تحلیل ایرانی
بررسی و تحلیل
مرضیه ضیغمی

تهیدستان را، دستِ دلیری بسته است…!

حکایت بیست و هفتم از باب سوم گلستان سعدی...؛ درباره امید در ناامیدی!

0

تهیدستان را، دستِ دلیری بسته است…!🌜

🖊حکایت بیست و هفتم از باب سوم گلستان سعدی…؛ درباره امید در ناامیدی!🖊

🍀قسمت دهم🍀

📚مسکین، در این سخن بود که پادشه پسری، به صید از لشکریان دورافتاده بود؛ بالای سرش ایستاده، همی شنید و در هیئتش نگه می کرد، صورتِ ظاهرش، پاکیزه، و صورتِ حالش، پریشان!

پرسید؛ از کجائی و بدین جایگه چون افتادی؟

برخی از آنچه بر سرِ او رفته بود، اِعادت کرد؛ مَلِک زاده را بر حالِ تباه او رحمت آمد، خلعت و نعمت داد و معتمدی با وی فرستاد تا به شهر خویش آمد!

پدر، به دیدار او شادمانی کرد و بر سلامتِ حالش شکر گفت!

شبانگه، زآنچه بر سرِ او گذشته بود؛ از حالتِ کِشتی و جورِ ملّاح و روستائیان بر سرِ چاه و غَدَر کاروانیان، با پدر می‌گفت!

پدر گفت؛ ای پسر…! نگفتمت هنگام رفتن، که تهیدستان را، دستِ دلیری بسته است و پنجه ی شیری، شکسته!

⚘چه خوش گفت آن تهیدستِ سلحشور؛

⚘جُوی زَر، بهتر از پنجاه مَن زور!

🌺🌺🌺

🌺🌺

🌺

🖊آنچه گذشت؛

⬅️کارِ جوان مشت زن پس از ناملایماتِ بالایِ ستون در آب و تشنگیِ کنارِ چاه…، به آنجا رسید که به ناچار در پیِ قافله ای راه افتاد…، در محلِ خطرِ حمله دزدان، گفت نگران نباشید، من با آنان مقابله می کنم…، از او پذیرائی کردند…، ولی در وقتی که خواب بود، به ظنّ اینکه ممکن است شریک دزدان باشد، رهایش کردند و رفتند!

🖊ادامه ماجرا…؛

⬅️جوان…، وقتی از خواب بیدار شد، هیچ اثری از قافله نبود، سر به بیابان گذاشت و از بختِ بد گلایه می کرد که شاهزاده ای که برای شکار آمده بود، او را دید و با دادن خلعت و نعمت، سختی هایش را تلافی کرد و او را به وطن بازگرداند!

🖊از ابتدایِ حکایت تا اینجا…، در بینِ افرادی که با این جوان مواجه هستند، هیچ رحم و مروّت و عاطفه و جوانمردی و انسانیتی دیده نمی شود؛ تا اینکه در اینجا، شاهزاده ای یک تنه، جورِ همه ی آنان را می کِشد…؛ شاید اگر این هم شاهزاده نبود و طعم جدائی از لشکریان را نکشیده بود، از کنارِ وی به راحتی می گذشت که گفته اند؛

⚘حالِ دلسوخته را سوخته دل داند و بس؛

⚘لاله داند که چه داغی زده شد بر دلِ من!

🖊صرفنظر از روانشناسی اجتماعی مردم و شاهزاده ی این حکایت…، آنچه در این قسمت بسیار مهم است؛ اصلِ “دستِ دلیری بسته بودنِ تهیدستان” است که توسط پدر، به رُخِ پسر کشیده می شود!

🌿امّا تهیدست…؛

🖊تهیدست، یعنی ندار، فقیر، نیازمند و محتاج!

🖊فقر ابعادِ مختلفی دارد، ولی در فقرِ اقتصادی، آدمی از دسترسی به حداقلِ نیازهایِ زیستی محروم است!

🖊این فقر،⬆️عللِ متفاوتی دارد که یکی از آنها، تنبلی و بی حالی و عدمِ تدبیرِ معاش است؛ ولی بقیه علت ها، خارج از حیطه اختیاراتِ اشخاصِ فقیر است!

🖊یکی از این علل، غارتگریِ غارتگران است که حقِّ پا برهنه ها را به یغما می برند؛ و در کنارِ آن، اغنیاء و ثروتمندان نیز درباره دستگیری از فقرا، کوتاهی می کنند!

🖊📚چنین فقری، هم موحبِ تنزّلِ منزلتِ اجتماعی آدمِ فقیر می شود و هم او را به حقارت می کِشاند…؛ تا جائی که امیرالمؤمنین علیه السلام درباره آن می فرماید؛

وَالْفَقْرُ یُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ وَالْمُقِلُّ غَرِیبٌ فِی بَلْدَتِهِ…!

فقر، شخص زیرک را از بیان دلیلش گنگ می‏ سازد و آن‏ کس که فقیر و تنگدست است، حتی در شهر خود غریب است!

🖊منزلتِ اجتماعی فقیر به میزانی آسیب می بیند، که حتی سخنِ راست او را دروغ می شمارند…؛ این فاجعه ی انسانی در کلام امام علی(ع) خطاب به امام حسن(ع) چنین بیان شده است؛

يابُنَيَّ، الفقيرُ حَقيرٌ لا يُسمَعُ كلامُهُ، ولا يُعرَفُ مَقامُهُ، لو كانَ الفَقيرُ صادِقاً يُسَمُّونَهُ كاذِباً، ولو كانَ زاهِداً يُسَمُّونَهُ جاهِلاً…!

فرزندم…! آدم فقير، حقير است. سخنش خريدار ندارد و مقام و مرتبتش شناخته و دانسته نمى شود. فقير اگر راستگو باشد، او را دروغگو مى نامند و اگر زاهد و دنياگريز باشد، نادانش مى خوانند…!

🖊بسیار طبیعی است که در چنین جامعه ای، کسانی که فقیرند، در مراکز قدرت نیز جایگاهی ندارند…، و اگر هم داشته باشند، تابعِ شرایطی است که یکی از آنها…، تبعیت از “بفرموده” است!

🖊حتی در جمهوری عزیز اسلامی که هنوز جنگِ “فقر و غنا” در آن ادامه دارد، نگاهی به نقشِ ارتباطات “نسبی و سببی” در برخی مناصب، نشانگر این واقعیت است…!

⚘یا تو واگو آنچ عقلت یافتست…!

⚘یا بگویم آنچ بر من تافتست…!

🕋🕋🕋

الف – حجت

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.