خلاصه جلد شانزدهم: کتاب شریف الغدیر حضرت علامه امینی رحمه اﷲ علیه
ادامه گزافه گویی در باره عثمان
و
بیان خصایص ابوذر در منابع اهل سنت
خلاصه جلد شانزدهم: کتاب شریف الغدیر حضرت علامه امینی رحمه اﷲ علیه
ادامه گزافه گویی در فضایل عثمان:
موقوفه خوري خلیفه:
عثمان مال وقف شده رسول خدا را که وقف به مسلمین بوده می خرد:
(مضمون) طبرانی در اوسط آورده است که عثمان دربانی داشت که براي نماز پیشاپیش او حرکت می کرد و روزي در گوشه اي استراحت می کرد تا علی سر رسید و به عثمان گفت آب و ملک فلان خاندان را خریدي با اینکه وقف پیامبر در آب آن حقی دارد و من دانستم که آن را جز تو کسی نمی خرد یعنی جرئت آن را ندارد، پس درگیر شدند و عباس آنان را جدا کرد پس، فردا دیدند که دست در دست گفتگو می کنند…..،
از این داستان می فهمیم که خلیفه آب و ملکی را خریده که در آن حقی براي وقف پیامبر بوده که خریدن آن جایز نبوده و حرام بوده است و کلام امام که من دانستم که آن را جز تو کسی نمی خرد و مجادله و درگیري چه معنی داشته است و ذیل روایت الحاقی باشد اگر…
(کلب گوید امام او را امر به معروف و نهی از منکر کرد و از فعل حرامی هشدار داد و در آن کلام او که جز تو کسی آن را نمی خرد یا مدعی جهل یا مدعی حرص و یا مدعی سوء استفاده او از مقام شده است و مقاومت او در مقابل امر به معروف امام به ذیل روایت برمی گردد که اگر نپذیریم که آن قسمت که (دست در دست گفتگو می کردند)،
الحاقی باشد، باید بپذیریم که عثمان توبه کرده و دست از حرام خود برداشته و آن ملک را برگشت داده و اعتراض امام را رفع کرده و در مقام دلجویی او برآمده است که باز هم دلالت بر جهل او در احکام شرعی و یا حرص او در جمع مال دارد .(…..
خلیفه در شب وفات ام کلثوم:
بخاري در صحیح خود… از انس بن مالک آورده است که ما در هنگام دفن دختر رسول خدا حاضر بودیم و رسول خدا بر سر قبر او نشسته و دیدم دیدگان او گریان است پس گفت آیا میان شما کسی هست که در شب مقارفه نکرده باشد، ابوطلحه زیدبن سهل انصاري گفت من، فرمود پس در قبر او قدم بگذار و او قدم در قبر نهاده و او رابه خاك سپرد…
ابن مبارك می گوید من فکر می کنم منظور پیامبر از مقارفه همان گناه است و بخاري هم این را گفت، این گزارش را ابن سعد، احمد، حاکم، بیهقی نیز آورده اند و سهیلی می گوید ابن بطال گفته است: هرچند که عثمان سزاوارترین افراد بود به نزول در قبر چون شوهرش بود، زیرا با مرگ او پیوندي جبران ناپذیر را از دست داده بود، با این حال پیامبر خواست که او را از گام نهادن در قبر همسرش محروم کند، چون وقتی پیامبر گفت کدام یک از شما شب گذشته را با همسرش نیامیخته، عثمان خاموش ماند و نگفت من، زیرا در شب وفات ام کلثوم با زنی آمیخته بود و لذا غصه این مصیبتی که براي او روي داد به نحوي که پیوند دامادي او را از پیامبر گسیخت هم موجب نشد که او به احترام پیامبر از آمیزش با زن(حتی یکشب) خودداري کند و این بود که از آنچه حق او بود محروم شد، با آن که براي وارد شدن در قبر سزاوارتر از ابوطلحه و دیگران بود و این در حدیث آشکار است و شاید پیامبر این قضیه را از راه وحی دریافته و چیزي به او نگفته باشد، زیرا او کار حلالی مرتکب شده بود، با این همه چون مصیبتی با این عظمت که روي داد ولی چندان تأثیري در او نکرد، این بود که با کنایه اي و بدون تصریح از حق خود محروم گردید و خدا داناتر است، این حدیث را به غیر منابع یاد شده در نهایه ابن اثیر، لسان العرب، اصابه، تاج العروس و… نیز می توان یافت…
فلیح متوفی 163 کلمه مقارفه را به گناه معنی کرده و بخاري نیز او را تائید کرد و سریح متوفی 217 نیز آن را گناه معنی کرده است، پس از اینها به کلام ابن بطال می رسیم که آن را به معنی آمیزش با زنها اختصاص داده
(کلب گوید و این معنی صحیح تر است زیرا کلامی که پیامبر فرمود واضح و آشکار بود و کسی سؤال نکرد از رسول خدا معنی این کلام را تا اینکه دیگران بعد از قرنها آن را معنی نمایند و احتمالاً مقاربه یا چیزي شبیه به این بوده که دست تعصب آن را دگرگون نموده و به کلمه اي دیگر بدل نموده، بهر حال هرچه بوده عمل او از مصادیق یوذون النبی بوده و به واسطه آن از افتخار همدردي با پیامبر محروم شده است)،
بهر حال اگر معنی اول باشد، این گناه به قسمی بوده که در رسول خدا (ص) تأثیر نموده و از پایگاه عثمان کاسته و قطعاً این عمل اگر کوچک بود حضرت اغماض می نمود، ولی این گناه و آزار تا آن اندازه بود که پیامبر هیچ ارج و احترامی براي انجام دهنده آن قائل نگردید والبته براي کسی که گناه او به اینگونه بوده در مرتکب آن خیري نباید سراغ نمود و اگر مقصود پیامبر آمیزش مشروع با زنان بوده باز هم انجام آن در آن زمان براي عثمان منافی با مروت و شخصیت و مستلزم سخت دلی و درشتخویی و بی ادبی بوده است و کدام انسان است که دلش راه دهد که در سهمناکترین شب زندگی همسر او و شب بریده شدن افتخار دامادي او با پیامبر و هیاهوي عزاداري،(مانند اراذل) به کام گرفتن از زنان مشغول باشد… و چگونه عظمت قدر و احترام پیامبر را رعایت نکرده و آن مصیبت سهمگین به رسول خدا را ناچیز شمرده و به لذت مجامعه با زن دیگر پرداخته است و توقع ما از خلفا اینست که از نخستین روزشان شعوري بیشتري از این داشته باشند …..،
آري این بود آن چه به نظر ما می رسد، اما تو گمان نیکو بدار و حقیقت قضایا را مپرس، خوب حالا قضاوت کن با این فضاحت، آیا وجدان تو می پذیرد سخنی را که ابن سعد به پیامبر بسته درست باشد که در همان گزارشی که به موجب آن در همان روزي که شبش را عثمان به گناه یا کامجویی جنسی گذرانیده و همان روز که چنان سخن نیشداري را از پیامبر شنید.
آري در همان روز پیامبر به او بگوید اگر دختر سومی هم داشتم به همسري عثمان در می آوردم… یا بگوید اگر ده تن هم بودند به همسري عثمان در می آورم یا در گزارشی ابن عساکر آورده، اگرچهل دختر داشتم یکی بعد از دیگري به همسري تو در می آوردم تا تمام شوند یا از زبان ابوهریره که روز تزویج ام کلثوم به عثمان، پیامبر به عثمان بگوید این جبرئیل است که به من خبر می دهد، خدا ام کلثوم را به همسري تو درآورد به شرطی که با او هم مانند رقیه رفتار کنی…،
(کلب گوید شاید اینگونه گزارشات براي رفع شهرت موضوع خشونت رفتاري او با همسران حتی دختران رسول خدا جعل شده باشد اﷲ اعلم).
… اسناد این حدیث از چند لحاظ مخدوش است و همین خدشه براي او بس که در آن نام عبدالرحمن بن ابوزناد قرشی را میبینیم که ابن معین و ابن مدینی و ابن ابی شیبه و عمروبن علی و ساجی و ابن سعد او را ضعیف القول داشته و ابن معین و نسایی گویند حدیث وي شایسته دلیل آوردن نیست و….
خلیفه از انفال براي خود و اقوام خود چراگاه خصوصی قرار می دهد:
اسلام علفزارها و چمن زارهایی را که بر اثر باران روئیده و مالک خصوصی ندارد را حق همه مسلمانان می داند که می توانند به صورت مساوي و به گونه اي که در همه مباحات اصلیه از میانه هاي بیابان و کناره هاي خشکی ها معمول است، از آن بهره مند شوند و چهارپایان اعم از گوسفند و اسب و شتر خود را، در آن بچرانند و هیچکس مزاحم دیگري نشود و هیچکس براي خود چراگاه اختصاصی قرار ندهد و دیگران را از آن محروم نسازد و رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله فرمود که مسلمانان در سه چیز با هم شریکند مرغزار، آب، آتش…
ولی در روزگار جاهلیت گردن کلفت ها واوباش زورگو هر قطعه اي از زمین را که دوست داشتند براي چهارپایان و شتران خود اختصاصی نموده و قرق و آن را غصب می کردند… و رسول خدا همراه با نابود کردن عادات دیگر این روش گردنکشان و این سنت زورگویان را نیز ریشه کن نمود و فرمود هیچ چراگاهی نیست مگر براي خدا و رسول و… لذا پیامبر منع کرد از اینکه مانند روزگار جاهلیت کسی چراگاه اختصاصی اختیار کرده و دیگران را از آن محروم نماید… و البته این قانون در میان مسلمانان مورد اتفاق بود تا آنکه عثمان به خلافت رسید…
به نقل بلادرزي و حلبی او چراگاه را براي خود و به روایت واقدي براي خود و حکم بن ابی العاص و یا براي خود و او و همه بنی امیه، به نقل ابن ابی الحدید، عثمان چهارپایان همه مسلمانان را از استفاده از چراگاه پیرامون مدینه محروم ساخت مگر آنچه از آن بنی امیه بود…، آري این کار او نیز از جمله کارهایی بود که مسلمانان بر عثمان ایراد گرفته و عایشه می گفت: (و ما او را سرزنش کردیم براي فلان کار و براي آن که مرغزارها را چراگاه اختصاصی خود نمود و با عصا و تازیانه به مضروب نمودن این و آن پرداخت پس مردم قصد قتل او را نمودند و او را مانند پیراهن تري که آبش را با فشردن دور کنند در هم فشردند،)،
ابن منظور در ذیل حدیث می گوید… (به همین علت مردم عثمان را سرزنش می کردند و کار خلیفه در غصب چراگاه اختصاصی در واقع، رجعت به عادات ایام جاهلی زورگویان و اوباش و نو کردن رسوم از بین رفته ستم گرانه بود که پیامبر آن ها را نابود کرده و مسلمانان را در چراگاه ها شریک نموده بود و می فرمود سه شخص را خداوند دشمن می دارد یکی از آن سه شخص آن کسی است که سنت جاهلیت را در اسلام زنده کند و بر این مرد قبل از غارت بیت المال و قرق نمودن آنها براي خود و جلوگیري از مسلمانان براي بهره برداري، واجب بود تا حریم اسلام را مواظبت نماید و از دستبرد به قوانین آن جلوگیري نماید و سنت پیامبر را احترام نموده و براي حفظ منافع شخصی خود سنت جاهلیت را زنده نکند) و…
(کلب گوید غصب انفال و یا ثروت هاي عمومی مسلمانان و محروم نمودن دیگران و اختصاص دادن آنها به افراد خاص به منزله غارت حق الناس و غارت اموال مسلمین و… است و هیچکس از مسلمانان و خصوصاً کسانی که از بدنه مراجع نظارتی و مجري قانون هستند، حق ندارند به این حریم تجاوز نمایند و البته این غصب از هر کس قبیح و ناروا است ولی از خلیفه و کارگزاران او که در واقع بایستی حافظ منافع مسلمین می شدند ولی خود به غارت آن پرداختند قبیح تر و نارواتر بود و صرف نظر از خسارات مادي، خسارات معنوي که همان اشاعه این روش در سرتاسر کشور اسلامی بود امت اسلام را به پرتگاه خواري و مذلت کشانید و خلفاء و حاکمان که می بایست مجسمه عدل و عدالت می باشند به دیوهاي غارتگر تبدیل شده و…که در مجموع موجبات هتک حرمت و آبروریزي اسلام و مسلمین را در طول تاریخ را فراهم آوردند، زیرا افراد ساده و عوام فریب تقدس خلافت آنها را به عنوان جانشین پیامبر خورده و ستم هایی را از آنها به نام اجتهاد و …..، تحمل می نمودند که خدا و رسول از آن بري بودند… اناﷲ و اناالیه راجعون).
خلیفه فدك را تیول مروان می نماید:
ابن قتیبه و ابوالفدا در آثار خود آورده اند که (واگذاري فدك که صدقه پیامبر براي فقرا بود، از طرف عثمان به مروان داده شد و این از موضوعاتی بود که مردم بر عثمان ایراد گرفتند: ابوالفدا می نویسد: فدك صدقه پیامبر بود که فاطمه به عنوان ارث آن را مطالبه کرد و ابوبکر روایت کرد که پیامبر گفت ما گروه پیامبران ارث نمی گذاریم و آنچه از ما می ماند صدقه است، ولی بعداً عثمان آن را به تیول مروان بن حکم داد و فدك همچنان در دست مروان و فرزندان او بود تا زمان عمربن عبدالعزیز که آن را از آنها گرفته و به حالت صدقه برگردانید.)، …..
در عقدالفرید در بخشی از کتاب، تحت عنوان آنچه مردم بر عثمان عیب گرفتند، می خوانیم (عثمان فدك که صدقه پیامبر بود را تیول مروان نموده و چون افریقا فتح شد یک پنجم غنائم آن را گرفته و به مروان بخشید و ابن ابی الحدید می نویسد: عثمان فدك را تیول مروان نمود، با آنکه پس از وفات پیامبر دخترش فاطمه آن را، یکبار به عنوان میراث و یکبار به عنوان هبه شدن از سوي رسول خدا از ابابکر مطالبه کرد، ولی آنها از دادن آن به او استنکاف نموده و سر باز زدند…، من نمی دانم داستان این تیول دادن و حقیقت این کار چه بوده است، زیرا اگر فدك غنیمتی براي همه مسلمانان است آنطور که ابوبکر مدعی شد، پس چه دلیل داشت که آن را خاص مروان نمایند و اگر از حقوق ارثی خاندان پیامبر بوده چنانکه صدیقه طاهره در خطبه هاي خود بر این امر استدلال کرد و هم پس از او امامان راهنما از آل محمد و در پیشاپیش همگی امیرالمؤمنین آن را حق فاطمه می دانستند و …..،
و در این صورت نیز با توجه به اینکه مروان از ایشان نبوده پس خلیفه حق دخالت در آن نداشته و اگر بخششی هم از پیامبر به جگرگوشه بی گناه و پاکش بود. همانطور که خود آن بانو مدعی آن بود و هم امیرالمؤمنین و دو فرزند آنها و نیز ام ایمن که رسول خدا بهشتی بودن او را گواهی کرده بود، و بر آن شهادت دادند ولی به گواهی تاریخ، شهادت آنان به گونه اي رد شد که مورد پسند خدا و رسول او نبود، و اگر شهادت کسانی که آیه تطهیر درباره آنها نازل شد رد شود پس دیگر به چه چیز می توان اعتماد نمود…
آري در واقع ابوبکر قبول کرد که آن حدیث که روایت نمود باطل است پس سند مالکیت فدك را براي زهرا نوشت و این عمر بن الخطاب بود که فکر او را عوض کرد وآن سند را پاره نمود و بزودي سخن امیرالمؤمنین را درباره عثمان و واگذاري اینگونه اموال به دیگران را خواهی خواند.
برداشت خلیفه از اموال و صدقات:
تصمیم خلیفه درباره فدك نسبت به برنامه هاي کلی او در خصوص اموال مسلمین، غنایم و صدقات ….. تازگی و شگفتی نداشت زیرا او درباره همه آنها و درباره کسانی که حق استفاده از آن را دارند، عقیده خودسرانه خود را داشت و فکر می کردکه مال مال خداست و او چون خلیفه است به خود حق می داد که آن را براي هر مصرفی که دلش می خواهد می تواند قرار دهد و هر چه دلخواه اوست عمل کند و به گفته امیرالمؤمنین: برخاسته و میان خوردنگاه و جاي بیرون دادنش خودپسندانه می خرامید و فرزندان خاندانش نیز با او بپا خاسته بیت المال مسلمین و اموال خدا را چنان می خوردند که شتران گیاهان بهاري رامی خورند
(کلب گوید که شتران گیاهان بهاري را به دلیل ولع زیاد نجویده قورت می دهند و لذا این تشبیه علی علیه السلام در مورد این چپاولگران اینگونه بوده است که آنان اموال ناحق را با حرص بدون توجه به حلال و حرام آن می خوردند)
آري با اموالی صله رحم می کرد که مال مسلمین بود و هر یک از افراد جامعه اسلامی اعم از سائلین و محرومین حقی مشخص درآن داشتند… سنت ثابت درباره صدقات آن است که مردم هر اجتماعی تا وقتی که در میان آنها یک نیازمند هست، به استفاده از صدقات خویش سزاوارتر هستند و کارگزاري و سرپرستی صدقات براي این نیست که باجگیري نموده و اموال را به پایتخت و به سوي خلیفه سرازیر کنند، بلکه براي آن است که در همان منطقه، اموال از توانگران اخذ و به محرومان و تهیدستان برسد و رسول خدا آنگاه که معاذبن جبل را به یمن فرستاد تا مردم را به اسلام و نماز دعوت نماید… به او می فرمود… خداوند به شما واجب نموده که زکات اموال شما از توانگران گرفته و به تهی دستانتان داده شود… عمروبن شعیب گفت معاذبن جبل به امور لشکري می پرداخت تا پیامبر او را به یمن فرستاد و او همانجا ماند تا پیامبر و ابوبکر درگذشتند آنگاه عمر او را بر همان کار فرستاد و معاذ یک سوم از زکات را براي عمر فرستاد عمر گفت من تو را براي باج گیري و جزیه گرفتن نفرستادم بلکه ترا فرستادم تا از توانگران بگیري و به تهی دستان همانجا رد کنی پس معاذ پاسخ داد آنچه را براي تو فرستادم به این دلیل بود که کسی را نیافتم که آن را از من بگیرد
و به همین مضمون، نامه علی علیه السلام امیرالمؤمنین را به کارگزار خود در مکه بنگر در آنچه از مال خدا نزد تو جمع شد آن را به هزینه کسانی از عیالمندان و گرسنگان پیرامونت برسان… و آنچه زیاد آمد براي ما برسان تا آن را به کسانی که نزد ما هستند تقسیم کنیم…
و نیز آورده اند که دو زن یکی عرب و یکی غیرعرب نزد او رفتند او به هر دو یک اندازه داد پس زن عرب گفت اي امیرالمؤمنین من عرب هستم و سهم من با او یکی است پس علی علیه السلام فرمود من در کتاب خدا نظرکردم و در آن برتري براي فرزندان اسماعیل (عرب) از فرزندان اسحاق (نژاد یهود) ندیدم..
و… به همین ملاحظات بود که صحابه قبول نداشتند که خلیفه دوم برخی از مردم را به برخی دیگر در حقوق مالی مقدم بدارد مثل زنان پیامبر که مادران مؤمنین حساب می شدند یا جنگاوران بدر و یا مهاجرین و انصار… را بر دیگران و حال آنکه می گفت هر کس مال میخواهد نزد من آید…، پس این سنت خدا و سنت رسول او بود ولی عثمان آنچه را در قرآن بود نادیده گرفت و با قانون پیامبر به مخالفت پرداخت و از روش گذشتگان عدول کرده و از جاده عدالت و انصاف دور شد و فرزندان خاندان فرومایه اش، همان میوه هاي شجره ملعونه در قرآن، همان مردان تبهکار و هرزه و شراب خوار و بدسگال از آن زشت کردار نفرین شده تا آن سوگند پیشه حقیر که عیبجو و پادوي سخن چینی است، آري عثمان اراذل و فرومایگان پست را از بزرگان نیکوکار امت و از صحابه پیامبر بالاتر می دانست و اموال مسلمین، را دیوانه وار و میلیون میلیون به صورت پاره هاي زر و سیم یعنی طلا و نقره می بخشید… و آنها را بر همه مقدم می داشت و کسی جرئت امر به معروف و نهی از منکر به او را نداشت چرا که با چشم خود می دیدند که چه رفتاري با اینگونه مسلمانان دارد، پرده دري ها، تبعیدها و کتک ها با آن شلاق که ازشلاق عمر هم بدتر بود و به دنبال آن هم تازیانه و چوبدستی او می آمد و …..،
و اکنون نمونه چپاولگري هاي او و خاندانش:
بذل و بخشش هاي خلیفه به حکم بن ابی العاص:
عثمان صدقات قضاعه را به عمویش حکم بن ابی العاص که رانده شده و تبعیدي پیامبر بود واگذار کرد و این پس از آن بودکه او را به خود نزدیک نمود و یعقوبی می گوید که حکم بن ابی العاص در روز اول با لباس کهنه و پاره پاره در نهایت فقر و فلاکت وارد مدینه شد و شغل او چوپانی و راندن بزها بود و پس با آنهمه فلاکت به خانه عثمان وارد شد و وقتی بیرون آمد دیدند که پیراهنی از خز به تن دارد و عباي اشراف را در بر گرفته است،…
عثمان بعد از آن، او را به کارگزاري قضاعه فرستادو او 000/300 درهم جمع نمود چون نزد او آورد عثمان همه آنها را به او بخشید. ابن قتیبه و ابن عبدربه و ذهبی گویند ازجمله نکوهش هاي مردم به عثمان در خصوص حکم بن العاص، همان رانده شده و تبعیدي پیامبر بود که عثمان او را پناه داده و یکصد هزار سکه به او بخشید با آنکه عمر و ابابکر به او پناه ندادند. و آورده، (عبدالرحمن بن یسار کارگزار صدقات مسلمان را در مدینه دیدم که چون شب شد (مضمون) عثمان به او گفت آن مقدار حواله را به حکم بن العاص بده و عثمان عادت داشت که وقتی به یکی از افراد خانواده اش جایزه می داد آن مقدار را براي او به صورت حقوق ماهیانه از بیت المال قرار می داد، عبدالرحمن او را منع می کرد تا سرانجام عثمان به تأکید و اصرار افتاد و به او گفت تو خزانه دار ما هستی وقتی چیزي به تو دادیم بگیر و چون سکوت کردیم تو هم سکوت کن او گفت به خدا سوگند دروغ گفتی من خزانه دار تو و خانواده تو نیستم بلکه خزانه دار مسلمانان هستم، پس روز جمعه در زمانی که عثمان خطبه می خواند نزد او آمد و گفت اي مسلمانان عثمان فکر می کند من خزانه دار او و خانواده او هستم و حال آنکه من خزانه دار مسلمانان بودم و دیگر کافی است و حالا این شما و این هم کلید بیت المال شما، پس کلید را بر زمین انداخت و عثمان آن را برداشته و به زیدبن ثابت داد…)
و امّا آیا می دانی حکم بن العاص پست و رذل که بود، شغل او اخته گري گوسفندان بود و در مکه در همسایگی پیامبر زندگی می کرد و از کسانی بود که کار را بر پیامبر سخت و دشوار نموده بود و به گفته ابن هشام از کثرت آزارهایی که به پیامبر می رساند، کسی مانند ابولهب به حساب می آمد، طبرانی ذکر می کند که آن خبیث نزد پیامبر می نشست و چون آن حضرت سخن می گفت او با حرکات چشمش به استهزا و توهین می پرداخت و روزي پیامبر او را در هنگام کارش دید، و بر او نفرین کرد و فرمود به همین حالت بمان و پس از آن، همیشه چشمانش پرش داشت تا زمانی که مرد و به جهنم واصل شد
و در گزارش مالک بن دینار آمد که پیامبر از محلی که حکم بن العاص حاضر بود عبور کرد پس حکم شروع به استهزا به پیامبر نمود و با حرکات انگشتانش آن حضرت را مسخره می کرد و پیامبر او را در این حالت دید وگفت خدایا او را به لرزش و ارتعاش دچار کن، پس بلافاصله دچار لرزش و ارتعاش شد و حلبی اضافه می نماید ابتلاي او به این بیماري پس از یکماه بیهوشی او بود و بلادرزي می آورد که حکم بن العاص در ایام جاهلیت همسایه پیامبر بود و پس از ظهور اسلام بیشتر از همه همسایگان دیگر به آن حضرت آزار می رسانید، او پس از فتح مکه، به مدینه آمد و در دین او طعن و تردید داشتند، او پشت سر پیامبر به راه می افتاد و با تکان دادن دهان و بینی تقلید در می آورد و چون آن حضرت به نمازمی ایستاد وي در پشت سر آن حضرت می ایستاد و با حرکات انگشت خود مسخره بازي در می آورد پس به همان گونه در ارتعاش ماند و به جنون مبتلا شده و یک روز که پیامبر در خانه یکی از همسران خود بود او دزدانه به داخل حریم خصوصی رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله نگاه می کرد و چون رسول خدا متوجه او شد، با نیزه اي کوچک بیرون آمد و گفت کیست که این قورباغه ملعون را از طرف من جواب دهد و سپس فرمود به خدا قسم که او و خاندانش نباید با من در یکجا باشند،
آنگاه همه آنان را به طائف تبعید نمود و چون رسول خدا از دنیا رفت، عثمان سعی کرد آنها را برگرداند که ابوبکر و بعد از او عمر قبول نکردند، ولی وقتی خود او به خلافت رسید بلافاصله حکم بن العاص را که عموي او بود با کسان او به مدینه آورد…
سعیدبن مسیب می گوید عثمان در خطبه نماز خود دستور داد کبوترها را سر ببرند و گفت زیاد شده اند و سنگپرانی هم زیاد شد… پس یکی از مردم گفت رانده شده هاي پیامبر را پناه می دهد و کبوترهاي بی گناه را می کشد… و همچنین از اعمال جنایتکارانه دیگر او این بود که سخنان محرمانه رسول خدا را افشاء می کرد، و لذا پیامبر او را نفرین کرد و به طایف فرستاد…
و برگردانیدن او توسط عثمان یکی از دلایل مهم نارضایتی و سرزنش مردم به او بود. و نیز ابوعمر در استیعاب می گوید که …..او راه رفتن پیامبر و برخی از حرکات پیامبر را به مسخره تقلید می کرد و یک سري از کارهایی که دوست ندارم از ناراحتی آنها را نقل کنم،
….. و حسان بن ثابت در هجو عبدالرحمن بن حکم گفت (….. به راستی که پدرت نفرین شده پیامبر بود، پس استخوانهاي او را بیفکن که اگر چنین کنی در واقع دیوانه اي که مبتلا به رعشه بود را بر زمین خواهی انداخت…)
بوعمروآورده است که من با عمروبن عاص به سوي پیامبر رفتیم و عمرو رفت تا لباس بپوشد پس پیامبر فرمود اکنون مردي ملعون بر
شما وارد می شود پس من ترسیدم آن شخص عمرو باشد ولی دیدم حکم بن العاص وارد شد…
و به همین مضمون عمرو بن مره آورده است که حکم از پیامبر اجازه ورود خواست پس حضرت صداي او را شناخت و فرمود به او اجازه بدهید که لعنت خدا بر او باد و بر هر کسی که از نسل او بدنیا می آید مگر آنهایی که مؤمن هستند که البته تعداد آنها کم است و اکثریت آنها صاحبان نیرنگ و فریبکاري هستند، دنیا به آنها داده می شود ولی از آخرت بهره اي ندارند، …..
