهان ندایی به ما رسید که سهل آب می خواهد تا وضو بگیرد و من صداي شرشر آب را می شنیدم،) پس این عجایب را از آن خرس گویا و سخنور بپرس که کوزه سبز در دست گرفته و دیگر حیوانات که با او ترك دنیا کرده و مکان عبادت براي خود ساخته اند ….. پس عقل خود را هم قاضی قرار بده و از این خیالات تباه کننده به خدا پناه ببر، …..

و ازعبداﷲ بن حنیف آورده اند که گفت (….. از هاتفی ندایی شنیدم که گفت کفتار بدون سبو و ریسمان آمده بود ولی تو باخود کوزه آوردي پس از برگشت از حج به نزد جنید رفتم گفت اگر صبر می کردي از زیر پاهاي تو چشمه جاري می شد و…)

آري اینها همه اوهامی است که روي هم انباشته اند …..، که اولیاء خدا باید مانند کفتارها بدون وسیله براي برداشتن آب بروند و…،

حافظ ابونعیم آورده است که فرزندي از شبلی بنام غالب مرد و مادرش موهاي خود را می کند و لذا او دستور داد که ریش او را هم که بسیار بزرگ بود بتراشند وقتی سؤال کردند اي استاد چرا ریش خود را تراشیدي گفت آن مادر براي یک موجود مفقود موهاي خود را کند و من براي یک فرد موجود آن را نتراشم)،

درود بر این عابد فقیه که حرمت تراشیدن ریش را نمی داند آیا نشنیده است که …..،…..، …..، مذاهب چهارگانه اسلام بر وجوب بلند کردن ریش و حرمت کوتاه کردن آن و تراشیدن آن اتفاق نظر دارند …..،آري این دین شبلی و حافظ است که به هواي دوستی خدا ریش را می تراشند …..، و واقعیت آن است که آنها نیازمند عقل کامل هستند و …..،

و یا ابن عماد می آورد عباس بن ابی عمر گفت (….. شبی به سوي خانه خود می رفتم ناگهان ستون نوري را دیدم که به قبر ابوبکر عبدالعزیز می تابید) و او همان کسی است که با دو واسطه از احمدبن حنبل نقل کرده که (….. هرکس علی را بر ابوبکر مقدم بدارد به رسول خدا توهین کرده و…)، …..

آري سخن راوي آن نور کذایی که به دروغ از پیشواي خود احمد این نقل را آورده را با آنچه ما از احمد در مواضع متعدد آوردیم و دیدگاههاي گوناگون او را در بیان فضایل امام علی علیه السلام در جلدهاي پیشین الغدیر آورده ایم مقایسه کن و بگو چگونه می تواند این تهمت هاي او به احمد صحت داشته باشد و البته هرکس که علی را بر ابوبکر، عمر، عثمان مقدم بدارد قطعاً حجت بالغه دارد و نور تابانی را برگزیده و به دستاویز محکمی چنگ زده است …..،

و یا خطیب در تاریخ خود آورده است، (….. محمدبن محمد ظاهري از ابن سمعون نقل می نماید که از مدینه به قصد زیارت بیت المقدس آمدم و خرما و آذوقه خود را پس از رسیدن به بیت المقدس در جایی قرار دادم ولی هوس رطب تازه کردم، وقتی آمدم خرماي خود را با کراهت بخورم ناگهان دیدم رطب تازه است …..)

و یا ابن جوزي آورده که (….. روزي در مجلس سخنرانی ابن سمعون بودم …..، ابوالفتوح قواس که در کنار او بود خوابید و ابن سمعون ساعتی سخن نگفت پس چون بیدار شد گفت اي ابوالفتوح رسول خدا را در خواب می دیدي گفت آري گفت من به خاطر همین سخنرانی خود را قطع کردم که خواب خوش تو بهم نخورد)،

و یا ابن جوزي آورده است(رصاص زاهد همیشه پاي ابن سمعون را می بوسید وقتی علت را پرسیدند گفت پاي دخترم زخمی داشت، پیامبر را در خواب دیدم گفت به ابن سمعون بگو پایش را روي آن بگذارد تا خوب شود ….. به خانه ما آمد و پایش را روي آن زخم گذاشت و خوب شد …..)

و نیز آورده اند که (ابوالمعالی بغدادي که از زهاد بود نقل می نماید که در ماه رمضان گرفتار فقر شدید شدم و براي گرفتن قرض حرکت کردم ناگهان دیدم پرنده اي بردوش من نشست و گفت اي ابوالمعالی من فلان فرشته هستم، تو نزد آن شخص نرو ما خود او را نزد تو می آوریم ….. و آن مرد فوراً پیش من آمد،) …..،

البته از ابن جوزي شگفت نیست که هر جا به فضیلتی از فضایل خاندان رسول خدا برخورد مینماید آنرا به ساختگی و ضعف و سستی منسوب می نماید ولی این اراجیف و یاوه ها را صحیح قلمداد می نماید و هرگز در ضعف آن سخن نمی گوید و در محال بودن و بی اساس بودن متون آنها سکوت اختیار می نماید ….. و اینها همگی دلالت برآن دارد که او هر کس را که دوست دارد برایش غلو می کند و کسی را که دشمن دارد علیه او قلم فرسایی می کند و …..،

صاحب مفتاح گفته است (….. ابوحامد غزالی در یکی از تألیفات خود گفته است من در آغاز، احوال صالحان و مقامات عارفان را انکار می کردم تا ….. آنکه خداي تعالی را در خواب دیدم که به من گفت اي ابوحامد من با خود گفتم این شیطان است خدا گفت نه بلکه من خدا هستم که از همه جهات شش گانه بر تو احاطه دارم پس اي ابوحامد اعتقادات باطل خود را ترك و با طایفه اي که در زمین محل لطف من هستند تماس بگیر ….. من نوري از انوار قدس خود بر تو افکندم پس برخیز و به مردم بگو …..، و من با خوشحالی از خواب بیدار شده نزد شیخ خود یوسف نساج آمدم و ماجراي خواب را گفتم او تائید کرد و ….. گفت بر قله عقل ارتقاء می یابی و از جانب خدا همان خطاب را می شنوي که موسی از خدا شنید که (انا اﷲ ربالعالمین)، …..،

(کلب گوید این داستان یعنی صدور حکم نبوت تلویحی براي ابوحامد و تعیین راهی که باید می رفت آنهم مستقیماً از سوي خداوند به او و تائید شیخ او نساج، همگی دلالت بر تأثیر الهام شیطان و فریب خوردن این شاگرد و استاد را دارد زیرا دین و شریعت رسول خدا و پیامبر خاتم، کامل به مردم رسیده است و پس از آن حضرت وحی قطع شده است چه با واسطه جبرئیل و چه بی واسطه مستقیماً از سوي خدا، البته ابوحامد می دانست اگر مدعی دریافت پیام از سوي فرشته اي می شد، مردم او راسنگسار می کردند پس از این طریق وارد شد تا بتواند یاوه هاي شیطانی خود را بر مردم القاء کند، یا به واسطه نفس خود و یا الهام شیطان و البته درخت از میوه او شناخته می شود و (ان الشیطان لکم عدو مبین)، ابوحامد اگر در راه دین به تردید و ابهام رسید، مشکل او بود نه مشکل دین، زیرا خداوند دین اسلام را کامل و بوسیله پیامبر به مردم ابلاغ کرده است (الیوم اکملت لکم دینک و رضیت لکم الاسلام دینا)، و بعد از رحلت رسول خدا وحی قطع شده است همانطور که نبوت قطع شده است و آن حضرت آخرین پیامبران بوده است

و ابوحامد غزالی به اعتقاد این کلب با این یاوه ها حکم کفر و ارتداد خود را اعلام نموده و به پیامبر خدا و رسالت او مشرك شده است که در کنار قرآن و سنت او دستور اشاعه روشی را به دریافت الهام خدایی مانند موسی مدعی شده است و اگر اینکه بگوید در خواب بوده نیز از سنگینی جرم او نمی کاهد زیرا با تائید شیخ خود آن را حقیقتی غیرقابل انکار می داند، خصوصاً به اینکه خداوند به او گفته برو و این مطلب را به مردم بگو (یعنی دستور نشر شریعت او را در قالب این روش داده است) پس به اعتقاد این کلب او ملعون و پیروان دین تلویحی او نیز در آتش خواهند بود زیرا روش او به منزله محاربه با وحی منقطع شده خداوند است او همان است که براي جنایات دشمنان خدا و رسول او توجیه و تأویل می سازد و جرم را به خطا تعبیر و گروه گروه از گمراهان را به سوي آتش سوق می دهد انا ﷲ و انا الیه راجعون،)،

اي کاش در داروخانه نساج سرمه دیگري بود که چشم و دیده بصیرت غزالی را تیز می کرد تا در کتاب احیاء خود داستانهایی از قبیل داستان حمام و مانند آنرا …..، و آوردن این مطلب که لعن یزید را ممنوع دانسته را نمی آورد …..، ….. آورده اند هنگامی که او (نساج) ابوحامد را به خاك سپرد وقتی از قبر خارج شد رنگش پریده بود علت را سؤال کردند گفت از روبروي قبله دستی را دیدم که هاتفی گفت دست محمد غزالی را در دست پیامبر قرار بده و من اینکار را کردم …..،)، آري این همان نساج است که …..، از آغاز او را هدایت کرده و تا به انجام به هدایتش ادامه داده و غزالی می دانست که او در ساختن و پرداختن خرافات بی نظیر است و… و البته من گمان نمی کنم این دست همان دستی باشد که کتاب احیا را که مملو از گمراهی ها و اباطیل است …..، نوشته باشد، از امام ابوالحسن معروف به ابن حزام نقل شده است که (….. زمانی که بر متن احیاء العلوم وقوف یافت دستور جمع آوري و سوزاندن آن را صادر کرد و گفت مخالف سنت و بدعت است

و شب جمعه خواب دید پیامبر و ابوبکر و غزالی را …..، پیامبر کتاب را مطالعه کرد و گفت درست است، ….. پس دستور داد که ابوالحسن را شلاق بزنند پس ابوبکر شفاعت کرد و او را رهاکردند ….. پس از خواب بیدار شد و… یک ماه با درد و رنج زندگی کرد و مرد و در عبارت یافعی از قول ابوالحسن آمده که پس از این خواب بیست و پنج شب بعد پیامبر آمد و دست خود را بر من کشید و من خوب شدم …..) حالا اگر ما بخواهیم ازصاحب این کتاب حمایت نموده و …..، ملاحظه می شود کج روي ها و اباطیل او در گمراه کردن مردم …..، در حدي است که شکاف ایجاد کرده او در اسلام قابل ترمیم نیست،

