تحلیل ایرانی
بررسی و تحلیل
مرور برچسب

حکایت های سعدی

لا وَالله…! بَدرقه بُرد…!🌜

جوان را...، آتشِ معده بالا گرفته بود و عنانِ طاقت از دست رفته؛ لقمه ای چند از سرِ اشتها تناول کرد و دَمی چند آب در سَرش آشامید، تا دیوِ درونش بیارمید...، و بخفت! پیرمردی جهاندیده در آن میان بود، گفت؛ ای یاران...! من از این بدرقه ی شما…

رحمت نیاوردند

🖊حکایت بیست و هفتم از باب سوم گلستان سعدی...؛ درباره بی رحمیِ مردم روزگار...!🖊             🍀قسمت هشتم🍀