دارقطنی، طبرانی و ابن عساکر آورده اند که عبداﷲ بن عمرو گفت شبی به نزد پیامبر رفتم پس علی آمد پیامبر به علی گفت نزدیک بیا پس او همچنان به وي نزدیک شد تا گوش بر دهان پیامبر نهاد و حضرت همانطور با او نجوا کرد و علی مانند فردي نگران سر بلندکرد و پیامبر به علی گفت برو و او را همانگونه بیاور که گوسفند را به سوي شیر دوشنده می برند و من ناگهان علی را دیدم که گوش آویخته حکم را به دست گرفته و او را به نزد پیامبر کشید و در برابر پیامبر نگه داشت، پس پیامبر سه بار او را لعنت کرد و سپس گفت او را در جایی ببر که مهاجر و انصار به طرف او بروند، سپس بر او لعنت فرستاد و نفرین کرد و گفت البته او با کتاب خدا و سنت رسول او مخالفت خواهد کرد و از نسل او فتنه ها خارج خواهد شد که دود آن به آسمان می رسد پس گروهی از اصحاب گفتند او کمتر و خوارتر از این است که بتواند چنان اعمالی انجام دهد پس حضرت فرمود چنان خواهد شد که گفتم و البته بعضی از شما نیز در آن روز از پیروان او خواهید بود. و …..
عبداله زبیر بر منبر گفت که قسم به پروردگار این خانه محترم و این شهر محترم مکه که حکم بن ابوالعاص و فرزندان او به زبان پیامبر نفرین شده اند، …..
(مضمون) عبداﷲ گفت من در مسجد بودم که مروان بن حکم خطبه خواند و خبر جانشینی یزید را از سوي معاویه داد و گفت معاویه، یزید را جانشین خود کرد، همانطور که ابوبکر عمر را تعیین کرد، عبدالرحمن بن ابوبکر گفت مگر کشور اسلام دستگاه قیصر روم است و اي مروان چنین نیست که تو می گویی، ابوبکر خلافت را نه در فرزندان خود قرار داد نه در خانواده اش، ولی معاویه براي علاقه به فرزندش یزید چنین کرد، پس مروان گفت آیا تو کسی نیستی که به پدر و مادرش گفت (ننگ) اف بر شما باد، پس عبدالرحمن گفت تو مگر پسر همان ملعونی نیستی که پیامبر، پدرت را لعنت کرد و عایشه چون این سخن راجع به عبدالرحمن شنید گفت به خدا دروغ گفتی…
در عبارتی دیگر گفت، تو همان هستی که رسول خدا پدرت مروان را در حالی لعن کرد که تو در صلب او بودي، پس تو اي مروان خرده ریزه اي از لعنت خدا هستی… به عبارتی دیگر تو چکیده اي پلید از لعنت خدا و لعنت رسول او هستی…،).،
آري حکم بن العاص همان بود که مردم را از مسلمان شدن ممانعت می کرد، ابن کثیر در تاریخ خود آورده است که روزي حویطب با مروان نشسته بودند و مروان به او گفت (مضمون) تو چرا در سنین پیري مسلمان شدي، حویطب پاسخ داد به خدا قسم من بارها می خواستم مسلمان شوم، ولی در هر بار، پدرت حکم بن العاص مانع از مسلمان شدن من می شد و می گفت براي ایمان به یک دین تازه سیادت و بزرگی و آقایی خودت را پائین می آوري و دین آبا و اجداد خود را رها می کنی و پیرو اینها می شوي…؟ پس مروان ساکت شد و از آنچه به او گفته بود پشیمان شد
و نیز درخصوص اینکه از حکم در قرآن چگونه یاد شده است، ابن مردویه در انتهاي همان داستان عبدالرحمن بن ابوبکر با مروان بن حکم آورده ….. که عایشه گفت به راستی که این آیه را خداوند در حق پدر تو حکم نازل کرد (….. فرمان نبر از هر سوگند پیشه حقیر که عیبجو و پادوي سخن چینی است)
و نیز عایشه به مروان گفت شنیدم که رسول خدا به پدرت حکم و جد تو ابوالعاص بن امیه می گفت، مقصود خدا از شجره ملعونه اي که نام آن را در قرآن کریم آورده است، شما خاندان هستید، این گزارش را سیوطی، حلبی، شوکانی، آلوسی، قرطبی و… و ابن ابی حاتم از قول یعلی بن مره آورده است که (رسول خدا فرمود در خواب بنی امیه را بر منبرهاي زمین دیدم و زود است که بر شما سلطنت نمایند و شما آنها را صاحبان بدي ها و ستم ها بیابید و لذا رسول خدا غمناك شد تا خدا این آیه را فرستاد که (رویایی که به تو نشان دادیم و نیز شجره ملعونه در قرآن راتنها آزمایشی قرار دادیم براي مردم، ما آنها را می ترسانیم اما جز طغیان بیشتر و سخت تر بر آنها اضافه نمی شود اسراء 60))،
و ابن مردویه از قول حسین بن علی گفت (روزي رسول خدا اندوهگین بود به او گفتند اي رسول خدا چرا اندوهگین هستی فرمود در خواب دیدم که گویا بنی امیه این منبر مرا دست به دست می گردانند، پس به او گفتند اي رسول خدا اندوه مخور که این امور دنیایی است که به ایشان می رسد، پس خدا این آیات را نازل نمود (رویایی که به تو نشان دادیم…،))،
و ابن ابی حاتم و ابن مردویه و ابن عساکر به همین مضمون این حدیث را نقل نموده اند و به همین مضمون طبري و قرطبی و دیگران نیز آورده اند (که رسول خدا در خواب بنی امیه را دید که مانند بوزینه ها بر منبر او می پرند، پس غمگین شد و دیگر خنده بر لبهاي آن حضرت دیده نشد تا از جهان رفت و خدا این آیه را فرستاد (رویایی که بر تو نشان دادیم…،)،
و به همین مضمون قرطبی و نیشابوري نیز آورده اند که شجره ملعونه در قرآن امویان یعنی بنی امیه هستند و ابن ابی حاتم از قول فرزند عمر بن الخطاب آورده اند که (پیامبر فرمود که در خواب فرزندان حکم را دیدم که مانند بوزینگان از منبرها بالا می رفتند… (مضمون) آلوسیمی گوید، در این آیه وما جعلنا… الا فتنه، مقصود از جعل فتنه، آن است که آنها را وسیله آزمایش گردانیده و این امر را بایستی نسبت به آن تعداد از خلفاء ستم گر و سفاك که کردند آنچه کردند و سنت رسول خدا را پایمال و ظلم و ستم وجنایت نمودند و همچنین نسبت به کارگزاران ستمکار آنان دانست ….. و لعنت بر آنها به واسطه جنایاتی که سرزد از ریختن خونهاي بیگناهان و تعرض به نوامیس و غارت بیت المال و… تا آن زمان که شب و روزها برقرار می باشند و از یادها نمی روند و نیز آن لعنت بر ایشان که در قرآن آمد به وجه خاص که شیعه می گوید و یا وجه عام که ما می گوئیم، خواهد بود…..
قرطبی پس از گزارش حدیث رویا می گوید در این رویا عثمان و عمر بن عبدالعزیز و معاویه داخل نیستند و البته ما نمیخواهیم پیرامون خاصه خرجی قرطبی سخن بگوئیم و در تعمیم حکم عام لب تر کنیم و درباره عموم بنی امیه مخصوصاً ابی العاص جد عثمان که از آن حضرت روایت شد و ابوذر آن را نقل می کند که (چون امویان به چهل تن رسند بندگان خدا را بردگان و مال خدا را عطایی براي خود و کتاب خدا را مایه اي براي تبهکاري خود خواهند گرفت)
و نیز این سخن از ابوذر رسید که گفت پیامبر فرمود (چون پسران ابوالعاص به سی مرد رسند مال خدا را مانند گوي دست به دست دهند و بندگان خدا را بردگان و دین خدا را وسیله اي براي تبهکاري گیرند) پس حلام بن جفال گفت صحت این حدیث را بر ابوذر انکارکردند و علی علیه السلام در این خصوص گفت اولاً من گواهی می دهم که از رسول خدا شنیدم که آسمان سایه نیفکند و زمین در بر نگرفت کسی را که راستگوتر از ابوذر باشد و نیز گواهی می دهم که آن حدیث که او گفت را رسول فرموده است و به همین مضمون ….. …آمده است،
و نیز این سخن از امیرمؤمنان است که فرمود هر امتی را آفتی است و آفت این امت امویان هستند…، ولی پس از ملاحظه این موارد که بعنوان مشت نمونه خروار آمده و به خصوص پس از توجه به آنچه تاریخ هاي مدون و سرگذشت نامه ها ثبت کرده اند و پس از احاطه به احوال و اوصاف مردمان و آنچه کرده اند و چگونگی سقوط در گرداب گمراهی و…، قضاوت درباره سخن قرطبی را به عهده وجدان شما خوانندگان گرامی می گذاریم
(کلب گوید آري نوع درخت از میوه او شناخته می شود و میوه آن کسانی که قرطبی می گوید تلخ تر و زهرآگین تر از بقیه و بدتر از آن است که بیان شود و …..البته ملاحظه کردي که چگونه بدي و سوء آثار اعمال و بدعت هاي آنان عملاً بر جوامع اسلامی بروز کرد و آثار آن تا قیامت و تا زمان ظهور حضرت مهدي عج باقی است اناﷲ واناالیه راجعون و نیز ما در تفسیر کتاب خود خلود در دوزخ و جهنم را براي کسانی که پیامبر را آزار و اذیت نموده اند اثبات نمودیم خصوصاً این گروه منافقین که به حکم قرآن با کسانی که درکنار آنان قرار می گیرند در جمعیت ظالمان در دوزخ الهی جاوید وارد خواهند شد).
و امّا نگاهی در سخن ابن حجر:
ابن حجر در صواعق آورده…، اینکه پیامبر حکم و پسرش را لعنت کرد زیانی براي آنها ندارد… …زیرا او از خدا خواسته که هر که را دشنام گفت و یا لعنت کرد یا بر او نفرین فرستاد این ها براي او موجب رحمت و پاکی و تزکیه قرار گیرد و… حکم از اصحاب پیامبر بوده و… بیماري او احتمالاً مربوط به قبل از اسلام آوردن او بوده است…،
من نمی دانم ابن حجر می فهمد چه می گوید یا نه؟ اما اینکه گفت لعنت پیامبر زیانی به حکم و پسرش نمی رساند این حرف را براساس گزارشی که بخاري و مسلم از طریق ابوهریره آورده اند، نقل کرده است و نکته مهم اینکه مطلب را تحریف نموده و چیزي به آن افزوده و معنی آن را دگرگون نموده است و اصل آن اینست.، (خدایا… اگر مؤمنی را آزردم و یا دشنام دادم… اینها را براي او کفاره گناهان گردان و موجب شود به درگاه تو تقرب یابد…)، آیا پیامبر از روي هوي و هوس خشم می گیرد و یا رضایت می دهد جزاین نیست که به او وحی می شود و از روي هوي نطق نمی کند چگونه می شود که لعنت موجب رحمت و کفاره گناهان دیگران گردد.
(کلب گوید اي کاش حضرت علامه در دریاي الغدیر خود، مفاهیم لعن و نفرین و آثار آن را بیان می کرد و معانی آنها را هم می شکافت و براي ما بیان می نمود که لعن چیست و چه آثاري دارد آنچه مسلم است لعن موجب دوري از رحمت خدا براي لعن شونده و موجب تقرب و رضاي لعن کننده در پیشگاه خداوند را فراهم می نماید و خداوند نیز لعنت لعنت کنندگان در مسیر جمعیت خداوند را دوست دارد و خود نیز در روز قیامت ظالمین را لعن نموده است و اما اینکه بگوئیم کسی یک عمر خیانت و جنایت و ظلم بنماید و موجبات غضب پیامبر را فراهم بیاورد و چون پیامبر آنان را لعن نماید لعن او بی اثر باشد و بلکه برعکس موجبات رحمت را براي آن جنایت کاران و یا آن مسخره کننده فراهم آورد خوب این مطلب اساساً بر ضد تمامی مفاهیم عقلی و ادراکات انسانهاي فهیم است امّا می رسیم به این روایت که نقل گردیده و درمضمون و.. هر دو یکی است، فقط در یک کلمه با هم تفاوت دارند که همین موجب اشکال کار است در اوّلی اگر بگوئیم حضرت فرمود هر که را دشنام گفت و یا لعن کرد… الی آخر یک معنی استنباط می شود و اگر از آن حضرت نقل شود با این نقل صحیح که هر مؤمنی را که من دشنام گفتم و یا لعن نمودم معنی دیگري استنباط می شود، ….. پس بین مفهوم این دو معنی فاصله زمین تا آسمان است، در حدیث اوّلی آمده هر که را و این غلط است بلکه صحیح آن است که هر مؤمن را …..،
پس اگر به مفهوم دومی توجه نمائیم می بینیم که با کتاب خدا و سنت او موافق است و معنی آن اینست که اگر غفلتاً به مؤمنی خطایی کردم، خدایا تو عفو کن ولی آن حضرت این استغفار را براي غیرمؤمنین نیاورده است، معنی متقابل آن این خواهد بود، که هر که را پیامبر لعن فرمود و یا بد گفت قطعاً او از ایمان خارج است زیرا هر که رسول خدا را سب کند و یا آزار دهد این همان چیزي است که او را وارد آتشی جاویدان دوزخ می نماید که انتها ندارد، زیرا آنکس که تحت لعنت رسول خدا، بیاید یعنی از ایمان خارج است و این وعده اي است که خدا به ظالمان داده است و این گزارش به عبارت اول با قرآن مخالف و در عبارت دوم از مصادیق عالی قرآنی بهره می گیرد و راهگشاي مسلمانان در راه دین و شریعت است و تعجب از اینگونه استنباط هاي ابلهانه ابن حجر و امثال اوست از احادیث وارده و ….، نعل وارونه زدن آنهم به جهت تعصبات آنان است و کسی نیست از او سؤال کند که چگونه اگر پیامبر کسانی را که فرزندش حسین را کشته و خاندان او را قتل عام کرده اند را نفرین نماید و در عوض آن قاتلان به جاي جهنم ابدي در بهشت ابدي بروند، اگر اینگونه توجیهات، توجیهات شیطانی نیست تو نام آن را چه می گویی،خداوند ما را از شر شیطان محفوظ و قرین رحمت واسعه خود بفرماید… آمین رب العالمین)
بازخواستی از عثمان در پناه دادن به حکم:
با من بیائید تا از خلیفه بپرسیم چرا لعنت شده و طرد شده رسول خدا را پناه داده است با آنکه می دانست آیات کتاب خدا چگونه در مذمت او آمده و از رسول خدا لعنت هاي مستمر به سوي او و نسل او سرازیر بود به جز مؤمنان آنها که اندك هستند، این کار عثمان چه مجوزي داشت و چرا او را به مدینه رسول خدا برگشت داد، با آنکه آن حضرت او و پسرانش را ازشهر طرد و تبعید کرده بود، تا آن شهر را از لوث وجود امویان پاك نماید و در آن زمان که عثمان از ابوبکر و عمر خواست که او را برگشت دهند آنها هرکدام گفتند گره ی را که پیامبر زده من باز نمی کنم،
حلبی در سیره خود آورده است(مضمون) (….. که ابوبکر در پاسخ عثمان و اصرار او به بازگشت حکم و اینکه او عموي من است و…، گفت راه عموي تو به سوي آتش است هیهات هیات که چیزي از آنچه را که پیامبر انجام داده من تغییر دهم، به خدا قسم که هرگز او را باز نمیگردانم و چون ابوبکر مرد، عثمان همین خواسته را از عمر مطرح کرد و عمر گفت واي بر تو اي عثمان که تو درباره لعنت شده و طردشده پیامبر و دشمن خدا و پیامبر با من سخن می گویی و پس از آن چون خود خلافت یافت او را به مدینه آورد و این کار او بر مهاجران و انصار ناگوار و سنگین آمد و بزرگان صحابه آنرا بسیار زشت و نابجا دانسته و این خود یکی از عوامل بزرگ نارضایتی و شورش علیه او بود
(کلب گوید بخت با اسلام و مسلمین یار بود که چیزي حدود سی سال این خبیث ملعون از جامعه مسلمین دور بود زیرا او فردي بود که حضور او جسارت ها و اهانت ها و دهن کجی ها به دین و شریعت و رسول خدا را رواج می داد و نیز اعمال جنایتکارانه آن ملعون را با رسول خدا در ذهن تداعی می نمود و براي کسیکه عشق پیامبر را در دل داشته باشد مجازات نشدن این منافق عنود یعنی کسی که آن جنایت ها را مرتکب شده بود سنگین و غیر قابل تحمل است و نیز حالا که کمترین مجازات با رأفت پیامبر در تبعید او اعمال و صورت گرفته است، قطعاً برگشت او به مدینه در واقع به منزله دهن کجی و مخالفت و جلوگیري از مجازاتی است که پیامبر امر نموده است و جولان دادن و رفت و آمد او در آن شهر به منزله استهزا و اهانت به پیامبر و مؤمنان و مسلمانان بوده است و کسی که به این خیانت امر کند البته در ظلم آن منافق شریک است و قطعاً همانگونه که تاریخ نشان می دهد ورود او در جرگه مسلمانان تصمیم گیرنده در سرنوشت مسلمانان تأثیر بسیار ناگوار در امت اسلام داشته و با وجود اینکه حدود سی سال از آن جنایات گذشته بود امّا فراموش نشد و علاقه مردم و صحابه به پیامبر باعث شد که آن زخمهاي کهنه دوباره سر گشوده و چرکین و دردآور شود و حضور او و سایر ایادي کفر و نفاق، فتنه اي را در اسلام برپا نماید که تا قیام قیامت اثرات بد و ناگوار آن در جوامع مسلمین ساري و جاري بوده و خواهد بود. و این پیامدهاي سوء و ناگوار در حرمت شکنی و پرده دري، نمونه اي است از عواقب نامطلوب تخلف، از آنچه رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله به آن امر فرمود که براي جامعه اسلامی در آن زمان و پس از آن تا قیامت بدترین زشتی ها را در پی داشته و دارد که مسبب اصلی و تنها عامل آن عثمان بوده است پس اناﷲ وانا الیهراجعون) (مضمون)
آري مگر او عمل رسول خدا را اسوه و الگوي خود نمی دانست و یا رسول خدا و خاندان او را بر خود وخاندانش ترجیح نمی داد مگر ندیده بود که خدا در کتاب خود در سوره توبه چه فرموده است که (اگر زن و فرزندان و… از خدا و رسول او و جهاد در راه خدا محبوب تر است پس منتظر باشید تا خدا فرمان خود را بیاورد که خدا گروه عصیانگر را هدایت نمی کند…) حالا پس از این عصیانگري به شرح قرآن خدا، خلیفه چه مجوزي داشت که آن همه از حقوق مسلمانان را با سلیقه شخصی خود به او بدهد (و آیا این از مصادیق غارت بیت المال نیست) و آن هم پس از دادن پست و منصب سرپرستی به او در کار صدقات و آن هم به شخصی خبیث و پلید و نابکار مثل او …..
بازخواستی در مورد صدقات قضاعه:
(مضمون) …..، و پس از این همه مسائل، اکنون ما از خلیفه و این کارگزار او، در خصوص این بدعت ناروا سؤال می کنیم که چه دلیلی داشت که اموال و صدقات قضاعه به جاي تقسیم بین محرومین آن منطقه، وفق سنت رسول خدا و احکام شریعت که شرح آن گذشت، به مرکز خلافت ارسال و به عثمان تحویل گردد و متعاقباً این عمل به سنت و بدعتی ناروا تبدیل شود که پس از آن، حاکمان جور آن را بکارگیري نمایند و موجبات ظلم و ستم بر مسلمانان را فراهم آورند، و آن هم پس از باجگیري ستمگرانه امثال حکم، مروان، سعید و ولید…، وآنگاه این اموال را با خاصه خرجی مشهور خود بین اقوام و عزیزان خود تقسیم نماید…، در حالی که هنوز گوش او از آواي آنچه خالدبن ولید تبهکار با مالک بن نویره مظلوم و زن و اقوام و دارایی هاي او نمود پر است…
البته ما هیچ ارزشی براي این روشهایی که او در پیش گرفت قائل نیستیم و گمان نمی کنیم که پژوهشگران نیز براي آن ارزشی قائل شوند و… ، همانگونه که پیامبر به کعب بن عجره گفت اي کعب خدا ترا از امارت بی خردان پناه دهد سؤال کرد یا رسول اﷲ حکومت بی خردان چیست؟ حضرت فرمود آنان کسانی هستند که بعد از من بر مردم حکومت می کنند در حالی که نه به راهنمایی هاي من به راه می آیند و نه سنت مرا راه و روش خود می گیرند، پس آگاه باش تمام آن کسانی که ایشان را به دروغگویی آنها تصدیق کنند (یعنی از آنها اطاعت کنند و به دروغ تصدیق نمایند که عمل آنها مطابق با دستوران من به عنوان پیامبر الهی اسلام است و به این وسیله به ظلم و ستم آنها مشروعیت بدهند) و آنها را بر ستمکاریشان یاري دهند از من نیستند و من نیز از آنان نیستم و بر حوض من وارد نمی شوند و در عوض کسانی که ایشان را به دروغ گویی آنها تصدیق نکنند (به عمل یا به حرف یا به قلب) و بر ستمکاري هایشان، آنان را یاري ننمایند آنان از من و من از آنان هستم و آنها بر حوض بر من وارد می شوند (و نجات و رستگاري می یابند)) پس با این حساب دادن این اموال و صدقات به آن امیران و اقارب و نزدیکان از سوي خلیفه، در واقع از مصادیق آشکار این سخن رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله است و نیز از نشانه هاي آشکار کمک به گناهکاري و کینه توزي و ظلم و ستم که خداوند در کتاب خود امر به دوري آن داده و فرموده است (….. تعاونوا علی البر والتقوي ولا تعاونوا علی الاثم و العدوان…)، (مضمون)
و گناه این برهم زدن نظم و نظام و اشاعه فقر و فحشا و… بر گردن خلیفه و اعوان و انصار اوست زیرا امیرالمؤمنین فرمود که خداوند در اموال اغنیاء حقوق فقراء مسلمین را قرار داده است پس اگر ایشان گرسنه و برهنه بمانند یا به سختی و اضطرار دچار شوند، به دلیل آن است که اغنیاء حقوق آنان را پرداخت ننموده اند و در آن زمان برخدا واجب است که آنان را حساب کشیده و عذاب فرماید
(کلب گوید و حساب این تبهکاران که حقوق را از اغنیاء میگیرند و به فقرا نمی دهند از چند جهت خواهد بود یکی به جهت خیانت در امانت که مال را از اغنیاء گرفته ولی به صاحبش رد ننموده اند دوم سرقت آن اموال توسط آنان و غارت آن توسط خودشان و ایادي آنها و سوم ظلم و ستم بر رعایا و فقراء مسلمانان (حق الناس)و چهارم ظلم و ستم بر اسلام و دین خدا (حق اﷲ) که باعث شکست آرمانهاي دین رسول خدا می شود و پنجم ظلم و ستم برمجاهدان و تلاشگران و… اسلام از صدر اسلام تا انقراض عالم که خون پاك خود را در راه تعالی آرمانهاي خداوند نثارکردند از بدریون، شهداء احد و… و ششم ….. و البته انتقام خدا قلب مجروح مظلومان را شفا خواهد داد انشاءاﷲ)
و… نیز ازطرفی خلیفه ادعاي دروغ کرد که پیامبر به او وعده کرد که حکم را بازگرداند، بدیهی است اگر چنین وعده اي بود چرا هیچکس به جز عثمان از آن آگاه نشد، چرا دو خلیفه سابق از آن آگاه نشدند، چرا هیچیک از صحابه از آن آگاه نشدند تا مهاجر و انصار او را در این کار نکوهش ننمایند و…
(کلب گوید اگر هم پیامبر به فرض محال این وعده داده بود که حکم را برگرداند شاید نظر به برگشت مرده آن خبیث به مدینه بود، یعنی اگر حکم می مرد شاید پیامبر اجازه می داد او را برگردانندکه البته این هم بعید بود و از طرفی شامل خاندان و ایل و تبار حکم نمی شد و ….)
… لازم به ذکر است که شهرستانی در ملل و نحل خود آورده که عمر دستور داد که حکم را از آن جایی که پیامبر دستور داده بود چهل فرسنگ (یعنی 240 کیلومتر)دورتر تبعید کنند و به همین دلیل ابن عبدربه حکم بن العاص را هم تبعید شده رسول خدا و هم رانده شده و تبعید شده هر دوخلیفه عمرو ابابکر می داند و… هیچیک از اصحاب رسول خدا هم در رابطه با آنچه او گفت چیزي نشنیده بودند وگرنه او راسرزنش نمی کردند و البته آن کلام هم خلاف بود زیرا اگر راست بود عثمان انگیزه آن را صله رحم بیان نمی نمود آنطورکه، ابن عبدربه آورده است که چون عثمان حکم بن العاص یعنی رانده شده پیامبر و رانده شده ابوبکر و عمر را به مدینه آورد مردم به او اعتراض کرده و او را سرزنش نمودند و او گفت مردم براي چه به من اعتراض می کنند من صله رحم کرده و چشمی را روشن نموده ام…،
….. ما نمی خواهیم با بررسی سخن خلیفه عواطف این و آن را جریحه دار نمائیم و…، اما تو اگر حکم بن العاص و زادگان او را بشناسی، می دانی که آوردن آنها به مدینه و سپردن کارها به آنها و بخشیدن اموال مسلمانان به آنها و…، ظلم و تبهکاري بزرگی در حق امت اسلامی بود که نه قابل آمرزش است و نه خیري در آن می تواند باشد…،
(آري کلب گوید درخت اعمال تو نیز از میوه کردار تو شناخته می شود پس ببین که در روز جزا چه میوه اي بر درخت اعمال تو روئیده است اگر میوه رضایت اﷲ است خود را در بهشت و اگر میوه دشمنی با خدا است خود را در دوزخ جاویدان ببین).