ابن جوزي در المنتظم می نویسد: (غزالی در قدس شروع به نوشتن کتاب الاحیاء کرد و در دمشق آن را به پایان برد، او در کتاب اساس کار خود را بر روش صوفیان قرار داده و رعایت قوانین فقه (سنت پیامبر) را کنار نهاده است مثلاً در محو نمودن جاه پرستی و مجاهده نفس می گوید: مردي می خواست جاه دوستی را در خود محو کند پس وارد حمام شد لباس دیگران را به تن نمود سرقت کرد) ….. پس او را دستگیر نموده و از آن پس به (سارق الحمام) مشهور شد …..، مسلم است که ذکر امثال این واقعه با هدف تعلیم شاگردان کاري زشت و قبیح است، زیرا فقه و سنت پیامبر قبح و زشتی این اعمال را ثابت و محکوم می نماید، و چگونه روشی را می توان مجاز دانست که سرقتی در آن صورت پذیرفته و کسی مال مردم را تلف نماید و همچنین نقل می کند …..، نظیر این داستانها بسیار ذکر نموده است و من اغلاط این کتاب را در کتابی به نام (اعلام الاحیاء باغلاط الاحیاء) جمع کردم و به پاره اي از این اشتباهات در کتاب دیگر خود به نام (تبلیس ابلیس) اشاره کردم نمونه اي که در کتاب نکاح آورده است که (العیاذ باﷲ)، عایشه به پیامبرگفت تو کسی هستی که خیال می کنی پیغمبر خدا می باشی و این محال است و…، تا آنجا که می گوید غزالی در کتاب احیا از احادیث موضوعه و مطالبی که اصلاً صحت ندارد فراوان ذکر نموده است و این نقلها دلالت بر آن دارد که او شناخت ومعرفتی به احادیث نداشته و اي کاش که او این احادیث را قبل از آوردن به کسی که علم و معرفت به این کار دارد نشان میداد و…، او در این کتاب نقلهاي بیهوده و متناقض فراوان آورده است و نیز کتابی در رد باطنیه نوشته و ….. در آن عمربن عبدالعزیز را فرزند سلیمان بن عبدالملک دانسته و حال آنکه عمر پسر عموي سلیمان است که از طرف او والی شده بود ولی غزالی او را فرزند و پسر او می داند و این امر چگونه ممکن است که از سوي کسی نقل شود که اندك آشنایی به حدیث ونقل داشته باشد…،

و نیز ابن جوزي در تلبیس آورده است که (….. ابوحامد غزالی در کتاب احیاء آورده که یکی از شیوخ در آغاز راه ارادت خود در عبادت، از شب زنده داري و نماز و دعا شبانه تنبلی می کرد پس خود را به قیام شبانه واداشت تا خود را از روي میل به شب زنده داري عادت دهد،

و یا یکی دیگر از شیوخ دوستی مال را این چنین معالجه کرد که همه دارایی را فروخت و پول آن را در دریا ریخت، زیرا می ترسید پول را بین مردم مستحق تقسیم نموده و احسان کند و در نتیجه آن خوبی، حس ریا به او دست دهد

و باز نقل کرده که یکی از بزرگان افرادي را استخدام می کرد تا در پیش چشم مردم به او فحش و ناسزا بگویند تا حلیم و بردبار شود و یا نقل کرده که یکی از بزرگان در سرماي زمستان به دریا سوار می شد تا در نتیجه طوفان، دلاوري و شجاعت او بیشتر شود و…،

و سپس ابن جوزي می گوید من از حامد در شگفتم که چگونه بر چیزهایی صحه می گذارد که مخالف با شریعت است و چگونه شب زنده داري در تمام شب را حلال می داند و حال آنکه آدمی با این کار سخت، مریض می شود و یا چگونه ریختن مال را به دریا حلال و جایز می داند در حالی که رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله از ضایع کردن مال نهی کرده است و آیا فحش و ناسزا و نفرین بی جهت بر مسلمان جایز است و آیا جایز است که کسی را اجیر کنند تا فحش و ناسزا و نفرین بگوید و آیا هنگامی که دریا طوفانی است رفتن به دریا جایز است و حال آنکه در چنین شرایطی حتی اداءفریضه واجب حج از طریق دریا ساقط می شود، …..

آري بدینگونه غزالی فقه (و سنت رسول خدا) را به (اباطیل) تصوف ارزان فروخته است و نیز ابن جوزي از ابوحامد آورده که ابوتراب نخشبی به مرید خود گفت هرگاه ابویزید را یکبار ببینی بهتر است از اینکه خدا را هفتاد بار مشاهده کنی، و من گفتم این به درجات از جنون هم بالاتر است)،

آري این بود خلاصه اي از سخنان ابن جوزي درباره احیاءالعلوم غزالی و البته کسی که در مباحث این کتاب نظر اندازد البته موضوعات بدتر از این را هم پیدا خواهد کرد و کافی است آراء این کتاب را در باب حلال بودن غنا و ملاهی و شنیدن آواز غنا و آواز خواننده و رقاصی و بازي با کمال خشونت و زشتی و…، را ملاحظه و مطالعه نمایند و شگفت تر اینکه این همه را به ساحت پاك رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله نسبت داده و پس از نسبت دادن، براي اثبات آراء سخیف خود می گوید (….. همه اینها دلالت دارد بر اینکه آواز زنان و صوت مزامیر حرام نیست بلکه فقط آنجا که خوف وقوع فتنه در کار باشد حرام می شود و همه این قیاسها و نصها دلالت بر مباح بودن غنا و رقص و زدن دف و بازي هاي حرام دیگر دارد و حتی می توان رقص زنان حبشی و زنگی را در اوقات شادمانی تماشا کرد و در روزهاي عید که وقت شادي است می توان از اینها استفاده کرد)،

(کلب گوید آن خدا که بعد از محمد وحی بر غزالی نمود البته بایستی دینی به غیر از دین محمد به او الهام نماید و روشی جدا از روش و سنت محمد به ملت مسلمان و امت پیامبر القاء نماید و کسی نیست از این ابله بپرسد وقتی آواز زنان حرام نباشد خوف وقوع فتنه براي چه موضوعی باید پیش بیاید و برعکس همه استقبال خواهند کرد و نه تنها خوفی نیست بلکه همدلی و همبستگی عالی نیز بوجود می آید و نیز در خصوص رقص زنان حبشی و زنگی در اوقات شادمانی و …..، کسی نیست از او سؤال کند مگر کسی از این زنان بهتر و ماهرتر هم رقص می کند که تو رقص غیر آنها را حرام کرده اي و اینکه می گویی در زمان شادمانی جایز است مگر هیچ الاغی در زمان عزا و ناراحتی و غم و غصه، رقص زنان زیباي حبشی و زنگی را ملاحظه می فرماید …..،

آري در واقع این دین دین ابلیس و این الهام الهام شیطان است که در لباس دین و سنت محمد، امت او را به سوي فحشاء و فساد دعوت می نماید، آري در واقع این شیطان است که برخلاف آیات صریح قرآن در حفظ حجاب ظاهري و باطنی مردم به سوي بدي و فحشا دعوت می نماید تا فساد را در جامعه اسلام رواج داده و قباحت و زشتی فحشاء را در نظرها زایل می نماید و البته که سزاي چنین کسی جز آتش نخواهد بود که در مقابل سنت رسول خدا قیام نموده و با آراء و افکار پلید خود، فساد وفحشا و زناي چشم و قلب را و…، در میان امت ترویج می نماید ….)،

و نیز از جمله موارد نادرست که نادانی در دیانت و عدم وجود ورع صاحب آن را می رساند، نظري است که او درباره لعنت و نفرین داده است، در آنجا که می گوید: (نفرین کردن به افراد کلاً خطر دارد و باید پرهیز کرد و مثلاً از نفرین بر شیطان می توان باز ایستاد و سکوت کرد و این سکوت هیچ اشکالی ندارد و آیا نفرین بر یزید که حسین را به قتل رسانید یا به قتل او فرمان داد جایز است یا نه می گوئیم بهتر آن است که بگوئید اگر قاتل حسین قبل از توبه کردن از دنیا رفته است خدا او را لعنت کند و…، اما در سکوت و نگفتن لعن خطري نیست، پس نگفتن لعن بهتر است …..)،

(کلب گوید البته جناب غزالی نمی داند در کجا خطا کرده است، زیرا نمی داند که اساساً مفهوم لعن و سلام چیست و جایگاه آن در کجاست و آیا جزء وظایف مسلمان و مؤمن است یا خیر، و…، نمی داند ترجمه لعن و صلوات در واقع همان تبري و تولی است، یعنی دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خدا پس اگر ما ایمان به خدا و رسول و روز قیامت آورده ایم بایستی با دوستان خدا دوست و با دشمنان او دشمن باشیم، زیرا جهاد در راه خدا، هر زمان و مکان بر اهل ایمان و امت پیامبر واجب است ولی صورت ها و اشکال آن ممکن است متفاوت باشد و لذا این لعن و سلام صورت و شکلی از اشکال و حالت هاي این جهاد و فریضه الهی است و در واقع بهترین شکل آن است که خداوند در کتاب خود آن را تائید نموده و می فرماید و لعنت کنندگان آنها را لعنت می نمایند، زیرا براساس آن راه و طریق حق معلوم می شود و براي امت راه و صراط مستقیم معلوم می گردد و با این عمل معروف و منکر شناخته شود و در واقع لعن و سلام یکی از بهترین اشکال وروشهاي امر به معروف و نهی از منکر است تا مردم و امت بسوي واجبات بشنابند و از محرمات دوري نمایند، و توجه به این موضوع مهم که مطالعه تاریخ جوامع اسلامی در گذشته و حال، زمینه ساز براي برنامه ریزي آینده اسلام است و وظیفه هرمسلمان و هر مؤمن است که با فرستادن لعن و اعلام دشمنی با دشمنان خدا، اعداء و دشمنان دین خود را شناسایی و به دیگران معرفی نماید و با تقدیم سلام و تقدیم درود، ابراز قدردانی خود را از تلاش و زحمات و مجاهدت دوستان خدا به منظور جلب رضایت حضرت اﷲ اعلام دارد و این در واقع نص صریح و اجماع امت است که دوستی هر چیزي حشر با آن را موجب می شود حتی اگر دوستی براي سنگی اظهار شود پس مسلمان و مؤمن می بایستی پیوسته از دوستان خدا با سلام و صلوات یاد نماید و از دشمنان خدا با لعن و ناسزا تا خداوند او را با دوستان خود در بهشت ساکن نموده و جزء دشمنان او در جهنم قرار ندهد پس لعن در واقع دوري از آتش جهنم و سلام طلب بهشت خداوند است و…، و از طرفی این غزالی گمراه، اصل جنایت و جرم جنایت کار در قتل اولیاء خدا خصوصاً مظهر ذوالقربی حسین بن علی را به یقین دیده است ولی مجازات او را به شبهه احتمال اظهار توبه متوقف می نماید و حال آنکه اظهار توبه، ادعاي توبه و موضوع توبه و قبول توبه همه مقوله هاي متفاوتی هستند که بطور مثال قبول توبه در کتاب خدا مقرون به عمل صالح است و فقط نتیجه آن در قیامت معلوم میشود یعنی صرف ادعاي توبه مانع از لعن نمی شود یعنی ما موظف به لعن هستیم اگر چنین باشد هر فاسق و فاجري هر جنایت خواست انجام می دهد و وقتی به هدف خود رسید اظهار ندامت می نماید و در خصوص این خبیث مصداق عمل صالح نیزکه بایست حتماً مقرون به توبه باشد در واگذاري حق به اهل حق و اجتناب از ادامه فساد و تبه کاري صادر نگردید و پیوسته آن ملعون در پی قتل و جنایت و کشتار اعم از قتل عام مردم مدینه و تخریب خانه خدا و …..، بود تا اینکه به جهنم واصل شد و ….. پس این جاهل نمی داند که ترك لعن به هر دلیل به منزله دوستی با دشمنان خدا و تضعیف و دشمنی با دوستان خداست زیرا برمضمون کلام علی علیه السلام دوستان تو، دوست تو و دوستان دوست تو، دشمنان دشمن تو و …..، و دشمن تو دشمن توست و دوست دشمن تو و دشمنان دوست توست و…، پس این گونه تفکر از غزالی گمراه به منزله ورود در آتش ابدي خداوند است زیرا خداوند او را در جمله ظالمان قرار خواهد داد همان کسانی که آنان را از رحمت خود دور نموده است و فرموده است (الا لعنه اﷲ علی الظالمین …..)،

