رحمت نیاوردند
حکایت بیست و هفتم از باب سوم گلستان سعدی...؛ درباره بی رحمیِ مردم روزگار...!
رحمت نیاوردند…!🌜
🖊حکایت بیست و هفتم از باب سوم گلستان سعدی…؛ درباره بی رحمیِ مردم روزگار…!🖊
🍀قسمت هشتم🍀
📚بیچاره متحیر بماند…، روزی دو…، بلا و محنت کشید و سختی دید….؛ سِیُّم، خوابش گریبان گرفت و به آب انداخت….!
بعدِ شبانروزی دگر، بر کنار افتاد، از حیاتش رمقی مانده؛ برگِ درختان خوردن گرفت و بیخ گیاهان برآوردن، تا اندکی قوّت یافت…!
سر در بیابان نهاد و همی رفت، تا تشنه و بی طاقت به سرِ چاهی رسید، قومی بر او گِرد آمده و شربتی آب، به پشیزی همی آشامیدند…!
جوان را پشیزی{یک شصتم درم} نبود؛ طلب کرد و بیچارگی نمود، رحمت نیاوردند…؛ دستِ تعدّی دراز کرد، میّسر نشد؛ به ضرورت…، تنی چند را فرو کوفت…، مردان غلبه کردند و بی محابا بزدند و مجروح شد…!
⚘پشّه چو پر شد بزنَد پیل را…؛
⚘با همه تندی و صلابت که اوست…!
⚘مورچگان را چو بُوَد اتّفاق…؛
⚘شیرِ ژیان را بدرانند پوست…!
به حُکمِ ضرورت…، در پی کاروانی افتاد و برفت. شبانگه برسیدند به مقامی که از دزدان، پُر خطر بود. کاروانیان را دید لرزه بر اندام اوفتاده و دل بر هلاک نهاده…!
گفت…؛ اندیشه مدارید که یکی منم در این میان که به تنها…، پنجاه مرد را جواب دهم و دیگر جوانان هم یاری کنند…؛ این بگفت و مردمِ کاروان را به لافِ او…، دل قوی گشت و به صحبتش، شادمانی کردند و به زاد و آبش، دستگیری واجب دانستند…!
رحمت نیاوردند…!🌜
🌻🌻🌻
🌻🌻
🌻
⬅️جوانِ مشت زن…، چون کرایه سوار شدن بر کشتی را نداشت، مورد تمسخر ملوان قرار گرفت…؛ گفت پیراهنم را به جای کرایه می دهم…، سپس ملوان را به باد کتک گرفت…، ملّاح از روی نفاق با او مهربانی کرد…، و در یکی از سواحل، با حیله ای او را بالای ستونی فرستاد…، و رهایش کرد و رفت…!
رحمت نیاوردند…!🌜
🖊ادامه ماجرا…؛
⬅️جوان که از قدرت بدنی بالائی برخوردار بود، مدت دو روز در بالای ستون طاقت آورد، ولی در روز سوم خوابش برد و در آب افتاد…؛ ولی از بختِ مساعد، موج دریا او را به کنار ساحل برد…؛ در مسیر حرکت…، به کنار چاه آبی رسید…؛ چون پول نداشت…، علی رغم التماس، حتی یک جرعه آب هم به او ندادند…، در اینجا نیز زورِ بازویش، او را به کتک کاری کشاند، ولی در این نوبت، چون تعداد آنان زیاد بود…، کتک خورد و مجروح شد…!
به ناچار…، در پیِ کاروانی راه افتاد…، پس از رسیدن به محلی که در معرضِ خطرِ حمله ی دزدان بود…، چون کاروانیان ترسیده بودند، زورِ بازوی خود را در مقابله با دزدان به رخ آنان کشید و آنان نیز خوشحال شدند و به وی آب و غذا دادند…!
🖊مهمترین نکته ای که در جریان مسافرت این جوان تنومند خودنمائی می کند…، بی رحمی مشمئز کننده ی مردمی است که ناظر چگونگی برخورد بی رحمانه با او در دریا و کنار چاهِ آب بوده اند…!
🖊انگارِ این مردم، هیچ نشانه ای از رحم و مروّت نداشته اند که شاهدِ رها کردنِ جوانی در بالایِ ستونی در وسطِ دریا بوده و هیچ عکس العملی از خود نشان نداده اند…، و یا در کنارِ چاه آب…، شاهدِ تشنگی او بوده و پشیزی خرج رفعِ تشنگی او نکرده اند…؛ یاللعجب…!
🖊بی رحمی…، موتورِ محرکه ی خشونت است…؛ چه خشونتِ رفتاری و چه خشونتِ کلامی و یا هر نوع خشونت دیگری که علمایِ روانشناسی از آن سخن می گویند…!
🖊اینکه چرا در جامعه ای بی رحمی به گونه ای نهادینه می شود که حتی از دادنِ جرعه آبی به فردِ تشنه ای دریغ می گردد…، از سوئی بستگی به شرایطِ فردی و برخورداری از سلامت روحی و روانی شخصی دارد…؛ و دیگر سو به شرایطِ اجتماعی که فرد در آن زندگی می کند وابسته است…!
🖊وقتی در جامعه ای شرایط زندگی به گونه ای باشد که افراد نسبت به هم دچار بدبینی و بی اعتمادی باشند…؛ بی تفاوتی و بی توجهی و در نهایت بی رحمی و خشونت نیز در آن جامعه بروز و ظهور خواهد یافت…!
🖊در چنین جامعه ای…، دیگر دلِ کسی برای کسی نمی سوزد؛ زیرا بنی آدم اعضای یک پیکر نیستند…؛ و به همین دلیل اگر روزگار، عضوی را در زیر چرخ دنده هایِ خود به درد آوَرَد…، عضوی دیگر، بی قرار نخواهد شد…!
📚در چنین جامعه ای، ضرب المثل هائی چون…؛ “هر کی به فکرِ خویشه…؛ کوسه به فکرِ ریشه” و “دیگی که واسه من نجوشه…؛ توش سرِ سگ بجوشه”، مصادیقِ فراوانی دارد…!
📚رحم و دل سوزی نسبت به دیگران…، از صفات بسیار پسندیده ای است که اثرِ مستقیم در زندگی انسان دارد…؛ رسول اکرم(ص) که رَحْمَةً لِلْعالَمینَ است، در این باره می فرماید…؛
اِرْحَمْ مَنْ فی الأرْضِ؛ یَرْحَمْکَ مَنْ فی السّماءِ…!
به اهل زمین رحم کن؛ تا آنکه در آسمان است، به تو رحم کند…!
رحمت نیاوردند…!
🛐🛐🛐
الف- حجت