بذل و بخشش هاي خلیفه به مروان:
خلیفه عثمان به مروان بن حکم بن ابی العاص که پسرعمو و (شوهر دختر او ام ابان یعنی) دامادش بود، یک پنجم غنایم جمع شده مربوط به قاره افریقا را که بالغ بر (000/500) دینار طلا می شد را یکجا بخشید و…
در این باره عبدالرحمن بن حنبل چنین سروده است (….. با سخت ترین گونه اي که بتوان سوگند خورد من سوگند یاد می نمایم… که تو براي ما آشوبی و فتنه اي آفریدي ….. و آن لعنت شده را احضار کردي و به خود مقرب نمودي و… با ستمکاري در حق مسلمانان خمس اهل اسلام را به مروان بخشش کردي و چراگاه اختصاصی درست کردي…،)،
و بلادرزي شعرهایی شبیه آن را آورده و آن را از اسلم بناوس می داند همان کسی که از دفن عثمان در بقیع جلوگیري کرد و …..، و نیز این داستان را بلادرزي و طبري، واقدي، ابن اثیر… در آثار خود با همین مضمون آورده اند که ام بکر دختر مسور گفت (چون مروان خانه خود را در مدینه ساخت جشن گرفت و مردم را از جمله پدرم مسور را دعوت کرد و مروان هنگام گفتگو گفت به خدا قسم براي ساختن این خانه حتی یکدرهم یا بیشتر از مال مسلمین خرج نکردم، مسور گفت اي مروان اگر غذایت را می خوردي و حرف نمی زدي براي تو بهتربود، تو همان کسی هستی که با ما به جنگ در افریقا آمدي، از همه کمتر تلاش کردي امّا پسر عفان یعنی عثمان، خمس اموال بیت المال افریقا را به تو بخشید و تو را کارگزار صدقات گردانید و تو اموال مسلمانان را غارت کردي… و …..، پس مروان شکایت او را به نزد عروه برد و گفت با آنکه من او را اکرام می کنم ولی با من درشتی می کند…،)،
ابن ابی الحدید می گوید که عثمان فرمان داد تا یکصد هزار سکه از بیت المال مسلمین به مروان دادند و دختر خود ام ابان را به همسري او درآورد و زیدبن ارقم مأمور بیت المال با کلیدها آمد و آن را پیش عثمان نهاد و گریست عثمان گفت براي اینکه صله رحم کردم گریه می کنی گفت نه ولی من گریه می کنم که تو خیال می کنی به عوض مالی که در زمان پیامبر خرج کردي بایستی عوض از بیت المال برداري که اگر چنین باشد اگر صد درهم هم به مروان بدهی زیادي دادي، عثمان گفت پسر ارقم کلیدها را بینداز و برو که ما کسی دیگر را پیدا می کنیم و روزي که ابوموسی با ثروت هاي کلان از عراق آمد، و عثمان تمام آنها را میان اقوام خود از بنی امیه تقسیم کرد و نیز حلبی آورده از جمله اموري که مقدمه اعتراض و سرزنش عثمان شد آن بود که وي به پسرعموي خود مروان بن حکم، یکصد و پنجاه هزار اوقیه از بیت المال بخشید.، (مضمون)
حاکم در مستدرك آورده که چون مروان به دنیا آمد پیامبر درباره او گفت(قورباغه پسر قورباغه و ملعون پسر ملعون) …و معاویه نیز مروان را بچه قورباغه خطاب کرد و از جبیر بن مطعم نقل شده است که گفت ما با پیامبر بودیم که حکم بن العاص از نزد ما عبور کرد، پس (پیامبر فرمود اي واي بر امت من از نسلی که از این مرد حاصل می شود)، ابن ابی الحدید از استیعاب نقل می کند که (روزي علی به مروان نگاه کرد و به او گفت واي بر تو و واي بر امت محمد از دست تو و خاندان تو هنگامی که موي دو بناگوش تو سفید شود) و به عبارت ابن اثیر (واي بر تو، و واي بر امت محمد از دست تو و پسران تو…)،
روزي (حسنین به امیرمؤمنان گفتند مروان با تو بیعت می کند، فرمود مگر او پس از قتل عثمان با من بیعت نکرد، من نیازي به بیعت او ندارم زیرا دست او دست یک یهودي است و اگر با دستش با من بیعت کند با پشتش نیرنگ می زند و او را سلطنتی خواهد بود که به اندازه لیسیدن سگ بینی خود را طول می کشد و اوست پدرچهار قوچ و مردم از دست او و فرزندانش روزي سرخ خواهند دید. …..)،
و ابن ابی الحدید می آورد که این خبر به طرق بسیار زیاد روایت شده و زیادتی در آن روایت است که صاحب نهج البلاغه آن را ذکر ننموده و آن اینکه علی درباره مروان گفت (….. مروان پس از آنکه موهاي دو بناگوش او سفید شد پرچم ضلالت و گمراهی را برمی دارد و او را سلطنتی خواهدبود…)،
بلادرزي می گوید مروان را خیط باطل لقب داده بودند چرا که دراز بود و باریک مانند تار عنکبوت و درباره اوسروده بودند (….. زشت روي گرداند خدا گروهی را که خیط باطل را بر مردم فرمانروا کردند تا به هرکس خواهد ببخشد وهر که را خواهد محروم نماید…) و… و مالک الریب در هجو مروان گوید (….. به جان تو سوگند که مروان بر ما فرمان نمی راند و این دختر جعفر است که بر ما حکومت می کند اي کاش آن زن بر ما حکومت می کرد و اي کاش که تو اي مروان از…داران بودي…). (مضمون) هیثمی آورده است که مروان خطاب به امام حسن گفت شما خاندان محمد نفرین شده هستید، پس امام حسن خشمگین شد و پاسخ داد می گویی خاندان نفرین شده؟ به خدا قسم که خدا تو را در همان زمان که در صلب پدرت بودي لعنت فرمود…) این گزارش را سیوطی، ابویعلی و ابن عساکر و… آورده اند.
مروان را بهتر بشناسیم:
آنچه دانشمندان و کاوشگران با تعمق در روش مروان دریافته اند اینست که او هیچ ارزشی براي قوانین دین قائل نبوده و… و لذا از باطل کردن سنت و یا تغییر آنها هیچگونه ترس و واهمه نداشته است…،
(کلب گوید جنایت و خیانت این منافق خبیث از پذیرفتن و بالا کشیدن اموال دزدي شده و غارت شده بیت المال که عثمان به او داد شروع شد و ستمگري او از طریق چپاولگري و دشمنی با قرآن و سنت رسول خدا ادامه یافت تا اینکه اعمال مجرمانه اش او را به وادي دشمنی با خدا و رسول وذوالقربی وارد و به سوي دوزخ جاوید سوق داد و …..)،
و دیگر جنایات او:
1.امام حنبلیان می گوید معاویه به حج رفت و نماز خود را به سنت پیامبر و به روش ابابکر و عمر شکسته خواند، با آن که عثمان آن را تمام می خواند پس مروان بن حکم و عمروبن عثمان به او گفتند تو آبروي عثمان را بردي و کار تو مخالفت باعثمان است، پس معاویه نماز خود را تمام خواند آري وقتی مروان و خلیفه وقت، معاویه با احکام دین، آنهم نماز، براي پیروي از عثمان که می دانند خلاف روش پیامبر عمل نموده است چنین رفتار نمایند، براي سایر احکام چه ارزشی قائل خواهند بود.
2.و بخاري آورد که (…..مروان در روز عید فطر یا قربان خطبه را قبل از نماز خواند پس ابوسعید به او اعتراض کرد و گفت سنت رسول خدا را تغییر دادي و… او گفت آنچه تو می شناسی متروك شد) پس ببین که چگونه رها کردن سنت که ریشه در گستاخی و دشمنی با خدا و رسول داشت، به این صورت مجوزي براي آن است که به زعم این پلید همیشه متروك باشدو…،
آري این خبیث به دو دلیل این عمل را انجام داد اول براي پیروي از عثمان و دیگر اینکه مردم به جهت اساعه ادب او به امیرالمؤمنین به سخنرانی و بعد از نماز توجه نکرده و پراکنده می شدند…
و امّا در خصوص دشنام دادن او به علی، (مضمون)اسامه بن زید گفت مروان مرد پست فحاش و هرزه گو بود و عامل اصلی این تحریک نیز عثمان بود که او را گستاخ کرد،
آورده اند که (به علی علیه السلام گفت بگذار که مروان بر سر تو تلافی کند چون تو به او بد گفتی و شتر او را کشیدي… و گفت مگر تو از او بهتري و…) به همین طریق معاویه نیز او را تحریک می کرد… تا جایی که از هیچ کوششی براي تثبیت بدعت ناسزاگویی به علی فروگذار نکرد… تا رایج و متداول شد… و آن زمان که او اقرار کرد و گفت هیچکس بیشتر از علی از عثمان دفاع نکرد، از او سؤال کردند پس چرا شما به (کینه عثمان) او را ناسزا می گوئید، گفت کارها با این سیاست روبراه می شود…،
آري، حکومت کوتاه آن خبیث 9 ماه طول کشید. او در زمان امارت خود در مدینه و روز جمعه علی را بر منبر دشنام می داد و چون سعیدبن عاص به جاي او آمد اینکار را انجام نداد و او چون دوباره به مدینه حکومت یافت دشنام گویی را تجدید کرد پس امام حسن در پاسخ به دشنام گویی او به کسی که پیغام از سوي او آورده بود گفت (به او بگو به خدا قسم که من با دشنام دادن به تو چیزي از آن چه را گفتی از میان نمی برم (یعنی فکر کنی پاسخ تو داده شد و ناسزا پاسخ ناسزا آمده است و یا به تصور تو با دشنام متقابل اثر این گناه عظیم را کم نمی کنم) ولی وعده گاه من و تو درپیشگاه خداوند است که اگر دروغگو باشی عذاب خدا شدیدتر است…)، …..
و از شیعه و سنی اجماع در این است و اختلافی وجود ندارد که دشنام و ناسزا به امام علی و لعنت به او از گناهان نابخشودنی و مهلک است و ابن معین می گوید هرکس عثمان یا طلحه یا کسی از یاران رسول خدا را دشنام دهد، دجال است که روایات او نباید نوشته شود و بر او لعنت خدا و ملائکه و مردم است پس اگر این گفتار صحیح است پس دیگر کلام مروان چه ارزشی دارد.
ما هرقدر که اغماض کنیم حداقل موضوع اینست که علی علیه السلام از اصحاب رسول خداست و شامل این سخن ابن معین می شود، چه رسد به اینکه اعتقاد ما در آن است که او سرور بی چون و چراي همه صحابه است چنانچه رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله و سلم فرمود(هرکس علی را دشنام دهد مرا دشنام داده و هر که مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده است…)
…ابن عساکر آورده است که مروان با شرارت تمام از به خاك سپردن حسن در خانه پیامبر جلوگیري کرد و گفت نمی گذارم که پسر ابوتراب با رسولخدا در یک جا دفن شوند، در حالی که عثمان در بقیع دفن شده و مروان در آن روزها معزول بود و با این کار می خواست خشنودي معاویه را بدست آورد و همچنان با هاشمیان عداوت و دشمنی داشت تا مرد
(کلب گوید و مولانا المظلوم علی علیه السلام می فرماید للحق دوله و للباطل جوله پس تو اي مسلمان به عاقبت این منافق شقی و امثال او توجه کن که چگونه به حکم قرآن به جهنم واصل شدند و سیعلمون الذین ظلموا اي منقلب ینقلبون)…
او پس از کشته شدن عثمان در پی فتنه بود تا با کمک عبداﷲ بن عمر جنگ نماید ولی محروم شده و گفت (پس از ابولیلی و به نقلی ابوزهرا (پیامبر) سلطنت (خلافت) به کسی تعلق دارد که به زور آن را تصاحب کند…) …پس این بود شرح حال مروان پس حالا از خلیفه سؤال می کنیم که چگونه این قورباغه ملعون را پناه داده و کار صدقات را به او سپرده و در مصالح امت با او مشورت نموده و… من به دلایل خلیفه براي این تبهکاري ها سر در نمی آورم… ولی شک نیست که مسلمانان روزگار خودش او را معذور نداشتند… از جمله اعمال زشت خلیفه آن بود که خمس را به جاي مصرف در موارد تعیین شد یعنی اختصاص به رسول خدا و خاندان او و …..، به مروان لعنت شده طرد شده واگذار نماید…، و بیت المال مسلمین را غارت و چپاول و آن را با معاونت خاندانش تباه گرداند و اصحاب رسول خدا و برگزیدگان امت را به جرم امر به معروف و نهی از منکر و …..، تا سرحد مرگ شکنجه و تبعید و تهدید و خوار و ذلیل نماید و ….
بذل و بخشش هاي خلیفه به حارث بن حکم بن ابی العاص:
بلادرزي آورده است که خلیفه به حارث پسر حکم و برادر مروان و شوهر دختر (دیگرش) عایشه، سیصد هزار درهم بخشش کرد و شترانی را که براي زکات گرفته بودند، یکجا همه را به حارث پسر حکم بخشید…، و نیز ابن قتیبه آورده است که پیامبر منطقه اي تجاري و مهم را در مدینه که به مهزون معروف بود را براي استفاده مسلمانان وقف جاري نمود، ولی عثمان آن موقوفه را تصرف غاصبانه نموده و آن را به حارث بخشید. …حالا شما در کار دو خلیفه و در کار عثمان نظر فرموده و مقایسه نمائید این تبهکاري هاي او در غارت و چپاول اموال مسلمین و حتی غارت موقوفات و ….. که دانستی و رفتار سرور ما علی که (به عنوان نمونه) عقیل برادر او می آید و از او یک پیمانه گندم بیش از مقرري می خواهد تا در خانواده خود گشایشی نماید… پس آهن گداخته اي را به او نزدیک نمود تا فریاد او بلند شد پس علی به او فرمود، تو از حرارت این آهن بی تابی می کنی ولی مرا با درخواست تبعیض در تقسیم بیت المال مسلمین در معرض آتش دوزخ قرار می دهی.
بهره سعید از بخشش خلیفه:
((مضمون) خلیفه به سعید پسر عاص صد هزار درهم پرداخت کرد و مردم اعتراض کردند و بعضی از صحابه از جمله علی، زبیر، طلحه و سعد و… نزد او رفتند و به او اعتراض نمودند، پس او گفت ابوبکر و عمر با جلوگیري از رسیدن بیت المال به خاندان خود امید ثواب آخرت داشتند، و من از دادن بیت المال به خاندان خود امید ثواب دارم…)،
(کلب گوید تو به این توجیه توجه کن اگر از روي سهو باشد دلالت بر سفاهت و نادانی گوینده دارد و اگر از روي عمد باشد دلالت بر کوچک شمردن احکام شریعت و مسخره نمودن موازین آن و تجري و جرئت او به خداوند است) عاص پدر سعید از جمله همسایگان بدکار و ستمگر رسول خدا بود که او را آزار می نمود و امیرالمؤمنین علی، او را در جنگ بدر با دیگر بت پرستان به دركواصل نمود و فرزندش سعید نیز فردي خودخواه و جاه طلب و متکبر و خودرأي و ستمگر بود او بدون هیچ تجربه اي به حکومت کوفه از سوي عثمان انتخاب شد و به محض استقرار و آغاز کار خود، دست به اموري زد که اعتراضات مردم را درپی داشت از جمله به صحابی عالیقدر پیامبر هاشم بن عقبه مرقال که یک چشم خود را در جنگ یرموك از دست داده بود توهین نموده و ناسزا گفت و خانه اش را آتش زد، ….. ….، هاشم بن عقبه همان نیک مردي است که در جنگ صفین پرچمدار علی بود و در پاي رکاب آن حضرت شهید شد
از ابن سعد نقل شد، که یکبار سعیدبن عاص به مردم در ماه رمضان گفت کدامیک از شما ماه نو را دیده است پس هاشم بن عتبه بن ابی وقاص گفت من دیده ام سعید به طعنه و انکار گفت در میان این همه مردم تو یک چشم آن را دیده اي هاشم گفت مرا به نقص چشمم سرزنش می کنی که آن را در راه خدا از دست داده ام، پس چون صبح شد هاشم در خانه اش افطار کرد و مردم هم نزد او صبحانه خوردند چون به سعید خبر دادند او بدون مقدمه کسی را فرستاد تا هاشم را مضروب نموده و خانه او را آتش زد. …..،
بار دیگر مردم کوفه از ستمگري هاي او به ستوه آمده به عثمان شکایت بردند ولی او اعتنا ننمود و سعید با اطمینان بیشتر از حمایت عثمان به کوفه برگشت و به مردم آنجا ضرر و زیان هاي فراوان رساند و نیز در سال 33 با دستوري که از خلیفه گرفت بسیاري از بزرگان و نیکان کوفه و قرآن شناسان آنجا را به شام تبعید کرد… و نیز بار دیگر در سال 34 از کوفه به سوي عثمان رفت و در آنجا به گروهی رسید که براي شکایت از ستمگري هاي او نزد عثمان رفته بودند، از جمله اشتربن حارث، یزیدبن مکنف، کمیل بن زیاد، زیدبن صوحان، صعصعه بن صوحان، حارث اعور،…که از خلیفه خواستند که سعید را برکنار کنند ولی باز هم عثمان نپذیرفت و به وي دستور داد بر سر کار خود برگردد.
پس آن گروه قبل از او به کوفه برگشته و مالک اشتر بن حارث در میان لشکري سوار شد و مانع از ورود او به کوفه شد و او را به سوي عثمان برگردانید و شد آنچه شد و…
(کلب گوید علتّ اقدام مالک و دیگر صحابه در واقع به دلیل منش و اخلاق وآزادي عملی بود که شریعت اسلام در سایه آموزه هاي رسول خدا به مسلمانان داده بود تا در مقابل ظلم و ستم قیام و با شجاعت امر به معروف و نهی از منکر نمایند و عثمان در واقع در مقابله با سنت رسول خدا و با خودکامگی خود امت اسلام را دچار تفرقه و جنگ و خونریزي کرد و آن روش تبهکارانه را براي معاویه به ارث گذاشت و اسلام را تا دامنه قیامت گرفتارکرد).
بخشش خلیفه به ولید از بیت المال مسلمین:
(مضمون) خلیفه به برادر مادري خود ولیدبن عقبه ابن ابی محیط آنچه را که به وسیله عبداﷲ بن مسعود از بیت المال مسلمین وام گرفته بود بخشید و ابن مسعود کلیدهاي بیت المال را نزد او انداخت و گفت من گمان می کردم که خزانه دار مسلمانان هستم ولی اگر قرار باشد خزانه دار شما باشم مرا نیازي به آن نیست،
…پدر ولید یعنی عقبه از همسایگان شرور و ستیزه جو و بدکار پیامبر بود که بیش از همه در آزار رساندن به آن حضرت کوشش داشت… و رسول خدا می فرمود من میان دو همسایه از بدترین همسایه ها خانه داشتم یکی ابولهب و دیگر عقبه، و از جمله آزارهایی که آنها می نمودند این بود که مدفوع درون شکمبه هاي حیوانات را آورده و پشت در خانه من خالی می کردند و هرچه را که می خواستند دور بریزند از زباله و… را درخانه من می ریختند، …..،
ابن هشام در سیره خود آورده که شخصی به نام ابی بن خلف با عقبه دوستی نزدیک داشت و شنیدکه عقبه اسلام آورده، پس دوستی خود را با او بهم زد مگر آنکه عقبه به صورت رسول خدا آب دهان بیندازد و در عبارتی دیگر بدترین ناسزاها را بگوید و در عبارتی دیگر سیلی به صورت و گردن پیامبر زند، پس عقبه نیز چنان کرد پس آیه ازسوي خداوند نازل شد براي این دو نفر که (….. روزي که ستمگر دست به دندان می گزد و می گوید اي کاش با رسول یکراه را در پیش می گرفتیم و اي کاش که فلانی را به دوستی انتخاب نمی کردم)
و در عبارتی دیگر پیامبر در عکس العمل به کار او کاري نکرد و فقط گفت اگر تو را بیرون کوه هاي مکه پیدا کنم گردنت را می زنم، پس جنگ بدر آغاز شد و او در میان هفتاد نفر قریشیان اسیر شد آنگاه رسول خدا به علی گفت گردن او را بزن، عقبه گفت در میان این همه فقط مرا می کشی فرمود براي آنکه آب دهان بر من انداختی و به گزارش طبري به خاطر کفر و تبهکاري تو و براي طغیان تو از فرمان خدا و رسول او، پس علی گردنش را بزد و او را به دوزخ واصل نمود
(کلب گوید حالا دانستی که چرا این قریشیان معاند از علی علیه السلام کینه به دل گرفتند تا کردند آنچه کردند تا انتقام خود را از فرزندان علی در کربلا با قتل عام خاندان او که حرم رسول خدا بودند گرفتند و ….، آري علی در راه خدا چنان کرد و اینان در راه شیطان، الا لعنه اﷲ علی الظالمین)
و اما ولید فرزند نابکار او، همان کسی است که خداوند در کتاب خود او را فاسق خطاب کرد، او فردي زناکار و خلافکار و همیشه مست و دائم الخمر و… بوده و دائماً دستورهاي شرع مقدس را زیر پا می گذاشت و.. خداوند درباره او فرمود (اگر فاسقی براي شما خبري آورد تحقیق کنید) و نیز آیه (آیاکسی که مؤمن است مانند کسی است که کافر است… البته که مساوي نیستند) در مورد او نازل شد. او همان خبیث فاسق است که در محراب مسجد کوفه از شدت خوردن مشروبات الکلی استفراغ کرد و به جاي نماز آواز می خواند و ابن مسعود اورا با کفش زد و مردم به او سنگ می زدند و از عبداﷲ بن جعفر بپرس که چگونه پشت او را براي مجازات شرب خمر با ضربات تازیانه به درد آورد.، حال تو احوال و اخبار ولید را از قرآن شنیدي و از اعمال ولید در محراب مسجد کوفه آگاه شدي که چگونه در حالی که آواز (دل به رباب آویخت …..)، را بجاي آیات قرآن براي مردم زمزمه می کرد، …..، و اخبار او را از عبداﷲ جعفر که چگونه مجازات حد شرابخواري را در مورد او اجرا کرد آنهم در زمانی که براي عدم اجرا فتنه بپا نمود و اجراي حد او پس از شور و غوغایی بود که مردم براي تأکید در اجراي مجازات بپا کرده بودند…،
و نیز حال او را از عموزاده اش سعید بن عاص بپرس (که علیرغم همه خباثت ها که در او بود براي رضایت مردم محل عبادت او را نجس اعلام کرد) و دستور داد که منبر و محراب مسجد کوفه را شستشو دهند…، و احوال او را از سبط رسول خدا امام حسن بپرس که چون در مجلس معاویه به سخن پرداخت گفت: امّا تو اي ولید به خدا قسم که ترا سرزنش نمی کنم که چرا با علی دشمنی میکنی، زیرا ترا براي باده گساري و شرابخواري هشتاد ضربه تازیانه زد و نیز پدرت را در مقابل رسول خدا کشت و تو آنکسی هستی که خداوند تبارك در کتاب خود ترا فاسق نامید و علی را مؤمن خطاب کرد و این در آن زمان بود که تو به او گفتی خاموش باش اي علی که من ازتو شجاعتر و سخنورتر هستم و علی به تو گفت خاموش باش اي ولید که من مؤمن هستم و تو فاسقی و خداوند علی اعلی درتائید سخن او این آیه را بر محمد صلی اله علیه واله نازل کرد که (….. افمن کان مؤمناً کمن کان فاسقاً لایستوون…)
و نیز دراین آیه دیگر که در تائید سخن او درباره تو، بر محمد صلی اله علیه واله نازل کرد (…..که هرگاه فاسقی خبري براي شما آورد در پیرامون آن تحقیق کنید…) و واي بر تو اي ولید هر چه را فراموش کردي سخن آن شاعر را از یاد مبر که درباره تو و او گفت (…..با آنکه کتاب خدا گرامی بود… علی را مؤمن و ولید را فاسق خواند و هرگز مؤمن خداشناس با فاسق خائن تبهکار مساوي نیست، پس در آینده اي بسیار نزدیک آشکارا به سوي حساب می روند و پاداش علی بهشت جاویدان و پاداش ولید (خبیث ملعون) جهنم ابدي خداوند خواهد بود…)،
و یا بیا از خلیفه عثمان بپرس که او را به سرپرستی زکات تغلبیان و سپس حکومت کوفه روانه کرد و این فاسق تبهکار را بر احکام دین و نوامیس مردم و… مسلط نمود… و اموال بیت المال مسلمین را به او بذل و بخشش کرد و…
(کلب گوید و یا از وجدان خود سؤال کن که گناه این گونه اشخاص بیشتراست یا گناه خلیفه آیا نمی دانی که در هر جامعه امثال ولید که هتاك و بی آبرو و بی لیاقت و هرزه و ….. هستند فراوان وجود دارند که اگر به آنها میدان عمل داده شود مبادرت به اعمال و جنایاتی می نمایند که چهره بشریت را سیاه می نماید آیا اگر به حجاج ها، عمرسعدها و یزیدها و مروانها …..، فضاي ستمکاري داده نمی شد آیا اینگونه ستمها بر مردم مسلمان در طول تاریخ روا می شد، آري به حکم عقل، دستور دهنده، به این عمل از انجام دهنده این عمل ستمکارتر است زیرا اگر کسی مانند عثمان به او میدان کار و فرصت نمی داد مثل این جرثومه فساد و تباهی قادر نبود که اینگونه جنایات ببار آورد هرچندکه در جامعه حضور داشته باشد پس در واقع فضاي مدیریت در جامعه فضاي آلوده شد که مانند این تفاله هاي جامعه به سرعت در آن رشد کرده و امت را به تباهی کشیدند، اناﷲ واناالیه راجعون و ما در کتاب تفسیر خود اثبات نمودیم که چگونه
این منافقان شقی و فاسق از مصادیق اعداءاﷲ و از جمعیت و در گروه مجرمان و مخلد در جهنم سوزان خداوند هستند لعنه اﷲعلیهم اجمعین).
بخشش خلیفه به عبداﷲ از بیت المال مسلمین:
(مضمون) خلیفه به عبداﷲ بن خالد ….. سیصد هزار درهم و به هریک از بستگان او هزار درهم بخشید…، ابومخنف آورده است که در دوره عثمان عبداﷲ بن ارقم کارگزار بیت المال مسلمین بود… عثمان حواله اي براي عبداﷲ بن خالد و اقوام او نوشت و براي ابن ارقم فرستاد و او از دادن آن مبالغ به آنها خودداري کرد، عثمان به او گفت تو خزانه دار ما هستی و ابن ارقم گفت من خود را خزانه دار مسلمانان می دانستم و خزانه دارتو غلام توست و بس و به خدا قسم که مسئولیت این کار را
به عهده نمی گیرم.. پس کلیدها را آورده به سوي عثمان پرت کرد و عثمان آن را به ناتل برده اش داد… و او سیصد هزار درهم براي عبداﷲ بن ارقم فرستاد، ولی او آن را نپذیرفت…
(بلادرزي)، و یعقوبی در تاریخ خود آورده است که عثمان، دخترخود را به همسري عبداﷲ بن خالد در آورد و دستور داد تا 000/600 درهم به او داده شود…، ….. (مضمون) لجام گسیختگی و هرج ومرج طلبی در بذل و بخششهاي جنون آمیز خلیفه در امور مالی تا حدي شد که مسئولین امانت دار بیت المال مسلمین که خود خلیفه آنان را انتخاب نموده بود، هم نتوانستند وجدان خود را زیرپا گذاشته و به کار خود ادامه دهند و ترجیح میدادند که کلیدهاي خزاین بیت المال را نزد او پرت کنند و خود را به عواقب قیامتی و آتش دوزخ الهی دچار نکنند.