پس براساس دستور قرآن مسلمان و مؤمن موظف به لعن بر ظالمین است خصوصاً آنان که حدود خدا را شکسته و با پیامبر به محاربه مسلم برخاسته اند، …..، و ما در کتاب تفسیر خود با استفاده از آیات قرآن توضیح دادیم که ترك لعن بر دشمنان خدا شرعاً جایز نیست همانطور که ترك سلام بر اولیاء خدا جایز نیست. و عدم قبول توبه اینگونه مجرمان از مصادیق تفسیر آیه (کل یعمل علی شاکله) خواهد بود یعنی یزید اگر به دنیا برگردد باز هم همان جنایت را مرتکب می شود نه از راه جبر بلکه از راه اختیار زیرا توبه داراي علائم و نشانه هایی است که آن علائم و نشانه ها در این فرد خبیث و پلید ملاحظه نگردید و اعمال بعدي او هم نشان داد که او بر همان روش سابق خود بود و بر همان روش عمل می نمود و اگر حسین دوباره زنده می شد او دوباره او را بقتل می رسانید و همچنین خداوند در کتاب خود خلود در آتش دوزخ را در ازاء قتل مؤمن وعده داده است و لذا در کجاي قرآن براي اینگونه اشخاص وعده عفو و قبول توبه قرار داده است و اگر کسی استناد به (دون از شرك) نمایید اشتباه او محرز است زیرا بت پرستی یکی از مصادیق شرك در کتاب خدا است و خداوند شرك را در کتاب خود به معانی دیگر نیز ذکر نموده است که این عمل یعنی دشمنی با پیامبر و ذوالقربی از آن جمله است …..، و اگر به شرایط توبه در کتاب خدا توجه نمایی خداوند رضایت رسول اﷲ را کمک کار توبه کننده اعلام می فرماید و آیا یزید و معاویه و ….. که ذوالقربی و خاندان او را قتل عام نموده اند از کسانی هستند که پیامبر براي آنان طلب مغفرت نماید و ثانیاً آیا عدو رسول خدا جزء اعداء اﷲ و مستوجب دوزخ ابدي نیست و ثالثاً یزید باید فقط توبه از قتل حسین می کرد و نیاز به توبه نداشت از قتل عام خاندان محمد و از اسارت اهلبیت و از قتل عام هاي بعدي که براي استقرار نظام ضد دینی خود بپا کرد مانند قتل عام توابین و سلیمان بن صرد خزاعی و یاران او و جنگ با …..، که همه موید تفسیر آیه کل یعمل علی شاکله است

پس غزالی و امثال او اگر مدعی هستند که او کلماتی اظهار کرد بداند به استناد این آیه اولاً با توجه به قرائن و شواهد و دلایل موجود فقط براي به خطر نیفتادن حکومت نحس و نجس خود بوده تا غوغا و تنش بوجود آمده را بخواباند و ثانیاً شرایط توبه را علی علیه السلام براساس تفسیر کتاب خداوند اعلام فرموده و آن داراي شرایط و آثاري است و قبولی آن فقط در روز قیامت معلوم می شود و لذا حضرت علی علیه السلام می فرماید گناه نکردن راحت تر از توبه کردن است و جناب غزالی باید می دانست که لعن یزید و امثال او به حکم کتاب خدا قرآن مجید متوقف نمی شود به اظهار توبه آنان زیرا اظهارتوبه آنان به هر دلیل، دلالت بر قبولی آن از طرف خداوند ندارد و مسلمان موظف به اظهار برائت از دشمنان خدا بواسطه لعن است تا روز قیامت خصوصاً به اینکه بر اساس اخبار و روایات و تصدیق آنان با آیات قرآن مجید خداوند براي قاتلان حضرت حسین و ذوالقربی یعنی دشمنان خود جهنم را خلق نموده است و عذاب خلد و جاویدان را به آنها و طرفداران و توجیه کنندگان جنایات آنان اختصاص داده است و شرط عقل ایجاب می نماید که انسان عاقل بایست از روي احتیاط هم که شده، به جاي پیدا کردن راه نجات براي این جرثومه هاي فساد و تباهی به فکر نجات جان خود باشد که از طریق دوستی با این مجرمین در آتش غضب خداوند سقوط ننماید همانطور که خداوند در کتاب خود هشدار داده است که (و لا ترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار …..) و بر مسلمانان است که بر روش و سنت رسول خدا عمل نمایند تا سعادتمند شوند بطور مثال بهترین نماز آن است که بالاترین رضایت را از خداوند علی اعلی به همراه داشته باشد و این رضایت در عمل رسول خدا جلوه گر است که اسوه حسنه است و هر کس مانند ابوحنیفه نحوه نمازي اختراع نماید غیر روش رسول خدا، البته باطل و حرام است از جمله روایتی که از نماز ابوحنیفه آوردند و عدم استقرار اعضاء او روي زمین و یک پاي او در هوا را ذکر کردند که اینگونه روش ها خلاف روش رسول خدا و عمل شیطانی و باطل است اگر قرار باشد هر کس براي خود یک روش در عبادت فراهم و خود را هر بار به شکلی درست نماید در واقع ادعاي صریح یا تلویحی دارد که روش او بهتر از روش رسول خدا است و به این ترتیب بهتر می تواند موجبات تقرب به خدا را فراهم آورد که این از مصادیق شرك و دشمنی با پیامبر است اگر چنین شخصی به اعتقاد بعضی کافر نباشد، فاسق است زیرا رسول خدا بهترین صورت ظاهر و بهترین کلمات و بهترین حالات را براي بهترین تقرب به پروردگار را براي ما قرار داده است و هر گونه روش دیگر در واقع پیشی گرفتن و رد بر پیامبر و سنت اوست و البته بدعت و هر بدعت گمراهی و هر گمراه در آتش و لذا اگر اینگونه اعمال را توجیه کنی فردا مسلمانان را خواهی دید که هر کدام به شکلی مضحک مشغول نماز هستند عده اي معلق زده در حالی که پاهاي آنان به سوي آسمان است، عده اي در حالی که یک دست و سر آنها روي زمین است، عده اي در حالی که خود را از طناب آویزان کرده و مغز سر خود را به زمین زده اند عده اي در حالی که سنگ بزرگی روي سر گرفته و عده اي در حالی که سیخی از تن خود عبور داده و عده اي در حالی که بزور خود را در آب فرو می برند و ….. و چیزي نمی گذرد که مساجد تبدیل به باغ وحش می شود.

پس لعن و صلوات در واقع همان تولی و تبري و همان دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خدا و همان انجام واجبات و دوري از محرمات و همان امر به معروف و همان نهی از منکر است، و این لازمه شریعت در گذشته و حال و آینده و وظیفه هر مسلمان و مؤمن است که با ابراز لعن دشمن شناسی نماید و با ابراز سلام جلب دوستی نماید، به عبارتی با ابراز لعن، اعلام نفرت از دشمنان خدا کند و با سلام ابراز تشکر از زحمات دوستان خدا نماید

پس این کلام غزالی که در سکوت و نگفتن لعن خطري نیست، پس نگفتن لعن بهتر است، عین رضایت به ظلم و ورود در آتش جاوید غضب الهی است و این طرز تفکر جز اشاعه ظلم و بی عدالتی ثمري ندارد، و لذا در روشهاي قضایی جهانی این امر پذیرفته شده است که اینگونه جرائم داراي دو جنبه خصوصی و جنبه عمومی هستند و در جرائمی که این پلید نجس یزید بعمل آورده است نه شاکیان خصوصی او گذشت کرده اند و نه زخم و جراحتی که بر قلب و پیکره عموم ملت اسلام و جامعه اسلام وارد آمده قابل اغماض بوده است و البته اعمال بعدي یزید در واقعه مدینه و خانه خدا و …..، دلیل قاطع و محکمی بر صحت این استدلال است که اینگونه آراءو افکار خطرناکترین و بدترین حربه را براي نابودي شرافت هاي انسانی و اصول و مبانی اخلاقیات جامعه به دست تبهکاران و خودکامگان و جنایتکاران جامعه خواهد داد و البته گناه غزالی و امثال او که جنایات غیرقابل جبران اینگونه حیوانات درنده جامعه اسلامی را توجیه و تأویل می نمایند از گناه آنان کمتر نیست و ما به عنوان مسلمان اگر کسی رسول خدا را به قتل برساند براي او توبه اي نمی بینیم و براي مانند حسین که به منزله نفس پیامبر است نیز توبه اي نمی بینیم و این گونه دفاع عملی شیطانی بوده و با اعتقاد و آرمان قرآن منطبق نیست زیرا خداوند امر فرموده که از ظالمان با ابراز عقیده و اظهار لعن برائت بگیریم وگرنه اهل آتش خواهیم بود (….. ولا ترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار …..)،

