پدر، به دیدار او شادمانی کرد و بر سلامتِ حالش شکر گفت!
شبانگه، زآنچه بر سرِ او گذشته بود؛ از حالتِ کِشتی و جورِ ملّاح و روستائیان بر سرِ چاه و غَدَر کاروانیان، با پدر میگفت!
پدر گفت؛ ای پسر...! نگفتمت هنگام رفتن، که تهیدستان را، دستِ…
جوان را...، آتشِ معده بالا گرفته بود و عنانِ طاقت از دست رفته؛ لقمه ای چند از سرِ اشتها تناول کرد و دَمی چند آب در سَرش آشامید، تا دیوِ درونش بیارمید...، و بخفت!
پیرمردی جهاندیده در آن میان بود، گفت؛ ای یاران...! من از این بدرقه ی شما…
"نصیب" را "بهره"...؛ و به طور خاص، "بهره وافر از امورِ مفید و سودمند" معنی کرده اند...! اینکه بهره گیری از عشق، نیازمند "کوشش" است یا نیازی به تلاش ندارد...، مطلبی محلّ بحث و گفتگوست، چرا که خودِ لسان الغیب در بیتی به ظاهر دوگانه، می…