بخشش خلیفه به ابوسفیان:
ابن ابی الحدید در شرح خود آورده است که (عثمان دستور داد که در آن روز 000/100 درهم از بیت المال را به مروان داده و 000/200 درهم را هم به ابوسفیان بپردازند، ….. و من براي ابوسفیان که شایسته محروم دانستن از همه خیرات است هیچ دلیل و موجبی نمی بینم که خلیفه او را از بخشش کالاي بیت المال مسلمین که روزي محرومان و تهیدستان مسلمان است، بهره مند سازد.)، (مضمون) ابوعمرو از گروهی از محدثین آورده که ابوسفیان از همان آغاز مسلمانی ظاهري خود پناهگاهی براي منافقین بود و در جاهلیت نیز او را به زندقه نسبت می دادند و نیز در روز یرموك،
(کلب گوید و آن روزي است که در آن روز سپاه روم بر مسلمانان یورش آورده و گروه گروه را کشتار می نمودند و رزمندگان اسلام به شهادت می رسیدند، این خبیث ناپاك بجاي حمایت و یا حداقل دعا براي مسلمانان در قالب ستون پنجم دشمن به تضعیف روحیه مسلمانان می پرداخت) و علناً از پیروزي آنان اظهار شادي می کرد و می گفت بیائید اي شاهزادگان رومی، و چون زبیر خبر این سخن او را از پسرش شنید گفت، خدا مرگ او را برساند که جز راه نفاق راهی را طی نمی کند، آیا ما براي او بهتر از شاهزادگان رومی نیستیم، و علی نیز به او گفت تو همیشه دشمن اسلام و اهل اسلام بودي و از قول حسن نقل شده است که چون خلافت به عثمان رسید ابوسفیان به نزد او رفت و گفت اي عثمان پس از تیم و عدي (قبیله هاي ابوبکر و عمر) کار خلافت به تو رسید، پس آن را مانند گوي بازي بین بنی امیه بگردان و میخ هاي این خلافت را از امویان قرار بده که این بساط (یعنی اسلام که دین محمد است) جز حکومت و سلطنت چیزي نیست و من نمی دانم بهشت و جهنم چیست (یعنی این حرفها همه دروغ و بیهوده است و من اعتقادي به بهشت و جهنم ندارم) پس عثمان بر سر او فریاد زد برخیز و از نزد من بیرون رو که خدا با تو آنچنان کند که کرده است (یعنی همواره تو را در گمراهی بدارد)
و در تاریخ طبري آمده است که گفت اي پسران عبد مناف خلافت را مانند گوي بازي به سرعت در دست بگیرید که در آن دنیا یعنی جهان آخرت نه بهشتی هست و نه دوزخی (العیاذ باﷲ اسلام و دین رسول خدا دروغ است اناﷲ واناالیه راجعون) و به گزارش مسعودي ابوسفیان می گفت اي امویان این حکومت را مانند گوي بازي به سرعت در اختیار بگیرید که سوگند به آن که ابوسفیان به او سوگند می خورد(یعنی لات و عزي و هبل) من همیشه امید تصاحب خلافت را براي شما داشتم که (البته به شما رسید) و به صورت ارث به کودکان شما خواهد رسید،
ابن عساکر از قول انس آورده است که ابوسفیان پس از کورشدنش بر عثمان وارد شد و پرسید اینجا کسی هست (یعنی در مجلس غریبه هست) گفتند نه (همه خودمانی هستیم) پس گفت خدایا کار این خلافت را مانند زمان جاهلیت قرار بده و کشورداري را به صورت قلدري و امویان را میخهاي (این خلافت در) زمین، ابن حجر می گوید ابوسفیان در روز احد و روز احزاب که در آنها جمع بسیاري از مسلمانان به بدترین وضع به شهادت رسیدند، فرمانده و رئیس و سرکرده مشرکان عرب بود و ابن سعد درباره روزگار او پس از تظاهر به اسلام می گوید، ابوسفیان چون مردم را دید که به دنبال پیامبر گام برمی دارند، بر او حسادت برده و با حسرت در دل گفت اي کاش می توانستم دوباره گروهی را بر علیه این مرد یعنی رسول خدا و جنگ با او متحد نمایم و ….، پس رسول خدا به علم الهی از ضمیر او آگاه شد و به سینه او کوبید وگفت در آن زمان خدا ترا رسوا می کند و در عبارتی دیگر ابوسفیان در دل گفت نفهمیدم که چطور محمد بر ما پیروز شد، پس پیامبر بر پشت او زد و گفت به حول و قوه خداوند بر تو پیروز شدم، زیرا در کلام آن حضرت آمده است که معاویه طلیق و آزاد شده فرزند طلیق و آزاد شده و حزبی است از این حزب ها (یعنی کفر و نفاق)، آري او و پدرش ابوسفیان همواره با خدا و رسول او دشمن بودند تا به اجبار و با کراهت مسلمان شدند.
و براي تو همین بس باشد که حضرت در نامه اي به معاویه می فرماید:
(اي پسر صخر (نام ابوسفیان) و اي ملعون زاده)، که ظاهراً با این کلام خود اشاره به این روایت دارد که قبلاً مذکور شد که به واسطه آن پیامبر، او یعنی ابوسفیان و معاویه و یزید را لعنت فرمود و این در زمانی بود که آن حضرت مشاهده کرد که ابوسفیان بر مرکب سوار و یکی از آن دو دهانه مرکب را گرفته و دیگري می راند پس رسول خدا فرمود خدایا، سواره و آنکه می راند و آنکه افسار آن بدست گرفته است را لعنت بفرما و ابن ابی الحدید در شرح خود نامه اي از نامه هاي علی علیه السلام را خطاب به معاویه آورده که فرمود اي معاویه به راستی که تو در راهی افتادي که پدرت ابوسفیان و جدت عتبه و مانند آنان از خاندانت افتادند که همگی صاحب کفر و کینه و ناحقی ها بودند
و نیز در شناخت ماهیت ابوسفیان می توان به سخن ابوذر (همان راستگو که پیامبر صدق گفتار او را تصدیق کرد و در حق او فرمود زمین در بر نگرفت و آسمان سایه نینداخت بر کسی که راستگوتر از ابوذر باشد و…) هم استناد کرد که چون معاویه به او گفت اي دشمن خدا و رسول، حضرت ابوذر پاسخ داد من دشمن خدا و رسول او نیستم بلکه تو و پدرت دشمن خدا و رسول او هستید که تظاهر به اسلام کردید و کفر را در درون خود پنهان نمودید…) (مضمون) این بود شخصیت ابوسفیان و اول روزگار و آخر روزگار او پس چگونه استحقاق ذره اي از بیت المال را دارد و حال آنکه خلیفه از کیسه مسلمانان او را در بخششهاي (جنون آمیز) خود غرق نمود،
بخشش هاي خلیفه از غنایم افریقا:
(مضمون) عثمان یک پنجم از غنایم جنگ آفریقا که بالغ بر 000/500 سکه دینار طلا بود را یکجا بجاي تقسیم بین مسلمانان به برادر رضاعی خود عبداﷲ بن ابی سرح بخشید… او همچنین ابن ابی سرح را بر کشور پهناور مصر حاکم کرد و او چند سال با ظلم و ستم در آنجا بماند تا مردم مصر از او شکایت کردند… و او گروهی از شاکیان را آنقدر شکنجه داد و مضروب کرد تا کشته شدند پس هفتصد نفر از نمایندگان مردم مصر به مدینه آمده و گزارش جنایات ابن ابی سرح را به اصحاب پیامبر دادند، از جمله کسانی که اعتراض شاکیان را به عثمان انتقال دادند طلحه، عایشه، علی… بودند و علی علیه السلام به عثمان گفت این مردم از تو می خواهند به جاي ابن ابی سرح کسی دیگر را به حکومت مصر بفرستی و مدعی هستند که او در رابطه با قتل عمد بایستی قصاص شود پس او را برکنار کن و بین آنان قضاوت کن، پس اگر حق با آنان بود دادگستري نما و حق آنان را بگیر …..،
و ابن ابی سرح همان پلیدي است که پیش ازفتح مکه مسلمان شد و پس از فتح مکه مرتد شد و به مشرکان قریش پیوست و به مکه آمد. پیامبر دستور داد که اگر ابن ابی سرح را در زیر پرده هاي خانه خدا نیز پیدا نمودند او را بکشند و ریختن خون او در همه جا و… واجب است، پس عثمان برخلاف دستور رسول خدا او را پناه داده و در فرصتی مناسب او را نزد پیامبر آورد و براي او امان خواست و پیامبر مدت زیادي ساکت بود و سپس گفت باشد و وقتی عثمان رفت رسول خدا به اطرافیان گفت من ساکت بودم تا شاید یکی از شما برخاسته و گردن ابن ابی سرح را بزند، پس مردي از انصار گفت اي رسول خدا چرا با چشم به من اشاره نکردي فرمود بر پیامبر سزاوار نیست که نگاه پنهانی و دزدانه داشته باشد
(کلب گوید پس تو به ماهیت عثمان و عشق و علاقه او به خاندانش تاجایی که امر صریح خداوند و رسول او را زیر پا گذاشت و به جاي قتل ابن ابی سرح که بر هر مسلمان واجب بود او را پناه داد و …..، و براي او مهم نبود حکم رسول خدا و ….. و این در زمانی بود که هیچ قدرتی نداشت پس قضاوت کن در آن زمان که حاکم مطلق امپراطوري اسلامی شد چه بر سر خود و امت اسلام آورد)،
و نیز آن آیه که خداوند در سوره مبارکه انعام آیه 93 نازل فرمود در بیان کفر ابن ابی سرح خبیث است که می گفت من هم می توانم شبیه آنچه بر پیامبر نازل شد بگویم و لذا خداوند ماهیت این خبیث را اعلام و در کتاب خود فرمود (….. کیست ستمکارتر از آن که به دروغ بر خدا افترا ببندد… بگوید من هم آیه نازل می کنم مثل آنچه خدا نازل کرد) و اجماع مفسرین بر آن است که این آیه در بیان کفر ابن ابی سرح (خبیث) است. (تفاسیر بلادرزي، قرطبی، بیضاوي، زمخشري، رازي، خازن، شوکانی، …..) و او کسی بود که پس از قتل عثمان از بیعت با امیرالمؤمنین خودداري نمود
(کلب گوید و البته این امري کاملاً طبیعی هم بود زیرا بعد از رسول خدا این خبیث مانند دیگر اشقیاء، کفر باطنی خود را ظاهر نمودند، زیرا علی مانند پیامبر عمل می کرد و در نزد او عدل بود و انصاف، نه مانند عثمان غارت و چپاول اموال مسلمانان و لذا معلوم است که او و امثال او از بیعت با آن حضرت خودداري می کنند…)
آري این عثمان است و منطق او ….. و این رسول خداست که می فرماید (به راستی مردانی در مال خدا یعنی بیت المال مسلمین به ناحق فرو می روند (یعنی به چپاول مشغول می شوند) و روز قیامت بهره آنان آتش غضب الهی است)
گنج هاي اندوخته شده به برکت بخشش هاي خلیفه از بیت المال مسلمین:
از کسانی که از بازار آشفته بذل و بخشش هاي خلیفه
(کلب گوید و یا بگو آن غارت ها و چپاول ها و یا بگو بخشش هاي جنون آمیز و یا بگو غصب بیت المال مسلمین و یا بگو ….)
براي خود ثروت هاي افسانه اي جمع نموده بودند و…، یکی زبیر بن عوام بود که یازده خانه در مدینه و دو خانه در بصره و خانه هایی در کوفه، مصر و… داشت و به هر یک از چهار زن او (پس از کسر ثلث)، یک میلیون و دویست هزار سکه طلا ارث رسید و تمام ثروت او پنجاه و نه میلیون و هشتصد هزار سکه طلا بوده است. او بنا به گفته ابن سعد در مصر و اسکندریه و کوفه نیز زمینهایی داشت و در بصره هم خانه هایی داشت و همچنین محصولات غلاتی که از زمینهاي دیگر او به او می رسید و مسعودي می گوید از او هزار اسب و هزار غلام و کنیز وزمین و… باقی ماند و دیگري طلحه بن عبداﷲ تیمی است که خانه اي در کوفه ساخت که معروف بود و نیز ارزش محصولات غله او از عراق، روزانه هزار دینار طلا قیمت داشت و عمروعاص می گوید که طلحه به اندازه یکصد پوست گاو پر از طلا از خود بجا گذاشت که در هر یک از آن ها، یکصد پیمانه پر از طلا و نقره جاي داشت
و به گزارش ابن عبدربه… در میان ماترك و ارثیه طلحه سیصد پوست گاو پر از طلا و نقره پیدا کردند، و به گفته ابن جوزي، طلحه سیصد شتر بار طلا از خود باقی گذاشت و بلادرزي می گوید که عثمان در روزگار خلافت خود دویست هزار دینار طلا به طلحه داد… و نیز این سخن از عثمان است که گفت (واي بر پسر زن خضرمی (مادر طلحه)، من چنین و چنان پوست هاي گاو پر از طلا و نقره و… به او دادم ولی او خون مرا می خواهد و مردم را بر علیه من و علیه جان من تحریک می کند (تا مرا بقتل رسانند)) …..
و دیگري عبدالرحمن بن عوف بود که به گفته ابن سعد 1000 شتر و 3000 گوسفند و 100 اسب برجاي گذاشت و منطقه کشاروزي او با بیست شتر مخصوص آبکشی آبیاري می شد و نیز آنقدر شمش طلا بجا گذاشت که در هنگام تقسیم بین وارث از تبر استفاده کردند و مقدار طلاها آنقدر زیاد بود که دست کارگرانی 80000 که با تبر این طلاها را تقسیم می کردند آبله زد، از عبدالرحمن بن عوف چهار زن باقی بودند که به هر کدام 80000سکه طلا رسید و با یکی از زنان او که در مرض منتهی به موت خود او را طلاق داده بود، با پرداخت 83000 دینار طلا از طریق عثمان صلح کردند …..، دیگري سعد بن ابی وقاص که به گفته ابن سعد در روز مرگ 25000 درهم داشت و در قصر خود در عقیق مرد…، دیگري یعلی بن امیه است که از خود 500000 سکه طلا برجاي نهاد و به غیر از طلبی که از مردم داشت، و نیز اموالی که از آب و زمین و…داشت که بهاي آن بالغ بر 100000 دینار طلا می شد، ….. و دیگر زیدبن ثابت تنها مدافع عثمان بود که طلاها و نقره هاي باقی مانده از او نیز با تبر تقسیم می شد و این غیر از دیگر اموال او بود که برآورد قیمت آن 100000دینار طلا بود …..
این نمونه هایی از غارتگري هاي بیت المال مسلمین که در دوره عثمان واقع شد و مسلم آن است که تاریخ تمام تباهکاري هایی که روي داده است را ثبت نکرده…، امّا مقدار آنچه که خلیفه براي خود اندوخته بود نیز از این بذل و بخشش ها معلوم خواهدبود
(کلب گوید و البته این گونه روشها از مصادیق اسراف و تبذیر است که به حکم قرآن عامل به آن محکوم است و خداوند می فرماید ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین …..)،
دندانهایی با طلا پهلوي هم قرار می داد و جامه امپراطورها را می پوشید. محمد ربیعه می گوید رداي خز چارگوشه نگارینی در بر و تن خلیفه دیدم که بهاي آن 800 دینار طلا بود و عثمان می گفت این براي خشنودي نائله (همسر عثمان) است و من چون آن را بپوشم او خوشحال می شود…، بلادرزي گوید که در بیت المال خزینه اي وجود داشت که در آن گوهرها و جواهرات گرانقیمت جمع آوري شده بود، پس عثمان از آنها برداشته و بعضی از خانواده خود را با آن زینت داد و خبر به مردم رسید و همه به او اعتراض کردند و سخنان تندي به او گفتند و او درعوض خشمگین شد و گفت این مال خداست به هر کس بخواهم می دهم و هر که را بخواهم محروم می نمایم، پس خدا برهر که مخالف باشد خشم گیرد…، و در عبارتی دیگر گفت ما هر چه نیاز داریم از این بیت المال و غنائم و خراج ها میگیریم و اعتنایی به اعتراضات مردم نداریم پس علی به او گفت (بر این روش نرو) پس در آن زمان مردم به جلوگیري ازکارهاي تو اقدام می کنند و میان تو و خواسته ات جدایی می اندازند …..،
آورده اند که ابوموسی با محموله هایی از زر و سیم (طلا و نقره) به نزد او آمد و اوتمام آنها را بین زنان و دختران خود تقسیم کرد و البته او بیشتر اموال بیت المال را براي آباد کردن املاك و خانه هاي خود مصرف کرد…،
ابن سعد گوید روز کشته شدن عثمان نزد خزانه دار او سه میلیون و پانصد هزار درهم و یکصد و پنجاه هزاردینار طلا بود که همه غارت شد، از عثمان هزار شتر در ربذه و دست پیمان هایی که ارزش آن دویست هزار دینار طلا بود بجا ماند، مسعودي آورده که در مدینه قصري با سنگ و ساروج برافراشت و درب آن را از چوب درخت ساج هندي و…، و نیز اموال و چشمه ها و باغها ….. براي خود ذخیره کرد… و ذهبی آورده که عثمان هزار برده داشت و ثروت هاي کلان که قابل شمارش نیست بدست آورد،…
نمونه سیاهه بخشش هاي (جنون آمیز) خلیفه به مروان و ابن ابی سرح و… بالغ بر چهار میلیون و سیصد و ده هزار دینار طلا و یکصد و بیست و شش میلیون و هفتصد و هفتاد هزار درهم نقره بوده است پس این نمونه ها را بخوان و فراموش مکن گفتار علی را درباره عثمان که فرمود (….. خودپسندانه میان خوردنگاه و جاي بیرون دادنش می خرامید و فرزندان نیاکانش نیز با او برخاسته بیت المال مسلمین را با ولع بالا کشیدند (و غارت کردند) آنچنان که شتر گیاه بهاري را می خورد)،
و نیز این سخن آن حضرت که خواهد آمد (آگاه باشید که هر زمینی را که عثمان به تیول داده و هر مالی که از بیت المال بخشیده به بیت المال برمی گردد…)، حالا فقط این سؤال می ماند که از خلیفه سؤال کنیم چرا همه امتیازات و حقوق براي او و خاندانش بود و آیا جهان براي آنان خلق شده بود و یا دستوري از خدا براي جلوگیري و تحریم پرداخت حقوق و سهم بیت المال به اصحاب پیامبر و نیکان امت محمد مانند ابوذر، عمار، ابن مسعود و… داشته و یا این محرومان واجب بود که با فقر و گرسنگی و برهنگی بسازند و…، و یکی تبعید شود، یکی شکنجه شود، یکی مضروب شود، به یکی اهانت شود و این سخن علی علیه السلام است که می فرماید (….. بنی امیه از میراث محمد و غنایمی که به برکت آن حضرت به دست رسیده، چنان نسبت به من بخل می نمایند و اندك اندك می دهند که گویا می خواهند شیري را به بچه شترهنگام دوشیدن مادرش بدهند…)، ….. و آیا اساساً جود و بخشش این است که فرد آن را از مال خود بدهد یا مانند خلیفه از کیسه دیگران ببخشد… البته من خلیفه را نیافتم تا از وي سؤال کنم و شاید اگر از او می پرسیدم تازیانه اش بر سر و صورت من، بر پاسخش سبقت می گرفت.،
(کلب گوید آنچه عثمان کرد داراي ابعاد سوء مختلفی بود که شایسته است به آن توجه شود از جمله اثرات سوء روش عثمان از بین رفتن حرمت و جایگاه و قداست مکان خلافت به عنوان جایگاه جانشینی پیامبر بوده است و همانطور که علی علیه السلام به این موضوع اشاره و بسیار اکراه داشتند که این جایگاه بدینگونه با اعتراض مردم تبدیل به نهضتی منتهی به کشتن خلیفه گردد و این امر به روش و سنتی پس از آن تبدیل شود و از دیگر اثرات سوء اقدامات عثمان انداختن سنگهاي عظیم به چاه مدیریت هاي اسلامی بود که هزار عاقل قادر به بیرون آوردن آن نبودند،
آري اگر حضرت علی علیه السلام اعلام نمودکه بایستی روش هاي غیراسلامی و ناعادلانه عثمان به روشهاي عادلانه رسول خدا رجعت داده شود، قطعاً آنانی که این اموال را با بی اعتنایی به مبانی شرعی آن پذیرفته و گوشت و پوست و خون آنها از آن اموال حرام روئیده شده بود، حاضر به برگردانیدن آن اموال به بیت المال مسلمین نمی شدند حتی اگر شمشیر به میان آنان و خاندان آنان می افتاد، پس یکی از دلایل مبارزه بی امان این دشمنان کینه توز با علی علیه السلام، همین بی عدالتی از سوي عثمان و همین عدالت خواهی و اجراي سنت پیامبر از سوي امام علی علیه السلام با این جرثومه هاي فساد و تباهی بود و البته اگر حکومت بعد از ابابکر و عمر به آن حضرت می رسید قطعاً مردم جهان معنی عدالت اسلام و عظمت دین و شریعت و مفهوم احکام حکیمانه اسلام را در می یافتند و اسلام به سرعت و بدون هیچ شک و تردید جهانگیر می گردید و… و از دیگر اثرات سوء و روشهاي نابجاي عثمان تغییر بستر و مبانی هدایت امت از روشهاي آزادمنشانه رسول خدا به روشهاي جابرانه و قلدرانه اعراب بدوي وحکومتهاي بربري بوده است که با نهایت تأسف با افتادن آن بدست معاویه و سپس فرزند حرام او یزید نکبت و بدبختی آن بر امت رسول خدا واقع شد و عظمت اسلام و حاصل زحمات رسول خدا و مجاهدان صدر اسلام در این سراشیبی بدست حکومتها و قدرتهاي دیگر تکه تکه و پاره پاره شد و به شرحی که در این زمان ملاحظه می شود، که چگونه امت اسلام علیرغم جمعیت قابل توجه خود به اینگونه دولتهاي ضعیف تبدیل شده اند…، و از دیگر اثرات سوء و شوم اعمال او، کشته شدن و شهادت مظلومانه بسیاري از مؤمنین و مقدسین صدر اسلام و صحابه عالیقدر رسول خدا و ریختن خونها و کشته شدن این گروه از نیکان امت محمد، براي استقرار مجدد احکام شریعت به دست آن گمراهان و دنیاپرستان بوده که بر حکم قرآن(کشتن هر نفس زکیه مانند قتل الناس جمعیا) است و لذا در نتیجه این فتنه شوم برپا شده، گروه کثیري که با تبعیت از سرکردگان گمراه خود با وصی رسول خدا که به منزله نفس رسول خدا بوده به نبرد برخاستند و به حکم قرآن بر آنچه می خوردند نظر نکردند تا اینکه آنان را با وارد شدن به آتش دوزخ ابدي هلاك کرد (فلینظر الانسان الی طعامه…).،
و باز از دیگر اثرات سوء روش هاي نابجاي عثمان آن بود که با گذشت زمان، اصحاب رسول خدا در فتنه هاي مختلف او از جهان رفتند یا با ایجاد شکنجه و فقر و گرسنگی و تبعید مانند ابوذر و یا در درگیري هاي مختلف و در جبهه هاي جنگ مانند عمار و… یا به غم و غصه که ظاهراًبه عمر طبیعی از دنیا رفتند و …..، که با عوض شدن تقریبی نسل و حضور تابعین و…، بازار احادیث دروغ و جعلی و توجیه و تفسیر به رأي کتاب خدا و تأویل خلافکاري و… داغ گردید و فتنه اختلاف نظر و… حاصل شد که تا این زمان و بعد از این ادامه خواهد داشت و از جمله اثرات سوء دیگر روشهاي خلاف عثمان آن بود که این مال و اموال بیت المال مسلمین در آن برهه از زمان به منزله آب گوارا و حیات بخش بود که می بایست به محرومین امت محمد برسد و جانهاي آنان را در اطاعت در خداپرستی و تقویت شریعت محمد و اعتلاي کلمه اﷲ احیاء نماید ولی قطع این آبیاري و در نتیجه هرز روي این منابع حیات بخش، عملاً به مرگ دهشتناك و غم بار محرومان و تهیدستان امت محمد منتهی گردید و این مرگ و نابودي راه بازگشت نداشت، جز آنکه در حضور خداوند و در روز قیامت دادخواهی شوند و…،
و نیز از دیگر اثرات سوء عملکرد عثمان، ایجاد شبهه در امت رسول خدا و شکستن حرمت اصحاب پیامبر بود و این سبکسري ها تا آنجا پیش رفت که حرمت نفس و جان رسول خدا و یکی از پنج تن آل عبا و کسی که خورشید براي او رجعت کرد و وصی رسول رب العالمین و اول مسلمان و بالاترین مجاهد که جان و عمر و هستی خود را وقف دین خدا نمود. و..، یعنی امیرالمؤمنین کم رنگ و شکسته شده تاجایی که آن حضرت را در ردیف معاویه خطاب می کردند، به شرحی که آن حضرت خود ذکر نمود به این مضمون که دهر و روزگار مرا پائین آورد و پائین آورد و پائین آورد تا جایی که گفتند علی و معاویه و یا آنچه که آن مروان خبیث گفت و اظهار وجود کرد و… که خداوند جزاي جسارت او را آتش ابدي خود قرار داد …..، و دیگر از اثرات سوء ….. اناﷲ واناالیه راجعون)
و پس از بیعت مردم با علی پس از قتل عثمان، این کلام از آن حضرت است که کلبی از ابن عباس آورده است که(….. فرمود آگاه باشید هر زمینی که عثمان از بیت المال به دیگران اختصاص داد و هر مالی که از بیت المال به کسی بخشید به بیت المال برمی گردد زیرا هیچ چیز (حق) قدیمی را از بین نمی برد پس اگر آن را بیابم که مهریه زنان در ازدواج قرار گرفته و در شهرها پخش شده به بیت المال برمی گردد زیرا در عدالت گشایشی است و هرکس حق بر او ناخوش و سخت بیاید قطعاً ستم بر اوناگوارتر و سخت تر است،) …..
پس این خبر و امثال آن به عمروعاص رسید و از زمانی که مردم بر عثمان شورش کرده بودند او در شام بود و به معاویه پیغام داد اي معاویه هر کار می کنی بکن ولی بدان که پسر ابوطالب چنان ترا برهنه می کندکه چوب دستی را از پوسته روي آن برهنه می کنند و ولید بن عقبه پس از دستور آن حضرت در برگردانیدن شمشیر و زره و شترهاي گران بهاي خلیفه به بیت المال می گوید (….. اي هاشمیان سازش میان ما چگونه تواند بود با آنکه زره و شترهاي گران بهاي عثمان نزد علی است ….. برادر مرا کشتید تا جاي او باشید، همانگونه که مرزبانان خسرو به او نیرنگ زدند.)
پس عبداﷲ بن ابوسفیان بن حارث در ابیاتی بلند به او پاسخ داد (….. او را به خسرو شبیه کردي و به راستی هم که مانند او بود وشیوه و سرشت و خلق و خوي او به خسرو شبیه بود…) و کلبی گوید که مقصود او آن بود که وي هم مانند خسرو کافر بود ولذا منصور هرگاه این شعر را می خواند می گفت (خدا لعنت کند ولید را که با گفتن این شعر میان فرزندان عبدمناف جدایی انداخت…) و… نیز مسعودي در مروج الذهب جوابیه ولید را به فضل بن عباس نسبت داده با این اضافه (…..، در همه جا علی همراه محمد بود و پس از محمد نیز جانشین او بود، علی دوست خداست که دین او را یاري و سربلند کرد و اي ولید این در زمانی بود که تو همراه مشرکین بدبخت و شقی با او در نبرد بودي… تو آن کسی هستی که خدا آیه نازل نمود که تو فاسق وتبهکار هستی پس تو سهمی در اسلام نداري که آن را مطالبه کنی…).