و از طرفی لعن به معنی برائت از عمل عامل و اعلام بیزاري از ارتکاب به آن معصیت است و البته اظهار توبه نه مرتکب را برائت می دهد نه دلالت بر گذشت خداوند از جرم وگناه مرتکب دارد، و اگر در مفاهیم توبه و در مفاهیم تعمد تعمق نمائیم البته لعن بر یزید و معاویه و امثالهم مصداق تفسیر آیه کل یعمل علی شاکله و معنی اتم و اکمل خواهد یافت و اما در خصوص قول دیگر این یاوه گو که ترك لعن را مشروط به توبه می داند، که این سخن نیز مردود است زیرا لعن به اظهار توبه ساقط نمی شود بلکه با قبول توبه حاصل می شود که علم آن در قیامت حاصل است و فرد تا وارد عرصه محشر نگردد نمی داند خدا از او گذشت نمود یا خیر خصوصاً او که به نوعی ما نیز به عنوان مسلمان متضرر از مدعیان علیه او هستیم و لذا علی علیه السلام می فرماید گناه نکردن آسانتر از توبه کردن است و به قطع و یقین ما موظف به اعلام برائت و لعن ظالمین هستیم تا از آنان و عمل بد آنها دور باشیم به حکم قرآن که می فرماید (….. و لا ترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار…)،

حالا بحث دیگر در اظهار توبه و اثرات آن در قصاص و …..، اولاًتوبه را بایستی خدا بپذیرد و ارتباطی به تصورات ذهنی ما ندارد که به صرف اظهار توبه کسی او را در رحمت واسعه الهی غرق ببینیم چنانکه از معاویه نقل کرده اند که وقتی خبر شهادت علی علیه السلام را شنید افسوس خورده و اطرافیان گفتند…..، چرا با او جدال کردي اگر او حق بود، پاسخ داد براي ریاست گفتند از خدا نترسیدي از ریختن خونهاي ناحق او پاس خداد شما نمی دانید رحمت خدا چقدر واسعه است و…، البته اینها تمام فریب دادن خود است زیرا خداوند آتش جهنم را براي عاصیان و طاغیان قرار داده و خداوند داراي حدودي است که هر کس از آنها تجاوز نماید اعمال صالح او حبط یعنی نیست و نابود می شود و دست او خالی شده و گناهان و جرائم مرتکب شده او را به سوي آتش ابدي و جاویدان سوق خواهد داد و حق است که این کلام علی علیه السلام آویزه گوش باشد به این مضمون که راهی که اول آن قبر و محل ترسناك و وحشتناك است البته بایستی از طی طریق در آن وحشت داشت و لذا قمار بازي با آخرت فقط کار اینگونه افراد بسیار احمق و نادان است و خداوند در آتش عذاب خود کثیر را در مقابل قلیل از جن و انس وعده داده است پس وظیفه مؤمن و مسلمان لعن است تا قیامت برپا شود و انجام لعن به منظور رفع بقاء و دفع اثر سوء اجتماعی آن در جامعه، می بایست صورت پذیرد تا با انجام آن در جامعه مصادیق نهی از منکر تحقق یابد و از تکرار جنایات جلوگیري گردد و بدیهی است چنانچه اظهار تنفر و انزجار که در قالب لعن بر مرتکب ابراز می گردد صورت نپذیرد قبح عمل نیز از بین رفته و جامعه دچار فساد و تباهی خواهد شد و لذا به همین دلیل حکم سنگسار بر زانی و زانیه توسط مردم در واقع نوعی لعن عملی و تبلور اعلام انزجار جامعه از عمل شنیع زنا است و لذا در عمل فردي زنا اعلام انزجار و تنفر با سنگسار که نوعی لعن عملی و اجراي حد است پایان می یابد ولی در زمانی که کسی قاتل هزار نفر باشد، کشتن جز یکبار او ممکن نیست این تنها لعن امت بر او است که می تواند لعن عملی محسوب گردد زیرا قصاص و اجراي حد جز بر قسمتی از جنایات انجام شده ممکن نخواهد شد، جهت دیگر این جرایم و مرتکب آن موضوع ایمان شخص است که آیا ناجی او خواهد بود یا خیر به عبارتی اعتقاد به لااله الاّاﷲ و محمدرسول اﷲ او را نجات خواهد داد یا خیر پاسخ این سؤال با سؤال دیگري داده می شود و آن اینکه اگر فردي به لااله الاّاﷲ معتقد باشد ولی پیامبر را العیاذباﷲ به قتل برساند نجات می یابد پاسخ اینکه قطعاً خیر زیرا شرط اعتقاد صحیح دوستی خدا و دوستی رسول اوست و دوستی لااله الااﷲ و دوستی غیر محمد همان اعتقادي است که مشرکین داشتند و آنها بجاي محمد بت را در کنار لااله الاّاﷲ داشتند پس در واقع دشمنی با محمد شرك است و دشمنی با اولی الامر هم شرك است، دشمنی با اجر رسالت رسول خدا یعنی قتل عام ذوالقربی شرك است پس شرك تنها بت پرستی سنگ و چوب ظاهري نیست زیرا ممکن است شخص مشرك بتی دیگر اختیار نموده باشد که از سنگ و چوب نیست بلکه او کسانی مانند معاویه و یزید یعنی شیطان هاي مجسم را که همان ائمه کفر بوده و به سوي آتش دعوت می نمایند را اختیار نموده باشند یعنی همان کسانی که با صاحبان شریعت یعنی محمد و آل محمد دشمنی نموده و احکام دین را دگرگون و دروغ را یار و حق و راستی را دشمن داشته اند…..، و نفس هاي محترم و زکیه خداوند را به قتل رسانده اند که در تعبیر و تفسیر کلام خدا که می فرماید (من قتل نفس زکیه کمن قتل الناس جمیعاً) و نیز تفسیر این آیه شریفه که می فرماید (من قتل مؤمناً متعمداً فجزاه جهنم خالد فیها ابدا) که خداوند وعده آتش ابدي به قاتل متعمد مؤمن داده است که این گروه از مصادیق قطعی و بارز آن هستند، مانند معاویه و یزید و نیز پیروان آنان در هر عصر و زمانی که راضی به فعل آنان بوده اند که همه آنها به حکم قرآن دچار حبط عمل و با دست خالی وارد درآتش ابدي دوزخ خواهند شد زیرا به منزله محارب با رسول خدا و مشرك محسوب می شوند و البته جزاء آنها جهنم ابدي است که در آن جاویدان ماندگار می شوند و این جزاي مجرمین است که در دنیا قاتل مؤمنین و اولیاء الهی و اولی الامر و فرزندان رسول خدا و اهلبیت عصمت و طهارت و دوستداران و یاران و طرفداران آنها شده اند).،

آیا دفاعی که این مرد ازشیطان نموده یا از یزید درنده که کردار او چشم آل اﷲ علیهم السلام و صالحان امت محمد صلی اﷲ علیه وآله را درباره جگرگوشه آن بزرگوار تا ابد اشکبار ساخته، می تواند پیامبر را مسرور و شاد نماید، آیا بر یک مسلمان وارسته که بر جنایات خاندان پلید اموي آگاه و در حالی که از فقه و موازین آن و نیز تاریخ اسلام و آنچه این جرثومه هاي فساد و تباهی اموي ببارآورده اند که چگونه در وادي گناه سقوط کرده اند را، بداند و با وجود تمام این مسائل …..، از آنچه که این صوفی نماي یاوه گو آورده و علوم و معارف دین و زندگی از آن بی خبر است دفاع نماید …..، آري این مرد به هیچ وجه از پایان و عاقبت آنچه دستهاي (پلید) او به نگارش درآورده است ترس و پروایی ندارد ولی البته خدا به حساب تمام این جرائم اوخواهد رسید و خدا چه نیکو داور و چه خوب دادگري است و قطعاً در روز رستاخیز که پیامبر بزرگوار و وصی راستین او و حسین، سبط شهید او در پاي حساب و میزان الهی با این یزید شراب خواره و تبهکار به خصومت و جدال برخاسته و دادخواهی می نمایند، این یاوه گو در آن روز، مکافات و سزا و نتیجه گفتار یاوه و حمایت جنایت بار خود را از آن تبهکاران خواهد دید …..، …..

و در ادامه بحث قبل و یا این گفتار سمعانی از ابوبکر زاهد سمرقندي ….. که آورده است (….. شبی با امام لامشی در یکی از باغهاي او بودم و بدون آنکه مواظب من باشد دنبال او رفتم او لباسهایش را کنده و با شلوار وارد رودخانه عمیقی شد و مدتی را در زیر آب رفت و بیرون نیامد من فکر کردم غرق شده است پس فریاد کشیدم و ….. ناگهان پس از ساعتی که شیخ ظاهر شد و گفت فرزندم ما غرق نمی شویم ….. ولی خواستم روي زمین رودخانه که تاکنون کسی برآن سجده نکرده بر خداي سجده کنم …..)،

آفرین بر این سخاوت و بر کسانی که به امثال این هذیانها گوش می دهند و شگفت از این که در طول این مدت طولانی در زیر آب خفه نشد و البته این چیزي جز خرافات قصه پردازان نیست …..، و غلو در محبت و …..،

(کلب گوید آیا اینگونه اعمال فضیلت است، اگر فضیلت بود البته رسول خدا را در اینگونه موارد در حال سجده مشاهده می نمودي ….. و ادعاي آنان در اینکه عمل آنان از عمل عبادي رسول خدا بالاتر است البته به منزله شرك و کفر است و در پیشگاه خداوند نیز خلوص در عبادت بالاتر از تحمل مشقت در عبادت ظاهري خشک و بی مغز و عوام فریبانه این جماعت دارد …..)، و نیز ابن جوزي از احمد اسواري نقل می نماید که (هنگام غسل دادن اسماعیل بن محمد وقتی غسل دهنده خواسته بود که خرقه را از روي عورت او بردارد شیخ اسماعیل با دست خود آنرا بر روي عورت خود کشید و آن را پوشانید و غسل دهنده گفت آیا پس از مرگ هم می توان زنده شد …..)، (کلب گوید معلوم نیست خجالت شیخ اسماعیل در زمان فرو کردن پنبه ها کجا رفته است و… بالاخره راوي نگفت که این یاوه ها را به کدام بازار باید ببرد)،

