از عقوبتش، ترسان...!🌜
🖊حکایت بیست و نهم از باب اول گلستان سعدی...؛ درباره ترس از خدا...!🖊
📚یکی از وزرا...، پیشِ ذوالنّون مصری رفت و همّت خواست که...؛ روز و شب به خدمتِ سلطان مشغولم و به خیرش، امیدوار و از عقوبتش، ترسان...!…
🖊وجودِ عیوبِ ریز و درشت در میانِ فرزندانِ آدم...، چه خواسته باشد و چه ناخواسته...، به میزانی فراگیر است که از دلِ آن، ضرب المثلِ مشهورِ "گُلِ بی عیب خداست" بیرون آمده است...!
🖊آنچه گذشت...!
مخالفتِ پدر، بی اثر بود و پسر به رغم اینکه آهی در بساط نداشت...، به اتکایِ زورِ بازو، راهی سفر شد...!
🖊ادامه ماجرا...!
اولین تحقیر پسر در مسیر...، در کنار رودخانه یا دریا اتفاق افتاد؛ چون پولی برای سوار شدن به قایق…
⬅️ پدر با تصمیم پسر برای مسافرت مخالفت نمود و پسر...، برای رضایتِ او، فواید سفر را مطرح کرد؛ که پدر ضمن پذیرش آن...، این فوائد را مخصوص ۵ گروه اجتماعی از جمله تجّار دانست...!
🖊ادامه ماجرا...؛