بنی امیه، شجره ملعونه در قرآن کریم:
… عمربن خطاب به ابن عباس گفت: اگر عثمان به خلافت برسد فرزندان ابی محیط را بر گردن مردم سوار می کند و اگرچنین کند مردم او را خواهند کشت، و به همین مضمون از ابوحنیفه و قاضی ابوسعید نقل شده و بلادرزي آورده (مضمون)که (علی و طلحه و زبیر در زمانی که عثمان، ولیدبن عقبه را فرماندار کوفه نمود به او گفتند مگر عمر به تو وصیت نکرد که خاندان ابومحیط و امویان را بر گردن مردم سوار نکن… او در پاسخ آنان چیزي نگفت…) (مضمون)
آري تمام تلاش او بر آن بود که عزت را بر بنی امیه پایدار کند ولی به عکس شد و لذا همه دوست دارند خود را به محمد و آل محمد نزدیک نمایند ولی کسی نمی خواهد خود را به بنی امیه به واسطه ننگ و رسوایی و تبهکاري آنان، مقرب بداند …..، ابوعمر آورده است که شبل بن خالد بر عثمان وارد شد در زمانی که غیر از بنی امیه کسی نزد او نبود، پس گفت آیا در میان شما خردسالی، نیازمندي، گمنامی نیست که شما عراق را به این ابوموسی اشعري داده اي… پس عثمان گفت چه کسی مناسب است آنها گفتند عبداﷲ بن عامر پس عثمان عبداﷲ بن عامر را که 16 ساله بود را براي حکمرانی کوفه فرستاد…) و او از جمله کسانی بود که خام و بی تجربه عمل کرد و نیز سعیدبن عاص هم نیز از کسانی بود که در ایجاد نارضایتی عمومی بر علیه عثمان به دلیل ستم و ظلم خود نقش داشت و…، که از پیامبر آورده اند راستی که تباهی امت من به دست کودکانی بی خرد از قریش خواهد بود و یا به همین مضمون که هلاك این امت به دست کودکانی از قریش خواهد بود
(کلب گوید: البته اینگونه احادیث صرف نظر از تطبیق ظاهري که با روش و منش خلیفه عثمان و سایر بنی امیه در نصب کودکان به حکومت دارد با عملکرد خام آنان که به منزله مدیریت هاي کودکانه و بی خردانه پیران آنها ازجمله خود عثمان است نیز، منطبق خواهد بود که اینگونه من حیث المجموع، عملکرد بی خردانه و کودکانه آنان موجبات نابودي امت اسلام را فراهم آورد…)،
آري عثمان آنان را به کار می گمارد و خود بهتر از هر کسی آنها را می شناخت و با آنکه پیامبر (ص) گفت: هرکس کارگزاري از مسلمانان را به کاري بگمارد، در حالی که بداند در میان ایشان شایسته تر از او و داناتر به کتاب خدا و سنت پیامبرش هست پس به خدا و رسول و همه مسلمانان خیانت کرده است و نیز باقلانی آورده است از رسول خدا که فرمود هرکس که می بیند در میان گروهی از مسلمانان برتر از او هست، ولی خود را بر آنان مقدم نماید به خدا و رسول و مسلمانان خیانت کرده است
(کلب گوید این قول رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله است که هرچه را شرع امر فرماید عقل تصدیق می کند و هرچه را عقل امر کند شرع تصدیق می کند و لذا امر هدایت جامعه توسط فرد لایق تر و داناتر امري عقلی است که رسول خدا نیز آن را تبیین فرموده و لذا اساساً پذیرش براي حکمرانی و یا نصب هر حکمران در حالی که از آنان برتر و بالاتر هستند، در واقع علت سقوط جوامع خواهد بود و اینگونه رهبري ها اصولاً به دلیل مدیریت غلط آنها، از ویژگی هاي و از علل اصلی عقب ماندگی امت اسلام از همه ابعاد گردید و لذا این انحطاط که در دوره خلافت عثمان پدیدار و سپس ادامه یافت، شاهدي عادل و گواهی صادق و دلیل بارز و روشن در اثبات همین قول و بیان همین قانون اجتماعی و عقلی است)،
آري او فکر کرده بود که آن طرف هم مثل اینطرف بی حساب و کتاب است که گفته بود اگر کلید بهشت را به من دهند همه بنی امیه را داخل بهشت می کنم
(کلب گوید و آنگاه که در محکمه عدل خداوند حسابرسی ها آغاز شود او خواهد دید که نیکان وارد بهشت و تبهکاران به دوزخ خواهند رفت و تبار و تعصب ارزش ندارد بلکه ایمان و عمل به سنت رسول خدا ناجی و معیار حسابرسی است و فامیل پرستی و تعصب کورکورانه، دلالت بر جهل او دارد. و او ندانست یا نخواست که بداند عمل مطابق سنت و قول خداوند در کتاب او قرآن، شاخصه ورود به بهشت و جهنم ابدي خداوند تبارك و تعالی خواهد بود والسلام).
خلیفه ابوذر را به ربذه تبعید می کند:
بلادرزي آورده است (مضمون) بذل وبخشش هاي خلاف شرع و خلاف سنت رسول خدا از سوي عثمان و استبداد و دیکتاتوري او در این کار باعث شد که ابوذر او را امر به معروف و نهی از منکر کرده و با استناد به آیه قرآن بگوید (آن کسانی را که زر و سیم را جمع می نمایند و در راه خدا مصرف نمی کنند را به کیفري دردناك بشارت ده)… مروان سخنان او را به عثمان منتقل کرد و عثمان غلام خود ناتل را به سوي ابوذر فرستاد و ابوذر پاسخ داد که عثمان مرا از خواندن قرآن و اعتراض به کسی که دستور خداوند را رها کرده منع می کند، پس به خدا قسم اگر خشنودي خدا را با خشم عثمان بدست آورم نزد من بهتر است، از اینکه با خشنود کردن عثمان، خداوند را به خشم آورم، در این زمان عثمان او را به شام فرستاد، ومعاویه 300 دینار طلا براي او فرستاد و ابوذر سؤال کرد این حق همه مسلمانان است گفتند نه گفت بنابراین من نمی پذیرم و در شام معاویه پسر ابوسفیان که کاخ سبز براي خود ساخته بود را مورد انتقاد قرار داده و به او گفت اگر این کاخ را از مال خدا ساختی پس خیانت کردي و اگر از مال خودت ساختی پس اسراف نموده اي و معاویه ساکت ماند و ابوذر می گفت به خدا قسم کارهایی صورت گرفته است که آنها را ناروا می دانم و به خدا سوگند که این گونه اعمال در کتاب خدا و سنت پیامبرش نیست و به خدا قسم حقی را می بینم که می میرد و باطلی را که زنده می شود و سخن راستی که تکذیب می شود و سنتی را که از تقوي به دور است و حقوق نیکان امت را که دزدیده شده و به سرقت می رود…،
حبیب بن مسلم به معاویه گفت، ابوذر شام را بر تو تباه خواهد کرد پس معاویه به عثمان گزارش کرد و عثمان به معاویه نوشت که جندب (نام ابوذر در زمان جاهلیت) را بر بدترین مرکب ها سوار کرده و از بدترین راهها نزد من بفرست پس معاویه چنین کرد و او را بدون استراحت و یکسره به مدینه فرستاد و چون ابوذر این صحابی عالیقدر به مدینه رسید به عثمان گفت: کودکان را به حکومت مسلمین نصب می کنی و براي خود و خاندانت چراگاه خصوصی از اموال مسلمین می سازي و فرزندان آزاد شده ها را به خود نزدیک می کنی و…
پس عثمان او را به بیابان ربذه تبعید کرد و درآنجا مجبور به ماندن نمود تا از جهان رفت،… از قتاده آورده اند که ابوذر به عثمان سخنانی گفت و عثمان وي را دروغگو خطاب کرد و او پاسخ داد گمان نمی کردم هیچ کس مرا دروغگو خطاب کند آن هم پس از اینکه پیامبر در حق من گفت(زمین در بر نگرفت و آسمان سایه نینداخت بر سر کسی که راستگوتر از ابوذر باشد)
(کلب گوید تو حرمت شکنی را در همه ابعاد و اعمال و رفتار او نسبت به رسول خدا و سنت او را ملاحظه می نمایی که او چگونه با جسارت علیه احکام خدا و سنت پیامبر و ….. قیام کرده و البته در چنین حالت دروغگو خطاب کردن کسی که رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله و سلم شهادت به راستگو بودن او آنهم با آن تعریف خاص داده است البته خیلی نباید سخت باشد).
و… ابوذر گفت عثمان پس از مهاجرت من به مدینه پیامبر، مرا به بیابان نشینی برگردانید…، و نیز چون عثمان از مرگ ابوذر در ربذه آگاه شد گفت خدا او را رحمت کند، عماربن یاسر گفت آري خدا از سوي همه ما او را رحمت کند پس عثمان گفت اي گزنده… پدرت آیا فکر می کنی من از تبعید او پشیمان شدم… مسعودي آورده است (مضمون) …..، معاویه او را با وضع فجیع به مدینه فرستاد، و در وقت رسیدن کشاله هاي ران او پوست انداخته و مشرف به موت شد، به او گفتند تو از این زخم خواهی مرد گفت نه، من تا تبعید نشوم نخواهم مرد و سپس آنچه بر سر او می آید و حتی اینکه چه کسی او را دفن می کند را ذکر نمود…
و این از اخبار غیبی رسول خدا و از معجزات آن حضرت بود و لذا چون از آن مرض بهبود یافت به نزد عثمان آمد و گفت…، (این حدیث را) که پیامبر فرمود چون پسران ابوالعاص به سی نفر برسند بندگان خدا را بردگان خود قرار داده و… پس عثمان گفت تو را تبعید می کنم گفت اگر مرا از مدینه که براي یاري پیامبر به آن مهاجرت نمودم بیرون نمایی، قصد هیچ شهري را نمی کنم و عثمان گفت من تو را به ربذه تبعید می کنم، ابوذر پاسخ داد اﷲ اکبر راست گفت رسول خدا که همه آنچه را که به من خواهد رسید از معجزه کلام خود به من پیشگویی کرده و خبر داده است، عثمان گفت به تو چه گفت ابوذر پاسخ داد مرا خبرداد که از اقامت در مکه و مدینه ممنوع می شوم و در ربذه می میرم و کار کفن و دفن مرا گروهی که از عراق به سوي حجاز می روند به عهده خواهند گرفت…
(کلب گوید به راستی انسان تعجب می کند که فردي تا این حد کینه توز و متعصب باشد و از روي تکبر اولا حرمت صحابه راستگو پیامبر را نگه ندارد و ثانیاً به نصایح اصحاب خیرخواه توجه ننماید و ثالثاً حتی زمانی که ابوذر از معجزه پیامبر در خصوص آگاهی از مظلومیت خود سخن گفت باز این مورد عظیم هم او را متنبه نکرد و از قلدري و زورگویی او کم ننمود و لذا رفتارهاي او نشان می دهد که او چیزي از خشونت خلیفه دوم کم ندارد با این تفاوت که او به غیر از مواردي که ذکر شد به سنت پیامبر عمل می کرد ولی این نه تنها عمل نمی کرد بلکه در جهت مخالف با خشونت تمام حرکت می نمود… تا جایی که امت را به مرز جنون رسانید تا بر او یورش بردند و با مرگ او فتنه اي دیگر درجامعه مسلمین پدید آمد که منجر به فتنه معاویه و سپس یزید و قتل عام خاندان رسول خدا و …..، گردید اناﷲ واناالیه راجعون…)
….. پس دستور داد هیچ کس او را بدرقه نکند و به حالت کاملاً منزوي و خوار و ذلیل و غریبانه از شهر اخراج وبه ربذه تبعید شود و مأمور تبعید او را هم مروان قرار داد و همانطور که مروان او را می برد علی به همراه حسن و حسین و برادرش عقیل و عبداﷲ بن جعفر و عماربن یاسر جلو آمدند و مروان گفت که عثمان از مشایعت ابوذر منع کرد پس علی علیه السلام به سرعت جلو آمده و محکم با تازیانه خود بر میان دو گوش مرکب مروان کوبید و گفت دور شو خدا ترا به آتش دوزخ اندازد، سپس مروان وحشت زده به سوي عثمان رفت و گزارش نمود و علی با ابوذر رفته و او را بدرقه کرد و وي را وداع کرد و چون خواست که برگردد ابوذر گریست و گفت خدا شما خاندان را رحمت فرماید و اي ابوالحسن علی، هرگاه من تو و فرزندانت را می دیدم از وجود شما به یاد پیامبر صلی اﷲ علیه وآله وسلم می افتادم و…، در بازگشت عده اي نزد علی آمده و گفتند عثمان بر تو غضب نموده پس علی فرمود خشم اسب بر لگامش باد (شاید کنایه به اینکه خشم او به من زیانی نمی رساند) ….. پس عثمان به او گفت مگر مروان به تو نگفت که من مردم را از بدرقه ابوذر منع کردم، علی گفت مگر هر کاري که تو دستور به انجام آن دهی ولی با سنت پیامبر و حقیقت دین مخالف باشد ما بایستی انجام دهیم، خیر قسم به خدا که ما چنین نخواهیم کرد، عثمان گفت پس داد مروان را بده علی گفت چگونه گفت تو میان دو گوش مرکب او کوبیدي پس علی گفت این هم مرکب من اگر می خواهد قصاص کند و آنطور که من به مرکب او زدم او هم به مرکب من بزند…،
واقدي آورده است… (که ابوذر به عثمان گفت واي بر تو عثمان مگر تو پیامبر و ابوبکر و عمر را ندیدي، آیا شیوه آنان این بود، اي عثمان تاخت و تاز و سخت گیري تو بر من شیوه قلدران و جباران و گردنکشان است…) یعقوبی گوید به عثمان خبر دادند که ابوذر او را سرزنش می کند و در اعتراض به روشهاي او از تغییراتی که به دست او در سنت هاي پیامبر و روشهاي ابوبکر و عمر راه یافته سخن میگوید پس عثمان او را به شام تبعید کرد، ابوذر پس در آنجا نیز همان سخنان را تکرار کرد و معاویه به عثمان خبر داد و عثمان گفت او را بر شتري سرکش با پالان بدون روي انداز سوار کن پس چون ابوذر به مدینه رسیده بود گوشت هاي پاهایش ریخته بود و وقتی بر عثمان وارد شد گروهی نزد او بودند، عثمان گفت به من خبر داده اند که تو می گویی پیامبر فرموده است هنگامی که فرزندان امیه به سی مرد تمام برسند شهرهاي خدا را پایگاهی براي فرمانروایی خود گرفته و بندگان خدا را بردگان خود می نمایند و دین خدا را وسیله تبهکاري، و ابوذر گفت آري از رسول خدا (ص) شنیدم که این را فرمود، عثمان به مردم گفت آیا شما هم این را از پیامبر شنیدید و کسی را به دنبال علی فرستاد و چون او بیامد از وي سؤال کرد آیا آنچه را ابوذر حدیث می نماید تو هم از پیامبر شنیدي پس علی گفت آري گفت چگونه گواهی می دهی گفت براي اینکه پیامبر درحق ابوذر فرمود که (آسمان سایه بر سر نیفکنده و زمین خاکی در بر نگرفته کسی را که راستگوتر از ابوذر باشد)، پس از چند روز، عثمان به ابوذر گفت باید از مدینه خارج شوي گفت مرا از حرم پیامبر بیرون می کنی گفت آري براي خوار کردن تو
(کلب گوید پس چگونه و به کدام راه و به کدام شیوه انسان بایستی به صراط مستقیم ارشاد شود خلیفه با ستم بر مانند ابوذر،که پیامبر قول و فعل او را تصدیق کرده خود را در معرض هلاکت ابدي انداخت، پس ببین که چگونه با او مخالفت نموده و او را با قلدري از حریم رسول خدا که حریم امن الهی است اخراج می نماید و نه حرمت رسول خدا را نگاه می دارد و نه حرمت یاران رسول خدا و نه حرمت کتاب او و نه حرمت سنت او… اناﷲ واناالیه راجعون)
پس گفت ترا به بیابان ربذه تبعید میکنم…، احنف بن قیس می گوید… به شام رفتم مردي را دیدم که مردم از او می گریزند ….. من نزد او نشستم و گفتم توکیستی گفت من اباذر هستم پس سؤال کرد تو کیستی گفتم احنف گفت برو تا آسیبی به تو نرسیده است زیرا معاویه ازمعاشرت با من مردم را نهی و آنان تهدید نموده است.
سخن امیرالمؤمنین در هنگام تبعید ابوذر به سوي بیابان ربذه:
اي ابوذر تو براي خدا بر آنان غضب کردي پس به همان کسی امیدوار باش که براي او غضب کردي امّا این گروه از تو بر دنیاي خود ترسیدند و تو از ایشان بر دینت ترسیدي… اگر تو دنیاي آنان را قبول می کردي تو را دوست می داشتند و اگرچیزي از آن براي خود جدا می کردي تو را در امان می داشتند…،
ابن ابی الحدید داستان مظلومیت ابوذر را بطور مشروح آورده و آن را مشهور و تائید شده می داند و می گوید: (….. داستان ابوذر و تبعید او به ربذه یکی از وقایعی است که موجب نکوهش و اعتراض مردم به عثمان شد و به واسطه از ابن عباس آورده که چون ابوذر به ربذه تبعید شد …..، علی با یاران خودبه بدرقه ابوذر آمد و… و ابوذر ایستاده و آن گروه با او وداع کردند ذکوان مولاي ام هانی دختر ابی طالب که با آنان بود حافظه نیرومند داشت و گفتار آنان را به خاطر سپرد… پس علی به او گفت اي ابوذر تو براي خدا بر آنان خشم گرفتی و این گروه از تو بر (تباهی) دنیاي خود ترسیدند و تو از ایشان در (تباهی) دینت ترسیدي پس تو را با کینه توزي هاي خود آزرده و در بلا انداختند و به دشت بی آب و علف تبعید کردند ….. اي ابوذر جز با حق انس نگیر و جز از باطل وحشت نکن، …..،پس عقیل گفت چه بگوئیم تو می دانی که ما ترا دوست داریم و تو نیز ما را دوست داري، پس تقوي پیشه کن که تقوي رستگاري است…، پس امام حسن گفت اي عمو جان ….. شکیبا باش تا چون پیامبر خود را دیدار می کنی از تو خشنود باشد….. پس حسین فرمود اي عمو بدان که خداوند قادر است آنچه را که می بینی دگرگون سازد و خداوند هر روز در کاري است… و سپس عمار با خشم گفت اي ابوذر هر کس تو را نگران کند خدا آرامش دل او را ببرد و هر کس ترا بترساند خدا او را بترساند و خدا او را امان ندهد و به خدا سوگند اگر دنیاي آنان را می خواستی تو را در امان قرار می دادند و اگر به اعمال آنان رضایت می دادي ترا دوست می داشتند… پس ابوذر که خداوند او را رحمت و آمرزش عطا فرماید که پیري بزرگ بود گریه کرد و گفت اي خاندان (محمد) رحمت خدا براي آمرزش شما نازل باد من با دیدن شما به یاد رسول خدا می افتادم و مرا در مدینه کسی نبود به جز شما که دلم به او آرام گیرد یا براي او اندوه بخورم… پس عثمان مرا به جایی فرستاد که نه یاوري دارم و نه پشتیبانی به جز خدا که البته به جز خدا هیچ یاوري را نمی خواهم و با وجود خدا هیچ ترسی ندارم و در عبارت دیگر و عمار گفت: مردم… گرایش به طرفی نمودند که قدرت گروه بندي آنان بود، زیرا اعتقاد دارند سلطنت و خلافت به کسی تعلق دارد که با قلدري آن را تصاحب کند، و دین خود را به این طبقه حاکم فروختند و آن گروه نیز از متاع دنیایی که در دست آنها بود به آنان بخشیدند و همگی زیانکار دنیا و آخرت شدند که البته این زیانی آشکار است… پس ابوذر رحمه اﷲ علیه که پیري بزرگ مقام بود گریست و گفت اي خاندان مهر و رحمت و مهربانی، خداوند شما را بیامرزد ومن هر زمان که شما را می دیدم با دیدن شما به یاد پیامبر صلی اﷲ علیه وآله می افتادم و من در مدینه به جز شما کسی را نداشتم که دلم به وجود آنها آرام گیرد و یا براي آنها غصه و اندوه بخورد… و عثمان نمی خواست که من با افشاگري هاي خود، کار اطاعت مردم را درباره او تباه کنم پس مرا به جایی فرستاد که نه یاوري دارم و نه پشتیبانی مگر خداوند که من هم به جز خدا یار و یاوري نمی خواهم و با وجود او البته هیچ هراسی از کسی یا چیزي ندارم. …..،
پس علی با یاران به مدینه برگشت و عثمان اعتراض کرد که چرا دستور مرا اجرا نکردید و علی فرمود آیا هر دستوري از تو که مستلزم معصیت خدا هم باشد بایستی اطاعت کنیم، عثمان گفت پس درباره مروان عدالت کن حضرت گفت…، اما در مورد ضربه اي که به شتر او زدم این هم شتر من او را بگو اگر خواست قصاص کند امّا اینکه بخواهد ناسزا گوید، پس بدان به خدا سوگند هر ناسزایی به من بگوید من مانند آن را نثار تو خواهم کرد با این تفاوت که در آن ناسزا دروغی در ضمن آن نگفته باشم و جز حقیقت سخنی بر زبان نرانده باشم
(کلب گوید در همین کلام مولا و سرورمان علی یک جهان حرف و حدیث و سخن و حقیقت و واقعیت است که اینکه اگر سخن و ناسزاي مروان هرچه بوده باشد از کمترین تا بالاترین و بدترین ناسزاها به تمام و کمال درمورد علی البته دروغ و غیرحقیقی است ولی حضرت می فرماید من مانند آن را نثار تو می کنم به وجهی که در آن دروغ نباشد و حقیقت محض باشد یعنی هر آنچه به عنوان ناسزا در ذهن مروان بیاید تو به حقیقت و راستی مستحق آن خواهی بود یعنی همه در تو صدق می کند و من قادر به اثبات آن هستم و…، اینکه چرا حضرت بجاي آنکه ناسزا را به ناسزا دهنده یعنی مروان برگرداند به عثمان می دهد دلیل آن است که این سگ هار را عثمان به سوي او گسیل داشته، پس در واقع او مسبب این درگیري و مستحق بدترین پاسخ است با این توجه که نهایت درجه شخصیت طرف را هم با تهدید اعلام کرده و حالا کلب سؤال می کند اگر مروان بدترین ناسزاها را به علی می داد آیا امیرالمؤمنین علی آنها را بر عثمان ثابت می کرد پاسخ آري اگر غیر این بود مروان به اشاره عثمان در دادن ناسزا تردید نمی کرد)
پس مردم در میانه براي میانجیگري و اصلاح افتاده و… در نهایت عثمان گفت یا علی امّا آنچه بر سر آن سوگند یاد نمودي من می گویم که تو نیکوکار و راستگو هستی، پس دست خود را نزدیک بیاور، پس دست او را گرفته و بر سینه خود چسبانید
(کلب گوید احتمال دارد در این قسمت آخر عثمان خواسته قلب علی را بدست آورده و از خشم آن حضرت جلوگیري نماید زیرا در روایات وارد است (به این مضمون) آنان که با هم نسبت فامیلی دارند چون از هم کدورتی پیدا نمایند دست همدیگر را بگیرند و… خداوند قلب ها را مهربان و باعث رفع کدورت می شود…)
پس چون علی از آن مجلس برخاست عده اي به تحریک مروان پرداختند و گفتند چرا براي آنکارهایی که علی با تو کرد مقابله به مثل نکردي و به او پاسخ ندادي و مروان گفت (با این مضمون که اولاً چیزي نداشتم بگویم و ثانیاً) اگر هم می خواستم پاسخ علی را بدهم بر این کار قدرت نداشتم …..، ….