و نیز امام ضیاء الدین وتري آورده است شیخ عقیل بن شهاب منجمی عمري یکی از اولاد عمربن خطاب ملقب به غواص می گفت (خداوند سخن من را در همه چیزها نافذ کرده است و نفوذ کلمه داده و سپس حالت وجد و طرب به او دست داد و برخاسته و گفت اي چرندگان و اي سنگ و اي درخت مرا تصدیق کنید که من هرگز ادعاي باطلی نکرده ام، ناگهان حیوانات وحشی از کوه سرازیر شدند و نعره و فریاد آنان در همه خانه ها پیچید و سنگها به رقص درآمدند یکی بالا رفت یکی افتاد و…، و شاخه هاي درختان همدیگر را در آغوش گرفتند و پس از این وقایع وقتی او حاضر شد و به خود آمد همه آنها خاموش شدند و هر یک به جاي خود و به حال اوّل خود برگشتند) و وتري ادامه می دهد که از این جهت او را غواص می گفته اند که روزي بر کنار فرات سجاده اش را روي آب پهن نمود…)،

(کلب گوید شک نیست که سرازیر شده وحوش نعره زنان براي شهادت و گواهی دادن و رقصیدن سنگها و در آغوش گرفتن درختان یکدیگر را …..، یا روي آب سجاده پهن کردن نواده عمربن خطاب، جز این نیست که این یاوه ها ساخته و پرداخته مغزهاي اوهامی و توهمات دروغپردازان جاعل براي غلو درباره شخصیت هایی است که آنان تمایل به بزرگ نمودن آنها دارند، آري البته آنها براي بزرگ کردن خود و رهبران خود یا بایستی با روایات جعلی مقام پیامبر و اولی الامر را کوچک نمایند و یا در مقابل آنان با جعل اینگونه احادیث به دروغپردازي هاي شاخدار و عجیب و غریب بپردازند بطور مثال اگر پیامبر فرمود حسن وحسین سیدي شباب اهل الجنه اینها هم ببافند که ابوبکر و عمر دو پیران بهشت هستند و…، به راستی آیا با وجود اینگونه غلوها دیگر کسی از معجزات پیامبر تعجب می نماید تا موجبات ایمان او فراهم گردد و…)

و یا آنچه که در باب کرامت ابن مسافراموي از عمربن محمد آورده اند که گفت (….. من هفت سال ابن مسافر اموي را خدمت کردم و از او چیزها خرق عادت زیاد دیدم از جمله ….. روزي به سینه من زد و من کل قرآن را حفظ شدم …..)، آري اي کاش ابن اموي درزمان خلیفه دوم زنده بود و یک ضربت به سینه عمربن خطاب می زد تا او دوازده سال براي حفظ قرآن به زحمت نمی افتاد

و همین ابن عماد آورده است که یکروز عدي بن مسافر به من گفت به جزیره ششم در دریاي محیط برو در آنجا مسجدي است شیخی نشسته و …..، او مرا از میان دوشهایم راند پس به آنجا رسیدم پیغام شیخ را دادم و ….. وقتی پیام را به او دادم، او هم از میان دو شانه ام مرا

زد ناگهان خود را نزد شیخ عدي یافتم، او گفت که آن شخص یکی از خاصان ده گانه است …..)،

آري ملاحظه می فرمائیدکه جنون هم انواع مختلف و فنونی دارد و کمترین آنها جنون هواداري و غلو در بیان فضایل دروغین است.

و یا یافعی درمرآت آورده است که (….. زنی پسرش را نزد عبدالقادر آورد و گفت اي آقاي من می بینم که این فرزند به تو علاقه دارد پس او را بپذیر و عبدالقادر او را به مجاهدت و سلوك سفارش نمود، روزي مادرش به دیدن او آمد دید لاغر و زرد شده و…، به شیخ گفت تو خود گوشت جوجه می خوري و پسرم نان جو و عبدالقادر دستش را روي استخوانهاي جوجه گذاشت و گفت به اذن خدا اي مرغ برخیز، ناگهان مرغ صحیح و سالم برخاست و آواز بلندي سر داد و شیخ گفت هر وقت پسر تو به این مقام رسید هر چه خواست بخورد…)،

آیا خواص انبیاء و ویژگی هاي آنان که در رأس آنها زنده کردن مردگان است به هر مرتاضی داده می شود، اگر چنین است دیگر چه تفاوتی بین نبی مرسل و مرتاضان خواهد بود …..،

و یا آنچه را که شعرانی در طبقات خود آورده که (….. شیخ عبدالقادر گیلانی رضی اﷲ عنه می گفت مدت بیست و پنج سال در بیابانهاي عراق تنها اقامت کردم و… طوایفی از مردان غیب و جن نزد من می آمدند و…، خضر نبی در آغاز با من رفاقت کرد او به من گفت همین جا بنشین و من سه سال در همانجا نشستم و هر سال می آمد و می گفت در همین جا باش تا بیایم …..، …..، و یک سال تمام نه خوردم و نه نوشیدم و نه خوابیدم، یک شب که هوا سرد بود در ایوان کسري خوابیدم و محتلم شدم پس رفتم در شط غسل کردم و دوباره خوابیدم و دوباره محتل شدم و رفتم دوباره در شط غسل کردم و… چهل بار این کارها تکرار شد که من از روي ناچاري غسل کردم سپس براي نجات از این مشکل بالاي ایوان مداین رفتم تا خوابم نبرد و دوباره محتلم نشوم …..)،

….. خوب در احوالات این عارف نظر کن که یکسال نخورد، یکسال نیاشامید و سال سوم هر دو را ترك کرد و قواي بدنی او زایل نشد بلکه برعکس دریک شب سرد زمستانی چهل بار محتلم شد و آنشب چقدر باید طولانی می شد که در طی آن این شخص چهل بار خوابیده و محتلم شده و پس از آن غسلهایی که کرده و تعدادي که خوابیده و در خلال آن به شط رفته و دوباره به خوابگاه و سرانجام به آن مقدار باقی ماند که به بالاي ایوان کسري رفته که خواب از سر او بپرد و لابد اگر این کار را نمی کرد تعداد احتلام هاي او به چهارصد بلکه بیشتر می رسد و… نگاه کن به خوابهایی که هواداران این شخص در غلو او ساخته اند و…

(کلب گویدپس تفکر کن در آنچه این غلوکنندگان گفته اند که به گفتار دیوانگان شباهت دارد و کسی نیست که از این دیوانه ها سؤال کند که شب زمستانی در درازترین وقت خود چند ساعت است که می تواند این دروغ ها را در خود جاي دهد به گونه اي که این شخص بخوابد سپس محتلم شده با خود یکدست لباس بگیرد و روانه شط شود و تطهیر کند و سپس غسل کند و ما فرض می کنیم لباس خود را نشوید و همانگونه به خوابگاه خود برگردد و اگر او قهرمان دو صد متر هم باشد، حداقل یکساعت باخواب و محتلم شدن نوبت بعدي وقت صرف می شود و جمعاً این چهل احتلام چهل ساعت می شود و با توجه به اینکه براي اجتناب از احتلام به بالاي ایوان کسري رفته پنج ساعت هم آنجا جمعاً می شود چهل و پنج ساعت راوي کذاب فراموش کرده که یک شبانه روز یعنی شب بعلاوه روز از بیست و چهار ساعت تجاوز نمی نماید و از خود سؤال نمی کند این کدام جانور است که در یک شب چهل بار محتلم شود و از راوي احمق تر و دیوانه تر کسانی هستند که آن را در کتاب هاي خود بعنوان فضیلت نقل می نماید) …..،

و یا شیخ سید عبدالقادر گیلانی می گوید در آن زمان که جدم معراج نموده و به سدره المنتهی رسید ….. جبرئیل امین عقب ماند و …..، خداي تعالی روح مرا در آن جا نزد پیامبر فرستاد ….. من به حضور او مشرف شده و… جدم رسول خدا بر من سوار شد و جلوي من در دست او بود تا اینکه به مقام (قاب قوسین او ادنی) رسید و آنگاه به من گفت اي فرزندم این پاهاي من روي گردن تو و پاهاي تو روي گردن همه اولیاء خدا و…،

(کلب گوید آیا کسی شک دارد که گوینده این یاوه ها یا دیوانه است و یا مواد مخدر را بدون هیچ حد و مرز مصرف کرده و …..، قطعاً اگر در این زمان زنده بود پزشکان روانکاو به راحتی می توانستند ریشه هاي بیماري وحشتناك او و طرفداران او را کشف و آنها را درمان نمایند).

و نیز از شیخ رفاعی نقل شده است که (….. یکی از خادمان شیخ عبدالقادر گیلانی درگذشت، زنش نزد شیخ آمد وگریه کرد و درخواست نمود شوهرش را زنده کند ….. شیخ به عالم غیب نگاه کرد دید که ملک الموت به آسمان صعود می کند و در دستش ظرفی معنوي به شکل زنبیل قرار دارد به او گفت روح خادم مرا بده و او از دادن روح او خودداري کرد شیخ با نیروي محبوبیت خود زنبیل را کشید و از دست ملک الموت گرفت و ارواح همه بیرون آمده به اجساد خود برگشتند…..

پس خدا به او گفت چرا روح خدمتکار او را ندادي و به این دلیل ارواح زیادي از دست تو در رفت و آنوقت ملک الموت پشیمان شد)،

(کلب گوید آیا نیاز به تخطئه و تمسخر این روایت هست آیا اگر این گونه یاوه ها را مردم عاقل دیگرکشورها که با اسلام میانه اي ندارند بشنوند، نمی گویند اینها دیوانه هستند، آیا حتماً بایستی دیگران توي دهن یاوه گویان بزنند، چرا ما اینکار را نکنیم، چرا عده اي بایستی مخاطبین خود را احمق فرض نمایند و ….. و در کجاي کتب تاریخی ثبت شده که در یکشب چند صد هزار مرده زنده شده اند و ….)،

نیز نقل نموده اند که (وقتی زمان وفات عبدالقادر گیلانی نزدیک شد، سرور ما حضرت عزرائیل وقت غروب نامه اي از طرف خدا آورد و به پسرش شیخ عبدالوهاب داد که در پشت نامه نوشته شده بود این نامه از محب است به محبوب برسد ….. پس عبدالوهاب گریه کرد و به همراه عزرائیل به حضور شیخ رسیده و نامه را به او داد ….. و او متعهد شد که در روز قیامت از همه دوستان و طرفداران خود شفاعت کند پس خدا راسجده کرد و ندا رسید (یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک…) …..)،

آري این موارد نمونه هایی است از اوهامی که دست غلو درباره مناقب شیخ عبدالقادر ساخته و پرداخته است و اگر ما درصدد آن بودیم که همه آنچه درباره او آورده اند….. را نقل نمائیم ….. مجموعه اي عظیم می شد که موجب خنده شما و احیاناً گریه شما را فراهم می نمود.