درگیري ابوذر با عثمان:
ابن ابی الحدید آورده است (مضمون) که افشاگري هاي ابوذر در شام و مدینه عثمان را خشمگین و ابتدا با آن وضع فجیع او را از شام احضار و سپس به بیابان ربذه تبعید کرد، معاویه قبل از اعزام او به مدینه او را خواسته و گفت اي دشمن خدا و رسول هر روز می آیی و بر ما فتنه می کنی و او به معاویه گفت من دشمن خدا و رسول نیستم بلکه تو و پدرت دشمنان خدا و رسول هستید. که تظاهر به مسلمانی می نمائید ولی کفر را در درون خود پنهان نموده اید، و به راستی که رسول خدا بارها برتو لعنت فرستاده و تو را نفرین نموده فرمود هیچگاه سیر نشوي و از رسول خدا شنیدم که می گفت زمانی فرا می رسد که رهبري مردم با کسی خواهد افتاد که سیاهی، قسمت بیشتر چشم او را فرا گرفته و حلقومی فراخ دارد که می خورد و سیر نمی شود پس در آن زمان امت اسلام بایستی راه خود را از او جدا کند معاویه گفت آن شخص من نیستم ابوذر فرمود بلکه تو دقیقاً همان فرد هستی و این را نیز رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله به من خبر داد که چون از نزد آن حضرت عبور می کردي از رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود خدایا او را لعنت کن و جز با خاك او را سیر مکن و باز شنیدم که فرمود که قسمت پائین تنه معاویه در آتش است پس معاویه (به مسخره و استهزاء) خندید و دستور داد که ابوذر را حبس نمودند
(کلب گوید ببین و عبرت بگیر که چگونه شخصیت بزرگی مانند ابوذر که پیامبر راستگو محمد مصطفی صلی اﷲ علیه وآله، صدق گفتار او را در آن حدیث معروف، به مسلمانان اعلام کرده و او خبر از وضعیت و خبر از عاقبت بد و سرانجام تباه معاویه می دهد ولی تن نحس او از این خبر غیبی و وحشتناك رسول خدا نمی لرزد و سعی نمی کند خود را نجات دهد بلکه بدتر به استهزاء خبر غیبی پیامبر که از معجزات آن حضرت است می پردازد و به جاي آنکه دهان و لبهاي کسی که از رسولخدا حدیث می گوید را ببوسد و احترام نماید، به عکس او را تهدید به قتل نموده و حبس می نماید و تمهیدات لازم را براي قتل او در نحوه اعزام به مدینه آماده می نماید و جز این نیست که او همان بی ایمان به خدا و رسول و قاتل مسلمانان در قبل از فتح مکه بوده و هیچگاه به پیامبر ایمان نداشت که آن سخنان را در مورد خود بپذیرد و زین لهم الشیطان اعمالهم،
پس ببین که عمل او مانند عمل شیطان است که چون به خدا نافرمانی کرد به جاي جبران گذشته از خدا فرصت براي شرارت خواست…..)، واقدي می گوید (ابوذر چون به مدینه رسید عثمان او را تحقیر نموده و گفت خدا هیچ چشمی را با دیدار تو خوشحال نکند اي جندب، و ابوذر پاسخ داد من جندبم ولی پیامبر مرا عبداﷲ نامید و من نیز همین نام را که پیامبر بر من نهاده انتخاب نمودم، پس عثمان گفت تو هستی که تصور می کنی ما می گوئیم دست خدا بسته است و خدا بی چیز است و ما توانگر،
ابوذر پاسخ داد آري اگر چنین نمی گفتید مال خدا را به بندگان او انفاق می کردید ولی من شنیدم رسول خدا می فرمود چون فرزندان ابوالعاص به سی مرد تن برسند بیت المال مسلمین را چون گوي دست به دست می گردانند و بندگان او را بردگان قرار داده و دین او را مایه تبهکاري قرار می دهند، عثمان از حاضران پرسید آیا شما شنیدید گفتند نه، عثمان گفت واي بر تو اي ابوذر که بر پیامبر دروغ می بندي، ابوذر گفت آیا نمی دانید من راست می گویم گفتند نه به خدا نمی دانیم،پس عثمان علی را طلب نمود و از او سؤال کرد که آیا این حدیث فرزندان ابوالعاص را شنیدي، علی فرمود من نشنیدم ولی شهادت میدهم که ابوذر راست می گوید، عثمان گفت از کجا می دانی راست می گوید، فرمود از رسول خدا شنیدم که می گفت:آسمان سایه بر سر کسی نیفکند و زمین در بر نگرفت کسی را که راستگوتر از ابوذر باشد، حاضران گفتند آري ما همه این سخن را در حق ابوذر از رسول خدا شنیدیم، ابوذر با تأسف گفت من از رسول خدا براي شما حدیث می گویم ولی شما مرا متهم به دروغ می کنید و من گمان نمی کردم کار من در زندگی به آنجا برسد که از اصحاب پیامبر چنین چیزي را بشنوم،
(کلب گوید اناﷲ واناالیه راجعون خدایا ما را در مصیبت ابوذر شریک بدان)،
….. پس از مدتی عثمان به او گفت باید به بیابان تبعید شوي گفت کدام بیابان گفت بیابان ربذه …..، واقدي از قول ابوالاسود دوئلی آورده است ….. که ابوذر گفت شبی در عهد رسول خدا در مسجد خوابیده بودم که حضرت به من عبور کرد و با نوك پاي خود مرا بیدار کرد و فرمود نبینم که در مسجد بخوابی من گفتم یا رسول خدا پدر و مادرم به فداي تو باد، خواب بر چشمانم غلبه کرد و خوابم برد حضرت فرمود چه خواهی کرد آن زمان که تو را از این شهر (من) بیرون کنند عرض کردم یا رسول اﷲ به شام می روم تا با دشمنان خدا پیکارکنم پس فرمود از آنجا هم تو را بیرون کنند عرض کردم برمی گردم به مسجد (الحرام) فرمود اگر از آنجا نیز تو را بیرون کنند چه می کنی گفتم شمشیر گرفته و با آنان جهاد می کنم پس فرمود آیا من راهی بهتر از آن به تو نشان ندهم، عرض کردم آري فرمود، اي ابوذر به هر جایی که تو را تبعید کردند برو پس من هم شنیدم و اطاعت کردم و می شنوم و اطاعت می کنم و به خدا سوگند اي عثمان من در حالی خدا را دیدار خواهم کرد که تو با ستمگري در مورد من مجرم و تبهکار هستی، …..،)
و تو اي دانش پژوه آیا می دانی ابوذر در ایمان به خداوند چه جایگاه بلند داشته است و مبانی عقیدتی او در جهان فضیلت تا چه اندازه والا و رفیع بوده است و در راستگویی تا چه حد رفعت یافته است و در پارسایی و زهد و سختگیري در دین خدا چه منزلتی را صاحب شده و رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله او را در چه مرتبه اي قرار داده است و… و اگر نمی دانی بیا و بنگر:
خداپرستی ابوذر قبل از بعثت پیامبر:
امّا در تقدم او در مسلمانی و پایداري او در مبانی حق، ابن سعد در طبقات خود آورده است که ….. ابوذر گفت من سه سال قبل از اسلام آوردن و شرف حضور یافتن در نزد پیامبر، نماز می خواندم براي خدا و… گفت که ابوذر در دوره جاهلیت نیز بت نمی پرستید و می گفت لااله الاّاﷲ …..، ….. و آنوقت حدیث نحوه اسلام ابوذر را بیان می کند…، ابن عساکر و ابونعیم و… به همین مضمون روایت نموده اند… و ادامه داده و می گوید که ابوذر گفت من پنجمین نفر بودم که به پیامبر ایمان آوردم…و در عبارت دیگر چهارمین نفر بودم و نیز نقل شده است که گفت من اولین کسی بودم که با تحیت اسلامی بر پیامبر درودفرستادم و گفتم السلام علیک یا رسول اﷲ، پس آن حضرت فرمود بر تو باد رحمت خدا…، ابن سعد و بخاري و مسلم از قول ابن عباس آورده اند ….. که وقتی ابوذر خبر بعثت پیامبر را شنید، برادر خود را فرستاد و سپس خود راهی مکه شد و از طریق علی علیه السلام به پیامبر رسید و سخن او را شنیده و بلافاصله مسلمان شد و سؤال کرد یا رسول اﷲ وظیفه من چیست حضرت فرمود به سوي قبیله ات برگرد تا دستور من به تو برسد، ولی ابوذر گفت یا رسول اﷲ سوگند به آن خدایی که جانم در دست اوست بر نمی گردم تا در مسجدالحرام فریاد به شعار مسلمانی یعنی لااله الااﷲ و محمدرسول اﷲ بلند نکنم پس به مسجدالحرام وارد شد و به اعلی صوت و بلندترین فریادها ندا داد که گواهی می دهم که خدایی جز خداي یگانه نیست و محمد بنده و رسول اوست، پس بت پرستان و مشرکین مکه بر سر او ریخته و آنقدر او را زدند تا بیهوش افتاد و عباس خود را رسانده وروي او انداخت و مانع شد و گفت اي گروه قریش شما این مرد را کشتید آیا توجه ندارید که شما بازرگان هستید و بایستی از کنار قبیله این مرد عبور کنید آیا می خواهید که به شما حمله کنند، پس با این کلام آنان را متفرق کرد و باز فردا ابوذر ب ههمین گونه رفتار کرد و باز بت پرستان بر وي هجوم آورده و آنقدر او را زدند تا بر زمین افتاد و عباس باز خود را روي او انداخت و سخنان دیروز را تکرار کرد تا متفرق شدند…،
ابونعیم به همین مضمون آورده است که ابوذر گفت در مکه با رسول خدا اقامت کردم و اسلام را به من آموخت و مقداري قرآن خواندم و گفتم یا رسول خدا می خواهم دین خود را آشکار کنم فرمود می ترسم تو را بقتل برسانند، من عرض کردم باید این کار را انجام دهم حتی اگر کشته شوم پس رسولخدا پاسخی نداد (و من تعبیر بر رضایت کردم) و آمدم و بر گروه قریش که در چند حلقه نشسته بودند وارد شدم و گفتم گواهی می دهم که(لااله الاّاﷲ و محمدرسول اﷲ) پس حلقه ها از هم پاشیده شد و همگی برخاسته و بر من حمله کردند و آنقدر مرا زدند که وقتی مرا رها کردند غرق در خون شده بودم و آنها گمان کردند که مرا کشته اند، پس من به هوش آمده به سوي رسول خدا آمدم و آن حضرت گفت آیا من تو را منع نکردم و من عرض کردم یا رسول اﷲ عشق و نیازي در قلب من بود که قلب خود را به آن شفادادم، پس در کنار رسول خدا بودم تا آن زمان که فرمود، به قبیله خود برگرد و هر زمان از دعوت آشکار من خبردار شدي به طرف من حرکت کن و به همین مضمون این حدیث از احمد، مسلم، طبرانی نیز ….. نقل شده است.
حدیث دانش ابوذر غفاري:
ابن سعد در طبقات از علی روایت نموده است که (….. ابوذر چنان دانشی را در خود جمع نمود که دیگران از قبول و نگهداري آن ناتوان شدند و در رسیدن به مقامات عالی در دین حریص بود و در حفظ دین خود بسیار مواظبت می نمود و نیزدر تحصیل علم حریص بود بسیار می پرسید پاسخ او گاهی داده می شد و گاهی داده نمی شد و او چندان ظرف دانش خود را پر کرد که لبریز شد)،
و نیز به همین مضمون گروهی از اصحاب رسول خدا روایت نموده اند که ابوذر از پیمانه هاي دانش پر بود به نحوي که در زهد و پارسایی و پرهیزکاري و حق گویی به مقام برتر رسید و علی علیه السلام در حق او گفت که ابوذر کسی است که علومی را در دل نگاه داشت که مردم از حفظ آن ناتوان شدند پس او آن را حمل کرد و به گونه اي حفظ نمود که چیزي از آن را از دست نداد، …..
و محاملی می گوید… از ابوذر روایت شد که گفت رسول خدا از آنچه جبرئیل و میکائیل در سینه او ریخته بودند هر چه بود همه را در سینه من ریخت، …..
ابونعیم در حلیه می نویسد: ابوذر آن خداپرست بسیار پارسا آن یگانه مطیع همیشگی خداوند، آن چهارمین مسلمان و آن رهاکننده تیرها (به سوي) بت پرستی، پیش از فرو آمدن شریعت و احکام آن، او بود که سالها و ماهها قبل از پیدایش و ظهور اسلام خدا را پرستید و او نخستین کسی بود که رسول خدا را با تحیت مسلمانی درود فرستاد و کسی بود که در راه حق از سرزنش هیچ سرزنش کننده هراس نداشت و از خشم فرمانروایان و امیران ترس به خود راه نداد و او اولین کسی بود که در علم فنا در خدا و بقاء به خدا سخن گفت و بر سختی ها و مصائب شکیبایی کرد… تا از جهان رفت
آري او بود که رسول خدا را خدمت نموده و اصول و مبانی شریعت را آموخت و آنچه می بایست رها شود را رها نمود و نیز آورده که شیخ گوید: ابوذر همنشین و همراه رسول خدا بود و در تحصیل علم از رسول خدا حریص بود و در عمل نمودن به آنچه از آن حضرت می آموخت انس و الفت داشت و درباره اصول و فروع دین، ایمان وعمل صالح، لقاء پروردگار و محبوب ترین سخنان به نزد خداوند و… سؤال کرد و اینکه آیا شب قدر با رفتن پیامبران از میان می رود یا نه سؤال کرد، و حتی درباره اینکه مس نمودن سنگریزه در نماز چه حکمی دارد سؤال کرد، تا آنکه پاسخ شنید یا یک بار لمس کن و یا رها کن، …..
و احمد در مسند آورده که ابوذر گفت من از پیامبر درباره هر چیزي پرسش کردم تا آنجا که درباره مس نمودن سنگریزه نیز از او پرسیدم و آن حضرت فرمود: یکبار و یا رها کن، و ابن حجر او را در علم همپایه ابن مسعود می داند
(….. کلب گوید آنچه در روایات نقل شده است، بیانگر آن است که ابن مسعود هم به پایه علم و دانش او نمی رسد، زیرا عظمت مقام عاشقانه و عرفانی او در راه باطن و معنا به روشهاي سلمان فارسی بیشتر شبیه است تادیگران…).
راستگویی و زهد و پارسایی ابوذر:
ابن سعد و ترمذي مرفوعاً از عبداله بن عمروبن عاص و عبداله بن عمر و ابودرداء ….. آورده اند که پیامبر فرمود آسمان سایه بر سر کسی نیفکند و زمین در بر نگرفت کسی را که راستگوتر از ابوذر باشد و در عبارت ترمذي… که راستگوتر و باوفاتر از ابوذر و شبیه به عیسی بن مریم باشد …..، پس عمر بن خطاب مانند کسی که به این فضایل حسد برده باشد گفت یا رسول اﷲ این ها همه ویژگی هاي اوست حضرت فرمود آري و شما به این ویژگی ها او را بشناسید، به همین مضمون از حاکم و ابن ماجه و ابونعیم نقل گردیده و در روایات ابن سعد این اضافه دارد که… راستگوتر از ابوذر باشد و هرکس علاقه و دوست دارد که فروتنی و تواضع عیسی را ببیند به ابوذر نگاه کند، و در روایت ابونعیم شبیه ترین مردم به عیسی در پارسایی و زهد و عمل صالح ابوذر است، ….. در روایات ابوهریره ….. راستگوتر از ابوذر باشد پس اگر می خواهید شبیه ترین مردم را به عیسی در عمل صالح و خداپرستی و رفتار بنگرید بر شما باد به ابوذر، ….. و به همین مضمون از ابودرداء، مالک بن دینار، ابن ماجه،احمد، ابن ابی شیبه، ابن جریر، ابوعمرو، ابونعیم، بغوي و حاکم و… نقل گردیده است و
طبرانی نیز این عبارت را دارد که هرکس دوست دارد که کسی را مانند عیسی در آفرینش اخلاق بنگرد پس به ابوذر نگاه کند….
احادیث برتري ابوذر:
از قول بریده آورده اند که پیامبر فرمود: خدا به من دستور داد که چهار تن را دوست بدارم و نیز مرا آگاه کرد که او نیز آنانرا دوست دارد، علی، ابوذر، سلمان، مقداد. این حدیث را ترمذي، ابن ماجه، حاکم، ابونعیم، ابوعمر، ابن حجر، سیوطی، مناوي در آثار خود آورده اند و سندي در شرح سنن ابن ماجه می گوید: ظاهر آن است که دستور خدا در این مورد حکم واجب و شاید هم مستحب بوده باشد، در هر صورت آن دستوري که خدا به پیامبر داد، بر امت هم واجب است یعنی که بر مردم(مسلمین) واجب و سزاوار است که به ویژه این چهار تن را دوست بدارند.
و نیز ابن هشام در سیره بطور مرفوع آورده است که پیامبر در حق ابوذر فرمود که خدا بیامرزد ابوذر را، که تنها می رود و تنها می میرد و تنها برانگیخته می شود…، ابن هشام درسیره و ابن مسعود در طبقات در ضمن گزارش دفن ابوذر می نویسند که: (….. پس در آن زمان عبداﷲ بن مسعود به آواي بلند گریسته و گفت راست گفت رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله وسلم که تنها می روي و تنها می میري و تنها برانگیخته میگردي،)، این حدیث را ابوعمر، ابن اثیر، ابن حجر در آثار خود آورده اند و نیز ابویعلی آورده است، که جبرئیل بر پیامبر فرودآمد و گفت اي محمد خدا سه تن از یاران ترا دوست دارد پس تو هم آنان را دوست بدار، علی، ابوذر، مقدادبن الاسود، …..
و نیز طبري از ابودرداء آورده که رسول خدا آن زمان ابوذر را امین می شمرد که کسی را امین نمی دانست. و زمانی با او راز می گفت که با هیچکس راز خود در میان نمی گذاشت…، احمد در مسند آورده است که (عبدالرحمن بن غنم گفت من با ابودرداء همسفر بودم تا مردي از شام بر ما وارد شد و… خبر از تبعید ابوذر داد و آنگاه من و ابودرداء ده مرتبه اناﷲ واناالیه راجعون گفتیم و ابودرداء همان سخن خدا به صالح پیامبر را در زمانی که ناقه او را پی کردند گفت (که مواظب آنها باش و شکیبایی کن)، و گفت خدایا اگر آنها ابوذر را تکذیب کردند من او را تکذیب نمی کنم و اگر آنها به او تهمت زدند من تهمت نمی زنم و اگر آنان او را خیانت کار شمردند من او را خیانت کار نمی شمارم زیرا پیامبر زمانی او را امین می دانست که هیچکس را امین نمی دانست و هنگامی با او راز می گفت که با هیچ کسی رازگویی نمی کرد و سوگند به آن کسی که جان ابودرداء در دست اوست که اگر ابوذر دست راست مرا می برید با او دشمنی نمیکردم آن هم پس از آنکه از رسول خدا شنیدم که فرمود: آسمان سایه نیفکند و زمین در بر نگرفت کسی را که راستگوتر ازابوذر باشد …..)،
خلاصه این حدیث را نیز حاکم در مستدرك و ذهبی در تألیف خود آورده اند و نیز از طریق ابن حارث روایت شده که ابودرداء گفت به خدا قسم که چون ابوذر نزد ما می آمد رسول خدا ما را رها کرده و او را به خود نزدیک می کرد و چون غایب بود سراغ او را می گرفت و به راستی که پیامبر درباره او گفت زمین بر روي خود برنمی دارد و آسمان سایه بر سر نمی افکند انسانی را که راستگوتر از ابوذر باشد…، …..، از شهاب الدین نقل شده است که… (جبرئیل در حضور رسول خدا بود… و گفت یا رسول اﷲ سوگند به آن کسی که تو را به راستی به پیامبري مبعوث کرد که ابوذر در هفت طبقه آسمان معروف تر است تا در روي زمین و آنگاه پیامبر سؤال کرد که چگونه به این مقام رسیده گفت از راه زهد و پارسایی در برابر دنیاي فانی، ….).
پیمان و عهد پیامبر با ابوذر:
حاکم در مستدرك… نقل کرد که پیامبر به ابوذر فرمود چگونه خواهی بود در آن زمان که در میان فرومایگی و پستی محاصره باشی و انگشتان خود را از هم باز کرد عرض کردم یا رسول خدا چکار کنم، فرمود صبر کن، صبر کن، صبر، با آنان به خوبی معاشرت کنید و در کارهایشان با آنها مخالف باشید
و از ابونعیم آمده از ابوذر که گفت رسول خدا به من فرمود اي ابوذر تو مردي شایسته هستی و بعد از من بلایی به تو خواهد رسید، پس من گفتم در راه خدا فرمود آري در راه خدا و من گفتم خوشا به امر الهی…،
و ابن سعد در طبقات از ابوذر آورده است که رسول خدا به من فرمود اي ابوذر چگونه خواهی بود در آن زمان که حاکمان (جور برخلاف سنت من) بیت المال مسلمین را به خود اختصاص دهند، من پاسخ دادم یا رسول اﷲ سوگند به آن کسی که تو را به حقیقت مبعوث کرد در آن زمان آنقدر شمشیر می زنم تا به خدا ملحق شوم، و آن حضرت فرمود راهی بهتر به تو نشان ندهم و آنگاه فرمود اي ابوذر صبر و شکیبایی کن تا مرا دیدار کنی، …..
در روایات احمد و ابوداوود این حدیث به این مضمون است، که رسول خدا فرمود اي ابوذر چگونه خواهی بود با امامان و رهبران (ستمکار) پس از من که این بیت المال را به خود مخصوص می کنند، و ابوذر می گوید، من گفتم به خدا سوگند در آن زمان شمشیر خود را بر شانه هاي خود می گذارم و آنقدر زد و خورد می نمایم تا تو را دیدار و به تو ملحق شوم ولی آن حضرت فرمود آیا راهی بهتر از این را به تو نشان ندهم، عرض کردم بلی فرمود صبر و شکیبایی کن تا مرا در قیامت دیدار کنی…، ….. این حدیث را احمد به دو طریق آورده و زنجیره هاي آن را تائید نموده و آنان (یحیی بن آدم، زهیر بن معاویه، یحیی بن ابی بکر و مطرف) که همگی از راویانی هستند که صاحبان هر شش کتاب صحیح و دیگر محدثین به روایات آنان اعتماد کامل دارند…، و نیز ابوالجهم و خالدبن وهیان…، و به همین مضمون این حدیث را از ابوالسلیل و از ابوالاسود دوئلی نقل نموده اند که سلسله راویان آن ها …..، همه مورد تائید و وثوق هستند…،
و نیز به شرحی که گذشت عثمان به ابوذر گفت من تو را به ربذه تبعید می کنم، آنوقت ابوذر گفت اﷲ اکبر صدق رسول اﷲ صلی اﷲ علیه وآله که مرا از همه مصائبی که بر من وارد می شود خبر داد، و عثمان گفت مگر پیامبر به تو چه خبر داد و آنوقت ابوذر گفت رسول خدا بهمن فرمود که از بودن در مدینه و مکه منع شده و در بیابان ربذه در تبعید می میرم …..
(کلب گوید اگر من به جاي عثمان بودم بر پاي ابوذر می افتادم و آنقدر زاري می کردم تا از گناه و معصیت من درگذرد و از او راهنمایی براي سعادت آخرت خود می خواستم حتی اگر به قیمت واگذاري حکومت به صاحب حق و توبه از اعمال گذشته باشد تا بداء حاصل شود ولی افسوس که بر عثمان عشق به خاندان و عشیره بر رضاي خدا و رسول او مقدم بود همانطور که از قبل در زمان خود رسول خدا اینگونه بود که او دشمن خدا و رسول را که قتل او واجب بود را پناه داد و خداوند می فرماید کل یعمل علی شاکلته)،
آري این است ابوذر و فضایل و خصایص و دانش و درجه والاي او در اسلام و ایمان و بزرگواري ها و جوانمردي ها و روحیات او در اخلاق برتر و آغاز و پایان کار او و..، پس آیا در کدامیک از این ها خلیفه دلیلی بر علیه او پیدا کرده که (با هتاکی وخشونت تمام) اقدام به زجر و شکنجه (روحی و جسمی) او نموده و او را از زندان به تبعیدگاهی مرگبار کشانیده و دستورجلب و بازداشت و زجر او را می دهد تا آنکه او را بر روي مرکبی که پالان او پوشش نداشت قرار دهند و پنج برده خشن (و نفهم) از خزریان که او را مانند باد حرکت داده تا به مدینه آوردند، به طوري که کشاله هاي ران او از بین رفت و به حالت مرگ افتاد و… همچنان او را با بدترین نحو و وحشتناك ترین وضع شکنجه و آزار نمودند تا سرانجام جان مقدس او را درتبعیدگاهش در ربذه یعنی همانجایی که نه آب و نه گیاه و نه علفی داشت و…، گرفتند و گرماي توان فرسا بر سر و وجود او حاکم شد و در نهایت غربت در حالی که هیچ یار و یاور و پرستاري نداشت و کسی از قبیله او (بواسطه همین تهدید) در کنارش نبود تا حتی بدن پاك او را به خاك بسپارد…، (تا تمام شود آن خبر غیبی و معجزه رسول خدا که فرمود)، ابوذر تنها می میرد و تنها مبعوث می شود. همانطور که رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله براي او (از عالم غیب) خبر داده بود (اناﷲ واناالیه راجعون)…،
پس خداوند سبحان بهترین حامی و پشتیبان و دادخواه براي ستم دیدگان است پس بنگر که در آن روز، سعادت ابدي و رستگاري از آنچه کسی خواهد بود…، آري و این خلیفه عثمان بود که بیت المال مسلمین را وقف خود و خاندان خود نموده و آن فرومایگان را در ثروت هاي بی کران غارت شده غرق نمود و علیرغم اینکه در میان آنان هیچ کسی نبود که در سوابق و فضایل و برتري ها به ابوذر برسد و در هیچ بزرگواري با او برابر باشد با این وجود حقوق مقرر او را قطع کرده و از دادن حقوق و بهره ناچیز به او خودداري نمودند و او را از درون خانه اش و از جوار رسول خدا بیرون کشیده و جار زدند که کسی با او همنشینی نکند (هم تحریم اقتصادي و هم تحریم اجتماعی و هم تحریم سیاسی و… سپس بدینگونه او را مقتول نمودن درغربت و تنهایی انا ﷲ و انا الیه راجعون) و…
سرانجام در نهایت غربت و مظلومیت در مکانی هراس انگیز و وحشتناك مجبور به سکونت نمودند و گویا ابوذر براي شکنجه شدن روحی و جسمی آفریده شده بود و …..، آري و باید همگان بدانند که به حیات الهی سوگند که ماجراي شهادت غم انگیز او تا ابد لکه ننگی بر دامن تاریخ اسلام و خلیفه عثمان خواهد بود که هیچگاه فراموش نخواهد شد (اناﷲ واناالیه راجعون)، …..
و گناه ابوذر مقدس آن بود که منع کرد خلیفه و خاندان او را از غارت بیت المال ….. و آنطور که ابونعیم از او نقل کرده ابوذر می گوید که بنی امیه مرا به فقر و تهیدستی و مرگ و قتل تهدید کردند و حال آنکه زیر زمین براي من محبوبتر است از روي زمین و فقر محبوبتر است از توانگري در زمانی که بخواهم دین خود را به آنان واگذار نمایم… و این ابوذر بوده است که در زمان ابوبکر و عمر سخن نمی گفت زیرا روش آن دو درتوزیع ثروت بیت المال در مسیر سنت رسول خدا بود و تفاوت آشکار در کلیات نداشت ولی در زمان عثمان عمل او درست برخلاف سنت رسول خدا و دستور شریعت بود و لذا ابوذر عقاید خود را اعلام نمود… زیرا رسول خدا به او هفت مورد را سفارش نمود و… یکی از آن هفت مورد آنکه حق را بگوید هر چند تلخ باشد و این عهد و پیمانی بود که او با رسول خدا بسته بود… و این خلیفه بود که در برابر حق گویی (و امر به معروف و نهی از منکر)، او را به دروغ متهم نموده و می گفت با این پیر دروغگو چه کنم آیا او را مضروب کنم یا به زندان انداخته و یا به قتل برسانم… و نیز آنگاه که حدیث فرزندان عاص را از او شنید ابوذر راستگو را به دروغگویی متهم نمود و…
(کلب گوید و سرانجام با تبعید و شکنجه او را به قتل رسانید زیرا کاملاً احمقانه است بگوئیم در تبعید از دنیا رفت و قطعاً اگر در آن شرایط مرگبار نبوده کشته نمی شد پس تبعید آنگونه او، در واقع در حکم صدور دستور قتل او بوده است و نکته بسیار مهم آنکه گفتار ابوذر و تصدیق او از سوي رسول خدا پاسخ دندان شکن دیگري به یاوه گویان (اجتهاد شیطانی)است که اگر عمل عثمان را بخواهند در جرائم مرتکب شده به اجتهاد نسبت دهند زیرا ابوذر به امر رسول خدا و با دستور صریح رسول خدا مخالفت با عثمان داشته است پس اگر بگویی جنگ مجتهدین خلاف گفتی چون کلام رسول خدا متکی به نص است و معارضه با کلام رسول خدا به منزله جنگ با رسول خدا و شرك محسوب و خداوند اینگونه مجرمین را براساس آیات کتاب خود به دوزخ جاودانی بشارت داده است)
تبهکاري تاریخ:
(مضمون) چه بسیار تبهکاري تاریخ را می بینیم که بر صاحبان فضایل و خصایص که امت اسلامی از آنها الگو گرفته و زندگانی آنها و خلق و خوي آنها را سرمشق قرار داده اند و …..، واقع شده است… ولی در این زمان می بینی که چون تاریخ به آنها می رسد به سرعت ورق می خورد و یا یاد آنها را از دلها برده و فضایل آنها را ناچیز می شمارد یا به سخنی کوتاه وتحقیرآمیز بسنده می نماید یا گفتار را پیچ و تاب داده و یا گزارشهاي زشت و دروغ در هم می آمیزد و…، تا مقصودي را که منظور نظر دارند، تائید کنند و براي خواسته خود طرفدار بسازند و با تعصب بر بدي هاي گروه هاي موردنظر پرده بکشند، زیرا روشن شدن حقیقت و ثابت شدن آن به شخصیت و آبروي آنان لطمه وارد می نماید و همچنین براي آنکه از خواسته ها وتمایلات حاکمان و سیاستمداران ستمکار معاصر و پیشوایان ظالم روزگار خود پیروي نمایند… و به همین دلایل و در این رابطه تاریخ از شرح و بسط لازم در شرح زندگی ابوذر قصور نموده، در حالی که او از بزرگانی است که بایست امت اسلام از راه و روش و مشی زندگانی و فضایل و خصایص او در پرهیزگاري و اعتقاد به مبداء و معاد الگو بگیرد،.
بلادرزي:
(نمونه اي از این ستمهاي روا شده در تاریخ) گفتار بلادرزي است که داستان تبعید ابوذر را آورده و در میان تمامی این احادیث او به گفتار دروغ سعید بن مسیب که از دشمنان کینه توز خاندان پاك پیامبر و پیروان آنها بوده تمایل نموده که گفت ابوذر به میل خود به آن بیابان خشک و بی آب و علف رفته و سعادت اقامت در جوار رسول خدا و خانه خدا را رها نموده و…، سپس به تأویل و توجیه اعمال نامربوط ستمکاران پرداخته است
(کلب گوید او و امثال او فکر می کنند که آن صحابی ارجمند العیاذباﷲ مازوخیسم داشته است که خود را بیازارد و یا سادیسم داشته که خلیفه بی گناه را بیازارد، و براي کاري که هیچ اشکال شرعی نداشته دائماً به او تذکر بدهد و براي اینکه او را آزار بدهد به بیابان رفته و به همه گفته او مرا تبعید کرده تا به این وسیله خلیفه بی گناه را بیازارد و او را رسوا نماید… لااله الاّاﷲ)
آیا او و امثال او فکر نمی کنند که درروزگاران بعد صاحبان عقل و عدل و انصاف از راه خواهند رسید و این سیاهه را در برابر خود نهاده و بهترین آن را دنبال میکنند، همانطور که خداوند فرمود (بشارت بده اي رسول ما به آن بندگان من که کلامی را می شنوند و بهترین آن را تبعیت می کنند)… آري ما دنباله رو پیامبر آزادمنش و پاك رفتار و انسان و آگاه هستیم که آن حضرت این اصل آزادي بیان و گفتار را در برابر هر ستمگر و جابري روا دانسته تا جایی که مانند ابوذر با تبعید خود داغ ننگی بر پیشانی ستمگران قرار دهد تاآیندگان به روشها و منشهاي ستمگرانه و جابرانه آنان و… آگاه شوند،
آري بلادرزي با این روش سعی در توجیه اعمال ناشایست و تبهکارانه آنان که اسلام و امت اسلام را ذلیل و خوار نمود، دارد ولیکن مردك نادان فکر نمی کند که با این روش، قول رسول خدا را دروغ می شمارد که با معجزه خود از آینده خبر داد که ابوذر را از مدینه تبعید می نمایند و یا سخن امیرالمؤمنین علی را به عثمان که پس از ابوذر قصد نمود عمار را نیز تبعید کند (….. که اي عثمان از خدا بترس زیرا تو نیک مردي را از مسلمانان تبعید کردي تا اینکه در تبعیدگاه کشته شد و…) و یا سخن ابوذر را دروغ می شمارد که گفت عثمان مرا پس از مهاجرت با رسول خدا با تبعید به بیابان نشینی عصر جاهلیت برگردانید و یا حتی سخن خود عثمان را انکار می کند که به عمار گفت… آیا گمان می کنی من از تبعید ابوذر ناراحت و پشیمان هستم…، و یا گفتار گروهی از مردم کوفه را که به او گفتند اي اباذر تو پرچمی را بلند کن تا ما در زیر آن با عثمان جنگ کنیم و…
آري ولی چه باید کرد که او این گفتار را آورد ولی فراموش کرد که اینگونه سخنان را هیچ خردمندي نمی پذیرد
(و کلب گوید و تنها اینگونه سخنان یاوه براي کسانی فایده دارد که دوست دارند مثل این کلمات را بشنوند و اگر در مجلسی آزاد و بی غرض طرح شود جز ندامت و رسوایی چیزي دیگر براي مطرح کننده به همراه ندارد)…
ابن جریر طبري:
تو می بینی که طبري در تاریخ خود چون به ابوذر می رسد (براي دفاع از معاویه چگونه قلم خود را بکار می گیرد) می گوید در سال 30 درگیري هاي بین ابوذر و معاویه شد که علت و چگونگی ذکر آنها را دوست ندارم و اما کسانی که معاویه را معذور می دارند در این باره داستان نقل نموده اند…) و تو از خود سؤال نمی کنی که چرا طبري آن همه احادیث را که مستقیم و غیرمستقیم حقایق موضوع را بیان نموده رها می نماید و داستان بی پایه و اساسی را نقل می نماید تا با دست آویز نمودن آن معاویه و سپس خلیفه را تبرئه نماید…، و نادان ندانسته که در گوشه وکنار روزگار و در میان اوراق تاریخ و کتب حدیث و…، نکته هایی برجا می ماند که هم براي کسانی که بخواهند روحیات مخالفان کینه توز ابوذر را بشناسند کافی است و هم براي کسانی که بخواهند صدق گفتار رسول خدا از خبر غیبی که از جمله معجزات آن حضرت است را در خصوص ابوذر بدانند و…، و سپس داستان ابوذر را به گونه اي که خود خواسته آورده تا آن احادیثی را که همگان صحت آن راپذیرفته اند تکذیب نماید و… و حال آنکه سستی آنچه که او نقل نموده را خدشه بر راویان کذاب او چون سري که از دروغگویان بزرگ است و احوال او ذکر شد و شعیب بن ابراهیم و…، تائید می کند و راستی که طبري روي تاریخ خود را سیاه کرده است آنهم از طریق گزارشاتی که از (سري) یعنی همان حدیث ساز کذاب و از قول سیف که او نیز به دروغگویی و حدیث سازي در بین مسلمانان شهرت داشته که احوالات او که متهم به بی دینی است قبلاً مذکور شد…،
او روایات مخصوصی را ذکر می نماید که همگی داراي یک سیاق و سبک و… موید آن است که همگی زائیده یک دست و یک فکراست تا بتوانند سنگ زیربنا و اصول و عقاید خاص را ترویج نمایند و شک نیست که این ضعفها و کاستی هاي آن نمی توانست بر امثال طبري پوشیده باشد ولی…
این علاقه و تعصب است که انسان را کور و کر می نماید و… در این راه بقیه نیز بطور خودکار دنباله رواو گردیدند… از جمله، ابن عساکر، ابن اثیر و ابن کثیر… و این روشی بوده که از روز اول تا روزگار ما سرگذشت واقعی امت محمد بوده است و مردم تصور کرده اند که آنچه او در تاریخ سرهم کرده است اساسی با قابلیت پیروي داشته که جاي شک و شبهه در آن نیست… و حال آنکه بزرگان حدیث اتفاق نظر دارند که هر حدیثی که یک نفر از این اشخاص کذاب و جاعل حلقه هاي زنجیر آن را تشکیل دهند، آن حدیث بی ارزش است ولی ملاحظه می نمایی که این شخص نادان همه آنها را دریک زنجیره جمع و ارائه و آن را مبناء قرار داده است و آنگاه بعضی از متأخرین هم، آن سخنان بی خردانه که زایده هوي وهوس و مأخذ آن همان یاوه هایی است که چگونگی آن را شناختی و در آینده نیز مذکور می گردد، را مورد بهره برداري قرار داده اند،
و ابن اثیر جزري که در کتاب خود پیرو همین سیاست طبري است در ذکر و عدم ذکر گزارشها بطور دلخواه عمل می کند و علاوه بر آنها گرفتاري دیگري نیز آورده است و می گوید: (مضمون) در قضیه اعزام ابوذر توسط معاویه دلایل و سخنانی گفته شده که نقل کردن آنها کار صحیحی نیست و اگر هم گزارشات رسیده صحیح باشد، بایستی عذرهایی براي عثمان درست کرد زیرا امام می تواند به هرگونه که می خواهد زیردستان خود را ادب نماید و کسی نباید کارهاي او را وسیله اي براي انتقاد از او نماید که ذکر آنان را دوست ندارم…)، ……..،
(کلب گوید روش رسول خدا در اعطاء آزادي هاي فردي و جمعی به مردم و اظهارنظر و اظهار عقیده و …… به حدي بود که حتی خود را در معرض قصاص قرار می داد و اگر مسلمانان از کسی ظلم و ستم می دیدند به راحتی آن را بازگو کرده و حقوق خود را استیفاء می نمودند ولی کم کم پس از رحلت رسول خدا جانشینان براي استقرار حکومت جابرانه به خشونت متوسل شدند و هرچه از سنت رسول خدا و احکام کتاب خدا فاصله می گرفتند نارضایتی مردم با افزایش فشار و خشونت بیشتر می شد و این درست در مقابل آموزشی بود که رسول خدا به امت داده بود تا جایی که مردم در مقابل کسی قرار گرفتند که علنی به بیت المال دست اندازي کرده و آن رابرخلاف سنت پیامبر و احکام کتاب خدا غارت می نماید و طرفداران او پیرو این ایده لوژي ایام جاهلیت هستند که حکومت فقط در سایه خشونت و شمشیر حاصل شده و باقی می ماند و این آن حقیقتی است که قابلیت توجه دارد نه اینکه صاحبان قلم سعی نمایند براي توجیه اعمال خلاف شرع حاکمان ستمگر با تعصب دلیل تراشی نمایند آنهم به بهاي گزاف نابودي حقایق و رد راستی ها و تائید دروغ و آنگاه توجیهاتی را جعل و آن را به عوام القاء نمایند و گمراهی آشکار پدید آورند و از خدا و رسول و روز قیامت هراس ننمایند…،غافل از اینکه اینگونه حرکتها قطعاً داراي انحراف در امت خواهد بود و آنچه مسلم است در مقابل حقایق مسلم نمی توان پایداري کرد و توجیه و تأویل ناصحیح آنها فقط بر غضب خداوند می افزاید و لذا نمی توان این حقیقت را انکار کرد که اعمال و رفتار خودسرانه خلیفه و ایادي او سبب نارضایتی عامه شد و مردم بر او شورش کردند تا اینکه خون او ریخته شد و البته کسانی که به خونخواهی او برخاستند، یعنی معاویه و طرفداران او هیچ هدفی جز تأمین خواسته هاي خود و طلب دنیا نداشتند و …..
تمامی این طرفداران این حقایق در متن و حاشیه تاریخ ثبت است که با تأمل خوانندگان و توجه محققین چون آفتاب درخشان است و نکته مهم اینکه با اینگونه اعمال در جنایات آنان سهیم و در شمول ظالمان به سوي دوزخ جاوید سوق داده خواهند شد.) ….. (مضمون)
آري اگر خلیفه در پی ادب کردن بود می بایست از خود و از ولید شرابخوار، عبیداﷲ بن عمر و مروان و ….. شروع نماید و اعمال و رفتار خود را با سنت و کتاب خدا منطبق نماید نه اینکه در پی ادب کردن کسی باشد که رسول خدا عمل و مشی او را به عیسی بن مریم تشبیه کرده و فرموده است که زمین در بر نگرفت و آسمان سایه نینداخت بر کسی که راستگوتر از ابوذر باشد …..)،
آري این خلیفه بود که …..، کارهاي خطیر جامعه را به شخصی مانند مروان می سپارد (در حالی که از او لایقتر در جامعه مسلمانان بود) و کار او تهدید و ارعاب اصحاب رسول خدا و سایر مردم می شود ….. تا جایی که به نصیحت ناصحان توجه نمی کند و به تذکر خیرخواه امت حضرت امیرالمؤمنین را که می فرمایند(….. بخدا قسم مروان تو را وارد به پرتگاهها می نماید و ترا خارج نمی نماید ….. تو احترام خود را از بین بردي و در کارهایت شکست خوردي …..)
و یا حتی به سخنان همسرش نائله نیز توجه نمی کند که به او گفت (….. از مروان اطاعت کردي تا هرجا که دلش می خواهد تو را ببرد… مروان در نزد مردم ارج و احترام ندارد و مردم به خاطر او، تو را ترك کرده اند پس به دنبال علی بفرست و اصلاح کار از او بخواه زیرا او هم با تو خویشاوند است و هم مردم از دستور او تخطی نمیکنند…)
و اي کاش خلیفه گوش شنوا داشت و به سخنان حکمت آمیز همسرش که رستگاري دو جهان در آن بود توجه می کرد و کار صحیح این بود که خلیفه ابوذر را به خود نزدیک کند و از دانش و علم و تقوي او بهره مند شود… و آیا نمی توانست آن کاري را که با ابوذر کرد و با ابوسفیان و ….. امثال او نماید
و نیز عمادالدین ابن کثیر که او هم در بستر پیشینیان خود حرکت کرد و تبهکاري هایی که بر ابوذر رفته بود را نادیده گرفت و ….. نغمه هایی را نیز از خود ساز کرد تا جایی که براي توجیه کار خلیفه و ….. می گوید که ابوذر جمع آوري ثروت را بد می داشت….. تا ….. آخر گفتار او ….. که براساس آن اولاً او را متهم نمود که ابوذرکلاً اندوختن ثروت را بد می دانست و…، تا جایی که از این گونه سخنان فراوان شد و به جایی رسید که در روزگار ما ابوذررا به کمونیسم نسبت دادند دوم اینکه او سعی در این داشت که به دیگران القاء کند که ابوذر به میل خود به ربذه رفت …..
و اینکه در فضایل او حدیث هاي بسیاري آمده است و از مشهورترین آنها ….. این در حالی است که چون بخواهد در فضایل بنی امیه یا وابستگان آنها سخن بگوید، از دروغپردازي و افسانه بافی و ….. خسته نمی شود ولی چون نوبت به آن می رسد که از فضایل اهل بیت یا پیروان و خاصان آنان و یا از بزرگان امت اسلام همچون ابوذر ذکري به میان آمد، جهان با این فراخی و بزرگی بر او تنگ می شود و پاي گفتار او لنگ و ناتوان می گردد و گویی زبانش را بریده و یا لبانش را دوخته اند… وگوشهاي او سنگین و اگر مجبور به ذکر آن شود آن را به گونه اي ناچیز و کم اهمیت بیان می کند و… مشهورترین آن را داراي ضعفی می داند با آنکه خود می داند گزارش این حدیث صرفاً از طریق ابن عمرو که او ذکر کرده و ابن سعد و ابن ماجه و حاکم که دیگران آورده اند نیست بلکه از طریق امیرالمؤمنین علی و ابوذر و ابودرداء و جابربن عبداﷲ انصاري و عبداﷲ بن عمر و ابوهریره نیز گزارش شده است و ترمذي در صحیح خود چندین طریق او را صحیح شمرده است و احمد و…..، حاکم و …..، ذهبی همگی به صحت آن تأکید دارند …..، صرف نظر از آنچه که او نیز به عنوان ضعف آورده که بر این اساس مردود است.
نظریه ابوذر درباره ثروت ها:
سرور ما ابوذر مانند سایر همگنان خود در پیروي از کتاب خدا و سنت پیامبر، آنچه ناروا بود که حکام در بیت المال مسلمین بکار گیرند را به آنان گوشزد می فرمود و… و انتقاد او متوجه کسانی بود که حقوق محرومان امت محمد را غصب و اموال بیت المال را غارت کرده بودند و از این غارت پوست هاي گاو را از طلا و نقره انباشته و در خانه هاي خود روي هم چیده بودند و براي تقسیم شمش هاي طلاي آنان از تبر استفاده می شد و… و حال آنکه این اموال براساس احکام شریعت و سنت رسول خدا و احکام کتاب خدا (قرآن)، می بایست در اختیار محرومان و تقویت سربازان اسلام و تجهیزات نظامی و تقویت استحکامات… برسد نه اینکه خودسرانه یک پنجم غنایم افریقا را به مروان ببخشد و… امثال آن که مذکور شد…، بدون آنکه ترسی از ناسازگاري کار خود با سنت پیامبر و قرآن داشته باشد… آري ابوذر به واسطه علمی که خدا به برکت پیامبر بر سینه او ریخت و پیشگویی هاي آن حضرت و با توجه به شناختی که از روحیات مردم و…داشت و آن را به چشم خود می دید، می دانست که آن ثروت هاي انبار شده در راه نادرست خرج خواهد شد، به خرج گردآوري سپاهیان براي جنگ با امام پاك که بیعت او را می شکنند و اینکه با آشوبگري همسر پیامبر را از پشت پرده عصمت و کنج خانه اش بیرون کشیده و خون مسلمانان را با فتنه هاي هولناك بر زمین بریزند و دستمزد شود براي کسانی که براي فضایل بنی امیه حدیث بتراشند و مردان خاندان پیامبر را نکوهش نمایند و به کتاب خدا دستبرد زده و مفاهیم آن را تغییر دهند و این گنج ها را به کسانی بذل و بخشش نمایند که سرور ما امیرالمؤمنین را نفرین فرستاده و نیکان و پاکان از دوستان آل محمد را بقتل برسانند و یا بسیاري از آن اموال به هزینه باده گساري ها و تبهکاري ها ….. و دیگر اقسام اعمال بد مصرف شود
(کلب گوید به این مضمون در روایات آمده است که خداوند اطعام کننده اي را که براي ریا کاري به مردم اطعام می کند با سر وارد آتش دوزخ خواهد نمود، اي دوست عزیز این کیفر عمل است براي کسانی که با ریاکاري کار خوب می دهند پس تو ببین پاداش خیانت و جنایت و قتل و… چه خواهد بود و من فکر می کنم آن کسانی مانند طبري و بلادرزي و….. که تفریحانه نظر می دهند و بدون رعایت تقوي و در نظر گرفتن انصاف و رضاي خدا و حقایق کار می کنند، از خدا نمیترسند و از عذاب دوزخ او واهمه اي ندارند و براساس حدس و گمان خود طی طریق می کنند و خونهاي به ناحق ریخته را پایمال می نمایند و مظلومیت ها را نادیده گرفته و با تعصب بر ظلم و جرم و جنایت سرپوش قرار می دهند و در نهایت خود را در معرض انتقام دردناك خدا و دوزخ ابدي او قرار می دهند زیرا راضی به قتل ابوذر قاتل ابوذر محسوب می شود و ما از خدا رضایت او را می طلبیم و امید حرکت دائمی به صراط مستقیم او را مسئلت داریم و عاقبت به خیري خود و همه مسلمین و مسلمات و مؤمنین و مؤمنات را از خدا می خواهیم آمین رب العالمین…)،
پس ابوذر نیز به وظیفه دینی خود در امر به معروف و نهی از منکر به حکام جابر، پرداخته و آنان را از خودسري و خودرایی در کار شریعت باز می دارد و نظر او به مردم عادي که ثروت را به دور خود جمع نموده اند نیست، زیرا آنان از حرام و غارت بیت المال ثروت اندوزي نکرده اند و در اسلام منعی براي جمع آوري اینگونه ثروت در زمانی که تو حقوق حقه آن را که خدا به تو واجب کرد، بپردازي وجود ندارد، چون کار خلاف شرع ننموده اي ولی اگر از مال حرام و غارت بیت المال ثروت اندوزي کنی قطعاً بایستی در انتظار عذاب و کیفر خدا باشی و بر همین اساس ابوذر از این جهت اعتراضی به مسلمانان دیگر از دوستان و هم عصران خود که از توانگري برخوردار بودند نداشت کسانی مانند قیس بن سعد بن عباده که به غیر از پرداخت حقوق واجب دینی خود هزارهزار می بخشید و یا ابوسعید خدري که گفت هیچ خاندانی را در میان انصار نمی شناسم که ثروت او از ما بیشتر باشد و یا عبداﷲ بن جعفر طیار که ذکر ثروت و بخشش هاي او مشهور و معروف است و….
ابوذر و مسلک اشتراکی:
و امّا تو بر تیرهایی که در تیردان پیشینیان بود که آن را به سوي بنده صالح خداوند و شبیه عیسی بن مریم در امت محمد رهاکردند آگاه شدي، و حالا به سراغ لجن کاران دیگر از مقلدان روزگار اخیر برویم که بدون هیچ بصیرت به یاوه گویی اقدام می کنند و ابوذر را به دلیل همین امربه معروف و نهی ازمنکر جهت جلوگیري از ثروت اندوزي حکام و اطرافیان از بیت المال مسلمین که چگونگی آن بیان شد، به مسلک اشتراکی و گاهی به کمونیست ها نسبت می دهند و ما در پاسخ به این یاوه گویان می گوئیم ….. ابوذر در این راه و روش تنها نبود بلکه همه اصحاب رسول خدا با او هم عقیده بودند و هیچکدام راندیدي که با او مخالفت نموده باشند…
امعان نظر در اصول کمونیسم و گروههاي اشتراکی دلالت دارد بر اینکه آنها در سه اصل با هم اتفاق نظر دارند (1- برپایی نظامی که در آن ثروت بطور عادلانه بین مردم تقسیم شود، 2- الغاء مالکیت خصوصی نسبت به آنچه ایجادکننده ثروت است مانند سرمایه، زمین، کارخانه 3- همه براي دولت کار کنند و دستمزد بگیرند) وکمونیست ها علاوه بر این سه اصل، دو اصل دیگر هم دارند و آن الغاء مالکیت خصوصی بطور کلی و تقسیم ثروت به مقدار نیاز و کار…، …..
و آنچه که در شرح حال ابوذر مطالعه کردي به کدام یک از اینها شبیه است، درکجا او اصل تصرف اموال را نکوهش کرد و کجا انتقاد این ثروت اندوزي را به اشخاص امت تسري داد آیا او جز اینکه روش حاکمان را در غارت بیت المال مورد انتقاد قرار دهد، کار دیگري کرد؟
(کلب گوید: او کاري را انجام داد که اعتقاد امت اسلام بود و مردم در این مورد با او هم عقیده و همداستان بودند زیرا روش و سنت پیامبر پایمال شده بود و دلیل قاطع و بارز آن هم بازتاب خیره سري هاي خلیفه و ایادي او، در شورش مردم و قتل خلیفه بوده است…)،
و این عمر بن الخطاب است که چون ابوهریره از بحرین آمد به او گفت اي دشمن خدا و کتاب او، آیا اموال بیت المال را دزدیدي او پاسخ داد من نه دشمن خدا هستم و نه دشمن کتاب او بلکه دشمن کسی هستم که با آن دو دشمنی دارد و اموال خدا را نیز ندزدیدم، ….. و یا از سخنان اوست که گفت شهرها، شهرهاي خداست و تنها براي شترانی که از بیت المال باشند بایستی چراگاه ها قرق و اختصاصی شود و تنها در راه خدا بایستی از آنها استفاده شود …..، و باز هم از او نقل شده است که گفت به خدا سوگند اگر نبود چارپایانی که در راه خدا از آنها استفاده می شود، زمین را به مساحت یک وجب در یک وجب را هم به صورت چراگاه خصوصی درنمی آوردم، …..
و نیز این کلام علی علیه السلام در خطبه شقشقیه است که می فرماید (….. تا هنگامی که سومین نفر از آن گروه برخاست… و با فرزندان نیاکانش، بیت المال مسلمین را می خوردند مانند شتري که در فصل بهار، گیاهان بهاري را ریشه کن می نماید) ….. و در یکی از نامه هاي آنحضرت به مردم مصر آمده است (….. من نمی خواهم که بی خردان و تبهکاران امت به سرپرستی بیت المال برسند و سپس اموال خدا را مانند گوي در میان خود بگردانند و بندگان او را بردگان خود گرفته و با صالحان بجنگند و با افراد اوباش و بزهکار دار و دسته تشکیل دهند…) و در نامه اي دیگر آن حضرت به عبداﷲ بن عباس آمده است (….. در آنچه که از دارایی خدا نزد تو جمع شده است، توجه کن و با دقت آن را به هزینه کسانی از گروه گرسنگان و تهیدستان و عیالمندان برسان…) …..، و همه این روایات دلالت بر الزام به حفظ بیت المال مسلمین و صرف آن در مسیرهاي تعیین شده داشته است و نیز روایاتی که تعلق دارایی به افراد را ثابت می کند و اثبات می نماید که با جمع آوري آن جز پرداخت زکات حقی بر گردن صاحب مال نیست و بقیه متعلق به فرد است چه پیروان مسلک اشتراکی پسند نمایند و یا خشمگین شوند.
و در روایات بسیاري، فضیلت هاي فراوان براي صاحبان ثروت که به انفاق، اطعام، دستگیري فقرا و ….. میپردازند، بیان شده است که همگی گواه بر تصدیق مالکیت شخصی و اختیار صاحب آن براي بهره برداري و بهره مندي و…است و نیز در ….. روایاتی به رسول خدا گفتند که صاحبان ثروت (با انجام خیرات و عبادات مالی…) تمام پاداش را با انجام خیرات خود بردند و براي ما چیزي نیست، پس حضرت فرمود در شما هم توان خیرات و صدقات هست و آن توان و قوه اي است که در چشم و گوش شما است تا با آن به دیگران کمک نمائید…، در تمامی این احادیث توانگران و ثروتمندان و دارندگان ثروت مدح و تشویق شده اند
(کلب گوید این ثروتمندان هستند که با کار و کوشش و مدیریت هاي توانمند براي خانواده هاي خود و دیگران رفاه و کار و اشتغال ایجاد می نمایند و در آخرت و در دنیا سعادتمند می شوند… و اگر مذمتی بوده براي کسانی بود که بیت المال مسلمین را غارت می کنند، این مذمت از قبل هم بوده و دو خلیفه قبل هم به این اصل توجه می کردند، ولی عثمان چون رعایت نکرد حضرت ابوذر انتقاد کرد و جو عمومی هم روش و منش عثمان را پسند نمی نمود تا رسید کار به آنجا که رسید و از طرفی ابوذر براي رضاي خدا و ابقاء دین او و احیاء احکام و سنت رسول خدا، این جهاد و تلاش را انجام می داد و خداجو و خداپرست بود و این کار او یعنی انتقاد بر غارتگران بیت المال، چه ربطی به آنهادارد که این یاوه ها را بر هم ببافند و از صالحان امت اسلام براي خود آبرویی دست وپا کنند…)
و در تمامی این احادیث، سنت رسول خدا و کتاب خدا موضوع اثبات تعلق اشیاء به افراد و مشروعیت مالکیت آنها بوده، هرچند که کمونیست ها با یاوه سرایی هاي خود از آن روي بگردانند.