و نیز وتري در کتاب روضه خود می آورد که (….. در سال 555 سید احمد رفاعی با اشاره معنوي به حج رفت و در برابر قبر جدش شعرخواند و ….. گفت دست مبارك خود را بیرون بیاور تا لبان من به فیض بوسه نایل شود پس ناگهان دست پیامبر ظاهر شد و او آن را بوسید و مردم همه تماشا می کردند و این واقعه مشهور و متواتراست ….. و کسی آن را انکار نمی نماید مگر آنکه به دانش روایت جاهل باشد و یا حاسد به مقام نبوت و ظهور معجزه محمدیه باشد و…)، آري این موضوع براي ما مهم نیست که رفاعی دست پیامبر را دیده و آن را بوسیده است یا خیر زیرا آنها بالاتر از آن را نیز نقل نموده اند، از جمله آنکه می گویند شیخ عبدالقادر گیلانی در شب معراج با پیامبر مصاحبت کرده و یاجلال الدین سیوطی شخص پیامبر را در بیداري هفتاد و چند بار دیده است و…، آن دیگري از آن حضرت حدیث نقل می کند و آن دیگري ادعا می کند که پیامبر در کارهایش با او مشورت نموده است …..، و یا شیخ حسن عدوي آورده که …..

(از جمله آن امور تقرب شدیدي بود که آنها به پیامبر داشتند و لکن پیامبر شبانه روز از دید آنها پنهان بود، و عده اي احادیثی از او نقل کرده اند ….. و گفته اند که دیدار پیامبر را گروهی از جمله …..، …..، درك کرده اند)، پس اینها را بخوان و عقل خود را قاضی کن…،

و یا وتري ….. آورده است (با گروهی از علماء موصل به زیارت شیخ محمد غزلانی رفتیم غاري که او در آن ساکن بود تاریک بود ….. او گفت ما روغن و چراغ نداریم ولی به درخت روبروي غار اشاره کرد ناگهان از شاخه هاي آن درخت چنان نوري متجلی شد که تمام کوهسار را روشن کرد)،

آري بخوانید و تعقل کرده و سپس داوري کنید، و…،

یا آنچه که عمربن علی سرخسی از حافظ بلخی آورده که (….. وقتی او را در قبر قرار دادند فریادي شنیدیم که گفته شد حشرات از مقبره خارج شدند ….. و من عقربها و شیران درنده را دیدم که در وادي و صحرا ریخته بودند و مردم به آنها تعرض نمی کردند…)، ….. این واقعه را حافظ ذهبی نیز نقل نموده …..، و شما به عقل راوي این حکایت مسخره نگاه کنید….. و نیز به عقل ذهبی و روایت او بنگرید که همین شخص یعنی ذهبی وقتی به مناقب مولاي ما امیرالمؤمنین می رسد، حتی اگر کوچکترین ضعفی در سند آن نباشد فقط با یک عبارت (من در جانم تردیدي نسبت به آن احساس می کنم) خود را خلاص می نماید،

و یا ابن کثیر در تاریخ خود آورده است که (شیخ عبداﷲ یونینی متوفی 617، در یکی از سالها در هوا به سفر حج می رفت و این امر براي بسیاري از زهاد و بندگان صالح حاصل شده است که در آسمان پرواز می نمودند ….. و اول کسی که این امر براي او حاصل شده است حبیب عجمی از اصحاب حسن بصري بود…)،

البته از ابن کثیر عجب نیست که به این امور عجیب ایمان دارد ولی وقتی به مناقب اهلبیت می رسد که به مراتب از این یاوه ها و موهومات بی اعتبار و خلاف عقل و ….. به ذهن و عقل آدمی نزدیکتر است، بانگ و اعتراض برمی آورد، آري ما همه می دانیم (تعصب) و حب و بغض آدمی را کور و کر می نماید و…،

و یا آنچه را که ابن العلما از شیخ اسماعیل حضرمی آورده است که مطري گفته است که (کرامات شیخ به حد تواتر است…از جمله به ابن معطی ….. گفت در کتابها به تو اجازه دادم و… او همه آنها را یکباره بدون تدریس استاد فهمید…)، ….. ماچقدر شنیده ایم که با تلاش و کوشش و تمرین مستمر، علم و دانش می آموزند ولی آیا شما شنیده اید که علم را با یک کلمه بیاموزند، آیا چنین کرامتی را شما از پیامبران شنیده اید، ….. حتی رسول خدا به عمربن خطاب با اجازه چیزي نیاموخته و به او می گفت معنی کلاله را نمی دانی و به دخترش حفصه می گفت پدرت آن را نمی داند و نیز برادرش خلیفه اول و …..حتی خلیفه سوم که اگر از این راه معارف دین خود را یاد می گرفت هرگز اوراق فقه اسلامی، با آراء دور از کتاب خدا و سنت او آلوده نمی شد…،

و یا آنچه که سبکی از حضرمی آورده است که (حضرمی بر قبرستانی در یمن عبور می کرد …..اول گریه کرد و آنوقت خنده کرد …..، سؤال کردند گفت اول دیدم این اهل قبور معذب هستند، گریه کردم ….. از سوي خدا به من خطاب رسید که به خاطر تو از آنها گذشتم پس صاحب این قبر گفت من هم زن آوازه خوان هستم و حضرمی گفت تو هم جزء آنها هستی و سپس او گورکن را خواست و سؤال کرد این قبر کیست گورکن گفت این قبر فلان زن آوازه خوان است که شیخ شفاعت نمود خداي تعالی او را خیر دهد…)،

البته من نمی دانم که بایستی به کدام یک از این ادعاها تعجب کنم آیا به ادعاي حضرمی که بر عالم برزخ آگاهی دارد و پذیرفته شدن شفاعت او درباره اهل قبور و آن زن آوازه خوان و یا بر اطلاع آن قبرکن از این راز که شیخ در ضمیر خود داشت …..، ولی تعجب ما از تو و تصدیقی است که بعضی از بزرگان آنها بر این اوهام و یاوه ها داشته اند

(کلب گوید البته تعجب بیشتر در خطاب خداوند به او از سوي خود است که به حضرمی بدون واسطه گفت که اي حضرمی به خاطر تو از آنها گذشت کردم…)

و نیز در جلد پنجم الغدیر آوردیم که گفته اند که چگونه آفتاب به خاطر اسماعیل حضرمی از حرکت بازداشته شده است، (در آنجا که او و خدمتکارش سفر می کردند حضرمی به خادم خود گفت به آفتاب بگو حرکت نکند تا ما به مقصد برسیم پس خادم به آفتاب دستور داد و آفتاب بلافاصله ایستاد و آنها به مقصد رسیدند پس حضرمی به خادم خود گفت آیا زندانی خود را آزاد نمی کنی پس خادم به خورشید فرمان داد که آفتاب غروب کند و آفتاب هم بلافاصله غروب کرد و فوراً شب همه جا را فرا گرفت …..)، این داستان را سبکی، یافعی، ابن حماد، ابن حجر ….. نیز آورده اند، البته شاید به حکم و فتوي در شریعت هواي نفس، اصولاً پذیرش اقوال یاوه از کسانی که به دل خواه خود سخن گویند و عقل راکنار زده و مانند دیوانگان اظهاراتی بیان نموده اند، جایز باشد ….. و ما از غلو در بیان اینگونه فضایل به خدا پناه می بریم

(کلب گوید در این سخنان یاوه نگاه کن که چگونه خود حضرمی لایق ندانسته است که به آفتاب دستور ایستادن بدهد بلکه به خادمش گفته به آفتاب دستور بده حرکت نکند و بعد بگوید برو زندانی خود را آزاد کن و توجه کن که اگر بگویی رجعت خورشید چگونه می تواند براي حضرمی واقع شود جواب می شنوي که رجعت براي مولاي شما امیرالمؤمنین هم بود و…..،

آري آنها وقتی نتوانستند فضایل علی علیه السلام را انکار کنند مجبور شدند عین آن فضایل و حتی بالاتر در حد اوهام ویاوه را به هر بی سر و پایی نسبت دهند تا مقام مولاي ما را تنزل دهند لعنت خدا و رسول و ملائکه بر همه این دروغگویان و مفتریان نثار و ایثار باد تا خدا خدایی می فرماید آمین، آمین، آمین یا رب العالمین …..)

و یا در آنچه یافعی در مرآت الجنان آورده که (در نزد سید ابی محمد عبداﷲ دلاوي متوفی 721 طفلی بود که مادرش گم شده بود، پس طفل گریه کرد و شیخ باپستان خود که از شیر پر شده بود به طفل شیر داد تا ساکت شد)، و من نمی دانم که چگونه این کتابهاي تاریخی از مانند این مطالب مضحک و خنده آور پر شده است و در حالی که بین جامعه علمی مورد مطالعه است…، چه مقدار اعتبار می تواند داشته باشد

(….. کلب گوید واقعاً تصور بفرمائید که چقدر مسخره است که حضرت ابی محمد عبداﷲ دلاوي با یک من و نیم ریش و پشم، جوجو خود را درآورده و در حالی که مالامال از شیر است به آن کودك شیر بدهد و کسی نبود که به جناب شیخ بگوید از هر دو پستان خود به طفل مرحمت فرمائید که یکی به منزله آب است و دیگري به منزله غذا… و نیاورده اند که زنان عرب براي دیدن این عمل زنانه شیخ جمع شده بودند یا خیر و، نیز معلوم نیست اگر به حد نصاب شیر داده بود شرعاً حضرت شیخ حکم مادر رضاعی و فرزندان او حکم برادر و خواهر رضاعی را براي آن طفل داشته است یا خیر و آیا فرزندان جناب شیخ می توانسته اند شرعاً با آن کودك رضاعی ایشان وصلت نمایند و یا خیر و شک نیست که جناب شیخ قادر به زائیدن هم بوده است ولی چون راوي نمی توانسته نحوه حامله شدن ایشان را توضیح دهد و مردم هم قادر به درك معجزه او نبوده اند از بیان آن صرف نظر نموده و یا ترسیده است که عده اي جاهل به سوي مشاهده عورت وي هجوم آوردند و …..، لذا صرف نظر نموده است ما از این یاوه ها به خدا پناه می بریم)،

و یا ابن حماد حنبلی آورده است که شمس الدین محمد بن ابراهیم کردي …..سه روز بی غذا به سر برد و وقتی که دید سه روز، براي بی غذا ماندن به سر برد، تا چهل روز با تمرین اقدام کرد و…، آورده اند که او چهار روز بدون اینکه احتیاج به تجدید وضو داشته باشد اقامه عبادت می کرد…)،

(کلب گوید و بخت یار بود که امثال این یاوه ها در گینس ثبت نشد وگرنه انکار آن مشکل می شد که چگونه این شخص چهل روز بی غذا به سر برده و چهار روز نه دستشویی رفته و نه خوابیده و …..)،

البته طبع بشر این قدرت را ندارد و شاید این فقیه کرد، در بحث مبطلاب وضو نظر خاصی داشته است و یا آنکه غلو در فضایل این احوالات را ساخته است.

و، یا آنچه را که یاوي در طبقات خودآورده است که (….. احمدبن یحیی شاوي …..، احوال و کراماتی داشته… از جمله اینکه در نزد او چاهی بود که گاهی شیر،گاهی روغن، گاهی عسل و…، هر آنچه می خواستند بیرون می آورد و یک روز بر قاضی عثمان ناشري که در حال موت بود وارد شد و به خانواده او گفت سه سال براي زنده بودن او مهلت گرفتم و پس از آن قاضی سه سال زنده بود …..)،

و من نمیدانم که عمل شاوي با این آیه (اذا جاء اجلهم لایستقدمون ساعه و لایستأخرون …..) چگونه جور در می آید ….. و شاید دانش آگاهی از مرگ را در چاهی که عسل و گاهی شیر و روغن بیرون می آورد ذخیره کرده و این رسوایی که از او می شنویم جاي تعجب ندارد زیرا که چاه مال اوست و …..،

(کلب گوید صرف نظر از چاهی که براي شاوي حکم سوپرمارکت را ایفا می نماید تعجب از گرفتن پیمان زنده بودن براي قاضی است که خداوند آن را به احدي از عالمیان نمی دهد که در چه زمان،کجا، و چگونه خواهند مرد…، یعنی نداند به جز ذات پروردگار که فردا چه بازي کند روزگار ولی این یاوه گویان براي خداهم تعین تکلیف می نمایند…)،

و یا آنچه را که ابن عماد در خصوص ابوالقاسم محمدبن ابراهیم آورده که (….. کراماتی داشت ….. از جمله ….. اگر کسی حاجتی داشت به قبر او روي می آورد و کمی قرآن می خواند و سپس حاجت خود را میگفت و سپس جواب می شنید…)،

آري آن جا که عالم بلغزد طبل نواخته می شود و آنجا که جاهل بلغزد جهل او آن را میپوشاند،

و یا آنچه را که در خصوص یحیی شروانی آورده اند که (در اواخر عمر خود به مدت شش ماه هیچ غذایی را نخورد)، البته هرگاه طبیعت انسانی آن را بپذیرد و عقل سلیم قبول کند باید گفت که آفرین بر او و امّا می دانید که …..، و یا آنچه که مناوي در طبقات خود در شرح حال ابراهیم بن عبدربه آورده است که (او روزي به خانه شیخ مدین در روز تولد او وارد شد و همه غذایی که میزبان براي مردم در آن روز مخصوصاً تهیه شده بود را یکجا خورد و یکبار نیز گوشت یک گاو را یکجا بطور کامل خورد و پس از آن یک سال را گرسنه سپري کرد…،)،

من دوستی دارم که شکم او چون هاویه جهنم است مثل آنکه در شکم او معاویه آرمیده است، و من در میان سه امر محال حیران هستم چگونه این شیخ یک گاو کامل را خورده است و چگونه یکسال گرسنگی را تحمل کرده و…،

(کلب گوید تعجب از جاعل احمق نیست تعجب از راوي احمق تر و نادان است زیرا شنونده باید عاقل باشد وگرنه از اینگونه سخنان یاوه چه بسیار فراوان از سوي عده اي دیوانه در بین …..، کوچه و بازار بر زمین ریخته است)

و یا آنچه را که از شیخ داوود بن بدر حسینی آورده اند که (در بعضی از نواحی قدس زندگی می کرد و همه مردم آن شهر که او در آن زندگی می کرد نصرانی بودند و جز شیخ و خانواده او شخص مسلمانی یافت نمی شد و شغل همه اهالی آن شهرشراب سازي و شراب فروشی بود و این کار آنان بر شیخ گران آمد و مشغول مراقبت شد تا آنکه (در اثر معجزه او) همه انگورهاي آنان به سرکه و آب تبدیل شد و مردم آن شهر از این موضوع عاجز شده و همگی شهر را ترك کردند و جز شیخ و خانواده او کسی در آن شهر نماند)

نظر شما چیست…، درباره شهري که مردم آن هیچ شغلی جز شراب سازي و شراب فروشی نداشتند، آیا این حرفه آنان را از بقیه شغلها که در جامعه شهري لازم است بی نیاز می نماید، آیا مردم نصاري فقط این شغل را داشته و شغلی دیگر نداشته اند و آیا شیخ و خانواده اش بقیه حرفه ها را عهده دار می شدند

(کلب گوید از چه زمان این کار آنها بر او گران آمد و آیا اول شیخ در آن شهر بود و بقیه آمدند و یا آنها بودند و بعد شیخ آمد و چگونه و بعد ازچند سال (ده، بیست، سی، چهل سال) این کار آنان غیرت شیخ را به حرکت درآورد و او را ناراحت کرد و کرامت تبدیل شراب به سرکه چند سال طول کشید و آیا این خاصیت در آن شهر جاودان ماند یک خیر و چرا خبر این معجزه عظما به دیگرمناطق کشیده نشد و فقط به این غلوگویان رسید …..)،

و نیز وتري در احوالات ابوالمعالی سید سراج آورده است که (….. اوبر پشت مردي گوژپشت مادرزاد دست کشید و ….. آن را راست کرد گویا هیچ وقت خمیده نبود و…، و یا یک روز در شهر شام از کنار غلامی که سر گوسفند را بریده بود رد شد و…، به او گفت کارد را دوباره روي گلوي گوسفند بگذار من گوسفند را زنده می کنم… و گوسفند به حالت اول برگشته گویی که اصلاً قبلاً ذبح نشده بود و… یا نامه اي را به مردي که با پیروان طریقه او بد بود نوشت که …..،خدا در میان این مردم مهري دارد که تقدیرات را با آن رقم می زند و این مهر خاصیتی دارد که خدا از عرش متوجه آن میشود و…، وقتی آن مرد این نامه را دریافت کرد مسخره نمود و وقتی به خانه رسید مرد …..)

(کلب گوید خوانندگان مواظبت نمایند که این کرامت و گفتار را مسخره ننمایند که به اعتقاد این جماعت یقیناً وقتی به خانه می رسند خواهند مرد)

آري این کلام در واقع شعري جالب است ولیکن این گمراهان هستند که از شاعر پیروي می کنند… و چیزي در این اشعار جز دروغ نمی گویند، و نیز مناوي در شرح حال ابوعلی حسین صوفی آورده است که (او دائماً تغییر شکل می داد مثلاً شخصی نزد او می آمد او را به صورت حیوان درنده اي می دید و دیگري می آمد او را به شکل سرباز، دیگري کشاورز، دیگر فیل و…، این تغییر شکل قیافه و اندام او شب و روز نداشت و همیشه انجام می شد و گاهی دشمنان می آمدند او را می کشتند و قطعه قطعه می کردند و به بیابانهاي دور می انداختند و صبح که می شد او در خانه خود مشغول نماز بود و او چهل سال در باغ و بوستانی که در بیرون باب البحر بود به سر برد و در این چهل سال نه غذایی خورد و نه چیزي نوشید…)، این کدام احمق است که این دروغها را تصدیق کند …..

(کلب گوید آنچه که این غالیان آورده اند همه را بگذر این چهل سال بدون آب و غذا را معذرت می خواهم کدام خر می پذیرد…)،

و نیز ابن عماد می آورد ….. که جلال الدین سیوطی می گفت (من در بیداري پیامبر را دیدم به من گفت اي شیخ حدیث من عرض کردم یا رسول اﷲ آیا من از اهل بهشتم گفت آري گفتم آیا ….. فرمود بلی …..، شیخ عبدالقادر می گوید از سیوطی پرسیدم تو چند بار پیامبر را در بیداري دیدي گفت هفتاد و چند بار …..)،

البته این مشکل حل شدنی نیست مگر آنکه یک بیننده دیگر نیز همچون سیوطی او را دیده باشد و آن بزرگوار صلی اﷲ علیه و آله به او گفته باشد که سیوطی هفتاد و چند بار دروغ گفته است و یا اینکه کسی از اهل بهشت بیاید و بگوید که سیوطی را آنجا ندیده است ….. در غیر اینصورت ما موضوع را به عقل سلیم حواله می دهیم و…، و البته وقتی این تعداد ملاقات حضوري در بیداري رخ داده پس حتماً در خواب هم صدها بار دیگر دیده اند و…،

(کلب گوید من شک ندارم این بزرگواران اهل مواد و دود و دم بوده اند و در ضمن مصرف مواد مخدر آنان حد و مرز هم نداشته است و لازم بود یک مشاوره پزشکی نیز با روانپزشکان معمول می کردند ….. و البته ما هر بار یک موضوع یاوه را نقد می کنیم و هرچه جلوتر می رویم پرت و پلاها این غلوکنندگان بیشتر می شود، آیا ادعاي زیارت پیامبر در بیداري و برگزاري جلسه و گفت و شنود با آن حضرت و ارتباط مستقیم با منبع وحی و خبر دادن از قیامت و بهشت و دوزخی بودن و ….. متضمن کفر مدعی و واجب القتل بودن او نیست)

و ابوعبداﷲ خفیف از ابوجعفر کتانی پرسید تو چند بار پیامبر را دیده اي گفت بسیار گفت هزار گفت نه گفت نهصد گفت نه…..، هفتصد گفت در این حدود یا نزدیک به آن، و محمد بن محمد زواوي خوابهایی که در این باره دیده را در جزوه اي جمع آوري نموده است و مدعی است که دویست بار رسول خدا را دیده و …..، و شگفت آنجاست که زواوي ….. آورده است که از مالک شنیدم که می گفت (من هیچ شب نخوابیدم مگر آنکه رسول خدا را در خواب دیدم…)،

(کلب گوید این دوستان عزیز آیا از حضرت زهرا و حسن و حسین و علی علیه السلام به رسول خدا نزدیکتر بوده اند و یا حتی همسران رسول خدا …..، ولی هیچگاه این عجایب و غرایب از آنها شنیده نشده است، اگر رسول خدا قرار باشد در بیداري و یا خواب نزد کسی باشد قطعاً این هیچ شخصی شایسته تر از حضرت زهرا نبوده که از فراغ آن حضرت شب و روز گریه و زاري و ندبه نموده اند و آن همه زجرها و ناراحتی ها که دید ولی رسول خدا در بیداري و خواب نزد آن حضرت نیامد و… ولی در بیداري و خواب به این حد به سراغ این دوستان رفته است و در این ارتباط مستقیم جلسات برگزار نموده و طرح مسائل و اخذ راهکارهاي اجرایی و …..، آیا این گزافه گویی ها کفر نیست و مدعی آن به حکم شریعت مشرك و کافر محسوب نمی گردد اناﷲ و انا الیه راجعون…)،