نگاهی به سخنانی که در مدح و ثناي ابوذر رسیده است:
از میان ستایشها و مدح و ثنایایی که پس از تبعید او آورده شده است جمله زرین و کلام رساي سرورمان امیرالمؤمنین است که به ابوذر فرمود (….. تو براي خدا خشم گرفتی، پس امید تو به خداوند باشد و به راستی که این گروه از تو براي در خطر افتادن دنیاي خود ترسیدند و تو از آنها براي صدمه به دین خود ترسیدي…) ….. و یا کلام دیگر آن حضرت که به عثمان گفت (….. از کیفر خدا بترس، تو یکی از صالحان امت محمد را تبعید کردي و او در تبعیدگاهی که تو فرستاده بودي نابود شد…) و سخنانی که امام حسن مجتبی فرمود (….. اي ابوذر شکیبایی کن که چون رسول خدا را دیدار کنی از تو خشنود باشد…) و یا آنچه را که ابوعبداﷲ الحسین فرمود (….. که این گروه ترا (از دسترسی) به دنیاي خود بازداشتند و تو آنها را از دست درازي به دین خود منع کردي، پس صبر کن و یاري از خدا بخواه…) و یا آنچه را که عماریاسر فرمود (….. اي ابوذر خدا آرامش نبخشد به کسی که ترا اندوهگین نمود و ایمنی ندهد به آنکسی که ترا ترسانید…)
و ….. گفتگوي آن حضرت با عثمان که منع از بدرقه ابوذر را به منزله گناه و مصیبت دانسته که قابلیت پیروي ندارد…، و به گواهی تاریخ نگاران و از میان کارهایی که یاران پیامبر بر عثمان ناپسند دانستند یکی همین تبعید ابوذر بود و… بلادرزي آورده که پیش از این هم عثمان اعمال بدي بر عبداﷲ بن مسعود و ابوذر وعمار روا داشته بود و در دلهاي هذبلیان، بنی زهره، بنی غفار و هم سوگندان آنها، آتش کینه و خشم هایی، خصوصاً براي آنچه بر سر ابوذر به عنوان صحابه پاك رفتار و راستگوي رسول خدا آورده برپا شده بود، ….، و همچنین از ستایش پیامبر از ابوذر و آنچه که به او سفارش کرد، به شرح آنچه مذکور شد در می یابیم که ابوذر همان مرد نیکوکار و پرهیزکار و اصلاحطلب است… ولی حق او را نشناختند و دنیاي او را ….. و سفارش رسول خدا را درباره او تباه کردند …..، امّا نگاهی بینداز به آنچه هیئت فتوا دهندگان الازهر مصر درباره ابوذر آورده اند
(کلب گوید به استناد همان قولهاي طبري و ابن اثیر و… و بجاي آنکه از غارت بیت المال مسلمین و جنایات و خودسري هاي خلیفه و معاویه دم بزنند)
می گویند که اعتقاد ابوذر آن بود که مازاد بر نیاز خانواده بطور کلی بایستی انفاق شود… و (سپس بر مبناي این دروغپردازي داستان سرایی می کنند) و چون روش او ایجاد آشوب در کشور بود پس عثمان او را تبعید کرد و…،) …..، اگر وزارت داخله یا سرپرستی جامعه الازهر، بررسی این امر خطیر را به هیئتی واگذار می نمودند که از احوال ابوذر آگاه بود و گفتار او را می شناخت و به احادیث و تفسیر و زندگینامه او و دیگران آشنایی داشتند… در آن هنگام قضاوت آنان نتیجه اي حق و آشکار داشت و به شرحی (مضمون) که ما آورده ایم، اعتراض او فقط رودرروي کسانی بود که بیت المال مسلمین را غارت می نمودند و آن را بر اساس سنت رسول خدا به اهل آن نمی رساندند و…، و نیز کار آنان به جایی می رسد از جانب او عذر آورده و می گویند او مجتهد بوده واشتباه کرده و ثواب می برد…
(کلب گوید تعصب و علاقه آنان به این گروه، چنان آنان را کور کر نموده است که شرارت آنان را عمل صالح و هر خیانت آنان را مستحق پاداش می دانند و من نمی دانم آنها چه اصراري بر این دارند که اعمال خلاف قرآن و سنت پیامبر آنان را توجیه و تفسیر کنند و آیا این رفتارآنها عمل شیطان را براي تو تداعی نمی کند که به جاي اقرار به اعمال زشت به توجیه و تفسیر با حکم صادره خدا پرداخت تا جایی که می خواست به خدا ثابت نماید که العیاذ باﷲ حکم خدا ناروا است مثل این جماعت که می خواهند ثابت کنند عمل شیطانی عثمان منافاتی با قرآن و سنت ندارد و علیرغم وجود مغایرت هم مشکلی ایجاد نمی نماید و فکر نمی کنند انسان بایستی در مقابل عقل و نیز افکار دانشمندان جهان هم پاسخگو باشد با این نحو استدلال آیا انسان را استهزا نمی کنند و به عقل انسان نمی خندند، در حالی که این استدلال را عقل کودکان نیز نمی پذیرد…
شک نباید داشت که هرکس با فکر و عقیده و عمل خود محشور می گردد و بهشت و جهنم ما را همین اعتقادات می سازد، حالا تو اگر جرئت داري بجاي عمل به سنت رسول خدا، بدعت ها را از مجرمان بپذیر و براي آنها بی اعتنا به آیات قرآن و سنت رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله توجیه و تأویل بساز تا وقتی که تو را داخل گور تو قرار دهند و سزاي بیدادگري تو را بدهند …..)، و بیدادگري هاي این هیأت داوران در صدور حکم… باعث شد که جبران ملکون روزنامه نویس مسیحی با آهنگ آنان شروع به رقص نماید و طبیعی است زیرا این بیچاره نه بنیان هاي اسلامی را می شناسد نه جایگاه بزرگ مردان مسلمان …..، این هیأت در داوري خود به گفتار آلوسی و ابن کثیر و ابن حجر استناد نموده و وانمود می نمایند که در میدان گفتار و استدلال هیچ کس جز همین دشمنان خاندان پیامبر و پیروان ایشان چیزي در خصوص ابوذر نیافته اند… و ما آنان را معذور می داریم زیرا آنان در جستجوي حقیقت نبوده اند بلکه در جستجوي چیزي بوده اند که ادعاي ایشان را ثابت کند… و تصور می نمایند که پژوهشگران به اصل آن کتب مراجعه نمی نمایند و تناقضات آن را در نمی یابند… و گفتار آلوسی در تفسیر آیه (….. آنانی که از زروسیم گنجینه مهیا می نمایند …..)، از چند جهت جاي توجه دارد اولاً آنکه می گوید ابوذر ظاهر آیه را گرفته و میگفت مالی که زکاتش داده شد اگر بیش از اندازه نیاز بود بایستی همه انفاق شود، حال شما به ظاهر آیه توجه کن و ببین آیا تائیدکننده، تهمتی که آنها به ابوذر می زنند می تواند باشد، کجا ظاهر این آیه این را نشان می دهد… و به شرحی که ماآوردیم اثبات شد که در هیچ گفتار و حتی اشاره، از ابوذر نرسیده است که تهمت و نسبتی را که به وي می دهند تائید کند بلکه برعکس همه این موارد با این افترا آنان مخالفت می نموده است و دیگر اینکه درگیري او با معاویه را بر سر مفاد و ظاهر و باطن آیه دانسته و حال آنکه ما از صحیح بخاري علت کشمکش که در مورد نزول آن بوده و نه مفاد آن را قبلاً ….. ذکر نمودیم…
و نیز آنچه را که در مورد داستان کعب الاحبار آورده است که ما چگونگی آن را بیان نمودیم و روشن است که بافته هاي آلوسی در آن یافت نمی شود و او از خود آنها را الحاق کرده است مانند جایی که مدعی است کعب به ابوذر گفت (به راستی کیش یگانه پرستی) ….. و این که(کعب به پشت عثمان پناه برد و ابوذر پرواي آن نکرد و ضربتی که ابوذر می خواست به کعب بزند به عثمان خورد) ….. ايکاش آلوسی برمی گشت و براي یافته هاي خود مأخذي هرچند سست از هر کتابی یا داستان پردازي یاد می نمود ولی او درواقع خواسته است که ابوذر را که در جهان برزخ است به زدن ضربه اي بر عثمان متهم نماید و شورشی را علیه او ایجاد نمایدکه ما به یاري تحقیقی که انجام دادیم نگذاشتیم که خواب خوش او تعبیر شده و به آرزویش برسد و اگر به آنچه احمد درمسند خود آورده دقت شود… ملاحظه می گردد که درگیري ابوذر و کعب مربوط به دارایی عبدالرحمن بن عوف بود که اموال بیت المال را بوسیله خلیفه جمع آوري نموده بود و ارتباطی به ثروت هایی که مربوط به مسلمانان است ندارد… و نیز آن تندخویی که آلوسی (به تصور خود ایجاد کرده) و به ابوذر نسبت داده است مخالف است با حدیث رسول خدا درباره او که وي را در خداپرستی و پارسایی و خلق وخوي مانند عیسی بن مریم در میان امت تشبیه نموده است و…
دیگر اینکه رفتن او را به ربذه به میل خود آورده و حال اینکه این سخن دروغ محض است و عثمان او را تبعید کرد و در تبعید از دنیا رفت که…
(کلب گوید غرض ورزي و تعصب آلوسی و امثال او از این گفتار ابلهانه محرز می شود و البته آنان خود را با این ظلم و ستم و بیدادگري در خون ابوذر شریک نموده و آیا آنها از خود سؤال نمی کنند که ابوذر وارسته چرا باید مدینه رسول خدا را رهاکند و به بیابان بی آب و علف برود که زجر بکشد و در تشنگی و گرسنگی و غریبانه از جهان برود و نیز آلوسی فراموش کرده است احادیث معارض با این افتراي خود را از جمله اینکه علی علیه السلام به عثمان فرمود که تو یکی از صالحان امت محمد را تبعید کردي تا در تبعیدگاه از جهان رفت و …..) که بطور مشروح بیان شد. …..
و دیگر اینکه آلوسی در پایان گفتار خود به یاوه هایی که آنها را بهم بافته است به عنوان (آنچه بایستی اطمینان داشت) نام می برد پس نگاه کنید که چگونه اینمرد حقایق ثابت را بر طبق خواسته هایش انکار می کند و می پندارد که مردم چشم بسته یاوه هاي او را می پذیرند و گفتگوي آن را به شیعه منتسب می نمایند، گواه بعدي آن هیأت ابن کثیر است و تو چه میدانی ابن کثیر کیست و چه میدانی که کتابی که در تفسیر وتاریخ نگاشته چیست، آري آنها مجموعه هایی از دشنام و دائرالمعارفی از تهمت و طومارهایی از دروغ که از جمله او دراینجا آن را به ابوذر بسته و به دروغ گفته است که او روا نمی دانسته کسی بیش از هزینه خانواده اش پس انداز کند و…، و توچیزي از ابوذر در این باره سراغ نداري ولی می بینی که چگونه دروغ سازان در روزگاران نزدیک آنها را به هم بافته اند و مثل و مانند آنچه که ابوذر گفته بود در آثار آنان آمده است، ولی مدعیان به این دلیل ابوذر را هدف تیرهاي کینه خود نمودند که همیشه به علی گرایش داشت و نیز با بنی امیه و اعمال ننگ آور آنان مخالفت می نمود، پس خواستند که او را بدنام کنند و حال آنکه در میان اصحاب رسول خدا هم کسانی چون ابن مسعود، ابوهریره، بلال و… دیگران مثل این گفتار راآورده اند… و در مورد گواه سوم یعنی ابن حجر، اي کاش هیأت داوران سخن ابن حجر را به صورت اصلی بازگو می کرد و سر و ته آن را نمی زد زیرا گفتار او با ادعاهاي هیأت داوران سازشی ندارد از جمله پیش بینی (معجزه) پیامبر درباره تبعید ابوذر آنهم در قالب الفاظی که دلالت بر مظلومیت ابوذر و ستم کشی او دارد… از جمله مطالب ابن حجر همان است که درفتح الباري گزارش شده است که گفت: (….. درست و صحیح آن است که اعتراض ابوذر در واقع به حاکمانی بوده که دارایی ها را براي خود می گرفتند و آن را در راهی که می باید انفاق نمی کردند…) …..
آري صحیح هم همین است پس آنچه از سخنان (تحریف شده) و کوتاه شده ابن حجر برمی آید پذیرفتنی نیست و… نمی تواند آن را بنیاد استدلال قرار داد.
….. این ها بودند گواهان هیئت داوري… که ندانسته در قضاوت خود بیدادگري می نمایند… و نیز کسان دیگر که در طریق آنان قدم نهاده و به زور خود را در گیرودار پژوهشهاي تاریخی و بررسی هاي ترسناك انداخته اند، بدون آنکه توانایی علمی آن را داشته باشند… و برخی که گفته اند که ابوذر اصل کمونیسم را از عبداله بن سبا گرفته و مدرك آنها روایت طبري است که از زبان سري و شعیب و سیف و… که مذکور شد و ثابت کردیم که آنان افرادي دروغگو، جاعل حدیث ساز و منحرف و تبهکار بوده است… و نیز عبداﷲ بن سبا که معروف است یهودي بود. و در پراکنده نمودن صف مسلمانان و تبهکاري هاي دیگر نقش داشته… و آنگاه همه دردسرها نصیب پاکان و نیکان امت گردید که از یاران و پیروان نیکوکار رسول خدا بودند مانند ابوذر، عبداﷲ بن مسعود، عماربن یاسر و مالک اشتر بن حارث، زید و صعصعه فرزندان صوحان، جندب بن زهیر، کعب بن عبده پارسا، یزید ارحبی که نزد مردم جایگاه بلندي داشت و عامربن قیس آن خداپرست پارسا و عمروبن حمق که به واسطه دعاي رسول خدا در حق او مشهور بوده است و عروه بارقی صحابی جلیل القدر رسول خدا و کمیل بن زیاد آن مرد امین و مورد اعتماد و حارث همدانی آن فقیه مورد اعتماد و… که می بینیم که عثمان بعضی را آواره نمود تا در تبعید از جهان رفته و بعضی بدست او مضروب شده تا حدي که دنده هایشان شکسته و بعضی دیگر در معرض اهانت قرار گرفته و بعضی در معرض تهدید و… و پیش از همه اینها سرور ما امیرالمؤمنین صالح مؤمنین که عثمان تبعید او را، لازم تر از همه آنان می داند و پیاپی او را به ینبع می فرستد ….. و به ابن عباس می گوید پسرعموي خود را از من دور کن… به او بگو تا در سرزمینی که در ینبع دارد برود تا نه من از او ناراحت شوم و نه او از من و او این پیام را به علی گفت و… او پاسخ داد که عثمان مرا بیش از یک شتر آبکش ارج نمی نهد و سپس این سروده را خواند (….. که با او چگونه باید رفتار کرد من زخم او را درمان می کنم و او بهبود می یابد ولی نه از درد خسته می شود نه از دارو…) ….. اي پسر عباس… آنقدر از او پشتیبانی کردم که می ترسم گناهکار باشم ….. آخرین سخن اینکه اگر استادان سخن هم حقیقت کمونیسم و اصول آن را بررسی کرده بودند و هم حقیقت داناي اصحاب رسول خدا یعنی ابوذر را…..، پژوهشی داشتند که می توانستند این فرسنگها فاصله اي را که در میان است را پیدا نمایند، آري کمونیست کمونیست نخواهد شد مگر آن زمان که از حقایق دین ناآگاه باشد و… بیشتر کسانی که هدف هاي کمونیستی را دنبال می کنند کسانی هستند که آگاهی درستی از قوانین دینی ندارند اما در کشورهایی که دانایان در علم دین در آن فراوان باشند چنین هدف هایی را دنبال نمی نمایند و نیز هر کسی که اندك بهر ه اي از دانش دین داشته باشد… تا چه رسد به ابوذر که ظرف لبریز از دانش است.
در آغاز و انجام خدا را سپاس می گوئیم و خلاصه جلد شانزدهم از ترجمه پارسی الغدیر در اینجا به پایان می رسد.
ستایش نامه هاي منظوم:
اثر گروهی از شاعران امروز با سپاس پیوسته براي همگان:
سید محمد هاشمی: (جهان جاودانگی با سرافرازي و بزرگ منشی در وجود تو شادي می نماید… الغدیر، الغدیر، همان کتابی که در روزگار جاودانه می ماند و کتابی فرخنده و پاك است که، برتري و شیوا گویی مردي سخن سنج و باریک بین آن راآرایش داده و نیکو گردانیده است …..، ….. و اگر مدال (بزرگی و لیاقت) شایسته باشد که به کسی اعطا شود البته امینی براي آن سزاوارترین و برترین افراد است…،) و نیز سخنور بلندآوازه شیخ کاظم آل علی (….. در روزگاران گذشته سه تن بودند که یکی پس از دیگري به یاري علی شتافتند و البته اینان به جز آن کسانی هستند که در آغاز کار با دارایی ها و شمشیرهاي خودپیاپی از آستان جانشین پیامبر پاسداري کردند، اولین ایشان فرزدق بود و دومی ایشان اقساسی که ابیات منظوم او تا روز رستاخیز در میان ما خواهد بود و سومی ابوفراس… و چهارمی که مانند خورشید در روزي روشن براي همه آفریدگان آشکاراست او همان امینی امین و درستکار است، همان نگارنده اي که کتاب الغدیر را نوشت که براي آن دومی وجود ندارد… تا اوجلوه نکرده بود تمام سرافرازي هاي ما در پرده کوري و تاریکی پنهان بود و تو اي امینی آن را بر ما آشکار کردي ….. تویی که خویشتن را در رنج افکندي تا پیروان پیامبر مصطفی به یاري تو راه یافته و رستگار شوند… پروردگار جهانیان به تو پاداشی دهد که آحاد آفریدگان از شمارش آن عاجز باشند…) آمین رب العالمین،
و نیز از سخن سراي خاندان محمد (ص)، شیخ محمدرضا خالصی کاظمی (امینی دانشوري باریک بین است که در روزگار ما همانندي ندارد و خداوند او را به جامه هاي پرهیزگاري آراسته کرد…) و نیز استاد یگانه سید شمس الدین خطیب موسوي (….. آیا اینها کلمات است یا مرواریدها یاگردنبندي که از گوهرها فراهم آمده است… که سرور دلاور امت امینی پرده از رخسار آن کنار زده…) و از سخن سراي نیکوسخن حاج شیخ محمد شیخ بندر (….. اي عبدالحسین امینی تو با چنان اراده اي (الغدیر) را گردآوري نمودي که هیچکس چگونگی آن را وصف نتواند کرد… و غدیر تو آن داوري است که به کشمکش ها پایان می دهد… اي عبدالحسین درستکار، بر تو مژده باشد ….. که پاداش تو نزد پیشواي راهنما است و جایگاه تو در سایه بلند مقام او خواهد بود و پیروان اورا نیز البته نوید رستگاري باد…) و نیز از فاضل ارجمند حاج شیخ محمدباقر هجري… (….. اندیشه اي از حقیقت آشکار، پرتوافشانی کرد ….. هان اي امانت دار حق به دنبال تو گروهی هستند که به گفتار تو گوش فرا داده و می خواهند پیوسته سخنان تو را بشنوند و این غدیر تو است که با کلام رسا و صحیح با آب پاك و خوشبوي خود، سینه تشنه کامان را سیراب می نماید… تو والاتر از آن هستی که چگامه هاي ستایشگر، برتري تو را بیان کند چرا که دهان روزگار با مدح و ستایش خوانی خود، پاداش تو را خواهد داد،)
و نیز سخن سراي مبتکر شیخ محمد آل حیدر (….. دل مرا مژده باد که در دوستی تو گام در راه نهاد… اي پدر حسین (علی)، در راه خدمت به تو بزرگ مردانی را گرامی می دارم که با بزرگی و سروري، عقلها را به دوستی تو گرایش دادند… آن مرد درستکار خاور زمین …..، تو هنر خویش را در جلدهاي هفتگانه غدیر به نمایش قرار دادي…)
و نامه اي که از شیخ محمدرضا آل یاسین کاظمی نجفی: (بسم اﷲ الرحمن الرحیم… من از ستایش و مدح افراد روگردان بودم زیرا که مداح در بعضی از مداحی هاي خود گزافه گویی میکند و پاي خود را از اندازه شایسته فراتر می گذارد… ولی من در کتاب الغدیر… کاوش نمودم دیدم ژرفاي آن به حدي عمیق است که دست سخن به آن نرسد… و دریافتم که خودداري از ستایش این کتاب به منزله دوري از یاري حق و حقیقت وسستی در انجام وظیفه است، به آن شخصی که خداوند به او توانایی ایمان، علم و تفسیر عطا فرمود… که هیچ قدرتی در مقابل او تاب ایستادگی ندارد… و به حیات الهی سوگند این موهبتی بزرگ است که به آن نمی رسد مگر کسی که بهره اي بزرگ از سعادت داشته باشد و کیست کسی که از این مجاهد بزرگ سزاوارتر باشد که جان خود را وقف براي یاري حق و پیکار با نادرستی ها کرده است… و خداوند این فیض را بر دست او جاري نموده همانگونه که معجزات را بر دست هاي پیامبران پس در آغاز و پایان، درود و رحمت و برکات خداوند بر او باد…)
و نامه اي از سیدمحمد صدر آن مرد دانش و سیاست (نخست وزیر پیشین عراق): (….. پیشگاه دانشمند یگانه و محقق کاوشگر یکتا، استاد امینی که امیدوارم خداوند به دست تو مسلمانان را عزیز و گرامی نماید… کتاب تو هوش از سر من ربود… به زندگانی خودم سوگند که این کتاب ثمره شخصیت یگانه توست و عصاره موهبت هایی که دیگران را به آن دسترسی نیست… و من در این هنگام که بهترین کلام شادي بخش خود رادر برابر پیروزي درخشان شما تقدیم می نمایم بی شک و تردید می دانم که این موفقیت شما حاصل فیض ها و مرحمت هاي امیرالمؤمنین علیه السلام است و خداوند اراده نموده که اینچنین نعمتی بزرگ به تو برسد… خداوند از سوي امیرالمؤمنین علیه السلام بهترین پاداشی را که به نیکوکاران عطا می فرماید به تو عطا فرماید…)
و نیز گفتاري از جناب عبدالمهدي منتفکی که در پست هاي وزارت فرهنگ، اقتصاد، کار و ارتباطات صاحب خدمات بوده است (….. بسم اﷲ الرحمن الرحیم… هر روز صدهاکتاب از چاپخانه ها خارج می شود که خوانندگان به جز اندکی از آنان… آنچه را می خواهند نمی یابند. ….. آري براي الغدیر همین اندازه ستایش و آفرین کافی است که بگوئیم اثر این شخص یگانه بزرگ است… دانشمند بزرگ استاد ما شیخ عبدالحسین پسر احمد امینی است…)،
(کلب آستان حضرت علامه گوید اي یگانه مولا و سرورم اي حضرت علامه امینی سلام، درود، رحمت و فضل خداوند علی اعلی بر آن کسی که تو را به عنوان یک یاري کننده راستین مولاي مظلوم ما یعنی علی بن ابی طالب وصی رسول خدا و خاندان مظلوم محمد علیهم السلام و عجل فرجهم و …..، دوست بدارد آمین ربالعالمین)
الغدیر صف ها را در جامعه اسلامی درهم می فشرد:
هم پیمانان دروغ که با حقیقت نمی سازند… آنها راه را در این یافتند که کوششهاي سهمناك و کمرشکن ما را در راه بالابردن پرچم حق و اصلاح جامعه، به عنوان وسیله اي براي تفرقه وانمود کنند (مضمون) ….. به حیات خداوند سوگند که ما هرگز نه از بالا و پائین رفتن آنان ترس و واهمه اي داریم نه به آن فریادها و هیاهوي آنان توجه می کنیم و نه ترسی از گفته هاي خشمناك آنان داریم یعنی آن کسانی که در برابر آواي آشکار حق و کتاب گرامی خدا، قرآن و آواي اسلام پاك وآواي بزرگترین قانونگذاران، هیاهوي باطل به راه اندازند… آن هم پس از آنکه پیشوایان دین و بزرگان امت و رهبران و سیاستگران… . با آواي ما هماهنگی نموده و این واکنش بزرگوارانه… موجب شد تا صف هاي درهم فشرده اي پدید آمد که همه در زیر پرچم دوستی خاندان پاك پیامبر علیهم السلام جاي داشتند… و گفتند (پروردگارا از نزد خود رحمتی بهره ماگردان و براي ما ایستادگی در راه راست آماده فرما و آنان کسانی هستند که درودها و رحمتی از سوي پروردگارشان برآنهاست و آنها همان راه یافتگان هستند…)
الغدیر در مصر:
اینک در نشریات درخشان اسلامی در گوشه و کنار جهان… فرازهایی درمی یابیم که همه در ستایش و تشویق این کتاب وا حترام به تحقیقات ارزنده آن است مانند… (الکتاب)، (الرساله)، ….. و آن از کلام استاد پژوهشگر محمد عبدالغنی حسن پدید آمد… که نمونه ي استوار است در دعوت به یگانگی و آشتی و اعتراف به حقایق ثابت و… که مسلمانان اگرچه مواهب هاي گوناگون دارند می توانند یک دل و یک صدا شوند و در زیر پرچم اسلام و مهر خاندان پاك پیامبر دست به دست هم دهند،
آري این سروده ها مانند مشک و عنبر است که هرچه آن را بیشتر عرضه نمایی بوي خوش آن پراکنده تر می شود… (…..امینی بزرگ را درود برسان و بگو که تو از خاندان پیامبر به خوبی پشتیبانی نمودي… جنگجویانه به نبردگاه تفسیر فرود آمدي و دلیرانه با دلاوران سخن به کارزار برخاستی ….. و ما هرچند در راه هوس گام برداریم باز هم اسلام میان دلهاي ما مهربانی پدید می آورد و همه ما خاندان پیامبر را چنان خالصانه دوست می داریم که تن و جان ما با مهر آنان آمیخته شود خداوند تورا پاداشی نیکو عطا فرماید همانگونه که تو از روز غدیر نیکو پاسداري کردي…) و نیز الغدیر در حلب نمونه اي دیگر بردرستی آن دعوي که کردیم در مکتوب بزرگوارانه شیخ محمد حسین مظفري و از آنچه شیخ محمدسعید دحدوح آورده است… (بسم اﷲ الرحمن الرحیم… من الغدیر را گرفتم و خواندم و پیش از آنکه به انبوه موجهاي آن برسم در آن به شناوري پرداختم و مشتی از آن را برداشته و مزه آن را چشیدم و دیدم همان غدیر نخستین است با آبی که هیچگونه دگرگونی نیافته ومالامال از روانی و گوارایی است… آري اگر رویداد غدیر را از همان آغاز در پشت پرده ها نمی نهفتند و راه رسیدن به آن را با خاروخس نمی بستند البته سراسر زمین را فرا گرفته و همگی آفریدگان خدا از آن سود می بردند… خدا نگارنده کتاب عبدالحسین را پاداشی نیکو داده و نگهدارش باشد تا براي دفاع از حق چون شمشیري بران و بیرون از نیام و یا مشعلی فروزان بماند…) و گفتاري پر از گوهر و مروارید از استاد بزرگ حجه الاسلام و آیت اﷲ حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی… (….. یکی از دانشمندان یگانه اي که زندگی گرانبهاي خود را اختصاص به خدمت دانش و دین و حقیقت نموده است، استاد بزرگ و محقق نامور و پژوهشگر توانا و سرور ما حاج شیخ عبدالحسین امینی است… امینی را خداوند با روح لطف خود یاري داد تا موضوع را از همه اطراف آن در اختیار گرفت و به آن احاطه یافت و آن معانی گرانبها را در قالب هایی که عوام و خواص و دور و نزدیک با آن آشنا باشند ریخت پس خدماتی که امینی دانشمند در این کتاب به مسلمانان نمود بایستی بزرگ داشت و آن را ستایش نمود…)
روش امیرالمؤمنین، روش شیعه، روش امینی:
سرور ما امیرالمؤمنین به حجربن عدي و عمروبن حمق فرمود: من دوست ندارم که شما نفرین گو و دشنام دهنده باشید و دشنام داده و از دیگران بیزاري بجوئید ولی اگر کارهاي زشت ایشان را بازگو کنید و بگوئید: شیوه ایشان چنین و چنان است و کارهاي ایشان چنین و چنان است، سخن شما به راستی نزدیک تر است و هم در مقام دلیل رساتر و لذا به جاي نفرین فرستادن بر آنها و بیزاري جستن بگوئید: خدایا خونهاي ما و خون هاي آنان را از ریختن نگاهدار و میان ما و آنها آشتی قراربده و ایشان را از گمراهی به راه راست هدایت فرما تا هرکس از ایشان حق را نمی شناسد بشناسد و هرکس از ایشان که سخن از گمراهی و دشمنی می گوید به راه راست بازگردد، آري این ها هم براي شما بهتر است و هم در نزد من محبوب ترپس آن دو نفر عرض کردند: اي امیرالمؤمنین ما پند شما و نصیحت شما را می پذیریم و روش شما را بکار می گیریم پس امینی هم سخنی مانند آن دو یار و یاور امیرالمؤمنین می گوید و گفتار همه شیعیان نیز چنین است والسلام علی من التبع الهدي.
(کلب گوید واﷲ و تاﷲ و قسم به خداي یگانه اي حضرت علامه که روش ما هم با برادران ایمانی همین خواهد بود انشاءاﷲ تعالی آمین رب العالمین).