و نیز آنچه را که محمدبن علی حباك خادم سیوطی گوید (….. روزي شیخ بمن گفت ….. میل داري نماز عصر را در مکه بخوانی به شرطی که تا من نمردم به کسی نگویی گفتم آري ….. پس وارد حرم شدیم و طواف کردیم و از آب زمزم خوردیم و… پس گفت چشم خود را ببند پس ….. خود را در محله جیوشی دیدیم…) که این قصه و بخشی از نظایر آن را در جزء پنجم ذکر و به تفصیل درباره آن توضیح داده ایم…، و یا آنچه را که درباره ابوبکر با علوي آورده اند که (….. ابوبکر باعلوي وارد زیلع شد و همسر حاکم مرده بود و سید به تعزیت او آمد و… پس حاکم به او گفت اگر زن مرده او را زنده نکند او هم می میرد…، پس سید پارچه را از روي آن زن مرده برداشت و او را صدا کرد او جواب داد لبیک و حاضران همه بیرون رفتند ولی شیخ با حاکم ماند تا آبگوشت بخورد و آن زن مدت زیادي عمر کرد…)،

پس با این ترتیب مسیح بن مریم بایست موضوع خصوصیت معجزه خود را که احیاء مردگان به اذن خداوند بود را ترك نماید چون که باعلوي و نظایر او اینگونه فراوان هستند که معجزات آنان با این معجزه او برابري می نمایند و…،

(کلب گوید تازه مدعی است که این مرده زنده کردن را در حضور جمعیتی فراوان حاضران انجام داده و آن هم به خاطر اصرار حاکم …..، پس چطور العیاذ باﷲ رسول خداعزیزان خود حضرت حمزه سیدالشهداء و جناب جعفر طیار و…، و دختران عزیز خود و..، اصحاب با وفاي خود از بدر و احد و…، را زنده نکرد تا مزید ایمان مسلمین و رعب کافرین شود و غم و ناراحتی هاي فقدان و فراغ آنها را در دل و قلب خود ریخت و براي ناله ها و درخواست هاي جانکاه آنان مرده اي را زنده نکرد ولی ….. این غلوپردازان با دروغهاي خود به دنبال غلو و فضیلت تراشی براي دوستان خود هستند تا عظمت اولیاء الهی یعنی محمد و آل محمد را کم رنگ و یا بی رنگ کنند و…)

و نیز آنچه را که شمس الدین عیدروسی آورده است که ….. امیر مرجان می گفت (….. من با جمعی از دوستان در صنعا بودم که دشمن بر ما حمله کرد …..، و اسب من با جراحات زیاد افتاد و محاصره شدم …..، و من نام ابوبکر باعلوي را بردم ناگهان دیدم او از غیب ظاهر شده و ایستاده ….. او سر اسب من و سر مرا گرفت و ما را نجات داد ولی اسب من درگذشت ومن نجات یافتم …..)،

و یا ابن حماد آورده است که محمد سروي مشهور به ابن حمایل پیوسته از شهري به شهر دیگر پرواز می کرد و شبها به او این حال دست می داد و به زبانهاي غیرعربی مانند فارسی، هندي، افریقایی و…، صحبت می کرد… و ازکرامات او اینکه مردم یک شهر بزرگ از دست موش در خوردن خربزه شکایت کردند پس وي گفت در باغهاي خود و مزارع ندا دهید که محمدبن ابی الحمایل گفته است از اینجا کوچ کنید پس دیگر موشی در آن شهر نبود)،

البته بر گوشهاي انسان خیلی سخت و گران است که بشنود شخصی از شهري به شهر دیگر پرواز کند و این فضیلت را در امت هاي گذشته و حتی در مورد انبیاء و پیامبران نمی یابید پس مرحبا به پیروان محمد مصطفی که در میان آنان کسانی یافت می شوند که حتی بدون پر که به جعفر طیار داده شده تا در بهشت پرواز کند، در این دنیا پرواز می کنند و …..،

و یا آنچه که در خصوص شیخ علی ذهیب آورده اند که (او بسیاري از اوقات روي آب راه می رفت و هرگاه کسی او را می دید مخفی می شد و هرسال در عرفه بود ولی خودش را از مردم پنهان می کرد…)،

و یا آنچه که درباره سراج الدین عمر عبادي اورده اند که (….. به مدینه مشرف شد که حجره و ضریح رسول خدا بدون آنکه کسی بگشاید …..، باز شد و او داخل ضریح شد و آن حضرت را زیارت کرد و بیرون آمد و قفلهاي آن مثل قبل بسته شد)،

(کلب گوید اگر در بازار غلو این حدیث سازان و دروغپردازان با این اوهامی که ذکر شد، دقت شود ملاحظه می گردد که این فضیلت تراشی ها داراي شدت و ضعف است و احتمالاً این راویان در مقابل درجه عقل شنوندگان خود به جعل می پرداختند و اگر عقل شنوندگان اجازه می داد براي فضیلت تراشی خورشید را دو نیم نموده و یا حیوانات کره زمین را به پرواز در می آوردند و یا، هر آنچه که می تواند در ذهن شنونده جا بگیرد آنهم فقط براي اظهار وجود و کم رنگ و بی رنگ نمودن عظمت اولیاء خدا و پیامبران و…،

و در نهایت براي دشمنی با امیرالمؤمنین علی و اولاد آن حضرت تا حضرت مهدي (عج) و پوشانیدن فضایل آن بزرگان از راه دروغپردازي و غلو در بیان فضایل و… براي طرفداران خود انجام می دادند)

و یا کرامتی که براي شیخ محمد بکري از اولاد ابوبکر آورده اند که (….. سالی که آب دریاي نیل کم شد او به خدمت کار خود بنام مندل گفت به دریا فرو بر و بگو شیخ ابوالحسن بکري می گوید آبت را زیادکن ….. آب افزایش یافت)،

و یا آنچه که درباره شیخ علوي آورده اند که (….. او سعید را از شقی می شناخت و مانند خداي تعالی زنده می کرد و می میراند و به چیزي می گفت باش بوجود می آمد و… و نظایر آن که جز او کسی آن را نداشته است)،

(کلب گوید اولاً علم غیب که این دروغ پردازان به آن مدعی هستند از اختصاصات حضرت اﷲ است و بزرگان معصوم ما حتی رسول خدا نیز به استناد این کلام خدا (یمحو ما یشاء و یثبت …..) خود را از اطلاق در علم به آن مستثنی می نمودند و نمی پذیرفتند که کسی مانند این دروغگویان اینگونه غیرمشروط از آینده خبر دهد و علم آن را در ید قدرت خداوند می دانسته اند چه رسد به زنده کردن و میراندن و یا خصوصاً علم کن فیکون که دلیل کفر راوي و جاعل و یا بر بی عقل بودن راویان و جاعلان آن است…)، …..،

و یا عیدروسی در کتاب خود آورده است (….. بدانید که کرامات اولیاء خدا، حق است و دلایل عقلی و نقلی داریم و امّا شواهد نقلی همان است که در قرآن و از پیامبر نقل شده و آن سرگذشت مریم و جریح و…، است که پیامبر نبوده اند ولی داراي کرامت بوده اند،

روایت شده است که عمر صدیق رضی اﷲ عنه به هنگام مرگ به زنش که حامله بود گفت دختر بزاید و او هم دختر زائید واز فاروق رضی اﷲ عنه آن قصه مشهور را نقل کرده اند…،

از مرتضی رضی اﷲ عنه نقل کردند که براي غلام سیاهی که دستش بریده شده بود امر کرد تا دست او به حالت اول برگردد و برگشت و امّا کراماتی که از اولیاء خداي تعالی نقل کرده اند جداً زیاد است از جمله آورده اند که بعضی از اولیاء به کوه می گفتند حرکت کن پس آن کوه حرکت می کرد و میگفتند که بایست پس کوه ثابت می ماند، و…،)، آري این بود نمونه هایی از کرامات یا افسانه ها و مطالب دروغ و خرافی که در کتابهاي ابی نعیم، خطیب، ابن جوزي، ابن عساکر، ابن خلکان، ابن کثیر، سبکی، خوارزمی ….. شعرانی، سیوطی، …..،نورالدین شافعی، ….. و بسیاري کتب تاریخی آنها که مملو از اینگونه خوارق عادات و کرامات هستند، ….

پایان بحث:

پایان گفتار و حاصل بررسی قاطع، پس از اینهمه مباحث طولانی که در بخشهاي ششم و پس از آن ادامه داشت و در آن احوال خلفاي سه گانه و پس از آنها معاویه بن ابی سفیان و همه کسانی که به نام اولیاء و پیشوایان و علماء اسلامی بدست غالیان و افراط گران و ستایندگان گردآوري شده، تصویر کاملی از غلوکنندگان یعنی کسانی که در توصیف و ترسیم چهره ها و شخصیت ها راه افراط را پیش گرفته اند، براي ما حاصل می شود، …..، آیا بکار بردن کلمه غالی براي مدح خاندانی که در صله فضایل و برتري ها غوطه ور هستند و با زبان وحی و منطق قرآن ستوده شده اند و از طریق نصوصی که از رسول خدا باقی مانده بر قله هاي افتخار قرار دارند و…، شایسته است و یا اینکه بکار بردن کلمه غالی براي کسانی شایسته است که احوال قومی را بیان نموده اند که هیچ نصیبی از فضل و کرامت نداشته اند و تنها با احادیث دروغ، اعمال دروغین ….. آنها را ستوده اند، و شما روزگار بی مقدار را ببینید که چگونه افرادي را که به این ناکسان این مقدار فضایل و مکارم وصل کرده اند که استحقاق آن را نداشته و اصولاً با حالات درونی آنها نیز مخالف است…، نام غالی نداده اند ولی ستایشگران خاندان وحی و نبوت که در اوج انوار هدایت قرار دارند و… والایی مقام آنان از حیطه اندیشه ما خارج است را غالی نامیده اند ….. ما این مباحث را مفصل آوردیم تا بصیرت ها را روشن و اندیشه ها را بیدار کنیم و خواننده گرامی شخص راستگو را از دروغگو و دوست را از دشمن با زشناسد ….. و البته آنکه از روي دلیل زنده شد حیات یابد و…